رازهای بزرگ جهانی سازی به روایت غرب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رازهای بزرگ جهانی سازی به روایت غرب - نسخه متنی

حسین‌ مهربان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌رازهاي‌ بزرگ‌‌ ‌جهاني‌سازي به‌ روايت‌ غرب‌

‌ ‌دكتر حسين‌ مهربان‌

-1 پس‌ از تجاوز هژموني‌ «ليبرال‌ -- سرمايه‌داري» به‌ رهبري‌ امريكا و انگليس‌ به‌ افغانستان‌ و عراق‌ و اشغال‌ اين‌ كشورها كه‌ با شعار «دمكراسي، آزادي‌ و جامعه‌ مدني»، صورت‌ گرفت‌ و نيز با اعلام‌ جنگ‌ صليبي‌ در گسترة‌ جهان، به‌ تدريج‌ مفهوم‌ حقيقي‌ و پشت‌ پردة‌ شعار «جهاني‌سازي»، هويدا شده‌ است. به‌ وضوح‌ بي‌بدليل، روشن‌ است‌ كه‌ آنان‌ به‌ دنبال‌ تبديل‌ كل‌ افراد ساكن‌ بر كره‌ زمين‌ به‌ مثابه‌ اعضأ يك‌ واحد سياسي‌ و شهروندان‌ يك‌ «رژيم‌ قدرت‌ جهاني» تحت‌ سرپرستي‌ خود مي‌باشند و براي‌ چنين‌ عمليات‌ اشغالگرانه‌ جهاني‌ است‌ كه، محتاج‌ حاكميت‌ يك‌ «چشم‌انداز فرهنگي‌ تازه»(1) در سراسر دنيا و القأ فرهنگ‌ ويژه‌اي‌ جهت‌ زمينه‌سازي‌ براي‌ استعمار جديد بين‌المللي‌ مي‌باشند. مفاهيمي‌ چون‌ «حقوق‌ بشر جهاني»، «دمكراسي‌ جهاني»، «امنيت‌ جهاني»، «نظم‌ جهاني»، «تجارت‌ جهاني»، همگي‌ بايد در خدمت‌ اين‌ امپراطوري‌ جهاني‌ كه‌ بناست‌ به‌ وجود آيد قرار گيرند. امپرياليزم‌ از اين‌ پس، با شعار دمكراتيزاسيون‌ ملل‌ عقب‌ مانده!! به‌ گسترش‌ اقتدار خود مي‌انديشد و براي‌ خود، «منافع‌ جهاني»، تعريف‌ و بلافاصله‌ اعمال‌ مي‌كند. هر گونه‌ چند جانبه‌گرايي‌(Multilateralism) در فضاي‌ جديد، تصنعي‌ يا موقتي‌ خواهد بود. عمليات‌ در بالكان، سومالي، عراق‌ و افغانستان، آغاز چنين‌ تهاجم‌ سراسري‌ است‌ و اين‌ ميليتاريزم‌ و «خشونت‌ بدون‌ مرز» در خدمت‌ هژموني‌ سرمايه‌داري‌ غرب‌ درخواهد آمد. بنابراين‌ از اين‌ پس‌ بشريت، شاهد تعقيب‌ پروژه‌ «ناامني‌ جهاني» از سوي‌ آمريكا، انگليس‌ و صهيونيزم‌ تحت‌ پوشش‌ «امنيت‌ جهاني» خواهند بود زيرا يك‌ حكومت‌ جهاني، قرار است‌ تشكيل‌ شود. آنچه‌ به‌ نام‌ «اداره‌ دنيا» (Global Governance) خوانده‌ شده، دقيقا توجيه‌ همين‌ سيطره‌ امپرياليستي‌ با ادبيات‌ جديد و بشردوستانه!! است.

-2 سازمان‌ ملل‌ متحد نيز كه‌ با ادعأ تضمين‌ صلح‌ جهاني‌ و براي‌ پيشگيري‌ از جنگ‌ جهاني‌ سوم‌ به‌ وجود آمد در كمال‌ تعجب‌ و تاسف‌ عملا در خدمت‌ توجيه‌ خشونت‌ فراگير و استعمار توجيه‌ شده، درآمده‌ است. و گاه‌ با سكوت‌ و گاه‌ به‌ تصويب‌ قطعنامه‌هايي، به‌ اين‌ امپرياليزم‌ جهاني، مشروعيت‌ مي‌بخشد. صلحي‌ كه‌ آنان‌ به‌ دنبال‌ آنند، «صلح‌ بدون‌ عدالت» و صلح‌ در خدمت‌ ابرقدرت‌ها و توجيه‌ وضع‌ موجود و نابرابر جهان‌ است. مساله‌ اصلي، كاهش‌ يا عدم‌ كاهش‌ نقش‌ دولت‌هاي‌ ملي‌ نيست‌ بلكه‌ به‌ تدريج‌ همه‌ كشورها تبديل‌ به‌ استان‌هايي‌ خواهند شد كه‌ به‌ نحو فدرال، تحت‌ امر يك‌ رژيم‌ مركزي‌ يعني‌ كانون‌ سرمايه‌داري‌ غرب، اداره‌ مي‌گردند. اين‌ سيستم‌ تصميم‌گيري‌ جهاني(2)، كليه‌ تصميم‌گيري‌هاي‌ محلي، ملي‌ و منطقه‌اي‌ را در خدمت‌ خود و تحت‌ امر ستاد مركزي!! خواهد گرفت‌ و احيانا كُد تبليغاتي‌ آن، «تصميم‌گيري‌ دمكراتيك‌ جهاني» شده‌ و هر نوع‌ مقاومتي‌ تحت‌ عنوان‌ «ياغي‌گري‌ شهروند جهاني»Global Citizen) )، سركوب‌ خواهد گشت.

سازمان‌ ملل، هم‌ مي‌تواند پوشش‌ باشد و هم‌ مي‌تواند پس‌ از اقتدار قاطع‌ هژموني‌ «امريكا -- اسرائيل‌ -- انگليس»، حتي‌ حذف‌ شود و نهادهاي‌ مثلاً‌ مدني!! ديگري‌ به‌ وجود آيد تا «جامعه‌ مدني‌ جهاني» مورد نظر ارباب‌ قدرت‌ و ثروت‌ و ارباب‌ رسانه‌ها را فراهم‌ كند. كاملاً‌ قابل‌ پيش‌بيني‌ است‌ كه‌ در اين‌ صورت، تحولات‌ بين‌المللي‌ چگونه‌ مديريت‌ شده‌ و منازعات‌ و دعاوي، چگونه‌ حل‌ و فصل‌ خواهند گشت‌ و نيز مفاهيم‌ حاكم‌ بر سياست‌ جهاني، چه‌ گفتماني‌ بوده‌ و كدام‌ تلقي‌ از امنيت، صلح‌ و نظم‌ فراملي‌ در پيش‌ خواهد بود.

