اثباتپذيرى گزارههاى توصيفى اسلام
در مطالب پيشگفته، گزارههاى دين اسلام را به دو گروه گزارههاى توصيفى و توحيدى تقسيم كرديم . گزارههاى توصيفى كه حكايتگر واقعاند، به چهار دسته تقسيم مىشوند:- آنهايى كه از سنخ گزارههاى فلسفى و عقلىاند; مانند گزاره «خدا وجود دارد» .
- آنهايى كه از سنخ گزارههاى علمى و تجربىاند; مانند «وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر السحاب» .
- آنهايى كه از سنخ گزارههاى تاريخى و نقلىاند; مانند «قصه پيامبران» .
- آنهايى كه از سنخ گزارههاى عرفانى و شهودىاند; مانند «الا بذكر الله تطمئن القلوب» .
- آنهايى كه از سنخ سنتهاى مشروط الهىاند; مانند «و من يتوكل على الله فهو حسبه» يا «و من يتق الله يجعل له مخرجا» و نيز خبرهاى عينى قرآن كه به گزارههاى اعتقادى و علمى و تاريخى و عرفانى تحويلپذيرند .
اثباتپذيرى گزارههاى توصيفى با بهرهگيرى از معيارهاى فلسفى، علمى، تاريخى و عرفانى تحققپذير است .
معقوليت گزارههاى دينى - عرفانى
گزارههاى عرفانى با روش علم حضورى و شهودى، اثبات مىشوند; زيرا وجود و واقعيت معلوم نزد عالم، حضور مىيابد . بنابراين، گزاره الا بذكر الله تطمئن القلوب كه يك گزاره دينى - عرفانى است، با علم حضورى اثباتپذير است . توضيح اينكه به يقين ميان دو ادراك درد، و تصور درد يا احساس عشق، و تصور عشق يا احساس گرسنگى و تشنگى با تصور آن دو، تمايز وجود دارد . متعلق احساس درد و عشق و گرسنگى و تشنگى، واقعيت اين امور است، ولى متعلق ادراك تصور اينها، صورتها و مفاهيم ذهنى آنهاست .
بنابراين، دو گونه ادراك براى آدمى وجود دارد: ادراكى كه به واسطه صورت يا مفهوم ذهنى تحقق مىيابد و ادراكى كه بدون اينگونه وسائط حاصل مىشود .
معرفتبىواسطه را كه در آن واقعيت و وجود واقعى معلوم نزد ادراككننده حاضر است، علم حضورى مىنامند; مانند علم به خود و حالات و قواى نفسانىمان همچون ترس، محبت و ... .
و معرفتبا واسطه (مفهوم يا صورت ذهنى) علم حصولى نام دارد .
ويژگىهاى علم حضورى عبارتند از:
- واقعيت دركشونده (معلوم) عين واقعيت علم است; در حالى كه در علم حصولى سه امر متحقق است: درككننده، دركشونده و واسطه كه همان مفهوم با صورت ذهنى است .
- در مورد علم حضورى، شك و تصور و تصديق و خطا و حافظه و تفكر و تعقل و استدلال معنا ندارد و همه اين امور مربوط به علمهاى حصولى است كه به عالم ذهن ارتباط دارد .
- خطا در علم حضورى، بىمعناست در حالى كه در علم حصولى احتمال خطا وجود دارد . علم حصولى ممكن استبا واقع مطابق باشد و ممكن است مطابق نباشد . راز خطاناپذير علم حضورى در اين است كه خود واقعيت عينى بدون واسطه، مورد شهود قرار مىگيرد; ولى واقعيت در علم حصولى، از رهگذر مفاهيم و صورتهاى ذهنى حاصل مىآيد كه احتمال خطا و عدم مطابقتبا واقع مفروض است و مكاشفات شيطانى در عرفا يا اشتهاى كاذب در مريض نيز از سنخ علوم حصولى و تفسير علوم حضورىاند كه خطا بردارند . چه بسا، عارفى از طريق خيال متصل و ذهنى خود چيزى را درك نمايد و گمان كند كه از سنخ علم حضورى و كشف عرفانى است، غافل از اين كه خيال متصل از سنخ علم حصولى و خطابردار است .
همچنين ذهن انسان، مانند دستگاه خودكار از يافتههاى حضورى تصويربردارى مىكند و صورتها يا مفاهيم خاصى را در خود فراهم مىآورد و به تجزيه و تحليل و تفسير درباره آنها مىپردازد .
