ضرورت تمسك به ولايت «2»
مجله ياس_ پيش شماره 7 عزيز الله حيدرى در شماره گذشته، به مفهوم لغوى ولايت اشاره شد و گفته شد كه معناى شاخص و آشكار ولايت، همان رهبرى است . سپس به ضرورت ولايت پرداخته و مطرح شد كه آگاهى، آزادى و عدم تعلق و نيز دلسوزى از ويژگى هاى ولايت است و اين خصوصيات فقط در امام معصوم عليه السلام يافت مى شود و اين ها نياز به نورى از جانب حق تعالى دارد . در پايان، نمونه هايى از اين سه خصوصيت كه بالاترين حد آن فقط در وجو ائمه عليهم السلام متبلور است، آورده شد . در اين شماره، به اهداف ولايت مى پردازيم و بر مبناى روايات، تصويرى صحيح از تمسك به ولايت ارائه مى دهيم . اهداف ولايت
1 . تبيين و تفسير دين; 2 . هدايت و جهت دادن به سوى خداوند; 3 . تربيت باطنى(هدايت به امر); 4 . اقامه حق; 5 . انقلاب در انسان . 1 . در روايات زيادى آمده است كه كار تاويل دين به عهده امام است ; چنانچه رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: «من بر تنزيل قرآن جنگيدم و على بر تاويل آن مى جنگد . » اين روايت را حاكم نيشابورى در مستدرك صحيحين تحت داستان زيبايى نقل كرده است . مفهوم تاويل رجوع دادن به اصل و پرده بردارى از رموز است . [1] به خاطر همين مساله است كه مى بينيم در تمامى روايات اهل سنت، بيش از پانصد حكم استخراج نمى شود، ولى پشتوانه بينش شيعى بيش از سى هزار حديث است كه غالب احكام از آنها استخراج مى شود و يا اصول كلى داده شده است . در تاليفات شيعه، كتاب «علل الشرايع » شيخ صدوق رحمه الله، حكمت احكام زيادى را در روايات تبيين كرده است . 2 . گفتار و رفتار ائمه عليهم السلام هدايت و جهت دادن به سوى خداوند، در موج مى زند و زيباترين دعاها و مناجات ها در فرهنگ شيعه شكل گرفته است . از آنجا كه انسان به شهود و ظاهر هستى قانع نمى شود و غيب هستى را مى طلبد، هر انديشه اى كه انسان را از معنويت و مفهوم خداباورى دور كند، انسان را به خستگى و پوچى مى رساند . انسان به هر مقامى دست يابد باز در جستجوى مقام بالاترى است، مگر آن كه آن بى نهايت نامحدود در هستى را پيدا كند و درست به همين دليل بود كه هنگام بيعت مردم با على عليه السلام و ازدحام و هجوم بى امان مردم به سمت ايشان، امام عليه السلام دست خود را عقب كشيده و فرمود: « مرا رها كنيد و غير مرا بجوييد . هدف من و شما يكى نيست . من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود (هدف هاى شخصى) مى خواهيد!» [2] حجت خدا انسان را نمى فريبد و حتى براى او بالاتر از عدالت و تكامل را مى خواهد; چيزى كه انسان معاصر غربى با همه بهره مندى ها، كمبود آن را حس كرد و گفت: آنچه به زندگى شور و هيجان مى بخشد، تعقيب است نه تسخير، راه است نه مقصد، تلاش است نه كاميابى . [3] روانشناس مشهورى; چون «آلپورت » گفته است: رستگارى تنها از آن كسى است كه پيوسته در پى اهدافى باشد كه سرانجام بطور كامل به دست نمى آيد . [4] 3 . تربيت باطنى و هدايت به امر: افرادى كه داراى قابليت و زمينه هاى خوبى باشند، مى توانند با بهره گيرى از معرفت و محبت ائمه اطهارعليهم السلام هدايت شوند . نياز به هدايت و پشت نكردن به حقيقت با كمك باطنى ائمه