مبانى فقهى عمليات شهادت طلبانه - مبانی فقهی عملیات شهادت طلبانه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی فقهی عملیات شهادت طلبانه - نسخه متنی

سید جواد ورعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى فقهى عمليات شهادت طلبانه

سيد جواد ورعى

«عمليات شهادت‏طلبانه‏» در اين مقاله به اقدامى اطلاق مى‏شود كه شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن، به انجام آن مبادرت مى‏ورزد و در اين بين كشته شود .

در تاريخ اسلام و سيره اولياى الهى بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) و يارانش نمونه اين اقدام به چشم مى‏خورد و امروزه نيز با شيوه جديد در ممالك اسلامى وجود دارد .

در اين مقاله تلاش شده است زواياى مختلف اين مساله با استناد به مبانى دينى و روش فقهى تبيين شود .

نويسنده با تفكيك عمليات استشهادى از عمليات انتحارى، مشروعيت‏شهادت‏طبى در آيات، روايات، سيره معصومان و لسان فقهاى شيعه و سنى را مورد بررسى قرار داده، بيان مى‏دارد با توجه به مجموع ادله موجود مى‏توان با اطمينان از جواز شروعيت‏بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادى سخن گفت .

مقدمه

يكم .

«فرهنگ ايثار و شهادت‏» از ويژگيهاى اديان الهى بويژه دين مقدس اسلام است . اساسا «ايثار و فداكارى‏» و از خودگذشتگى فقط در منطق اديان الهى مفاد و مفهوم پيدا مى‏كند . مكتبى كه جهان را منحصر به عالم طبيعت مى‏داند و عالم غيب و حساب و كتاب و قيامت را انكار مى‏كند، دليلى ندارد پيروان خود را به ايثار و از خود گذشتگى فرا بخواند . هيچ مكتب مادى نمى‏تواند پيروان خود را بى‏آنكه انتظار متقابلى از ديگرى داشته باشد، به فداكارى دعوت كند . زيرا تنها معيار و ميزان «نفع خويش‏» است و بس . اگر گذشتن از مال و بخشيدن آن به ديگران هم در اين بينش با تكلفاتى قابل توجيه باشد، از جان گذشتگى به خاطر ديگرى هيچ توجيه معقولى ندارد . ايثار و از جان گذشتگى تنها در مكاتبى قابل توجيه است كه فراتر از زندگى در اين دنيا، اعتقاد به زندگى جاويدان در آخرت نيز در آن مطرح باشد . كسى مى‏تواند اهل ايثار و فداكارى باشد كه به سعادتى براى خود پس از مرگ معتقد باشد و به خاطر رسيدن به مقام قرب الهى از خود بگذرد . استقبال از شهادت كه اوج ايثار و فداكارى و از جان گذشتن است تنها از انسانى سر مى‏زند كه به عالم غيب و آخرت معتقد باشد; از همين رو حضرت امام خمينى، رهبر فقيد انقلاب اسلامى در سالهاى آغازين پس از پيروزى انقلاب جوانان و نوجوانان پاك‏سرشت را پند مى‏داد كه مبادا فريب شعارهاى دروغين مكاتب مادى را بخورند . ايشان شعارهاى «ايثار و از جان گذشتگى‏» رهبران كمونيسم را فريبكارى و بازى‏گرى مى‏دانست كه به منظور فريب دادن و بهره‏كشى از ساده‏لوحان سر داده مى‏شود . (1)

دوم .

اسلام به عنوان آخرين دين الهى كه هم جهانى است و هم ابدى، براى حفظ موجوديت‏خود و رسيدن به مقاصد عالى به اهرمها و عواملى نياز دارد . از آنجا كه جريان تقابل حق و باطل جريانى ازلى و ابدى است و جهان هيچ‏گاه از اين دو جنبه خالى نبوده و نخواهد بود، هر چند در نهايت جبهه حق پيروز خواهد شد، طبعا بقاى جبهه حق، بخصوص دينى كه بخواهد در عالم فرا گير شود و ابدى و هميشگى نيز باشد و عرصه را بر زورمندان و قدرتمندان تنگ نمايد، حق مظلومان و مستضعفان را از ستمگران و مستكبران بستاند، بدون بهره گيرى از راههاى مختلف و متناسب با زمان و مكان امكان‏پذير نيست . «فرهنگ جهاد و شهادت‏» يكى از مهمترين راهها و عوامل پيروزى در اين رويارويى است . مسلمانان بيش از ده سال در مكه تحت‏شديدترين فشارها و آزار و اذيتها مقاومت كردند، نه نيرو و امكانات كافى براى جهاد داشتند و نه از نفوذ لازم برخوردار بودند، پس از هجرت به مدينه و تاسيس حكومت و به دست گرفتن قدرت و دستيابى به امكاناتى محدود، مامور به جهاد گشتند . مسلمانان به قدرى تحت فشار بودند كه براى دست‏بردن به شمشير و دفاع از ايمان و اعتقاد خويش لحظه‏شمارى مى‏كردند . ايمان به اسلام چنان تحول روحى در مسلمانان ايجاد كرده بود كه از مرگ و شهادت استقبال مى‏كردند . آيات قرآن - كه در مناسبتهاى مختلف نازل مى‏شد - و سيره رسول اكرم (ص) نقش بسيار مهمى در تحول روحى مردم داشت . تجليل از كسانى كه با جان و مال خود جهاد كنند و بيان اين نكته كه چنين اشخاصى با خدا معامله كرده و «اجر عظيم‏» ، (2) «بهشت ابدى‏» (3) ، «رضايت الهى‏» (4) و «فوز عظيم‏» (5) در انتظار آنهاست، مسلمانان را به حضور در ميدانهاى جهاد و جانبازى در راه خدا تشويق مى‏كرد . همين نويدها كه خداوند متعال به وسيله پيامبرش به مردم مى‏داد و سيره شخص پيامبر (ص) از مهمترين عوامل تشويق آنان به جهاد و مبارزه و پيشروى به سمت اهداف اسلامى بود . آنان براى حضور در ميدان جنگ و نيل به شهادت از يكديگر سبقت مى‏جستند .

سوم .

تاريخ صدر اسلام و جنگهاى مسلمين با كفار و مشركين مملو از رشادتها و مجاهدتهاى مجاهدان راه خداست . پيامبر آنان را به گونه‏اى تربيت كرد كه براى رسيدن به منزلت‏خاص شهيدان سر از پا نمى‏شناختند . سخن پيامبر كه «فوق كل ذى بر برحتى يقتل فى سبيل الله و اذا قتل فى سبيل الله فليس فوقه بر» (6) در عمق جان مسلمانان رسوخ كرده بود . هنگامى كه رسول خدا در آستانه اولين جنگ مسلمانان با مشركان مكه - جنگ بدر - از آنان نظر خواهى كرد، سعد بن معاذ از بزرگان انصار اظهار داشت:

«اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورده و تصديقت كرديم، اكنون نيز دنبال تو و آماده فرمان توييم . به خدا سوگند اگر به دريا بزنى ما هم پشت‏سر تو در دريا فرو خواهيم رفت ...» (7)

عمير بن حمام به دنبال تلاوت آيات جهاد در آغاز همين جنگ در حالى كه مشغول خوردن خرما بود، خرماها را به زمين ريخت و گفت:

«به به! فاصله من با بهشت فقط همين مقدار است كه اينان مرا بكشند .» (8)

بلافاصله شمشيرش را برداشت و به صفوف دشمن زد و پس از كشتن و مجروح ساختن عده‏اى به شهادت رسيد . عده‏اى نيز از او پيروى كردند .