بنابراين ممكن است پارهاى از عرفا پس از كشف و شهود توسط ذهن و ذهنيات و پيشفرضهاى خود، به تفسير يافتههاى حضورى بپردازند و تفسير خود را - كه نوعى مكاشفه شيطانى و از سنخ علم حصولى است - مكاشفه ربانى و الهى تلقى كند . (1)
به همين دليل، عارفان اسلامى، بحثى با عنوان ميزان عرفان گشودهاند تا درستى و نادرستى كشفيات عرفا را تمييز دهند .
در عرفان اسلامى به سه ميزان عام، خاص و عقل اشاره شده است .
مقصود از ميزان عام، شريعت است; يعنى عارف براى اعتماد به كشفيات خود بايد آنها را بر مضامين شريعت منطبق نمايد و فقط در صورت توافق و انطباق، نسبتبه كشفيات اعتماد پيدا مىشود . (2)
مقصود از شريعت در اين ميزان عام، مجموعه معارف و دستورالعملهايى است كه از طريق وحى به انسان نازل شده است .
ميزان دانستن شريعت و دين براى كشفيات عرفا و تمييز كشفيات حضورى الهى از القائات حصولى شيطانى پس از اثبات معقوليت گزارهها و آموزههاى دينى ثابت است; يعنى نخستبا روش عقلى، معقوليت گزارههايى چون وجود و صفات ذاتيه و فعليه خداوند سبحان و ضرورت نياز بشر به دين و اعتبار دين اسلام اثبات مىشود .
علاوه بر شريعت، ميزان خاص ديگرى نزد عرفا مطرح است كه عبارت است از استاد كامل . وقتى كسى تحت هدايت و تربيت استاد كامل مكملى قرار دارد، مىتواند صحت و بطلان كشفهاى خود را با انطباق بر كشفهاى او دريابد; زيرا استاد به شهودات و احوالات شاگرد خويش كاملا وقوف دارد و مىتواند با راهنمايىهاى مناسب او را هدايت نمايد . (3)
ميزان سوم براى اعتبار يا عدم اعتبار كشفها و شهودها، عقل است . (4)
تبيين معيار بودن عقل در بحث «معقوليت گزارههاى دينى - عقلى» بيان خواهد شد .
حاصل سخن آنكه، اثباتپذيرى گزارههاى دينى - عرفانى از طريق علم حضورى، ميسر است و علم حضورى نيز خطابردار نيست .
معقوليت گزارههاى دينى - تاريخى
گزارههاى تاريخى در متون دينى اسلام از سنخ گزارههاى توصيفى - نقلىاند . اثبات و معقوليت اين دسته از گزارهها، به صدق مخبران و گزارشگران و ضبط و دقت آنها بستگى دارد . اگر خداوند سبحان و پيشوايان دين اسلام و ناقلان و مخبران گفتههاى پيامبر و ائمه اطهار (ع) به عنوان گزارشگران صادق ثابت گردند، مىتوان اعتبار و معقوليت گزارههاى تاريخى - دينى را اثبات كرد .
صدق گفتههاى خداوند و پيامبر و ائمه اطهار با براهين و دلايل عقلى در علم كلام و فلسفه اسلامى ثابتشده است; با اين بيان كه: از خداوند قادر و عالم مطلق و حكيم و بىنياز، به ضرورت فلسفى و هستىشناختى، نمىتواند كلام كاذب و خلاف واقع صادر شود; زيرا صدور كلام كاذب از خداوند متعال، يا ناشى از عجز يا جهل و يا نيازمندى و يا لغويت فعل اوست و چون هر چهار عنصر از خداوند قادر و عالم مطلق و حكيم و بىنياز محال است، پس صدور كلام كاذب از خداوند متعال ممتنع است .
پيشفرضهاى اين استدلال عبارتند از:
- اثبات وجود خدا با روش عقلى;
- اثبات صفات كماليه الهى با روش عقلى .
صدق كلام پيشوايان اسلام، يعنى پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نيز از طريق عصمت آنها ثابت مىگردد . گناه و دروغ گفتن و خلاف واقع را نشان دادن سازگارى ندارد اثبات عصمت انبيا و اولياى دين نيز در كتابهاى كلامى بيان گرديد .
نتيجه سخن آنكه همه گزارشهاى تاريخى كه از كلام خداوند سبحان و بزرگان دين صادر گشته، صادقاند .
