از موضوعاتى كه قرنها است ذهن و انديشه متفكران بزرگ اعم از حكيمان، متكلمان، جامعه شناسان و... را بخود مشغول داشته اين است كه پيام دين چيست و دربرگيرنده چه ابعادى از زندگى انسان است؟ آيا وحى صرفا ترسيم كننده ارتباط انسان با خدا و عالم اعلى است؟ يا اينكه هدف نبوت پاسخگوئى به تمام مشكلات علمى و فكرى انسان و تنظيم جنبههاى گوناگون حيات فردى و جمعى در همه زمينههاى مورد نياز براى دنيا و آخرت است؟ و روى هر يك از اين فروض چگونه مىتوان اين محتوا و پيام را فهميد و ارزش برداشتهاى دينى ما تا چه حد برخوردار از اعتبار است؟ قرآن كريم كه آخرين پيام وحيانى آفريدگار عالم و سند جاودانه الهى براى سعادت و نيكبختى همه انسانها در هميشه تاريخ است، در اين باره ديدگاه خاصى را ارائه مىدهد. براى بحث و بررسى پيرامون ايده والاى قرآن كريم در اين زمينه به خدمت تنى چند از انديشمندان اسلامى كه ساليانى از عمر شريف خود را در خدمت قرآن گذراندهاند رفتهايم تا از برداشتها و انديشههاى آنان بهره برگيريم. اين گفتگوها گرچه كوتاه است و خالى از كمبود نمىباشد لكن اميدواريم كه بتواند زمينه رابراى طرح اينگونه مباحث در محافل علمى بيش از پيش فراهم سازد و محل مداقه متفكران اسلامى قرار گيرد. معرفت: با تشكر از حضرتعالى كه لطف فرموديد و فرصتى را در اختيار مجله معرفت قرار داديد، همانطوريكه مستحضر هستيد اين مجله به علوم انسانى و اسلامى مىپردازد و محور مقالات و بحثهايش اين دسته ازعلوم استيكى از اين محورها سلسله بحثها و مقالاتى است كه تحت عنوان مباحث قرآنى و تفسير مطرح مىشود كه به همين نظورخدمتشما رسيديم تا پيرامون برخى از سؤالاتى كه در ارتباط با قرآن مطرح است از محضرتان استفاده كنيم. اين سؤالها داراى دو موضوع محورى است كه هم داراى نقاط مبهم است ونيازمند توضيح و تبيين است و هم از موضوعاتى است كه با مسائل روز جامعه انقلابى و اسلامى ما به ويژه محققان درباب قرآن و استفاده از آن ارتباط دارد. موضوع نخست،جامعيت قرآن است و درآيات به آن اشاره شده است مثل آيه شريفه «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء»(نحل/89) و در روايات نيز آمده است كه قرآن همه چيز را در بردارد؟ مراد از جامعيت قرآن چيست؟ چه مسائلى را قرآن دربر دارد؟ و چگونه اينها را بيان كرده است؟ آيا ظاهر قرآن همه چيز را در بردارد يا معانى؟ و موضوع سومى مطرح مى باشد كه موضوع سوم اين است چه كسانى مىتوانند به معارف و مفاهيمگسترده قرآنى دستيابند از محضرتان تقاضا مىكنيم كه اين سه مسئله رادر وصف جامعيت قرآن تاحدى توضيح دهيد. آيةالله مكارم: با تشكر از زحمات برادران عزيز و تشكر از مجله معرفت كه اين بحثها را مطرح كرده است و جاى چنين مجلهاى مخصوصا در زمينه علوم اسلامى خالى بود و خوب شد كه بحمدالله شروع شد اميدواريم كه جايگاه مطلوب را در تمام جهات براى خودش پيدا كند. در مورد سؤالاتى كه فرموديد بايد ديد بطور كلى هدف نزول قرآن چه بوده،تامعنى «تبيانا لكل شىء» معلوم شود. با توجه به اينكه هدف از نزول قرآن هدايتبشر و سعادت بشر و تكامل انسان مىباشد قطعا قرآن به تعبيرى كه خودش دارد آمده تايك حيات ثانوى به مردم دهد و دعوت مىكند به اينكه «يا ايهاالناس استجيبوالله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال/24) اين دعوت «استجيبوالله و للرسول» جامعيت كاملى نسبتبه اهداف قرآن دارد و مايه حيات بشرى است «و ما علمناهالشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين لينذرمن كان حيا» (يس/69) در واقع براى انذار كسانى كه زنده هستند يك حيات ثانوى در زمينه هدايت مىدهد. بنابراين «تبيان كل شىء» مىتواند تمام امورى باشد كه بنحوى در هدايت و سعادت بشر مؤثر خواهد بود. و اين درستشبيه به اين است كه بطور مثال از يك داروخانهاى سؤال كنيم كه چى دارى؟ اگر بگويد: همه چيز دارم. يعنى تمام داروهاى نجات بخش، در اينجا هست. لذا نبايد از او انتظار داشت كه مثلا ابزار خانه را هم داشته باشد. «همه چيز دارم» بهمعناى همه داروهاى نجات بخش است. يا اگر يك كتابخانه بزرگى باشد ما بگوييم آقاچى دارى؟ مىگويد: همه چيز دارم معنايش اين است كه تمام كتابهايى مورد نياز تمام رشتهها را دارم. طبعا «تبيان كل شىء» قرآن هم به معنى تمام چيزهايى است كه در مسير اهداف قرآن قرار دارد. اما براى چگونگى استخراج اينها از قرآن بايد توجه داشت كه: آنچه مربوط به هدايت انسان است در واقع دو بخش است، يك بخش از آنها مسائلى است كه به اصطلاح، روزمره است. اينها در ظواهر قرآن است كه همه مىتوانند استفاده كنند ولى يك سلسله مسائل اضافى هم كه «لطائف واسرار» است آنها را لازم نكرده همه بتوانند استفاده كنند. باز آنها هم دوبخش مىشود: بخشى است كه با سرپنجه علم تفسير و دقت نظر و غور و انديشه زياد براى علماء و بزرگان و مفسران معلوم مىشود و بخشى است كه از طريق انديشه استفاده نمىشود بلكه احتياج دارد كه يك افاضات معنوى و روحانى باشد، انسان بايد علمش راازخداوند الهام بگيردتااز قرآن استفاده كند و شايد آن تفسير «لا يمسه الا المطهرون»(واقعه/79) اشاره به اين باشد كه نه تنها مس الفاظ قرآن، مس معانى قرآن هم براى غير مطهرين نمىشود. كسانى بايد تهذيب نفس كنند و در سايه تهذيب نفوس يك اسرارى از قرآن را كشف كنند. در اين قسمتيك بخش نهايى باقى مىماند كه حتى ارباب نفوس تهذيب شده هم به آن نمىرسند فقط انحصار به معصومين(ع) دارد پيغمبر و ائمه معصومين (عليهم السلام) كسانى مانند حضرت زهرا (سلام الله عليها) اينها هستند كه مىتوانند به آن دستيابند. به اين ترتيب بخشهاى مختلف مفاهيم قرآنى: آنهايى كه در ظاهر هست; آنهايى كه در باطن وآنهايى كه انحصار به معصومين(ع) دارد كه هر كدام از آنها البته شرح و تفسير مخصوص به خود دارد. معرفت: با توجه به اينكه معلوم شد قرآن معارفى را دربر دارد كه طبق بيانات قرآن باهدايت انسانها ارتباط دارد; آيا مسائلى كه در علوم انسانى به اصطلاح امروزين آن مطرح است مانند جامعه شناسى، روانشناسى و نظاير آن، آيا اين گونه مسائل نقشى در هدايت ندارند؟ و يا اينكه نه، اينها هم قطعا نقش درهدايتبشر دارند و نتيجه بگيريم كه در زمينه مسائل علوم انسانى نيز قرآن ديدگاههائى دارد و ما براى رشد اين علوم لازم است كه به سراغ بينشهاى قرآنى برويم و به تعبيرى علوم انسانى اسلامى هم مىتوانيم داشته باشيم. آية الله مكارم:علومى كه امروزه مورد توجه انسان است و در دانشگاهها نيزتدريس مىشود، آن بخش ازآن كه ارتباط نزديكى با هدايتبشر دارد طبعا بايد اينها را در قرآن جستجو كرد. بطورمثال حقوق، بخشى از علوم انسانى است كه ريشه قرآنى دارد. ريشه حقوق اسلامى در قرآن است. يا بخشى ديگر كه به حقوق بشر برمىگردد. مسلم ريشه اينها در قرآن است. مسائلى كه به اصطلاح جنبه روانشناسى و روانكاوى دارد آن هم قسمت زيادش كه درارتباط با هدايت انسان و كمالات وى است در قرآن هست. البته ما ادعانمىكنيم كه قرآن يك كتاب روانشناسى يا يك كتاب حقوقى است نه. ولى ريشههاى اين مسائل حتما در قرآن هست، چون بناشدكه «تبيان كل شىء» باشد. حداقل تمام آنچه كه مربوط به هدايت انسان هست، در قرآن وجود دارد. اين راهم مىدانيم همان طور كه پيداست، علوم انسانى، علومى است كه به نحوى به انسان مربوط مى شود، يا به تعبيرى ديگر با سعادت انسانها ارتباط دارد اين را نمى شود انكار كرد حتى علوم غير انسانى را هم(ولو الزامى نيست) مىشود در قرآن جستجو كرد.و قرآن وارد آن بحثها هم شدهاست منتهانه بعنوان نفس آن علوم بلكه بعنوان آيات خلقت و آيات آفرينش . مسائل مربوط به جنين شناسى ، ستاره شناسى، هيئت، زمين شناسى ،گياه شناسى يك سلسله از مسائل مختلف به عنوان اينكه آيات آفرينش هستند و نشانه هاى وجود حقاند و به تعبيرى ديگر كلمةالله هستند اينها هم بالاخره يك ارتباطى پيدا مىكنند ولذا در اين قسمت هم اشاراتى به اين علوم در قرآن شده است اما نسبتبه مسائل علوم انسانى تنها اشارت نيستبلكه بالاتر از اشارت است، اصول و ريشه هاى آنها را ما بايد در قرآن مجيد جستجو كنيم والا آن تفسيرى كه درباره «تبيان كل شىء» گفتيم مبنى براينكه « هرآنچه مربوط به سعادت بشر است در قرآن هست» رابايد قبول نكنيم با توجه به پذيرش آن تفسير (كه حتما قابليت هم دارند) ريشه هاى اين علوم را بايد در قرآن جستجوكرد. معرفت: با توجه به مسائلى كه فرموديد، ديدگاههايى كه احيانا در مورد كل دين و از جمله قرآن، بعنوان يك متن دينى مطرح است كه دين فقط با ارزشها كار دارد وآن را در بايدها و نبايدها خلاصه مىكنند يامىگويند: دين فقط ارتباط انسان با خدا را مىخواهد مطرح كند لذابه دنيا و زندگى دنيا و قوانين حاكم بر جوامع انسانى نظرى ندارد. اين ديدگاه در واقع ديدگاهى مخالف بينش قرآنى است.چرا كه ما مىبينيم كه قرآن و دين به مسائل عينى زندگى اجتماعى و فردى بشر پرداخته است. حال اين سئوال مطرح است كه چه تفاوتى استبين بيانات قرآن درباره اين علوم و بيانى كه دانشمندان اين علوم سبتبه مسائل آن دارند؟ اشاره فرموديد كه قرآن بعنوان آيه آنها رامطرح مىكند اگر توضيح بيشترى بفرمائيدكه آن موقع كه قرآن يك مسئله علوم انسانى را مطرح مىكند چه تفاوتى با آنجايى دارد كه يك دانشمنددر يك كتابى يا در يك فرمول علمى آن مسئله رامطرح مىكند و چرا قرآن به اين شكل مطرح كرده است؟ آيةالله مكارم: اولايك نكتهاى رابايد درباب رابطه هستها و واقعيتهابا بايدها و نبايدهاعرض كنم. اينكه در بعضى از كلمات ديده مىشود كه اينها ارتباطى با هم ندارند به عقيده من ازبزرگترين اشتباهات است . هميشه بايد ونبايد نتيجه يك سلسله از واقعيتها است وجداسازى اينها از هم يك بينش غيرتوحيدى و شركآلود است. عالم هستى كلش يك واحد بههم پيوسته است. حتى آن مسائل احكامى هم بنحوى با هم پيوند و ارتباط دارند ببينيد قرآن چقدر تعبير جالبى دارد، مىفرمايد: «انماالخمروالميسرو الانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه»(مائده/90) اين «بايد» را درستبه رجس و عمل شيطانى بودن پيوند مىدهد. يك واقعيتى است كه خمر و ميسر و امثال ذلك اينها ايجاد بيمارى جسمى و روحى در جامعه مىكند. بيمارى واقعى،چه جسمانى و چه اخلاقى، اين را پايه قرار مىدهد و مىقرمايد:«فاجتنبوه» يعنى درست آن بايد را با اين واقعيت پيوند مىدهد. در جاهاى ديگر هم همين طوراست،مثلا مىفرمايد: «ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(بقره/178)اول حيات جامعه رادر نظرمىگيرد،كه يك واقعيت است،بعد مىگويداين قصاص رابايد انجام داد. وهمينطور مسائل ديگرى كه ماداريم از بايدها و نبايدهاى اسلامى وارتباط اينهاباواقعيتها،نمىشود اينها رااز هم جداكرد. بنابراين، اين مسئله در جاى خودش مسلم است و آنهايى كه مىگويند يك مجموعه واقعيتهاست وسلسه ديگر بايدها و نبايدهاست وبه اصطلاح ايدئولوژى هست و جدا ازآن واقعيت است ، اينها يك اشتباه خيلى بزرگى است وبا بينش توحيدى سازگارنيست. و اين به عقيده من شرك است و سرچشمه اين است كه دين را از جامعه وبطوركلى از زندگى بشر جدا كنند. وامااين علوم و طرح آن در قرآن، همانطور كه قبلا عرض كردم، مسلم يك تفاوتى بين طرح اين علوم در قرآن و طرح آن در علوم كلاسيك وجود دارد. در مسائل كلاسيك وقتى علم را مطرح مىكنند نوعا بريده از اهداف است. مثلا تاريخ را بعنوان «يك سلسله واقعيتهايى كه در خارج از زندگى بشر واقع شده»بررسى مىكنند وآن رااز هدف جدا مىكنند يا علم نجوم و هيئت رابدون اينكه اهداف را پشتسر آن در نظر بگيرندمطرح مىسازند اما قرآن همه جا روى هدف تكيه مىكند و بنابراين دقيقا مسائل علوم را در مسير همان هدف ترتيب مىدهد. و در علوم انسانى يا حتى علوم غير انسانى، كه قرآن بعنوان آياتآنها رامطرح مىكند،در همه جا از ديدگاه هدف به آن نگاه مىكند.