معقولیت گزاره های دینی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معقولیت گزاره های دینی (2) - نسخه متنی

عبدالحسین خسروپناه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(قسمت دوم)

اثبات‏پذيرى گزاره‏هاى توصيفى اسلام

در مطالب پيش‏گفته، گزاره‏هاى دين اسلام را به دو گروه گزاره‏هاى توصيفى و توحيدى تقسيم كرديم . گزاره‏هاى توصيفى كه حكايتگر واقع‏اند، به چهار دسته تقسيم مى‏شوند:

- آنهايى كه از سنخ گزاره‏هاى فلسفى و عقلى‏اند; مانند گزاره «خدا وجود دارد» .

- آنهايى كه از سنخ گزاره‏هاى علمى و تجربى‏اند; مانند «وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر السحاب‏» .

- آنهايى كه از سنخ گزاره‏هاى تاريخى و نقلى‏اند; مانند «قصه پيامبران‏» .

- آنهايى كه از سنخ گزاره‏هاى عرفانى و شهودى‏اند; مانند «الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» .

- آنهايى كه از سنخ سنت‏هاى مشروط الهى‏اند; مانند «و من يتوكل على الله فهو حسبه‏» يا «و من يتق الله يجعل له مخرجا» و نيز خبرهاى عينى قرآن كه به گزاره‏هاى اعتقادى و علمى و تاريخى و عرفانى تحويل‏پذيرند .

اثبات‏پذيرى گزاره‏هاى توصيفى با بهره‏گيرى از معيارهاى فلسفى، علمى، تاريخى و عرفانى تحقق‏پذير است .
معقوليت گزاره‏هاى دينى - عرفانى

گزاره‏هاى عرفانى با روش علم حضورى و شهودى، اثبات مى‏شوند; زيرا وجود و واقعيت معلوم نزد عالم، حضور مى‏يابد . بنابراين، گزاره الا بذكر الله تطمئن القلوب كه يك گزاره دينى - عرفانى است، با علم حضورى اثبات‏پذير است . توضيح اينكه به يقين ميان دو ادراك درد، و تصور درد يا احساس عشق، و تصور عشق يا احساس گرسنگى و تشنگى با تصور آن دو، تمايز وجود دارد . متعلق احساس درد و عشق و گرسنگى و تشنگى، واقعيت اين امور است، ولى متعلق ادراك تصور اينها، صورت‏ها و مفاهيم ذهنى آنهاست .

بنابراين، دو گونه ادراك براى آدمى وجود دارد: ادراكى كه به واسطه صورت يا مفهوم ذهنى تحقق مى‏يابد و ادراكى كه بدون اين‏گونه وسائط حاصل مى‏شود .

معرفت‏بى‏واسطه را كه در آن واقعيت و وجود واقعى معلوم نزد ادراك‏كننده حاضر است، علم حضورى مى‏نامند; مانند علم به خود و حالات و قواى نفسانى‏مان همچون ترس، محبت و ... .

و معرفت‏با واسطه (مفهوم يا صورت ذهنى) علم حصولى نام دارد .

ويژگى‏هاى علم حضورى عبارتند از:

- واقعيت درك‏شونده (معلوم) عين واقعيت علم است; در حالى كه در علم حصولى سه امر متحقق است: درك‏كننده، درك‏شونده و واسطه كه همان مفهوم با صورت ذهنى است .

- در مورد علم حضورى، شك و تصور و تصديق و خطا و حافظه و تفكر و تعقل و استدلال معنا ندارد و همه اين امور مربوط به علم‏هاى حصولى است كه به عالم ذهن ارتباط دارد .

- خطا در علم حضورى، بى‏معناست در حالى كه در علم حصولى احتمال خطا وجود دارد . علم حصولى ممكن است‏با واقع مطابق باشد و ممكن است مطابق نباشد . راز خطاناپذير علم حضورى در اين است كه خود واقعيت عينى بدون واسطه، مورد شهود قرار مى‏گيرد; ولى واقعيت در علم حصولى، از رهگذر مفاهيم و صورت‏هاى ذهنى حاصل مى‏آيد كه احتمال خطا و عدم مطابقت‏با واقع مفروض است و مكاشفات شيطانى در عرفا يا اشتهاى كاذب در مريض نيز از سنخ علوم حصولى و تفسير علوم حضورى‏اند كه خطا بردارند . چه بسا، عارفى از طريق خيال متصل و ذهنى خود چيزى را درك نمايد و گمان كند كه از سنخ علم حضورى و كشف عرفانى است، غافل از اين كه خيال متصل از سنخ علم حصولى و خطابردار است .

