سيري در منهاج الولاية في شرح نهج البلاغة
آينه پژوهش ـ شماره60، بهمن ـ اسفند 1378 سيد محمدرضا حسيني نهج البلاغه اثر جاودان فقيه، متكلم و اديب بلند آوازه شيعه، سيد رضي است؛ مشتمل بر: مجموعه اي از سخنان بلند و كلمات روح بخش و آموزه هاي زندگي آفرين امام علي، كه در قالب خطبه ها، نامه ها و حكمت ها ارائه گرديده است. اين سخنان پرمغز همچون خورشيد هميشه مي درخشد و همگان از نور آن بهره مي جويند، و به سان چشمه اي است هميشه جاري كه كوير سينه پيروان، از آب زلال آن، سيراب مي شود. سخناني كه آرام بخش دل هاي ناآرام و بهره رسان خردهاي جستجوگر است. بي ترديد سخنان معجزه گون علي (ع) ريشه در آموزه هاي وحي و حقايق الهي دارد. چه نيك گفت: «كلام او فروتر از كلام خالق، و فراتر از كلام مخلوق است». شاعري نكته سنج نيز درباره نهج البلاغه چنين سروده است: كتاب كانّ الله رصعّ لفضه بجوهر آيات الكتاب المنّزل حوي حكماً كالّدر ينطق صادقاً فلا فرق إلا أنّه غير منزل [1] چنين است كه آموزه هاي ارجمند او را كه روي هم گرد آمده است «اخ القرآن» ناميدند. زيرا بازگوكننده حقايق قرآن و بيانگر معارف والاي كتاب الهي است. كلام مولي از همان آغازين روزهايي كه فراز آمد، جان ها را تسخير كرد و خردها را شوراند و ده ها انسان دلداده به حق را متوجه خود ساخت. بدين سان بسياري آن سخنان والا را بر حافظه نهادند و كسان بسياري در اوراق نگاشتند و به نسل ها و عصرها سپردند. گويا اولين كسي كه اين كلمات نوراني را جمع و تدوين كرد، حارث بن عبدالله همداني بوده است (ر . ك: آينه پژوهش، ش 55 - 56) پس از آن كشش ها و كوشش ها درباره تصحيح و تدوين كلمات بگستريد و مجموعه اي بزرگ از آثار مكتوب در آستانه معارف علوي سامان يافت. سيد شريف رضي [2] با استفاده از اين منابع، گزيده اي از سخنان آن حضرت را در سه بخش: 241 خطبه، 79 نامه و 480 حكمت مرتب كرد. كار گردآوري آن در سال 400 هجري قمري به پايان رسيد. [3] وي با توجه به اوج بلاغت و فصاحتي كه در كلام مولي است، نام آن را نهج البلاغه نهاد. شروح نهج البلاغه
با توجه به آنچه آمد طبيعي است كه نهج البلاغه تلاش و كوشش بسياري را در شرح و بسط معارف آن به خود معطوف دارد. شرح، حاشيه و تعليقه نهج البلاغه از همان سال هاي آغازين نشر و گسترش آن آغاز شد. گويا اولين كسي كه به شرح بخشي از آن همت گماشت، سيد مرتضي (برادر بزرگوار سيد رضي) بوده است. اين شرح ها از زاويه هاي مختلف به نهج البلاغه نگريسته اند كه همه راهگشايند و سودمند. برخي بيشتر از بُعد كلام به آن نگريسته و در واقع شرحي كلامي بر نهج البلاغه نوشتند و برخي از منظر عرفان به آن نگاه كردند و شرحي عرفاني نگاشتند و گروهي از جهت ادبي به آن پرداختند و شرحي ادبي نوشتند و برخي ديگر جنبه روايي و تاريخي آن را برجسته كردند و شرحي از آن منظر به رشته تحرير درآوردند. شرح منهاج الولاية