در جنگ احد پير مردى به نام عمرو بن جموح كه لنگ بود و به سختى راه مى‏رفت و از جنگ معاف بود، در حالى كه چهار پسرش در ركاب پيامبر (ص) عازم ميدان جنگ بودند خود نيز عازم نبرد شد و هر چه تلاش كردند او را از جهاد باز دارند، نپذيرفت و گفت: مگر ممكن است آنان به بهشت‏بروند و من در شهر نزد زنها و بچه‏ها بمانم؟! لباس رزم پوشيد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! مرا به خانواده‏ام بر مگردان . پيامبر (ص) نيز وقتى با اصرار او روبه‏رو شد از اقوام او خواست كه مانع حضورش در جبهه جنگ نشوند، شايد خداوند او را به آرزويش برساند و شهيد شود . با اجازه پيامبر در جنگ حضور يافت و به شهادت رسيد و پيكرش در سرزمين احد به خاك سپرده شد و بدين وسيله دعايش مستجاب گرديد . (9)

در كوران جنگ احد شايع شد كه پيامبر كشته شد . بسيارى از مسلمانان روحيه خود را باختند و از معركه گريختند . اين جنگ كه به خاطر تخلف گروهى از مسلمانان به شكست‏سپاه منتهى شد، از حوادث تلخ تاريخ اسلام به شمار مى‏آيد . تعدادى از مسلمانان جان بر كف مانند پروانه بر گرد وجود پيغمبر مى‏چرخيدند . على رغم آنكه اميدى به زنده ماندن نداشتند، اما حاضر به ترك ميدان جنگ نشدند . على بن ابى‏طالب (ع) در راس اين گروه قرار داشت كه بيش از نود زخم بر تن مباركش نشست . در همين جنگ بود كه جمله معروف «لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار» در وصف آن حضرت ندا داده شد . انس بن نضر از جمله اين گروه بود كه وقتى با دو تن از فراريان روبه‏رو شد كه نشسته و منتظر نتيجه نبرد بودند، با ناراحتى پرسيد: چرا اينجا نشسته‏ايد؟ گفتند: رسول خدا كشته شد . پاسخ داد: زندگى پس از مرگ رسول خدا چه ارزشى دارد؟! برخيزيد و به ميدان برويد و مانند رسول خدا به شهادت برسيد . خود به ميدان بازگشت و با رشادت جنگيد و به شهادت رسيد . هفتاد ضربه به صورت او وارد شده و پيكرش را از لباسهايش شناسايى كردند . (10)

در كوران همين جنگ بود كه پيامبر بيعتش را از سماك بن خرشه (ابودجانه) برداشت تا معركه را ترك كند، اما او حاضر نشد پيامبر را تنها بگذارد و در برابر دشمن ايستاد . موارد فراوان ديگرى از اين قبيل در كتب تاريخ ثبت است كه مجال نقل آنها نيست .

چهارم .

بدون شك يكى از رمزهاى موفقيت‏برق‏آساى اسلام در رسيدن به اهداف خود و گشودن قلبهاى انسانهاى شيفته حقيقت و دژهاى مستحكم سرزمينهاى مختلف در كمتر از نيم قرن، «فرهنگ ايثار و شهادت‏طلبى‏» در اين مكتب است . در مكتبى كه جهاد در راه خدا پلى براى رسيدن به «احدى الحسنيين‏» است، شكست معنا و مفهومى ندارد . مكتبى كه بتواند پيروانش را به گونه‏اى تربيت كند كه نبرد با دشمن و كشته شدن را رسيدن به سعادت ابدى بدانند، از هيچ قدرتى هراس نخواهد داشت و هيچ مانعى قادر نخواهد بود او را از رسيدن به اهدافش باز دارد و در ميانه راه متوقف سازد . تعاليم اسلام منطبق بر فطرت پاك انسانى است; از اين رو هر قدرتى كه مانع رسيدن اين تعاليم به مخاطبانش شود، با چنين روحيه‏اى از ميان برداشته مى‏شود . ملتى كه از شهادت استقبال كند، آمادگى لازم را براى ايثار و فداكارى و از خود گذشتگى در راه اهداف خويش داشته باشد، هميشه عزيز و سربلند بوده و مورد تحسين همه انسانهاى منصف و آزاده است . هيچ كس ملت ترسو و زبون و سست‏عنصر را كه به خاطر دلبستگى به دنيا و زندگى چند روزه تن به هر پستى و ذلتى مى‏دهد، تحسين نمى‏كند . چنين قوم و ملتى هميشه مورد سرزنش مردم است . اسلام هيچ‏گاه به ضرب شمشير در جهان پيش نرفته، اين مكتب آن قدر تعاليم و ارزشهاى انسانى دارد كه دلهاى پاك را به خود جلب و جذب كند و نيازى ندارد كه به زور سرنيزه بر مردم حكم براند، به علاوه كه اسلام بر دلها حكومت داشته و دارد و هيچ‏گاه به زور شمشير و نيزه نمى‏توان بر دلها حكومت كرد . وجود روح ايثار و شهادت‏طلبى در مسلمانان صدر اسلام حكايت از آن دارد كه آنان با رضايت كامل و عشق و علاقه پيرو اين مكتب بودند، هيچ‏گاه كسى با اجبار دل درگرو مكتب و آيينى نمى‏سپارد و براى آن جانفشانى نمى‏كند .

پنجم .

دشمنان به خوبى اين رمز پيروزى را شناسايى كرده و در طول تاريخ تلاش كردند، مردم را از اين فرهنگ رهايى‏بخش جدا سازند . هيچ استبعادى ندارد اتهامى كه پاره‏اى از مستشرقين به اسلام وارد ساختند و گفتند: اسلام با شمشير گسترش يافت، با همين قصد و انگيزه صورت گرفته باشد . اگر از زورمداران و ستم‏پيشگان بگذريم، آشنايان با تاريخ نيك مى‏دانند كه بسيارى از مردم دنيا با طيب خاطر به اسلام گرويدند و اين آيين پاك را پذيرفتند . اما بسا كه براى جدا كردن مسلمين از فرهنگ جهاد و شهادت - كه آنان را در برابر آسيبها بيمه مى‏كند و آمادگى مستمرى را در آنها ايجاد مى‏نمايد - چنين اتهامى را مطرح كرده باشند تا مسلمين براى دفع اين اتهام سخن از جهاد و مبارزه به ميان نياورند . براى آنكه از تيغ زبان دشمن در امان بمانند، عجالتا جهاد را تعطيل كنند و حتى در فرهنگنامه اسلام نيز از جهاد سخن نگويند . چنان كه بعضى از ساده‏لوحان و به اصطلاح روشنفكران در اين دام گرفتار آمدند . براى آنكه در برابر تبليغات مسيحيت كه خود را طرفدار صلح و آشتى معرفى مى‏كنند، به خيال خود از اسلام دفاع نمايند، با «جهاد» قهر كردند و سخن گفتن از جهاد و مبارزه را كوبيدن بر طبل جنگ خواندند . چنان كه حاكمان ستمگر اموى و عباسى كه به چيزى جز رياست و قدرت نمى‏انديشيدند، تفكر «حرمت مبارزه با حكومت‏» را حتى اگر حاكم جائر و ستمگر باشد، ساختند و پرداختند و روحانيان بى‏هويت را براى ترويج آن به كار گرفتند .

مبارزه حاكمان جائر با مكتب سالار شهيدان حسين بن على (ع) و همه مظاهر آن به خوبى نشانگر آن است كه دشمن به خوبى از رمز موفقيت مسلمين آگاه شده و تمام تلاش خود را براى مقابله با آن به كار بسته است . روزى امويان نهضت عاشورا را «خروج عليه اميرالمؤمنين يزيد» خواندند تا مردم را فريب دهند و بتوانند كاروان حسينى را سركوب كنند (11) ، روز ديگر عباسيان به منظور از بين بردن كانون جهاد و مبارزه عليه ظلم و بى‏عدالتى قبر مطهر آن حضرت را منهدم كرده و حريم حرم مطهر را شخم زدند . (12) ، روزى ديگر با ايجاد اختلاف و نزاع ميان مسلمانان به قتل شيعيان و عزاداران حسينى پرداختند و خود پشت صحنه به رقص و پايكوبى پرداختند . (13) روزى ديگر استعمارگران و چپاولگران عالم به ريشه‏كن كردن مظاهر نهضت‏حسينى پرداخته و از برگزارى هر مجلس و محفل عزادارى ممانعت‏به عمل آوردند و توسط ايادى خود همچون رضاخان ميرپنج در ايران، آتاترك در تركيه و امين‏الله خان در افغانستان با شعاير مذهبى به مبارزه برخاستند . (14) روز ديگر در سرزمينهاى اشغالى فلسطين صهيونيستها كنگره شيعه‏شناسى تشكيل داده و خواستار مبارزه با مظاهر نهضت‏حسينى و فرهنگ شهادت از يك سو و جلوگيرى از گسترش فرهنگ انتظار ظهور مهدى موعود (عج) از سوى ديگر شدند . (15)

امروز نيز نهضت «شهادت‏طلبى‏» مسلمانان را كه از ظلم و بى‏عدالتى مستكبران عالم كاسه صبرشان لبريز شده، تروريزم مى‏خوانند تا با فريب افكار عمومى بتوانند آنان را قتل عام كنند . منطق امروز استكبار جهانى كاملا بر منطق امويان در كشتار كاروان حسينى در سال 61 هجرى منطبق است . آن روز شهادت‏طلبى حسينيان را خروج عليه حكومت مشروع خوانده و آنان را متهم به خروج از اسلام مى‏كردند، امروز نيز شهادت‏طلبان پيرو امام حسين (ع) را تروريست مى‏خوانند كه با ترور بى‏گناهان، حقوق بشر و آزادى و عدالت - كه به ادعاى آنان اصول اخلاق آمريكايى است - (16) ، را زير سؤال مى‏برند!