همچنين ذهن انسان، مانند دستگاه خودكار از يافته‏هاى حضورى تصويربردارى مى‏كند و صورت‏ها يا مفاهيم خاصى را در خود فراهم مى‏آورد و به تجزيه و تحليل و تفسير درباره آنها مى‏پردازد .

بنابراين ممكن است پاره‏اى از عرفا پس از كشف و شهود توسط ذهن و ذهنيات و پيش‏فرض‏هاى خود، به تفسير يافته‏هاى حضورى بپردازند و تفسير خود را - كه نوعى مكاشفه شيطانى و از سنخ علم حصولى است - مكاشفه ربانى و الهى تلقى كند . (1)

به همين دليل، عارفان اسلامى، بحثى با عنوان ميزان عرفان گشوده‏اند تا درستى و نادرستى كشفيات عرفا را تمييز دهند .

در عرفان اسلامى به سه ميزان عام، خاص و عقل اشاره شده است .

مقصود از ميزان عام، شريعت است; يعنى عارف براى اعتماد به كشفيات خود بايد آنها را بر مضامين شريعت منطبق نمايد و فقط در صورت توافق و انطباق، نسبت‏به كشفيات اعتماد پيدا مى‏شود . (2)

مقصود از شريعت در اين ميزان عام، مجموعه معارف و دستورالعمل‏هايى است كه از طريق وحى به انسان نازل شده است .

ميزان دانستن شريعت و دين براى كشفيات عرفا و تمييز كشفيات حضورى الهى از القائات حصولى شيطانى پس از اثبات معقوليت گزاره‏ها و آموزه‏هاى دينى ثابت است; يعنى نخست‏با روش عقلى، معقوليت گزاره‏هايى چون وجود و صفات ذاتيه و فعليه خداوند سبحان و ضرورت نياز بشر به دين و اعتبار دين اسلام اثبات مى‏شود .

علاوه بر شريعت، ميزان خاص ديگرى نزد عرفا مطرح است كه عبارت است از استاد كامل . وقتى كسى تحت هدايت و تربيت استاد كامل مكملى قرار دارد، مى‏تواند صحت و بطلان كشف‏هاى خود را با انطباق بر كشف‏هاى او دريابد; زيرا استاد به شهودات و احوالات شاگرد خويش كاملا وقوف دارد و مى‏تواند با راهنمايى‏هاى مناسب او را هدايت نمايد . (3)

ميزان سوم براى اعتبار يا عدم اعتبار كشف‏ها و شهودها، عقل است . (4)

تبيين معيار بودن عقل در بحث «معقوليت گزاره‏هاى دينى - عقلى‏» بيان خواهد شد .

حاصل سخن آنكه، اثبات‏پذيرى گزاره‏هاى دينى - عرفانى از طريق علم حضورى، ميسر است و علم حضورى نيز خطابردار نيست .
معقوليت گزاره‏هاى دينى - تاريخى

گزاره‏هاى تاريخى در متون دينى اسلام از سنخ گزاره‏هاى توصيفى - نقلى‏اند . اثبات و معقوليت اين دسته از گزاره‏ها، به صدق مخبران و گزارشگران و ضبط و دقت آنها بستگى دارد . اگر خداوند سبحان و پيشوايان دين اسلام و ناقلان و مخبران گفته‏هاى پيامبر و ائمه اطهار (ع) به عنوان گزارشگران صادق ثابت گردند، مى‏توان اعتبار و معقوليت گزاره‏هاى تاريخى - دينى را اثبات كرد .

صدق گفته‏هاى خداوند و پيامبر و ائمه اطهار با براهين و دلايل عقلى در علم كلام و فلسفه اسلامى ثابت‏شده است; با اين بيان كه: از خداوند قادر و عالم مطلق و حكيم و بى‏نياز، به ضرورت فلسفى و هستى‏شناختى، نمى‏تواند كلام كاذب و خلاف واقع صادر شود; زيرا صدور كلام كاذب از خداوند متعال، يا ناشى از عجز يا جهل و يا نيازمندى و يا لغويت فعل اوست و چون هر چهار عنصر از خداوند قادر و عالم مطلق و حكيم و بى‏نياز محال است، پس صدور كلام كاذب از خداوند متعال ممتنع است .

پيش‏فرض‏هاى اين استدلال عبارتند از:

- اثبات وجود خدا با روش عقلى;

- اثبات صفات كماليه الهى با روش عقلى .

صدق كلام پيشوايان اسلام، يعنى پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نيز از طريق عصمت آنها ثابت مى‏گردد . گناه و دروغ گفتن و خلاف واقع را نشان دادن سازگارى ندارد اثبات عصمت انبيا و اولياى دين نيز در كتاب‏هاى كلامى بيان گرديد .

