مبانى فقهى عمليات شهادت طلبانه
سيد جواد ورعى «عمليات شهادتطلبانه» در اين مقاله به اقدامى اطلاق مىشود كه شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت مىورزد و در اين بين كشته شود . در تاريخ اسلام و سيره اولياى الهى بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) و يارانش نمونه اين اقدام به چشم مىخورد و امروزه نيز با شيوه جديد در ممالك اسلامى وجود دارد . در اين مقاله تلاش شده است زواياى مختلف اين مساله با استناد به مبانى دينى و روش فقهى تبيين شود . نويسنده با تفكيك عمليات استشهادى از عمليات انتحارى، مشروعيتشهادتطبى در آيات، روايات، سيره معصومان و لسان فقهاى شيعه و سنى را مورد بررسى قرار داده، بيان مىدارد با توجه به مجموع ادله موجود مىتوان با اطمينان از جواز شروعيتبلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادى سخن گفت .مقدمه
يكم .
«فرهنگ ايثار و شهادت» از ويژگيهاى اديان الهى بويژه دين مقدس اسلام است . اساسا «ايثار و فداكارى» و از خودگذشتگى فقط در منطق اديان الهى مفاد و مفهوم پيدا مىكند . مكتبى كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مىداند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مىكند، دليلى ندارد پيروان خود را به ايثار و از خود گذشتگى فرا بخواند . هيچ مكتب مادى نمىتواند پيروان خود را بىآنكه انتظار متقابلى از ديگرى داشته باشد، به فداكارى دعوت كند . زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش» است و بس . اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتى قابل توجيه باشد، از جان گذشتگى به خاطر ديگرى هيچ توجيه معقولى ندارد . ايثار و از جان گذشتگى تنها در مكاتبى قابل توجيه است كه فراتر از زندگى در اين دنيا، اعتقاد به زندگى جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد . كسى مىتواند اهل ايثار و فداكارى باشد كه به سعادتى براى خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهى از خود بگذرد . استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكارى و از جان گذشتن است تنها از انسانى سر مىزند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد; از همين رو حضرت امام خمينى، رهبر فقيد انقلاب اسلامى در سالهاى آغازين پس از پيروزى انقلاب جوانان و نوجوانان پاكسرشت را پند مىداد كه مبادا فريب شعارهاى دروغين مكاتب مادى را بخورند . ايشان شعارهاى «ايثار و از جان گذشتگى» رهبران كمونيسم را فريبكارى و بازىگرى مىدانست كه به منظور فريب دادن و بهرهكشى از سادهلوحان سر داده مىشود . (1)دوم .
اسلام به عنوان آخرين دين الهى كه هم جهانى است و هم ابدى، براى حفظ موجوديتخود و رسيدن به مقاصد عالى به اهرمها و عواملى نياز دارد . از آنجا كه جريان تقابل حق و باطل جريانى ازلى و ابدى است و جهان هيچگاه از اين دو جنبه خالى نبوده و نخواهد بود، هر چند در نهايت جبهه حق پيروز خواهد شد، طبعا بقاى جبهه حق، بخصوص دينى كه بخواهد در عالم فرا گير شود و ابدى و هميشگى نيز باشد و عرصه را بر زورمندان و قدرتمندان تنگ نمايد، حق مظلومان و مستضعفان را از ستمگران و مستكبران بستاند، بدون بهره گيرى از راههاى مختلف و متناسب با زمان و مكان امكانپذير نيست . «فرهنگ جهاد و شهادت» يكى از مهمترين راهها و عوامل پيروزى در اين رويارويى است . مسلمانان بيش از ده سال در مكه تحتشديدترين فشارها و آزار و اذيتها مقاومت كردند، نه نيرو و امكانات كافى براى جهاد داشتند و نه از نفوذ لازم برخوردار بودند، پس از هجرت به مدينه و تاسيس حكومت و به دست گرفتن قدرت و دستيابى به امكاناتى محدود، مامور به جهاد گشتند . مسلمانان به قدرى تحت فشار بودند كه براى دستبردن به شمشير و دفاع از ايمان و اعتقاد خويش لحظهشمارى مىكردند . ايمان به اسلام چنان تحول روحى در مسلمانان ايجاد كرده بود كه از مرگ و شهادت استقبال مىكردند . آيات قرآن - كه در مناسبتهاى مختلف نازل مىشد - و سيره رسول اكرم (ص) نقش بسيار مهمى در تحول روحى مردم داشت . تجليل از كسانى كه با جان و مال خود جهاد كنند و بيان اين نكته كه چنين اشخاصى با خدا معامله كرده و «اجر عظيم» ، (2) «بهشت ابدى» (3) ، «رضايت الهى» (4) و «فوز عظيم» (5) در انتظار آنهاست، مسلمانان را به حضور در ميدانهاى جهاد و جانبازى در راه خدا تشويق مىكرد . همين نويدها كه خداوند متعال به وسيله پيامبرش به مردم مىداد و سيره شخص پيامبر (ص) از مهمترين عوامل تشويق آنان به جهاد و مبارزه و پيشروى به سمت اهداف اسلامى بود . آنان براى حضور در ميدان جنگ و نيل به شهادت از يكديگر سبقت مىجستند .سوم .
تاريخ صدر اسلام و جنگهاى مسلمين با كفار و مشركين مملو از رشادتها و مجاهدتهاى مجاهدان راه خداست . پيامبر آنان را به گونهاى تربيت كرد كه براى رسيدن به منزلتخاص شهيدان سر از پا نمىشناختند . سخن پيامبر كه «فوق كل ذى بر برحتى يقتل فى سبيل الله و اذا قتل فى سبيل الله فليس فوقه بر» (6) در عمق جان مسلمانان رسوخ كرده بود . هنگامى كه رسول خدا در آستانه اولين جنگ مسلمانان با مشركان مكه - جنگ بدر - از آنان نظر خواهى كرد، سعد بن معاذ از بزرگان انصار اظهار داشت: «اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورده و تصديقت كرديم، اكنون نيز دنبال تو و آماده فرمان توييم . به خدا سوگند اگر به دريا بزنى ما هم پشتسر تو در دريا فرو خواهيم رفت ...» (7) عمير بن حمام به دنبال تلاوت آيات جهاد در آغاز همين جنگ در حالى كه مشغول خوردن خرما بود، خرماها را به زمين ريخت و گفت: «به به! فاصله من با بهشت فقط همين مقدار است كه اينان مرا بكشند .» (8) بلافاصله شمشيرش را برداشت و به صفوف دشمن زد و پس از كشتن و مجروح ساختن عدهاى به شهادت رسيد . عدهاى نيز از او پيروى كردند . در جنگ احد پير مردى به نام عمرو بن جموح كه لنگ بود و به سختى راه مىرفت و از جنگ معاف بود، در حالى كه چهار پسرش در ركاب پيامبر (ص) عازم ميدان جنگ بودند خود نيز عازم نبرد شد و هر چه تلاش كردند او را از جهاد باز دارند، نپذيرفت و گفت: مگر ممكن است آنان به بهشتبروند و من در شهر نزد زنها و بچهها بمانم؟! لباس رزم پوشيد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! مرا به خانوادهام بر مگردان . پيامبر (ص) نيز وقتى با اصرار او روبهرو شد از اقوام او خواست كه مانع حضورش در جبهه جنگ نشوند، شايد خداوند او را به آرزويش برساند و شهيد شود . با اجازه پيامبر در جنگ حضور يافت و به شهادت رسيد و پيكرش در سرزمين احد به خاك سپرده شد و بدين وسيله دعايش مستجاب گرديد . (9) در كوران جنگ احد شايع شد كه پيامبر كشته شد . بسيارى از مسلمانان روحيه خود را باختند و از معركه گريختند . اين جنگ كه به خاطر تخلف گروهى از مسلمانان به شكستسپاه منتهى شد، از حوادث تلخ تاريخ اسلام به شمار مىآيد . تعدادى از مسلمانان جان بر كف مانند پروانه بر گرد وجود پيغمبر مىچرخيدند . على رغم آنكه اميدى به زنده ماندن نداشتند، اما حاضر به ترك ميدان جنگ نشدند . على بن ابىطالب (ع) در راس اين گروه قرار داشت كه بيش از نود زخم بر تن مباركش نشست . در همين جنگ بود كه جمله معروف «لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار» در وصف آن حضرت ندا داده شد . انس بن نضر از جمله اين گروه بود كه وقتى با دو تن از فراريان روبهرو شد كه نشسته و منتظر نتيجه نبرد بودند، با ناراحتى پرسيد: چرا اينجا نشستهايد؟ گفتند: رسول خدا كشته شد . پاسخ داد: زندگى پس از مرگ رسول خدا چه ارزشى دارد؟! برخيزيد و به ميدان برويد و مانند رسول خدا به شهادت برسيد . خود به ميدان بازگشت و با رشادت جنگيد و به شهادت رسيد . هفتاد ضربه به صورت او وارد شده و پيكرش را از لباسهايش شناسايى كردند . (10) در كوران همين جنگ بود كه پيامبر بيعتش را از سماك بن خرشه (ابودجانه) برداشت تا معركه را ترك كند، اما او حاضر نشد پيامبر را تنها بگذارد و در برابر دشمن ايستاد . موارد فراوان ديگرى از اين قبيل در كتب تاريخ ثبت است كه مجال نقل آنها نيست .چهارم .