ولى بحث در اين ساحت تمام نمىشود . ساحت ديگر آن است كه انسانهاى معاصر، اين گزارشهاى تاريخى را به صورت مستقيم و مباشر از خداوند و پيامبران و اولياى دين دريافت نكردهاند; بلكه از طريق وسائط و مخبران ديگرى به دست آوردهاند . حال از چه طريق، صدق وسائط معلوم مىگردد؟
مورخان و علماى علم رجال در اين ساحت، به بيان انواع خبرهاى متواتر غيرمحفوف به قرائن قطعى پرداخته . (5)
و از اين طرق به كشف استناد كلام به گوينده معصوم پى بردهاند . توضيح اينكه:
خبر متواتر: خبرى كه توسط مخبران متعدد و متكثرى به گوينده نسبت داده شده و تعدد وسائط به گونهاى است كه احتمال توافق بر دروغ در خبر منقول از ناحيه واسطهها منتفى مىگردد . (6) براساس حساب احتمالات، امكان خطاى همه مخبران واسطه در فهم كلام گوينده يا حادثه تاريخى، منتفى باشد و يا به حداقل فرض آن تنزل كند . قرآن كريم از نظر سند و نيز رواياتى مانند حديث ثقلين و حديث غدير و ... از اين دستهاند .
خبر غير متواتر: خبرهايى هستند كه توسط مخبران و وسائط فراوان نقل نگرديدهاند . اين خبرها بر دو دستهاند:
الف . خبرهاى غير متواترى كه به قرائن قطعى محفوفاند و با توجه به قرائن قطعى، استناد آنها به گوينده مستند مىگردد .
ب . خبرهاى غير متواترى كه از قرائن قطعى محروماند .
مورخان و عقلا به لحاظ روششناسى تاريخى، خبرهاى متواتر را مقدم مىدارند و سپس به خبرهاى غيرمتواتر همراه با قرائن قطعى مراجعه مىكنند و در رتبه سوم به خبرهاى غير متواتر و غيرمحفوف به قرائن قطعى روى مىآورند . ولى به خبرهايى كه از مخبران غيرموثق و دروغگو صادر شده باشد، اعتنا و استناد نمىكنند .
حاصل سخن آنكه گزارههاى دينى - تاريخى، به اعتبار صدق مخبران، يعنى خداوند سبحان و پيشوايان معصوم، اثباتپذيرند . صدق استناد كلام آنها از طريق وسائط نيز از طريق اخبار متواتر و مستفيض و واحد محفوف به قرينه و غيرقرينه، اثبات عقلايى پيدا مىكند . البته مىتوان به بهرهگيرى از روشهاى تاريخى پيشگفته و بدون اثبات صدق مخبران دينى به كشف مطابقتبا واقع گزارههاى دينى - تاريخى پى برد .
معقوليت گزارههاى دينى - تجربى
اثباتپذيرى گزارههاى علمى در اسلام به ديدگاه فيلسوفان علم در باب استقرا بستگى دارد .
استقرا، مسئلهاى است كه از ديرزمان، متفكران را به خود مشغول ساخته است . سقراط نخستين انديشمند استقراگراست كه از شناخت مصاديق و جزئيات، روش ديالكتيكى خويش را آغاز كرد تا سرانجام به تعاريف كلى دستيازيد . افلاطون نيز از اين ارمغان استاد بهره وافى برد (7) ، ولى ادراكات حسى و تجربى را معتبر ندانست . (8)
ارسطو، تنها استنتاج منطقى را قياس معرفى كرد و ساير حجتها از جمله استقرا را به آن برگرداند . (9)
مشائيان، ميان استقراى ناقص و تجربه، فرق مىنهند و تجربيات را جزء بديهيات ثانويه و قضاياى يقينى مىدانند; البته با اين پيشفرض كه مشاهدات جزئى با كبراى كلى - مانند ان الاتفاق او الصدفة لا يكون دائميا او اكثريا; ان الحالات المتشابهة من الطبيعية تؤدى الى نتائج متماثلة; حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد - به قياس و سپس به يقين منطقى بدل مىگردد .
طبق اين رويكرد (عقلگرايى در مكتب مشاء) گزارههاى تجربى و علمى موجود در متون اسلام اثباتپذيرند .
