شکايت به خدا - شکایت به خدا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شکایت به خدا - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شکايت به خدا


حجت الاسلام سيد محمد انجوي نژاد

موضوع سخنراني : شكايت به خدا

مکان : مسجد جامع شهدا شيراز

مناسبت : اعتکاف

برخي از بنده هاي كاملاً عادي هستند كه در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي يك سري رفتارهاي كاملاً عادي رو بروز مي دن . وقتي كه درجات نزديكي انسان به خداوند بالاتر مي ره از كلمات خصوصي تر استفاده مي كنه و حتي مي تونه در گفتمانش با خداوند تبارك و تعالي تغييراتي بده به عنوان مثال وقتي شما با يه آدمي كه بزرگه ، در برخورد اول ، صحبت مي كنيد يك كلامي داريد بعد اگر برخوردها بيشتر شد و نزديكتر شديد و اعتماد و محبت دو طرف جلب شد ، همون طور كه روايت مي فرمايد : بَين الاحباب تسقط الآداب ديگه يك سري آداب رو مي تونيم كنار بذاريم . در اين سه روزي كه مهمان خداوند بوديم ، گفتمان ما سه پله بود . قدم اول درخواست نزديك شدن ؛ يعني روز اول و شب اول ما سعي خودمون رو كرديم تا فاصله اي كه بين ما و خداوند هست رو جبران كنيم و به خداوند نزديك بشيم . مرحله دوم جلب اعتماد ؛ در شب دوم گفتيم : خدايا ! حالا كه به تو نزديك شدم براي تو ضرري ندارم ، مثل بزرگان وقتي به افراد نزديك مي شن اول اينها رو تست مي كنن كه اگر قابليت ، لياقت و ظرفيت رو در وجودش ديدند اون وقت به فرد راه مي دن و خودموني مي شن . پس قدم سوم و مرحله سوم خودماني شدنه ؛ امشب كه شب آخره ، شب خودموني شدن با خداست . آدم وقتي با خدا خودموني مي شه يه حرفهاي ديگه اي مي زنه .

ببينيد ما در زندگي مون چند نوع مخاطب داريم ، دسته اول كساني كه باهاشون كارها و مراودات كاملاً عادي مون رو داريم . مثل مسائل كاري ، اجتماعي ، درسي ، مسائل كسب و كار و . . . يه عده از افراد هستند كه شايد ما زياد به اينها دل نبنديم يعني بين ماها علاقه اي نيست . اصلاً شايد علاقه لازم نباشه ، ممكنه مفيد باشه اما بدون علاقه هم مي شه با يك نفر شريك شد ، كار كرد ، ازش خوب درس گرفت ، خوب بهش درس داد ، يا خوب باهاش شريك شد ، توي اقتصاد و مسائل ديگه پيشرفت كرد ، مي شه . اما يه گروهي هستند كه ما اينها رو انتخاب مي كنيم براي دل دادن . يعني از صبح تا شب داريم با عالم و آدم كار مي كنيم اما ذهن مون پيش همون يك نفره و اينه كه شيرين ترين لحظات دلدادگي ، زماني هست كه شخص خستگيش رو در نزد يارش رفع مي كنه . مي گن : آقا ! فلاني از صبح تا شب خستة خسته مي شه ، شب كه مي رسه خونه تمام خستگيش برطرف مي شه . يعني اثرات صحبت با معشوق يكيش برطرف شدن خستگي هست . حالا يكي از كارهايي كه انسان خيلي خيلي دوست داره انجام بده ، زماني كه داره خستگيش رو برطرف مي كنه ، همين درد دل كردنه . دوست داره دردهاش رو بگه . يعني از گفتن اينكه امروز چقدر خوش گذشت هيچ لذتي نمي بره اما خيلي خوشحال مي شه كه بتونه براي معشوقش بگه امروز بد گذشت !

پس با اين مقدمه بحث اين جلسه رو كه شكايت به خدا هست شروع مي كنيم . وقتي كه ما اين سه پله و سه قدم رو رد كرديم ، و روي پله سوم قرار گرفتيم ، ( پله اول نزديكي ، پله دوم : ايجاد احساس اعتماد و نشان دادن ظرفيت ، پله سوم : خودماني شدن ) نوبت شكايته .

