آن دسته از تجارب که ديني بودن آنها به خاطر ويژگيهاي خود تجربه نيست بلکه فاعل تجربه بر اساس يک دسته تجارب پيشيني به تجربه خويش مي نگرد مانند آنکه مسلماني مرگ فرزند خود را عقوبت گناه خويش به شمار آورد.
2- تجارب شبه حسي
الف_ تجربه خداوند به واسطه شيء محسوس مثلاً خداوند را در تمثال شخصيتي مقدس، غروب خورشيد يا اقيانوس ببينيدب_ تجربه خداوند به وسيله شيء نامحسوس که نامتعارف اما همگاني و مشاع است مثل: تجربه حضرت موسي که فرشته خداوند در شعله آتش از ميان بوته اي نسوخته بروي ظاهر شد با اينکه همه مي توانستند خداوند را از طريق آن تجربه نمايند اما فقط موسي(ع) بوته اي مشتعل را که نمي سوخت مي ديد.ج_ تجربه خداوند به واسطه پديده اي شخصي که در قالب زبان حسي متعارف قابل توصيف است. به طور مثال ظاهر شدن جبرئيل بر پيامبر که هر چند شخصي و غير عمومي است مي توان با زبان حسي بيان کردد_ تجربه خداوند به واسطه پديده اي شخصي که در قالب زبان حسي متعارف قابل توصيف نيست. در اين مورد شخص چيزي را احساس مي کند يا مي بيند اما آن چيز به مثابه امري توصيف ناپذير به تجربه او درمي آيد
3- تجارب وحياني
شامل وحي، الهام و يا بصيرت ناگهاني مي شود که ناگهاني و کوتاه مدت است. پيامبر از طريق وحي، رسالتي را بر عهده مي گيرد و تجربه نبوي، شريعت آفرين است.
4- تجارب احياگر
رايجترين اقسام تجارب ديني که تغييرات مهمي در وضعيت روحي و اخلاقي فاعل تجربه ايجاد مي شود و شخص احساس مي کند خداوند در موقعيت ويژه اي وي را هدايت کرده است.
5- تجربه مينوي
تجربه اي که شخص در عمق جان احساس مي کند. احساس يگانه، بي نظير و غير قابل توصيف.
6- تجربه عرفاني
عارف در اين تجربه از قيد من يا نفس تجربي رها شده و از آن پس « من » يا « نفس بحث بسيط » پديدار ميگردد.
روش مصلحت انديشي
پيروان اين روش نيز معتقدند اعتقاد به وجود خداوند يا عدم وجود خداوند با کمک براهين مساوي است و نمي توان با اين براهين وجود يا عدم وجود را به تنهايي اثبات کرد اما بر اساس ملاحظه هاي مصلحت انديشانه مي توان اين امر را اثبات کرد. پاسکال از هرگونه استدلال نظري خود داري مي نمايد و روش مصلحت انديشي را انتخاب مي نمايد.بنابراين روش اعتقادات ديني معقول و بر اساس مصلحت است وي در مورد اثبات وجود خدا ساکت است اما اعتقاد به وجود خدا را معقول مي داند.معقوليت يک تصميم تابع ميزان انتظار و اميدي است که از انجام آن مي رود. براورد ميزان اميد بر اساس الگوي زير است-» هزينه ها - (سود محتمل * احتمال وقوع) = ميزان اميدوقتي آدمي در صدد انجام کاري است سه عنصر اساسي را در نظر مي گيرد: احتمال وقوع، سود محتمل و مقدار هزينه اي که بايد براي انجام آن کار صرف کرد. کاملاً طبيعي است که آدمي در ميان دو عمل که هر دو احتمال وقوع و هزينه هاي مساوي دارند آن را انتخاب کند که سود محتمل بيشتري دارد.اگر خدايي باشد زندگي انسان به آن سوي مرزهاي ماده هم کشيده خواهد شد و امکان بهره مندي از حيات جاودان و اقامت در بهشت الهي فراهم خواهد شد جايي که هر آرزويي برآورده شده، حد مرزي از ناحيه مزاحم اسباب در کار نخواهد بود اما اگر خدايي نباشد سود محتمل در حد و مرزهاي عالم ماده باقي مي ماند و هر چه اوج گيرد از سقف محدود آن فراتر نمي رود پس اعتقاد به وجود خدا سود بيشتري در بر دارد و معقول تر است.