بدون شك يكى از رمزهاى موفقيتبرقآساى اسلام در رسيدن به اهداف خود و گشودن قلبهاى انسانهاى شيفته حقيقت و دژهاى مستحكم سرزمينهاى مختلف در كمتر از نيم قرن، «فرهنگ ايثار و شهادتطلبى» در اين مكتب است . در مكتبى كه جهاد در راه خدا پلى براى رسيدن به «احدى الحسنيين» است، شكست معنا و مفهومى ندارد . مكتبى كه بتواند پيروانش را به گونهاى تربيت كند كه نبرد با دشمن و كشته شدن را رسيدن به سعادت ابدى بدانند، از هيچ قدرتى هراس نخواهد داشت و هيچ مانعى قادر نخواهد بود او را از رسيدن به اهدافش باز دارد و در ميانه راه متوقف سازد . تعاليم اسلام منطبق بر فطرت پاك انسانى است; از اين رو هر قدرتى كه مانع رسيدن اين تعاليم به مخاطبانش شود، با چنين روحيهاى از ميان برداشته مىشود . ملتى كه از شهادت استقبال كند، آمادگى لازم را براى ايثار و فداكارى و از خود گذشتگى در راه اهداف خويش داشته باشد، هميشه عزيز و سربلند بوده و مورد تحسين همه انسانهاى منصف و آزاده است . هيچ كس ملت ترسو و زبون و سستعنصر را كه به خاطر دلبستگى به دنيا و زندگى چند روزه تن به هر پستى و ذلتى مىدهد، تحسين نمىكند . چنين قوم و ملتى هميشه مورد سرزنش مردم است . اسلام هيچگاه به ضرب شمشير در جهان پيش نرفته، اين مكتب آن قدر تعاليم و ارزشهاى انسانى دارد كه دلهاى پاك را به خود جلب و جذب كند و نيازى ندارد كه به زور سرنيزه بر مردم حكم براند، به علاوه كه اسلام بر دلها حكومت داشته و دارد و هيچگاه به زور شمشير و نيزه نمىتوان بر دلها حكومت كرد . وجود روح ايثار و شهادتطلبى در مسلمانان صدر اسلام حكايت از آن دارد كه آنان با رضايت كامل و عشق و علاقه پيرو اين مكتب بودند، هيچگاه كسى با اجبار دل درگرو مكتب و آيينى نمىسپارد و براى آن جانفشانى نمىكند .پنجم .
دشمنان به خوبى اين رمز پيروزى را شناسايى كرده و در طول تاريخ تلاش كردند، مردم را از اين فرهنگ رهايىبخش جدا سازند . هيچ استبعادى ندارد اتهامى كه پارهاى از مستشرقين به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشير گسترش يافت، با همين قصد و انگيزه صورت گرفته باشد . اگر از زورمداران و ستمپيشگان بگذريم، آشنايان با تاريخ نيك مىدانند كه بسيارى از مردم دنيا با طيب خاطر به اسلام گرويدند و اين آيين پاك را پذيرفتند . اما بسا كه براى جدا كردن مسلمين از فرهنگ جهاد و شهادت - كه آنان را در برابر آسيبها بيمه مىكند و آمادگى مستمرى را در آنها ايجاد مىنمايد - چنين اتهامى را مطرح كرده باشند تا مسلمين براى دفع اين اتهام سخن از جهاد و مبارزه به ميان نياورند . براى آنكه از تيغ زبان دشمن در امان بمانند، عجالتا جهاد را تعطيل كنند و حتى در فرهنگنامه اسلام نيز از جهاد سخن نگويند . چنان كه بعضى از سادهلوحان و به اصطلاح روشنفكران در اين دام گرفتار آمدند . براى آنكه در برابر تبليغات مسيحيت كه خود را طرفدار صلح و آشتى معرفى مىكنند، به خيال خود از اسلام دفاع نمايند، با «جهاد» قهر كردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را كوبيدن بر طبل جنگ خواندند . چنان كه حاكمان ستمگر اموى و عباسى كه به چيزى جز رياست و قدرت نمىانديشيدند، تفكر «حرمت مبارزه با حكومت» را حتى اگر حاكم جائر و ستمگر باشد، ساختند و پرداختند و روحانيان بىهويت را براى ترويج آن به كار گرفتند . مبارزه حاكمان جائر با مكتب سالار شهيدان حسين بن على (ع) و همه مظاهر آن به خوبى نشانگر آن است كه دشمن به خوبى از رمز موفقيت مسلمين آگاه شده و تمام تلاش خود را براى مقابله با آن به كار بسته است . روزى امويان نهضت عاشورا را «خروج عليه اميرالمؤمنين يزيد» خواندند تا مردم را فريب دهند و بتوانند كاروان حسينى را سركوب كنند (11) ، روز ديگر عباسيان به منظور از بين بردن كانون جهاد و مبارزه عليه ظلم و بىعدالتى قبر مطهر آن حضرت را منهدم كرده و حريم حرم مطهر را شخم زدند . (12) ، روزى ديگر با ايجاد اختلاف و نزاع ميان مسلمانان به قتل شيعيان و عزاداران حسينى پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پايكوبى پرداختند . (13) روزى ديگر استعمارگران و چپاولگران عالم به ريشهكن كردن مظاهر نهضتحسينى پرداخته و از برگزارى هر مجلس و محفل عزادارى ممانعتبه عمل آوردند و توسط ايادى خود همچون رضاخان ميرپنج در ايران، آتاترك در تركيه و امينالله خان در افغانستان با شعاير مذهبى به مبارزه برخاستند . (14) روز ديگر در سرزمينهاى اشغالى فلسطين صهيونيستها كنگره شيعهشناسى تشكيل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضتحسينى و فرهنگ شهادت از يك سو و جلوگيرى از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدى موعود (عج) از سوى ديگر شدند . (15) امروز نيز نهضت «شهادتطلبى» مسلمانان را كه از ظلم و بىعدالتى مستكبران عالم كاسه صبرشان لبريز شده، تروريزم مىخوانند تا با فريب افكار عمومى بتوانند آنان را قتل عام كنند . منطق امروز استكبار جهانى كاملا بر منطق امويان در كشتار كاروان حسينى در سال 61 هجرى منطبق است . آن روز شهادتطلبى حسينيان را خروج عليه حكومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام مىكردند، امروز نيز شهادتطلبان پيرو امام حسين (ع) را تروريست مىخوانند كه با ترور بىگناهان، حقوق بشر و آزادى و عدالت - كه به ادعاى آنان اصول اخلاق آمريكايى است - (16) ، را زير سؤال مىبرند! زينب كبرا (س) قافله سالار كربلا هنگامى كه اندوه فراوان امام سجاد (ع) را در كنار پيكرهاى شهداى كربلا ديد، او را تسليت داده و اين چنين نويد داد و از پيروانى سخن گفت كه مايه روشنى چشم ماست . فرمود: «در سرزمين كربلا پرچمى بر مىافرازند كه اثر پدرت سيدالشهداء كهنه نشود و راه و رسمش در طول زمان محو نگردد، و رهبران كفر و پيروان ضلالت هر چه تلاش كنند تا آن را نابود سازند، جز اينكه بر علو و عظمت آن حضرت بيفزايند، كارى از پيش نمىبرند . » (17)ششم .
اين مقاله در صدد استبه بررسى «عمليات استشهادى» با استناد به مبانى دينى بپردازد و به پارهاى از شبهاتى كه در اين زمينه مطرح مىشود، پاسخ گويد و با تبيين زواياى مختلف اين مساله نشان دهد كه «عمليات شهادتطلبانه» شيوه نوى از قيام شهادتطلبانه امام حسين (ع) و يارانش در كربلاست . در كربلا امام حسين (ع) و ياران باوفايش با علم و آگاهى از اينكه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسيد، با هدف دفاع از دين و راه و روش رسول خدا (ص) و مبارزه با ظلم و بىعدالتى و تسلط افراد نالايقى كه صلاحيت رهبرى جامعه اسلامى را نداشتند، ايستادند و جان خود را فدا كردند . نه تنها هيچ كس با هر عقيده و مسلكى آنان را به خاطر اقدام شهادتطلبانهشان سرزنش نكرد، بلكه آنان الگويى براى بشريت در طول تاريخ گشتند . تا ملتهاى تحتستم و مستضعف براى دفاع از موجوديتخود در برابر متجاوزان جنايتپيشه، با عشق به لقاى الهى از مرگ و شهادت استقبال كنند، زيرا راهى مؤثر براى دفاع جز فداكردن جان ندارند . جايى كه تعداد اندكى مؤمن در برابر خيل عظيم دشمن قرار گرفته و راهى براى ضربه زدن به دشمن جز اينكه تن به شهادت دهد و با خون پاك خويش دشمن را رسوا سازد، چنين اقدامى تاسى به قيام اباعبدالله است .ماهيت عمليات استشهادى
عمليات شهادتطلبانه به معناى عام آن به اقدامى اطلاق مىشود كه شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت مىورزد و در اين راه كشته شود . در تاريخ اسلام و سيره اولياى الهى بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) و يارانش نمونه اين اقدام به چشم مىخورد . از آنجا كه عمليات استشهادى از نظر شكلى به انتحار و خودكشى شباهت دارد، عدهاى آن را جايز نمىدانند . دلايلى كه در اين مقاله مورد استناد قرار مىگيرد، مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادى به معناى عام را اثبات مىكند و طبعا شامل عمليات استشهادى به معناى خاص آن هم مىشود، اما چون شبهات به نوع جديد از عمليات استشهادى متوجه است، قلم به سمت و سوى اثبات اين نوع عمليات خاص معطوف مىشود . حقيقت اين است كه مشروعيت چنين عملياتى در مكتب تشيع كه پيروان آن افتخار انس با مكتب سيدالشهدا (ع) را دارند، آشكار است، اما به لحاظ پاره اى از سؤالات و ابهامات، در ميان اهل سنت، نيازمند تبيين و پاسخگويى است . گروهى از علماى اهل سنتبه خاطر ابتلا به اين سؤالات، با تكيه بر مبانى فقه اهل سنتبه دفاع از آن برخاستهاند . براى آنكه با تكيه بر مبانى فقه اهل بيت نيز مشروعيت و فضيلت اين نوع عمليات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسى اين موضوع مىپردازيم، هر چند در خلال بحثبه قراين و شواهدى هم اشاره خواهيم كرد كه بنا بر مبانى اهل سنت و پيروان آن مذاهب قابل توجيه است . بديهى است هر بحث فقهى كه براى نخستين بار در موضوعى جديد مطرح مىشود، نتواند همه زواياى آن موضوع را بشكافد و به همه سؤالات و ابهامات پاسخ گويد و هيچ پرسش جديدى را موجب نشود . اميد آنكه با بذل عنايت صاحب نظران اين بحث منقحتر و دقيقتر پيگيرى شود و قدمى در راه دفاع از آرمان مسلمانان مظلوم در برابر استكبار جهانى برداشته شود . عمليات استشهادى يا انتحارى؟ دقت در عمليات شهادتطلبانه نشان مىدهد كه اين رفتار هم از جهت «قصد و انگيزه» ، هم از جهت «هدف و غايت» و هم از نظر «آثار و پيامدها» با انتحار تفاوت اساسى دارد . غفلت از شكاف عميقى كه ميان اين دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده كه عدهاى آن را با «انتحار» اشتباه كنند . كسى كه به مبارزه با دشمن قيام مىكند، گاهى در اين مبارزه به دست دشمن كشته مىشود و گاهى نيز در اقدامى كه براى ضربه زدن به دشمن انجام مىدهد، خود نيز كشته مىشود بدون اينكه كشته شدن او مستقيما به دست دشمن باشد . در اين نوع دوم ابهام بيشتر است و از نظر افرادى جايز نمىباشد . به نظر مىرسد كه اين تفاوت نبايد موجب شود كه نوع دوم را انتحار و خودكشى بناميم زيرا: اولا: قصد و انگيزه اقدام كننده اعلاء كلمة الله و دفاع از ايمان و اعتقاد و مقدسات دين و سرزمين اسلامى است، به همين دليل به شرف شهادت نايل مىشود . ثانيا: هدفش از جنبه شخصى نيل به فوز عظيم شهادت و سعادت ابدى است و از جنبه اجتماعى كشتن يا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ايجاد رعب و وحشت در جبهه دشمن و روحيه بخشيدن به مسلمانان است . ثالثا: چنين شخصى از جنبه فردى داراى قدرت و قوت روحى، شجاعت و شهامت و ايمان و اعتقادى راسخ است كه با آگاهى كامل قدم در اين ميدان مىگذارد . در حالى كه شخصى كه خودكشى مىكند، در هيچ يك از ابعاد سه گانه ياد شده كمترين شباهتى به مجاهد فى سبيل الله ندارد; نه قصد و انگيزهاش الهى است، نه در مقام دفاع از ايمان و اعتقاد دينى استبلكه عمل او نشانه بىايمانى يا ضعف ايمان است كه با ارتكاب عمل خودكشى و گناه كبيره گرفتار عذاب الهى مىشود، هدفى نيز جز نفله كردن خود و راحتشدن از گرفتاريهاى روحى خود ندارد . از جنبه اجتماعى نيز كمترين تاثيرى در رشد اجتماع يا مقابله با دشمن ندارد . اساسا چنين فردى با خود مشكل دارد . شخص ضعيف النفسى است كه براى گريز از مشكلات و گرفتاريها و واقعيات زندگى به حيات خود خاتمه مىدهد . پس عمليات استشهادى نوع دوم را نمىتوان خودكشى به معناى مصطلح آن شمرد بلكه مصداقى از عمليات استشهادى به معناى عام آن است، البته با تفاوتى كه اين تفاوت حكممساله را دگرگون نمىسازد، بلكه از جهاتى بر نوع اول برترى دارد .ادله مشروعيت عمليات استشهادى
الف . آيات قرآن
جهاد در راه خدا
«جهاد در راه خدا» عنوانى است كه بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مىشود; اينكه گروهى از مؤمنان با جان و مال خويش با خدا معامله مىكنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاويدان الهى را دريافت مىكنند . بر چنين افرادى هم صدق مىكند . قبل از بررسى اين دليل چند نمونه از آيات قرآن را كه درباره جهاد با تعابير مختلفى وجود دارد، ملاحظه كنيد: «ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم» (18) در اين آيه از معامله گروهى از مؤمنان با خدا سخن گفته شده كه «جان و مال خود را به خدا تقديم مىكنند و در مقابل بهشت جاويدان الهى را دريافت مىكنند» ، «در راه خدا مىجنگند، مىكشند و كشته مىشوند .» اين دو تعبير و عنوان، شامل هر دو گروهى كه در سطرهاى پيشين معرفى كرديم، مىشود; هم كسى كه به قصد قربتبه ميدان جهاد و شهادت قدم مىگذارد و به دست دشمن شهيد مىشود و هم كسى كه با همين انگيزه به مصاف با دشمن مىرود و براى نابودى جمعى از دشمنان اقدامى مىكند كه خودش هم در ضمن كشته مىشود . هر دو با خداوند عقدى منعقد مىكنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدى معامله كنند . بلكه مىتوان صدق مفهوم «اشتراء» به معناى خريد جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت (19) را در عمليات استشهادى روشنتر يافت چون حقيقتا جانش را به خدا مىفروشد . «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .» (20) اين آيه نيز شبيه آيه قبلى است كه بعضى از انسانها براى رضايت الهى جان خود را فدا مىكنند و به او واگذار مىنمايند . «... جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .» (21) در اين آيه به همه مردم دستور مىدهد كه با اموال و جانهاى خودتان در راه خدا جهاد كنيد كه خير شما در آن است . «جهاد با مال و جان» نيز عنوانى است كه بر هر دو گروه ياد شده، منطبق است . كسى كه به عمليات شهادتطلبانه اقدام مىكند، حقيقتا در راه خدا مجاهده مىكند; هم انگيزهاش الهى است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و يارى دين اوست . اطلاق لفظ «جهاد فى سبيل الله» شامل چنين فردى هم مىشود .جانبازى در راه خدا
«ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل الله و لا يطئون موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين .» (22) در اين آيه مباركه از اينكه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپيچى نموده و براى حفظ جان خود پيامبر را حمايت نكنند و بدين وسيله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودى شده و آن را زيبنده مسلمانان ندانسته است . سپس از پاداشى كه از رهگذر تحمل تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصيب مسلمانان خواهد شد سخن مىگويد . بديهى است وقتى كه مسلمانان مجاز نباشند براى حفظ جان خود، از جان پيامبر كه در معرض خطر قرار مىگيرد، بگذرند و موظف باشند براى حمايت از پيامبر فداكارى نموده و از جان خود بگذرند و مشكلات را تحمل نمايند، به طريق اولى چنين وظيفهاى را در راه حفظ دين و حمايت از راه و رسم پيامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند . دين و آيينى كه پيامبران و اولياى الهى جان خود را در راه حمايت از آن فدا نمودند . پس جانبازى در راه دين خدا نه تنها مانعى ندارد، بلكه وظيفه مسلمانان بوده و از بهترين اعمال به شمار مىرود و يكى از مصاديق بارز جانبازى در راه دين خدا انجام «عمليات استشهادى» براى ضربه زدن به دشمنان است .ضرورت آمادگى نظامى
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم ...» (23) اين آيه به مسلمانان امر مىكند كه هر قدر توان داريد، از نيروى انسانى و ادوات جنگى تدارك ببينيد كه در برابر مشركان همواره مهيا باشيد . (24) در بعضى از روايات «قوه» را توان تيراندازى و در بعضى ديگر دژهاى مستحكم معنا كردهاند . (25) در بعضى ديگر با رنگ سياه خضاب كردن محاسن معنا كردهاند، (26) روشن است كه روايات بيانگر بعضى از مصاديق «قوة» است كه متناسب با عصر نزول آيه و صدور روايات مىباشد . «ترهبون به عدو الله و عدوكم» به منزله علت اين دستور است، يعنى به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود هميشه آماده باشيد . برخى از فقها نتيجه گرفتهاند كه «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است» (27) عمليات شهادتطلبانه مهمترين هدفش سلب امنيت از دشمن است . شيخ الشريعه اصفهانى در پاسخ استفتايى در خصوص حمله روس، انگليس، فرانسه، ژاپن بلژيك، صرب و مونتهنگرو به دولت عثمانى ضمن واجب شمردن دفاع از بلاد مسلمين بر همه فرق اسلامى از آنان مىخواهد كه به قدر توان و ميسور بذل جهد نمايند: «يكى به مال، ديگرى به جان، ثالثى به بذل سلاح، رابعى به آبرو و جاه، خامسى به اعمال حيله و تدبير، سادسى به زدن تفنگ و تير و هكذا» . سپس براى اين منظور به آيه مباركه «ترهبون به ...» استناد مىجويد . (28) اين فتوا شامل چنين عملياتى در مقام دفاع از بلاد مسلمين مىشود . نتيجه آنكه عناوينى كه در آيات ياد شده مطرح است و درباره مجاهدان راه خدا به كار رفته مانند «جهاد با جان» ، «معامله با خدا و خريدن بهشت و رضاى الهى در برابر بذل جان» ، «آمادگى نظامى به منظور ايجاد رعب در دل دشمن» ، «ضرورت فداكارى و جانبازى در راه حمايت از پيامبر و دين خدا» همگى درباره كسانى كه با قصد قربت و مقابله با دشمنان دين خدا به عمليات استشهادى اقدام مىكنند، صادق است .ب . روايات