عليهم السلام به نتيجه مى رسد . علامه طباطبائى رحمه الله در اين باره مى فرمايد: « امام عليه السلام چنان كه وظيفه راهنمايى صورى مردم را به عهده دارد، هم چنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال آنان را نيز بر عهده دارد و اوست كه حيات معنوى مردم را تنظيم مى كند و حقايق اعمال را به سوى خدا سوق مى دهد . » [5] در قرآن مى خوانيم: «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا» [6] . كيفيت اين نصرت و يارى مؤمن در حديثى، اين گونه آمده است: «خداى تعالى مؤمن را به وسيله روحى از جانب خود تاييد كند، هرگاه مؤمن تقوى ورزد، آن روح حاضر شود و اگر تجاوز كند، آن روح غايب شود . بندگان خدا ! نعمت هاى خدا را به وسيله اصلاح نفس خويش مراقبت كنيد تا بر يقين شما بيفزايد و سود نفيس و گرانبها ببريد . خدا رحمت كند بنده اى را كه تصميم خيرى بگيرد و انجام دهد و يا از شرى باز ايستد . » حضرت ابى الحسن عليه السلام سپس فرمود: «ما اهل بيت آن روح را به وسيله اطاعت خدا و عمل براى او تاييد مى كنيم . » [7] اين مساله را نه فقط شيعيان، بلكه هر كس كه در جست و جوى حقيقت بوده و به اسلام و تشيع راه يافته، احساس نموده است . آدمى با ارتباط و عشق به ائمه عليهم السلام حس مى كند كه چگونه مسير حق برايش آسان تر گشته و به حقيقت نزديكتر مى شود . اين حركت از بهترين جلوه هاى ولايت است . «هربرت اسپنسر» گفته است: بزرگترين آرمان نيكان اين است كه در آدم سازى شركت كنند; يعنى مكتب صالح سازى بياورند . [8] 4 . اقامه حق: اقامه حق در اين مقال، محدود به مفهوم مبارزه با ستم و گستردن عدالت نيست . اقامه حق در مفهوم گسترده آن، برپايى سنت هاى حاكم بر نظام هستى است; سنت هايى كه مخالفت با آن انسان را زمينگير كرده و به هلاكت مى كشد; سنت هايى كه قابل تغيير و تبديل نيستند . [9] قانون هايى كه اگر خداوند مى خواست اهل زمين رابا آن مواخذه كند، هيچ كس باقى نمى ماند، اما خداوند وقت و فرصت مى دهد و يا از بسيارى گذشت مى كند . [10] هنگامى كه آيه «من يعمل سوء يجز به » [11] ; (هركس بدى كند، با آن جزا داده مى شود) نازل شد، شخصى نزد رسول اكرم صلى الله عليه وآله آمده و گفت: آيه اى كمرشكن نازل گشته است ! پيامبر او را تسليت داده و فرمود: «آيا غمگين نمى شوى، مريض نمى گردى، آيا مصيبت ها و مشكلات دامنت را نمى گيرد؟» گفت: آرى ! پيامبر فرمود: «با همين ها مجازات مى بينى . » [12] اين حق طلبى در ساختار واحد، همان دين دارى است; چرا كه دين مجموعه ضوابط و قواعد حاكم بر هستى را به انسان هديه مى كند . هدايتى كه جلوتر از علم و تجربه آدمى است و در حوزه آگاهى انسان نبوده و به آن دسترسى نداشته و نخواهد داشت . از اين روست كه قرآن فرموده است: «يعلمكم ما لم تكونوا له تعلمون »; به شما چيزى را مى آموزد كه نمى توانستيد بدانيد . بر همين اساس است كه حضرت على عليه السلام پيوسته اين جمله را بر منبر تكرار مى فرمود كه: «دينتان را دينتان را، مراقب باشيد كه خوبى ها در طريق غير دين قبول نمى شود، اما بدى هايتان اگر در مسير دين باشيد، مورد عفو واقع مى شوند . » [13] 5 . انقلاب در انسان هدفى است كه برترى دين و رهبرى آن را بر ديگر عقايد ايدئولوژى ها و همه مكاتب فلسفى بشرى نشان مى دهد . تاكنون انقلاب هاى غير دينى، محتوايى جز تحول در امكانات و دانش مادى و يا سياسى نداشته اند، اما پيامبران هدف انقلاب خويش را در انسان و آرمان هاى او قرار دادند . على عليه السلام در توصيف اهداف انبيا مى فرمايد:«ويثيروا لهم دفائن العقول »; [14] پيامبران در گنجينه عقل ها انقلاب مى كنند . آرى!