-3 تبليغات‌ و رسانه‌ها نيز با جديت‌ در تلاش‌اند تا با تبديل‌(change) و تغيير بسياري‌ از اين‌ مفاهيم‌ در افكار عمومي‌ ملت‌ها هرگونه‌ مقاومتي‌ را تضعيف‌ يا منتفي‌ سازند. آنان‌ مي‌كوشند تلقين‌ كنند كه‌ اساسا دوران‌ طرح‌ الگوي‌ «استعمار» و مبارزات‌ ضد‌استعماري، سپري‌ شده‌ و ساختار سياسي‌ دنيا به‌ نحوي‌ است‌ كه‌ از لحاظ‌ تاريخي، دوران‌ گذار از گفتمان‌ «مقاومت‌ ملي‌ و ضد‌استعماري»، به‌ پايان‌ رسيده‌ و امروز ديگر اين‌ ادبيات‌ را نبايد به‌ كار برد و با كلماتي‌ چون‌ «مديريت‌ جهاني» و «انقلاب‌ ارتباطاتي» به‌ دنبال‌ حذف‌ روح‌ مقاومت‌ ملي‌ و ديني‌ در برابر استعمار و حذف‌ ارزش‌هاي‌ فرهنگي‌ غيرغربي‌ از سطح‌ جهان‌اند تا همه‌چيز به‌ تدريج‌ در خدمت‌ فرهنگ‌ غرب‌ و در نتيجه، منافع‌ سرمايه‌داري‌ استكباري‌ درآيد و زير پوشش‌ «بازار جهاني»(3)، به‌ همه‌ مقولات، مفاهيم‌ ديگري‌ در خدمت‌ هژموني‌ جديد، تزريق‌ شود. هرچه‌ اين‌ هژموني‌ را تهديد كرده‌ يا اين‌ مفاهيم‌ را زير سوال‌ ببرد، از اكنون‌ يك‌ پديدة‌ «ضد‌امنيتي» و خرابكار(4) شمرده‌ خواهد شد.

به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ اصولاً‌ كلمة‌ «جهاني‌ شدن‌ ، ابتدا در حوزة‌ اقتصاد و سرمايه‌داري‌ مطرح‌ و سپس‌ لوازم‌ آن‌ در حوزه‌هاي‌ سياسي، فرهنگي‌ و نظامي، تعقيب‌ و بسط‌ داده‌ شد و در نقطه‌ مقابل‌ آن‌ نيز مفاهيمي‌ چون‌ «تروريزم‌ جهاني» را اختراع‌ كردند تا بهانه‌ براي‌ پيشروي‌ و سركوب‌ مقاومت‌هاي‌ ملي‌ و ديني‌ بيابند. اين، همان‌ فرهنگ‌سازي‌ وتبليغ‌ «بينش‌ جديد» در ميان‌ ملت‌ها براي‌ كشتن‌ حس‌ مقاومت‌ در آنهاست.

آنان‌ مي‌خواهند الگوهاي‌ رفتاري‌ و هنجاري‌ را در ملت‌ها تغيير دهند و به‌ صورت‌ نامرئي‌ در ورأ همه‌ مرزها عمل‌ كنند و در اينجا مراد از جهاني‌ شدن، به‌ وضوح‌ همانا غربي‌شدن(5) است‌ و هجوم‌ رسانه‌اي‌ و تهاجم‌ فرهنگي‌ با همين‌ رويكرد صورت‌ مي‌گيرد كه‌ فرهنگ‌ آمريكايي‌ و غربي‌ را «ارزش‌هاي‌ جهاني» بنامند و به‌ همه‌ ملت‌ها تزريق‌ و تحميل‌ كنند. آنان‌ در مسير تضعيف‌ اقتدارملي‌ ساير كشورها از هيچ‌ شيوه‌اي‌ چشم‌پوشي‌ نمي‌كنند و از سازمان‌هاي‌ غيردولتي‌ وNGO ها و باصطلاح‌ نهادهاي‌ مدني‌ نيز بهره‌برداري‌ خواهند كرد. همچنين‌ مي‌كوشند آنچه‌ را «اپوزيسيون‌ قانوني» مي‌نامند همچون‌ بمبي‌ در داخل‌ بدنه‌ حاكميت‌هاي‌ مخالف‌ خود، وارد و تعبيه‌ و از آن‌ سوءاستفاده‌ كنند حال‌ آنكه‌ خود، چيزي‌ به‌ نام‌ «اپوزيسيون‌ قانوني» براي‌ هژموني‌ غرب‌ در سراسر جهان‌ به‌ رسميت‌ نمي‌شناسند و هر صداي‌ مخالف‌ خود را ناشنيده‌ گرفته‌ و از اين‌ پس‌ سركوب‌ مي‌كنند.

-4 رهبران‌ غرب، به‌ ظاهر مي‌گويند كه‌ همه‌ در «دهكده‌ جهاني»، همسايه‌ايم‌ اما هرگز اخلاق‌ همسايگي‌ را رعايت‌ نمي‌كنند و در واقع، يك‌ رژيم‌ «ارباب‌ و رعيتي‌ جهاني»، حاكم‌ شده‌ است‌ كه‌ همه‌ بايد زير سايه‌ ارباب‌ قدرت‌ و ثروت، در صلح‌ با او!! باشند تا «جهاني» شوند و «جهاني» بينديشند و جهاني‌ عمل‌ كنند!!

مناديان‌ جهاني‌ شدن، ابتدا براي‌ درهم‌ شكستن‌ صلابت‌ عقيدتي‌ ملت‌هاي‌ مقاوم، شعارهايي‌ چون‌ پلوراليزم‌ و نسبي‌گرايي‌ و شكاكيت‌ و تبليغ‌ الگوي‌ «جامعه‌ چند فرهنگي»(6) را پيش‌ مي‌كشند تا آنان‌ از فرهنگ‌ خود دست‌ كشيده‌ يا در آن، مردد‌ شوند سپس‌ شعار «جهاني‌ شدن» و «يكسان‌سازي» و «غربي‌شدن» را مطرح‌ مي‌كنند تا يك‌ ديكتاتوري‌ بزرگ‌ و توتاليتريزم‌ جهاني‌ بر سر همه‌ فرهنگ‌ها و ملت‌ها، سايه‌افكن‌ شود و بدينوسيله‌ با روح‌ تحميل‌ و استبداد جهاني‌ و تحقير ساير ملت‌ها، زمينه‌ برخورد و خشونت‌ و جنگ‌ و تجاوز و اشغالگري‌ را در سطح‌ جهان، افزايش‌ مي‌دهند و همان‌ امپراطوري‌ جهاني‌ خشن‌ و قديمي‌ پدران‌ خود را اين‌بار با شعار «دمكراسي‌ و تساهل‌ و تسامح‌ و اقتصاد آزاد»، باز توليد مي‌كنند.

آنان‌ مي‌خواهند نگرش‌ ملت‌ها به‌ «قدرت‌ جهاني» را تغيير دهند تا اين‌ امپراطوري، بدون‌ مقاومت‌ و با هزينه‌اي‌ اندك، به‌ وجود آيد و براي‌ الگوي‌ جديد استعماري، نوعي‌ توجيه‌ اخلاقي، دست‌ و پا كرده‌ و آن‌ را تئوريزه‌ كنند تا ارزش‌هاي‌ جديدي‌ براي‌ تسهيل‌ معادله‌ قواي‌ مطلوب، خلق‌ و جايگزين‌ نموده‌ و نوعي‌ شبه‌ اجماع‌ جهاني‌ در حول‌ و حوش‌ اين‌ باصطلاح‌ ارزش‌هاي‌ مركزي!! پديد آورند. در اين‌ قاموس‌ جديد، شعار «نفي‌ خشونت» به‌ مفهوم‌ «نفي‌ مقاومت» است‌ زيرا سركردگان‌ اين‌ نظام‌ غربي‌ جهان، خود منشأِ‌ بزرگترين‌ خشونت‌هاي‌ تاريخ‌ و كثيف‌ترين‌ جنگ‌هاي‌ بين‌المللي‌ و عامل‌ بسياري‌ از كودتاها، ترورها و پشتيبان‌ بسياري‌ از رژيم‌هاي‌ سركوبگر و مستبدند.