نتيجه سخن آنكه همه گزارش‏هاى تاريخى كه از كلام خداوند سبحان و بزرگان دين صادر گشته، صادق‏اند .

ولى بحث در اين ساحت تمام نمى‏شود . ساحت ديگر آن است كه انسان‏هاى معاصر، اين گزارش‏هاى تاريخى را به صورت مستقيم و مباشر از خداوند و پيامبران و اولياى دين دريافت نكرده‏اند; بلكه از طريق وسائط و مخبران ديگرى به دست آورده‏اند . حال از چه طريق، صدق وسائط معلوم مى‏گردد؟

مورخان و علماى علم رجال در اين ساحت، به بيان انواع خبرهاى متواتر غيرمحفوف به قرائن قطعى پرداخته . (5)

و از اين طرق به كشف استناد كلام به گوينده معصوم پى برده‏اند . توضيح اينكه:

خبر متواتر: خبرى كه توسط مخبران متعدد و متكثرى به گوينده نسبت داده شده و تعدد وسائط به گونه‏اى است كه احتمال توافق بر دروغ در خبر منقول از ناحيه واسطه‏ها منتفى مى‏گردد . (6) براساس حساب احتمالات، امكان خطاى همه مخبران واسطه در فهم كلام گوينده يا حادثه تاريخى، منتفى باشد و يا به حداقل فرض آن تنزل كند . قرآن كريم از نظر سند و نيز رواياتى مانند حديث ثقلين و حديث غدير و ... از اين دسته‏اند .

خبر غير متواتر: خبرهايى هستند كه توسط مخبران و وسائط فراوان نقل نگرديده‏اند . اين خبرها بر دو دسته‏اند:

الف . خبرهاى غير متواترى كه به قرائن قطعى محفوف‏اند و با توجه به قرائن قطعى، استناد آنها به گوينده مستند مى‏گردد .

ب . خبرهاى غير متواترى كه از قرائن قطعى محروم‏اند .

مورخان و عقلا به لحاظ روش‏شناسى تاريخى، خبرهاى متواتر را مقدم مى‏دارند و سپس به خبرهاى غيرمتواتر همراه با قرائن قطعى مراجعه مى‏كنند و در رتبه سوم به خبرهاى غير متواتر و غيرمحفوف به قرائن قطعى روى مى‏آورند . ولى به خبرهايى كه از مخبران غيرموثق و دروغگو صادر شده باشد، اعتنا و استناد نمى‏كنند .

حاصل سخن آنكه گزاره‏هاى دينى - تاريخى، به اعتبار صدق مخبران، يعنى خداوند سبحان و پيشوايان معصوم، اثبات‏پذيرند . صدق استناد كلام آنها از طريق وسائط نيز از طريق اخبار متواتر و مستفيض و واحد محفوف به قرينه و غيرقرينه، اثبات عقلايى پيدا مى‏كند . البته مى‏توان به بهره‏گيرى از روش‏هاى تاريخى پيش‏گفته و بدون اثبات صدق مخبران دينى به كشف مطابقت‏با واقع گزاره‏هاى دينى - تاريخى پى برد .
معقوليت گزاره‏هاى دينى - تجربى

اثبات‏پذيرى گزاره‏هاى علمى در اسلام به ديدگاه فيلسوفان علم در باب استقرا بستگى دارد .

استقرا، مسئله‏اى است كه از ديرزمان، متفكران را به خود مشغول ساخته است . سقراط نخستين انديشمند استقراگراست كه از شناخت مصاديق و جزئيات، روش ديالكتيكى خويش را آغاز كرد تا سرانجام به تعاريف كلى دست‏يازيد . افلاطون نيز از اين ارمغان استاد بهره وافى برد (7) ، ولى ادراكات حسى و تجربى را معتبر ندانست . (8)

ارسطو، تنها استنتاج منطقى را قياس معرفى كرد و ساير حجت‏ها از جمله استقرا را به آن برگرداند . (9)

مشائيان، ميان استقراى ناقص و تجربه، فرق مى‏نهند و تجربيات را جزء بديهيات ثانويه و قضاياى يقينى مى‏دانند; البته با اين پيش‏فرض كه مشاهدات جزئى با كبراى كلى - مانند ان الاتفاق او الصدفة لا يكون دائميا او اكثريا; ان الحالات المتشابهة من الطبيعية تؤدى الى نتائج متماثلة; حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد - به قياس و سپس به يقين منطقى بدل مى‏گردد .

طبق اين رويكرد (عقل‏گرايى در مكتب مشاء) گزاره‏هاى تجربى و علمى موجود در متون اسلام اثبات‏پذيرند .

