سرمقاله - به قلم سردبير
نويسنده ..... «وَ مِنَ الناسِ مَن يُعجِبُکَ قُولُهُ فِي الحَيَاةِ الدُّنيَا وَ يُشهِدُ اللهَ عَلَي مَا فِي قَلبِهِ، وَ هُوَ اَلَدُّ الخِصَامِ. وَ اِذَ ا تَوَلي سَعي فِي ا الأَ رضِ لِيُفسِدَ فيهَا وَ يُهلِکَ الحَرثَ وَ النَّسلَ وَ اللهُ لا يُحِبُّ الفَسَاد.»1 در روزگار ما اين فيلسوفان يا ارباب اديان نيستند که هستي را تفسير و انسان را تعريف مي کنند و غايت حيات را تبيين مي نمايند، بلکه اين جامعه شناسان و اقتصاددانان و علماي سياست اند که بر اريکه ي فلاسفه و پيامبران تکيه زده اند و رسالت آنان را بر دوش مي کشند؛ سر کج انديشيها و کژ رويهاي فرنگيان و فرنگي عشوه گان نيز در همين نکته نهفته است. فيلسوفان و پيامبران از «حقيقت» سخن مي گويند، جامعه شناسان، سياست دانان و عالمان اقتصاد، «واقعيت» را باز مي گويند، هم از اين رو است که: بايد و نبايدها و شايد و نشايدهاي آنان به وصل به حق و تحقق حقانيت رهنمون است، و بايد و نبايدهاي اينان به حصول خواهشهاي نفس و تحصل نفسانيت منتهي مي شود. هرچند مقوله ي معرفت، فراخ ترين چالشگاه فکري در عهد مدرن است، و نيز مشخصه ي اصلي مدرنيته «انسان مداري» و همه ي هم و هدف عقلانيت جديد بر حسن تدبير حيات استوار است؛ اما شگفتا که عميقترين بحران دنياي جديد «بحران معرفت» است و دريغا که مدرنيسم از ارائه ي تفسير و تعريفي شايان و درست از هستي، حيات و انسان، عاجز مانده است! عقلانيت جديد، بر حيات تک ساحتي بنا شده است و در منظر عقلانيت باوران، هستي بي چکاد است، و حيات بي آسمان؛ هيچ وجود متعالي يي در متن هستي حضور ندارد؛ حيات از قدس و روح تهي است! و چون جهان و انسان آقا بالا سري ندارد، پس تقدير پيشيني و آسماني يي نيز متصور نيست، و چون تقديري نيست، پس غايتمندي عالم و آدم نيز منتفي است، و چون غايتمندي منتفي است، پس تکليف هم مطرح نيست، و انسان در هستي بلاتکليف و بي تکليف است! و حال که تقدير قدساني يي نيست تا انسان آن را کشف کند و بدان ملتزم شود؛ پس تدبير نفساني يي بايد تا انسان آن را جعل کند و اعمال نمايد، چون جعل و فعل به عهده ي خود اوست، تنها به قاضي مي رود و راضي هم برمي گردد، و به جاي «احساس تکليف»، «احصاي حق» مي کند!در نگرش مدرن، انسان موجودي است گره خورده به ماده، جزئي از طبيعت است، شيء است، انسان انديشه نيست، انسان ارزش و پرسش نيست، با خدا قطع رحم کرده است، اصولاً نسبتي با خدا ندارد، فرزندِ خاک است، برگي است از درخت هستي که فروافتاده و به دست گردباد تکنولوژي گرفتار آمده، باشنده اي است خودگرا و نه خودگر، موجودي است خودبين و نه خدابين، کنش هاي او نيز پذيرش منفعلانه ي تحميلهاي تکنوکراسي بي روح و بوروکراسي بي رحم است. در گردونه ي عقلانيت فني، شأن آدمي، روزمرگي است و نقد دنياي دني، بر نسيه ي عقباي برين تقدم داشته شده؛ هواي قفس آهنين عقلانيت،2 همت او را فرو کاسته؛ قرب، کمال و سعادت را از قاموس حيات او حذف کرده و همه ي سوداي او را در سود، و تمام سود او را در لذت، و همه ي لذت او را در قدرت خلاصه کرده است. افسوس که در نشئه ي طبيعت، هيچ لذتي بي محنت فراچنگ نيايد! و پس فرايند زندگي آدمي جز «دفع محنت از رهگذر تحمل محنت!» و «برتافتن شدايد براي برانداختن نوايب!» نباشد.