ما درتفسير«پيام قرآن»، تفسير نجومى آيات خلقت كه در قرآن جمع شده، اينها را وقتىجمعآورى مىكرديم خيلى زيادبا اين آيات، كه نشانه هاى توحيد در عالم هستى، در جسم انسان، در روح انسان، در آسمان، در زمين، گياهان، درختان و... ما بيست دسته آيهرادر اين زمينههادستهبندى كرديم و شرح داديم وتفسيرنموديم. مىبينيم همه اينها يا غالب اينهابا تعبير «ان فى ذلك لايات» و «من آياته» مثلا «من آياته منامكم باالليل و النهار»(روم/23) همراه است. بنابراين ديدگاه قرآن در طرح اين مسائل ديدگاهى است كه از دريچه هدف بهآنهانگاه مىكند.هميشه مسئله علمى رابا نتيجهگيرى در هدايت انسانى باهم گره مىزند. اين دوبا هم گره خورده در قرآن ديده مىشود. و بهمين دليل خيلى هم مؤثر است، وقتى من از ديدگاه هدف نگاه مىكنم به يك مسئله علمى و هدف هم برايم يك هدف جالبى باشد، طبعا مرا بيشتر تشويق مىكند كه آن مسئله علمى را ياد بگيرم. چون هدف را به آن گره زده و جلوى چشم من مىگذارد، من هم علاقمند به آن هدف مىشوم هر انسانى علاقمند به خودش است اگر به هيچ چيزهم علاقه نداشته باشد، به خودش علاقه دارد و به سعادت خودش علاقه دارد وقتى يك امورى به سعادت انسان گره بخورد طبعا براىاينكه خودش رادوست دارد بهآن امور هم علاقمند مىشود. معرفت: آخرين سؤالى كه مطرح است اين استكه: مرحوم شهيد صدر(قدس سره) در بحثهاى اقتصادى مىفرمايند كه ما از ارزشهاى اسلامى تا حدى ،نه صددرصد، مىتوانيم به هستها برسيم تا حدى به اين هستهاى زيربنايى و متكاى آن ارزشها مىتوانيم برسيم و بر همين اساس مىفرمايند: ما علم اقتصاد را ولو در روايات و آيات صريحا نيابيم و اگر آيات در باب قوانين اقتصادى چيزى نگفته باشد باز ما مىتوانيم از اين ارزشها تا حدودى آنها را تشخيص دهيم و بفهميم. مثلا فلان مسئله اقتصادىاسلام، فلان ديدگاه علم اقتصاد را قبول ندارد چون اگر آنرا بپذيريم ديگر نمىتوانيم اين ارزش را برآن باركنيم. اگر حضرتعالى در اين زمينه هم توضيح بفرماييد كه ما تا چه حد مىتوانيم از اين ارزشها استفاده كنيم و به مسائل علمى دستيابيم.اين هم مكمل بحثهايى است كه فرموديد. آيةالله مكارم: اين مسئله بر مىگردد بهاينكه:يك پيوند ناگسستنى ميان ارزشها و بايدها و نبايدها باهست ها وجود دارد، ونمىشود اينها را از هم تفكيك كرد. اگر دو چيز با هم پيوند وارتباط داشته باشند، مثلا يكى علت وديگرى معلول باشد يا متلازمين باشند، طبعا اگر يكى از اين دو راپيدا كرديم به نحوى دومى را هم مىتوانيم پيدا كنيم، منتهى گاهى يك علم تفصيلى پيدا مىكنيم وگاهى هم يك علم اجمالى; كه خود علم اجمالى يك سلسله مراتب دارد، تا چه اندازه براى ما اجمالى باشد دليلش هم با خودش است، «قضايا قياساتها معها» و چون فرض كرديم، اينها باهم گره خوردهاند يك حلقه زنجير كهبه دستمان آمد طبعا ساير حلقهها هم در دستمان به يك نحوى هست . گاهى بطور آشكار است وگاهى وضوح كامل نيست. بنابر اينكه ما از احكام اقتصادى اسلام بتوانيم، مسائل علمى را كشف كنيم چيز عجيبى نيست، منتهى تا چه اندازه مىتوانيم كشف كنيم؟ در اينجا بايد برگرديم به اينكه يك سلسله اصول كلى داريم و يك جزئياتى هم داريم. ما در مسئله مصالح و مفاسد به اينجا رسيديم كه مصالح و مفاسد احكام شرع را به صورت كلى همه را(بدون استثنا) مىتوانيم بفهميم. مثلا ما عبادت را حالا ندانيم نماز صبح دو ركعت است، سه ركعتبودن مغرب چه تاثيرى دارد ولى پيوند اصل نماز رابا تربيت انسان خيلى به وضوح درك مىكنيم يا مثلا حج را - هفت دور طواف از چپ به راست گرديدن نه از راستبه چپ گرديدن - اين جزئيات را ندانيم،اصل حج را ما مىتوانيم بفهميم چه اثرى دارد و چرا تشريع شده است. در عبادات، در مسائل سياست اسلامى، در حدود و ديات همينطور است مثلا در حدود اگر ما صد تازيانه راندانيم با صد و يك ويا نود و نه چقدر فرق دارد و آيا مصلحت در عدد صد استيا صدويك، ولى اصل مجازات را براى مجرم نمىتوانيم انكار كنيم، حدود و تعزيرات همهاش قابل تفسير عقلى نيست تمام مسائل اسلامى از نظر اصول كلى آن - چه بحثهاى اقتصادى، چه سياسى، چه مسائل حالات شخصيه چه، عبادات - همه چنين است. بنابراين در مسائل اقتصادى هم اين نظريه كاملا قابل قبول است كه ما مىتوانيم از مسائل اقتصادى آن خطوط اصلى اقتصاد اسلام را پيدا كنيم وگاه ممكن است جزئيات رانيز پيدا كنيم ولى ماتضمينى نمىدهيم كه همه جا درست جزئيات راپيدا كنيم ولى نسبتبه اصول كلى ما ترديد نداريم كه مىشود - بخاطرآنكه اقتصاد باآن اصول كلى به همگره خوردهاند - اينها راپيدا كرد. معرفت: با تشكر، وارد موضوعات محوردوم مىشويم، اولين سؤال ايناست كه براى فهم معارف و مفاهيم بلند قرآنى چه شرايطى لازم است؟ البته ممكن استيك بحث مفصلى را بطلبد ولى بطور اجمال در حد كلياتش بفرماييد چه شرايطى لازم است و اين گرايش كه به اخباريين نسبت مىدهند آيا درست است كه معتقدند: قرآن را فقط اهل بيت مىفهمند و ديگران نمىتوانند ادعا كنند كه ماقرآن را فهميدهايم يا فهم آن حجت است؟ اين ديدگاه تاچه حد صحيح است؟ و اگر ديگران مىتوانند بفهمند چه شرايطى رابه صورت كلى بايد دارا باشند اعم از شرايط معنوى و شرايط علمى تا بتوانند به فهم قرآن نائل آيند؟ آيةالله مكارم: همانطور كه عرض كردم آيات قرآن و مفاهيمى كه درقرآن بيان شده اينهارابايد دستهبندى و سلسلهبندى كرد،آنچه كه مربوط به اوليات زندگى بشر است اينها را قرآن به لسان عربى مبين بيان كردهاست. اشتباه اخباريها هم بخاطر اين است كه تقسيم بندى نسبتبه مفاهيم قرآنى نكردهاند،لذايك جارا با جاى ديگراشتباه كردند كه بايد عرض كنم كجايش هست كه بايد درب خانه معصومين(ع ) بايد رفت چون خود قرآن اين مسئله را بيان مىكند. روز اول كه قرآن نازل شد كسى خود پيغمبر را قبول نداشت چه رسد كه به وسيله قرآن هدايتشود. اينكه دور لازم مىآيد - اول پيغمبر(ص)و ائمه معصومين(ع) را قبول بكند بعد از قرآن چيزى بفهمد - در حالى كه بوسيله قرآن بايد پيغمبر(ص) را قبول كرد اين حرف يك حرف بسيار ضعيفى استبعلاوه همانطور كه مىدانيد قرآن براى ما حتى براى شناخت احاديث و كلمات معصومين (ع) كه به ما رسيدهاست محوراست. اينها كه غالبش خبر واحد