منهاج الولاية كه سبكي منفرد و كارآمد دارد، از جمله شرح هايي است كه در قرن يازدهم به قلم آمده است. اين شرح از آثار عبدالباقي تبريزي است. وي از انديشمندان و عالمان قرن يازدهم هجري قمري است و آثاري در تفسير قرآن كريم به طريق تصوف و شرح نهج البلاغه به مشرب تصوف و شرح صحيفة الكاملة السجادية به طريق صوفيه دارد. وي از مشاهير خوشنويسي در دوره صفويه بوده و استاد خط نسخ و ثلث به شمار مي رفت. وي متمايل به مسلك صوفيه است و مدتي از عمر خويش را در خانقاه گذرانده. [4] صاحب رياض العلماء نيز همين مطالب را درباره ايشان ـ در ص 59 كتاب خود ـ بيان داشته است. مصحح محترم در مقدمه خود، به معرفي اجمالي شرح هاي عربي و فارسي نهج البلاغه و بيان شيوه نگارش و قسمت هاي مختلف كتاب به همراه كمي شرح مي پردازد. آنگاه بسيار كوتاه به معرفي عبدالباقي صوفي اشاره مي كند كه جا داشت در اين بخش از مقدمه، حوصله اي بيشتر به خرج مي داد و به معرفي شخصيت عبدالباقي از زواياي مختلف مي پرداخت. اين خود از نواقص تصحيح اين كتاب به شمار مي رود. وي ضمن معرفي آثار عبدالباقي به مقايسه ميان نسخه ها مي پردازد و در آخر نيز شيوه تحقيق خود را بيان مي كند. به اعتقاد محقق محترم كمتر شرحي وجود دارد كه به همه اين زمينه ها پرداخته باشد و شرح منهاج الولاية في شرح نهج البلاغه داراي اين ويژگي نادر مي باشد. وي در دو جاي مقدمه [5] با عنوان مقام جامعيت و كمال از اين شرح ياد مي كند كه گمان مي رود گزافه گويي باشد. ايشان در صفحه 17 در اين خصوص چنين مي گويند: پس از سير و سلوكي چند در شرح عبدالباقي و شهود مرتبه جامعيت آن شايسته است كه بگوييم: آن چنان كه نماز در ميان تمامي عبادات مقام جامعيت و كماليت را دارد و انسان را به معراج قرب الهي مي رساند، همين طور منهاج الولاية در ميان ساير شروح نهج البلاغه ، مقام جامعيت و كمال را دارد و بيننده سالك را به معراج قرب در معارف امام الموحدين مي رساند. براي نشان دادن گزافه گويي وي به يك نمونه از شروح اشاره مي كنيم. علامه محمد تقي شوشتري، شرحي بر نهج البلاغه به نام بهج الصباغة في شرح نهج البلاغه نگاشت كه اين اثر پس از «قاموس الرجال» مهم ترين تأليف وي مي باشد. اين شرح از لحاظ تحقيق، نوآوري و ابداعات، سرآمد بسياري از شرح ها مي باشد. ايشان در اين شرح بر آن شد تا نهج البلاغه را بر اساس موضوع تقسيم نمايد و بر هر موضوع عنوان هايي ترتيب دهد و بدين سان شرح وي داراي شصت موضوع گرديد كه اين از جمله امتيازات اين اثر گرانسنگ به شمار مي رود. از ديگر امتيازات اين كتاب مي توان به تصحيح متن نهج البلاغه اشاره كرد. وي در كنار شرح نهج البلاغه به تصحيح متن نهج البلاغه نيز همت گمارد كه كمتر شرحي يافت مي شود كه به اين مهم پرداخته باشد. ايشان متن مصحح شيخ محمد عبده رئيس دانشگاه الازهر مصر را كه با تعليقات محمد محي الدين عبدالحميد در مصر به زيور چاپ آراسته شده است، جهت شرح برگزيده اند. البته اين متن خالي از غلط نيست مثلاً در حكمت 244 آمده است: «والامانات نظاماً اللامّه» در حاليكه در تمام نسخه هاي قديم به صورت «والإمامة نظاماً للامّة» آمده است. امام علي (ع) در اين حكمت، امامت را موجب نظم جامعه و رهبري امت معرفي فرمود؛ زيرا اين امامت است كه هنگام حوادث نقطه اتكاي امت مي باشد. شايد بتوان گفت اين نوع غلط ها، تحريف لفظي است در نهج البلاغه و از همين رو علامه شوشتري كوشيد تا نسخه ياد شده را با نسخه شرح ابن ابي الحديد و ابن ميثم مقابله كند؛ زيرا آنان در شرح خود مدعي شدند كه از نسخه اصل كه به خط سيد رضي بود