اگر لذتِ ترکِ لذت بداني
دگر لذتِ نفس، لذت نخواني
دگر لذتِ نفس، لذت نخواني
دگر لذتِ نفس، لذت نخواني
هر که گريزد زخراجات شاه
بارکش غول بيابان شود
بارکش غول بيابان شود
بارکش غول بيابان شود
هر آنکو ز دانش برد توشه اي
جهاني است بنشسته در گوشه اي
جهاني است بنشسته در گوشه اي
جهاني است بنشسته در گوشه اي
اما درباره ي قبسات
از آنجا که هر پديده يي با لحاظ شرايط و محيط پيدايش آن تعريف مي شود، اجازه بفرماييد: پيش از آنکه از هدف و هويت قبسات سخن گفته باشيم، در تبيين وضعيت فرهنگي - فکري کشور نکاتي را عرضه بداريم:1. تحقق نظم نوين اد عايي، جز به زوال فرهنگهاي مستقل و انزواي اديان جامعه گرا ميسور نخواهد شد، الحاد مدرن با طرح نظم جهاني در انديشه ي سازمان دادن تهاجم جديدي عليه اردوي دينداران وحذف گرايشهاي ناسازگارباعقلانيت فني وهضم بينشهاي ناهمسو با مدرنيزم غربي است. مدرنيسم پس از فتح غرب، عزم مشرق کرد، و تاريخ سده هاي اخير جهان تاريخ رويارويي فکري شرق و غرب است و ساير وجوه مواجهه ميان خاور و باختر نيز بايد به مثابه ي تبعي از اين رويارويي قلمداد شود. اين رويارويي گرچه به صورت ادوار گوناگوني داشته، اما به سيرت يک جريان بيش نبوده است. اين جريان، گاه به استناد فرضيه هاي کوته زي و ميرا، در شکل تحديات علمي در برابر دين ظاهر گشته و آهنگ ناسازگاري و ناهماهنگي علم و دين ساز کرده است؛ روز ديگر در محکمه ي ماترياليسم تاريخي مارکس، مذهب را افيون توده ها خوانده و معنويات را ساخته ي استثمارگران قلمداد کرده است، ديگر روز از پايگاه علوم انساني و اجتماعي مبتني بر امانيسم به دين تاخته، و زماني نيز بر سکولاريزاسيون نظامات معيشتي پاي فشرده و بر بازنشستگي دين از عرصه هاي حيات اصرار ورزيده است. اينک در آفاق فکري فرهنگي ايران - و احياناً ساير کشورهاي اسلامي - افزون بر تجديد فذلکه ي ناهمخواني علم و الهيات، و ناکارآمدي تفکر ديني در تأمين نيازهاي انسان در حوزه ي معرفت و معيشت؛ مسائلي همچون ليبراليسم فرهنگي، سکولاريسم سياسي و تعارض دين و دنيا، دين و سياست، دين و دمکراسي، دين و توسعه، دين و آزادي و مغايرت دين و ايدئولوژي و همچنين مباحثي از قبيل: تخطئه ي اصل عليت؛ ترديد در امکان حصول يقين و معرفت، و واقع نمايي ذهن؛ اشاعه ي پوزيتويسم، سيانتيسم، خردبسندگي؛ تقدم مشاهده ي تجربي بر شهادت نبوي و شهوداشراقي؛ تحديات فيزيک وزيست عليه دين و ماورأالطبيعه؛ خدشه در ثبوت و ثبات ماهيت و فطرت انساني؛ ترديد در امکان وحي و دفاع عقلاني از باورداشتهاي ديني؛ اثبات پذيري و معناداري گزاره هاي وحياني و شرقاني؛ طرح مسئله ي زبان دين و هرمنوتيک متون؛ القاي شک در کارايي براهين اثبات واجب؛ طرح مسئله ي شرور و تنافي آن با: ذات، حکمت، عدالت و رحمت باري؛ ترديد در امکان معجزه؛ ترويج اخلاق منهاي دين، نسبيت اخلاق، عرفان لائيک؛ تبيين هاي تاريخي، جامعه شناختي، روانشناختي از منشأ و ماهيت دين؛ تلقين باورهاي بي اساسي چون: نسبت شک و ايمان، دين و حيرت، پلوراليسم ديني و نقض خاتميت، کمال و جامعيت اسلام، تأثيرپذيري کلي و مطلق فهم دين از معارف بشري، تطور و نسبيت شناخت دين، غيرقابل درک بودن حاق دين و دين حق؛ اقلي بودن ارزشها و احکام ديني؛ حصر رسالت دين در امور اخروي؛ ترديد در کارايي و پويايي فقه؛ ارجاع رويکرد دين به کارکرد آن و کارکرد دين به رويکرد و انتظار انسان از دين، طرح مسئله ي دين و