جهان آینده و آینده جهان(1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهان آینده و آینده جهان(1) - نسخه متنی

محمد تقی سبحانی، رضا داوری اردکانی، حمید پارسانیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



جهان آينده و آينده جهان

اشاره:

همه ساله با فرا رسيدن نيمه‏شعبان شهر آذين بسته مى‏شود و مردم با شور و شوق به هم تبريك مى‏گويند. اين تبريك و تهنيت انعكاس تمناى همه مردم است و تنها مخصوص شيعيان نيست. تمناى همه كسانى كه در عرصه خاك زندگى مى‏كنند و درمانده و جوياى عدالت‏اند. به بيان ديگر اين تمنا ذاتى وجود آدمى است. تمناى انتظار و آرزوى فرارسيدن روزى كه عدالت در عرصه زمين جارى شود. اما با مشاهده بحرانهايى كه بشر را از هر سو در خود فرو برده، اين تمناى ذاتى و شوق ديدار مردى كه همه را از اين وضع نجات دهد دو چندان مى‏شود.

همواره اين پرسش براى ما مطرح بوده كه چرا جشن ميلاد در جغرافياى نيمه شعبان مى‏ماند و امكان اين پيدا نمى‏شود كه اين موضوع، يعنى انتظار رسيدن پيك پى خجسته ايمان و رستگارى در هيات يك فرهنگ، يك ادب عمومى در بستر تاريخ جارى شود و اين امكان به وجود آيد كه از منظر موعود و اعتقاد به مهدويت‏بتوان درباره آينده جهان و جهان آينده گفتگو كرد.

خوشحاليم كه فرصتى به وجود آمد تا بتوانيم همين موضوع را در حضور استادان عزيز و محترم آقايان دكتر داورى، حجة الاسلام سبحانى و حجة الاسلام پارسانيا به بحث‏بگذاريم.

بسيارى از مكاتب فلسفى و سياسى همواره از آينده و جهان و جهان آينده گفتگو داشته‏اند و به نوعى در بحث از فلسفه تاريخ نيز اين موضوع مطرح است. بسيارى از نظريه پردازان سياسى هم با گفتگو درباره آينده جهان، زمينه‏هايى را براى تدوين طرحهاى استراتژيك فراهم كرده‏اند. طرحهايى كه مردان اهل سياست‏به اتكاى آنها برنامه‏ريزى كرده و سعى داشته‏اند كه بر مقدرات و مقدورات مردم ساكن كره خاك دست‏يازند. سخن اين ميزگرد ناظر بر اين گفتگو است:جهان آينده و آينده جهان. اما اين‏بار از منظر ويژه اهل ديانت و خصوصا آنچه كه شيعيان به آن توجه دارند.

بحث را با اين سؤال شروع مى‏كنيم: آيا امكان دسته بندى ديدگاههاى مختلفى كه سعى در گفتگو درباره آينده جهان و جهان آينده داشته‏اند وجود دارد يا نه و اگر اين دسته بندى امكان دارد; وجه تفارق اين ديدگاهها چه مى‏تواند باشد؟

دكتر داورى: كسانى كه از نظر علمى به تاريخ نگاه مى‏كنند حرفشان اين است كه درباره آينده نمى‏توان چيزى گفت، و آينده را نمى‏توان پيش بينى كرد. اين حرف، حرف موجهى است، يعنى با نگاه علمى به تاريخ و به حوادث و وقايع، پيش بينى كردن آينده كار دشوارى است. البته معناى اين سخن اين نيست كه بگوييم جامعه شناسان راجع به آينده چيزى نمى‏گويند و يا نمى‏توانند چيزى حدس بزنند، و يا ما بر مبناى معلوماتى كه از مطالعات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى به دست مى‏آيد، نمى‏توانيم چيزى بگوييم; بلكه معنايش اين است كه ما به اقتضاى روش علمى از پيش‏بينى آينده خوددارى مى‏كنيم.

البته در فلسفه‏هاى تاريخ به‏نحوى پيش‏بينى وجود دارد. زيرا در فلسفه تاريخ سير حوادث تابع قواعد و ضوابطى است. بنابراين اجمالا و با اندكى مسامحه مى‏توان گفت كه يك نظر علمى و يا موسوم به علمى است كه درباره آينده بحث نمى‏كند، يا اظهار مى‏كند كه بحث نمى‏كند. البته ممكن است كه كسانى كه همين حرف را مى‏زنند خودشان راجع به آينده جهان چيزى بگويند، اما اگر از آنها پرسيده شود كه چرا به پيش‏بينى آينده پرداخته‏ايد؟ ممكن است‏بگويند كه اين يك نظر شخصى است و حدس و ظن و گمان است.

در فلسفه تاريخ به هر حال راجع به آينده بحث مى‏شود. در دين، لااقل در اديان توحيدى، مساله آينده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دين قديم ايرانيان نيز اين مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى‏شود آينده هم قهرا مطرح مى‏شود.