استفاده كرده اند. وي موفق شد تا متن منقحي را در ضمن شرح خود ارائه نمايد. همچنين علامه شوشتري كوشيد تا اسناد نهج البلاغه را بيان كند. وي هنگام تطبيق متن آن با مصادر دست اول از كتب تاريخي، حديثي و ادبي به برخي از كاستي ها پي برد كه به اصلاح آن همت گمارد كه اين خود از امتيازات اين شرح به حساب مي آيد. علامه شوشتري در شرح خود به اندازه لازم شرح مي داد و هر جا لازم بود شرحش به درازا مي انجاميد و اگر نياز نبود به موجزگويي بسنده مي كرد. ايشان در اين خصوص چنين مي گويد:« من قسمت هايي از نهج البلاغه را شرح كرده ام كه محتاج شرح بوده است و در جنبه هاي لغوي و نحوي زياده روي نكرده ام و در شرح هر فقره به اندازه لازم بسنده كرده ام. ديگر آن كه مطالب ديگران را با نامشان آورده ام و هر جا كه مطلب به كسي منتسب نيست، از اين جانب است». وي ذكر مطالب ديگران را بدون نام، نوعي سرقت مي داند و مطلب ديگران را با ذكر نام بيان مي كند. ايشان در اين باره مي گويد:« وليس دأبي اكثرالشّراح يذكر اللاحق ماقاله السابق في صورة الانشاء منه فإنّه نوع سرقة. فما كان من غيري أنسبة إليه، و ما فيه بلانسبة فهو منّي.» مرحوم علامه شوشتري درباره شرح ابن ابي الحديد، شرح ابن ميثم و شرح خوئي چنين مي گويد: ولكن ابسطها و امتنها شرح ابن ابي الحديد. ثم شرح ابن ميثم. ثم شرح الخوئي، ولكن لم يكن احد منها جامعاً مع اَنّ الأخير غيرتامّ. ملا عبدالباقي شرح خود را با استناد و استفاده از آيات و روايات و كلام عرفا، فلاسفه، متكلمين، ادباء و شعر شاعران عرب زبان و فارسي آميخته است. وي كلام عرفا، فلاسفه و متكلمين را چه فارسي و يا عربي به همان صورت بيان مي كند و آن را به زبان ديگر تبديل نمي كند كه همان بلاغت، فصاحت و گويايي باقي بماند؛ مانند صفحه 56؛ قال المحقق القونوي: ذكر شيخنا ـ رضي الله عنه ـ جواباً عن الذين سألوه عن حقيقة العقل الاول، و كونه ممّ خُلق؟ فقال: خُلق من صفة القدرة، لا من صفة غيرها، و لهذا سُمّي بالقلم، لأنّ القلم ينصاف الي اليد و اليد صورة القدرة. تقسيم بندي شرح
اين شرح در دوازده باب تدوين شده است. مرحوم ملا عبدالباقي صوفي تبريزي به عدد 12 عنايت خاصي داشت و گويا اين عنايت در محقق و مصحح محترم نيز تأثير گذاشت و ايشان نيز در معرفي شرح ها 12 شرح عربي و 12 شرح فارسي معرفي كرد. وي در توجيهي بر انتخاب 12 باب مرحوم ملاعبدالباقي در صفحه 17 چنين مي گويد: «و چه بسا آن، اشارتي و تأكيد مي باشد بر ارادت اين مريد به ولايت داران مطلقه امامت و جانشينان مقام ختمي مرتبت». ملا عبدالباقي در كتاب خود متناسب با هر باب خطبه يا نامه يا حكمت انتخاب كرده و با استفاده از آيات و روايات و كلمات عرفا، متكلمين و شعراء به شرح و تفسير آن مي پردازد. فهرست آيات، روايات و كتاب هاي موجود در آخر كتاب گوياي اين حقيقت است. مرحوم ملا عبدالباقي هر جا نياز به درازه گويي بود، بحث مبسوطي ارائه مي نمود؛ مانند باب اول و دوم . در برخي موارد كه نياز و ضرورت نمي ديد به ترجمه آن فراز بسنده كرده است؛ مانند بخش زيادي از باب سوم صفحه 658 و 659 تا 675، و در مواردي فرازهايي از خطبه هايي را فقط ترجمه مي كند؛ مانند صفحه هاي 688 تا آخر باب سوم و بخشي از باب 5، 6، 