علاوه بر آيات قرآن، روايات فراوانى وجود دارد كه به روشنى بر مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادى دلالت مىكند . هم در منابع شيعى و هم در منابع اهل سنت نمونههاى فراوانى را مىتوان يافت . روايتى كه از رسول خدا (ص) پيرامون ارزش برتر شهادت در مقدمه نقل كرديم، از معروفترين روايات در موضوع مورد بحث است . مسلمانان براى رسيدن به برترين نيكيها كه شهادت در راه خداست، سر از پا نمىشناختند . امام صادق (ع) برترين جهاد را جهادى مىشمارد كه مركب شخص پى شود و خونش در راه خدا به زمين ريخته شود . (29) پيامبر اكرم (ص) نيز محبوبترين قطره نزد خداى سبحان را قطره خونى مىشمارد كه در راه خدا بر زمين مىريزد: «ما من قطرة احب الى الله عز و جل من قطرة دم فى سبيل الله .» (30) اولياى دين نه تنها مردم را به دفاع از ايمان و اعتقاد و ارزشهاى دينى دعوت مىكردند، بلكه دفاع از جان و مال و ناموس را نيز لازم شمرده و حتى استقبال از خطر جانى را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزديكان نيكو شمرده و كسى را كه در اين عرصه كشته شود، شهيد خواندهاند: «من قتل دون عياله فهو شهيد، من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهيد .» (31) از امام هشتم على بن موسى الرضا (ع) سؤال كردند كسى كه در سفر اهل و عيالش را به همراه دارد و عدهاى به آنان طمع مىكنند، آيا بايد در دفاع از آنان بايستد هر چند بترسد كه به قيمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله بايد بايستد و دفاع كند . (32) دسته ديگر احاديثى است كه از عشق و علاقه اولياى الهى به شهادت سخن مىگويد . از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمودند: «و الذى نفسى بيده لوددت انى اقتل فى سبيل الله ثم احيا فاقتل ثم احيا فاقتل; (33) قسم به كسى كه جانم در دست اوست، دوست داشتم كه در راه خدا كشته شوم، سپس زنده گردم، دو باره كشته شوم، بار ديگر زنده شوم و مجددا كشته شوم .» چه اينكه از امام على بن ابىطالب (ع) نيز نقل شده كه حضرت عشق و علاقه خود را به مرگ و شهادت بيش از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر توصيف نموده است: «و الله لابن ابىطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه .» (34) شبيه اين جملات از ائمه و اولياى ديگر نيز نقل شده است . امام حسين (ع) علاقه خود به شهادت را در قالب اين بيت ابراز فرمودند:
«و ان يكن الابدان للموت انشئت
فقتل امرىء بالسيف فى الله اجمل;
فقتل امرىء بالسيف فى الله اجمل;
فقتل امرىء بالسيف فى الله اجمل;
ج . سيره پيامبر و اولياى خدا
روشنتر و گوياتر از كلمات پيامبر اكرم (ص) و اولياى الهى، سيره آن بزرگواران است كه دليل قاطعى بر مشروعيت و ضيلتشهادتطلبى است . بسيارى از پيامبران الهى در راه احياى دين خدا در برابر مستكبران ايستادند و با علم به اينكه در اين راه جان خود را فدا خواهند كرد، عقب نشينى نكرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زكريا و يحيى دو پيامبر الهى در راه حراست از ارزشهاى الهى و حق و عدالت و دفاع از بانوى صالح عصر خويش حضرت مريم (س) به دستيهوديان سركش به طرز فجيعى به شهادت رسيدند . پيامبر اسلام در جنگها چنان به قلب دشمن حمله مىكرد كه اصحاب آن حضرت بر جان او بيمناك مىشدند و به شهادت على (ع) در كوران جنگ كه به پناهگاهى نياز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ايشان قرار مىگرفتند . (37) چه اينكه امام على (ع) نيز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگى مىكرد و در انتظار شهادت لحظه شمارى مىنمود . در شب هجرت رسول خدا (ص) (ليلة المبيت) به امر آن حضرت در بستر وى قرار گرفت تا پيامبر بتواند از آسيب دشمن در امان باشد بدون آنكه بداند به سلامتخواهد بود . (38) على (ع) به نقل يكى از مورخان اهل سنت مىفرمايد: در جنگ احد وقتى شايعه قتل رسول خدا (ص) پيچيد من كه مطمئن بودم پيامبر از جنگ نمىگريزد، هنگامى كه او را در جمع كشتگان نيافتم، فكر كردم شايد خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصميم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم . غلاف شمشيرم را شكستم و شروع به جنگ كردم . دشمن كه مرا اين گونه مصمم ديد، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد كه روبهرويم ايستاده، فرمود: يا على! تو چرا فرار نمىكنى؟ عرض كردم: كجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا كشته شوم يا خدا تو را پيروز گرداند . (39) در همين جنگ بود كه شمشير آن حضرت شكست و پيامبر شمشير خود «ذوالفقار» را به على داد و جمله معروف «لا فتى الا على و لا سيف الا ذوالفقار» ميان زمين و آسمان ندا داده شد . (40) وقتى آيه مباركه «احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون» (41) نازل شد، از آن حضرت نقل شده كه مىدانستم در زمان رسول خدا فتنهاى رخ نخواهد داد و اين فتنه مربوط به بعد از وفات پيامبر است . درباره فتنه از آن حضرت سؤال كردم و توضيحاتى به من داد . عرض كردم: آيا شما در جنگ احد به من نويد شهادت نداديد؟ آيا من بايد زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درك خواهى كرد ولى پس از آن به فيض عظيم شهادت نايل خواهى شد . (42) ماجراى نهضت امام حسين (ع) در كربلا و وضعيت اهل بيت و اصحاب ايشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالى آنان در شب عاشورا همگى گواه صادقى استبر مشروعيت و فضيلتشهادتطلبى و استقبال از مرگ . در بسيارى از موارد ياد شده با اطمينان مىتوان گفت كه آن بزرگواران خود در سلسله علل و اسباب شهادت خويش قرار دارند، و شايد مهمترين علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شيفتگى شان از شهادت باشد . حتى يكى از تحليلهاى قوى و معتبر از قيام اباعبدالله (ع) اين است كه آن حضرت چون مىدانستبا حيات خود نمىتواند اسلام را از خطر حكومتبنىاميه نجات دهد، با مرگ و شهادت خويش اين مهم را تحقق بخشيد و مشعل هدايتبشر و اسوه مبارزه با ظلم و بىعدالتى شد . در ماجراى داستان اصحاب اخدود روايتى در منابع اهل سنت نقل شده كه امينالاسلام طبرسى نيز در تفسير شريف مجمعالبيان آن را نقل نموده و ماجرا از اين قرار بود: «صهيب از رسول خدا نقل مىكند كه، در قصه اصحاب اخدود پادشاهى ستمگر بود كه روزى سختبيمار شد . جوانى داراى كرامات كه بيماران لاعلاج را شفا مىداد در آن شهر زندگى مىكرد . ولى ايمان و اعتقادى به پادشاه كه خود را رب مردم مىدانست، نداشت و به پروردگار عالم ايمان داشت . او را براى معالجه نزد شاه مىبرند . شاه مىپرسد: آيا مىتوانى مرا شفا دهى؟ پاسخ مىدهد: من كسى را شفا نمىدهم، من فقط دعا مىكنم و پروردگار عالم شفا مىدهد . پادشاه بر مىآشوبد كه مگر رب تو من نيستم؟! پاسخ مىدهد: نه، كسى رب من است كه رب تو نيز هست . هر چه از او مىخواهد كه دست از اين اعتقاد بردارد، نمىپذيرد . دستور مىدهد جوان را به بالاى كوهى برده و از آنجا به زمين پرتاب كنند . وقتى او را به بالاى كوه مىبرند، از درگاه خدا مىخواهد كه ماموران را به سزاى اعمالشان برساند . همه ماموران به پايين سقوط مىكنند و او سالم نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى از ماجرا جويا مىشود، جوان پاسخ مىدهد كه پروردگار عالم آنها را مجازات كرد . بار ديگر دستور مىدهد كه او را با كشتى به دريا برده و به قعر دريا بيفكنند . اين بار نيز با دعاى جوان ماموران هلاك مىشوند و به نزد پادشاه باز مىگردد . وقتى ماجرا را جويا مىشود جوان مىگويد: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود . آنگاه به پادشاه مىگويد: اگر مىخواهى مرا به قتل برسانى بايد دست و پايم را با طناب به درختى ببندى، مردم را هم به تماشا فرا بخوانى، تير و كمان به دستبگيرى و بگويى: به نام پروردگار اين جوان، آنگاه تير را از كمان خارج كنى تا من كشته شوم . پادشاه به توصيه او عمل مىكند و با اصابت تير به قلب جوان كشته مىشود . مردم با مشاهده اين صحنه و شنيدن جملهاى كه از دهان پادشاه خارج مىشود، همگى با صداى بلند مىگويند: ما هم به پروردگار اين جوان ايمان آورديم . و بدين وسيله جوان با قربانى كردن خود مردم را هدايت مىكند . پادشاه هر چه مردم را تهديد مىكند، سودى نمىبخشد .» (43) از اينكه اين جوان - كه احتمالا به قرينه بعضى از روايات از پيامبران سرزمين حبشه بوده (44) - خود را براى هدايت مردم فدا مىكند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم مىسازد، پيامبر نيز اين داستان را نقل كرده و نسبتبه بخش آخر آن مخالفتى نمىكند، مىتوان فهميد كه فدا كردن جان خود براى اهداف والا مجاز است .د . اصول و قواعدى چند
فقها در بحثهاى متنوع فقهى با استناد به دلايل معتبر فتاوايى دادهاند كه مشروعيت عمليات استشهادى از آنها استفاده مىشود . به نمونههايى از اين فتاوا در منابع شيعى و سنى و كيفيت استفاده مشروعيت عمليات استشهادى از آن موارد، توجه نماييد، هر چند به نظر ما بعضى از موارد ذيل مىتواند دليل و بعضى صرفا مؤيدى بر مطلب باشد .1 . جواز قتل بىگناهانى كه دشمن در جنگ سپر قرار مىدهد .