آنان در ارزيابى ها و سنجش انسان ها، تعالى ايجاد كرده و آدمى را از اهداف پست و حقير به مقاصد بلند و تعالى مى كشاندند . امامت نيز در ادامه خط رسالت به چنين آرمان بلندى مى انديشد و اين است كه سراسر نهج البلاغه و فرهنگ امامت و برخوردهاى آنان، مملو از چنين محتوايى است . هدف ولايت در انسان را مى توان با كمك حديثى ارجمند از پيامبرصلى الله عليه وآله خلاصه كرد . رسول الله صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «الناس معادن »; مردم معدن هستند، مثل معدن هاى طلا و نقره . معدن چهار مرحله دارد:1 . كشف
2 . استخراج
3 . شكل دادن
4 . جهت دادن . آنها به انسان ها كمك مى كنند كه خود را بشناسند، سپس نيروهاى خود را استخراج نموده و از پراكندگى ها و شرك نجات يافته و جهت يابى كنند; آن هم جهت برتر . زيرا حركت به سوى پايين تر از خويش «تنزل » مساوى خويش «تنوع » و بالاتر از خود «تحرك » است . هم چنان كه در نماز مى گوييم: «سبحان ربي الاعلى و بحمده » و به سوى برترين هدف اوج مى گيريم .
تصويرى صحيح از تمسك به ولايت
بنابر آنچه گذشت، گفتار و سيره ائمه عليهم السلام نشانگر يك وحدت كامل با قرآن و هدف هاى وحى است و اين مهم با مراجعه اى كوتاه به سخنان آن گراميان و حكاياتى از سيره آنان روشن مى شود . شايان ذكر است كه اهل بيت عليهم السلام جلوه اى از ظمت خداوند هستند و اگر آنان نبودند، خداوند شناخته نمى شد . اكنون براى توضيح اين مقصود، دو عنوان را از نظر مى گذرانيم: 1 . توصيفى كه اهل بيت عليهم السلام درباره كسانى كه با آنان هستند، دارند . 2 . توصيف اهل بيت عليهم السلام درباره كسانى كه با آنان نيستند . 1 . ويژگى كسانى كه از اهل بيت عليهم السلام هستند
رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود: «هر پرهيزگارى از خاندان محمدصلى الله عليه وآله است . » و نيز امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كس كه ما را دوست بدارد، از ما اهل بيت است » . به ايشان عرض شد: يابن رسول الله! از شماست؟ فرمود: «به خدا قسم از ماست . آيا نشنيده اى اين سخن ابراهيم عليه السلام (در قرآن) را كه: پس هر كه از من پيروى كند، او از من است!» حسن بن موسى بغدادى مى گويد: من در خراسان، در مجلس على بن موسى الرضاعليه السلام بودم و زيدبن موسى (برادر حضرت) نيز حضور داشت و رو به عده اى از مجلسيان كرده و بر آنان فخر مى فروخت و مى گفت كه ما چنين و چنانيم . حضرت رضاعليه السلام سخنان زيد را شنيد رو به او كرده، فرمود: «اى زيد ! آيا اين سخن سبزى فروشان كوفه تو را مغرور ساخته است كه مى گويند: فاطمه دامن خود را پاك نگه داشت و از اين رو، خداوند آتش را بر ذريه او حرام كرد؟ به خدا قسم كه اين فقط اختصاص به حسن و حسين و فرزندى دارد كه از شكم او زاييده شده باشد; اما اين كه موسى بن جعفر، خدا را اطاعت كند، روزها روزه بگيرد و شب ها را به عبادت بگذراند و تو معصيت خدا كنى و سپس در روز قيامت يكسان باشيد! در اين صورت، آيا تو نزد خدا عزيزتر از او خواهى بود؟» على بن الحسين عليه السلام مى فرمود: «براى نيكوكار ما دو برابر بهره از پاداش است و براى بدكردار ما دو برابر عذاب . » سپس آن حضرت روبه من كرده و فرمود: «اى حسن! آيه ى «قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح » [15] را چگونه قرائت مى كنيد؟» عرض كردم: بعضى آن را انه عمل غير صالح (وصف غير براى عمل) مى خوانند . برخى انه عمل غير صالح (به اضافه عمل به غير) مى خوانند . پس كسى كه به اضافه مى خواند، او را از فرزندى نوح نفى مى كند . حضرت فرمود: «هرگز! او فرزند نوح بود، اما چون خدا را نافرمانى كرد، خداوند او را از پدرش نفى كرد . همين طور هر يك از ما اهل بيت كه خدا را نافرمانى كند، از ما نيست و تو نيز چنان چه خداوند را فرمان برى، از ما اهل بيت هستى . » [16] 2 . ويژگى كسانى كه از اهل بيت عليه السلام نيستند
پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هر كس با ميل و اختيار تن به ذلت دهد،از ما اهل بيت نيست . » و نيز فرمود: «اى مردم! خداوند، ما اهل بيت را از اين كه فريب خوريم يا فريب دهيم يا فتنه انگيزى كنيم يا دروغگو باشيم يا پيش گويى كنيم يا جادوگرى و مانع تراشى كنيم يا خيانتكار باشيم يا با پرندگان فال بگيريم يا بدعتگزار باشيم يا دستخوش شك و ترديد شويم يا از خلق خدا روى برتابيم و منافق باشيم ; مصون داشته است . » بنابراين، هر كس چيزى از اين صفات را دارا باشد، از ما نيست و من از او نيستم و خدا از او بيزار است و ما از او بيزاريم وهر كس كه خدا از او بيزار باشد، وى را به دوزخ برد . [17 ] هم چنين فرمود: «از ما نيست، كسى كه همسايه اش، از بدى هاى او در امان نباشد . » و فرمود: «از ما نيست كسى كه با مسلمان تقلب و دغلى كند و هم چنين از ما نيست كسى كه در امانت خيانت كند . » امام صادق عليه السلام فرمود: از ما نيست كسى كه براى همسايه خود همسايه خوبى نباشد . و از ما نيست كسى كه نماز شب نخواند و در شهرى صد هزار نفرى زندگى كند و در آن شهر، پارساتر از او وجود داشته باشد . و در جايى ديگر فرمود: از ما نيست كسى كه دنياى خود را به خاطر آخرتش و يا آخرت خود را به خاطر دنيايش رها سازد . و نيز فرمود: شيعه ى ما نيست كسى كه به زبان دم از ما زند، ولى بر خلاف كردار و رفتار عمل كند . خداوند دوستى و ولايت ما را بر شما واجب فرمود و اطاعت از ما را بر شما فرض كرده است . پس آگاه باشيد، هر كس از ماست، بايد به ما اقتدا كند و از جمله ى صفات ما: پارسايى و كوشش در عمل و باز گرداندن امانت به نيكوكار و بدكار، بجاى آوردن صله رحم، مهماندارى و گذشت كردن از كسى كه(به ما) بدى كند، مى باشد و هر كه به ما اقتدا نكند، از ما نيست . امام كاظم عليه السلام فرمود: از ما نيست كسى كه هر روز به حساب اعمال خود رسيدگى نكند، تا اگر ديد كار نيك كرده از خداوند بيشتر بخواهد و اگر بدكرده، آمرزش خواسته و توبه كند . امام رضاعليه السلام فرمود: هر كس با كسى كه از ما بريده است ; پيوند برقرار كند و يا از كسى كه با ما پيوند و رابطه دارد، جدا شود و يا سرزنش كننده ما را ستايش كند يا مخالف ما را گرامى بدارد، از ما نيست و ما از او نيستيم . [18] حكاياتى درباره متمسكين واقعى ولايت
