شرح حديث الحقيقه
فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع)- سال اول، شماره 2، زمستان 1374 سيدحسن مصطفوى (1) اين حديث شريف به ساحت مقدّس ابوالعقول، سرّالأنبياء والمرسلين و سيّد الاوصياء و الصدّيقين، يعسوب الدّين حضرت اميرالمؤمنين - عليه صلواة الملك الحقّ المبين - منسوب مى باشد. پيش از آن كه به شرح اين حديث كه به مطالب بلند عرفانى، آميخته است بپردازيم؛ لازم مى دانم مقدّمه اى را كه حاوى نحوه انتساب اين حديث و شرح اجمالى پاره اى از مصطلحات عرفاست، تقديم نمايم، لذا اين مقدمه داراى دو بخش است: بخش اول : نحوه انتساب حديث
1- اين حديث را عرفا و اهل اللّه ، بسيار نقل كرده اند و از طريق صحابى جليل القدر وثقة كميل بن زياد نخعى - عليه الرّحمة - به حضرت امير عليه السلام در رديف ارسال مسلّمات چنانچه رسم آنهاست مرسلاً منسوب نموده اند، گر چه در هيچ يك از جوامع حديثى معتبر، مسندا و مرسلاً نقل نشده ولى از طرفى مرحوم حكيم متأله سبزوارى - قدس سرّه الشريف - در كتاب شرح دعاى صباح (سبزوارى، بى تا، ص 319) آن را از مشهورات بين عرفا شمرده و فقيه و عارف و اصل حضرت شيخ، سيّد حيدر آملى در كتاب نص النصوص فى شرح خصوص الحكم اين حديث را از اخبار صحيحه دانسته است. (آملى، 1352، ص 440). 1- داراى درجه اجتهاد، صاحبنظر در فلسفه، فقه و اصول فقه اسلامى، عضو هيأت علمى و رييس دانشكده الهيات و معارف اسلامى و ارشاد دانشگاه امام صادق(ع). لذا فكر مى كنم كه مثل شهادت حكيم متأله سبزوارى بر شهرت حديث و تصريح حضرت شيخ سيّد حيدر آملى - قدس سرّه - به صحّت آن كافى باشد كه براى انسانى كه از جاده انصاف منحرف نباشد، اطمينان به صدور اين حديث شريف از ساحت مقدس ولايت عظمى حاصل گردد. بين ناقلان حديث در تعداد فقرات اين حديث اختلاف است، بعضى مثل حاجى سبزوارى آن را در طى پنج فقره بدون جمله «جذب الاحدية لصفة التوحيد» نقل كرده اند (سبزوارى، بى تا، ص 319). و بعضى همچون شيخ سيّد حيدر آملى، آن را در طى شش فقره يعنى با نقل جمله «جذب الاحدية لصفة التوحيد» ثبت نموده اند (آملى، 1352 ص 440). و اين جانب در اين مقاله، نقل صاحب نص النصوص يعنى شيخ سيّد حيدر آملى را مورد توجه قرار مى دهم. بخش دوم: توضيح بعضى از مصطلاحات عرفا كه در فهم حديث ضرورت دارد 1- عرفا و حكماى الهى، ذات حضرت حق و واجب الوجود را هستى مطلق مبرّاء از هر قيد، حتى قيد اطلاق بدون هيچ گونه اعتبار و ملاحظه قيدى و صفتى حتى قيد و تعيّن وحدت مى دانند و از آن، تعبير به مرتبه «غيب الغيوب» و «كنزُمخفى» مى كنند و آن را حضرت احديّت مطلق لاشرط مى دانند كه صفت و اسم در آن راه ندارد، زيرا ذات وجود حقيقى محض است و وحدت، عين ذات او است زيرا غير حقيقت وجود، نيستى مطلق است و حقيقت هستى، با لذّات از عدم ممتاز است و در امتيازش به تعّين و جهت خاص امتياز و وحدت عدديّه، نياز ندارد. پس وحدت عين ذات است و اين وحدت مطلق - لا بشرط - منشاء اعتبار احديّت و واحديّت است؛ زيرا شامل «وحدت بشرط لا شى ء معه» كه از آن تعبير به حضرت احديّت مى شود و همچنين شامل وحدت به اعتبار ظهور موجودات و اعيان حقايق وجوديه است كه از آن تعبير به مرتبه واحديّت مى نمايند (آملى، 1352، ص 444). از حضرت احديّت يعنى وحدت بشرط لا تعبير به مرتبه «عماء» مى شود، زيرا اعماء ابر رقيقى است كه بين آسمان و زمين حائل است و حضرت احديّت بين ذات وجود «بحت» و «كنزُ مخفى» و بين مرتبه ظهور اسما و صفات در نظاير كون و شهود و تجلّى افعالى حايل و واسط است و اين اصطلاح از حديث شريف حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وسلم گرفته شده است: «انه سئل عن مكان و به قبل ان يخلق الخلق، فقال صلى الله عليه و آله وسلم كان فى عماء» (آملى، 1352، ص 439؛ فنارى، بى تا، ص 47). و حضرت احديّت را به لحاظ اعتبار اسماء و صفات كه به نحو وحدت در آن جمع اند، مرتبه احديّت گويند. 