مسئله گيته
دکتر محمود خاتمياشاره
شناختشناسي در اصلبه دو مسئله ميپردازد: نخست
امکان شناخت که پاسخي است به
شکاکيت؛ و ديگري تبيين ماهيت
شناخت که به تعريف و تحليل
مفهوم شناخت اختصاص دارد. در
تحليل يا تعريف شناخت، نسبت
مفهوم شناخت با مفاهيم باور، صدق
و توجيه بررسي ميشود تا معلوم
شود
که آيا باورِ صادقِ موجه شناخت
است يا نه. در اين مقاله که به
مسئله اخير ميپردازد نخست از
پاسخ نقضي گتيه سخن ميرود و
آنگاه به اختصار به رهيافتهايي
که فلاسفه در واکنش به پاسخ
گتيه داشتهاند اشاره خواهد شد. در رساله تئتتوس که در آن
افلاطون محاورة سقراط را با
رياضيدان جوان در باب ماهيت
شناخت حکايت ميکند، اين پرسش
نيز به بحث نهاده ميشود که «آيا
باور صادق، هرگاه تبييني بدان
افزوده شود، شناخت است؟» اين
پرسش در پي اين نتيجهگيري فرا
آمده که باور صادق با شناخت يکي
نيست. حال، اما، اگر باور صادق به
مدد
«تبييني» موجه شود، آيا ميتوان
آن را «شناخت» دانست؟ سقراط با
بحثي در «تبيين» نهايتاً چنين
القا ميکند که باورِ صادقِ
تبيين شده نميتواند شناخت
باشد.(1) قرنها پس از اين محاوره،
به سال 1963، ادموند ل. گتيه(2)
مقالهاي بدين عنوان منتشر ساخت:
«آيا باورِ صادقِ موجه شناخت
است؟»(3) تحليل گتيه مبتني است
بر تحليل جملاتي با شرايط لازم و
کافي براي شناخت اينکه چيزي
هست. وي مقالة کوتاه خويش را با
اشاره به صورتبنديهاي رايجي
که فلاسفه براي تأمين شرايط
لازم و کافي شناخت يک حکم،
ارائه دادند آغاز مينمايد. اين
صورتبنديها را ميتوان چنين
بيان کرد: S ميداند کهP اگر و
تنها اگر (1p ( صادق باشد (2P ( باور
داشته باشد کهP و (3S ( توجيهي
دارد که باور داشته باشد که4).P ) گتيه استدلال ميکند که اين
صورتبندي و صورتبنديهاي مشابه
آن صادق نيستند زيرا شروط
بيان شده در آن براي صدق
گزارة «S ميداند کهP » شرط کافي
به شمار نميآيند وي استدلال
خود را با ذکر دو نکته آغاز ميکند:
«اول آنکه توجيه (يا «موجه») به
آن معنايي که توجيهS براي باور
به P، شرط لازم است براي آنکه
«S بداند کهP » به گونهاي است
که امکان دارد کسي در باور به
گزارهاي که در واقع امر کاذب
است موجه باشد. دوم آنکه به
ازاي هر گزارهاي مانندP ، اگرS
توجيهي داشته باشد که باور کند
کهP ، وP برQ دلالت کند، وS ،Q را ازP
استنتاج کند وQ را به اعتبار اين
استنتاج بپذيرد، آنگاهS در باور خود
بهQ هم موجه است.»(5) گتيه با
ارائه مثالهاي نقض(6) نشان
ميدهد که «باورِ صادقِ موجه»
شناخت نيست، زيرا صادق بودن و باور
داشتن دو شرط لازماند و نه کافي.