فقها در كتاب الجهاد بحثى دارند كه اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهى از اسراى مسلمين يا عدهاى از زنان و كودكان يا افراد سالخورده را كه خونشان محترم است (محقونالدم هستند) سپر قرار دهد به طورى كه غلبه بر آنان بدون از ميان برداشتن اين گروه امكانپذير نباشد، آيا مسلمانان مجازند كه ابتدا بىگناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاى در آورند؟ همه فقها به اين سؤال پاسخ مثبت مىدهند و برخى جواز قتل آنان را مورد اتفاق بين مسلمانان مىشمارند، گرچه در برخى از زواياى آن اختلافاتى وجود دارد، اما اصل فتواى جواز مورد اتفاق است . برخى تنها در صورت ضرورت آن را تجويز مىكنند (45) ، برخى در صورتى كه پيروزى بر دشمن متوقف بر كشتن آنان باشد، (46) اجازه مىدهند، بعضى ديگر در صورت شعلهور شدن جنگ اين عمل را جايز مىشمارند (47) ، بعضى ديگر در صورتى جايز مىدانند كه مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادى كه سپر قرار داده شدهاند، كشتن آنان نباشد . (48) صاحبجواهر فقيه نامور شيعى در اين باره مىگويد: «اگر كفار زنان و كودكان را سپر خويش قرار دهند، بايد دست نگاه داشت مگر آنكه در حال شعلهور شدن جنگ به چنين عملى دستبزنند كه در اين صورت ادامه جنگ جايز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و كودكان بيانجامد بخصوص وقتى كه دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پيروزى دشمن را در پى داشته باشد . همچنين اگر دشمن گروهى از اسراى مسلمين را سپر قرار دهد، در صورتى كه جهاد با دشمن جز با حمله به اسيران ممكن نباشد، حمله جايز است هر چند به قتل آنان بيانجامد .» سپس مىافزايد: «حتى اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاى اطلاق روايت تعرض به اسيران جايز است ...» (49)كيفيت استدلال براى مورد بحث
سؤال اساسى اين است كه از «جواز قتل افرادى كه به وسيله دشمن سپر قرار داده شدهاند» چگونه مىتوان به «جواز عمليات استشهادى» رسيد؟ فقها در مباحث فقهى سؤالى مطرح كردهاند و آن اينكه اگر فردى را تهديد كنند كه به شخص بىگناهى صدمه مالى يا جانى بزند، آيا شخص مكره مجاز استبه چنين كارى مبادرت ورزد؟ پاسخ دادهاند: اگر او را به قتل تهديد كنند كه به ديگرى صدمه مالى بزند يا او را مجروح سازد، مانعى ندارد كه با اكراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند ديگرى را بكشد، حق ندارد براى حفظ جان خود ديگرى را به قتل برساند . (50) آيا از اين مطلب نمىتوان استفاده كرد كه «حرمت جان ديگرى» به مراتب بيش از «حرمت جان آدمى» است؟ اگر بتوان چنين نتيجهاى گرفت، آيا نمىتوان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت يا شعلهور شدن جنگ يا ... (بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عمليات استشهادى براى رسيدن به هدفى والاتر استفاده كرد؟ اگر انسان مجاز است در شرايطى خاص براى ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بىگناهى را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براى رسيدن به همين هدف خود را فدا كند؟ ابن زهره از فقهاى قرن ششم «جواز قتل دشمن» را به هر وسيلهاى كه اميد پيروزى در آن باشد، مجاز مىشمارد مانند آتش زدن، به منجنيق بستن و روشهاى ديگر، حتى اگر در ميان دشمن مسلمانانى هم حضور داشته باشند كه در شرايط عادى نمىتوان آنها را به قتل رساند . فقط كشتن دشمن را با سم جايز نمىداند . (51) بعضى از فقها آن را هم جايز مىدانند منتهى مكروه مىشمارند . (52) فقهاى اهل سنت نيز با تجويز قتل كسانى كه از سوى دشمن سپر قرار داده شدهاند، آن را منحصر به باب جهاد دانستهاند كه قتل بىگناهان از باب حرج و ضرورت جايز شمرده شده و چون قتل نفس را مانند يا خفيفتر از كشتن ديگران دانستهاند، از اين رو حكم به جواز عمليات استشهادى را با هدف ضربه زدن به دشمن صادر كردهاند . (53) اگر از اين استدلال هم بگذريم، صاحبجواهر بيانى دارد كه مطلب را به روشنى تبيين مىكند و جاى ابهامى باقى نمىگذارد . وى پس از بيان ديدگاه خود در يك جمعبندى ضابطهاى را تعيين مىكند كه بسيار حايز اهميت است . مىگويد: «خلاصه سخن آنكه كشتن كافر حربى واجب است . هرگاه رسيدن به اين مقصود بدون ارتكاب مقدمه حرامى ممكن باشد، بىدرنگ انجام مىگيرد، ولى اگر بر انجام مقدمه حرامى متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پيدا مىكنند . اگر هيچ كدام بر ديگرى برترى نداشت، شخص مخير است كه يكى را انتخاب كند . شايد مراد اصحاب از جواز ارتكاب مقدمه حرام نيز همين مطلب باشد .» (54) بنابراين بيان عمليات شهادتطلبانه حتى اگر خودكشى هم باشد كه عملى حرام است، اما چون عمل واجب اهمى چون ضربه زدن به دشمنان و سركوب آنان و دفاع از كيان اسلام بر آن متوقف است، ارتكاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهميتبر ترك حرام (خودكشى) برتر نباشد، باز هم شخص مخير است كه يكى از آنها را انتخاب كند . يا فعل حرامى را مرتكب شود تا فعل واجب ترك نشود يا از ارتكاب حرام صرف نظر كند هر چند فعل واجب را ترك گردد . چنان كه يادآور شديم، عمليات استشهادى اساسا خودكشى و فعل حرام نيست تا چنين تعارضاتى پيش بيايد . چنان كه در كلمات بعضى از فقها اين نكته مورد توجه قرار گرفته و پس از اين خواهد آمد .2 . جواز قتل كسانى كه در جنگ نقشى ندارند .
يكى ديگر از مباحث كتاب الجهاد حرمت قتل كسانى است كه در جنگ نقشى ندارند، زنان، كودكان و سالخوردگان، اعم از اينكه به عنوان سپر انسانى استفاده شوند يا نه، پيامبر اكرم (ص) از حمله به افراد ياد شده نهى فرمودهاند . (55) در عين حال در صورتى كه پيروزى بر دشمن بر حمله به آنان و كشتن ايشان متوقف باشد، جايز خواهد بود . (56) علامه حلى در اين مساله ادعاى اجماع كرده است . (57) همچنين شبيخون زدن به دشمن كه در شرايط عادى مجاز نيست، در شرايط خاص و استثنايى مجاز شمرده شده است . برخى آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجويز كردهاند . (58) استدلال به ادله جواز قتل چنين افرادى در عمليات استشهادى به همان كيفيتى است كه در مبحث قبلى - جواز قتل سپرهاى انسانى - گذشت .3 . وجوب دفاع به هر قيمت و كيفيت
بحث ديگرى كه در كتاب الجهاد وجود دارد، وجوب جهاد دفاعى در برابر دشمن است كه به جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامى حمله كرده است . فقها هيچ شرطى را براى وجوب چنين جهادى لازم ندانستهاند . بر خلاف جهاد ابتدايى كه وجوبش مشروط به شرايطى است، جهاد دفاعى حتى قصد قربت هم لازم ندارد . (59) بر آزاد و بنده، كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، سالم و بيمار، نابينا و ناشنوا در صورت نياز، واجب است كه هر طور كه مىتوانند از جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامى خود دفاع كنند و اگر در اين راه كشته شوند، شهيدند . وجود امام يا اذن او هم در جهاد دفاعى معتبر نيست . (60) صاحبجواهر در خصوص دفاع از جان مىنويسد: «دفاع از جان به هر كيفيتى كه ممكن باشد، واجب استحتى اگر بداند كه يكى، دو ساعتيا كمتر از آن نمىتواند از خود دفاع كند، باز هم كافى است و دفاع واجب است .» (61) اين بيان كه حاكى از اهميتحفظ جان در برابر دشمن است، در مقايسه با حفظ مال است . در روايات ما نقل شده كه پيامبر (ص) و على (ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداى حفظ جانتان كنيد و جانتان را فداى حفظ دينتان . (62) معلوم مىشود كه از نظر هميتحفظ دين و حفظ سرزمين اسلامى بر حفظ جان برترى دارد چنان كه حفظ جان بر حفظ مال برتر است . براى افراد غيرتمند حتى حفظ ناموس بر حفظ جان نيز تقدم دارد (63) و اگر كسى جانش را فداى دفاع از ناموسش كند نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگيرد، بلكه عقلاى عالم او را تحسين مىكنند . اصولا عمليات استشهادى ماهيت دفاعى دارد و براى اخراج دشمن از سرزمين اسلامى و جلوگيرى از تجاوز و پيشروى او انجام مىشود . قطعا هر ملتى مايل استبا كمترين خسارت دشمن را از سرزمين خود اخراج كند . تا كسى مجبور نشود دستبه چنين عملياتى نمىزند . گرچه شخص مجاهد با اين عمل به سعادت ابدى مىرسد، اما اجتماع از فقدان آنها خسارت مىبيند و لذا تا ضرورت پيش نيايد، سرمايههاى انسانى خود را به سهولت از كف نمىدهد. مساله دفاع از خانه و كاشانه و سرزمين اسلامى در برابر اشغالگران و متجاوزان به قدرى روشن است كه نياز به توضيح دفاعى بودن آن نيست; از اين رو به هيچ شرطى مشروط نيست و بر همگان دفاع به هر كيفيتى كه بتوانندلازم بوده و يك تكليف عقلى و شرعى است. يكى از علماى اهل سنت در اين باره مىنويسد: «آيا ما مجاز هستيم فلسطينى را كه تنها راهش منفجر كردن خود در جمع يهوديان است، محروم كنيم؟ او با هواپيماها، تانكها، و ناوهاى صهيونيستى چه كند؟ اين وسيله كه خداوند در اختيارش نهاده، مىتوانيم از او بگيريم؟» (64) حتى اگر از مشروعيت ابتدايى عمليات استشهادى نيز صرف نظر كنيم، اين اقدام از سوى مؤمنان عكسالعملى در برابر جنايات متجاوزان است. وقتى متجاوزان به كشتن مسلمانان و ويران كردن خانه و كاشانه آنان اقدام مىكنند و از هيچ جنايتى ابا ندارند، اقدام به چنين عملياتى جنبه بازدارندگى دارد. قرآن كريم نيز به مقدار ضرورت اجازه مقابله به مثل را صادر كرده است: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» ; (65) «و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون» . (66) آيا هيچ ملتى افراد جان بر كف خود را كه براى بيرون راندن متجاوزان فداكارى مىكنند، سرزنش مىكند؟ مقوله دفاع «به هر قيمتى» و «به هر كيفيتى» حق غير قابل انكار هر ملتى است. همان طور كه هر فردى در محيط خانه خود در برابر سارقان مىايستد و اگر جانش را در راه حمايت از خانوادهاش فدا كرد، مورد تحسين قرار مىگيرد و همچنين اگر پدر و مادرى براى نجات جان فرزند خويش خود را به قلب خطر بيفكنند و بدانند كه جانشان را در اين راه فدا خواهند كرد، در عين حال اقدام به چنين عملى كنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمىگيرند، بلكه همه مردم از هر كيش و آيينى آنان را تحسين مىكنند; هر ملتى نيز حق دارد در برابر متجاوزان بايستد و فداكارى كند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا كند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براى نجات دينش، امت و سرزمين اسلامى قربانى كند؟ آيا در جنگ جهانى دوم كه خلبانان ژاپنى در مصاف با آمريكايىهاى متجاوز با هواپيماى خود به ناوهاى جنگى آمريكا زده و با انجام اين عمليات خود را فدا مىكردند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، از سوى ملتها تحسين نشدند؟ هر ملتى چنين خلبانان شجاعى را تحسين مىكند. حال اگر ابرقدرتها و بوقهاى تبليغاتى آنان براى فريب افكار عمومى نام آن را تروريسم بنامد، چه باك! با نامگذارى فريبكارانه دشمن كه حقيقت دگرگون نمىشود. در منطق همه ملتها چنين انسانهايى قهرمان و ايثارگرند. در منطق اسلام نيز كسى كه در دفاع از اهل و عيالش به دستسارقان كشته شود، شهيد است; (67) چه رسد به كسى كه در دفاع از آرمانهاى مقدسش به دست دشمن متجاوز كشته شود. در اين منطق علاوه بر آنكه جامعه از آثار اين فداكارى بهرهمند مىشود، شخص ايثارگر نيز به سعادت ابدى مىرسد. از اين رو «فداكارى و جانبازى» با سهولتبيشتر و اطمينان خاطر انجام مىگيرد. در منطق اسلامى كسى تن به شهادت مىدهد كه احساس كند با مرگ سرخ خويش بيش از حياتش به امت اسلامى خدمت مىكند و زمانى به استقبال مرگ مىرود كه آن را بهترين گزينه براى ضربه زدن به دشمن و بهترين راه سعادت بيابد.4. لزوم استقامت تا شهادت
در كتاب «جهاد» بحثى وجود دارد كه آيا فرار از ميدان جنگ جايز استيا نه؟ فقها با استناد به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» (68) فرار را حرام شمردهاند مگر در شرايطى خاص كه مثلا سپاه دشمن بيش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد كه اميد به پيروزى نباشد. محقق حلى در اثر ارزشمند خود «شرايعالاسلام» مىنويسد: «لا يجوز الفرار اذا كان العدو على الضعف او اقل الا لمتحرف كطالب السعة او موارد الحياة او استدبار الشمس او تسوية لامته او لمتحيز الى فئة قليلة كانت او كثيرة.» (69) روشن است آنچه كه محقق با الهام از آيه مباركه «يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير» (70) استثناء كرده، در حقيقت فرار از جنگ محسوب نمىشود. برخى از فقها اين ضابطه را اين گونه تكميل كردهاند كه ملاك دو برابر بودن تعداد مشركين نيستبه طورى كه اگر تعداد آنها بيش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلكه اين معيار در صورتى است كه طرفين از نظر اوصاف و خصوصيات نزديك به هم باشند. (71) به هر تقدير بر اساس ضابطه ياد شده فرار حرام است، حتى اگر احتمال قوى دهد كه در اين جنگ كشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نيستبه دليل لزوم استقامت در آيه ياد شده، علامه حلى در فرضى كه احتمال كشته شدن در دو صورت ماندن و گريختن يكسان باشد، باز هم ماندن و استقامت كردن را ترجيح داده است. (72) حتى در صورتى كه شخص احتمال قوى بدهد كه در جنگ كشته خواهد شد، محقق حلى و محقق اردبيلى باز هم فرار را جايز ندانسته و در اين فتوا كه استقامت را مطلقا لازم شمردهاند به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» استدلال كردهاند. (73) شهيد ثانى در توجيه اين فتوا معتقد شده است كه «استقامت تا سر حد مرگ» نه تنها هلاكت نيستبلكه رسيدن به حيات جاويدان اخروى است، بنابراين اساسا تعارضى بين اطلاق دو آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» و «ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة» كه عدهاى توهم كردهاند، نيست. (74) صاحبجواهر «وجوب استقامت» را در فرض دو برابر بودن يا كمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتى در صورتى كه احتمال قوى دهد كه كشته مىشود، به علامه در ارشاد، تحرير و تذكرة، فاضل مقداد در تنقيح، و شهيد ثانى در مسالك و ديگران نسبت داده، صاحب رياض نيز آن را به اكثر اصحاب نسبت داده است. صاحبجواهر على رغم قول به جواز فرار از ميدان جنگ در فرض ياد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به اين دلايل ترجيح داده است: 1. آيه شريفه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» . 2. نصوص مستفيض يا متواتر، كه بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان كبيره مىشمارند. 3. بناى جهاد بر جانبازى است كه نزد خداوند متعال حيات ابدى است «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله...» (75) 4. واجب كردن استقامت مسلمانان در برابر مشركان كه از نظر تعداد دو برابر آنها هستند، خود احتمال كشته شدن را افزايش مىدهد خصوصا در مواردى كه دشمن شجاعتر و از نظر قوت قلب قويتر باشد. وى سپس به قائلين جواز فرار با استدلال به قاعده حرج، چنين پاسخ مىدهد: «در جهاد كه مجاهد فى سبيل الله با شهادت به حيات ابدى و سعادت جاويد مىرسد، چه حرجى متصور است؟! در حالى كه سيدالشهداء - جانم فداى او باد - در كربلا با هفتاد و دو تن در برابر سى هزار تن از سربازان دشمن (كه اين تعداد كمترين رقم در روايات ماست) ايستادگى كرد.» (76) بنابراين با توجه به اين فتاواى روش بايد در مقابل متجاوزان مقاومت كرد و با اقدام به عمليات استشهادى پيشروى آنان را سد كرد.5. جواز حمله به قلب لشكر دشمن
يكى از مباحثى كه علماى اهل سنت در بحثهاى تفسيرى و فقهى مربوط به جهاد مطرح كردهاند، پاسخ به اين سؤال است كه آيا يك نفر مىتواند با علم يا ظن به اينكه با حمله كردن به قلب لشكر دشمن به شهادت مىرسد، به اين عمل شهادتطلبانه اقدام كند يا نه؟ ابتدا به اين سؤال پاسخ مىدهيم، سپس كيفيت استدلال به ادله جواز اين اقدام را در بحث عمليات شهادتطلبانه بررسى مىكنيم. علماى اهل سنتبا استناد به مواردى از سيره مسلمانان در جنگهاى مختلف، اين عمل را با شرايط جايز شمردهاند، حتى امام محمد غزالى آن را مورد اتفاق علما شمرده كه اختلافى در آن وجود ندارد. (77) جصاص يكى از مفسران بنام اهل سنت، از محمد بن الحسن شيبانى دوست ابوحنيفه نقل كرده كه مىگويد: «اگر مردى به تنهايى به سپاه هزار نفرى دشمن حمله كند چنان كه هدفش از اين حمله نجات مسلمانان يا كشتن و مجروح ساختن دشمن باشد، مانعى ندارد. ولى اگر با چنين هدف و انگيزهاى همراه نباشد، چون نفعى به حال مسلمين ندارد، مكروه است. از اين رو شايسته است كه اگر مسلمانى به اين امر مبادرت مىورزد اگر نتيجه ياد شده را هم نداشته باشد، لااقل با هدف جرات بخشيدن به مسلمانان انجام گيرد كه آنها جسارت حمله به دشمن را پيدا كنند.» قرطبى نيز كه از مفسران شهير اهل سنت است در تفسير آيه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» مىنويسد: «مانعى ندارد كه مرد مسلمانى به تنهايى به لشكر عظيمى حمله كند مشروط بر اينكه توان چنين حملهاى را داشته باشد و قصدش الهى بوده و در صدد اعلاء كلمةالله باشد و مصالح چنين اقدامى بر مفاسدش ترجيح داشته باشد، در اين صورت كار او از بهترين اعمال بوده و جانش را براى كسب رضايت الهى فداكرده است كه معناى سخن خداوند است. «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد» . وى در ادامه، ماجراى حمله يكى از مسلمانان را به لشكر روميان در قسطنطنيه نقل مىكند كه با رفتن او گروهى از مسلمانان اقدام او را به هلاكت افكندن خود تلقى كردند كه در قرآن نهى شده است. ابو ايوب انصارى در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسير آيه مورد نظر آنان چنين گفت: «اين آيه درباره ما انصار مدينه نازل شد و شان نزول آن اين بود، وقتى كه اسلام رشد و گسترش يافت، ما مردم مدينه گمان كرديم كه ديگر اسلام نيازى به اموال ما ندارد، از اين رو قصد داشتيم از انفاق در راه خدا بپرهيزيم. اين آيه مباركه نازل شد: و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» ، بدين معنا كه با ترك انفاق در راه خدا خود را به هلاكت نيفكنيد.» (78) مقصود ما اين نيست كه آيه مباركه را از معناى عام خود به مورد شان نزول منحصر سازيم، بلكه مقصود اين است كه هلاكت در منطق قرآن با هلاكت در منطق افراد عادى تفاوت دارد. در كتب تاريخ رواياتى هم در اين زمينه به چشم مىخورد. از آن جمله اينكه يكى از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض كرد: «اى رسول خدا! چه عملى از بنده، پروردگار عالم را خشنود مىكند؟ فرمود: فرو رفتن او در ميان لشكر دشمن، در حالى كه برهنه است.» (79) آن مسلمان با شنيدن اين جمله سپرش را به زمين انداخت و آن قدر جنگيد كه به شهادت رسيد. با بررسى اقوال فقهاى اهل سنت در اين بحث مىتوان به اين نتيجه دستيافت كه كسى كه با ظن يا يقين به شهادت به تنهايى به قلب سپاه دشمن حمله كند، در صورتى كه اين اقدام را به اخلاص و انگيزه الهى انجام دهد و با اين عمل عدهاى از لشكريان دشمن را به هلاكتبرساند يا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقويت جبهه مسلمين شود، جايز است. قرطبى و ابن قدامه تنها با شرط نخست اين اقدام را تجويز كردهاند و نيازى به شرايط ديگر احساس نكردهاند. چون طلب شهادت امر مشروعى بوده و نيازى به ترتب آثار ديگر ندارد بخصوص آثارى كه خارج از اختيار انسان است. از ادله نيز نمىتوان شرايط ديگر را اثبات كرد. البته پذيرفتهاند كه فقها نيز اين شرايط را از قواعد عامه جهاد استخراج كردهاند، ولى احكام خاص جهاد منحصر به حملهاى كه داراى چنين شرايطى باشد، نيست. از اين رو غلط شمردن حمله فاقد شرايط ياد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمردهاند. البته دست زدن به حملهاى را كه به حال مسلمانان مفيد نباشد و صرفا حس شهادتطلبى شخص را بر آورده سازد، ترك اولى دانستهاند. (80) فقهاى شيعه در بحث جهاد بسيارى از فروع را مورد بحث قرار ندادهاند، به نظر مىرسد علت آن انزواى شيعه در طول تاريخ و عدم حضور آنان در عرصه حكومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حكومتها نيز در اين زمينهها به فتاواى علماى اهل سنت نياز داشتند و به ايشان مراجعه مىكردند. اما مىتوان از اصول و قواعد و ادله حكم چنين مواردى را به دست آورد. تنها در اين موضوع رواياتى در تفسير آيه شريفه «لا تقتلوا انفسكم ان الله بكم رحيما و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلك على الله يسيرا» (81) نقل شده و شان نزول آيه را كسانى شمردهاند كه به تنهايى به سپاه دشمن حمله مىكردند و بدين وسيله دشمن بر آنان سلطه پيدا كرده و به هر كيفيتى كه مايل بود ايشان را به قتل مىرساند. بديهى استبا وجود موارد فراوانى از اين نمونهها در صدر اسلام و مهمتر از آن سيره رسول گرامى اسلام (ص) در جنگها و اميرالمؤمنين على (ع) و اصحاب باوفاى آن حضرت و سيره امام حسين (ع) و اهل بيت و ياران آن بزرگوار در كربلا نمىتوان اين عمل را نامشروع تلقى كرد، و در جواز آن ترديدى نمىتوان كرد. تنهانكتهاى كه وجود دارد آن است كه چنين حملاتى بايد حساب شده و با هدف الهى و ضربه زدن به دشمن باشد. از اين رو رواياتى از قبيل آنچه مورد اشاره قرار گرفتبايد بر حملات متهورانهاى حمل شود كه افراد با تشخيص خود و حساب نشده و بدون هماهنگى با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام مىدادند و به جاى ضربه زدن به دشمن، به سهولت كشته شده و باعث تضعيف روحيه مسلمين مىشدند. شايد مقيد ساختن اين عمل به «عدوان و ظلم» نيز گوياى همين نكته باشد كه نبايد استقبال از مرگ مصداق «عدوان» و «ظلم» باشد. به هر تقدير اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتيم، چگونه مىتواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گيرد؟كيفيت استدلال در مورد بحث
سؤالى كه در اينجا مطرح است آن است كه در حمله يك نفر به تنهايى به قلب لشكر دشمن - هر چند با علم يا ظن به كشته شدن انجام مىگيرد شخص مجاهد فى سبيل الله به دست دشمن كشته مىشود هر چند خود با حمله اين زمينه را براى دشمن فراهم مىكند. اما در عمليات استشهادى شخص اقدامى مىكند كه هم خود به شهادت مىرسد و هم گروهى از دشمنان را هلاك مىسازد، در حقيقتبا دستخود خويشتن را به شهادت مىرساند. چگونه مىتوان از جواز آن گونه حملهها به جواز اين گونه اقدامات رسيد؟ پاسخى كه از اين سؤال دادهاند آن است كه گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خويش» است و دشمن «مباشر قتل او» و در اين اقدام شهادتطلبانه شخص مجاهد راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولى در اين مورد هم دشمن مسبب اصلى چنين اقداماتى از سوى مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتى ميان اين دو وجود ندارد. شهيد آن كسى است كه در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دستخود، شخص در هر دو شيوه جهاد مىكند، مىكشد و كشته مىشود. سببيت و مباشريت دخالتى در صدق عناوينى چون «جهاد» ، «شهادت» و امثال آن ندارد. همه عناصرى كه در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعمليات شهادتطلبانه نيز وجود دارد. شخص با انگيزه الهى و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگيرى از تعدى و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمين اسلامى به مصاف دشمن مىرود و با اين اقدام ضربهاى سنگين بر پيكر دشمن وارد مىسازد. رعب و وحشت در دل او مىافكند و باعث تقويت روحيه مسلمين مىشود. آيا اگر كسى در ميدان جنگ اشتباها به جاى آنكه به دست دشمن كشته شود، با تير يكى از نيروهاى خودى كشته شود، شهيد نيست؟ هيچ كس در شهادت چنين فردى ترديد ندارد. مرورى بر جملات حضرت امام خمينى، فقيه وارسته عصر در ماجراى شهادت شهيد حسين فهميده، نوجوان سيزده ساله كه در عملياتى شهادتطلبانه به شهادت رسيد، نشان مىدهد كه از ديدگاه ايشان نه تنها او شهيد است، بلكه الگوى امت اسلامى است، با آنكه شهادت او ظاهرا تاثيرى در جلوگيرى از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثى عراق نداشت اما انهدام تانك دشمن، ضربهاى به دشمن بود. ايشان فرمود: «رهبر ما آن طفل دوازده سالهاى است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربتشهادت نوشيد.» (82)6. جواز انتخاب مرگى كه گريزى از آن نيست
فقهاى اهل سنتبحثى دارند مبنى بر اينكه اگر كسى كه - مثلا - در كشتى مسافرت مىكند و كشتى بر اثر حادثهاى آتش گرفته و شخص يقين مىكند كه در آتش خواهد سوخت، آيا مىتواند براى گريز از مرگ در آتش خود را به دريا بيفكند در حالى كه يقين دارد در آب هم غرق خواهد شد و راه نجاتى براى او نيست؟ بعضى از فقهاى اهل سنتبه خاطر آنكه با به دريا افكندن خود مرگش مستند به او خواهد بود، آن را ممنوع شمردهاند، اما اكثر آنان به وى اجازه مىدهند كه خود را به دريا افكند. از نظر ايشان نمىتوان به چنين كسى گفتخودكشى كرده و او را سرزنش نمود. زيرا فرض بر اين است كه اگر در كشتى هم بماند، كشته مىشود. (83) در مورد بحث ما نيز كسانى كه به عمليات استشهادى اقدام مىكنند، در حقيقت دفاع مىكنند، دفاعى كه تنها راه باقيمانده براى آنهاستبه طورى كه اگر از اين اقدام دستبر دارند و بنشينند و منتظر آينده باشند، بايد مثل گذشتگان خود مرگ ذلتبارى را به دست دشمن ملاقات كنند. يا بايد تسليم خواست دشمن متجاوز شوند تا آنان را از سرزمينشان بيرون كند يا به قتل برساند يا به بردگى و اسارت بگيرد. يك طرف عزت و افتخار است و طرف ديگرى ذلت و نكبت و بدبختى به ارمغان مىآورد. در صورتى كه زنده هم بمانند، زندگى ذليلانهاى به مراتب بدتر از مرگ خواهد بود. بنابراين او از بين مرگ و زندگى ذليلانه و مرگ عزتمندانه، دومى را برگزيده است; همان كه اباعبدالله انتخاب كرد. آيا مىتوان با اين بهانه كه دشمن خشونتش بيشتر مىشود، مسلمانان را از دست زدن به اقدامات شهادتطلبانه بازداشت؟ آيا تجاوز كشتار ابتدايى دشمن مسبوق به عمليات شهادتطلبانه بود؟!7. حفظ اسرار نظامى تا سر حد مرگ
اگر كسى اسرار مهمى در دل داشته باشد و در جنگ اسير شود و بداند كه در برابر شكنجههاى دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد كه اسرار را فاش كند و بدين وسيله ضربه سنگينى بر پيكر جبهه اسلامى وارد شود - مثلا - بر اثر افشاى اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بيفتد و عملياتى نظامى با شكست مواجه شود، آيا چنين فردى مىتواند وقتى تحملش به پايان رسيد، به حيات خود هم خاتمه دهد؟ پاسخ دادن به اين سؤال بسيار دشوار مىنمايد. از يك سو مجوز خودكشى صادر كردن با توجه به حرمت قطعى اين عمل كار دشوارى است، از سوى ديگر اجازه چنين عملى را ندادن كه به كشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهى مىشود و شكستى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مىگردد، كار آسانى نيست. فقهاى اهل سنت اين بحث را مطرح كرده و بعضى از علماى معاصر آنان حكم به جواز صادر كردهاند اما مشروط به شرايطى از آن جمله اينكه، - اسرار بسيار مهمى باشد كه با فاش شدن آنها شكستسنگينى بر پيكر مسلمين وارد شود. - در دست دشمن به گونهاى اسير باشد كه هيچ راه گريزى براى او نباشد و اگر قبل از اسير شدن باشد، مىتواند آن قدر مقاومت كند كه به شهادت برسد و اسير دشمن نگردد. - قصدش راحت كردن خود از شكنجه دشمن نباشد بلكه دفع ضرر عظيم از مسلمين باشد. (84) ظاهرا در فقه شيعه صريحا بحثى با اين عنوان وجود ندارد اما به نظر مىرسد كه ا ز باب «الضرورات تبيح المحظورات» مىتوان جواز كشتن خويش را در شرايطى خاص و بسيار استثنايى صادر كرد. زيرا اقدام به ضررى است از روى ضرورت براى جلوگيرى از ضرر بزرگترى كه اسلام و مسلمين را تهديد مىكند و فرض هم بر اين است كه راه گريز ديگرى وجود ندارد. شبيه اين فرع را علامه حلى در «تذكرة» مطرح كرده و آن اينكه اگر احتمال قوى دهد بر اينكه در جنگ اسير خواهد شد، بهتر اين است كه تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد كه شهيد شود و خود را براى اسارت تسليم نكند تا در اسارت گرفتار كفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آيد. (85) حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچارى تن به عمليات استشهادى بدهد؟8. جواز مراجعه مستحق حد و قصاص به حاكم