-5 شعار «آزادي»، مجوز جنگ‌افروزي‌ها و براندازي‌ رژيم‌هاي‌ مستقل‌ از اين‌ استبداد جهاني‌ خواهد بود تا همة‌ مخالفين‌ «اباحي‌گري‌ غربي»، به‌ نام‌ «آزادي»، سركوب‌ شوند. شعار «جهاني‌سازي» به‌ مفهوم‌ «غربي‌سازي» و يكدست‌سازي، خود، نوعي‌ توتاليتريزم‌ و مبشر يك‌ استبداد جهاني‌ و عميقاً‌ ضد‌ آزادي‌ است‌ چنانچه‌ شاهد سلب‌ بسياري‌ از آزادي‌هاي‌ انساني‌ و ترويج‌ آزادي‌هاي‌ حيواني‌ از سوي‌ اين‌ فرهنگ‌ هستيم‌ و نيز حمايت‌ آنان‌ از استبدادي‌ترين‌ و ضد‌آزادي‌ترين‌ رژيم‌هاي‌ وابسته‌ را در منطقه‌ و دنيا مي‌بينيم. آنان‌ به‌ مخالفان‌ خود در سطح‌ جهان، آزادي‌ نمي‌دهند ولي‌ از مخالفين‌ خود، آزادي‌ عمل‌ براي‌ براندازي‌ همان‌ مخالفين‌ مي‌خواهند!!

-6 شعار «دمكراسي» را براي‌ نفي‌ «عدالت، برابري‌ و ارزش‌هاي‌ ديني» سر مي‌دهند ولي‌ نشان‌ داده‌اند كه‌ هر جا دمكراسي‌ها عليه‌ آنان‌ و منافعشان‌ نتيجه‌ دهند، به‌ سادگي‌ نفي‌ و حذف‌ مي‌شوند و با آن‌ نيز برخورد ابزاري‌ مي‌كنند.

-7 استكبار غربي، هرگز به‌ دنبال‌ احترام‌ متقابل‌(Mutual Respect) با ساير ملت‌ها و فرهنگ‌ها نيست‌ و بارها نشان‌ داده‌ كه‌ مظهر «عدم‌ تحمل» بوده‌ و گرايش‌هاي‌ افراطي‌ در دنيا را خود به‌ وجود آورده‌ يا تحت‌الحمايه‌ قرار داده‌ است. «كمك‌هاي‌ بشردوستانه» نيز شعار ابزاري‌ ديگري‌ براي‌ تجاوز و اشغالگري‌ و استثمار ملتها خواهد بود.

-8 قراردادهاي‌ اسارت‌بار و گرفتن‌ تضمين‌هاي‌ ذلت‌آور از ملت‌هاي‌ ضعيف، بخش‌ ديگري‌ از پروژه‌ استكباري‌ «غربي‌سازي» است‌ كه‌ در ذيل‌ بحث‌ «جهاني‌شدن»، تعقيب‌ مي‌گردد.

-9 همچنين‌ «اخلاق‌ مدني»، پوشش‌ ديگري‌ در اين‌ مسير است‌ كه‌ با صفت‌ جهاني، تبليغ‌ مي‌شود(Global Civil Ethic) و هدف‌ از آن، تحميل‌ قواعد بازي‌ استكباري‌ «ارباب‌ -- رعيتي» بر نخبگان‌ ملت‌هاي‌ ضعيف‌ با توجيهات‌ روشنفكري‌ است‌ و همواره‌ مقاومت‌ ضد‌استعماري‌ را «توحش‌ و رفتار غيرمدني» و تهديدي‌ براي‌ امنيت‌ جهاني‌ مي‌نامد.

-10 «حقوق‌ بشر»، يكي‌ ديگر از مستمسك‌هاي‌ استعمار نوين‌ جهت‌ دخالت‌ در سرنوشت‌ ملت‌هاي‌ ديگر است‌ و مبناي‌ نظري‌ آن، تفكر «ليبرال‌ -- دمكراسي» غربي‌ است‌ كه‌ نه‌تنها مورد اجماع‌ صاحبنظران‌ و متفكران‌ و حقوقدانان‌ جهان‌ نيست‌ بلكه‌ منتقدان‌ و مخالفان‌ بسياري‌ در عالم‌ انديشة‌ غربي‌ نيز دارد. هژموني‌ غرب‌ و استعمار جديد، او‌لاً‌ اد‌عا مي‌كند كه‌ اين‌ نظام‌ حقوق‌ بشر از نوع‌ غربي، مورد اجماع‌ جهاني‌ است‌ و اگر نيست‌ بايد باشد!! و ثانيا ناظر و مجري‌ و متولي‌ اجرأ آن‌ در سراسر جهان، همانا غرب‌ است‌ و آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها كه‌ خود بزرگترين‌ نقض‌كنندگان‌ حقوق‌ بشر در جهان‌اند، جهت‌ احقاق‌ حقوق‌ شهروندان‌ از حكومت‌هاي‌ غيروابسته‌ به‌ خود، حق‌ دارند در سراسر جهان، اقدام‌ و دخالت‌ كنند و نام‌ اين‌ دخالت‌ها را نيز «مسووليت‌پذيري‌ جهاني»(7) مي‌نهند.

ابتدا يك‌ نظام‌ حقوقي‌ ساختگي‌ را براي‌ جامعه‌ جهاني، تعريف‌ مي‌كنند و سپس‌ خود را متولي‌ جهاني‌ آن‌ مي‌نامند و از آن‌ استفاده‌ ابزاري‌ مي‌كنند حال‌ آن‌كه‌ اولاً‌ غرب‌ در سرزمين‌ خويش‌ بسياري‌ از همان‌ حقوق‌ را رعايت‌ نمي‌كند و ثانياً‌ آن‌ حقوق‌ را به‌ ويژه‌ در مورد ملت‌هاي‌ ديگر بارها نقض‌ كرده‌ و مي‌كنند و ثالثاً‌ رژيم‌هاي‌ دست‌نشانده‌ آنان‌ در سراسر جهان، غالباً‌ جزء نقض‌كنندگان‌ اصلي‌ همين‌ حقوق‌اند.