7، 8 و 11 و همچنين مواردي و فرازهاي ديگر آن خطبه را ترجمه، شرح يا تفسير نكرده است كه تمام باب دوازدهم از چنين حالتي برخوردار مي باشد. ملا عبدالباقي صوفي شرح خود را از توحيد ذاتي آغاز مي كند و با معاد و دعا به عنوان فصل الختام به انجام مي رساند. اگر با دقت هر چه تمام تر به موضوع هاي مطرح شده در اين باب ها توجه كنيم به اين مهم مي رسيم كه عبدالباقي در اين شرح سعي كرده است بيشتر به موضوع هاي كاربردي بپردازد؛ اگرچه از موضوع هاي بنيادي نيز غافل نبوده است. باب اول
وي باب اول را به شرح خطبه اول نهج البلاغه اختصاص داده است و به لحاظ اهميت موضوع توحيد، از ساير باب ها بيشتر مورد توجه ايشان بود و به شرح و بسط بسيار پرداخت. اين باب از طولاني ترين باب ها است. بنابر اين نيمي از جلد اول شرح دو جلدي وي كه حدود 400 صفحه مي باشد به خود اختصاص مي دهد. وي در اين باب 7 خطبه را كه پيرامون توحيد بود، شرح و تفسير نمود. وي در شرح خطبه اول نهج البلاغه (صفحه 51) درباره معني حمد چنين مي گويد: و معني الحمدالله آن است كه جمع ثناها و ستايش مر خداي تعالي راست، چه مُحّلي به لام جنس در مقامات خطابيه متبادر از او استغراق است، و ايضاً اختصاص جنس مستفاد از لامين «الحمد» و «لله» مستلزم اختصاص جميع افراد است. يعني جميع محامد جاريه بر السنه عباد من ازل الازال الي ابد الاباد، مر هر محمود را بر هر امر جميل از نعم و غير آن من الافعال الجميلة و الاوصاف الجليلة، مرخداي مستجمع جميع اسماء ساميه و صفات كماليه راست. چه مولي هر نعمت اگر چه به ظاهر از ديگري رسد غير او نيست فما بكم من نِعمة فمن الله [6] . زيرا كه انتساب هر صفات ستوده و خصال محموده، بر هر شخص از اشخاص عالم بر سبيل مجاز است، و في الحقيقة انعكاسات انوار تجلّي ذاتي و صفات الهيه است در مظاهركونيه. مولانا:
خلق را چون آب دان صاف و زلال
علمشان و عدلشان و لطفشان
پادشاهان مظهر شاهي حق
خوبرويان آينه خوبي او
عشق ايشان عكس مطلوبي او
و اندر آن تابان صفات ذوالجلال
چون ستاره چرخ در آب روان
فاضلان مرآت آگاهي حق
عشق ايشان عكس مطلوبي او
عشق ايشان عكس مطلوبي او
باب دوم
ملا عبدالباقي صوفي تبريزي باب دوم كتاب را به شرح خطبه هايي كه امام علي (ع) به صفات و خصوصيات و نبوت حضرت خاتم انبياء پرداخته اند، اختصاص داده است و بيست خطبه را شرح مي كند كه به لحاظ اهميت موضوع حدود 200 صفحه به شرح اين خطبه پرداخت. وي در اين باب نيز با استفاده از آيات و روايات وشعر به شرح و تفسير خطبه ها پرداخت و از اين رو تفسير وي از طراوت خاصي برخوردار است و ملا عبدالباقي در خصوص اختصاص رسول خدا به شرح حقايق و اسماي الهي در صفحه 452 مي گويد: الله نورالسموات و الارض تا نپنداري كه عالم بي اشعه نور الهي متصورالوجود است، باز تا گمان نبري كه عالم ممكن است كه بي واسطه مطرح انعكاس آن نور صرف گردد. قال ـ عزّ شأنه عن الامثال ـ مثلُ نُوره كمشكوة فيها مصباحُ المصباح المصباح في زُجاجة؛ يعني نور وحداني مصباح ذات احدي از زجاجه روح محمدي منعكس مي گردد، و به مشكات سماوات و ارضين شعاع مي اندازد. قال كعب الاحبار و ابن جبير: المراد بالنورالثاني هنا محمد (ص) و فقوله مثل نوره اي نور محمد (ص). باب سوم