تجربهگرايان در سير تاريخ انديشه تجربهگرايى، چهار رويكرد ذيل را نسبتبه استقرا ارائه نمودهاند:
يقينگرايى يا اثباتگرايى، رجحانگرايى يا تاييدگرايى، عادتگرايى و ابطالگرايى .
نماينده فكرى رويكرد يقينگرايى و اثباتگرايى، فرانسيس بيكن و جان استوارت ميل دو فيلسوف معروف انگليسى هستند . بيكن با روش تجربى و طى كردن مراحل هشتگانه - مبارزه با موانع كشف حقيقت (بتهاى طايفه، بتهاى غار، بتهاى بازار، بتهاى نمايشخانه)، پرهيز از منقولات و علوم قدما، تقويتحواس و فاهمه با وسائل كمكى و تصحيح خطاهاى حواس و بىاعتمادى نسبتبه حافظه، اهتمامورزى در مشاهده و تجربه به موارد مثبت و منفى، آغاز تحقيق با مشاهده جزئيات و مراحل گام به گام از جزئيات و احكام جزئى و ميانه به كلىترين احكام، استفاده از سه جدول حضور، غياب و درجات يا مقايسه و طى كردن مراحل نهايى استقرا كه منشا تعميمپذيرى قانون تجربى مىگردد كه عبارتند از مرحله مواد ممتاز، مؤيدهاى استقرا، تصحيح استقرا، تنويع تحقيق، حدود استقرا، ملازمت تمرين، تداركات تحقيق، بالا بردن و پايين آوردن درجه قضايا . (10)
جان استوارت ميل نيز مانند ساير تجربهگرايان، مصدر اساسى شناختبشرى را حس و تجربه دانسته و از رهگذر حس در صدد حجيت استقرا برآمده است . وى براى نفى تصادف مطلق به قانون سببيت تمسك مىجويد; ولى هيچگاه آن را يك گزاره پيشينى بديهى نمىشناساند; بلكه آن را محصول استنتاج استقرايى دانست، ولى نه با روش توافق و اختلاف و تلازم، بلكه با استقراى عددى .
ميل براى تعميم حكم سببيت و سرايتحكم به زمانهاى آينده به قانون استنتاج متماثل از حالات متماثل و اصل يكنواختى طبيعت رو مىآورد; و اما براى نفى تصادف نسبى و يافتن رابطه علت و معلول ميان دوام روشهاى چهارگانه اتفاق و توافق يا وفاق، اختلاف و عدم وفاق، ملازمه در تغير و تغيرات متقابل، باقيمانده را به كار مىگيرد، و رويكرد اثباتپذيرى تجربى را به سامان مىرساند . (11)
براساس اين رويكرد نيز گزارههاى تجربى و طبيعى متون دينى اسلام، اثباتپذيرند; زيرا مىتوان با روشهاى هشتگانه بيكن و روشهاى چهارگانه ميل به تحقيقپذيرى و معقوليت گزارههاى دينى - تجربى دستيافت .
ديويد هيوم از مدافعان رويكرد تجربهگرايى عادتگرايانه است كه با روش حس و تجربه به تبيين استقرا پرداخته و بر اين باور است كه تنها با مشاهده مكرر حوادث مىتوان همزمانى و همراهى و تقارن يا توالى حوادث را در گذشته نتيجه گرفت . وى به جاى رابطه ضرورى ميان علت و معلول، تنها به اصل عادت روابط ميان پديدهها حكم مىدهد و اصل عليت را، از آن رو كه محصول مشاهده و ادراكات حسى نيست، انكار مىكند . (12)
طبق ديدگاه هيوم، استقرا مفيد يقين نيست، ولى با مشاهده مكرر پديدهها مىتوان به كشف عادت تقارن آنها پى برد . با اين رويكرد نيز مىتوان از گزارههاى دينى - تجربى دفاع كرد و معقوليت آنها را عادتگرايانه خواند .
رويكرد تاييدگرايانه، ديدگاه ديگر تجربهگرايان است كه به جاى اثبات به تاييد قوانين و گزارههاى كلى و عام علوم تجربى بر پايه آزمايش و تجربه مكرر فتوا مىدهد . رويكرد تجربهگرايى تاييدگرايانه از سوى پوزيتويستهاى منطقى، مانند كينز، رودلف كارناپ، راشنباخ، برتراند راسل، نلسون گودمن و جين نيكود، مورد استقبال قرار گرفت . (13) با اين رويكرد نيز مىتوان از معقوليت گزارههاى دينى - تجربى دفاع كرد .