-11 «دمكراسي‌ و مردم‌سالاري»، شعار ابزاري‌ ديگري‌ در خدمت‌ «جهاني‌سازي‌ سلطه‌ غرب» شده‌ است‌ كه‌ عليرغم‌ تماميت‌خواهي‌ آنان‌ در گستره‌ جهاني‌ و استثمار و سركوب‌ ملت‌هاي‌ ضعيف‌ و تشكيل‌ رژيم‌هاي‌ استبدادي‌ وابسته‌ به‌ خود و عليرغم‌ استفاده‌ غيردمكراتيك‌ از قدرت‌ نظامي‌ و سياسي‌ و اقتصادي‌ خود در جهان، شعار آن‌ را صرفا عليه‌ جوامع‌ مستقل‌ سر مي‌دهند. اگر آزادترين‌ و منصفانه‌ترين‌ انتخابات‌ و صادقانه‌ترين‌ مردم‌سالاري‌ها-- (Free And Fair Elections) نظير آنچه‌ 24 سال‌ است‌ در جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ اتفاق‌ مي‌افتد -- برخلاف‌ منافع‌ آنان‌ نتيجه‌ دهد، باز هم‌ در تبليغات‌ آنان، غيردمكراتيك‌ و نقض‌ دمكراسي‌ بشمار مي‌رود اما اگر استبدادي‌ترين‌ رژيم‌ها به‌ منافع‌ آنان‌ خدمت‌ كند در نظر آنان، «خدمت‌ به‌ دمكراسي»!! تلقي‌ مي‌شود گرچه‌ كمترين‌ ظرفيت‌ سياسي‌ را داشته‌ باشد. هر رژيم‌ دمكراتيك‌ كه‌ به‌ منافع‌ آنان‌ خدمت‌ نكند، به‌ رسميت‌ شناخته‌ نمي‌شود و خود بارها گفته‌اند كه‌ تنها انتخاباتي‌ را به‌ رسميت‌ مي‌شناسند كه‌ زير نظر آنان‌ يا سازمان‌ ملل‌شان‌ صورت‌ گيرد و نيز نتيجه‌ دلخواه‌ آنان‌ را بدهد. «جامعه‌ مدني‌ جهانيِ»(8) مورد نظر آنان‌ همين‌ است‌ و بس.

اين‌ دمكراسي‌ و با اين‌ نتايج‌ است‌ كه‌ بايد بر كشورهاي‌ مستقل‌ و غيروابسته، تحميل‌ شود و يكي‌ از اصلي‌ترين‌ ابزار «جهاني‌سازي‌ سلطه‌ غرب»، همين‌ مفهوم‌ است‌ و اين‌ تحميل‌ حتي‌ با جنگ‌ و ترور و كودتا امروز در سراسر جهان‌ صورت‌ مي‌گيرد تا براي‌ سلطه‌ آنان‌ «مشروعيت‌ مردم‌سالارانه»!! به‌ ارمغان‌ آورد. هژموني‌ ليبرال‌ -- سرمايه‌داري‌ غرب، از همه‌ ملت‌ها و فرهنگ‌ها مي‌خواهد كه‌ خود و ارزش‌هاي‌ خود را فراموش‌ كرده‌ و تغيير دهند و با منافع‌ غرب‌ و فرهنگ‌ آن، هماهنگ‌ شوند و همه‌ بشريت‌ دين‌ و باورها و ارزش‌هاي‌ خود را بدين‌ ترتيب، با «فرهنگ‌ معيار»، تطبيق‌(Adapting) كنند، مسلمانان‌ بايد اسلام‌ را تغيير داده‌ با ايدئولوژي‌ و منافع‌ غرب، هماهنگ‌ كنند. اسلام‌ بايد به‌ نحوي‌ بازخواني‌ و تفسير شود كه‌ با ليبراليزم‌ سرمايه‌داري‌ و دمكراسي‌ غرب‌ و با منافع‌ استكبار غربي، همراه‌ شده‌ و توجيه‌گر آنها باشد.

-12 امپرياليزم‌ غرب‌ پس‌ از سقوط‌ كمونيزم، جهان‌ را بي‌صاحب‌ و بي‌رقيب‌ مي‌بيند و با هدف‌ «غربي‌سازي‌ جهان»، از «جهاني‌سازي»، سخن‌ مي‌گويد و نشان‌ داده‌ كه‌ در اين‌ سلطه‌ جهاني، نه‌ به‌ اخلاق‌ و نه‌ بر قراردادهاي‌ بين‌المللي‌ و نه‌ به‌ دمكراسي‌ پايبند نيست. هدف، «استثمار جهان» --- چه‌ با شعار روشنفكري‌ و تبليغات‌ و چه‌ با ميليتاريزم‌ و جنگ‌ و خشونت‌ -- است‌ و نه‌ ملت‌ها و نه‌ دولت‌هاي‌ ديگر، هيچ‌يك‌ استقلال‌ و موضوعيت‌ نخواهند داشت‌ و حق‌ تصميم‌گيري‌ مستقل(9) كاملاً‌ بلاموضوع‌ و بي‌زمينه‌ مي‌شود، چيزي‌ به‌ نام‌ «حاكميت‌ ملي» و «حق‌ حاكميت» بر سرنوشت‌ خويش‌ وجود نخواهد داشت‌ و مساوات‌ حقوقي‌ دولت‌هاي‌ كوچك‌ با دولت‌هاي‌ بزرگ، انكار مي‌شود. وقتي‌ سخن‌ از سرنوشت‌ مشترك‌ جهاني‌ و مسووليت‌ مشترك‌ جهاني‌ به‌ ميان‌ مي‌آورند بدينمعني‌ است‌ كه‌ بگويند ما هم‌ جزء سرنوشت‌ شما ملت‌ها هستيم‌ بلكه‌ سرنوشت‌ شما به‌ تصميم‌ ما منوط‌ است‌ و ما از اين‌ پس‌ براي‌ جهان‌ تصميم‌ مي‌گيريم. به‌ عبارت‌ ديگر اين‌ دهكدة‌ جهاني، كدخدا مي‌خواهد و كدخداي‌ جهان، ما هستيم!! زيرا دورة‌ اعتبار «دولت‌ -- ملت‌ها» بسر آمده‌ و ما حق‌ دخالت‌ در امورات‌ همه‌ دولت‌ها و ملت‌ها را داريم‌ ولي‌ اين‌ معادله‌ به‌ عكس، صدق‌ نمي‌كند يعني‌ بقيه‌ ملت‌ها و دولت‌ها حق‌ دخالت‌ در امور داخلي‌ امريكا و انگليس‌ و... را ندارند و به‌ عبارت‌ ديگر، دهكده‌ جهاني، يك‌طرفه‌ و از بالا و پايين‌ است!!

بقيه‌ ملتها، خودمختاري‌ در تصميم‌گيري‌ ملي‌ براي‌ خود ندارند ولي‌ ما حق‌ دخالت‌ در همه‌ جا داريم.

-13 مستمسك‌ تبليغاتي‌ ديگر براي‌ كسب‌ اقتدار مطلق‌ بر جهان، شعار «خلع‌ سلاح‌هاي‌ كشتار جمعي» و «كنترل‌ تسليحاتي» است. رژيم‌هايي‌ اين‌ شعار را سر مي‌دهند كه‌ بزرگترين‌ توليدكنندگان‌ و صادركنندگان‌ و استفاده‌كنندگان‌ سلاح‌هاي‌ كشتار جمعي‌ در جهان‌ مي‌باشند و برخي‌ از مخوف‌ترين‌ سلاح‌ها را منحصراً‌ خود در اختيار داشته‌ و حتي‌ مصرف‌ كرده‌اند. سلاح‌هاي‌ هسته‌اي، شيميايي‌ و ميكربي‌ را همان‌ مناديان‌ خلع‌ سلاح‌ جهاني‌ و صلح‌ جهاني‌ توليد و مصرف‌ كرده‌اند و در عين‌ حال‌ از امنيت‌ پيشرفته‌(Promoting Security) سخن‌ مي‌گويند. آنان‌ رژيم‌هاي‌ وابسته‌ به‌ خود را به‌ انواع‌ سلاح‌هاي‌ كشتار جمعي، تسليح‌ مي‌كنند و در عين‌ حال‌ با شعار خلع‌ سلاح‌ جهاني‌ و كنترل‌ تسليحات، به‌ دنبال‌ خلع‌ سلاح‌ رژيم‌هاي‌ غيرتسليم‌ هستند. امنيتي‌ كه‌ آنان‌ تعقيب‌ مي‌كنند امنيت‌ خود و وابستگان‌ است‌ و صرفاً‌ به‌ خلع‌ سلاح‌ ديگران‌ و مسلح‌تر شدن‌ روزبه‌روز خود مي‌انديشند.