از سوي ديگر، شروطي که در
صورتبندي مذکور بيان شده هر چند
به ازاي حکم خاصي صادقاند ولي
اين بدان معني نيست که شخصي
که
آن حکم را باور دارد بدان شناخت
هم داشته باشد. بنابراين، ممکن
است حکمي را باور داشت و براي
آن باور دلايل خوبي هم داشت
ولي بدان «شناخت» نداشت. گتيه
تلاش ميکند که اين نکته را
ضمن دو مثال نقض نشان دهد. در
يکي از دو مثال، فرض شده است که
شخصي بنام اسميت با شخص ديگري
بنام جونز براي کسب يک شغل
رقابت دارد: «فرض کنيم که اسميت
دليل محکمي در تأييد گزاره عطفي
زير داشته باشد: (د) آقاي جونز
کسي است که کار را خواهد گرفت و
آقاي جونز ده سکه در جيب خود
دارد. دلايل اسميت در تأييد (د)
ممکن است از اين دست باشد که
رئيس شرکت به او اطمينان داده
است که در نهايت آقاي جونز
برگزيده خواهد شد، و ديگر اينکه
آقاي اسميت، تعداد سکههاي توي
جيب آقاي جونز را ده دقيقه قبل
شمرده باشد. گزارة (د) مستلزم اين
است که: (ه' ) کسي که کار را خواهد
گرفت ده سکه در جيب خود دارد. فرض کنيم که آقاي اسميت
دلالت (د) را بر (ه' ) درک کند و (ه') به
دليل (د) که براي آن شواهد محکمي
در دست دارد بپذيرد. در اين حالت،
آقاي اسميت به روشني در اين امر
موجه است که باور کند که (ه' )
صادق است. ولي حال تصور کنيد که
آقاي اسميت، بدون اطلاع قبلي
به جاي جونز خودش کار را بگيرد و
نيز خود آقاي اسميت - باز بدون
هيچ اطلاعي - ده سکه در جيب خود
داشته باشد. در نتيجة گزارة (ه' )
صادق است، با آنکه گزارة (د) که
آقاي اسميت از آن (ه' ) را نتيجه
گرفته، کاذب است. به اين ترتيب، در
مثال ما همة امور زير صادق اند: (1)
(ه' ) صادق است، (2) آقاي اسميت باور
دارد که (ه' ) صادق است، و (3) آقاي
اسميت در اين امر که باور دارد (ه' )
صادق است موجه است. ولي در عين
حال روشن است که آقاي اسميت
نميداند که (ه' ) صادق است، چون در
(ه' ) به اعتبار تعداد سکههايي در
جيب خود اوست صادق است، در حالي
که آقاي اسميت نميداند که چند
سکه در جيب خود دارد، و باور خود را
به (ه' ) بر شمارش سکههاي داخل
جيبِ آقاي جونز استوار کرده است
و به غلط باور دارد که آقاي جونز
کسي است که کار را خواهد گرفت.»(7)
در تمام اين موارد اسميت
نميدانست که چه کسي برنده
است: او يا جونز؛ تمام شواهد به نفع
جونز بود ولي نهايتاً اسميت
برنده شد. پس ميشود «باورِ
صادقِ موجه» داشت ولي شناخت
واقعي نداشت. در اين مثالِ نقض،
گتيه دو فرض مذکور را در مورد
«توجيه» نشان ميدهد: (1) اينکه کسي
ميتواند در باور خود به نحو کاذب
توجيه باشد؛ (2) اينکه اين توجيه
مدلَّل باشد (يعني با قوانين
منطقي تبيين شود). به نظر گتيه
اين دو فرض در کنار هم نشان
ميدهند که چطور باورِ صادقِ
توجيه شده نميتواند شناخت باشد
زيرا باور موجه ميتواند کاذب باشد
و باور موجه کاذب ميتواند به
نتايجي برسد که از قضا صادقند. پاسخ به مسئله گتيه پاسخ به
مسئله گتيه به تحليلِ نسبتِ
ميان «شناخت بودن باورِ صادقِ
موجَّه» با دو فرض مذکور بستگي دارد.
آيا ميتوان دو فرض مذکور را رد
کرد و تحليلِ باور صادق موجه را
حفظ نمود؟ يا تحليل مذکور را رد
کرد و آندو فرض را حفظ نمود؟
بسياري از فلاسفه کوشيدهاند تا
تحليل مذکور را - اگر نه رد -
دگرگون سازند و شرايط صدق و باور
را براي شناخت حفظ نمايند و شرطِ
دليلِ خوب يا توجيه کافي را
چنان تعريف کنند که مشکلاتي را
که امثلة گتيه فرا مينهند
نداشته باشند. اين تلاش به
رهيافتهايي چند در پاسخ به مسئله
گتيه منجر شده است که ميتوان
آنها را به دو دستة کلي تقسيم
کرد: (الف) رهيافتهايي که به
حفظ تحليل سنتي ميپردازند و با
تقريرهاي مجددي از اين تحليل
باور صادق موجه را شناخت تلقي
ميکنند. بنا به اين تلقي، دانستن
چيزي معادل موجه بودن باور به
آن چيز يا داشتن دلايل خوب براي
باور به آن است. دو رهيافت اصلي