كارل پوپر، يكى از فيلسوفان علم در قرن بيستم است كه ملاك ابطالپذيرى (Falsificationism) را به عنوان معيار تمييز علوم تجربى مطرح ساخت و با روش اثباتپذيرى يا تاييدپذيرى تئورىهاى علمى، مخالفت ورزيد . وى با رويكرد تجربهگرايى ابطالگرايانه به حل دو مسئله استقراء و تمييز علم از غيرعلم پرداخت .
طبق اين نظريه، تنها فرضيه يا قانونى، علمى است كه در مورد جهان خارج حكمى را اخبار كند و تنها زمانى يك فرضيه يا قانونى اخبارى است كه ابطالپذير باشد; يعنى مجموعهاى از گزارههاى مشاهدتى را منع كند و غيرممكن بشمارد; به نحوى كه اگر يكى از مصاديق مورد منع اين قانون يا نظريه، تحقق يافت، آن قانون يا نظريه ابطال گردد . ابطالگرايى بر مبانى و پيشفرضهايى مبتنى است; از جمله اينكه، دانش تجربى از تجربه حاصل نمىشود، و مشاهده و تجربه، عارى از هرگونه پيشداورى و عنصر تئوريك، ميسر نيست و تئورى بر مشاهده و تجربه تقدم دارد و ... (14)
اين نظريه از سوى دانشمندانى چون لاكاتوش، چالمرز، فايرابند، بارتلى و كوهن مورد نقادى قرار گرفت . (15) براساس اين رويكرد نيز مىتوان از معقوليت گزارههاى دينى - تجربى سخن گفت; زيرا اين سنخ از گزارهها ابطالپذير و تجربهپذيرند .
توماس كوهن، شخصيت ديگرى در فلسفه علم است كه در ساختار انقلابهاى علمى به ماهيت و تاريخ علم پرداخته و بر اين باور است كه علم با گذشت زمان، روندى پيوسته و فرآينده، از انباشتحقيقت ندارد و نمىتوان اين ادعا را مطرح كرد كه علم در مراحل پسين، از حقيقت و درستى بيشترى نسبتبه مراحل پيشين برخوردار است . وى با طرح مقوله پارادايم (Paradiym) تمام رخدادهاى تاريخ علم را به ظهور و افول پارادايمها مربوط مىساخت . هر پارادايم خاصى نيز شامل نظريه علمى، مقبولات متافيزيكى و راه و روش و معيار پژوهش است . بدين ترتيب، پژوهشى كه براساس يك يا چند دستاورد علمى در برهه معينى با يك جامعه علمى خاصى استوار بوده، تحت هدايتيك پارادايم معينى صورت پذيرفته و به مرور زمان موقعيتهايى نيز فراهم شده كه پارادايم مزبور كارآيى مورد انتظار را نداشته و بىقاعدگى را فراهم آورده است; يعنى موقعيت و مواردى تحقق مىيابند كه نمىتوان آنها را براساس پارادايم موجود تبيين و توجيه كرد . كوهن بر اين باور است كه پارادايمها قياسناپذيرند (16) . صرفنظر از نقدهايى كه بر روايت كوهن - از جمله نسبىگرايى - وارد است و نظريه او را گرفتار تهافت و تناقض ذاتى مىكند، مىتوان گزارههاى دينى تجربى را نيز با اين معيار سنجيد . بىشك، اين دسته از گزارههاى دينى با پارادايم معينى - طبق نظر كوهن - معقوليتپذيرند .
نگارنده در بيان رويكردهاى گوناگون فيلسوفان در باب استقراء، به داورى نپرداخت و تنها به گزارش توصيفى كوتاهى اكتفا كرد (17) ، تا نشان دهد، طبق هر يك از مبانى و ديدگاههاى موجود در باب استقرا، مىتوان از معقوليت گزارههاى دينى - تجربى سخن گفت و معنادارى و توجيهپذيرى آنها را پذيرفت .
معقوليت گزارههاى دينى - عقلى
مهمترين و بنيادينترين آموزههاى دينى، گزارههاى عقلى - فلسفىاند كه معقوليت و توجيهپذيرى آنها علاوه بر اثبات و برهانپذيرى و صدق خودشان، معقوليتساير گزارههاى دينى اعم از توصيفى و توصيهاى را نيز به ارمغان مىآورند .