نظريه تمثيل
اگر چه مسايل کلامي به بحث در مورد خدا و اوصاف خدا مي پردازد از قبيل نامنظم بودن يا خالقيت يا عليت او براي ممکنات يا وصف وجوب و وجود همين امر موجب مي شود که مشکلات جدي در گزاره هاي کلامي نمايان شود و از جمله مشکلات و ابهامهاي بسياري در گزاره هاي مربوط به خدا ناشي مي شوند.در مورد محمول گزاره هاي کلامي اگر به صورت سلبي باشد مثل خدا بي زمان و بي مکان است مشکل حادّي وجود ندارد زيرا که سلب جهات امکاني براي انسان قابل درک و فهم است بنابراين برخي از فيلسوفان دين سعي کرده اند تا گزاره هاي کلامي را بر معاني سلبي حمل نموده و اوصاف الهي را به اوصاف سلبي برگردانند. موسي بن ميمون يکي از مدافعان چنين ارجاع و تحويلي است.اما اوصاف ايجابي که در انسان نيز نظير داشته و علاوه بر خدا اين اوصاف در مورد انسان به کار مي رود از قبيل عدالت، علم، حيات، سمع، بصر و تکلم را مي توان از اين قبيل شمرد.اگر معنايي که درک مي کنيم همان معناي رايج و عرفي و انساني باشد در خطر تشبيه و انسان وار انگاري خدا و نسبت دادن جهات امکاني و جسماني به او قرار مي گيريم ولي اگر همان معناي رايج و عرفي نباشد وجوه اشتراک و اختلاف اين معاني در مورد خدا با اين معاني در مورد انسان چيست؟نظريه تمثيلي توماس آکونياس در پي ارايه راه حل معقول و مناسبي براي اين مشکل است راه حل توماس مشتمل بر دو جنبه سلبي و يک جنبه ايجابي است. نظريه توماس سه مرحله دارد 1
- نفي اشتراک معنوي 2- نفي اشتراک لفظي 3- اثبات وحدت تمثيلي.وقتي مي گوييم خدا موجود است و وقتي مي گوييم انسان موجود است هستي و وجود در خدا عين ذات و براي ديگر موجودات ثانيأ و بالعرض است پس نفي اشتراک معنوي مي شود.نيز هرگاه بگوييم تنها اشتراک در لفظ بين صفات خدا و صفات انساني است در خدا عالم است علم خدا امري غير از علم انسان است پس چه مانعي دارد که خداوند را به اوصاف مادي و جسماني وصف کنيم و معاني کاملاً متفاوت ديگري از آنها اراده کنيم، پس هم نظر به اشتراک لفظي و هم اشتراک معنوي نادرست است.توماس در اين مورد مي گويد بايد نظريه تمثيل را پذيرفت در گزاره هاي مثل خدا عالم است يعني خدا علت علم در انسان است.
الهيات جامع
امروزه هر بحث و گفتگويي در زمينه فلسفه و الهيات مستلزم اين است که مفاهيمي را که به کار مي بريم از حيث معنا شناختي روشن سازيم در نظر پل تيليخ فلسفه و الهيات هر دو با مسايل ديني سر و کار دارند و اين دو رشته علمي به مسايل هستي شناختي مربوط به ساختار هستي و به مسايل ارزش شناختي مربوط به آن دلبستگي فرجامين ارتباط دارند الهيات مي تواند به برکت دو روش همبستگي خود ديدگاه انساني يا متناهي را با ديدگاه الهي يا نامتناهي آشتي دهد اما چنين کاري براي فلسفه امکان پذير نيست..به نظر تيليخ يک نظام بايد نه تنها نقطه ورود بلکه نقطه عزيمت نيز باشد بايد مانند ايستگاهي باشد که در آن حقيقت ابتدايي بر روي جاده بي انتهايي که به سوي حقيقت مطلق مي رود، متبلور شود. الهيات او يکي از نقاط تماس اساسي در گفتگوهاي سريعاً رو به رشد پروتستان - کاتوليک رومي خواهد بود.تيليخ به انسان هاي متجدد بي شمار اين امکان را داد تا مسيحي شوند يا مسيحي باقي بمانند بي آنکه سدّ راه متجدد بودنشان باشد الهيات او نمونه اعلاي راه و روشي است که به ياري آن انسان متجدد مي تواند انساني خداگونه گردد يعني در مبدأ هستي ريشه داشته باشد و از اين رو، در بحبوحه جهان قد علم کند و با قدرداني و حساسيت غم بخورد، رنج ببيند، لذت ببرد، شادماني کند و عشق بورزد. تلاش او معرفي يک الهيات جامع بود که تاريخ همه اديان نمايانگر آن است. وي گفتگوي بين اديان را نه با مقايسه برداشت هاي متباين مربوط به خدا يا انسان يا تاريخ يا رستگاري، بلکه با مسئله اي بنيادي تر يعني مسئله هدف ذاتي وجود و غايت همه موجودات بايد آغاز کرد به طور مثال در مسيحيت، غايت هر کس و هر چيز اتحاد در ملکوت خداوند است و در آيين بودا، غايت هر چيز و هر کس در نيرواناست.