زينب كبرا (س) قافله سالار كربلا هنگامى كه اندوه فراوان امام سجاد (ع) را در كنار پيكرهاى شهداى كربلا ديد، او را تسليت داده و اين چنين نويد داد و از پيروانى سخن گفت كه مايه روشنى چشم ماست . فرمود:

«در سرزمين كربلا پرچمى بر مى‏افرازند كه اثر پدرت سيدالشهداء كهنه نشود و راه و رسمش در طول زمان محو نگردد، و رهبران كفر و پيروان ضلالت هر چه تلاش كنند تا آن را نابود سازند، جز اينكه بر علو و عظمت آن حضرت بيفزايند، كارى از پيش نمى‏برند . » (17)

ششم .

اين مقاله در صدد است‏به بررسى «عمليات استشهادى‏» با استناد به مبانى دينى بپردازد و به پاره‏اى از شبهاتى كه در اين زمينه مطرح مى‏شود، پاسخ گويد و با تبيين زواياى مختلف اين مساله نشان دهد كه «عمليات شهادت‏طلبانه‏» شيوه نوى از قيام شهادت‏طلبانه امام حسين (ع) و يارانش در كربلاست . در كربلا امام حسين (ع) و ياران باوفايش با علم و آگاهى از اينكه در برابر دشمن تا دندان مسلح به شهادت خواهند رسيد، با هدف دفاع از دين و راه و روش رسول خدا (ص) و مبارزه با ظلم و بى‏عدالتى و تسلط افراد نالايقى كه صلاحيت رهبرى جامعه اسلامى را نداشتند، ايستادند و جان خود را فدا كردند . نه تنها هيچ كس با هر عقيده و مسلكى آنان را به خاطر اقدام شهادت‏طلبانه‏شان سرزنش نكرد، بلكه آنان الگويى براى بشريت در طول تاريخ گشتند . تا ملت‏هاى تحت‏ستم و مستضعف براى دفاع از موجوديت‏خود در برابر متجاوزان جنايت‏پيشه، با عشق به لقاى الهى از مرگ و شهادت استقبال كنند، زيرا راهى مؤثر براى دفاع جز فداكردن جان ندارند . جايى كه تعداد اندكى مؤمن در برابر خيل عظيم دشمن قرار گرفته و راهى براى ضربه زدن به دشمن جز اينكه تن به شهادت دهد و با خون پاك خويش دشمن را رسوا سازد، چنين اقدامى تاسى به قيام اباعبدالله است .

ماهيت عمليات استشهادى

عمليات شهادت‏طلبانه به معناى عام آن به اقدامى اطلاق مى‏شود كه شخصى با قصد قربت و با علم به شهادت و با هدف ضربه زدن به دشمن به انجام آن مبادرت مى‏ورزد و در اين راه كشته شود . در تاريخ اسلام و سيره اولياى الهى بالاخص سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) و يارانش نمونه اين اقدام به چشم مى‏خورد .

از آنجا كه عمليات استشهادى از نظر شكلى به انتحار و خودكشى شباهت دارد، عده‏اى آن را جايز نمى‏دانند . دلايلى كه در اين مقاله مورد استناد قرار مى‏گيرد، مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادى به معناى عام را اثبات مى‏كند و طبعا شامل عمليات استشهادى به معناى خاص آن هم مى‏شود، اما چون شبهات به نوع جديد از عمليات استشهادى متوجه است، قلم به سمت و سوى اثبات اين نوع عمليات خاص معطوف مى‏شود . حقيقت اين است كه مشروعيت چنين عملياتى در مكتب تشيع كه پيروان آن افتخار انس با مكتب سيدالشهدا (ع) را دارند، آشكار است، اما به لحاظ پاره اى از سؤالات و ابهامات، در ميان اهل سنت، نيازمند تبيين و پاسخگويى است . گروهى از علماى اهل سنت‏به خاطر ابتلا به اين سؤالات، با تكيه بر مبانى فقه اهل سنت‏به دفاع از آن برخاسته‏اند . براى آنكه با تكيه بر مبانى فقه اهل بيت نيز مشروعيت و فضيلت اين نوع عمليات روشن شود و ابهامات و سؤالات بر طرف گردد، به بررسى اين موضوع مى‏پردازيم، هر چند در خلال بحث‏به قراين و شواهدى هم اشاره خواهيم كرد كه بنا بر مبانى اهل سنت و پيروان آن مذاهب قابل توجيه است . بديهى است هر بحث فقهى كه براى نخستين بار در موضوعى جديد مطرح مى‏شود، نتواند همه زواياى آن موضوع را بشكافد و به همه سؤالات و ابهامات پاسخ گويد و هيچ پرسش جديدى را موجب نشود . اميد آنكه با بذل عنايت صاحب نظران اين بحث منقح‏تر و دقيق‏تر پيگيرى شود و قدمى در راه دفاع از آرمان مسلمانان مظلوم در برابر استكبار جهانى برداشته شود .

عمليات استشهادى يا انتحارى؟

دقت در عمليات شهادت‏طلبانه نشان مى‏دهد كه اين رفتار هم از جهت «قصد و انگيزه‏» ، هم از جهت «هدف و غايت‏» و هم از نظر «آثار و پيامدها» با انتحار تفاوت اساسى دارد . غفلت از شكاف عميقى كه ميان اين دو گونه رفتار و عاملان آن وجود دارد، سبب شده كه عده‏اى آن را با «انتحار» اشتباه كنند .

كسى كه به مبارزه با دشمن قيام مى‏كند، گاهى در اين مبارزه به دست دشمن كشته مى‏شود و گاهى نيز در اقدامى كه براى ضربه زدن به دشمن انجام مى‏دهد، خود نيز كشته مى‏شود بدون اينكه كشته شدن او مستقيما به دست دشمن باشد . در اين نوع دوم ابهام بيشتر است و از نظر افرادى جايز نمى‏باشد . به نظر مى‏رسد كه اين تفاوت نبايد موجب شود كه نوع دوم را انتحار و خودكشى بناميم زيرا:

اولا: قصد و انگيزه اقدام كننده اعلاء كلمة الله و دفاع از ايمان و اعتقاد و مقدسات دين و سرزمين اسلامى است، به همين دليل به شرف شهادت نايل مى‏شود .

ثانيا: هدفش از جنبه شخصى نيل به فوز عظيم شهادت و سعادت ابدى است و از جنبه اجتماعى كشتن يا مجروح ساختن دشمن و ضربه زدن به او، ايجاد رعب و وحشت در جبهه دشمن و روحيه بخشيدن به مسلمانان است .

ثالثا: چنين شخصى از جنبه فردى داراى قدرت و قوت روحى، شجاعت و شهامت و ايمان و اعتقادى راسخ است كه با آگاهى كامل قدم در اين ميدان مى‏گذارد .