که به حفظ اين تحليل
ميپردازند عبارتند از: دليل قاطع(8) و
الغأپذيري(9). بنابه رهيافت اول،
فاعل شناسا در امثله گيته فاقد
دليل قاطع بر باور خويش است و از
اينرو باور او غير استدلالي است، لذا
دليل جامع بر باور خويش ندارد
بدين معني که دليل او ممکن
است در جايي که باور صادق نيست
صادق باشد. بنابراين رهيافت
چنانچه فاعل شناسا بر باور خويش
دليل جامع و قاطع داشته باشد،
باور او شناخت است. بنابر رهيافت
دوم فاعل شناسا بر باور خود دليل
دارد، اما امور ديگري نيز وجود دارد
که اعتقاد او را به اين باور غير
مستدل مينمايد و همين امر توجيهي
را که فاعل شناسا براي باور خويش
دارد ملغي و فسخ ميکند. بنابر اين
رهيافت چنانچه ميان دليل و اين
امور تمايز قايل شويم و آندورا از
هم باز شناسيم باور صادق موجه
شناخت تلقي ميشود. بدين ترتيب
رهيافتهاي مذکور سعي دارند تا
«توجيه» را چنان تفسير کنند که
اشکال گتيه بر آن وارد نباشد. (ب)
رهيافتهاي ديگري وجود دارند که از
موضع (الف) فاصله ميگيرند. يکي از
اين رهيافتها از آنِ الوين
گلدمن (10) است که نظريه علي
شناخت را مطرح ميکند. بنابر اين
رهيافت، شناخت تجربي با باور صادق
که «به نحو مناسب تعليل شده
باشد» يکي است. وي عبارتِ «به نحو
مناسب تعليل شده باشد» را براي
شماري از انواع مختلفِ باور
تعريف مينمايد. ايدة اصلي
گلدمن ساده است: باور صادق بهP در
صورتي شناخت تلقي ميشود کهP
علت باور صادق باشد؛ يک سلسلة
علي واقعيتي را کهP است به اين
باور مرتبط سازد. بدين ترتيب
مثلاً اين باور که سيگار مضر
است يک شناخت محسوب نميشود
زيرا اين واقعيت که سيگار مضر
است نميتواند اين باور صادق را
که «سيگار مضر است» تعليل کند،
زيرا اين واقعيت که سيگار مضر
است شامل همة سيگارها - از جمله
سيگارهاي آينده - هم ميشود و از
اينرو چون سيگارهاي آينده
نميتواند بالفعل علت اين واقعيت
که اکنون هست باشند، تعليل علي
از آن امکان ندارد. آشکار است
که تحليلِ گلدمن تنها ناظر به
شناختهاي تجربي يا پسيني است.
به نظر گلدمن، تحليل سنتيِ باورِ
صادقِ موجه براي شناخت عقلي يا
پيشيني کفايت ميکند (توجه کنيم
که امثله گتيه ناظر به قلمرو
تجربه است). اما در اينجا ميتوان
پرسيد که وجه اشتراک اين دو
شناخت - پسيني و پيشيني - چيست؟ آيا
«شناخت» ميان آندو مشترک لفظي
است؟ اگر چنين باشد تحليل گلدمن را
وجهي است وگرنه هرگاه شناخت
يک معني داشته باشد - و مَقسم
بودن آن هم دلالت بر همين دارد -
آنگاه تحليل گلدمن از دستيابي
به اين معني قاصر است. رهيافت
ديگري که در امتدادِ رهيافتِ
گلدمن قرار دارد به نظرية
اعتمادپذيري(11) معروف است. اين
رهيافت شناخت را با هر گونه باور
صادقي که از طريق هر وسيلة قابل
اعتمادي بدست آيد يکي ميگيرد.(12)
هر گاه بدقت معنيِ تعبير «وسيلة
قابل اعتماد» بررسي شود، مشاهده
ميشود که اين رهيافت تفاوت
چنداني با رهيافتهاي (الف) ندارد. رهيافت ديگر از آنِ نوزيک(13) است
که نظرية شرطي بودن شناخت را
طرح کرده است(14). بنابه اين
رهيافت، شناخت به اينکهP ، نه
فقط مستلزم باور صادق به آنست
کهP ، بلکه مستلزم دو شرط ديگر
است: (1) اگرP درست نميبود فاعل
شناسا بهP باور نميداشت. (2) اگرP
درست ميبود فاعل شناسا بهP باور
ميداشت. رهيافت نوزيک را
ميتوان اصلاح طرح گلدمن
دانست زيرا اولاً معني واحدي
براي شناخت لحاظ ميکند. و
ثانياً شامل شناخت تجربي و
عقلي هر دو ميشود. نظريه گلدمن از
حيث دقت و اتقان بر نظريه
اعتمادپذيري نيز برتري دارد. با
اينهمه اين رهيافت نيز مورد
انتقاد اهل نظر قرار گرفته است.(15) سه رهيافت اخير - علي،
اعتمادپذيري و شرطي - معمولاً
رهيافتهاي برونگرا(16) ناميده
ميشوند، زيرا بنا به اين
رهيافتها تفاوت ميان داشتن
شناخت و داشتن باور صادق به
رابطة خارجي ميان يک باور و يک
حالت ذهني - خارجي بستگي دارد.