توضيح مطلب اين است كه آموزههاى دين اسلام، به دو دسته آموزههاى زير ساختى و آموزههاى روساختى، طبقهبندى مىشوند . آموزههاى روساختى، آموزههايى هستند كه پذيرش و واقعگرايى آنها متوقف بر پذيرش و واقعيت داشتن آموزههاى زيرساختى است .
براى نمونه، اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حكمت الهى و نياز ضرورى بشر به دين و پيامبرى، و حقانيت و الهى و وحيانى دانستن قرآن از آموزههاى زيرساختى دين اسلام به شمار مىآيند . حقانيتساير آموزههاى اسلام، مانند اثبات ساير صفات فعليه الهى و مسايل فرجامگرايى و معاد و آموزههاى اخلاقى و فقهى، بر گزارههاى زيرساخت پيشگفته مبتنىاند; يعنى با اثبات و معقوليتپذيرى گزارههاى زيرساخت اسلام، ساير آموزههاى دينى نيز ثابت مىگردند . از جمله گزارههاى زير ساخت، گزارههاى عقلىاند; يعنى با معيار عقلى مىتوان به باب اثباتپذيرى و كشف مطابقت آنها با واقع سخن گفت .
معيار معرفت عقلى، از بنيادىترين مسايل معرفتشناسى است كه چگونگى كشف معرفتهاى صادق و حقيقى را از كاذب و غيرحقيقى، نشان مىدهد .
معرفتشناسان در اين مسئله - كه با عنوان ارزش شناختيا توجيه معرفتياد مىكنند - دو نظريه مهم پىافكندهاند: نظريه مبناگروى و نظريه انسجام گروى .
نظريه مبناگروى
نظريه مبناگروى (Foundationalism) قديمىترين و پايدارترين ديدگاه در اين مقام است كه فيلسوفان يونان، همچون افلاطون و ارسطو و فيلسوفان مسلمان، مانند ابن سينا، سهرودى، صدرالمتالهين و معرفتشناسان معاصر مغرب زمين از جمله پلنتينگا و سويين برن از آن دفاع كردهاند .
نظريه مبناگروى، تقريرهاى گوناگونى دارد كه رايجترين آن اين است كه باورها و معرفتهاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پايه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) يا به عبارت اهل منطق به معرفتهاى بديهى و معرفتهاى نظرى، تقسيم مىشود . (18) بديهيات، معرفت هايى هستند كه تصديق به آنها احتياج به استدلال ندارد; يعنى تصور موضوع و محمول، براى تصديق قضيه كافى است .
ولى نظريات، قضايايى هستند كه تصديق به آنها به استدلال نيازمند است و تصور موضوع و محمول، براى تصديق كفايت نمىكند .
بديهيات و گزارههاى پايه بر دو قسماند: الف . بديهيات اوليه كه نه تنها بى نياز از استدلالاند، بلكه مستحيلالاستدلال نيز هستند; يعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها، محال است; مانند امتناع تناقض يا محال بودن اجتماع وجود و عدم .
اصل استحاله اجتماع نقيضين، قضيهاى است كه با تصور اجتماع نقيضين و تصور امتناع و محال بودن، تصديق به آن را پديد مىآورد . بداهت اين قضيه بدان معناست كه نه تنها اثباتش بىنياز از استدلال و برهان است، بلكه ارائه برهان و استدلال براى آن غيرممكن است; زيرا هرگونه استدلال و برهان، دوباره به اصل امتناع تناقض نيازمند است . به همين دليل، حتى كسانى كه اين اصل را انكار و يا مورد ترديد قرار مىدهند، برمبناى اصل امتناع تناقض به انكار يا ترديد در آن مىپردازند; زيرا شخص شك كننده و منكر اصل تناقض، نمىتواند هم منكر و شاك باشد و هم نباشد; براى اينكه اجتماع نقيضين را محال مىداند .
ب . بديهيات ثانويه، عبارتند از قضايايى كه تصديق آنها در گرو به كار گرفتن ابزار ديگرى چون حس و عقل است . به عبارت ديگر، بديهيات ثانوى، بىنياز از استدلالاند، ولى مستحيلالاستدلال نيستند . وجه نامگذارى آنها به بديهيات ثانويه، اين است كه تصور موضوع و محمول آنها براى تصديق كافى نيست، عنصر ديگرى نيز ضرورت دارد; ولى به كارگيرى آن عنصر ديگر به تعمل عقلانى و جستجوى برهان و حد وسط نياز ندارد .