در نيم‌ قرن‌ اخير، نزديك‌ به‌ 150 جنگ‌ با حدود 25 ميليون‌ تلفات‌ رخ‌ داده‌ است‌ كه‌ در كليه‌ اين‌ جنگ‌ها، مستقيم‌ يا غيرمستقيم، آمريكا و انگليس‌ و صهيونيزم‌ و... حضور داشته‌اند. سه‌ ميليون‌ كشته‌ در جنگ‌ كره‌ و دو ميليون‌ كشته‌ در جنگ‌ ويتنام، تنها يك‌ نمونه‌ از امنيت‌ جهاني‌ و صلح‌طلبي‌ كدخدايان‌ دهكدة‌ جهاني‌ است. آنان‌ فقط‌ ظرف‌ 30 سال‌ اخير، نزديك‌ به‌ 200 بيليون‌ دلار سلاح‌ به‌ رژيم‌هاي‌ وابسته‌ به‌ خود در خاورميانه‌ و 70 بيليون‌ دلار به‌ آفريقا، 68 بيليون‌ دلار به‌ خاور دور، 60 بيليون‌ دلار به‌ آسياي‌ جنوبي‌ و 50 بيليون‌ دلار به‌ امريكاي‌ لاتين، سلاح‌ فروخته‌اند و جالب‌ است‌ كه‌ 90% اين‌ سلاح‌ها را همان‌ 5 عضو دائمي‌ شوراي‌ امنيت‌ سازمان‌ ملل‌ توليد و صادر كرده‌اند و نزديك‌ به‌ نيمي‌ از اين‌ صادرات‌ اسلحه، به‌ ويژه‌ كار ايالات‌ متحده‌ آمريكا بوده‌ است.

قدرتهاي‌ غربي، «واحد ملي» و «امنيت‌ ملي» را هر گاه‌ به‌ نفع‌ آنان‌ باشد به‌ رسميت‌ مي‌شناسد ولي‌ درخصوص‌ مخالفان‌ خود،همه‌ اين‌ مفاهيم‌ را انكار مي‌كنند و در چنين‌ موقعيتهائي، مسئلة‌ «امنيت‌ جهاني» را پيش‌ مي‌كشند و سپس‌ از رسالت‌ جهاني‌ و بشردوستانه‌ خود سخن‌ مي‌گويند!!

آنان‌ شعار «غيرنظامي‌كردن‌ جهان» را سر مي‌دهند و در عين‌ حال، همه‌ شهرها و مناطق‌ مسكوني‌ مربوط‌ به‌ ملت‌هاي‌ ياغي!! را منطقة‌ «نظامي»، اعلام‌ مي‌كنند و كثيف‌ترين‌ كشتارهاي‌ دسته‌جمعي‌ را سازمان‌ مي‌دهند. اشغال‌ افغانستان‌ و عراق، آخرين‌ نمونه‌هاي‌ حي‌ و حاضر از اين‌ ترفند است.

-14 همه‌ اين‌ جنايت‌ها عاقبت‌ در خدمت‌ سرمايه‌داري‌ صهيونيسم‌ جهاني‌ قرار مي‌گيرد. كمپاني‌هاي‌ چند مليتي‌ مدتهاست‌ كه‌ به‌ قلمروي‌ فراملي‌ و فرامنطقه‌اي‌ انديشيده‌ و دست‌ يافته‌اند و اينك‌ به‌ دنبال‌ ايجاد رسمي‌ «بازار جهاني‌ تضمين‌ شده‌ و تحت‌ اختيار»(10) و تاثيرگذاري‌ بر شبكه‌هاي‌ توليد، توزيع‌ و مصرف‌ جهاني‌ و كنترل‌ كامل‌تر اقتصاد جهاني‌اند. تجارت‌ جهاني(11) در راستاي‌ بازاريابي‌هاي‌ جديد و نوعي‌ توتاليتريزم‌ اقتصادي، طرح‌ و هدايت‌ مي‌شود.

رقابت‌ در بازار جهاني، كاملاً‌ ناسالم، نابرابر، شيب‌دار و در جهت‌ منافع‌ كشورهاي‌ سرمايه‌داري‌ غرب‌ و توسعه‌ گسست‌ فقر و غنا و حفظ‌ فاصله‌هاي‌ طبقاتي‌ بين‌المللي‌ است‌ و همه‌ نظريه‌پردازي‌هاي‌ آنان‌ در حول‌ «توسعه‌ اقتصادي»، در واقع، در جهت‌ توسعه‌ منافع‌ سرمايه‌داري‌ غرب‌ و هضم‌ اقتصاد ملي‌ در قدرت‌ اقتصاد جهاني‌ غرب، طرح‌ و مصرف‌ مي‌شود، همانگونه‌ كه‌ تئوري‌هاي‌ «توسعه‌ سياسي» در جهت‌ گسترش‌ سلطه‌ سياسي‌ غرب‌ و تئوري‌ «توسعه‌ فرهنگي» در جهت‌ جهاني‌شدن‌ فرهنگ‌ مادي‌ غرب، طرح‌ و آموزش‌ داده‌ مي‌شود.

-15 طرح‌ مبحث‌ «محيط‌ زيست» نيز يكي‌ ديگر از شوخي‌هاي‌ تبليغاتي‌ هژموني‌ سرمايه‌داري‌ غرب‌ است. زيرا هيچ‌ فرايندي‌ در تاريخ‌ به‌ اندازه‌ استثمار بي‌رويه‌ منابع‌ طبيعي‌ جهان‌ توسط‌ قدرت‌هاي‌ اقتصادي‌ غرب‌ و تكنولوژي‌ آلوده‌ كننده‌ آنان‌ و نيزتوليد و كاربرد سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ و شيميايي‌ و ميكربي‌ و زباله‌هاي‌ اتمي‌ توسط‌ آنان‌ و مصرف‌ بي‌رويه‌ انرژي‌ و صنايع، به‌ محيط‌ زيست‌ و منابع‌ طبيعي، صدمه‌ نزده‌ است‌ و در عين‌ حال، منابع‌ اصلي‌ آلودگي‌ زمين، آب‌ها و فضا، خود؛ منادي‌ حمايت‌ جهاني‌ از محيط‌ زيست‌ شده‌اند!!