عبدالباقي در باب سوم به بحث از خطبه هاي 186، 109 ،120، 93و 91 و يك حكمت پيرامون علم و دين پرداخت. اگرچه اين باب از حجم كمي برخوردار است، اما داراي موضوعات متنوعي است، از جمله: بحث هاي برتري علم بر مال، مهاجرت براي كسب دين خدا، جاودانه بودن علما، سينه امام، گنجينه معارف، بصيرت قلب و مكاشفات علم لدني، ايمان ثابت و ايمان عاريه، زيادت ايمان به غيبت و يقين، هجرت در طلب دين خدا، اهل بيت در سينه هاي امين، جمله «سلوني قبل ان تفقدوني» ، اوصاف نبي و اهل البيت، اقتدا به قرآن در تبيين صفات خداوند باب چهارم
باب چهارم بحث پيرامون تقوي و اوصاف متقين است كه به شرح خطبه 114 اميرالمومنين (ع) مي پردازد و در اين خطبه مباحث حقيقت شكر و اقسام آن، استحقاق ذات باري تعالي حمد را، شاكران و شكر لفظي، عملي و علمي، ايمان به خداوند و علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين، تقواي الهي و صفات متقين، دنيا دار فنا، مشقت، تغيّر و عبرت، مبادرت جستن به اعمال براي آخرت، متقي و مراتب تقوا، علي (ع) حقيقت تقوا و كرامت قلب عارف، فرازهايي از خطبةالبيان در شأن علي (ع) صحت و سقم خطبةالبيان و كمال يقين، مطرح مي شود. وي در بحث متقي و مراتب تقوا در صفحه 711 حديثي را بيان مي كند كه مروي است بعضي از اصحاب به نزد رسول الله (ص) آمدند و گفتند: يا رسول الله من اعلم الناس؟ قال رسول الله (ص) «العاقل». پس گفتند: من اعبُدُ الناس؟ قال رسول الله (ص) «العاقل». باز گفتند: من افضل الناس؟ قال «العاقل» پس گفتند: اليس العاقل من تمّت مروته و ظهرت فصاحته و جادت كفّه و عظمت منزلته؟ فقال رسول الله (ص) «و ان كلّ ذلك لمّا متاع الحيوةالدنيا و الآخرة عند ربك للمتقين؛ ان العاقل هو المتقي» . مولانا:
چون كه تقوا بست دو دست مرا
صيقل عقلت بدان داده ست حق
گر تن خاكي غليظ و تيره است
تا در او اشكال غيبي رو دهد
صيقلي را بسته اي اي بي نماز
گر هوا را بنده بنهاده شود
پس چو آهن گر چه تيره هيكلي
كي سيه گردد ز تقوا روي خوب
كو نهد گلگون من تقوي القلوب
حق گشايد هر دو دست عقل را
كه بر او روشن شود دل را ورق
صيقلي كن زانكه صيقل گيره است
عكس حوري و ملك در وي جهد
و آن هوا را كرده اي دو دست باز
صيقلي را دست بگشاده شود
صيقلي كن صيقلي كن صيقلي
كو نهد گلگون من تقوي القلوب
كو نهد گلگون من تقوي القلوب
باب پنجم
وي در باب پنجم پيرامون مسائل مهم به بحث مي نشيند، از جمله: ملالت قلوب، به دست آوردن دل ها، آرامش دل هاي طالبان علم، حكمت، رهبت و خشيت، اقسام صبر، حيا از خداوند، قضا و قدر، بداء، ارتباط روحي حيواني و مزاج انساني، صلاح و فساد دل، فضايل اخلاق، رضا و درجات رضا، خوف و اقسام آن، صدق و صلاح نيت. ملا عبدالباقي در صفحه 791 در شرح حكمت يك صد و هشت چنين مي گويد: و گويند اعرابي نزد رسول الله (ص) آمد و گفت: حساب خلق كي خواهد كرد؟ رسول الله (ص) گفت: «الله». گفت: خدا به خودي خود حساب كند؟ گفت: «نعم»،اعرابي بخنديد. پيغمبر (ص فرمود: « مم ضحكت يا اعرابي ؟» از چه خنديدي اي اعرابي؟ گفت: «إنّ الكريم اذا قدر عفا و اذا حاسب سامح». [7] يعني كريم چون قدرت يافت عفو كند، و چون حساب كند مسامحه نمايد. باب ششم