خُب من كه خودم خيلي شكايت دارم ، شماها هم خيلي شكايت داريد ، آيا به ما اين اجازه رو دادن كه شكايت هامون رو بگيم ؟ يادمه در يكي از بحثها ، فرازي از شكايت امام سجاد (ع) رو گفتم ، خيلي هاتون تعجب كرديد كه آقا امام سجاد (ع) هم اين جوري صحبت كرده . بله به تو هم اجازه مي دن امشب شكايت كني ، چون الان مقام تو فرق كرده ، اين مقام امشب ، با مقام شبهاي ديگه فرق داره ، شب اول و دوم تو مهمان خدا بودي ، مهماني بودي كه مي تونستي بري ، خدا چند بار هم بهت گفت ، گفت : اگه مي خواي بري برو ، من كاري ندارم . اگه مي خواي بري ، برو ، اين دو روزه مشكلي نداره ، اگه خواستي ، هر وقت دوست داشتي برو ، بگو : آقا ! من ديگه معتكف نيستم . روزه ات رو هم بشكن . مشكلي پيش

نمي ياد ، اين دوشب از مهمان هايي بودي كه خدا داشت تحملت مي كرد ، تا نماز مغرب و عشاي امشب خدا داشت تحملت مي كرد ، براي بعضي از ماها مي گفت : حالا بذار اين مهمون باشه ببينيم چي مي شه ! اما تا نماز مهمون بودي ، از نماز به اين طرف موقعيت تو و خدا فرق كرده ، خدا بهت مي گه ديگه حق نداري بري ، از الان مهمون اجباري هستي . يادته تا قبل از اذون مي گفتم هر كي مي خواد اعتكافش رو باطل كنه ، از الان به بعد مي گه ، ديگه حق نداري بري ، اون دو روز اگه مي گفتي : خدايا ! شكايت دارم ، چرا به من محل نمي ذاري ؟ مي گفت : من كه بهت گفتم برو ، چرا نرفتي ؟! اما امشب رو خداوند مي فرمايند كه بايد بشيني ! بايد بموني اگه بگي چرا چيزي بهم نمي دي ؟ نمي تونه بگه من كه بهت گفتم برو . وگرنه مي گي : كجا برم ؟! من نمي تونم برم . من رو اينجا بستي گفتي نرو . هيچي هم نمي خواي بدي ؟! هزار تا اميد بهم دادي ، گفتي : آقات رو مي بيني ، فلان مي كني ، فلان مي كني ، تموم شد ! شب آخره . پس اون دو شب قبل با امشب يه فرقي داره ، اون دو شب خدا ناز مي كرد مي گفت حالا نمي دونم ، ببينم مي بخشمت ، نمي بخشمت ؟ چه جوريه ؟ مهمون مي شي ؟ نمي شي ؟ در بازه ها ، اگه مي خواي بري ، برو اما امشب ديگه تو ناز مي كني ، مي گي : حالا نوبت من شد ، نمي ذاري برم ! مهمون دعوت كردي ، به زور نگه داشتي ، نمي خواي آقام رو بياري من ببينم ؟! من هم ايستادم ، نشستم .

امشب مي خوايم به خدا شكايت كنيم . خدايا ! ما شكايت داريم ، بايد كجا مراجعه كنيم ؟ ما مشكل داريم ، الان ساعت 10 شبه ، من براي 10 شبه فردا شبم مي ترسم ، به كي بايد شكايت كنم ؟ آيا امام اجازه مي ده ما شكايت كنيم ؟ فرمودند بله ، بنده ها ! شكايت كنيد .

بشينيم ببينيم امام مون چه طوري شكايت كرده ؟ ما هم همون جوري شكايت كنيم . مناجات الشاكين مي فرمايد :

بسم الله الرحمن الرحيم ، اِلهي اِلَيْكَ اَشْكوُا نَفْسً بِالسّوءِ اَمّاره خدايا ! به اين دو سه روزه من نگاه نكن اين قدر خوبم ، پاكم ، پام رو بذارم بيرون ، نفسم بيچاره ام مي كنه ، نمي خواي كمكم كني ؟ يه نفسي تو وجودم گذاشتي كه صبح تا شب داره من رو به سمت بدي ها وسوسه مي كنه ، زشتي ها و بدي هاي دنيايي رو در مقابلم قرار دادي كه بيچاره ام كرده ، از همه طرف فشار به سمت مي ياد . فردا كه به دبيرستان و دانشگاه رفتم ، عالم و آدم من رو مسخره مي كنن ، مي خواي نبرم ؟! زور داري مي گي !