«مزدائيان‏» به منجى قائل‏اند و اديان ابراهيمى هم، همه منجى دارند، مسلمانان به مهدى و منجى قائل‏اند و براى ما شيعيان كه امامت را اصل دين مى‏دانيم اين بحث منجى و تامل درباره آن اهميت‏بيشترى داشته و به صورت درخشانترى مطرح است. فيلسوفان هم راجع به اين مطلب اظهار نظر مى‏كنند و در ميان صاحب نظران علم كلام هم كه در مامت‏بحث مى‏كنند ما مى‏توانيم نظرهاى مختلف پيدا كنيم. يك كلمه ديگر هم بگويم و آن اين است كه بعد از جنگ دوم جهانى با اينكه در علوم اجتماعى و انسانى اصل اين بود كه پيش‏بينى و پيشگويى نباشد يك رشته‏اى در خصوص آينده‏نگرى تاسيس شد و كتابهاى نسبتا زيادى هم در باب آينده نگرى نوشتند و اين خيلى امر خلاف روش هم نيست زيرا از ابتدا «فرانسيس بيكن‏» و «دكارت‏» كه مبناى روش علمى و نگرش علمى را گذاشتند; اين مطلب را مطرح كردند كه علم به ما قدرت و امكان بينش مى‏دهد و امكان تصرف مى‏دهد و در واقع اين صفت و خصوصيت را براى علم ذكر كردند كه علم ما را توانا مى‏كند كه آينده و زندگى و آينده عالم رابسازيم، مهمترين مساله‏اى كه در قرن 18 مطرح است اين است كه بهشت را در زمين طراحى بكند و در جهت تحقق جامعه‏اى كه درآن بيمارى و فقر و جنگ و ابتلائاتى از اين قبيل نباشد، تلاش كنند.

آنچه كه درباره اديان ابراهيمى و غير ابراهيمى گفته مى‏شود، ناظر بر اين دريافت است كه گفتگو درباره آينده جهان متكى بر نگرش ويژه اهل ديانت است. كه بى آن تكيه گاه، سخن بى پايه مى‏ماند. اما در نقطه مقابل شما فرموديد كه برخى از نظريه پردازان جديد نيز درباره آينده جهان سخن گفته‏اند; آيا سخن آنها هم درباره آينده جهان و نحوه زيستن در عرصه خاك و يا به عبارت ديگر ساختن بهشت زمينى، متكى بر يك نگرش كلى و يك دريافت ويژه از هستى است و يا صرفادر ميان مباحثات معمولى سياسى، اجتماعى مى‏ماند؟

دكتر داورى: مسلما اين طور است. مسلما ما هرچه بگوييم مبتنى بر درك قبلى و علم قبلى ما است. كسى كه ديد فلسفى دارد و فى المثل قائل به «ايده آليسم‏» است نسبت‏به آينده يك بينش خاص دارد. و كسى كه ديد «رئاليسم‏» يا «ماترياليسم‏» و يا ديد متفاوت از ديد ديگران دارد نسبت‏به آينده هم حرف ديگرى مى‏زند. بى ترديد اينطور است كه ديدگاههاى امروزى بخصوص، حتى اگر منكر فلسفه باشند و فلسفه را هيچ و پوچ شمرند مبتنى بر يك فلسفه‏اى است. منتها ممكن است‏يك ديدى مبتنى بر يك فلسفه بد باشد. فلسفه بد وقتى مى‏گوييم در همه حوزه‏ها ما مى‏تواند وجود داشته باشد يعنى فلسفه سطحى، فلسفه‏اى كه عمق ندارد و مبانى استوارى ندارد، آن فلسفه، فلسفه بد است و گاهى اظهار نظرها مبتنى بر فلسفه بد است. اما اين مشكل در همه جا هست، در دين هم فرق مى‏كند وقتى ما از انتظار حرف مى‏زنيم هر كس مسلمان است و بخصوص هركس شيعه است; در انتظار موعود است و در انتظار فرج به سر مى‏برد. اما، اين انتظار درجات دارد و اين انتظار معانى مختلف دارد و خود ما ديديم كه در اين پنجاه و شصت‏سال اخير راجع به انتظار چه بحثهايى شده و چه اختلافهايى بوده است و آن هم مبتنى بر يك تلقى و تصور كلى است كه از مبدا عالم و آدم و مبدا وجود داريم. اگر آن تلقى براى ما روشن شود، آن وقت اين اختلافهايى هم كه در باب انتظار، در بحث فعلى‏مان، هست روشن مى‏شود. به هر حال ما بدون اتكا به يك علم قبلى كه بيشتر كلى است نمى‏توانيم بعضى جنبه‏ها را ببينيم و نمى‏توانيم هيچ حكمى راجع به مسايل و مطالب بكنيم.

چيزهايى وجود دارد كه ما آنهارا تنها وقتى مى‏بينيم كه با يك مبنا واصل به آنها نگاه كنيم، چشم ما گاهى بعضى چيزها را نمى‏بيند و بعضى چيزها را مى‏بيند، بعضى چيزها را بزرگ مى‏بيند، روشن مى‏بيند و بعضى چيزها را مبهم مى‏بيند، اين چشم سر ما نيست كه مى‏بيند يا نمى‏بيند، اين ما هستيم كه گاهى بستگى‏هايى داريم كه چيزهايى را نمى‏توانيم ببينيم و چيزهايى را مى‏توانيم ببينيم، غفلتهايى داريم كه باعث مى‏شود بعضى چيزها را نبينيم و در مقابل به بعضى چيزها توجه پيدا كنيم.