ايشان در باب ششم به مباحث مهم مي پردازد؛ از جمله: توشه گرفتن و انجام اعمال نيك قبل از مرگ، اتمام و اكمال امر دين، پيش روي بودن آخرت، نماز و تقرب جستن به خداوند، اعطاي زكات، اداي امانت، مذمت عيبجويي، وصيت امام علي (ع): پرستش خداوند و متابعت رسول (ص)، اشتياق امام (ع) و وي در صفحه 833 در تفسير خطبه يك صد و نود و نه درباره اهميت نماز چنين مي گويد:« اميرالمومنين (ع) چون وقت نماز درآمدي مضطرب گشتي، و رخسار مباركش متغير شدي. گفتندي: يا اميرالمومنين ! چه رسيد تو را؟ گفت: وقت اداي امانتي درآمد كه آسمان و زمين طاقت آن نداشت». همچنين در صفحه 844 مي گويد: از جابر بن عبدالله انصاري مروي است كه گفت كه كعب الاحبار از علي ابن ابي طالب (ع) پرسيد كه آنچه رسول الله (ص) در آخر حيات به آن تكلم فرموده چه بود؟ گفت: «سر را بر دوش من نهاد و گفت: الصلاة الصلاة». كعب گفت: آخر عهد وصيت انبيا اين باشد، و به اين مأمورند و به اين مبعوث شدند. باب هفتم
ايشان در باب هفتم به مباحثي پيرامون دنيا، دنيا و آخرت، آميختگي دنيا به شهوات، به ياد مرگ بودن، ترك دنيا و پرداخت. در خصوص عبرت گرفتن از بي وفايي دنيا چنين مي گويد:« فهل بلغكم أنّ الدنيا سخت لهم بفدية، او اعانتهم بمعونة، او احسنت لهم صُحبة». پس آيا رسيده است به شما آنكه دنيا سخاوت كرد با ايشان به آنچه باز خرند خود را از اسيري، يا اعانت كرد ايشان را به ياريي، يا نيكويي با ايشان نمود در مصاحبت.(ج1، ص 873-874) وي در اين باب خطبه هاي 111، 113، 99، 82، 28، 196، 173 و 103 و همچنين حكمت هاي 7 و 367 را شرح كرده است. باب هشتم
عبدالباقي در باب هشتم منهاج الولاية، به بحث از مذمت كبر و فخر فروتني مي پردازد كه به تعدادى از موضوع هاي آن اشاره مي كنيم: نكوهش تكّبر و فخر در روايات، حقير شدن متكّبر نزد مردم، تكّبر و تفاخر در آيات، روايات و اشعار، سجده نكردن ابليس بر آدم، توصيه به تواضع، بناي بيت الله الحرام، كراهت امام (ع) از خودخواهي و ستودن ايشان. وي درباره كبر مطلبي از سيد علي همداني ـ قدس سره الشريف ـ بيان مي كند: گويد كه از آفات هائله صفت كبر يكي آن است كه از انتفاخ قوه نفساني، به واسطه نفخه شيطاني، دخاني مظلم متصاعد مي گردد، و از استيلاي آن دخان چشم دل پوشيده مي شود، و عين بصيرت از مطالعه مجموع ابواب ايمان كه آن مفاتيح الجنان است محجوب مي ماند، و به سبب عدم ادراك ايمان ابواب جنان بر وي مسدود مي گردد؛ و آنكه رسول الله (ص) فرمود: كه «لايدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال ذرة من الكبر» سر اين معني است؛ و چون كبر ماده قوه غضبي است، و قوه غضبي شر و آتش قهر صمديت است، و خاصيت آتش آن است كه از تولد حركت ذره اي از آن جهاني مشتعل گردد، لاجرم يك ذره كبر موجب اشتعال آتش جهنم شد كه اعظم عوالم نيران است. (ج 2، ص 934) وي در اين باب دو خطبه و سه حكمت را شرح نمود. باب نهم