2- تجلّيات ذات حضرت حق را به سه گونه نامگذارى كرده اند : الف: تجلى ذاتى و حضور ذات كه همان مرتبه «كنزا مخفيا» است، بدون اعتبار هيچ گونه لحاظى و اعتبار تعيّن و قيدى. ب: تجلّى اسمائى و مرتبه واحديّت است كه از آن تعبير به «فيض اللّه أَقدس» مى شود و در اين مرتبه اسما و صفات و لوازم آنها كه اعيانِ ثابته ممكنات هستند، در علم حضورى ذات لذّات ظاهر مى شوند، البته به نحو وحدت و بساطت يا علم اجمالى در عين كشف تفصيلى و اين تجلّى و احديّت، لازمه مرتبه احديّت است و مرتبه احديّت منشأ و جاذب آن به نحو منشئيت علت و جاذبيّت براى معلول مى باشد. ج: تجلّى وجودى و شهودى و مرتبه ظهور فعل اللّه ؛ يعنى وجود منبسط و به عبارت ديگر، تجلّى افعالى است و آن ظهور حضرت حق تعالى از مرتبه واحديت اسمائى است به و احديّت فعلى به صور اسما در مراتب كون و هستى كه لوازم اسما و صفات مى باشند؛ ظهورى به گونه اى بسيط و كثرت در عين وحدت و از اين ظهور فعلى بسيط، عرفا تعبير به «فيض اللّه مقدّس»، «نفس الرّحمان»، «وجود منبسط»، «رحمه واسعه»، «نور مطلق» و «هتك السّتر» مى كنند زيرا ظهور از مرتبه ذات به وجود جمعى اعيان موجودات در مرحله فعل تنزّل يافته در اين ظهور فعلى همان طورى كه معلوم شد، اعيان موجودات، بدون تفرقه تعيّنات بلكه به نحو وحدت و بساطت و كثرت در عين وحدت، تحقّقِ عينى دارند و چون غبار كثرت آثار و وجودات خاصه در اين مرحله ظاهر نشده و يكسره هستى و وجود محض است از آن تعبير به «صحو الموهومات» كه تعيّنات ماهوى و تعيّنات شخصى است مى نمايند و اين ظهور فعلىِ بسيط، علم فعلى حضرت حق است. عارف قيومّى، مولوى دومى، در اشاره به همين مرتبه مى گويد. (مولوى، بى تا، ص 20):
منبسط بوديم و يك گوهر همهبى
يك گهر بوديم، همچون آفتاببى
چون به صورت آمد آن نور سرهشد
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق
سر و بى پا بدُيم، آن سر همه
گره بوديم و صافى همچو آب
عدد چون سايه هاى كنگره
تا رود فرق از ميان اين فريق
تا رود فرق از ميان اين فريق
فهاانا الخالص فى المقصود
بعون ربّى واجب الوجود
بعون ربّى واجب الوجود
بعون ربّى واجب الوجود
كتابنامه :
قرآن كريم آملى، سيد حيدر،نص النصوص فى شرح الفصوص، تهران، انستيتوى پژوهشهاى علمى ايران و فرانسه، 1352 ش/ 1975 م. ابن سينا، ابوعلى حسين بن عبداللّه ، الالهيات فى الشفاء، قم، بيداد، بى تا. ابن منظور، جمال الدين ابوالفضل محمدبن مكرم، لسان العرب، ج 6 و 7، بيروت، دار احياءالترات العربى، 1408 ق. سبزوارى، ملا هادى، شرح دعاى صباح، چاپ سنگى (زمان قاجار)، بى جا، بى نا، بى تا. الطريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408 ق. فنارى، محمد، مصباح الانس فى شرح مفتاح غيب الجمع و الوجود لصدر الدين القونوى، چاپ سنگى قديم، بى جا، بى نا، بى تا. معلوف، لوئيس المنجد فى اللغة و الاعلام، بيروت، دارالمشرق، 1973 م. مولوى، جلال الدين، مثنوى، تهران، اسلاميه بى تا. [1] . واحد حقيقى چيزى را گويند كه اتصاف به آن به وحدت بدون واسطه در عروض باشد. و واحد حقّه حقيقى آن حقيقى را گويند كه وصف وحدت از ذاتش انتزاع گردد، به عبارت ديگر، در حمل واحد بر آن در اين صفت مشتق ذات مأخوذ نباشد و آن دو قسم است؛ واحد حقّه قيوميّه كه ذات واجب الوجود است و واحد حقّه ظليه كه وجود منبسط است. [2] . الطريحى، 1408 ق، ماده طفح: طفح الاناء طفحا و طفوحا: امتلأ و ارتفع؛ معلوف المنجد، 1973، ماده طفح: طفح طفحا و طفوحا الاناء: امتلأ و فاض. [3] . الطريحى، 1408 ق، ج 1، ماده جلّ: و فى حديث وقت الفجر حين ينشق الى ان يتجلّل الصبح السماء اى يعلوها بضوئه يضمها من قولهم تجلّله اى علاه و قولهم جلل الشى ء تجليلاً اى عمّه و المجلل السحاب الذى يُجلّل الارض بماء المطر اى يعمّه