ابوحمزه سعد بن عبدالملك، از فرزندان عبدالعزيز پسر مروان بود . حضرت باقر عليه السلام او را سعد الخير مى ناميد . روزى بر امام باقرعليه السلام وارد شد، در حالى كه مانند زنان اشك مى ريخت . حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى اى سعد؟ عرض كرد: چگونه گريه نكنم، حال آن كه من از شجره امويان و تبارى هستم كه در قرآن لعنت شده اند . حضرت به او فرمود: تو از اين شجره نيستى; تو اموى اى هستى كه از خاندان ما مى باشى . مگر نشنيده اى كه خداوند از قول ابراهيم عليه السلام [19] نقل مى كند: هر كس از من پيروى كند، او از من است [20] معاويه روزى براى ابوالاسود دوئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود . مقصود او از فرستادن هديه اين بود كه دل او را به دست آورد و قلبش را از محبت على عليه السلام خالى كند . دختر كوچك ابوالاسود كه پنج يا شش سال داشت، پيش پدر آمد و همين كه چشمش به حلوا افتاد، لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت . ابوالاسود گفت: دختركم! حلوا را بيرون بينداز، اين غذا زهرى است كه معاويه مى خواهد به وسيله آن ما را فريب دهد و از اميرالمؤمنين دور كند و محبت ائمه عليهم السلام را از دل ما خارج كند . دخترك گفت: «قبحه الله و يخدعنا عن السيد المطهر بالشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله »; خدا صورت او را زشت كند، مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلواى شيرين و زعفرانى بفريبد; مرگ برفرستنده و خورنده اين حلوا باد . آنقدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قى كرد . آنگاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود:
ابا الشهد المزعفر يابن هند
معاذ الله كيف يكون هذا
و مولانا اميرالمؤمنينا
نبيع عليك احسابا و دينا
و مولانا اميرالمؤمنينا
و مولانا اميرالمؤمنينا
[1] ) بررسى مساله امامت، آيت الله خرازى . [2] ) اني اريدكم لله و انتم تريدونني لانفسكم »; نهج البلاغه، خطبه 136 . [3] ) روانشناسى كمال، ص 44 . [4] ) همان . [5] ) شيعه در اسلام، ص 152 [6] ) انبياء/73 [7] ) اصول كافى، ج 3، ص 369 . [8] ) شهيد مطهرى، حماسه حسينى، ج 3، ص 76 . [9] ) فاطر/43 . [10] ) فاطر/45 . [11] ) نساء/123 . [12] ) بحارالانوار، ج 81، ص 192 . [13] ) اصول كافى . [14] ) نهج البلاغه، خطبه اول . [15] ) هود/46 . [16] ) معانى الاخبار، ص 106 . [17] ) محمدى رى شهرى، اهل بيت در قرآن و حديث، ص 838 . [18] ) همان، ص 839 - 840 . [19] ) ابراهيم/36 . [20] ) همان، اهل بيت در قرآن و حديث، ص 847 . [21] ) پند تاريخ، ج 5، ص 113 . [22] ) بحار الانوار، ج 15، جزء اول، ص 143 و 144 . [23] ) شورى/30 . [24] ) بحار الانوار جلد 15، جزء اول، ص 244 . [25] ) پند تاريخ، جلد 5، ص 110- 111 . [26] ) قصص/77 . [27] ) نمونه هايى از تاثير، ص 128- 129 .