-16 همه‌ سازمان‌هاي‌ بين‌المللي‌ و در راس‌ آنها سازمان‌ ملل‌ متحد، تحت‌ نفوذ يا تحت‌ امر سركردگان‌ مافياي‌ «قدرت‌ و ثروت‌ و رسانه»هاي‌ جهانند و همه‌ اجزأ اين‌ شبكه‌ها، قطعات‌ پازل‌ واحد «جهاني‌ شدن» و وحدت‌ در سايه‌ ابرقدرت‌ها به‌ شمار مي‌روند. بنابراين‌ «قانون‌گرايي» در ذيل‌ قوانين‌ بين‌الملل، لطيفه‌ ديگري‌ است‌ كه‌ در ذيل‌ سياست‌هاي‌ هژموني‌ قدرت‌ و سرمايه‌ و تبليغات‌ جهاني، مفهوم‌ مي‌يابد. اين‌ قوانين‌ زيرنظر آنان‌ و با حق‌ و توي‌ آنان‌ وضع‌ مي‌شود و به‌ عنوان‌ ابزاري‌ براي‌ كنترل‌ جهان‌ به‌ كار مي‌رود و هرگاه‌ احيانا برخي‌ از اين‌ قوانين‌ با منافع‌ خود آنان‌ سازگار نيفتد براحتي‌ كل‌ قوانين‌ و نهادهاي‌ بين‌المللي‌ را دور زده‌ و به‌ تمسخر مي‌گيرند. هيچ‌ مشاركت‌ جهاني‌ حقيقي‌ و دمكراتيك، نه‌ در وضع‌ قوانين‌ بين‌الملل‌ و نه‌ در نظارت‌ و اجرأ اين‌ قوانين‌ وجود ندارد. امكان‌ قضاوت‌ و نظارت‌ بر قدرت‌هاي‌ بزرگ‌ مطلقا وجود ندارد و آنان‌ حتي‌ همين‌ قوانين‌ را كه‌ زير نظر خودشان‌ وضع‌ مي‌شود، در موارد بسياري‌ رعايت‌ نمي‌كنند و معذلك‌ ناظر و ناظم‌ جهان‌ نيز مي‌باشند. اعضأ شوراي‌ امنيت‌ جهان، در سازمان‌ ملل‌ كه‌ حق‌ وتوي‌ كليه‌ مصوبات‌ سازمان‌ ملل‌ را دارند. در واقع‌ همان‌ برندگان‌ خونين‌ترين‌ جنگ‌هاي‌ جهان‌ و مسلح‌ترين‌ قدرت‌ها هستند. شوراي‌ عالي‌ قضايي‌ جهان‌ كه‌ مي‌خواهد جنايات‌ بين‌المللي‌ را شناسايي‌ و مجازات‌ كند، خود زائدة‌ همان‌ قدرت‌هاي‌ اصلي‌ است. عرف‌ بين‌المللي‌ را نيز رسانه‌هاي‌ مقتدر جهاني‌ كه‌ در اختيار امپرياليست‌هاست، ساخته‌ و بدان‌ شكل‌ و جهت‌ مي‌دهد.

‌ ‌

«جهاني‌سازي» به‌ مثابه‌ يك‌ پروژه‌ سياسي، اقتصادي، فرهنگي‌ و حتي‌ نظامي‌ در كليه‌ ابعاد پيشگفته، تعقيب‌ و تئوريزه‌ مي‌گردد. با اين‌ احتساب‌ بايد گفت‌ ما با ادبيات‌ جديدي‌ در توجيه‌ امپرياليزم‌ قديمي‌ مواجهيم‌ و مفهوم‌ «جهاني‌گري»، در خدمت‌ تئوري‌سازي‌ استعماري‌ قرار گرفته‌ است.

اين‌ مفهوم، نزديك‌ به‌ يك‌ دهه‌ است‌ كه‌ وارد بورس‌ مباحث‌ روز شده‌ و جدا از مبحث‌ جامعه‌شناختي‌ در باب‌ «جهاني‌شدن» به‌ عنوان‌ فرايندي‌ كه‌ در شرف‌ وقوع‌ دانسته‌ شده‌ مي‌باشد. نمي‌خواهيم‌ نظريات‌ كاركردي‌ يا نظريات‌ ماركسيستي‌ را در تبيين‌ اين‌ پديده‌ به‌ بحث‌ بگذاريم‌ ولي‌ توجه‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ اصطلاحاتي‌ چون‌ جهاني‌سازي‌ يا جهاني‌شدن‌ و... سابقه‌ طرح‌ كمتر از نيم‌ قرن‌ (سال‌هاي‌ 1960 به‌ بعد) دارند و مدت‌ كوتاهي‌ (از دهه‌ 1990 به‌ بعد) است‌ كه‌ جزء موضوعات‌ روز شده، به‌نحوي‌ كه‌ تا حدود ده‌ سال‌ قبل‌ (1994)، حداكثر 34 جلد كتاب‌ با عنوان‌ گلوباليزيشن‌(globalization) در كنگره‌ - بزرگترين‌ كتابخانه‌ غرب‌ - موجود بوده‌ است‌ ولي‌ اينك‌ برنامه‌ريزي‌هاي‌ تجاري‌ براي‌ بازاريابي‌ در سطح‌ جهان‌ و گسترش‌ سلطه‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ نظام‌ سرمايه‌داري‌ و تسلط‌ ميليتاريستي‌ بر جهان، همگي‌ تحت‌ عنوان‌ «جهاني‌سازي» پوشش‌ داده‌ مي‌شود.

آنان‌ القأ مي‌كنند كه‌ يك‌ نيروي‌ جهاني‌ كننده‌ غيرمشخص‌ و خارج‌ از كنترل‌ يا قصد فرد يا گروه‌ خاصي‌ وجود دارد كه‌ به‌ طرز اجتناب‌ناپذيري‌ عمل‌ مي‌كند و هرگونه‌ مقاومتي‌ در برابر اين‌ جبر تاريخي‌ و نيروي‌ مرموز، مذبوحانه‌ و شكست‌آميز است‌ و جنبه‌هاي‌ تعمدي‌ و غيرتعمديِ‌ آنچه‌ «جهاني‌شدن» مي‌خوانند به‌ وضوح، تبيين‌ و مستدل‌ نمي‌شود. آنان‌ به‌ جاي‌ جوامع‌ مختلف‌ و فرهنگ‌هاي‌ جهاني، به‌ يك‌ «تك‌ جامعه» و يك‌ «تك‌ فرهنگ» در سراسر جهان‌ و به‌ يك‌ حكومت‌ مركزي‌ براي‌ كل‌ جهان‌ مي‌انديشند كه‌ رهبري‌اش‌ در دست‌ آنان‌ باشد و اين‌ حادثه‌ را قهري‌ و اجتناب‌ناپذير و غيرقابل‌ مقاومت‌ نيز مي‌خوانند زيرا گسترش‌ فرهنگ‌ غربي‌ و جامعه‌ سرمايه‌داري‌ را محصول‌ نيروهاي‌ مقاومت‌ناپذير مي‌دانند كه‌ از كنترل‌ انسان‌ خارج‌ است‌ و بدينوسيله‌ استعمار و تهاجم‌ فرهنگي‌ واستثمار اقتصادي‌ همه‌ ملل، مضموني‌ طبيعي‌ و توجيهي‌ روشنفكري‌ مي‌يابد و الگوي‌ توسعه‌ سرمايه‌داري، تبديل‌ به‌ تنها الگوي‌ ممكن‌ و متصور مي‌گردد. مسئله، چيزي‌ كاملاً‌ فراتر از سرزمين‌زدائي‌ از نظامهاي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ است، به‌عبارت‌ ديگر، مسئله، همانا شالوده‌شكني‌ سرمايه‌داري‌ مهارگسيخته‌ از همه‌ ارزش‌هاي‌ مغاير و شالوده‌سازي‌ مجدد براساس‌ اين‌ ايدئولوژي‌ است. جهاني‌ شدن‌ بدين‌ معني‌ و در ابعاد ابتدايي‌تر، همان‌ توسعه‌ امپراطوري‌هاي‌ قديمي‌ است‌ كه‌ از طريق‌ غارت‌ و تاراج‌ جهان‌ و زياده‌طلبي‌هاي‌ جهانخوارانه‌ تجربه‌ مي‌شده‌ است.