تجربه‏گرايان در سير تاريخ انديشه تجربه‏گرايى، چهار رويكرد ذيل را نسبت‏به استقرا ارائه نموده‏اند:

يقين‏گرايى يا اثبات‏گرايى، رجحان‏گرايى يا تاييدگرايى، عادت‏گرايى و ابطال‏گرايى .

نماينده فكرى رويكرد يقين‏گرايى و اثبات‏گرايى، فرانسيس بيكن و جان استوارت ميل دو فيلسوف معروف انگليسى هستند . بيكن با روش تجربى و طى كردن مراحل هشت‏گانه - مبارزه با موانع كشف حقيقت (بت‏هاى طايفه، بت‏هاى غار، بت‏هاى بازار، بت‏هاى نمايشخانه)، پرهيز از منقولات و علوم قدما، تقويت‏حواس و فاهمه با وسائل كمكى و تصحيح خطاهاى حواس و بى‏اعتمادى نسبت‏به حافظه، اهتمام‏ورزى در مشاهده و تجربه به موارد مثبت و منفى، آغاز تحقيق با مشاهده جزئيات و مراحل گام به گام از جزئيات و احكام جزئى و ميانه به كلى‏ترين احكام، استفاده از سه جدول حضور، غياب و درجات يا مقايسه و طى كردن مراحل نهايى استقرا كه منشا تعميم‏پذيرى قانون تجربى مى‏گردد كه عبارتند از مرحله مواد ممتاز، مؤيدهاى استقرا، تصحيح استقرا، تنويع تحقيق، حدود استقرا، ملازمت تمرين، تداركات تحقيق، بالا بردن و پايين آوردن درجه قضايا . (10)

جان استوارت ميل نيز مانند ساير تجربه‏گرايان، مصدر اساسى شناخت‏بشرى را حس و تجربه دانسته و از رهگذر حس در صدد حجيت استقرا برآمده است . وى براى نفى تصادف مطلق به قانون سببيت تمسك مى‏جويد; ولى هيچ‏گاه آن را يك گزاره پيشينى بديهى نمى‏شناساند; بلكه آن را محصول استنتاج استقرايى دانست، ولى نه با روش توافق و اختلاف و تلازم، بلكه با استقراى عددى .

ميل براى تعميم حكم سببيت و سرايت‏حكم به زمان‏هاى آينده به قانون استنتاج متماثل از حالات متماثل و اصل يكنواختى طبيعت رو مى‏آورد; و اما براى نفى تصادف نسبى و يافتن رابطه علت و معلول ميان دوام روش‏هاى چهارگانه اتفاق و توافق يا وفاق، اختلاف و عدم وفاق، ملازمه در تغير و تغيرات متقابل، باقيمانده را به كار مى‏گيرد، و رويكرد اثبات‏پذيرى تجربى را به سامان مى‏رساند . (11)

براساس اين رويكرد نيز گزاره‏هاى تجربى و طبيعى متون دينى اسلام، اثبات‏پذيرند; زيرا مى‏توان با روش‏هاى هشت‏گانه بيكن و روش‏هاى چهارگانه ميل به تحقيق‏پذيرى و معقوليت گزاره‏هاى دينى - تجربى دست‏يافت .

ديويد هيوم از مدافعان رويكرد تجربه‏گرايى عادت‏گرايانه است كه با روش حس و تجربه به تبيين استقرا پرداخته و بر اين باور است كه تنها با مشاهده مكرر حوادث مى‏توان همزمانى و همراهى و تقارن يا توالى حوادث را در گذشته نتيجه گرفت . وى به جاى رابطه ضرورى ميان علت و معلول، تنها به اصل عادت روابط ميان پديده‏ها حكم مى‏دهد و اصل عليت را، از آن رو كه محصول مشاهده و ادراكات حسى نيست، انكار مى‏كند . (12)

طبق ديدگاه هيوم، استقرا مفيد يقين نيست، ولى با مشاهده مكرر پديده‏ها مى‏توان به كشف عادت تقارن آنها پى برد . با اين رويكرد نيز مى‏توان از گزاره‏هاى دينى - تجربى دفاع كرد و معقوليت آنها را عادت‏گرايانه خواند .

رويكرد تاييدگرايانه، ديدگاه ديگر تجربه‏گرايان است كه به جاى اثبات به تاييد قوانين و گزاره‏هاى كلى و عام علوم تجربى بر پايه آزمايش و تجربه مكرر فتوا مى‏دهد . رويكرد تجربه‏گرايى تاييدگرايانه از سوى پوزيتويست‏هاى منطقى، مانند كينز، رودلف كارناپ، راشنباخ، برتراند راسل، نلسون گودمن و جين نيكود، مورد استقبال قرار گرفت . (13) با اين رويكرد نيز مى‏توان از معقوليت گزاره‏هاى دينى - تجربى دفاع كرد .