بديهيات ثانويه عبارتند از:
1 . حسيات: قضايايى هستند كه با حواس ظاهرى احساس مىشوند; مانند هوا روشن است . تصديق و حكم به اينگونه قضايا به حواس ظاهرى و اندامهاى حسى نياز دارد . علاوه بر اينكه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراكى حسى با واقع، برهان عقلى ضرورى است; زيرا چه بسا، كسى ادعا كند كه صور ادراكى حسى زاييده نفس آدمى است و دلالتى بر واقعيت محسوسات در خارج ندارند . عقل استدلالگر با ارائه برهان «سبر و تقسيم» اثبات مىكند كه اگر واقعيتخارجى منشا پيدايش صور ادراكى نباشد و صور و ادراكات حسى، زاييده نفس انسان باشد، بايد انسان در هر حالت و زمان و مكانى آن ادراك حسى را داشته باشد، زيرا نفس و علت پيدايش صور حسى - بنا به فرض - موجود است و از آن رو كه چنين حادثهاى اتفاق نمىافتد، نتيجه گرفته مىشود كه واقعيت محسوس در خارج وجود دارد كه منشا پيدايش صورت حسى در ذهن شده است (19) سر بداهتحسيات - على رغم نياز آنها به برهان عقلى - اين است كه عقل آدمى به طور خودكار، برهان مذكور را ارائه مىدهد و نيازى به جستجو ندارد . برخى نسبيت پارهاى از ادراكات حسى، مانند رنگها و صوتها، را از دايره يقينيات و بديهيات ثانويه خارج ساختهاند . در حالى كه رنگها و صوتها به لحاظ هستىشناختى، واقعيتى نسبى و متغيرند و ادراكات حسى متغير نيز تابع واقعيتخود مىباشند .
2 . فطريات: قضايايى هستند كه اولا تصور موضوع و محمول براى تصديق كفايت نمىكند و به برهان عقلى نيازمندند; ثانيا برهان عقلى به صورت خودكار همراه اين سنخ قضايا وجود دارد و حاجتى به تعمل و تلاش عقلانى نيست; به عبارت ديگر، به صرف تصور موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مىشود; ثالثا به ابزار ديگر معرفتى، مانند حواس ظاهرى يا حواس باطنى، نيازى ندارند . (20)
مانند اصل عليت (هر معلولى يا ممكنى به علت محتاج است)
اصل هوهويت (هر چيزى خودش، خودش است)
استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از يك گزاره ممتنع است)
حملهاى اولى (انسان، انسان است)
استحاله دور (توقف وجود الف بر وجود ب و وجود ب بر وجود الف محال است)
استحاله تقدم شىء بر خود (تقدم شىء الف بر وجود خودش، محال است)
همه اين قضايا گزارههاى فطرىاند; زيرا با تصور موضوع و محمول، برهان عقلى زاييده مىشود و تصديق تحقق مىيابد .
توضيح اينكه تمام اين قضاياى (اصل عليت، اصل هوهويت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شىء بر خود و حملهاى اولى) مصاديق استحاله اجتماع نقيضين هستند; يعنى با تصور معلول يا ممكن و تصور احتياج به علت، اين برهان عقلى پيشچشم مىآيد: «اگر معلول به علت، محتاج نباشد، اجتماع نقيضين لازم مىآيد; ولكن التالى باطل، فالمقدم مثله .» بنابراين، تصديق به اصل عليتحاصل مىآيد .
همچنين با تصور موضوع و محمول اصل هوهويت، اين برهان پديد مىآيد كه اگر هرچيزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقيضين لازم مىآيد; لكن التالى باطل فالمقدم مثله .