در نظريات‌ كلاسيك، البته‌ راجع‌ به‌ جهاني‌ شدن‌ به‌ مفهوم‌ قديمي‌تر، نظرياتي‌ طرح‌ شده‌ است.

سن‌ سيمون‌saint - simon) )، صنعتي‌ شدن‌ و تحول‌ ابزار توليد را عامل‌ ايجاد يك‌ فرايند انترناسيوناليستي‌ و حكومت‌ «پان‌ غربي» با هدف‌ گسترش‌طلبي‌ سرمايه‌داري‌ مي‌داند و در كتابي‌ با عنوان‌ «Globe» همين‌ نظريه‌ را تفصيل‌ مي‌دهد. «كنت»(cont) نيز چنين‌ ايده‌اي‌ را پرورش‌ داد و سپس‌ دوركهيم‌(Durkheim) بر آن‌ افزود كه‌ تقويت‌ روح‌ سرمايه‌داري‌ صنعتي، باعث‌ تضعيف‌ تعهدات‌ ملي‌ و اجتماعي‌ و هويت‌ ملي‌ مي‌شود.

ماكس‌ وبرWeber) )، نيز راسيوناليسم‌ سرمايه‌داري‌ و عقل‌ ابزاري‌ را تيزاب‌ «جهاني‌ سازي» ناميد و دنياطلبي‌ پروتستانيزم‌ كالوَني‌ را ذاتاً‌ توسعه‌طلبانه‌ و سرنوشت‌ محتوم‌ همه‌ جوامع‌ خواند. عقلانيت‌ سرمايه‌داري‌ كه‌ مورد نظر او بود، از جمله‌ به‌ حذف‌ همة‌ ارزشها و كاهش‌ تعهد نسبت‌ به‌ آنها و نسبت‌ به‌ وظيفه‌شناسي‌ و در نتيجه، همسان‌سازي‌ فرهنگ‌ها در جهت‌ سودپرستي‌ مي‌انجاميد.

تئوري‌ ديگر، آن‌ است‌ كه‌ جهاني‌ شدن‌ را مرتبط‌ با يافتن‌ يك‌ بازار جهاني‌ براي‌ صنايع‌ جديد و طبقه‌ جديد سوداگر اروپا مي‌بيند، طبقه‌اي‌ كه‌ به‌ همه‌ جاي‌ دنيا سرك‌ مي‌كشد و ارتباط‌ دوستانه‌ يا دشمنانه‌ برقرار مي‌كند تا در يك‌ روند فرهنگي‌ -- سياسي، نظامي، به‌ اهداف‌ اقتصادي‌ خود در سراسر جهان‌ دست‌ يابد. در اين‌ صورت، قلمروي‌ جهاني‌ پديد مي‌ آيد زيرا با ظهور صنايع‌ جديد، ديگر صنايع‌ ملي، مقام‌ خود را از دست‌ داده‌ و با موادخام‌ داخلي‌ تغذيه‌ نمي‌شوند بلكه‌ به‌ مناطق‌ دوردست‌ - چه‌ از لحاظ‌ منابع‌ و مواد خام‌ و چه‌ از لحاظ‌ بازاريابي‌ - محتاج‌ مي‌شود و سپس‌ انزواي‌ ملي‌ و مفاهيمي‌ چون‌ «خودكفايي»، تبديل‌ به‌ «وابستگي‌ به‌ اقتصاد جهاني» و «هماهنگي‌ با سرمايه‌داري‌ جهاني»، تبديل‌ مي‌شود. «ادبيات‌ ملي»، در ادبيات‌ جهاني‌ و «اقتصاد ملي» در اقتصاد جهاني‌ و «سياست‌ ملي» در سياست‌ جهاني، ادغام‌ مي‌شود و زمام‌ پديده‌هاي‌ جهاني‌ نيز در اختيار قدرت‌هاي‌ سياسي‌ -- نظامي‌ و فرهنگي‌ جهان‌ قرار دارد و همين‌ طبقه‌ سوداگر است‌ كه‌ جهان‌ و همه‌ فرهنگ‌ها و دولت‌ها و... را مطابق‌ با انديشه‌ و منافع‌ خود، شالوده‌شكني‌ و بازآفريني‌ مي‌كند و تجارت‌ جهاني، بازار جهاني‌ و يكسان‌سازي‌ شيوه‌ توليد و شيوه‌ تفكر و شيوه‌ زندگي، همه‌ تفاوت‌ها را تحت‌الشعاع‌ قرار مي‌دهد.

اگر نه‌ چون‌ ماركس، لزوماً‌ «اقتصاد» را اصل‌ و «سياست‌ و فرهنگ» را فرع‌ بدانيم‌ و نه‌ چون‌ پارسونزparsons) )، فرهنگ‌ را مستقل‌ از سياست‌ و اقتصاد بدانيم، به‌ نوعي‌ تعادل‌ در فهم‌ نظريه‌ تبليغاتي‌ «جهاني‌شدن» دست‌ مي‌يابيم. اگر در غرب‌ نيز كساني‌ چون‌ دانيل‌ بل‌Bell) )، اين‌ مفهوم‌ را در هر سه‌ عرصه‌ اقتصاد، سياست‌ و فرهنگ، مرتبط‌ با هم‌ اما مستقل‌ از هم، تعقيب‌ كردند، شايد به‌ دليل‌ توجه‌ به‌ همين‌ نكته‌ بوده‌ است.