كارل پوپر، يكى از فيلسوفان علم در قرن بيستم است كه ملاك ابطال‏پذيرى (Falsificationism) را به عنوان معيار تمييز علوم تجربى مطرح ساخت و با روش اثبات‏پذيرى يا تاييدپذيرى تئورى‏هاى علمى، مخالفت ورزيد . وى با رويكرد تجربه‏گرايى ابطال‏گرايانه به حل دو مسئله استقراء و تمييز علم از غيرعلم پرداخت .

طبق اين نظريه، تنها فرضيه يا قانونى، علمى است كه در مورد جهان خارج حكمى را اخبار كند و تنها زمانى يك فرضيه يا قانونى اخبارى است كه ابطال‏پذير باشد; يعنى مجموعه‏اى از گزاره‏هاى مشاهدتى را منع كند و غيرممكن بشمارد; به نحوى كه اگر يكى از مصاديق مورد منع اين قانون يا نظريه، تحقق يافت، آن قانون يا نظريه ابطال گردد . ابطال‏گرايى بر مبانى و پيش‏فرض‏هايى مبتنى است; از جمله اينكه، دانش تجربى از تجربه حاصل نمى‏شود، و مشاهده و تجربه، عارى از هرگونه پيش‏داورى و عنصر تئوريك، ميسر نيست و تئورى بر مشاهده و تجربه تقدم دارد و ... (14)

اين نظريه از سوى دانشمندانى چون لاكاتوش، چالمرز، فايرابند، بارتلى و كوهن مورد نقادى قرار گرفت . (15) براساس اين رويكرد نيز مى‏توان از معقوليت گزاره‏هاى دينى - تجربى سخن گفت; زيرا اين سنخ از گزاره‏ها ابطال‏پذير و تجربه‏پذيرند .

توماس كوهن، شخصيت ديگرى در فلسفه علم است كه در ساختار انقلاب‏هاى علمى به ماهيت و تاريخ علم پرداخته و بر اين باور است كه علم با گذشت زمان، روندى پيوسته و فرآينده، از انباشت‏حقيقت ندارد و نمى‏توان اين ادعا را مطرح كرد كه علم در مراحل پسين، از حقيقت و درستى بيشترى نسبت‏به مراحل پيشين برخوردار است . وى با طرح مقوله پارادايم (Paradiym) تمام رخدادهاى تاريخ علم را به ظهور و افول پارادايم‏ها مربوط مى‏ساخت . هر پارادايم خاصى نيز شامل نظريه علمى، مقبولات متافيزيكى و راه و روش و معيار پژوهش است . بدين ترتيب، پژوهشى كه براساس يك يا چند دستاورد علمى در برهه معينى با يك جامعه علمى خاصى استوار بوده، تحت هدايت‏يك پارادايم معينى صورت پذيرفته و به مرور زمان موقعيت‏هايى نيز فراهم شده كه پارادايم مزبور كارآيى مورد انتظار را نداشته و بى‏قاعدگى را فراهم آورده است; يعنى موقعيت و مواردى تحقق مى‏يابند كه نمى‏توان آنها را براساس پارادايم موجود تبيين و توجيه كرد . كوهن بر اين باور است كه پارادايم‏ها قياس‏ناپذيرند (16) . صرف‏نظر از نقدهايى كه بر روايت كوهن - از جمله نسبى‏گرايى - وارد است و نظريه او را گرفتار تهافت و تناقض ذاتى مى‏كند، مى‏توان گزاره‏هاى دينى تجربى را نيز با اين معيار سنجيد . بى‏شك، اين دسته از گزاره‏هاى دينى با پارادايم معينى - طبق نظر كوهن - معقوليت‏پذيرند .

نگارنده در بيان رويكردهاى گوناگون فيلسوفان در باب استقراء، به داورى نپرداخت و تنها به گزارش توصيفى كوتاهى اكتفا كرد (17) ، تا نشان دهد، طبق هر يك از مبانى و ديدگاه‏هاى موجود در باب استقرا، مى‏توان از معقوليت گزاره‏هاى دينى - تجربى سخن گفت و معنادارى و توجيه‏پذيرى آنها را پذيرفت .
معقوليت گزاره‏هاى دينى - عقلى

مهم‏ترين و بنيادين‏ترين آموزه‏هاى دينى، گزاره‏هاى عقلى - فلسفى‏اند كه معقوليت و توجيه‏پذيرى آنها علاوه بر اثبات و برهان‏پذيرى و صدق خودشان، معقوليت‏ساير گزاره‏هاى دينى اعم از توصيفى و توصيه‏اى را نيز به ارمغان مى‏آورند .