يكى از مباحثى كه در كتاب الحدود و القصاص مطرح است آن است كه اگر كسى به خاطر ارتكاب عملى مجرمانه مستحق اجراى حد يا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آيا مجاز استخود را به حاكم شرع معرفى كرده و خواستار اجراى حد يا قصاص براى خود شود تا از عذاب الهى در قيامت ايمن باشد؟ هر چند بنابر اين بوده كه اگر كسى در خفا مرتكب عملى مجرمانه شده باشد كه مستحق جريان حد است، بهتر است كه به درگاه خدا توبه كند و اگر حقى از كسى تضييع شده، جبران نمايد، اما اگر نزد حاكم آمد، كسى او را سرزنش نمىكند بلكه به خاطر ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسين مىكنند كه قدمى در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براى آنكه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاى چوبهدار برساند، چرا مجاهد راه خدا براى رضاى حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عمليات شهادتطلبانه نمايد؟ برخى از علماى اهل سنت از قاعدهاى سخن گفتهاند كه انسان مىتواند براى مصلحتى بالاتر خود را به قتل برساند، چنان كه در جنگ احد بعضى از اصحاب پيامبر براى محافظت از جان آن حضرت خود را به كانون خطر افكنده و جانبازى كردند. اين سخن نظير همان قاعدهاى است كه پيشتر از صاحبجواهر نقل كرديم، بعيد نيست كه اين نكته نيز مؤيدى بر بحث ما باشد.جمعبندى
غرض ما از بر شمردن موارد هشتگانه فوق از فقه اهل سنت و شيعه اين نبود كه يكايك آنها را دليل مستقلى براى جواز و مشروعيت عمليات استشهادى قلمداد كنيم، هر چند بعضى از آنها دليل قاطعى بر مورد بحث ما و برخى مؤيد خوبى است، اما غرض اين است كه نشان داده شود عمليات استشهادى در تاريخ مسلمين و حتى ساير ملل دارد. ممكن استبرخى از موارد ياد شده بنابر مبناى قياس - كه از منابع استنباط در مذهب اهلسنت است - راستبيايد و بنابر مذهب اماميه قابل توجيه نباشد، اما به نظر ما از مجموع اين موارد مىتوان با اطمينان از جواز مشروعيت، بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادى سخن گفت.پاسخ به يك شبهه
ما در خلال بحثبه پارهاى از شبهات در خصوص عمليات استشهادى به طور غيرمستقيم پاسخ داديم، اما يكى از شبهاتى كه لازم است در پايان اين مقاله مورد توجه قرار گيرد آن است كه با اين عمليات فقط سربازان دشمن كشته نمىشوند، بلكه شهروندان عادى و بىگناه نيز كشته مىشوند. اين سخن گرچه در قالب يك شبهه مطرح شده و ممكن است در ذهن برخى مسلمانان نيز باشد، اما بيشتر ناشى از مغالطهاى استبراى فريب افكار عمومى تا بتوانند جوانان غيور مسلمان را به تروريستبودن متهم كنند و مردم را از اينكه به دفاع از ايشان برخيزند، بر حذر دارند. پاسخ اين شبهه بسيار واضح است. اولا: گاهى همه افراد دشمن اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ در تجاوز شركت دارند مثل اينكه دشمن با اهل و زن و فرزندش به مملكت اسلامى هجوم آورده و آنجا را اشغال كرده و در آن ساكن شده باشد و راهى براى بيرون راندن آنان از اين سرزمين جز سلب امنيت ايشان وجود ندارد، بنابراين چون تنها راه باقيمانده براى سلب امنيت آنان عمليات شهادتطلبانه است. اين عمليات جايز گردد. ثانيا: ممكن است زنان دشمن نيز در كنار مردان آموزشهايى ببينند و دوشادوش مردان بجنگند، بنابراين آنان جزء سربازان دشمن هستند و كشتن آنان، كشتن نيروهاى دشمن است نه شهروندان بىگناه. اين مطلب را فقها با صراحت ابراز داشتهاند كه اگر زنان، كودكان و سالخوردگان به نحوى از انحاء دشمن را يارى كنند، در حكم دشمناند و كشتن آنان مجاز و بلكه لازم است. علامه حلى مىنويسد: «پير مردان كفار حربى اگر صاحب نظر بوده و در جنگ مؤثر باشند، قتلشان بالاجماع جايز است. همچنين راهبان و صومعه داران چنان كه داراى راى و نظرى باشند كه در جنگ مؤثر باشد و بدين وسيله در جنگ نقش آفرينى كنند، كشته مىشوند.» (86) ثالثا: ممكن است وقتى رزمندگان مسلمان اقدام به چنين عملياتى مىكنند، كشته شدن ديگران از باب ناچارى باشد بدون اينكه مورد نظر باشد. رابعا: حتى اگر با علم به كشته شدن شهروندان عادى اقدام به عمليات كنند، از باب «مقابله به مثل در حد ضرورت» مجاز و مشروع است. آيا مقابله به مثل با دشمنى كه جوانان و نوجوانان، زنان و كودكان، سالخوردگان، و بيماران را به قتل مىرساند و كشتن زنان و كودكان مسلمان را جزيى از اعتقادات خود مىداند، خلاف است؟ به راستى چگونه بايد مانع از تجاوز چنين دشمنى شد؟ آيا مىتوان فقط اعلام مظلوميت كرد و به انتظار يارى جهانيانى نشست كه اگر پشتيبان ظالم نباشند، دلشان براى مظلوم هم نمىتپد؟1) صحيفه نور، ج2، ص5; ج4، ص252; ج2، ص18. 2) نساء، آيه74. 3) توبه، آيه 111. 4) همان، آيه21. 5) همان، آيه89. 6) كلينى، اصول كافى، ج2، ص348. 7) واقدى، المغازى، ج1، ص48. 8) طبرى، تاريخ طبرى، ج2، ص448. 9) المغازى، ج1، ص264. 10) همان، ج1، ص280. 11) تاريخ طبرى، ج3، ص296. 12) همان، ج9، ص185. 13) ر.ك: الحضارة الاسلاميه فى القرن الرابع، ص110; ابن اثير، الكامل، ج9، ص208. 14) حسين مكى، تاريخ بيستساله ايران، ج6، ص279. 15) اين كنگره به سال 1988م در دانشكده تاريخ تلآويو با عنوان «شيعهشناسى» برگزار شد در حالى كه هيچ شخصيتشيعى در آن حضور نداشت. 16) نامه شصت تن از روشنفكران آمريكايى در دفاع از سياستهاى جنگ طلبانه دولتمردان آمريكا در سال 1380 خورشيدى. 17) عبدالرزاق المقرم، مقتل المقرم، ص308 - 309. 18) توبه، آيه111. 19) قرطبى، تفسير قرطبى، ج8، ص267 - 268. 20) بقره، آيه 207. 21) توبه، آيه 41. 22) همان، آيه 120. 23) انفال، آيه60. 24) طبرسى، مجمعالبيان، ج2، ص555. 25) همان. 26) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج1، ص123، ح282. 27) ميرزاى قمى، جامع الشتات، ج1، ص393. 28) فتاوا جهاديه، به كوشش محمدحسن كاووسى و نصر الله صالحى، ص71. 29) وسائل الشيعه، ج15، ص12. 30) همان، ص14. 31) همان، ص120 - 121. 32) وسائل الشيعه، ج15، ص122. 33) صحيح بخارى، ج6، ص93. 34) نهج البلاغه، خ5. 35) موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص499. 36) همان، ص400 - 401. 37) تاريخ طبرى، ج2، ص135. 38) تاريخ يعقوبى، ج2، ص39. 39) تاريخ طبرى، ج2، ص514. 40) مجلسى، بحارالانوار، ج20، ص87. 41) عنكبوت، آيه1. 42) نهج البلاغه، خ156. 43) طبرسى، مجمعالبيان، ج5، ص464 - 465. 44) ر.ك: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص438 - 445. 45) ر.ك: محمد الزحيلى، احمد معاذ الخطيب، العمليات الاستشهاديه فى الميزان الفقهى، ص89. 46) علامه حلى، تبصرة المتعلمين، ص51. 47) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; علامه حلى، قواعد الاحكام، ج1، ص486. 48) شيخ محمد حسن، جواهر الكلام، ج21، ص70. 49) همان، ص68 - 70. 50) محقق حلى، شرايع الاسلام، ج4، ص199 - 200. 51) ابن زهره، غنية النزوع; كيدرى، اصباح الشيعه، (به نقل از الينابيع الفقهيه، ج9، ص152 و 170) . 52) ر.ك: جواهر الكلام، ج21، ص67، علامه در قواعد و تحرير و تذكره، شهيدين در لمعه و شرح لمعه، شيخ طوسى در مبسوط و ابنجنيد قايل به كراهت اند. 53) مجموعة اسئلة متعلقه باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص11. 54) جواهر الكلام، ج21، ص69 - 70. 55) وسائل الشيعه، ج15، ص64 - 65. 56) قواعدالاحكام، ج1، ص486. 57) ر.ك: جواهر الكلام، ج21، ص73. 58) ابن براج، المهذب، ج1، ص302; ابن ادريس، سرائر، ج3، ص7. 59) كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ج4، ص337. 60) جواهر الكلام، ج21، ص14 - 17. 61) همان، ج41، ص655. 62) بحارالانوار، ج65، ص212. 63) جواهر الكلام، ج21، ص655. «كان فى وصية اميرالمؤمنين لاصحابه...فاذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا انزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم فاعلموا ان الهالك من هلك دينه» ، نيز ج66، ص392 از جمله وصاياى پيامبر (ص) به على (ع): «ابذل مالك و دمك دون دينك» . 64) يوسف القرضاوى، الانتفاضة الفلسطينية و العمليات الفدائيه، ص7. 65) بقره، آيه 194. 66) همان، آيه 179. 67) وسائل الشيعه، ج15، ص120 - 121. 68) انفال، آيه 47. 69) شرايع الاسلام، ج1، ص311. 70) انفال، آيات 15 و 16. 71) ر.ك: جواهر الكلام، ج21، ص63، به علامه نسبت داده است. 72) تذكرة الفقهاء، ج9، ص60. 73) شرايع الاسلام، ج1، ص311; مجمع الفائدة و البرهان، ج7، ص452. 74) شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج3، ص23. 75) آل عمران، آيه 169. 76) جواهر الكلام، ج21، ص61 - 62. 77) محمد غزالىاحياء العلوم، ج7، ص26. 78) قرطبى، تفسير قرطبى، ج3، ص21. 79) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج19، ص339، به نقل از تاريخ ابن اسحاق. 80) مجموعه اسئلة متعلقة باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص37. نك: سايت اينترنتى «كتائب الشهيد عزالدين القسام» 81) نساء، آيات 29 و 30. 82) صحيفه امام، ج14، ص73. 83) الموسوعة الفقهيه، وزارة الاوقات و الشئون الاسلاميه، ج6، ص283. 84) دكتر محمد الزحيلى، احمد معاذ الخطيب، العمليات الاستشهاديه فى الميزان الفقهى، ص145 - 150. 85) تذكرة الفقهاء، ج9، ص59. 86) علامه حلى، تذكرة الفقهاء ج9، ص65 - 66.