در حالى كه شخصى كه خودكشى مى‏كند، در هيچ يك از ابعاد سه گانه ياد شده كمترين شباهتى به مجاهد فى سبيل الله ندارد; نه قصد و انگيزه‏اش الهى است، نه در مقام دفاع از ايمان و اعتقاد دينى است‏بلكه عمل او نشانه بى‏ايمانى يا ضعف ايمان است كه با ارتكاب عمل خودكشى و گناه كبيره گرفتار عذاب الهى مى‏شود، هدفى نيز جز نفله كردن خود و راحت‏شدن از گرفتاريهاى روحى خود ندارد . از جنبه اجتماعى نيز كمترين تاثيرى در رشد اجتماع يا مقابله با دشمن ندارد . اساسا چنين فردى با خود مشكل دارد . شخص ضعيف النفسى است كه براى گريز از مشكلات و گرفتاريها و واقعيات زندگى به حيات خود خاتمه مى‏دهد .

پس عمليات استشهادى نوع دوم را نمى‏توان خودكشى به معناى مصطلح آن شمرد بلكه مصداقى از عمليات استشهادى به معناى عام آن است، البته با تفاوتى كه اين تفاوت حكم‏مساله را دگرگون نمى‏سازد، بلكه از جهاتى بر نوع اول برترى دارد .

ادله مشروعيت عمليات استشهادى

الف . آيات قرآن

جهاد در راه خدا

«جهاد در راه خدا» عنوانى است كه بر تلاش و مبارزه با دشمن اطلاق مى‏شود; اينكه گروهى از مؤمنان با جان و مال خويش با خدا معامله مى‏كنند و در مقابل بذل جان و مال بهشت جاويدان الهى را دريافت مى‏كنند . بر چنين افرادى هم صدق مى‏كند . قبل از بررسى اين دليل چند نمونه از آيات قرآن را كه درباره جهاد با تعابير مختلفى وجود دارد، ملاحظه كنيد:

«ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم‏» (18)

در اين آيه از معامله گروهى از مؤمنان با خدا سخن گفته شده كه «جان و مال خود را به خدا تقديم مى‏كنند و در مقابل بهشت جاويدان الهى را دريافت مى‏كنند» ، «در راه خدا مى‏جنگند، مى‏كشند و كشته مى‏شوند .» اين دو تعبير و عنوان، شامل هر دو گروهى كه در سطرهاى پيشين معرفى كرديم، مى‏شود; هم كسى كه به قصد قربت‏به ميدان جهاد و شهادت قدم مى‏گذارد و به دست دشمن شهيد مى‏شود و هم كسى كه با همين انگيزه به مصاف با دشمن مى‏رود و براى نابودى جمعى از دشمنان اقدامى مى‏كند كه خودش هم در ضمن كشته مى‏شود . هر دو با خداوند عقدى منعقد مى‏كنند تا بر اساس آن جان و مال خود را با بهشت ابدى معامله كنند . بلكه مى‏توان صدق مفهوم «اشتراء» به معناى خريد جان و مال مؤمن توسط خداوند در برابر بهشت (19) را در عمليات استشهادى روشن‏تر يافت چون حقيقتا جانش را به خدا مى‏فروشد .

«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد .» (20)

اين آيه نيز شبيه آيه قبلى است كه بعضى از انسانها براى رضايت الهى جان خود را فدا مى‏كنند و به او واگذار مى‏نمايند .

«... جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .» (21)

در اين آيه به همه مردم دستور مى‏دهد كه با اموال و جانهاى خودتان در راه خدا جهاد كنيد كه خير شما در آن است . «جهاد با مال و جان‏» نيز عنوانى است كه بر هر دو گروه ياد شده، منطبق است . كسى كه به عمليات شهادت‏طلبانه اقدام مى‏كند، حقيقتا در راه خدا مجاهده مى‏كند; هم انگيزه‏اش الهى است و هم هدفش ضربه زدن به دشمنان خدا و يارى دين اوست . اطلاق لفظ «جهاد فى سبيل الله‏» شامل چنين فردى هم مى‏شود .

جانبازى در راه خدا

«ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل الله و لا يطئون موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجر المحسنين .» (22)

در اين آيه مباركه از اينكه مسلمانان از دستور رسول خدا سرپيچى نموده و براى حفظ جان خود پيامبر را حمايت نكنند و بدين وسيله از جان آن حضرت چشم بپوشند، اظهار ناخشنودى شده و آن را زيبنده مسلمانان ندانسته است . سپس از پاداشى كه از رهگذر تحمل تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا و مقاومت در برابر ضربات دشمن نصيب مسلمانان خواهد شد سخن مى‏گويد .

بديهى است وقتى كه مسلمانان مجاز نباشند براى حفظ جان خود، از جان پيامبر كه در معرض خطر قرار مى‏گيرد، بگذرند و موظف باشند براى حمايت از پيامبر فداكارى نموده و از جان خود بگذرند و مشكلات را تحمل نمايند، به طريق اولى چنين وظيفه‏اى را در راه حفظ دين و حمايت از راه و رسم پيامبر و هدف آن حضرت بر عهده دارند . دين و آيينى كه پيامبران و اولياى الهى جان خود را در راه حمايت از آن فدا نمودند . پس جانبازى در راه دين خدا نه تنها مانعى ندارد، بلكه وظيفه مسلمانان بوده و از بهترين اعمال به شمار مى‏رود و يكى از مصاديق بارز جانبازى در راه دين خدا انجام «عمليات استشهادى‏» براى ضربه زدن به دشمنان است .

ضرورت آمادگى نظامى

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم ...» (23)

اين آيه به مسلمانان امر مى‏كند كه هر قدر توان داريد، از نيروى انسانى و ادوات جنگى تدارك ببينيد كه در برابر مشركان همواره مهيا باشيد . (24)

در بعضى از روايات «قوه‏» را توان تيراندازى و در بعضى ديگر دژهاى مستحكم معنا كرده‏اند . (25) در بعضى ديگر با رنگ سياه خضاب كردن محاسن معنا كرده‏اند، (26) روشن است كه روايات بيانگر بعضى از مصاديق «قوة‏» است كه متناسب با عصر نزول آيه و صدور روايات مى‏باشد .

«ترهبون به عدو الله و عدوكم‏» به منزله علت اين دستور است، يعنى به منظور ترساندن دشمنان خدا و دشمنان خود هميشه آماده باشيد .

برخى از فقها نتيجه گرفته‏اند كه «هر چه به آن ترساندن حاصل شود، خوب است‏» (27)

عمليات شهادت‏طلبانه مهمترين هدفش سلب امنيت از دشمن است .

شيخ الشريعه اصفهانى در پاسخ استفتايى در خصوص حمله روس، انگليس، فرانسه، ژاپن بلژيك، صرب و مونته‏نگرو به دولت عثمانى ضمن واجب شمردن دفاع از بلاد مسلمين بر همه فرق اسلامى از آنان مى‏خواهد كه به قدر توان و ميسور بذل جهد نمايند:

«يكى به مال، ديگرى به جان، ثالثى به بذل سلاح، رابعى به آبرو و جاه، خامسى به اعمال حيله و تدبير، سادسى به زدن تفنگ و تير و هكذا» .

سپس براى اين منظور به آيه مباركه «ترهبون به ...» استناد مى‏جويد . (28) اين فتوا شامل چنين عملياتى در مقام دفاع از بلاد مسلمين مى‏شود .

نتيجه آنكه عناوينى كه در آيات ياد شده مطرح است و درباره مجاهدان راه خدا به كار رفته مانند «جهاد با جان‏» ، «معامله با خدا و خريدن بهشت و رضاى الهى در برابر بذل جان‏» ، «آمادگى نظامى به منظور ايجاد رعب در دل دشمن‏» ، «ضرورت فداكارى و جانبازى در راه حمايت از پيامبر و دين خدا» همگى درباره كسانى كه با قصد قربت و مقابله با دشمنان دين خدا به عمليات استشهادى اقدام مى‏كنند، صادق است .

ب . روايات

علاوه بر آيات قرآن، روايات فراوانى وجود دارد كه به روشنى بر مشروعيت و فضيلت عمليات استشهادى دلالت مى‏كند . هم در منابع شيعى و هم در منابع اهل سنت نمونه‏هاى فراوانى را مى‏توان يافت .

