صاحبنظران علم اخلاق بر آنند كه بخشهاى آغازين علم اخلاق را آشنايى با رذايل اخلاقى و راههاى زدودن آنها تشكيل مىدهد؛ انسان، نخست بايد رذايل اخلاقى و نفسانى را شناسايى و آنها را «دفعا» يا «رفعا» طرد كند؛ به اين معنا كه، اگر ندارد، بكوشد به آنها مبتلا نشود و اگر به آنها آلوده است، تلاش كند آنها را برطرف كند.
آشنايى با رذايل اخلاقى براى طبيب روح، درست مانند آشنايى با سموم براى طبيب جسم لازم و سودمند است؛ تا خود به آنها مبتلا نشود و به ديگران نيز هشدار دهد تا به آن دچار نشوند و اگر دچار شدند، راه درمان را به آنان نشان دهد و آنان را درمان كند. از اين رو بسيارى از بزرگان علم اخلاق گفتهاند: ترك رذايل و اجتناب از آن «تخليه» ، يعنى خالى كردن نفس از رذايل اخلاقى است و بر «تحليه» ، يعنى آراستن نفس به زيورهاى فضايل اخلاقى، مقدم است.
اين سخن گرچه تام است؛ ولى بايد توجه كرد كه «تخليه از رذايل» با «تحليه به فضايل» كاملا فرق دارد؛ زيرا فضايل در نهاد آدمى ريشهدار است، ليكن رذايل، امرى عارضى است؛ در حالى كه انسان از نظر علوم حصولى، «نادان» به دنيا آمده است:
«و الله أخرجكم من بطون أمهاتكم لا تعلمون شيئا» [2]
در علوم حضورى و شهودى مانند معرفت حق و اسماء و تعينات او با سرمايه «فطرت توحيدى» آفريده شده است:
«فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» [3]
در زمينه مسائل عملى نيز چنين است. هنگامى كه روح انسان به بدنش تعلق گرفت، اگر چه منزه از رذايل اخلاقى بود ولى تهى از فضايل نبود؛ بلكه با فضايل گرايش به حق آفريده شد كه از آن به «فطرت توحيدى» ياد مىشود:
«و نفس و ما سويها فألهمها فجورها و تقويها». [4]
بنابراين، روح انسان در عين حال كه ملهم به فجور و تقواست گرايش به تقوا هم دارد؛ در نتيجه اگر اين رذايل عارضى زدوده شود، آن فضايل فطرى، شكوفا مىگردد و خود را بهتر نشان مىدهد و در عين حال انسان مىتواند آن را تحصيل و تكميل كند.
اكنون به بررسى موانع سير و سلوك و راههاى مانعزدايى و مراحل آن مىپردازيم و در آغاز موانع نظرى (غفلت، وسوسه علمى، پندارگرايى و عقل متعارف) و سپس موانع عملى (هوسمدارى و خودبينى، كمينگاههاى شيطان و بازيگرى و دنياگرايى) ذكر مىشود.