براي مثال، مطابق رهيافت گلدمن،
باور صادق شناخت است هر گاه، به
نحو مناسب يا واقعيتي که آن را
صادق ميکند تحليل شود. «تحليلِ
مناسب» خود موضوعِ باور ديگري است
به نوع خاصي از سلسله علي. يک
باور ممکن است با اين سلسله
تناسب داشته باشد بيآنکه فاعل
شناسا تصور نمايد که باورش معلَّل
به اين سلسله است. از اينرو، بنا
به رهيافتهاي برونگرا، ممکن
است فاعل شناسا فاقد دلايلِ
آگاهانه براي شناخت خود باشد. اين نکته نيز در مورد
رهيافتهاي
برونگرا قابل ذکر است که در اين
رهيافتها شناخت فرآيندي مادي و
محصول فعاليت حياتيِ ارگانيسم
مغز است، اين بدان معني است که
تصوير شناخت در اين رهيافتها با
تصوير سنتي شناخت متعارض است.(17)
مثلاً در نظر دکارت، شناخت به
معني دقيق از آنِ نفس مجرد است
(و نه يک ارگانيسم) و به علاوه
براي تحصيل آن بايد روش درست
بکار برد. به نظر برونگرايان نه
فقط شناخت از آنِ ارگانيسم است
(و نه نفس مجرد) بلکه براي داشتن
آن نيز به روش (و حتي به اراده)
نيازي نيست زيرا شناخت نتيجة
طبيعيِ کنشهاي فاعل شناسا با
جهان اطراف اوست و لذا همچون
ساير امور طبيعي و بهمان شيوه
قابل تبيين است.
ملاحظة
نهايي
همة رهيافتهايي کهکوشيدهاند شناخت را تحليل کنند،
اشکال گتيه را وارد دانستهاند و در
صددند با تقريري مجدد از «توجيه»
شرايطي را فراهم آورند تا باور
صادق، شناخت شود. از اين لحاظ،
ميتوان رهيافتهاي مذکور را
نظريههايي در باب توجيه دانست
که از پيامدهاي آنها تعيين قلمرو
شناخت است.
.1 نگا: افلاطون، تئتتوس،012d - 102c . . E.L.
Gettier2 ؛Is Justified True Belief Knowledgeش. E.L. Gettier,3
.3121-3 (3691) PP. 2Analysis, Vol. اين
مقاله در کتاب زير نيز چاپ شده
است: (1967A.P. Griffiths (ed.), Knowgledge and Belief
(oxford مقالة گتيه به فارسي
هم ترجمه شده است: ادموند
گتيه، «آيا معرفت، باور صادق موجَّه
است؟» ترجمه شاپور اعتماد،
ارغنون 7 و 8 (1377) صص -321 325. .4 گتيه،
«آيا معرفت، باور صادق موجه است؟»،
ارغنون 7 و 8 ص 322، گتيه به دو
صورتبندي ديگر از اير و چيزلم نيز
اشاره کرده و آندو را با مختصر
تغييري به همين صورتبندي ارجاع
ميدهد. .5 همان، ص 323. .
Counter-examples6 .7 همان. .8:Conclvsive Resaons
نگا: Australasion Journal of ؛Conclusive ReasonsشF.
Dretsker, .91-22 (1791) PP. 4Philosophy, Vol. .9:Defeasibility
نگا: Knowledge: undefeatedسK.Lehrer and T. Paxson, (1969)
66Justified Trve Belief', Journal of Phelossphy, vol .225-37PP.
.10:A.I.Goldman نگا: A.I. Goldman: A cavsal
Theory of Knowing' Journal of .4355-72 (7691) PP. 6Philosophy Vol. 1. Reliability.1 .12 نگا: D.M.Armstrong, Belief, Truth
and Knowledg, (Cambridge .(1974 3. R. Nozick1 .14
نگا: .(1981(oxford سPhilosophical explanationsسick zR.No .15 نگا: سcognitive abilities, conditionals and
KnowledgeسR.Shope .129-48 (4891) PP. 8Journal of Philosophy, Vol. 6. The Externalist Analyses.1 .17 براي آگاهي
بيشتر نگاه کنيد به: G. Pappas and M.S wain
(eds) essays on Knowledge and (1978Justification' (New York J.
Dancy' Introduction of Contemporary Epistemology .(1996Oxford
)