روايتى كه از رسول خدا (ص) پيرامون ارزش برتر شهادت در مقدمه نقل كرديم، از معروفترين روايات در موضوع مورد بحث است . مسلمانان براى رسيدن به برترين نيكيها كه شهادت در راه خداست، سر از پا نمى‏شناختند . امام صادق (ع) برترين جهاد را جهادى مى‏شمارد كه مركب شخص پى شود و خونش در راه خدا به زمين ريخته شود . (29) پيامبر اكرم (ص) نيز محبوب‏ترين قطره نزد خداى سبحان را قطره خونى مى‏شمارد كه در راه خدا بر زمين مى‏ريزد:

«ما من قطرة احب الى الله عز و جل من قطرة دم فى سبيل الله .» (30)

اولياى دين نه تنها مردم را به دفاع از ايمان و اعتقاد و ارزشهاى دينى دعوت مى‏كردند، بلكه دفاع از جان و مال و ناموس را نيز لازم شمرده و حتى استقبال از خطر جانى را در راه دفاع از جان و ناموس و جان نزديكان نيكو شمرده و كسى را كه در اين عرصه كشته شود، شهيد خوانده‏اند:

«من قتل دون عياله فهو شهيد، من قتل دون ماله فهو بمنزلة الشهيد .» (31)

از امام هشتم على بن موسى الرضا (ع) سؤال كردند كسى كه در سفر اهل و عيالش را به همراه دارد و عده‏اى به آنان طمع مى‏كنند، آيا بايد در دفاع از آنان بايستد هر چند بترسد كه به قيمت جانش تمام شود؟ حضرت فرمود: بله بايد بايستد و دفاع كند . (32)

دسته ديگر احاديثى است كه از عشق و علاقه اولياى الهى به شهادت سخن مى‏گويد . از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمودند:

«و الذى نفسى بيده لوددت انى اقتل فى سبيل الله ثم احيا فاقتل ثم احيا فاقتل; (33) قسم به كسى كه جانم در دست اوست، دوست داشتم كه در راه خدا كشته شوم، سپس زنده گردم، دو باره كشته شوم، بار ديگر زنده شوم و مجددا كشته شوم .»

چه اينكه از امام على بن ابى‏طالب (ع) نيز نقل شده كه حضرت عشق و علاقه خود را به مرگ و شهادت بيش از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر توصيف نموده است:

«و الله لابن ابى‏طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه .» (34)

شبيه اين جملات از ائمه و اولياى ديگر نيز نقل شده است . امام حسين (ع) علاقه خود به شهادت را در قالب اين بيت ابراز فرمودند:




  • «و ان يكن الابدان للموت انشئت
    فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله اجمل;



  • فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله اجمل;
    فقتل امرى‏ء بالسيف فى الله اجمل;



(35) اگر بدنها براى مرگ آفريده شده، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا، بهتر و زيباتر است .»

شبيه اين جملات توسط اهل بيت و ياران امام حسين (ع) در شب عاشورا نيز ابراز شد . هنگامى كه امام بيعت‏خود را از اصحاب خود برداشت، يكى پس از ديگرى با بيان جملاتى كه از عشق به شهادت ناشى مى‏شد، به حضرتش ابراز وفادارى كردند . فرزندان عقيل از اينكه امام را در برابر دشمن تنها بگذارند، تبرى جسته و اظهار داشتند:

«به خدا سوگند چنين نمى‏كنيم، جان و مال و خانواده خود را فداى تو مى‏كنيم و به همراه تو با دشمن مى‏جنگيم تا كشته شويم .»

مسلم بن عوسجه نيز گفت:

«هرگز از تو جدا نمى‏شوم، حتى اگر سلاح جنگى در اختيار نداشته باشم، دشمن را با سنگ مورد حمله قرار مى‏دهم تا با تو كشته شوم .»

سعيد بن عبدالله حنفى نيز گفت:

«به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مى‏شوم، سپس زنده مى‏گردم، آن گاه زنده زنده مرا مى‏سوزانند و خاكسترم را بر باد مى‏دهند، و هفتاد مرتبه اين حادثه تكرار مى‏شود، هرگز از تو جدا نمى‏شوم تا در راه تو كشته شوم، چرا چنين نكنم، در حالى كه يك مرتبه كشته خواهم شد و به كرامت ابدى خواهم رسيد .»

ديگر اصحاب و اهل بيت آن حضرت نيز سخنانى شبيه به آن را ابراز كردند . (36) در روز عاشورا نيز با عمل خويش گفتار خود را مبنى بر عشق به شهادت به اثبات رساندند .

ج . سيره پيامبر و اولياى خدا

روشنتر و گوياتر از كلمات پيامبر اكرم (ص) و اولياى الهى، سيره آن بزرگواران است كه دليل قاطعى بر مشروعيت و ضيلت‏شهادت‏طلبى است . بسيارى از پيامبران الهى در راه احياى دين خدا در برابر مستكبران ايستادند و با علم به اينكه در اين راه جان خود را فدا خواهند كرد، عقب نشينى نكرده و شهادت در راه خدا را با افتخار در آغوش گرفتند، زكريا و يحيى دو پيامبر الهى در راه حراست از ارزشهاى الهى و حق و عدالت و دفاع از بانوى صالح عصر خويش حضرت مريم (س) به دست‏يهوديان سركش به طرز فجيعى به شهادت رسيدند . پيامبر اسلام در جنگها چنان به قلب دشمن حمله مى‏كرد كه اصحاب آن حضرت بر جان او بيمناك مى‏شدند و به شهادت على (ع) در كوران جنگ كه به پناهگاهى نياز داشتند، به آن حضرت متوسل شده و در پناه ايشان قرار مى‏گرفتند . (37) چه اينكه امام على (ع) نيز از آغاز تا لحظه شهادت با مرگ زندگى مى‏كرد و در انتظار شهادت لحظه شمارى مى‏نمود . در شب هجرت رسول خدا (ص) (ليلة المبيت) به امر آن حضرت در بستر وى قرار گرفت تا پيامبر بتواند از آسيب دشمن در امان باشد بدون آنكه بداند به سلامت‏خواهد بود . (38)

على (ع) به نقل يكى از مورخان اهل سنت مى‏فرمايد: در جنگ احد وقتى شايعه قتل رسول خدا (ص) پيچيد من كه مطمئن بودم پيامبر از جنگ نمى‏گريزد، هنگامى كه او را در جمع كشتگان نيافتم، فكر كردم شايد خداوند به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد، لذا تصميم گرفتم به جنگ ادامه دهم تا به شهادت برسم . غلاف شمشيرم را شكستم و شروع به جنگ كردم . دشمن كه مرا اين گونه مصمم ديد، راه مقابلم را گشود، ناگاه چشمم به رسول خدا افتاد كه روبه‏رويم ايستاده، فرمود: يا على! تو چرا فرار نمى‏كنى؟ عرض كردم: كجا روم و شما را تنها بگذارم، به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا كشته شوم يا خدا تو را پيروز گرداند . (39)

در همين جنگ بود كه شمشير آن حضرت شكست و پيامبر شمشير خود «ذوالفقار» را به على داد و جمله معروف «لا فتى الا على و لا سيف الا ذوالفقار» ميان زمين و آسمان ندا داده شد . (40)

وقتى آيه مباركه «احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون‏» (41) نازل شد، از آن حضرت نقل شده كه مى‏دانستم در زمان رسول خدا فتنه‏اى رخ نخواهد داد و اين فتنه مربوط به بعد از وفات پيامبر است . درباره فتنه از آن حضرت سؤال كردم و توضيحاتى به من داد . عرض كردم: آيا شما در جنگ احد به من نويد شهادت نداديد؟ آيا من بايد زنده باشم و منتظر آن فتنه باشم؟ فرمود: تو آن زمان را درك خواهى كرد ولى پس از آن به فيض عظيم شهادت نايل خواهى شد . (42)

ماجراى نهضت امام حسين (ع) در كربلا و وضعيت اهل بيت و اصحاب ايشان و عشق به شهادت در راه خدا و استقبال از آن با علم به شهادت و خوشحالى آنان در شب عاشورا همگى گواه صادقى است‏بر مشروعيت و فضيلت‏شهادت‏طلبى و استقبال از مرگ .

