معانى گوناگون حکمت/ سعيدى مهر
از ديگر اوصاف فعلى خداوند مى توان به حکمت اشاره کرد. حکمت معانى متعددى دارد که به بررسى آنها مى پردازيم: 1ـ يکى از معانى حکمت، معرفت و شناخت حقايق اشياست. با توجه به علم مطلق خداوند، اين معنا درباره خداوند متعال صادق است، ليکن بازگشت آن به صفت ((علم)) خواهد بود. به عبارت ديگر، حکمت به اين معنا از شعب علم الهى است . 2ـ معناى ديگر حکمت آن است که فاعل، افعال خود را براساس غايات و اغراض معقول و خردپسند انجام دهد. اطلاق اين معنا از حکمت بر خداوند، محل اختلاف است و متکلمان اشعرى با آن مخالف اند ما اين بحث را به صورت مستقل در آينده مطرح خواهيم کرد. 3ـ معناى سوم حکمت آن است که افعال فاعل در غايت اتقان و کمال باشند و خداوند، به اين معنا نيز حکيم است. براى اثبات حکمت الهى (به معناى سوم) علاوه بر استشهاد به پديده هاى منظم و شگفت انگيز عالم طبيعت و کمال و زيبايى بى نظير مخلوقات الهى، مى توان به ادله عقلى نيز تمسک جست. در اينجا به دو استدلال اشاره مى کنيم: الف: ناقص بودن و عدم اتفان فعل يا ناشى از جهل فاعل به فعل متقن است و يا از عدم قدرت او سرچشمه مى گيرد و يا آنکه معلول بيهوده کارى و گرايش او به انجام کارهاى عبث و لغو است، ليکن تمام اين عوامل در مورد خداوند منتفى است، زيرا او، از يک سو، عالم و قادر مطلق است و از سوى ديگر، همانگونه که در آينده خواهيم گفت، انجام فعل عبث و بيهوده از ساحت مقدس او ممتنع است. بنابراين، کليه علل مفروض براى نقصان فعل در مورد خداوند منتفى است و در نتيجه، همه افعال او در غايت کمال است . ب: بين هر فاعلى با فعلش نوعى مسانخت برقار است، زيرا فعل، در واقع، تجلّى وجود فاعل و جلوه اى از ذات اوست. بنابراين، فاعلى که ذاتش از همه جهت کامل است (يعنى خداى سبحان) فعلش نيز از هر جهت کامل خواهد بود. حکمت الهى، به معناى فوق، در برخى آيات و روايات نيز مطرح شده است. براى مثال، در آغاز سوره هود مى خوانيم: الرکتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير (هود: 1) کتابى است که آيات آن استحکام يافته سپس از جانب حکيمى آگاه بروشنى بيان شده است . امير موئمنان (ع) در بيان حکمت اليه (به معناى سوم آن) فرمود: قدر ما خلق فاحکم تقديره 1 آن چه را آفريد، اندازه گيرى کرد و پس از اندازه گيرى آن را متقن و مستحکم قرار داد. مبتدع الخلائق بلعمه و منشئهم بحکمه بالااقتداء و لا تعليم و لا احتداء لمثال صانع حکيم 2 (خداوندى که) با دانش خويش آفريدگان را پديد مي آورد و با حکمت خويش آنان را ايجاد مى کند، بدون آنکه (از کسى) پيروى کند و بياموز يا نمونه (آفرينش) آفريدگار دانايى را به کار بندد (و از او تقليد کند). از نتايج حکمت الهى، به معناى مورد بحث، آن است که نظام هستى را بهترين نظام ممکن (نظام احسن) بدانيم چرا که جهان، با تمام وسعت بيکرانش، فعل خداوند است و حکمت الهى مقتضى آن است که فعل او به بهترين و کاملترين صورت ممکن انجام پذيرد. 4ـ معناى چهارم حکمت دورى از انجام فعل قبيح و ناشايست است. بر اين اساس، حکيم کسى است که مرتکب عمل زشت و ناپسند نمى گردد.3 با تاءمّل در اين معنا روشن مى شود که ((عدل))، به معناى اجتناب از ظلم و جور، در واقع يکى از شعب حکمت (به معناى چهارم آن) است. به ديگر سخن، حکمت (به معناى اخير آن) معنايى گسترده دارد که شامل عدل نيز مى گردد، زيرا معناى آن اين است که خداوند مرتکب هيچ فعل قبيحى، همچون کذب، خلف وعده و... و از جمله مرتکب ظلم، نمى شود.4 شايان ذکر است که فرق اسلامى در حکيم بودن خداوند، به معناى مورد بحث، اتفاق نظر ندارند. دليل اين مطلب آن است که حکمت الهى (به معناى اخير) مبتنى بر اصل حسن و قبح عقلى است و همان گونه که خواهيم گفت، اشاعره منکر اين اصل اند اما معتزله و اماميه که به ((عدليه)) معروف اند از اين اصل جانبدارى مى کنند و براساس آن، خداوند را از ارتکاب هر آنچه عقل عمومى بشر آن را قبيح مى داند، منزه مى دانند. بر اين اساس، حق آن است که هر چند خداوند بر ارتکاب کارهاى قبيح قدرت دارد، ولى کمال وجودى او از تعلق اراده اش به چنين افعالى مانع مى شود و به عبارت ديگر، ذات نامتناهى او مقتضى آن است که صرفاً مبداء صدور افعال نيک گردد. 1ـ البته در برخى کتب کلامى سخن از اوصاف سلبى ديگرى نيز، مانند: ((نفى جوهريت))، ((نفى ماهيت از ذات الهى)) و ((نفى شريک)) و ((نفى مثل و ضد)) به ميان آمده است . 2ـ براى مطالعه ادله مجسمه بر مدعاى خود و نقد آن بنگريد به: علامه حلى، مناهيج اليقين، ص 202 و 203 . 3ـ بنگريد به: علامه حلى، مناهج اليقين، ص 204 و اين ميثم بحرانى، قواعد المرام فى علم الکلام صص 73 ـ 71. 4ـ گروهى از متکلمان از ظواهر سخنان برخى از اهل تصوف در مساءله فناى انسان در خدا چنين برداشت گرده اند که آنان به نوعى قاتل به جواز اتحاد خداوند با ديگر موجودات اند. براى نمونه بنگريد به: السيورى (فاضل مقداد)، ارشاد الطالبين، ص 238.