نقض حقوق بشر، تفاوتهاي زن و مرد در حقوق اساسي مدني و جزايي از منظر دين و.... و صدها مسئله و معضله ي فلسفي، کلامي و حقوقي ديگر - که به طور عمده زاده ي بحرانهاي معرفتي ديني غرب و نارساييهاي ذاتي کلام مسيحي غربي است - اين روزها به انحاي گوناگون عنوان مي شود، و طرح اين مباحث مي رود تا ساحت فرهنگي ايران را به گرمترين آوردگاه فکري ميان شرق و غرب و الحاد و ايمان بدل سازد.2. به يمن انقلاب قدسي کنوني، و به اقتضاي ماهيت فرهنگي آن، سنت تضارب آرا و تعاطي افکار، در جامعه احيا گرديده، چالش و معاطات فکري بسيار رايج شده است. و جوهر و جودت عناصر و جريانهاي اصيل در بوته ي تضاد و معرکه ي معارضه صيقل خورده، نمايان مي گردد؛ فرهيختگاني که درد دين دارند، بايد از شرايط حاضر که به نظر ما نعمت و موهبتي است عظيم، استقبال کنند و توانايي، کارايي و برتري فرهنگ و انديشه ي ديني را در هماوردي با رقيبان و حريفان محرز دارند؛ امير بلاغت فرموده است: «ضاربوا بعض الراي ببعض يولد منه الصواب»، و اين کلام حکيم سبحان است که: «يُريدُونَ لِيُطفِؤُ ا نُورَ اللهِ بِاَفو اهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُونَ».15 و گرچه در اين ميانه، برخي مرزشکينهاي غير اصولي نيز از سوي افراد غير صالح به نام نظريه پردازي و نوآوري در عرصه ي معرفت، دين و فقه صورت مي پذيرد که بسي جاي نگراني است؛ چرا که ارائه ي ديدگاههاي من درآوردي، اصرار بر شاذگويي، و ابرام بر تفرد و بناي بر مخالف خواني افراطي، و طرح نظرات ناپخته و ناسخته در سطح مطبوعات غيرتخصصي و تنزل دادن مباحثات علمي تا حد رفتارهاي ژورناليستي، آفت و فتنه اي است که خسارات آن دامنگير همه خواهد شد وَ اتَّقُوا فِتنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا خاصَّة .163. پس از ظهور انقلاب اسلامي و طرح نظريه ي بايستگي ابتناي معرفت و معيشتِ انسان بر دين توسط حضرت امام خميني - سلام الله عليه - امروز دين داعيه دار حضور در همه ي عرصه هاي حيات بشر شده و همه ي مسالک اجتماعي و نحله هاي فکري را به چالشي جد ي فرا خوانده است؛ از اين رو: از سويي هواخواهان دين با شيفتگي مضاعف، خواستار فهم زلال دين و شهود شفاف تعاليم الهي اند، از ديگر سو بدخواهان دين با برآشفتگي دو چندان درصدد تعرض به حريم آن هستند. آن داعيه و اين شيفتگيها و برآشفتگيها، دين را در برابر پرسشهاي اساسي بسياري قرار داده است، و اينک بر انديشه وران انديشناک سرنوشت دين و دينداري است که کمر کار و کرامت بسته پا به عرصه ي تحقيق و تعاطي افکار نهند و با بهره گيري از ذخاير لايزال فرهنگ وحي، و استطاعتها و استعدادهاي عظيم جامعه ي اسلامي، رسالت تاريخي خويش را ايفا کنند.اما مبعث و رسالت، ماهيت و هويت قبسات
پس از بيان نکات سه گانه ي ياد شده، ديگر چندان نيازي به سخن گفتن از انگيزه ي انتشار و هدف و هويت قبسات احساس نمي شود؛ تصور شرايط ياد شده، تصديق ضرورت انتشار نشريه هايي را که به تبيين، تطبيق و ارزيابي مسائل و مباحث مطرح شده اهتمام ورزند را در پي دارد. از اين رو، قبسات دفتري است گشوده شده براي پرداختن به مباحث فکري، فلسفي و فرهنگي - اجتماعي يي که در حوزه ي معرفت پژوهي، دين شناسي و معارف و نظامات اجتماعي اسلام - که در گستره ي اين مرز و بوم او لاً، و در وراي مرزها ثانياً - طرح مي شود. قبسات عرصه اي است براي تبيين نظري متقن و عقلاني پي ساختهاي تفکر