در بسيارى از موارد ياد شده با اطمينان مى‏توان گفت كه آن بزرگواران خود در سلسله علل و اسباب شهادت خويش قرار دارند، و شايد مهمترين علت و سبب مرگ و شهادت آنان، رفتارشان و شيفتگى شان از شهادت باشد . حتى يكى از تحليلهاى قوى و معتبر از قيام اباعبدالله (ع) اين است كه آن حضرت چون مى‏دانست‏با حيات خود نمى‏تواند اسلام را از خطر حكومت‏بنى‏اميه نجات دهد، با مرگ و شهادت خويش اين مهم را تحقق بخشيد و مشعل هدايت‏بشر و اسوه مبارزه با ظلم و بى‏عدالتى شد .

در ماجراى داستان اصحاب اخدود روايتى در منابع اهل سنت نقل شده كه امين‏الاسلام طبرسى نيز در تفسير شريف مجمع‏البيان آن را نقل نموده و ماجرا از اين قرار بود:

«صهيب از رسول خدا نقل مى‏كند كه، در قصه اصحاب اخدود پادشاهى ستمگر بود كه روزى سخت‏بيمار شد . جوانى داراى كرامات كه بيماران لاعلاج را شفا مى‏داد در آن شهر زندگى مى‏كرد . ولى ايمان و اعتقادى به پادشاه كه خود را رب مردم مى‏دانست، نداشت و به پروردگار عالم ايمان داشت . او را براى معالجه نزد شاه مى‏برند . شاه مى‏پرسد: آيا مى‏توانى مرا شفا دهى؟ پاسخ مى‏دهد: من كسى را شفا نمى‏دهم، من فقط دعا مى‏كنم و پروردگار عالم شفا مى‏دهد . پادشاه بر مى‏آشوبد كه مگر رب تو من نيستم؟! پاسخ مى‏دهد: نه، كسى رب من است كه رب تو نيز هست . هر چه از او مى‏خواهد كه دست از اين اعتقاد بردارد، نمى‏پذيرد . دستور مى‏دهد جوان را به بالاى كوهى برده و از آنجا به زمين پرتاب كنند . وقتى او را به بالاى كوه مى‏برند، از درگاه خدا مى‏خواهد كه ماموران را به سزاى اعمالشان برساند . همه ماموران به پايين سقوط مى‏كنند و او سالم نزد پادشاه باز مى‏گردد . وقتى از ماجرا جويا مى‏شود، جوان پاسخ مى‏دهد كه پروردگار عالم آنها را مجازات كرد .

بار ديگر دستور مى‏دهد كه او را با كشتى به دريا برده و به قعر دريا بيفكنند . اين بار نيز با دعاى جوان ماموران هلاك مى‏شوند و به نزد پادشاه باز مى‏گردد . وقتى ماجرا را جويا مى‏شود جوان مى‏گويد: پروردگار عالم آنان را مجازات نمود . آنگاه به پادشاه مى‏گويد: اگر مى‏خواهى مرا به قتل برسانى بايد دست و پايم را با طناب به درختى ببندى، مردم را هم به تماشا فرا بخوانى، تير و كمان به دست‏بگيرى و بگويى: به نام پروردگار اين جوان، آن‏گاه تير را از كمان خارج كنى تا من كشته شوم . پادشاه به توصيه او عمل مى‏كند و با اصابت تير به قلب جوان كشته مى‏شود . مردم با مشاهده اين صحنه و شنيدن جمله‏اى كه از دهان پادشاه خارج مى‏شود، همگى با صداى بلند مى‏گويند: ما هم به پروردگار اين جوان ايمان آورديم . و بدين وسيله جوان با قربانى كردن خود مردم را هدايت مى‏كند . پادشاه هر چه مردم را تهديد مى‏كند، سودى نمى‏بخشد .» (43)

از اينكه اين جوان - كه احتمالا به قرينه بعضى از روايات از پيامبران سرزمين حبشه بوده (44) - خود را براى هدايت مردم فدا مى‏كند و در واقع خود اسباب قتلش را فراهم مى‏سازد، پيامبر نيز اين داستان را نقل كرده و نسبت‏به بخش آخر آن مخالفتى نمى‏كند، مى‏توان فهميد كه فدا كردن جان خود براى اهداف والا مجاز است .

د . اصول و قواعدى چند

فقها در بحثهاى متنوع فقهى با استناد به دلايل معتبر فتاوايى داده‏اند كه مشروعيت عمليات استشهادى از آنها استفاده مى‏شود . به نمونه‏هايى از اين فتاوا در منابع شيعى و سنى و كيفيت استفاده مشروعيت عمليات استشهادى از آن موارد، توجه نماييد، هر چند به نظر ما بعضى از موارد ذيل مى‏تواند دليل و بعضى صرفا مؤيدى بر مطلب باشد .

1 . جواز قتل بى‏گناهانى كه دشمن در جنگ سپر قرار مى‏دهد .

فقها در كتاب الجهاد بحثى دارند كه اگر دشمن در مصاف با مسلمانان گروهى از اسراى مسلمين يا عده‏اى از زنان و كودكان يا افراد سالخورده را كه خونشان محترم است (محقون‏الدم هستند) سپر قرار دهد به طورى كه غلبه بر آنان بدون از ميان برداشتن اين گروه امكان‏پذير نباشد، آيا مسلمانان مجازند كه ابتدا بى‏گناهان را به قتل برسانند تا بتوانند دشمن را از پاى در آورند؟ همه فقها به اين سؤال پاسخ مثبت مى‏دهند و برخى جواز قتل آنان را مورد اتفاق بين مسلمانان مى‏شمارند، گرچه در برخى از زواياى آن اختلافاتى وجود دارد، اما اصل فتواى جواز مورد اتفاق است .

برخى تنها در صورت ضرورت آن را تجويز مى‏كنند (45) ، برخى در صورتى كه پيروزى بر دشمن متوقف بر كشتن آنان باشد، (46) اجازه مى‏دهند، بعضى ديگر در صورت شعله‏ور شدن جنگ اين عمل را جايز مى‏شمارند (47) ، بعضى ديگر در صورتى جايز مى‏دانند كه مجاهد مسلمان قصدش از هجوم به افرادى كه سپر قرار داده شده‏اند، كشتن آنان نباشد . (48) صاحب‏جواهر فقيه نامور شيعى در اين باره مى‏گويد:

«اگر كفار زنان و كودكان را سپر خويش قرار دهند، بايد دست نگاه داشت مگر آنكه در حال شعله‏ور شدن جنگ به چنين عملى دست‏بزنند كه در اين صورت ادامه جنگ جايز خواهد بود، هر چند به قتل زنان و كودكان بيانجامد بخصوص وقتى كه دست نگاه داشتن مسلمانان خوف پيروزى دشمن را در پى داشته باشد . همچنين اگر دشمن گروهى از اسراى مسلمين را سپر قرار دهد، در صورتى كه جهاد با دشمن جز با حمله به اسيران ممكن نباشد، حمله جايز است هر چند به قتل آنان بيانجامد .»

سپس مى‏افزايد:

«حتى اگر جهاد با دشمن بر تعرض به آنان هم متوقف نباشد، به مقتضاى اطلاق روايت تعرض به اسيران جايز است ...» (49)

كيفيت استدلال براى مورد بحث

سؤال اساسى اين است كه از «جواز قتل افرادى كه به وسيله دشمن سپر قرار داده شده‏اند» چگونه مى‏توان به «جواز عمليات استشهادى‏» رسيد؟

فقها در مباحث فقهى سؤالى مطرح كرده‏اند و آن اينكه اگر فردى را تهديد كنند كه به شخص بى‏گناهى صدمه مالى يا جانى بزند، آيا شخص مكره مجاز است‏به چنين كارى مبادرت ورزد؟ پاسخ داده‏اند: اگر او را به قتل تهديد كنند كه به ديگرى صدمه مالى بزند يا او را مجروح سازد، مانعى ندارد كه با اكراه بدان تن دهد، اما اگر از او بخواهند ديگرى را بكشد، حق ندارد براى حفظ جان خود ديگرى را به قتل برساند . (50)