توضيح مطلب اين است كه آموزه‏هاى دين اسلام، به دو دسته آموزه‏هاى زير ساختى و آموزه‏هاى روساختى، طبقه‏بندى مى‏شوند . آموزه‏هاى روساختى، آموزه‏هايى هستند كه پذيرش و واقع‏گرايى آنها متوقف بر پذيرش و واقعيت داشتن آموزه‏هاى زيرساختى است .

براى نمونه، اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حكمت الهى و نياز ضرورى بشر به دين و پيامبرى، و حقانيت و الهى و وحيانى دانستن قرآن از آموزه‏هاى زيرساختى دين اسلام به شمار مى‏آيند . حقانيت‏ساير آموزه‏هاى اسلام، مانند اثبات ساير صفات فعليه الهى و مسايل فرجام‏گرايى و معاد و آموزه‏هاى اخلاقى و فقهى، بر گزاره‏هاى زيرساخت پيش‏گفته مبتنى‏اند; يعنى با اثبات و معقوليت‏پذيرى گزاره‏هاى زيرساخت اسلام، ساير آموزه‏هاى دينى نيز ثابت مى‏گردند . از جمله گزاره‏هاى زير ساخت، گزاره‏هاى عقلى‏اند; يعنى با معيار عقلى مى‏توان به باب اثبات‏پذيرى و كشف مطابقت آنها با واقع سخن گفت .

معيار معرفت عقلى، از بنيادى‏ترين مسايل معرفت‏شناسى است كه چگونگى كشف معرفت‏هاى صادق و حقيقى را از كاذب و غيرحقيقى، نشان مى‏دهد .

معرفت‏شناسان در اين مسئله - كه با عنوان ارزش شناخت‏يا توجيه معرفت‏ياد مى‏كنند - دو نظريه مهم پى‏افكنده‏اند: نظريه مبناگروى و نظريه انسجام گروى .
نظريه مبناگروى

نظريه مبناگروى (Foundationalism) قديمى‏ترين و پايدارترين ديدگاه در اين مقام است كه فيلسوفان يونان، همچون افلاطون و ارسطو و فيلسوفان مسلمان، مانند ابن سينا، سهرودى، صدرالمتالهين و معرفت‏شناسان معاصر مغرب زمين از جمله پلنتينگا و سويين برن از آن دفاع كرده‏اند .

نظريه مبناگروى، تقريرهاى گوناگونى دارد كه رايج‏ترين آن اين است كه باورها و معرفت‏هاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پايه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) يا به عبارت اهل منطق به معرفت‏هاى بديهى و معرفت‏هاى نظرى، تقسيم مى‏شود . (18) بديهيات، معرفت هايى هستند كه تصديق به آنها احتياج به استدلال ندارد; يعنى تصور موضوع و محمول، براى تصديق قضيه كافى است .

ولى نظريات، قضايايى هستند كه تصديق به آنها به استدلال نيازمند است و تصور موضوع و محمول، براى تصديق كفايت نمى‏كند .

بديهيات و گزاره‏هاى پايه بر دو قسم‏اند: الف . بديهيات اوليه كه نه تنها بى نياز از استدلال‏اند، بلكه مستحيل‏الاستدلال نيز هستند; يعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها، محال است; مانند امتناع تناقض يا محال بودن اجتماع وجود و عدم .

اصل استحاله اجتماع نقيضين، قضيه‏اى است كه با تصور اجتماع نقيضين و تصور امتناع و محال بودن، تصديق به آن را پديد مى‏آورد . بداهت اين قضيه بدان معناست كه نه تنها اثباتش بى‏نياز از استدلال و برهان است، بلكه ارائه برهان و استدلال براى آن غيرممكن است; زيرا هرگونه استدلال و برهان، دوباره به اصل امتناع تناقض نيازمند است . به همين دليل، حتى كسانى كه اين اصل را انكار و يا مورد ترديد قرار مى‏دهند، برمبناى اصل امتناع تناقض به انكار يا ترديد در آن مى‏پردازند; زيرا شخص شك كننده و منكر اصل تناقض، نمى‏تواند هم منكر و شاك باشد و هم نباشد; براى اينكه اجتماع نقيضين را محال مى‏داند .

ب . بديهيات ثانويه، عبارتند از قضايايى كه تصديق آنها در گرو به كار گرفتن ابزار ديگرى چون حس و عقل است . به عبارت ديگر، بديهيات ثانوى، بى‏نياز از استدلال‏اند، ولى مستحيل‏الاستدلال نيستند . وجه نامگذارى آنها به بديهيات ثانويه، اين است كه تصور موضوع و محمول آنها براى تصديق كافى نيست، عنصر ديگرى نيز ضرورت دارد; ولى به كارگيرى آن عنصر ديگر به تعمل عقلانى و جستجوى برهان و حد وسط نياز ندارد .