در واقع اين نتيجه از اين مطلب حاصل مى‏شود كه هيچ سخنى نيست كه دانسته و يا ندانسته ناظر به نگرش كلى بر هستى نباشد، باء توجه به اين مطلب و موضوع ويژه‏اى كه الان مورد بحث ماست اين سؤال را از جناب آقاى سبحانى دارم كه آيا درباره جهان آينده و آينده جهان مى‏توان دسته‏بندى مشخص‏ترى را بيان كرد؟ به عبارت ديگر آيا با توجه به مكاتبى كه در اين باره بحث كرده و يا اشخاصى كه نظريه يا تئورى ويژه‏اى را در اين زمينه مطرح كرده‏اند، ما مى‏توانيم به دسته‏بندى مناسبى براى اين موضوع برسيم يا نه؟

حجة‏الاسلام سبحانى: در ادامه فرمايشهاى آقاى دكتر داورى در خصوص دسته‏بندى ديدگاههاى مختلف درباره آينده تاريخ، يك توضيحى را مى‏خواستم اضافه كنم. قبل از هر چيز لازم است‏خوشحالى خودم را از طرح مباحث جدى و اساسى پيرامون موعود مهدويت ابراز كنم. پيش از پاسخ به پرسش جنابعالى لازم مى‏دانم نكته‏اى را مقدمتا عرض كنم. ما معمولا عادت كرده‏ايم كه به ظهور و عصر موعود به عنوان يك اتفاق و يك استثنا بنگريم. از همين روى مفاهيمى چون انتظار، فرج و مهدويت‏به تحليل ما از تاريخ راه نمى‏يابد. اگر معتقديم كه تاريخ فلسفه‏اى دارد و اگر بر تاريخ قانون و قاعده‏اى حاكم است و اين كاروان بشريت را سرنوشتى در پيش است، پس بايد براى روز موعود و براى جامعه عصر ظهور و فرايندى كه غيبت امروز ما را به فرداى ظهور تبديل مى‏كند قانون و قاعده‏اى وجود داشته باشد. بايد باور داشت كه مهدى، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه، مربوط به ماضى بعيد يا آينده مبهم نيست، او امام زمان، عليه‏السلام، است; نه فقط اين زمان كه امام، عليه‏السلام، در لحظه لحظه تاريخ حضور دارد و بر آن تاثير مى‏گذارد. او نه تنها در زمان است‏بلكه حاكم و محيط بر زمان است. پس بايد در نظر آوريم كه قيام مهدى، عجل‏الله‏تعالى‏فرجه‏الشريف، يك حادثه نيست، يك حقيقت تاريخى و برآيند تلاش همه صالحان و پيامبران است. ما بايد نگاهمان را نسبت‏به تاريخ و فلسفه تاريخ تصحيح كنيم. ما متاسفانه غالبا در تفسير تاريخ با قرآن كريم همراى و همعقيده نيستيم. نگاه ما به تاريخ برگرفته از انديشه‏هاى ناقص بشرى است، چنان كه خواهيم ديد تحليل غرب از تاريخ هنوز بر ذهنيت ما حاكم است و گويا دست از سر ما بر نمى‏دارد.

همانطور كه فرمودند، در واقع ديدگاههاى پيش بينى كننده تاريخ آينده به دو دسته كلى تقسيم مى‏شود، ديدگاههايى كه بيشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى‏كند آينده تاريخ را تفسير كند و ديدگاهى كه متاثر از جريان علم گرايى و عمل زدگى دوران مدرنيته است و بيشتر به صورت مقطعى و موردى در پى اين بوده كه مسايل آينده را پيشگويى كند و حدس بزند. گرچه اين ديدگاه دوم هم همانطور كه فرمودند بر يك مبناى فلسفى و انسان شناسى استوار است، اما به هر حال خود آنها ادعايشان اين است كه تقريبا پايان دوران فلسفه فرا رسيده و الان، منطق و روش پرداختن به مسايل اجتماعى و تاريخى چيز ديگرى است. جريان اخير بخصوص بعد از جنگ جهانى دوم و با مشكلاتى كه جهان غرب پس از اين جنگ پيدا مى‏كند خيلى رشد كرد. نظريه «فوكوياما» در اين راستا است كه در واقع مى‏خواهد ديدگاه ليبراليستى را كه در جنگ جهانى دوم و بعد از فروپاشى شوروى سابق بار ديگر به طور جدى مطرح شد و فضاى جديدى پيدا كرد، دوباره تقرير كند و يك نگاه از اين سو به آينده تاريخ داشته باشد، امثال «هانتينگتون‏» از ديدگاه ديگرى مسايل را نگاه مى‏كنند و سعى مى‏كنند عنصر فرهنگ و تمدن را در تحليل خود از تاريخ دخالت دهند.

اما در مقابل اين جريان و پيش از ظهور اين نوع پيش بينيها نسبت‏به تاريخ، ديدگاه انديشمندانى را داريم كه بيشتر از منظر فلسفى به تاريخ نگاه مى‏كنندو آينده تاريخ را هم در همين سمت و سو مى‏بينند. اگر قرار باشد كه يك دسته بندى كلى در اين زمينه ارايه بدهيم بايد گفت: در اين زمينه دو گرايش عمده در بين فيلسوفان جديد غرب وجود دارد. يك گرايش كه مى‏شود آن را تفسير ماركسيستى - ليبراليستى از تاريخ دانست، بيشتر نگاه جبر انگارانه به تاريخ دارد و در واقع انسان را تحت‏شرايط محيط و طبيعت تفسير مى‏كند، اينكه حالا ماركسيسم را در كنار ليبراليسم مى‏آوريم باز هم بحثى است كه در اينجا بتفصيل قابل بحث نيست. خلاصه آن كه در جريان ماركسيستى - ليبراليستى به دليل نگاه مادى نسبت‏به انسان و تاريخ دكتر داورى: در فلسفه تاريخ به هر حال راجع به آينده بحث مى‏شود. در دين، لااقل در اديان توحيدى، مساله آينده و مساله نجات بخشى مطرح است، در دين قديم ايرانيان نيز اين مساله مطرح است. وقتى سخن از منجى گفته مى‏شود آينده هم قهرا مطرح مى‏شود.