است و به ما گفتهاند كه صحت و سقم اينها رابايدبا قرآن سنجيد. ما دو دسته روايات داريم، يك دسته روايت داريم كه مىفرمايند: متعارضين رابه قرآن عرضه كنيد، يك سلسله روايات هم داريم مىفرمايند: هر حديث ولو متعارضين هم نباشد، بايد به قرآن عرضه شود. كتاب الله معيار شناختسنت، است نمىتوانيم قضيه رابه عكس كنيم. بنابراين بخشى از آيات است كه آنچه مربوط به اوليات زندگى بشر و هدايت انسان است اينها بلسان عربىمبين بيان شدهاست آنهاراهمه مىتوانند درك كنند و حتى ما معتقديم كه كفار هم آن بخش را درك مىكردند در حالى كه اينها معنويتى هم نداشتند واگراينهادرك نمىكردند كه حجتبراىآنهاتمامنمىشد. در صورتى كه مىتواند با اينها اتمام جتشود وآنهابا همه آلودگيهايشان مىتواننداين بخش از قرآن رادرك كنند، بعديك بخشهاى بالاترى هم هست كه دقايق اسرار قرآنى استبراى فهم آنها احتياج استبه اينكه مفسر به علوم انسانى نظير: علملغت، علم معانى بيان، و يك سلسله بحثهايى از علم اصول و مباحث الفاظ كه دخالت زيادى درعلم تفسيركه انسان بوسيله اينها بتواند حقايق قرآن را درك بكند و...مجهز باشد بخش ديگرى از حقايق قرآن فراتر از اينها است، مفاهيم قرآنى برخى قسمتهايش هست كه يك مفسر عاليقدر از نظر علمى هم ممكن استبه آن نرسد براى اينكه آنها احتياج به تهذيب نفس دارند بنابراين براى آنها شرايطى بالاتر از بخشهاى پيشين است. بخش ديگرى نيز هست كه جزو اسرار است كه جز معصومين(ع) نمىفهمند و مابايد آنها را از روايات همان بخش استفاده كنيم كه نتيجه اين مىشود كه مابايد اين بخشهاى چهارگانه را ازهم جدا كنيم. بخشى است كه حتى كفار آلوده هم مىفهمند، بخشى است كه در پرتو علم و دانش رسمى به اصطلاح علوم رسمى انسان مىتواند با سرپنجه علم آن را كشف كند و مفاهيمى هست كه جزدر سايه تقوى نمىشود به آن رسيد، دل بايد آيينه پاكى بشود كه آنهاو مصداق آنهاپرتو افكن بشود و بالاخره بخشى هست كه بطون قرآن است ويك درياى عظيمى كه است در اختيار معصومين عليهمالسلام است مابايد از آنان استفاده كنيم. معرفت: سؤال بعدى كه مطرح مىشود اين است كه علوم بشرى چه رابطهاى با فهم قرآن دارد؟ همانطورى كه فرموديد يك سلسله از علوم براى فهم قرآن لازم است اجمالا فرموديد: صرف و نحو ومعانى وبيان وتفسير و اصول. علوم ديگرى كه امروزه به عنوان علوم جديد مطرح هست مانند جامعه شناسى، روانشناسى، علوم سياسى و زبان شناسى چه نقشى دارند؟بعضى ادعا كردهاند كه اگر اينها راكسى نداند فهمشان از منابع دينى حتى در فقه هم چون نياز به اينها دارد دچار نقصان و بىاعتبارى مىشود بطوركلى بفرماييد كه علوم بشرى چه مقدار در فهم قرآن نقش دارند واگر فهم قرآن را كسى وابسته به اين علوم بشرى كند،با توجه به تحول اين علوم آيا فهم قرآن هم به مرور زمان متحول مىشود؟