3 . وجدانيات: قضايايى هستند كه از انعكاس علوم حضورى در ذهن و تبديل آنها به علوم حصولى بهدست مىآيند و حاجتى به برهان عقلى و حواس ظاهرى ندارند . به عبارت ديگر، وجدانيات، علوم حصولىاند كه از علوم حضورى حاصل شدهاند . اين سنخ قضايا در منشا انتزاع به برهان عقلى نيازى ندارند، ولى به ابزار عقل محتاجاند . نكته قابل توجه اينكه، وجدانيات هم در تصور موضوع و محمول و هم در تصديق و حكم به علوم حضورى وابستهاند . مانند «من مىترسم» ، «من گرسنهام» ، «من احساس نياز مىكنم» ... . اهل منطق در گذشته، تجربيات، حدسيات و متواترات را در عرض فطريات، حسيات و وجدانيات از اقسام يقينيات شمردهاند كه بعدها بهجاى واژه يقينيات از اصطلاح بديهيات استفاده شد . با دقت منطقى و معرفتشناختى مىتوان اين ادعا را كرد كه تجربيات و حدسيات و متواترات از اقسام يقينيات هستند . البته يقين در اينجا اعم از يقين و منطقى و عقلايى است; يعنى عقلا از طريق آزمايش و اخبار متواتر و حدس نسبتبه قضاياى تجربى، متواتر و حدسيات، يقين پيدا مىكنند; گرچه به لحاظ منطقى، ظن آور باشد .
ولى در هر حال، اين گونه قضايا، جزء بديهيات ثانويه نيستند، بلكه از سنخ قضاياى نظرىاند; يعنى اولا تصديق آنها به استدلال نياز دارد، ثانيا استدلال عقلى، آنها را همراهى نمىكند و ثالثا به تعمل و تلاش عقلانى حاجتمندند . حاصل سخن آنكه، معيار شناختحقايق و تمييز قضاياى صادق از كاذب در حوزه آموزههاى دينى - عقلى، بداهت عقلى است . بر اين اساس مىتوان قضاياى عقلى دينى را از بديهيات استنتاج كرد و صدق يا كذب آنها را درك كرد . بر اين مبنا، عقل گرايان براى اثبات وجود خدا به براهين صديقين، وجوب و امكان، اصل عليت و غيره تمسك كردهاند، و در بحث ضرورت بعثت پيامبران از برهان نياز اجتماعى بشر به قوانين بهره گرفته، و از اين طريق، معقوليت گزارههاى دينى - عقلى را اثبات كردهاند و با وساطت معقوليت اين دسته از گزارهها - كه گزارههاى زيرساختى دين به شمار مىآيند - ساير آموزههاى دينى را معقول و موجه ساختهاند .
نظريه انسجام گروى (Coherentism)
پارهاى از متفكران مغربزمين مانند كيث لرر و كواين، جهت توجيه باورهاى معرفتى به دكترين انسجام متمايل شدند . پيام اصلى نظريه مذكور اين است كه يك گزاره و باور تا زمانى موجه است كه با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد . (21)
انسجامگرايان در باب عوامل انسجام رويكردهاى گوناگونى دارند . بيشتر آنها عنصرسازگارى را شرط لازم براى انسجام مىدانند . برادلى، عامل تكميل و جامعيت را نيز اضافه كرد; اما همچنان شرط كافى براى انسجام يك مجموعه به دست نيامد . بلانشارد، عنصر استلزام را افزود . اوينگ، اين سه عنصر را براى انسجام يك مجموعه شرط لازم و كافى دانست . (22)
حال پرسش اصلى اين است كه آيا نظريه انسجامگروى، مىتواند توجيه و كشف مطابقت واقع را با گزارههاى دينى، به عهده گيرد و جايگزين نظريه مبناگروى گردد . پاسخ اين پرسش، منفى است، زيرا مىتوان دو مجموعه و نظام دينى را در نظر گرفت كه عناصر و گزارههاى هر يك از آنها در درون خود از انسجام و سازگارى برخوردارند، ولى هر دو نظام دينى با يكديگر ناسازگار و متناقضاند; پس بايد به كذب يكى از آن دو فتوا داد .
علاوه بر اينكه مىتوان يك نظام دينى فرض كرد كه از سازگارى درونى برخوردار باشد; ولى تكتك گزارههاى آن از سنخ موهومات و گزارههاى غير واقعى باشد .
مشكل اساسى نظريه انسجام گرايى اين است كه به فرض اينكه اين نظريه براى صدق و توجيه گزاره جديد و مهمان تازهوارد، مفيد باشد، لكن انسجام و هماهنگى گزارههاى پيشين چگونه بهدست مىآيد . انسجامگرا، چارهاى ندارد مگر آنكه به باورهاى بديهى و پايه تن در دهد و در نهايتبه موجه و صادق بودن گزارههاى مستنتج از گزارههاى پايه حكم براند .
بنابراين معقوليت گزارههاى دينى - عقلى، بر اساس نظريه مبناگروى قابل دفاع است، نه برمبناى نظريه انسجامگروى .