حجة‏الاسلام سبحانى: ديدگاههاى پيش‏بينى كننده تاريخ آينده به دو دسته كلى تقسيم مى‏شود، ديدگاههايى كه بيشتر فلسفى است و با نگاه فلسفى سعى مى‏كند آينده تاريخ را تفسير كند و ديدگاهى كه متاثر از جريان علم گرايى و عمل زدگى دوران مدرنيته است و بيشتر به صورت مقطعى و موردى در پى اين بوده كه مسايل آينده را پيشگويى كند و حدس بزند.

عملا چيزى جز همان فرايندهاى طبيعى و اجتماعى مفهوم و معنايى ندارد. ما در ديدگاه ماركسيستى حاكميت روابط اجتماعى و سازمان اقتصادى بر انسان را داريم، و در ديدگاه ليبراليستى نيز به شكل ديگرى حاكميت طبيعت‏بر انسان را داريم. يعنى تمايلات درونى انسان است كه محرك انسان مى‏شود و اين تمايلات درونى در واقع برخاسته از طبيعت عالم خارج و طبيعت مادى انسان است. در هيچ كدام از اين دو ديدگاه انسان و اراده انسان نقش ندارد و در واقع عامل اصلى حركت تاريخ طبيعت و نظام اجتماعى است. بعد از رشد اين انديشه‏ها و روشن شدن پيامد اينگونه نظرات كه چيزى جز فراموش كردن انسان و سلطه «ماشينيسم‏» و ايجاد از خودبيگانگى در انسان نبود، مكتبهاى فلسفى جديدى در غرب مطرح شد كه آنها به اراده انسان توجهى خاص داشتند و سعى كردند تاريخ و جامعه رااز اين منظر تفسير كنند. در واقع بزرگترين مكتبى كه اينگونه مى‏انديشد «اگزيستانسياليسم‏» است كه معتقد است كه انسان و اراده انسانى است كه سرنوشت‏خودش را رقم مى‏زند. در ظاهر چنين به نظر مى‏رسد كه «اگزيستانسياليسم‏» از آن نحو جبرانگارى مى‏گريزد و به نوعى، آزادى انسان و اختيار و انتخاب او را در كانون بحث‏خود قرار مى‏دهد. از اين منظر درست است كه جبر حاكم نيست اما به دليل شكسته شدن قانونمنديهاى اخلاقى و نداشتن زمينه و معيار درست‏براى اختيار و انتخاب عملا در اگزيستانسياليسم نيز ما دچار ابهام و سردرگمى هستيم. در ديدگاه اول باز هم ما بر اساس قانونمندى يك آينده را پيش بينى مى‏كنيم كه اين آينده يا «كمون نهايى‏» است كه ماركس پيش بينى مى‏كند و يا جامعه‏هاى آرمانى كه در انديشه‏هاى كسانى مانند توماس مور و ديگر ليبراليستها تجلى پيدا مى‏كند.

اما در ديدگاه اگزيستانسياليسم با وجود اين نكته مثبت ما مى‏بينيم كه يك آينده تيره و تارى به تصوير كشيده مى‏شود. يكى از بهترين سخنان اگزيستانسياليستها همواره اين بود كه آينده تاريخ آينده روشنى نيست. مسيرى كه غرب براى تاريخ رقم زده و اين نظامى كه دارد پيش مى‏رود نظامى نيست كه به سود انسان باشد. اين ديدگاه بيشتر به گله مندى از وضعيت انسان و وضعيت آشفته آينده بشريت مى‏پردازد، تا اينكه بخواهد به صورت روشن چيزى را پيشنهاد كند. آنچه كه بيشتر در انديشه‏هاى اگزيستانسياليستى است اميد به يك تحول و يك اعجاز است. اميد به حضور يك ابر مرد، كسى كه اين نظام را بر هم زند و يك چيز تازه‏اى آورد. اين ديدگاهى است كه در اگزيستانسياليسم مطرح است. گرچه گاهى اوقات اين ديدگاه با نظريه منجى موعود هم تطبيق مى‏شود; اما چون آن مايه‏ها و پايه‏هاى فلسفه دينى در آنجا نيست، مى‏بينيم در نهايت اگزيستانسياليسم يك نوع نهيليسم را تبليغ مى‏كند و انسان را در ميان كشمكشهاى علم و تكنولوژى و گرفتاريهايى كه خودش براى خودش ايجاد كرده، چنان گرفتار مى‏بيند كه گويا راه فرارى ندارد.

انسان اگزيستانسياليست انسانى است كه در سراسر عمر بايد با طبيعت و تاريخ ستيز كند، انسانى است كه همه هستى در مقابل او قد علم كرده است تا پشت او را بشكند و او را مقهور خويش كند. از اين روست كه در اگزيستانسياليسم انسان تنهاست و پيش از آنكه بخواهد در پيرامون خود بيانديشد و سرنوشت‏خويش را تغيير دهد، بايد چاره «تنهايى‏» و «بى معنايى‏» خود را بكند، چاره‏اى كه عاقبت «ناچار» مى‏ماند و تقدير تاريخ پيروز مى‏شود و انسان تنهاى تنها مى‏ماند و اين يعنى نهيليسم. اگر ليبراليسم و ماركسيسم انسان را به «از خودبيگانگى‏» مى‏كشاند، اگزيستانسياليسم هم عاقبت او را به «در خودماندگى‏» دچار مى‏كند.