آنچه‌ عاقبت‌ بايد نتيجه‌ گرفت‌ آن‌ است‌ كه‌ هژموني‌ سرمايه‌داري‌ ليبرال‌ در ذيل‌ عنوان‌ «جهاني‌شدن» به‌ دنبال‌ قبضه‌ تجارت‌ و سرمايه‌ و بازار و منابع‌ مواد خام‌ و نيروي‌ كار در عرصه‌ جهاني‌ و دخالت‌ در تعريف‌ مالكيت، دستمزد كار، هزينه‌ خدمات‌ و انباشت‌ سرمايه‌ در عرصه‌ «اقتصاد» و به‌ دنبال‌ قبضه‌ قدرت‌ و نظارت‌ و اطاعت‌ جهاني‌ و تعريف‌ مجدد مفاهيمي‌ چون‌ مشروعيت، اقتدار و امنيت‌ بين‌المللي‌ در عرصه‌ «سياست»، و به‌ دنبال‌ قبضه‌ عرصه‌ «فرهنگ» و تبليغات‌ و حاكم‌ كردن‌ تعريف‌ دلخواه‌ از آزادي، حقوق‌ بشر، دمكراسي‌ و... بر سراسر جهان‌ است‌ و همه‌ اين‌ استيلاطلبي‌هاي‌ فرهنگي‌ نيز در جهت‌ استيلأ اقتصادي‌ و سياسي‌ بر جهان‌ صورت‌ مي‌گيرد و اشاعه‌ بلكه‌ تحميل‌ الگوهاي‌ فرهنگي‌ بين‌المللي‌ براي‌ ايجاد الگوي‌ مصرف‌ انبوه‌ از طريق‌ رسانه‌ها نيز هدفي‌ جز اين‌ ندارد. نظرياتي‌ چون‌ «نظرية‌ تمايز» دوركهيم، «نظرية‌ راسيوناليزم» ماكس‌ وبر، «نظرية‌ كالائي‌ كردن» ماركسيستي‌ و ديدگاه‌هاي‌ ديگر، همه‌ به‌ دنبال‌ تحليل‌ يك‌ تك‌ اصل‌ تغيير دهنده‌ و جهاني‌ كننده‌ به‌ مثابه‌ حلا‌ ل‌ قوي‌ و تيزابي‌ هستند كه‌ ساير فرهنگ‌ها و دولت‌ -- ملت‌ها را در هژموني‌ غالب‌ جهاني، ادغام‌ و حل‌ مي‌كند و مي‌خواهند اين‌ چگونگي‌ را دريابند. آيا اين‌ قدرت‌ يكپارچه‌ كننده، چنانچه‌ كاركردگرايان‌ امريكايي‌ مي‌گويند براساس‌ يك‌ مكانيزم‌ محاسبه‌گرانه‌ و پيشرفت‌طلب‌ اجتماعي، پيش‌ مي‌رود يا چنانچه‌ ماركسيست‌ها معتقدند براساس‌ نه‌ يك‌ گزينش‌ عمدي‌ و حساب‌شده‌ بلكه‌ به‌ علت‌ پديد آمدن‌ شيوه‌ توليد سرمايه‌داري‌ و براساس‌ يك‌ تحول‌ غيرعقلاني‌ و غيرارادي، تحقق‌ مي‌يابد و اقتصادهاي‌ ضعيف‌ به‌ نحو ناخودآگاه، تبديل‌ به‌ اقمار اقتصاد سرمايه‌داري‌ مي‌شوند و همه‌ ارتباطات‌ نيز در خدمت‌ اين‌ پروسه‌ در مي‌آيد؟!

اگر ساختارگرايان‌ كاركردگرا، نظريه‌ دوركيمي‌ «تمايز» را در دهه‌هاي‌ اخير در جهت‌ تاثير آن‌ در «جهاني‌سازي»، تعميم‌ دادند به‌ همين‌ تمايز ميان‌ «توليد سرمايه‌اي» با «توليد محلي» و تفاوت‌ سرمايه‌داري‌ جهاني‌ با اقتصاد بومي‌ و ملي، توجه‌ كردند و به‌ اينكه‌ اين‌ تمايز در الگوي‌ اقتصادي‌ و توليدي، به‌ تمايزات‌ ديگري‌ ميان‌ الگوهاي‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و... منجر مي‌شود و تحولات‌ ارزشي‌ در جهت‌ جهاني‌ شدن‌ «فردگرايي‌ ليبرال»، «دنياپرستي‌ و سكولاريزم» و «محاسبه‌گري» پديد مي‌آيد و همين‌ تحولات‌ است‌ كه‌ «توسعه‌ و مدرنيزاسيون» خوانده‌ مي‌شود و جوامع‌ مقلد و ضعيف‌ و فقير، حتي‌ بي‌آنكه‌ صنعتي‌ شده‌ باشند از نهادها و نمادهاي‌ جوامع‌ سرمايه‌داري‌ غرب، اطاعت‌ و تقليد مي‌كنند و حتي‌ خود همين‌ عنوان‌ «مدرن‌ و سنتي» يا «توسعه‌ يافته‌ و در حال‌ توسعه»، در جهت‌ توجيه‌ اين‌ تقليد و تبعيت‌ها وضع‌ و مصرف‌ مي‌شود.

و اما براساس‌ تفسير پارسونزي‌ از سير تحول‌ اجتماعي‌ و تاريخي، «جهاني‌ شدن» چگونه‌ تئوريزه‌ مي‌شود؟ بر اين‌ مبنا، منطق‌ «سازگاري»، قابليت‌ و ميل‌ به‌ «انطباق‌ با محيط»، راز سلطه‌ الگوي‌ جهاني‌ (جهاني‌ شدن) خواهد بود و توسعه‌ و نوگرايي‌ به‌ مفهوم‌ گسترش‌ همين‌ توان‌ سازگاري‌ است. گرچه‌ «تمايز»، خود موجب‌ «ادغام» مي‌شود و واحدهاي‌ اجتماعي‌ متمايز، نياز مبرم‌ به‌ ارتباط‌ با يكديگر و ادغام‌ در يكديگر جهت‌ رفع‌ كمبودها و مشاركت‌ در منابع‌ يكديگر مي‌يابند و بدين‌ ترتيب‌ اين‌ منابع، به‌ تدريج‌ خصوصيت‌زدايي‌ و عمومي‌ مي‌شوند و مرزهاي‌ خصوصي‌ در هم‌ شكسته‌ يا ضعيف‌ مي‌شوند و اين‌ پايه‌ نخست‌ براي‌ تحقق‌ «جهاني‌ شدن» مي‌تواند باشد. بر اين‌ نكته‌ بايد تحول‌ تدريجي‌ و تركيبي‌تر شدن‌ الگوهاي‌ ارزشي‌ و فرهنگي‌ در سطح‌ جوامع‌ را افزود كه‌ به‌ سوي‌ يك‌ نظام‌ ارزشي‌ جهاني‌تر و عمومي‌تر تبديل‌ مي‌گردد و نامش‌ را «جهاني‌شدن» مي‌گذارند حال‌ آنكه‌ در اين‌ پروسه‌ در واقع، جوامع‌ ضعيف‌تر تحت‌ تاثير الگوهاي‌ ارزشي‌ و اقتصادي‌ و سياسي‌ جوامع‌ قوي‌تر قرار گرفته‌ و در آن‌ هضم‌ مي‌شوند و رسانه‌هاي‌ غربي، اين‌ تحولات‌ را تحت‌ عنوان‌ «تئوري‌ تكامل» و براي‌ تشويق‌ به‌ «غربي‌ شدن» با پوشش‌ «جهاني‌ شدن»، تعبيه‌ مي‌كنند و اگر دقيق‌تر سخن‌ بگوييم‌ بايد اين‌ فرايند را در «خدمت‌ غرب، قرار گرفتن‌ وتبعيت‌ از آن» ناميد نه‌ حتي‌ «غربي‌ شدن».

منابع:

. Brzin Whith, Richard Little and Michael Smith, "Issues in Word Politics,1 .2001NewYork, Palgrave,

. Friedrich Von Gentz, Fragments Uponthe balance of Power in Europe (London,2 (1898

(1998. Emanuel Adler and Michael Barnet, "Security Communities (cambridge, 3



- New Vision.1

- Global Decision - Making.2

- Global Market.3

- Insecurity Causes.4

- Westernization.5

- Multi Cultural Community.6

- Global Responsibility.7

- Global Civil Society.8

- Self- determination.9

-0 Global Market.1

-1 GATT , WTO.1

/ 1