ببخشيدا ! ولي ما امشب داريم اين جوري حرف مي زنيم ، چون ديگه مهموني هستيم كه تو خونه خدا نشستيم ، مي گيم : حالا كه اجازه نمي دي بريم ، مي خوايم حرفهامون رو بزنيم . ديشب اگه مي گفتيم ، مي گفت : نمي خواي ؟ پاشو برو . حالا كجا برم ؟ جايي رو ندارم برم . نمي خواي جوابم رو بدي ؟ خدايا ! من تو خونه ام ، تو محيطم ، تو محله ام ، تنهام . كسي حرفهام رو نمي فهمه ، خدايا ! تو خانواده ام هم مسخره ام مي كنن ، كجا بايد برم ؟ من اين حرفها رو جدي مي زنم . دارم جدي به خدا مي گم . نمي خوام بگم كه تو هم گريه كني ، من الان عصباني هستم ، خدايا ! اين بچه ها ، اين سه روزه پدر خودشون رو در آوردن ، از صبح تا شب دارن گريه مي كنن ، مگه ما گفتيم كه گريه كنن ؟! خودشون مي شينن گريه مي كنن . نمي خواي كمكشون كني ؟ وَ اِلي الْخَطيئَه مبادره مي گه : خدايا ! من بايد چه كار كنم كه نماز برام جلوه نداره ، شب تا صبح هزار تا كثافت كاري مي كنم اما دو ركعت نماز نمي تونم بخونم ، به نماز شب هاي الانم نگاه نكن ، يه كاري كن بازم بتونم نماز شب بخونم . چه جوري مي تونم نماز شب بخونم ؟

مي دوني او نمازي كه بهت مي چسبه كدوم نمازه ؟ مي دوني چرا امامت چهل سال نماز شبش ترك نشد ؟ اون نمازي مي چسبه كه فرمود در قنوتم خم ابروي تو در ياد آمد ، نمازي كه وقتي قد قامت مي گي تو ذهنت قيامته ، قامتت محشرعشقه . اين رو به ياد بيار :




  • جمال تو ببيند اگر مكبر
    به قد قامت بماند تا قيامت



  • به قد قامت بماند تا قيامت
    به قد قامت بماند تا قيامت



مي گه : من چي كار بايد بكنم ؟ وَ بمعاصيك مولعه از اين طرف گناه ، چهار ساعت ، پنج ساعت هيچ نگراني ندارم ، قشنگ به سمت گناه مي رم ، خُب كمكم كن ، مگر نمي بيني دارم چه بدبختي مي شم ؟ بيچاره مي شم ، نمي بيني ؟! چقدر ماه رمضان ها و اعتكاف هام رو خراب كردم ، نمي بيني ديگه جلوي امام رضا (ع) آبرو برام نمونده ؟ نمي بيني هرچي دارم گريه مي كنم ، سه روزه دارم مي گم : بابا ! ديگه من آدم شدم ، اما امام زمان (عج) نمي ياد . شب آخره !

مي فرمايد : ( مناجات ) دائم اين نفس من رو توي گودال هايي مي اندازه كه به يه بدبختي بايد خودم رو بكشم بيرون !

كجا هستن كساني كه اعتكاف سال قبل اينجا بودن ؟ نه اون كساني كه مردن ، كه اي كاش مرده بودن ، دوستاتون كجا هستن ؟! الان تو كدوم بزم گناه نشستن ؟ سال قبلي ها كجا هستن ؟ دو سال قبلي ها كجا هستن ؟ بچه هاي ما كجا رفتن ؟ اون وقت تو اينجا نشستي براي شهداء گريه مي كني ؟ به خدا شكايت كن ، بگو رفيقم از دستم رفت ، دنيا و آخرتش از هم پاشيد ، شهيد كه گريه نداره . بايد بشينيم گريه كنيم ، به خدا شكايت كن بگو خدا ! هم خودم ، هم دوستام رو نجات بده . آخه ما چكار كنيم ؟ تو اگه خودت رو به ما نشون داده بودي ، ما كه اينقدر زود نمي بريديم ، يه فكري به حال ما بكن . بابا ! اين امتحان هايي كه تو داري از ما مي گيري ما نمي تونيم جواب بديم ( از قول تو دارم مي گم ، اينقدر امشب من پررو شدم ، چون مي دونم امشب خدا نازت رو مي خره ، يه زماني من حرفي زدم كه بعدش پشيمون شدم ، با خودم گفتم : چرا يه همچين حرفي زدي ؟ اون هم تو جمعي كه همه نشستن ، در كانون باز بوده ، هر كسي از راه رسيده اومده نشسته ، چرا از قول فاطمه زهرا (س) يه همچين حرفي زدي ؟ به چه حقي ؟ اما امشب مي گم همين جوري كه اشكات داره مي ياد پائين ، خانوم از اون بالا مي گه الهي قربونت برم ! )