قرن هفدهم و هجدهم سده‏هاى حاكميت ليبراليسم در غرب است. فلسفه تاريخ در مكتب ليبراليسم بر هسته‏اى بنياد شده است كه به آن «نظريه پيشرفت‏» گفته مى‏شود. همه ظواهر و قراين در آن دوران گواهى مى‏داد كه بشريت‏با بهره گيرى از علم و تكنيك گام به گام به جامعه آرمانى نزديك مى‏شود، جامعه‏اى كه در آن رفاه و آسايش مهمترين و اساسى‏ترين ارزشها بود. به هر حال در آن زمان ابعاد مادى و تكنولوژيكى به عنوان محور ترقى و توسعه انسانى تلقى مى‏شد، اما از قرن نوزدهم بتدريج نگرانى و دلهره‏هايى در مورد سرنوشت انسان پديدار شد. اين دلهره‏ها نخست‏به امور سطحى و ظاهرى مربوط مى‏شد، ولى بتدريج‏به عمق فاجعه‏اى كه انسان را تهديد مى‏كرد پى بردند. نيچه خيلى جسورتر از ديگران ديوانه‏وار فرياد زد: «ماشين مؤثر در تمام زندگى و سرمشق تمام زندگى است. زندگى به صورت يك تئاتر در آمده است كه در آن همه‏چيز دروغ و تصنعى است و هيچ‏چيز اعتبارى ندارد.»

اين سخن سرآغاز انديشه‏هاى ديگر اگزيستانسياليستها بود كه با همه بحثها و تحليلها عاقبت هيچ مبنا و منطق روشنى براى تاريخ و آينده جهان معرفى نمى‏كنند. كارل ياسپرس، فيلسوف معتدل اگزيستانسياليست، در كتاب «آغاز و انجام تاريخ‏» اعتراف مى‏كند كه: «همه چيز آينده دهشناك است. انسان با دست‏خويش خود را به نابودى مى‏كشاند و هيچ اميدى نيست. تنها يك اميد هست: اين كه انسان بر اين سرنوشت‏خويش آگاه است و نشانه‏اش ترس انسان است.»

آخرين حرف و حديث‏ياسپرس درباره آينده انسان و جهان اين است: «خطر اين است كه خطر را فراموش نكنيم.»

من در اين راستا مى‏خواستم حضور جناب آقاى دكتر داورى را غنيمت‏بشمارم و از ايشان بخواهم كه در خصوص آينده تاريخ از ديدگاه اگزيستانسياليستها مطالب بيشترى مطرح كنند.

استاد داورى: عرض مى‏كنم كه با فلسفه اگزيستانس مساله آينده در كانون بحث فلسفه و تفكر فلسفى غرب قرار گرفته است همانطور كه فرمودند اگر ما به «سارتر» نگاه بكنيم، او همه آينده را محال مى‏بيند و به قول خودش براى انسان سه (از خود به در شدن) قائل است، كه هر سه به محال و پوچى و به چيزى كه بى معناست (absurd) مى‏انجامد. در ديگر فلسفه‏هاى اگزيستانس مساله به اين صورت نيست اگر به اعتبار تاريخ غربى نگاه كنيم. شايد مثلا در تفكر «مارتين هايدگر» بحث از پايان تاريخ غربى و گذشت از اين تاريخ و طرح تاريخ ديگر را بيابيم و ببينيم. «گابريل مارسل‏»، كه يك مسيحى كاتوليك است، در فلسفه‏اش وفاى به عهد و اميد را مطرح مى‏كند. آخرين حرف فلسفه «گابريل مارسل‏» اميد است. در فلسفه «ياسپرس‏» اميد به قهرمان است، اميد به يك منجى است، البته اين منجى نامى ندارد، تشخصى ندارد، با اينكه ياسپرس ضد مسيحى نيست

حتى شايد غير مسيحى نباشد حتى مسيح را مطرح نمى‏كند. اما همانطور كه فرموديد به طور كلى يك نظر عام و شامل همه اينها نسبت‏به آينده تاريخ دارند، چه تصريح بكنند به اينكه نظرشان به تاريخ غرب است و چه اصلا تاريخ غرب را جدا از تاريخهاى ديگر ندانند و بگويند اين نظرى است نسبت‏به آنچه كه بشر فعلى با وضع فعلى به سمت آن مى‏رود، در هر حال اينها معتقدند كه آينده تاريخ خيلى روشن و اميد بخش نيست و بعضيها هم گفته‏اند كه ممكن است‏به فاجعه بيانجامد.

حجة‏الاسلام پارسانيا: براى تقسيم‏بندى نظريه‏هايى كه در واقع تاريخ و آينده تاريخ بيان مى‏شود به نظر مى‏رسد اين ميزان بد نباشد كه بگوييم: نگاه به تاريخ و جامعه انسانى يا يك نگاه «دينى‏» است و يا يك نگاه «دنيوى‏» و سكولار است و ديدگاهها را در اين دو عنوان كلى شايد بتوانيم قرار دهيم. اين دو ديدگاه در باب تبيين بالفعل وضعيت‏بشرى و جامعه بشرى و تاريخ و همچنين در باب آنچه كه در آينده واقع مى‏شود وجود دارد و به‏طور طبيعى تفاوتهايى با هم خواهند داشت.