بديهيات ثانويه عبارتند از:

1 . حسيات: قضايايى هستند كه با حواس ظاهرى احساس مى‏شوند; مانند هوا روشن است . تصديق و حكم به اين‏گونه قضايا به حواس ظاهرى و اندام‏هاى حسى نياز دارد . علاوه بر اينكه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراكى حسى با واقع، برهان عقلى ضرورى است; زيرا چه بسا، كسى ادعا كند كه صور ادراكى حسى زاييده نفس آدمى است و دلالتى بر واقعيت محسوسات در خارج ندارند . عقل استدلالگر با ارائه برهان «سبر و تقسيم‏» اثبات مى‏كند كه اگر واقعيت‏خارجى منشا پيدايش صور ادراكى نباشد و صور و ادراكات حسى، زاييده نفس انسان باشد، بايد انسان در هر حالت و زمان و مكانى آن ادراك حسى را داشته باشد، زيرا نفس و علت پيدايش صور حسى - بنا به فرض - موجود است و از آن رو كه چنين حادثه‏اى اتفاق نمى‏افتد، نتيجه گرفته مى‏شود كه واقعيت محسوس در خارج وجود دارد كه منشا پيدايش صورت حسى در ذهن شده است (19) سر بداهت‏حسيات - على رغم نياز آنها به برهان عقلى - اين است كه عقل آدمى به طور خودكار، برهان مذكور را ارائه مى‏دهد و نيازى به جستجو ندارد . برخى نسبيت پاره‏اى از ادراكات حسى، مانند رنگ‏ها و صوت‏ها، را از دايره يقينيات و بديهيات ثانويه خارج ساخته‏اند . در حالى كه رنگ‏ها و صوت‏ها به لحاظ هستى‏شناختى، واقعيتى نسبى و متغيرند و ادراكات حسى متغير نيز تابع واقعيت‏خود مى‏باشند .

2 . فطريات: قضايايى هستند كه اولا تصور موضوع و محمول براى تصديق كفايت نمى‏كند و به برهان عقلى نيازمندند; ثانيا برهان عقلى به صورت خودكار همراه اين سنخ قضايا وجود دارد و حاجتى به تعمل و تلاش عقلانى نيست; به عبارت ديگر، به صرف تصور موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مى‏شود; ثالثا به ابزار ديگر معرفتى، مانند حواس ظاهرى يا حواس باطنى، نيازى ندارند . (20)

مانند اصل عليت (هر معلولى يا ممكنى به علت محتاج است)

اصل هوهويت (هر چيزى خودش، خودش است)

استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از يك گزاره ممتنع است)

حمل‏هاى اولى (انسان، انسان است)

استحاله دور (توقف وجود الف بر وجود ب و وجود ب بر وجود الف محال است)

استحاله تقدم شى‏ء بر خود (تقدم شى‏ء الف بر وجود خودش، محال است)

همه اين قضايا گزاره‏هاى فطرى‏اند; زيرا با تصور موضوع و محمول، برهان عقلى زاييده مى‏شود و تصديق تحقق مى‏يابد .

توضيح اينكه تمام اين قضاياى (اصل عليت، اصل هوهويت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شى‏ء بر خود و حمل‏هاى اولى) مصاديق استحاله اجتماع نقيضين هستند; يعنى با تصور معلول يا ممكن و تصور احتياج به علت، اين برهان عقلى پيش‏چشم مى‏آيد: «اگر معلول به علت، محتاج نباشد، اجتماع نقيضين لازم مى‏آيد; ولكن التالى باطل، فالمقدم مثله .» بنابراين، تصديق به اصل عليت‏حاصل مى‏آيد .

همچنين با تصور موضوع و محمول اصل هوهويت، اين برهان پديد مى‏آيد كه اگر هرچيزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقيضين لازم مى‏آيد; لكن التالى باطل فالمقدم مثله .