وي باب نهم را به خطبه سوم نهج البلاغه اختصاص مي دهد. اين خطبه معروف به شقشقيه است و در اين باب به دو بحث از شتاب خليفه اول در پوشيدن لباس خلافت، فرو گذاشتن خلافت بر خليفه دوم و صبر امام (ع) در مقابل آن، قتل خليفه سوم، روي كرد مردم به امام علي (ع)، مخالفت ناكثين، مارقين، قاسطين با خلافت امام (ع) مي پردازد. امام علي (ع) در اين خصوص فرمود: «فلما نهضت بالامر نكثت طائفة» ؛ پس چو برخاستم به امر خلافت شكستند طايفه اي عهد بيعت را، و هم اصحاب الجمل. «و مرقت اخري»؛ و بيرون رفتند از دين طايفه اي ديگر. و هم الخوارج لمروقهم من الدين كمروق السهم من الرمية، و هو لفظ الخبرالنبوي. «و قسط آخرون»؛ و ظلم كردند ديگران و هم اهل الشام «كانّهم لم يسمعوا الله سبحانه يقول: تلك الدارالاخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الارض و لافساداً و العاقبة للمتقين» [8] گويا ايشان شنيده بودند از خداي تعالي كه مي گويد: اين دار آخرت گردانيده ايم آن را از براي كساني كه نمي خواهند بلندي در زمين و نه فساد، و حسن عاقبت از متقيان است. باب دهم
بر اساس نوشتار مصحح محترم، عبدالباقي شرحي بر باب دهم به رشته تحرير در نياورده است. وي در پاورقي صفحه 987 در اين خصوص چنين مي گويد: باب دهم از كتاب، فقط شامل نامه 53 نهج البلاغه [نامه حضرت به مالك اشتر] است و چون در نسخه هاي خطي رويت شده، ترجمه و شرحي براي آن ذكر نشده به همين جهت از نگاشتن نامه مذكور در اين باب خودداري مي شود. باب يازدهم
ملا عبدالباقي در باب يازدهم به مباحث مهمي مي پردازد كه از جمله آن آماده بودن براي مرگ، تقوا پيشگان و پاداش آنها، تقواي الهي، توشه گرفتن از دنيا، صفات بهشت، دنيا محل اعتبار و آزمايش، معاد جسماني از ديد ابن سينا، معاد جسماني از ديد علامه دواني ، اقسام معاد، شفاعت رسول الله، مواطن هفتگانه قيامت و ابواب جهنم و بهشت، ظاهر و باطن آدمي، سخن اشاعره و سوفسطائيه درباره تبدّل و تجدّد اعراض، نشئات روح انساني، قيامت و كيفيت بعث، درجات بهشت ، اصناف اهل بهشت، سخن رسول الله (ص) در توصيف بهشت. ايشان در خاتمةالمقال در توضيح و تتميم كلام در بيان نسبت ميان روح الهي و بدن انساني چنين مي گويد: اعلم، ايدّك الله بروح منه، كه آدمي را ظاهري است و باطني، و ملكي و ملكوتي. ظاهر آدمي مركب است از نفس و بدن. نفس در اصطلاح قوم عبارت از بخاري لطيف است كه حامل قوه حيات و حس و حركت ارادي است و منشأ آن دل است، و حكيم آن را روح حيواني خواند. و بدن غلاف آن روح است و مورد آثار و محل مشاعر و حواس او، و اين هر دو از عالم ملك است و مركب از طبايع اربع. اما باطن او روح انساني كه بسيط است و از عالم امر است، همچنان كه روح حيواني مركب است و از عالم خلق. [9] باب دوازدهم
وي باب دوازدهم را به دعاها اختصاص مي دهد و هفت دعا را ذكر مي كند و متأسفانه شرح و تفسير نكرده است. مصحح محترم به ترجمه آن ـ كه برگرفته از ترجمه فارسي حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه ، تصحيح عزيزالله جويني مي باشد ـ پرداخته است. مصحح در اين خصوص مي گويد: چند خطبه نگاشته شده در باب دوازدهم منهاج الولاية في شرح نهج البلاغه بدون ترجمه و شرح مانده است. به جهت تتميم حسن ختام ابواب كتاب، و كوتاه بودن آن، ترجمه ادعيه متن در زيرنويس اوراق ذكر مي شود. ويژگي ها