در نگاه دنيوى انسان، جهان و اجتماع انسان به يك صورت طبيعى و مادى و دنيوى تبيين و تفسير مى‏شود، البته اين نگاه يك پيشينه غالبى ندارد. يك پيشينه‏اى كه تسلط داشته باشد در ميان بشر، بيشتر برمى‏گردد به سده‏هاى معاصر. اما در نگاه دينى، انسان نظير جهان، يك هويت آسمانى و الهى و معنوى دارد و اصل آن است. تاريخها با يك فره ايزدى و فرهنگها با يك حقيقت آسمانى آغاز مى‏شوند، از متن يك شهود مى‏جوشند و از آسمان مى‏آيند در بستر زمين و زمان آلوده مى‏شوند و احيانا حركتهايى براى احياء اينها و ستيزهايى در اين زمينه شكل مى‏گيرد. اما در نگاه دنيوى تمام آنچه كه هويت آسمانى و الهى دارد، تفسير زمينى و مادى مى‏شود. به عبارت ديگر در نگاه دنيوى به رفتار انسان در تاريخ، نوعى تقليل‏گرايى و يا تفسير «هونتيك‏»، به بيان رايج امروز حاكم است، يعنى سعى مى‏كنند حركت فرهنگ را ركت‏بشرى را به زندگى و عواقب مادى و طبيعى او تبيين بكنند.

شايد خود گفتگوهاى فرهنگى را علمى نمى‏دانند. چون آزمون‏پذير نيست. لذا وقتى در اين زمينه‏ها وارد مى‏شوند بيشتر تفسيرهاى تقليل گرايانه دارند، تعبير و تاويل مى‏كنند، در نگاه دينى هم زندگى اجتماعى انسان و تاريخ انسان دقيقا تعبير و تاويل مى‏شود. اما آنچه كه در زمين هست و انسان انجام مى‏دهد، يك تاويل الهى و آسمانى دارد. اين دو تفاوت جوهرى است‏براى اين دو نوع نگاه، البته نگاه غالب بر دنياى امروز اين نگاه دنيوى است. لذا آنچه كه از اين زاويه وارد نشود اصلا علم ناميده نمى‏شود.

اين تفاوت دو ديدگاه بود نسبت‏به تحليلى كه درباره فرهنگ و جامعه بالفعل بشرى دارند. نسبت‏به آينده هم اين دو ديدگاه بينشها و تفسيرهايشان فرق مى‏كند. در نگاه دنيوى يا مادى و سكولار، نوعا چون وضعيت موجود تاريخ بشر يك وضعيت‏خوبى است كه به صورت فزاينده رشد كرده و به اينجا رسيده است. كسانى كه در قرون‏19 حتى جامعه شناس بودند و دغدغه اصلى آنها فلسفه تاريخ نبود وقتى نسبت‏به جامعه بشرى سخن مى‏گويند يك حركت تك خطى را مى‏بينند كه از دوران كودكى شروع شده و در قرن نوزدهم به دوران بلوغ و اوج خود رسيده است. بر اساس همين تحليل نيز به پيش بينى آينده جهان مى‏پرداختند. مثلا «اگوست‏كنت‏» پيش بينى مى‏كرد كه كاملا قداست زدايى و دين زدايى مى‏شود. به اين معنى كه دين جديد و آرمان جديدى كه كاملا دنيوى است مطرح خواهد شد و هيچ مشكلى هم براى بشر پيش نخواهد آمد و ديگر كسانى هم كه در قرن‏19 نسبت‏به آينده جهان نظرى دادند تنها يك حركتهاى تك خطى را ترسيم مى‏كردند. هر چند اين نظر دادنها، همانطور كه جناب آقاى دكتر اول صحبت فرمودند، واقعا يك هويت علمى، به آن معنايى كه خودشان از علم مى‏كردند، نداشت. اين يك ديدگاه است. احيانا اگر از اين زاويه پيش‏بينيهايى هم نسبت‏به آينده مى‏شود، اما اين پيش بينيها وقتى يك هويت دينى و آسمانى ندارد، در واقع فردا را با عينك امروز خودشان مشاهده مى‏كنند، آن معنا زدايى، حقيقت زدايى، يقين زدايى را وقتى عريان‏تر بخواهند بكنند، چنانكه در برخى ديدگاههاى «پست‏مدرن‏» وجود دارد، اين شكلى است كه يك شكاكيت تام و تمام وعده را مى‏دهند البته و اين طور پيش بينيها هم چه بسا در معناى مصطلح علم قرار نمى‏گيرد. بيشتر كارهاى فرا علمى است كه انجام مى‏شود.