آيا از اين مطلب نمى‏توان استفاده كرد كه «حرمت جان ديگرى‏» به مراتب بيش از «حرمت جان آدمى‏» است؟ اگر بتوان چنين نتيجه‏اى گرفت، آيا نمى‏توان از جواز قتل افراد سپر شده در فرض ضرورت يا شعله‏ور شدن جنگ يا ... (بنابر اختلاف اقوال) جواز قتل را در عمليات استشهادى براى رسيدن به هدفى والاتر استفاده كرد؟ اگر انسان مجاز است در شرايطى خاص براى ضربه زدن به دشمن و غلبه بر او افراد بى‏گناهى را به قتل برساند، چرا مجاز نباشد براى رسيدن به همين هدف خود را فدا كند؟

ابن زهره از فقهاى قرن ششم «جواز قتل دشمن‏» را به هر وسيله‏اى كه اميد پيروزى در آن باشد، مجاز مى‏شمارد مانند آتش زدن، به منجنيق بستن و روشهاى ديگر، حتى اگر در ميان دشمن مسلمانانى هم حضور داشته باشند كه در شرايط عادى نمى‏توان آنها را به قتل رساند . فقط كشتن دشمن را با سم جايز نمى‏داند . (51) بعضى از فقها آن را هم جايز مى‏دانند منتهى مكروه مى‏شمارند . (52)

فقهاى اهل سنت نيز با تجويز قتل كسانى كه از سوى دشمن سپر قرار داده شده‏اند، آن را منحصر به باب جهاد دانسته‏اند كه قتل بى‏گناهان از باب حرج و ضرورت جايز شمرده شده و چون قتل نفس را مانند يا خفيف‏تر از كشتن ديگران دانسته‏اند، از اين رو حكم به جواز عمليات استشهادى را با هدف ضربه زدن به دشمن صادر كرده‏اند . (53)

اگر از اين استدلال هم بگذريم، صاحب‏جواهر بيانى دارد كه مطلب را به روشنى تبيين مى‏كند و جاى ابهامى باقى نمى‏گذارد . وى پس از بيان ديدگاه خود در يك جمع‏بندى ضابطه‏اى را تعيين مى‏كند كه بسيار حايز اهميت است . مى‏گويد:

«خلاصه سخن آنكه كشتن كافر حربى واجب است . هرگاه رسيدن به اين مقصود بدون ارتكاب مقدمه حرامى ممكن باشد، بى‏درنگ انجام مى‏گيرد، ولى اگر بر انجام مقدمه حرامى متوقف باشد، خطاب وجوب با خطاب حرمت تعارض پيدا مى‏كنند . اگر هيچ كدام بر ديگرى برترى نداشت، شخص مخير است كه يكى را انتخاب كند . شايد مراد اصحاب از جواز ارتكاب مقدمه حرام نيز همين مطلب باشد .» (54)

بنابراين بيان عمليات شهادت‏طلبانه حتى اگر خودكشى هم باشد كه عملى حرام است، اما چون عمل واجب اهمى چون ضربه زدن به دشمنان و سركوب آنان و دفاع از كيان اسلام بر آن متوقف است، ارتكاب آن مجاز و لازم خواهد بود و چنانچه از نظر اهميت‏بر ترك حرام (خودكشى) برتر نباشد، باز هم شخص مخير است كه يكى از آنها را انتخاب كند . يا فعل حرامى را مرتكب شود تا فعل واجب ترك نشود يا از ارتكاب حرام صرف نظر كند هر چند فعل واجب را ترك گردد .

چنان كه يادآور شديم، عمليات استشهادى اساسا خودكشى و فعل حرام نيست تا چنين تعارضاتى پيش بيايد . چنان كه در كلمات بعضى از فقها اين نكته مورد توجه قرار گرفته و پس از اين خواهد آمد .

2 . جواز قتل كسانى كه در جنگ نقشى ندارند .

يكى ديگر از مباحث كتاب الجهاد حرمت قتل كسانى است كه در جنگ نقشى ندارند، زنان، كودكان و سالخوردگان، اعم از اينكه به عنوان سپر انسانى استفاده شوند يا نه، پيامبر اكرم (ص) از حمله به افراد ياد شده نهى فرموده‏اند . (55) در عين حال در صورتى كه پيروزى بر دشمن بر حمله به آنان و كشتن ايشان متوقف باشد، جايز خواهد بود . (56)

علامه حلى در اين مساله ادعاى اجماع كرده است . (57)

همچنين شبيخون زدن به دشمن كه در شرايط عادى مجاز نيست، در شرايط خاص و استثنايى مجاز شمرده شده است . برخى آن را در صورت ضعف مسلمانان از مقابله با دشمن تجويز كرده‏اند . (58)

استدلال به ادله جواز قتل چنين افرادى در عمليات استشهادى به همان كيفيتى است كه در مبحث قبلى - جواز قتل سپرهاى انسانى - گذشت .

3 . وجوب دفاع به هر قيمت و كيفيت

بحث ديگرى كه در كتاب الجهاد وجود دارد، وجوب جهاد دفاعى در برابر دشمن است كه به جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامى حمله كرده است . فقها هيچ شرطى را براى وجوب چنين جهادى لازم ندانسته‏اند . بر خلاف جهاد ابتدايى كه وجوبش مشروط به شرايطى است، جهاد دفاعى حتى قصد قربت هم لازم ندارد . (59) بر آزاد و بنده، كوچك و بزرگ، پير و جوان، زن و مرد، سالم و بيمار، نابينا و ناشنوا در صورت نياز، واجب است كه هر طور كه مى‏توانند از جان و مال و ناموس و سرزمين اسلامى خود دفاع كنند و اگر در اين راه كشته شوند، شهيدند . وجود امام يا اذن او هم در جهاد دفاعى معتبر نيست . (60)

صاحب‏جواهر در خصوص دفاع از جان مى‏نويسد:

«دفاع از جان به هر كيفيتى كه ممكن باشد، واجب است‏حتى اگر بداند كه يكى، دو ساعت‏يا كمتر از آن نمى‏تواند از خود دفاع كند، باز هم كافى است و دفاع واجب است .» (61)

اين بيان كه حاكى از اهميت‏حفظ جان در برابر دشمن است، در مقايسه با حفظ مال است . در روايات ما نقل شده كه پيامبر (ص) و على (ع) سفارش فرمودند: مالتان را فداى حفظ جانتان كنيد و جانتان را فداى حفظ دينتان . (62) معلوم مى‏شود كه از نظر هميت‏حفظ دين و حفظ سرزمين اسلامى بر حفظ جان برترى دارد چنان كه حفظ جان بر حفظ مال برتر است . براى افراد غيرتمند حتى حفظ ناموس بر حفظ جان نيز تقدم دارد (63) و اگر كسى جانش را فداى دفاع از ناموسش كند نه تنها مورد سرزنش قرار نمى‏گيرد، بلكه عقلاى عالم او را تحسين مى‏كنند .

اصولا عمليات استشهادى ماهيت دفاعى دارد و براى اخراج دشمن از سرزمين اسلامى و جلوگيرى از تجاوز و پيشروى او انجام مى‏شود . قطعا هر ملتى مايل است‏با كمترين خسارت دشمن را از سرزمين خود اخراج كند . تا كسى مجبور نشود دست‏به چنين عملياتى نمى‏زند . گرچه شخص مجاهد با اين عمل به سعادت ابدى مى‏رسد، اما اجتماع از فقدان آنها خسارت مى‏بيند و لذا تا ضرورت پيش نيايد، سرمايه‏هاى انسانى خود را به سهولت از كف نمى‏دهد.