الهي اَشْكوا اِليْكَ عَدُوّاً يُذلُّني خدايا ! فردا شب همين موقع شيطون ها دور و ور من رو گرفتن مي خوان من رو بيچاره كنن ، زورم بهشون نمي رسه ، نمي خواي كمكم كني ؟! وَ شيطاناً يُغْويني قَدْ مَلَعَ بِالْوَسْواسِ صَدْري . . . . خدايا ! از فردا شب شيطون مي ياد مي گه : وقتت تلف شد ، بيچاره شدي ! نمي دوني اينهايي كه بيرون بودن چه كيفي كردن ؟! فلان فيلم رو شب جمعه پخش كرد ، مسابقة فلان بود ، اِله بود ، بِله بود ، نبودي ! عروسي فلاني بود ، همه رفتن زدن ، كيف كردن ، رقصيدن و . . . !!

خدايا ! اگر منم آقام رو نديده باشم و رفته باشم كه احساس ضرر مي كنم ، يه چيزي كف دستم بذار حداقل دلم خوش باشه بگم مشتم پُره .

امشب از خدا طلبكار باش ، بگو : اجازه مي دي برم ؟ مي گه : نه ! حق نداري بري . بگو : آهان ! حالا نشستم ، مجبوري تحملم كني ، آره ! من ديگه الان از تو مي خوام ، خدا ! شب جمعه است ، يا آدمم كن ، يا آقامو برسون ، يا مرگم رو برسون ! سه راه بيشتر نداري .

ديگه از چي شكايت مي كني ؟ اِلهي اِليكَ اَشْكوا قلباً غاصياً مَعَ الوسواسِ . . . خدايا ! شب آخره ، هنوز من دلم نشكسته ، هنوز قلبم سنگه ، به كي بايد شكايت كنم دور و وري هام همه دارن اشك مي ريزن ، من چرا خفه خون گرفتم ؟ مهمون آوردي زجرش بدي ؟! اين چه وضع مهموني هست ؟! نه مي ذاري برم ، نه بهم اشك مي دي ، نه بهم حال مي دي ، اين چه وضعيه ؟ به كي بايد شكايت كنم ؟!

وَ اَيْنَ اَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِ . . . خدايا ! چرا چشمام خشكه ؟ دوست دارم امشب تا صبح اشكام بند نياد . اينقدر دلم گرفته الهي لاحول و لا قُوَّه الا بِقُدْرَته و لا نجاه لي اينقدر وضعم خرابه كه هيچ كسي نمي تونه نجاتم بده . مي ترسم آقام هم بياد بهم بگه برو گم شو ! وَ لا نجاه لي مِنْ مَكارهِ الدُّنيا الّا بِعِصْمَتِك خدايا ! جون زينب (س) ! از فردا مراقبم باش ، نذار گناه كنم . آخه من تنهايي نمي تونم .

فَاَسْئَلُكَ بِبَلاغَهِ حِكْمَتِكْ وَ نَفاذِ مَشيّتك اَلّا تَجْعَلني يغيْر جودِك مُتَعَرضا وَ لا تُصَيِّرَني للْفِتَنِ . . . .

خدايا ! كمكم كن اين دشمنام رو زمين بزنم . وَ علي المَخازي والعيوب الساتري خدايا بدي هام رو تا حالا پوشوندي ، ممنونتم ! يه وقت نكنه پرده رو كنار بزني ها ! اون وقت سال ديگه توي اعتكاف راهم نمي دن .

دستات رو بيار بالا . بايد ناز كني ، براي ناز كردن مثل اونهايي كه دارن عشق بازي مي كنن آروم دستات رو حركت بده ، از سويداي دل داد بزن نمي خوام با آهنگ بگي ، مي خوام جگرت صدا بزنه ، اون اسمي رو بگي كه شب جمعه ، شب نيمه ماه رجب ، شب پايان اعتكاف ، شب خداحافظي ، شب تموم شدن مهموني ، همه منتظرن ببينن ، تو چي مي خواي بگي ؟! از سويداي دل مي توني يا ارحم الراحمين بگي ، يا اله الشاكين بگي ، يا اله العاصين بگي . همه چي مي توني بگي اما اوني كه من مي گم بگو فقط همين رو بگو : مولاي يا مولاي . . .

/ 1