3 . وجدانيات: قضايايى هستند كه از انعكاس علوم حضورى در ذهن و تبديل آنها به علوم حصولى به‏دست مى‏آيند و حاجتى به برهان عقلى و حواس ظاهرى ندارند . به عبارت ديگر، وجدانيات، علوم حصولى‏اند كه از علوم حضورى حاصل شده‏اند . اين سنخ قضايا در منشا انتزاع به برهان عقلى نيازى ندارند، ولى به ابزار عقل محتاج‏اند . نكته قابل توجه اينكه، وجدانيات هم در تصور موضوع و محمول و هم در تصديق و حكم به علوم حضورى وابسته‏اند . مانند «من مى‏ترسم‏» ، «من گرسنه‏ام‏» ، «من احساس نياز مى‏كنم‏» ... . اهل منطق در گذشته، تجربيات، حدسيات و متواترات را در عرض فطريات، حسيات و وجدانيات از اقسام يقينيات شمرده‏اند كه بعدها به‏جاى واژه يقينيات از اصطلاح بديهيات استفاده شد . با دقت منطقى و معرفت‏شناختى مى‏توان اين ادعا را كرد كه تجربيات و حدسيات و متواترات از اقسام يقينيات هستند . البته يقين در اينجا اعم از يقين و منطقى و عقلايى است; يعنى عقلا از طريق آزمايش و اخبار متواتر و حدس نسبت‏به قضاياى تجربى، متواتر و حدسيات، يقين پيدا مى‏كنند; گرچه به لحاظ منطقى، ظن آور باشد .

ولى در هر حال، اين گونه قضايا، جزء بديهيات ثانويه نيستند، بلكه از سنخ قضاياى نظرى‏اند; يعنى اولا تصديق آنها به استدلال نياز دارد، ثانيا استدلال عقلى، آنها را همراهى نمى‏كند و ثالثا به تعمل و تلاش عقلانى حاجتمندند . حاصل سخن آنكه، معيار شناخت‏حقايق و تمييز قضاياى صادق از كاذب در حوزه آموزه‏هاى دينى - عقلى، بداهت عقلى است . بر اين اساس مى‏توان قضاياى عقلى دينى را از بديهيات استنتاج كرد و صدق يا كذب آنها را درك كرد . بر اين مبنا، عقل گرايان براى اثبات وجود خدا به براهين صديقين، وجوب و امكان، اصل عليت و غيره تمسك كرده‏اند، و در بحث ضرورت بعثت پيامبران از برهان نياز اجتماعى بشر به قوانين بهره گرفته، و از اين طريق، معقوليت گزاره‏هاى دينى - عقلى را اثبات كرده‏اند و با وساطت معقوليت اين دسته از گزاره‏ها - كه گزاره‏هاى زيرساختى دين به شمار مى‏آيند - ساير آموزه‏هاى دينى را معقول و موجه ساخته‏اند .
نظريه انسجام گروى (Coherentism)

پاره‏اى از متفكران مغرب‏زمين مانند كيث لرر و كواين، جهت توجيه باورهاى معرفتى به دكترين انسجام متمايل شدند . پيام اصلى نظريه مذكور اين است كه يك گزاره و باور تا زمانى موجه است كه با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد . (21)

انسجام‏گرايان در باب عوامل انسجام رويكردهاى گوناگونى دارند . بيشتر آنها عنصرسازگارى را شرط لازم براى انسجام مى‏دانند . برادلى، عامل تكميل و جامعيت را نيز اضافه كرد; اما همچنان شرط كافى براى انسجام يك مجموعه به دست نيامد . بلانشارد، عنصر استلزام را افزود . اوينگ، اين سه عنصر را براى انسجام يك مجموعه شرط لازم و كافى دانست . (22)

حال پرسش اصلى اين است كه آيا نظريه انسجام‏گروى، مى‏تواند توجيه و كشف مطابقت واقع را با گزاره‏هاى دينى، به عهده گيرد و جايگزين نظريه مبناگروى گردد . پاسخ اين پرسش، منفى است، زيرا مى‏توان دو مجموعه و نظام دينى را در نظر گرفت كه عناصر و گزاره‏هاى هر يك از آنها در درون خود از انسجام و سازگارى برخوردارند، ولى هر دو نظام دينى با يكديگر ناسازگار و متناقض‏اند; پس بايد به كذب يكى از آن دو فتوا داد .

علاوه بر اينكه مى‏توان يك نظام دينى فرض كرد كه از سازگارى درونى برخوردار باشد; ولى تك‏تك گزاره‏هاى آن از سنخ موهومات و گزاره‏هاى غير واقعى باشد .

مشكل اساسى نظريه انسجام گرايى اين است كه به فرض اينكه اين نظريه براى صدق و توجيه گزاره جديد و مهمان تازه‏وارد، مفيد باشد، لكن انسجام و هماهنگى گزاره‏هاى پيشين چگونه به‏دست مى‏آيد . انسجام‏گرا، چاره‏اى ندارد مگر آنكه به باورهاى بديهى و پايه تن در دهد و در نهايت‏به موجه و صادق بودن گزاره‏هاى مستنتج از گزاره‏هاى پايه حكم براند .

بنابراين معقوليت گزاره‏هاى دينى - عقلى، بر اساس نظريه مبناگروى قابل دفاع است، نه برمبناى نظريه انسجام‏گروى .

/ 1