اما در مورد اينكه در ديدگاه دينى نسبت‏به آينده جهان چگونه نگاه مى‏شود و چه مسيرى براى جهان پيش بينى مى‏شود؟ بايد گفت كه، نوع اديان از آخرالزمان خبر دارند و خبر مى‏دهند، و اينچنين نيست كه در اين نگاه آنچه كه در مسير زمان واقع مى‏شود حتما يك حركت رو به رشدى باشد. بلكه انسان از نزد خدا آمده است كه يك قوس نزول دارد و حركت‏بشر يك حركت نزولى است. انسان در بهشت‏بود، انسانى كه از خاك و گل بود و سپس روح خدا در او دميده شد. ظاهرا خاك و گل بايد در طبيعت‏باشد اما همين انسانى كه آفريده شد همين جا بهشت‏بود و در بهشت زندگى مى‏كرد و با فرشتگان و خداوند همنشين بود. آن چيزى كه باعث‏شد اين انسان رانده شود گناه و غفلت او بود. در تعابير دينى توحيد هويت تاريخى ندارد، در سوره اعراف سخن از اين است كه خداوند انسان را به خودش نشان داد «و اشهدهم على انفسهم‏» و بعد به او گفت: «الست‏بربكم‏»; آيا من پروردگار شما نيستم. نگفت‏حال استدلال كنيد كه خدايى هست‏يا نه، بلكه انسان خود را كه ديد، اين خود آينه حق‏تعالى بود و ربوبيت او را مشاهده كرد و تصديق نمود: «قالوا بلى شهدنا» ادامه آيه بسيار زيباست، «ان تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين‏»; تا در روز قيامت نگوييد كه خدايا پدر و مادر، محيط، خانواده، جامعه، جامعه پذيرى اينها ما را گمراه كرد و خداوندا ما را اخذ مى‏كنى به كارى كه تاريخ ما كرد، پدر و مادر ما كردند، خانواده ما كردند؟ يعنى انسان يك نسبتى با حق دارد كه تاريخ نمى‏تواند واسطه آن باشد. اين اصلا تاريخى نيست.

استاد داورى: تاريخ فرع آن است اصلا تاريخها با آن نسبت‏به وجود مى‏آيند.

حجة‏الاسلام پارسانيا: تاريخها با نسبت‏بعد انسان با آن به وجود مى‏آيد.اما ارتباط «رب الناس‏» «ناس‏» يك ارتباط بى‏تكيف و بى‏قياس است كه انسان مى‏تواند از تاريخ همواره فراسو برود. در واقع اين بعد تاريخى است و اين تاريخ شرك است. اولين مرحله‏اى كه آن وحدت ديده نمى‏شود، اساطير هستند كه شكل مى‏گيرند. يعنى انسان رانده مى‏شود،با فرشتگان، با وسائط فيض، با مدبرات امر هست اما چون وحدت غايب شد، اين كثرت بالاصالة خود را ظاهر مى‏كند و اين ارباب انواع مستقل ديده مى‏شوند، دوران، دوران شرك است اما بشر مادى و زمينى محض نيست‏با حقايق فوق‏طبيعى ارتباط دارد زندگى‏اش را با آنها مى‏چرخاند و اقتدارهايى را از آن طريق به دست مى‏آورد. اگر ما نگاه دينى را به طور خاص مد نظر قرار دهيم، شايد يك چيز مشتركى بين اديان ابراهيمى و اديان ديگر باشد. اما اگر به طور خاص ما وارد روايات و ديدگاه اسلام و آيات بشويم مثل اين است كه اين بعد انسان يك مراحل تاريخى دارد. مثلا از برخى روايات استفاده مى‏شود كه شرك دارد منجمد و انباشته و فزاينده مى‏شود، و اين دورى انسان دارد زياد مى‏شود. از برخى از آيات و رواياتى كه تفسير اين آيات وارد شده مخصوصا آن آياتى كه درباره گفتگوى جنيان با پيامبر است، كه روايات را نوعا مفسرين در ذيل اين آيات آورده‏اند، چنين استفاده مى‏شود كه: جنيان كه شيطان هم از آنهاست، تا زمان حضرت مسيح، عليه‏السلام، تا سه آسمان مى‏رفتند كه اينها آسمان معناست و استراق سمع مى‏كردند، اخبار مى‏آوردند، از زمان پيامبر اكرم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، پيامبر خاتم ديگر ارتباط اينها با آسمان قطع مى‏شود گويى كه كفر كاملا مادى‏تر و زمينى‏تر مى‏شود. از اين مقطع به بعد و اين فرهنگ و زيست تاريخ بشرى است كه با آموزشها و عادتها پدر و مادر و... غيبت فزاينده كه نسبت‏به حق پيدا مى‏كند و در دوران پيامبر خاتم، صلى‏الله‏عليه‏وآله، به بعد يك شكل تاريخ دارد، يعنى مسير تاريخ هست كه دارد مى‏آيد. از يك سو تجلى اسم اعظم الهى است كه واقع شده يعنى توحيد ناب است، آن چيزى كه انبيا ديگر آن قرب فرايضى كه در بين آنها نبود اما از يك سوى ديگر كفر هم در نهايت انجماد خودش دارد مى‏رود مثل اينكه مقطع نوينى از تاريخ دارد آغاز مى‏شود و شكل مى‏گيرد و در واقع شرك يك سرى از استعدادهاى فوق طبيعى خود را دارد از دست مى‏دهد، آن اسطوره‏ها نوعى حيات و زندگى داشتند، اما در دوران جديد همه ابعاد معنوى خودش را از دست مى‏دهد و تنها لاشه‏اى از آنها در تاريخ باقى مى‏ماند. اين اسطوره‏ها ديگر زندگى ندارد. بشر بايد برگردد و خودش و جهان را بازبينى كند. وقتى كه انسان حق را مى‏ديد او بر صورت خداوند بود و عالم آيات الهى بود. وقتى نگاه اسطوره‏اى شد انسان و جهان هم اسطوره‏اى شدند، حالا اسطوره‏ها فقط عادت‏اند، به كار نمى‏آيند از اين به بعد آنچه كه مى‏ماند بايد برگردد و يك تصوير جديدى از خودش ارايه بكند. و آن بخشى از دنيا اين توان را دارد كه اين تصوير را بيشتر ارايه بكند كه از دين دورتر است و از اسطوره دورتر است. اين استعداد در او بيشتر است و ظاهرا غرب اين شايستگى و استعداد را بيشتر داشت و زودتر از ديگران پيشقدم شد براى يك تفسير جديدى از عالم و آدم كه ديگر دنيوى محض است.