اين اثر 6 نسخه دارد كه از امتيازات اين اثر مي باشد و حتي يكي از نسخه ها به خط مؤلف است. مصحح محترم در اين خصوص مي گويد:« پس از تفحص و جستجو در مخازن نسخ خطي و كتابخانه هاي متعدد، نسخه هاي خطي زير از منهاج الولاية رويت شد و در اختيار نگارنده قرار گرفت.» وي آنگاه شش نسخه خطي را معرفي مي كند و مي گويد: «نسخه اول (با خط خود مولف) در باب نخست كتاب به عنوان نسخه اصل و قرار گرفت»، [10] مرحوم ملا عبدالباقي گاه عين خطبه را بيان كرده است، ولي آن را ترجمه نكرده است؛ مانند باب 12 كه در اين باب كلمات امام علي (ع) پيرامون دعا جمع شده است. گويا باب دوازده را به دعا براي حسن ختام اختصاص داد. بنابر اين نه ترجمه كرد و نه شرحي بر آن نگاشت. ولي ترجمه در پاورقي كار بسيار نيك، محقق محترم مي باشد و به آن در صفحه 1215 اشاره كرد كه «اين ترجمه برگرفته از ترجمه فارسي حدود قرن پنجم و ششم نهج البلاغه تصحيح عزيزالله جويني مي باشد». مرحوم جويني در ترجمه دعاي «الحمدالله الذي لم يصبح بي ميّتاً ولا سقيماً و لا مفروباً علي عروقي بسوء و لا مأخوذاً بأسواء عملي» مي گويد: «شكر و سپاس مر خداي را كه در صبح نياورد مرا در حالي كه مرده باشم و نه رنجور، و نه پديدكرده به عرق هاي من بدي و مرض و الم و نه فرا گرفته شده به بدترين عمل من و نه بريده شده است اصل من و نه برگشته ام از دين خود، و نه انكاركننده مر پروردگار خود، و نه وحشت و ناخوشي گيرنده از ايمان خود و نه واپوشيده شده است عقل من ». [11] مصحح محترم هر جا احساس مي كرد كه لغت بايد ترجمه شود، به ترجمه آن مي پرداخت، مانند صفحه 1157 و 1130 و 1097 و 1049 و گاهي هم ضرورت تعليقه نويسي مصحح محترم را وادار مي كرد تا تعليقه اي بزند، وي نيز اين كار را در پاورقي انجام مي داد؛ مانند توضيح پيرامون صحت يا عدم صحت انتساب خطبةالبيان به حضرت علي (ع) در صفحه 719 و يا مانند ترجمه همه باب دوازده كه از صفحه 1217 آغاز و تا صفحه 1226 ادامه دارد و يا خطبه 216 در صفحه [1] 969. در پايان به اين نكته اشاره مي كنيم كه احياي آثار گرانسنگ نوابغ گذشته به خودي خود كاري است مبارك و با ارزش، و زماني اين ارزش دو چندان ميشود كه آن اثر از آثاري بس مهم و تأثيرگذار باشد كه كتاب منهاج الولاية از آن جهت كه شرح نهج البلاغه است، از اين ويژگي برخوردار است. بنابر اين جا دارد از محقق محترم جناب آقاي عظيمي از اين باب و از جهت تصحيح بسيار دقيق اين اثر تقدير و تشكر كرد. [1] - ميرزا حبيب الله هاشمي خوئي، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة ، چاپ مكتبة الاسلامية، تهران، ج1، ص 245. [2] - سيد رضي، 20 جمادي الاول سال 359 هجري قمري متولد شد و در سن 47 سالگي در سال 406 هجري قمري وفات كرد. [3] - بر اساس تاريخي كه سيد رضي در آخر نهج البلاغه نگاشته است، شش سال قبل از وفات، تأليف نهج البلاغه به پايان رسيد. [4] - اعيان 7الشيعه ، ج7، ص 733، حققه حسن الامين دارالتعارف للمطبوعات، بيروت. [5] - مصحح محترم در پاورقي صفحه 10 مي گويد: علامه اميني در كتاب الغدير (ج4، ص 186، 81) بالغ بر 70 شرح و عبدالزهراء خطيب حسيني در كتاب مصادر نهج البلاغه و اسانيده حدود 190 شرح از شروح نهج البلاغه را نام مي برد. اما آقاي استادي در كتابنامه نهج البلاغه 370 شرح براي نهج البلاغه نوشته است. [6] - نحل، 53 [7] - عوارف المعارف، ص 498. [8] - قصص، آيه 83 [9] - منهاج الولايه، ج2، ص 1148 [10] - همان، ج1، ص 26 و 28. [11] - همان، ج2، ص 1217.