پل تيليخ نيز همراه با بسياري از معاصرانش دچار ضربه روح ناشي از کوچکي انسان، با توجه به عالم اخترشناسي جديد شد. از آنجا که نوشته هاي مربوط به کتاب مقدس و تفسير آنها در تاريخ هزاروپانصد ساله دستگاه ديني مسيحيت مبتني بر اين جهان نگري بود که زمين در مرکز عالم و تاريخ بشر هدف غايي خلقت زمين و مسيح کانون تاريخ بشر است اين سوُال اساسي پيش آمد که پس جايگاه انسان در اين بازيگري خدا خواسته و اهميت کيهاني مسيح در عالم چه شد؟آيا بيرون رفتن زمين از مرکز عالم آن اهميت کانون انساني و اهميت کيهاني مسيح را فرو نمي کاهد آيا کل نمايش رستگاري به سلسله اي از رويدادهايي که در زماني معيّن بر روي سياره اي کوچک روي مي دهد کاسته نمي شود؟در سفر انسان به فضا و امکان نظر انداختن به زمين از ماوراي زمين نوعي بيگانگي بين انسان و زمين و نوعي شيء شدگي زمين براي انسان و محروم ساختن او از خصيصه مادرانه اش مي باشد. فرايند اسطوره زدايي زمين که با فلاسفه قديم آغاز گشت و از آن زمان بدين سو در جهان غرب تداوم داشت صورت افراطي به خود گرفت.پيشگويي نيچه در باب مرگ خدا تعبيري به معناي خدا ناباوري ابتدايي و ماديگرانه نيست بلکه به معناي در هم شکستن نظام هاي ارزشي مسيحي و هم نظام ارزشي دنياگرايانه، نگرش به مقوله انساني، به منزله چيزي دستخوش تعارض، نابودي و بيگانگي از انسانيت واقعي بود.
پلوراليسم ديني
يکي از مفاهيم و مباحث فلسفه دين و کلام جديد است. اين واژه به مفهوم نگرش و گرايش به کثرت اولين بار در جهان مسيحيت توسط «جان هيک» مطرح گرديد وي حقانيت و سعادتمندي تمام اديان و متدينان را مطرح ساخت.در واقع، پلوراليسم ديني تفسيري است از تعدد و تنوع اديان نسبت به رستگاري اخروي و حق يا باطل بودن آنها و گرچه حقيقت در نفس الامر و در واقع ثابت و واحد است ولي آنگاه که در دسترس فکر و انديشه و تجربه ديني بشر قرار مي گيرد رنگين مي شود.
مهمترين مباني کلامي پلوراليسم ديني
1- تبديل دين به تجربه ديني و جانشين ساختن دينداري عرفاني به جاي دين که سيره علمي شلاير ماخر در الهيات اعتدالي است.2- سمبليک و نمادين دانستن زبان دين که از هداياي پل تيليخ است.3- تفکيک گوهر و صدف دين و گوهر دانستن قرب به خدا يا پاره اي از گزاره هاي اخلاقي يا تجربه ديني و تفسير گزاره هاي ديني به عنوان صدف دين و اعتنا نکردن به آنها.4- غير واقعي نمايي زبان دين يعني گزاره هاي ديني در حيات دين خاص خود معنا دارند و رقيب دانستن اديان و يا حق و باطل خواندن آنها درست نيست. و حقانيت اديان به معناي تحول بخشي و تأثير گذاشتن در انسان ها است نه به معناي مطابقت و عدم مطابقت با واقع.اين سخن که تنوع ديني موجب تعارض و تفرقه است صحيح است در صورتي که آرمان هر دين با دين قبلي تفاوت داشته باشد ولي دين در واقع يکي بيش نيست و فرقه هاي ساختگي بشري و آيين ها و مذاهب دروغين شيطاني است که موجب تفرقه مي شود در عصر جديد توجه گسترده اي به جايگاه ويژه و کليدي خداپرستي و اعتقادات مذهبي و دين باوري نموده اند و به نقش کاربردي اين اعتقادات در بازسازي جامعه جهاني و تأمين نيازهاي اوليه و ثانويه زندگي بشر عنايت دارند به همين دليل پاره اي از اساتيد در دانشگاههاي معتبر جهان به نقش ارزش هاي معنوي و ديني در تحصيل و رشد علمي دانشجويان اعتراف مي کند و انسان داراي گرايش به اعتقادات ديني را از نظر جسمي و رواني سالمتر معرفي مي کند .
منابع
1- کلام جديد، خسروپناه، عبدالحسين، حوزه علميه قم، مرکز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي، چاپ دوم 13792- جستارهايي در کلام جديد/ محمد محمدرضايي... {و ديگران}- تهران: سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها (سمت)، قم: دانشگاه قم، انتشارات اشراق، 13813- آينده اديان/ پل تيليخ، گردآورنده: جرالد سي. براوئر، ترجمه احمدرضا جليلي._ قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 13784- تأملات کلامي و مسائل روز/ نوشته احمد بهشتي، ويراستاري و مقدمه از سعيد بهشتي._ تهران: اطلاعات، 1378