ديني، نظام ارزشي اسلام و مباني و مواضع آرماني انقلاب اسلامي، و پاسخ گويي به پرسشهاي ديني معاصر با تأکيد بر نيازمنديهاي طبقه ي تحصيل کرده. و نيز قبسات ساحتي است معد و مستعد براي تضارب آرا و تعاطي افکار و نقد علمي و عيارسنجي نظريه ها و گرايشهاي گوناگون فکري، با معيار تفکر اصيل وحياني: «اِذ رَءا ناراً وَ قال لاِ هلِهِ امکُثُوا اِني انَستُ ناراً لَعَلي اتيکُم مَنهَا بِقَبَسٍ اَو اَجِدُ عَلَي النارِ هُديً.»17 در آخر از دانشوران گرانقدر و برادران انديشمندم حضرات آقايان: غلامرضا اعواني، غلامعلي حد اد عادل، رضا داوري، حسين غفاري، مهدي گلشني و غلامرضا مصباحي که بر اين بي بضاعت منت نهاده و عضويت شوراي تحريريه ي قبسات را پذيرفته اند، و نيز از برادران فاضل و مخلصم آقايان: محمدرضااسدي و علي دژاکام که سازمان امور مجله به سرانگشت سعي و خلوص آنان تدبير مي شود، قدرشناسي و سپاسگزاري مي کنم. همچنين ضمن تشکر از محققاني که آثار خويش را براي درج در شماره ي نخست، در اختيار مجله قرار دادند، در ذيل عنايت الهي از اصحاب فکر و ارباب قلم، براي ادامه ي راه، خاضعانه طلب ياري مي کنم. همتم بدرقة راه کن اي طاير قدس! که دراز است ره مقصد و من نو سفرم علي اکبر رشاد شه-ريور 1375
1. بقره / 204 - 205. 2. تعبير معروف ماکس وبر. 3. از عقلانيت مدرن به تعابير گوناگوني مانند: عقلانيت ابزاري، فني، رسمي، تکنيکي، کابردي و... نام برده مي شود، به رغم سعي وافر ماکس وبر، جاعل اين اصطلاح، و مفسران آراي او، همچنان ابهام و گهگاه خلط و اضطراب در کاربرد آن به چشم مي خورد. از آنجا که اين اصطلاح، برابر نهاد دقيقي در فارسي ندارد، در آثار فارسي نويسان خطاهاي بيشتري رُخ مي دهد. اين اصطلاح بخصوص نبايد با عقل گرايي، خردبسندگي و يا استدلال يا برهان پذيري فلسفي اشتباه شود، مراد از عقل اينجا عقل کلي قدسي معادانديش نيست. 4. ر.ک: ماکس وبر. جامعه و اقتصاد. مترجمان: دکتر عباس منوچهري، دکتر مهرداد ترابي نژاد، دکتر مصطفي عمادزاده. تهران: انتشارات مولي. 1374، ص 3. 5. هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتي. ترجمة محسن مؤ يدي. تهران: انتشارات اميرکبير. 1350، ص 67. 6. رنه گنون. سيطرة کميت. ترجمة علي محمد کاردان. تهران: مرکز نشر دانشگاهي. چاپ دوم، 1365، بويژه فصول 4 و 10. 7. همان، ص 166. 8. همان، ص 67. 9. هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتي، ص 61. 10. همان، صص 51. 11. رنه گنون. دنياي متجدد. ترجمة ضيأ الدين دهشيري. تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ دوم، 1372، صص 64-63 12. رنه گنون، سيطرة کميت، ص 139. 13. ناگفته نماند: غرض اين مسوده، اشاره به کاستيها و بحرانهاي دنياي جديد و معاصر است و کسي منکر جهات مثبت و عناصر انساني پيشرفتهاي علمي کنوني نيست، مقوله هايي بسان: اکتشافات شگفت و توسعة علوم طبيعت، استخدام کشفيات علمي در تقليل آلام انسانها، نظم پذيري و انضباط اجتماعي، قانونگرايي، ارزش کار و تلاش در فرهنگ غرب... 14. از باب نمونه رجوع کنيد به: الف. ماکس وبر. جامعه و اقتصاد. صص 395 - 402. ب. هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتي. بخش پاياني. ج. رنه گنون. بحران دنياي متجدد. فصل نهم. د. رنه گنون. سيطرة کميت. فصل بيست و چهارم. ه'. آثار مارکس و انگلس و نئومارکسيستها. 15. صف / 8. 16. انفال / 25. 17.طه / 10