ياآنكه اين علوم يانقشى ندارند يااگر همنقشى دارند لازمهاش اين نيست كه فهم ما از قرآن متحول شود. آية الله مكارم: ما مىدانيم علوم بشرى همه اش يكسان نيستبلكه بعضى از مسائل علمى داراى ثباتاند و ما مىدانيم تحولى در آنها پيدا نخواهد شد، ممكن است تكامل پيداكند اما تحول بمعنى اينكه عوض بشود نفى و اثبات بشود نه. فرض كنيد در علوم مربوط به آسمانها اينكه منظومه شمسى در اين فضاى بيكران غوطهور هستند و آن افلاك كه اين منظومه در دل فلك بلورين جاى داشته باشند نفى شده و ديدگاه نوين كيهان شناسى جاى آن نشسته آنها جزو مسائل مسلم است. حركت زمين به دور خورشيد (حركت انتقالى) آنچه در هيئت و زمين شناسى و امثال اينها در اين قسمت ثابتشده اينها يك مسائلى نيست كه دگرگون شود اينها جزء مسائل مسلم و به يك تعبير جزو بديهيات علم است. در علوم اسلامى هم از اين قبيل مسائل وجود دارد ما معتقدنيستيم كه همه اينها عوض مىشود دو دو تا چهارتا يك روزى ممكن است در رياضيات ثابتبشود پنج تا؟ اينها يك حرفهاى باطل و بى اساسى است كه اگر انسان دنبالش برود سر از سوفيسم در مىآورد. و اما يك سلسله مباحث نظرى استيا يك سلسله فرضيات است كه اينها دائما در دگرگونى و تحولاندآنچه مىشود گفتبىتاثير در فهم معناى قرآنى و در فهم مسائل فقهى نيست ،همان مسلمات است. البته در مسائل فقهى بايد موضوعات مسائل را از خود احكام جدا كرد اينكه مىگويند ارتباط دارد ،ارتباط به يك مسائل كارشناسى موضوعى فقهى دارد نه فهم احكام. از سوى ديگر ما قائل هستيم به اين كه با قرائن حاليه و مقاليه و قرائن خارجيه و عقليه و حسيه كلمات را بايد تفسير كرد ما چطور مىگوئيم «يدالله فوق ايديهم»(فتح/10)به معنى عضو مخصوص نيست، چرا؟ چون قرينه عقلى داريم.گاهى يك جا قرينه حسى داريم، قرينه داخلى داريم، قرينه خارجى داريم، ما مىتوانيم آن مسائل قطعى و مسلم علم را به عنوان قرائن خارجيه در كنار آنها بگذاريم و بوسيله آنها آن مفاهيم تازه را از آيات استفاده بكنيم آنها به عنوان قرينه براى ما قابل قبولند و تحول و دگرگونى در آنها ممكن نيست. معرفت: با تشكر از فرصتى كه در اختيارمجله قرار داديد. انشاءالله در فرصتهاى بعدى هم بتوانيم از محضرتان استفاده كنيم و بتوانيم اين ديدگاهها را كه براى جامعه ما هدايتگر و روشنگر است و شبهات را تا حد زيادى حل مىكند بدست آورده و دراختيار جامعه اسلامى بويژه محققان و دانش پژوهان قرار دهيم. آيةالله مكارم: با تشكر متقابل از شما انشاءالله موفق و مؤيد باشيد.ما هم از خدا مىخواهيم شما بتوانيد اين برنامهاى را كه شروع كردهايد و الان يك نهال نوى است اين را دقيقا با همتتان آبيارى كنيد و يك درخت پربار بلكه يك باغ پربارى بشود و انشاءالله ما همه استفاده كنيم و همانطور كه عرض كردم جاى يك چنين مجلهاى در حوزه خالى بود و حالا كه شروع شده بايد تقويتش كرد چون هم براى داخل حوزه و براى تقويت طلاب و فضلاء خوب است و هم براى پاسخگوئى به شبهات خوب است.اميدواريم براى بعضى از افرادى كه واقعا در اشتباهند ياافراد مغرضى كه مىخواهند مسائل اسلامى را زير سؤال ببرند بتواند پاسخگوى خوبى باشد،انشاءالله.