اينكه عرض كردم دو نگاه به تاريخ داريم با يك نگاه دينى و يك نگاه دنيوى يك نگاه متاخرى است، به اين مقطع باز مى‏گردد، و در اين نگاه است كه الزاما تفسيرها، تفسيرهاى جبرى نيست، آزادى هم اگر هست‏يك آزادى دنيوى ست‏يعنى اگر شما به سراغ خود ليبرالها برويد، خودشان معتقدند كه ما از آزادى انسان هم احيانا داريم دفاع مى‏كنيم. يا برخى از نحله‏هاى اگزيستانس كه توى همين فضا شكل مى‏گيرند مدعى‏اند كه از آزادى انسان دارند سخن مى‏گويند. اما هم اين آزادى هويت دنيوى دارد و هم آن جبرش هويت دنيوى دارد. همه اينها در اين مقطع مى‏گنجد. و اين فكر مى‏كنم همان چيزى است كه در اسلام و در نوع اديان به عنوان آخر الزمان از او ياد مى‏كنند كه پا به پاى اين غيبتى كه حق دارد مى‏كند و اين اعراضى كه انسان از او مى‏كند عالم با آدم يك تناظرى دارد، يعنى همانطور كه آستانه‏هاى حسى انسان تغيير پيدا مى‏كند و ادراكهاى حسى انسان تغيير پيدا مى‏كند، مثل اين است كه دنيا هم با او و مطابق با او عمل مى‏كند، گاه گفته مى‏شود كه اين علم، اين تكنولوژى كه در اين سده‏هاى اخير رشد كرد; چرا در فرهنگها و تمدنهايى كه هزارهايى را داشتند اينگونه رشد نكرد. خوب بشرى كه در تعبير قرآن «هاروت‏» و «ماروت‏» كه دو فرشته الهى‏اند، آمده‏اند و به او تعليم داده‏اند، كجا مى‏تواند علمى را كه دنيوى محض است‏شكل بدهد، ولو اينكه توحيد هم نباشد!؟ يعنى در اين مقطع از تاريخ كه علم [science] مى‏تواند تمام آن ابعاد و لايه‏هاى فوق طبيعى خودش را حذف كند و دور كند و يك تفسير جديدى را با پشت كردن به آنها مطرح كند و تكنيك و زندگى تمدن خاصى را به وجود بياورد، كه كثرت بدون حضور وحدت، خود را عرضه و ظاهر مى‏كند. آخر الزمان صحنه ستيز جدى، دو تمدن و دو فرهنگ است كه روياروى هم هستند، از يك سو كفر با همه امكانات خود و از ديگر سو ايمان و توحيد قرار دارد. كفر تمام آن امكانات بالقوه خود را دارد به فعاليت مى‏رساند. لذا كسانى كه از اين زاويه به آينده جهان مى‏پردازند خوب به هيچ انگارى و اينكه ضابطه‏اى و پوچى بى‏محتوايى كه در درون اين است، اين ديوارى كه روبروى اين فرهنگ و تمدن دنيوى قرار گرفته، توجه مى‏كنند و از آن سو اگر قرار باشد آينده‏اى باشد براى جهان در نگاه دينى از اين سنخ نيست، بايد چيزى باشد كه اين مسير را دگرگون كند.

به نظر مى‏رسد حاصل مطالبى كه در اين نشست و گفتگو مطرح شد، اين است كه وقتى درباره آينده جهان گفتگو مى‏شود گوينده سعى بر اين دارد كه يك قانونمندى بتواند درباره آينده جهان سخن بگويد و در واقع به نوعى پيشگويى دست پيدا كند. و بى‏گمان دريافت‏يا كشف اين قانونمندى ناظر بر نوع نگرشى است كه گوينده به هستى پيدا مى‏كند. حالا گاه اين نگرش كلى به هستى، خود بنياد است‏يك دريافت صرفا انسانى است كه بى ترديد به دليل بسيارى از محدوديتها اگر هم در واقع سخنى را دراين‏باره ابراز بدارد يا قانونى را اعلام بكند بيش از آنكه بخواهد يقين‏آور باشد متكى به گمان و ظن است. از جانب ديگر وقتى كه انسانى به اتكاى دريافتهاى دينى و سخن و كلام خالق هستى، تلاش بكند كه گفتگويى درباره آينده جهان داشته باشد و در واقع قانونمنديها را كشف بكند، از سويى به اين نكته مى‏رسد كه انسان هم داراى اختيارى است و اراده‏اى است كه در بستر زمين جارى است و اين گفتگو بدون در نظر گرفتن اراده آدمى خيلى به جايى نمى‏رسد. بيانات شما ناظر بر اين است كه در ميان اهل ديانت گفتگو درباره آينده جهان هست، اما از آنجاييكه اين انسان مى‏آيد و از حكم حضرت رب الارباب تبرى پيدا مى‏كند در واقع عدول مى‏كند براى خودش سرنوشتى را رقم مى‏زند و وضعيتى را در عرصه تاريخ فراهم مى‏كند كه نمى‏توانسته و نمى‏تواند كه يك امر واقع محتوم يا تعيين‏شده از سوى خالق هستى باشد، بلكه محصول عمل خودش است، محصول عدول اوست از آن مجموعه قانونمندى ويژه‏اى كه قادر به كشف همه دقايقش نبوده است.

با تشكر از شما كه در اين نشست‏شركت كرديد.

/ 1