مساله دفاع از خانه و كاشانه و سرزمين اسلامى در برابر اشغالگران و متجاوزان به قدرى روشن است كه نياز به توضيح دفاعى بودن آن نيست; از اين رو به هيچ شرطى مشروط نيست و بر همگان دفاع به هر كيفيتى كه بتوانندلازم بوده و يك تكليف عقلى و شرعى است. يكى از علماى اهل سنت در اين باره مى‏نويسد:

«آيا ما مجاز هستيم فلسطينى را كه تنها راهش منفجر كردن خود در جمع يهوديان است، محروم كنيم؟ او با هواپيماها، تانكها، و ناوهاى صهيونيستى چه كند؟ اين وسيله كه خداوند در اختيارش نهاده، مى‏توانيم از او بگيريم؟» (64)

حتى اگر از مشروعيت ابتدايى عمليات استشهادى نيز صرف نظر كنيم، اين اقدام از سوى مؤمنان عكس‏العملى در برابر جنايات متجاوزان است. وقتى متجاوزان به كشتن مسلمانان و ويران كردن خانه و كاشانه آنان اقدام مى‏كنند و از هيچ جنايتى ابا ندارند، اقدام به چنين عملياتى جنبه بازدارندگى دارد. قرآن كريم نيز به مقدار ضرورت اجازه مقابله به مثل را صادر كرده است:

«فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم‏» ; (65) «و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون‏» . (66)

آيا هيچ ملتى افراد جان بر كف خود را كه براى بيرون راندن متجاوزان فداكارى مى‏كنند، سرزنش مى‏كند؟

مقوله دفاع «به هر قيمتى‏» و «به هر كيفيتى‏» حق غير قابل انكار هر ملتى است. همان طور كه هر فردى در محيط خانه خود در برابر سارقان مى‏ايستد و اگر جانش را در راه حمايت از خانواده‏اش فدا كرد، مورد تحسين قرار مى‏گيرد و همچنين اگر پدر و مادرى براى نجات جان فرزند خويش خود را به قلب خطر بيفكنند و بدانند كه جانشان را در اين راه فدا خواهند كرد، در عين حال اقدام به چنين عملى كنند، نه تنها مورد سرزنش قرار نمى‏گيرند، بلكه همه مردم از هر كيش و آيينى آنان را تحسين مى‏كنند; هر ملتى نيز حق دارد در برابر متجاوزان بايستد و فداكارى كند. اگر انسان مجاز است جانش را فدا كند تا فرزندش را از خطر مرگ نجات دهد، چرا نتواند و مجاز نباشد جانش را براى نجات دينش، امت و سرزمين اسلامى قربانى كند؟ آيا در جنگ جهانى دوم كه خلبانان ژاپنى در مصاف با آمريكايى‏هاى متجاوز با هواپيماى خود به ناوهاى جنگى آمريكا زده و با انجام اين عمليات خود را فدا مى‏كردند تا ضربه‏اى بر دشمن وارد سازند، از سوى ملتها تحسين نشدند؟ هر ملتى چنين خلبانان شجاعى را تحسين مى‏كند. حال اگر ابرقدرتها و بوقهاى تبليغاتى آنان براى فريب افكار عمومى نام آن را تروريسم بنامد، چه باك! با نامگذارى فريبكارانه دشمن كه حقيقت دگرگون نمى‏شود. در منطق همه ملتها چنين انسانهايى قهرمان و ايثارگرند. در منطق اسلام نيز كسى كه در دفاع از اهل و عيالش به دست‏سارقان كشته شود، شهيد است; (67) چه رسد به كسى كه در دفاع از آرمانهاى مقدسش به دست دشمن متجاوز كشته شود. در اين منطق علاوه بر آنكه جامعه از آثار اين فداكارى بهره‏مند مى‏شود، شخص ايثارگر نيز به سعادت ابدى مى‏رسد. از اين رو «فداكارى و جانبازى‏» با سهولت‏بيشتر و اطمينان خاطر انجام مى‏گيرد. در منطق اسلامى كسى تن به شهادت مى‏دهد كه احساس كند با مرگ سرخ خويش بيش از حياتش به امت اسلامى خدمت مى‏كند و زمانى به استقبال مرگ مى‏رود كه آن را بهترين گزينه براى ضربه زدن به دشمن و بهترين راه سعادت بيابد.

4. لزوم استقامت تا شهادت

در كتاب «جهاد» بحثى وجود دارد كه آيا فرار از ميدان جنگ جايز است‏يا نه؟ فقها با استناد به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» (68) فرار را حرام شمرده‏اند مگر در شرايطى خاص كه مثلا سپاه دشمن بيش از دو برابر تعداد مسلمانان باشد كه اميد به پيروزى نباشد. محقق حلى در اثر ارزشمند خود «شرايع‏الاسلام‏» مى‏نويسد:

«لا يجوز الفرار اذا كان العدو على الضعف او اقل الا لمتحرف كطالب السعة او موارد الحياة او استدبار الشمس او تسوية لامته او لمتحيز الى فئة قليلة كانت او كثيرة.» (69)

روشن است آنچه كه محقق با الهام از آيه مباركه «يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير» (70) استثناء كرده، در حقيقت فرار از جنگ محسوب نمى‏شود.

برخى از فقها اين ضابطه را اين گونه تكميل كرده‏اند كه ملاك دو برابر بودن تعداد مشركين نيست‏به طورى كه اگر تعداد آنها بيش از آن بود استقامت لازم نباشد، بلكه اين معيار در صورتى است كه طرفين از نظر اوصاف و خصوصيات نزديك به هم باشند. (71)

به هر تقدير بر اساس ضابطه ياد شده فرار حرام است، حتى اگر احتمال قوى دهد كه در اين جنگ كشته خواهد شد، باز هم مجاز به فرار از جنگ نيست‏به دليل لزوم استقامت در آيه ياد شده، علامه حلى در فرضى كه احتمال كشته شدن در دو صورت ماندن و گريختن يكسان باشد، باز هم ماندن و استقامت كردن را ترجيح داده است. (72)

حتى در صورتى كه شخص احتمال قوى بدهد كه در جنگ كشته خواهد شد، محقق حلى و محقق اردبيلى باز هم فرار را جايز ندانسته و در اين فتوا كه استقامت را مطلقا لازم شمرده‏اند به آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» استدلال كرده‏اند. (73)

شهيد ثانى در توجيه اين فتوا معتقد شده است كه «استقامت تا سر حد مرگ‏» نه تنها هلاكت نيست‏بلكه رسيدن به حيات جاويدان اخروى است، بنابراين اساسا تعارضى بين اطلاق دو آيه مباركه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» و «ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏» كه عده‏اى توهم كرده‏اند، نيست. (74)

صاحب‏جواهر «وجوب استقامت‏» را در فرض دو برابر بودن يا كمتر بودن تعداد دشمنان از تعداد مسلمانان حتى در صورتى كه احتمال قوى دهد كه كشته مى‏شود، به علامه در ارشاد، تحرير و تذكرة، فاضل مقداد در تنقيح، و شهيد ثانى در مسالك و ديگران نسبت داده، صاحب رياض نيز آن را به اكثر اصحاب نسبت داده است. صاحب‏جواهر على رغم قول به جواز فرار از ميدان جنگ در فرض ياد شده، خود وجوب استقامت را با استناد به اين دلايل ترجيح داده است:

1. آيه شريفه «اذا لقيتم فئة فاثبتوا» .

2. نصوص مستفيض يا متواتر، كه بر حرمت فرار از جنگ دلالت دارند و آن را از گناهان كبيره مى‏شمارند.

3. بناى جهاد بر جانبازى است كه نزد خداوند متعال حيات ابدى است «و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله...» (75)

4. واجب كردن استقامت مسلمانان در برابر مشركان كه از نظر تعداد دو برابر آنها هستند، خود احتمال كشته شدن را افزايش مى‏دهد خصوصا در مواردى كه دشمن شجاع‏تر و از نظر قوت قلب قويتر باشد.

وى سپس به قائلين جواز فرار با استدلال به قاعده حرج، چنين پاسخ مى‏دهد:

«در جهاد كه مجاهد فى سبيل الله با شهادت به حيات ابدى و سعادت جاويد مى‏رسد، چه حرجى متصور است؟! در حالى كه سيدالشهداء - جانم فداى او باد - در كربلا با هفتاد و دو تن در برابر سى هزار تن از سربازان دشمن (كه اين تعداد كمترين رقم در روايات ماست) ايستادگى كرد.» (76)

بنابراين با توجه به اين فتاواى روش بايد در مقابل متجاوزان مقاومت كرد و با اقدام به عمليات استشهادى پيشروى آنان را سد كرد.

5. جواز حمله به قلب لشكر دشمن

يكى از مباحثى كه علماى اهل سنت در بحثهاى تفسيرى و فقهى مربوط به جهاد مطرح كرده‏اند، پاسخ به اين سؤال است كه آيا يك نفر مى‏تواند با علم يا ظن به اينكه با حمله كردن به قلب لشكر دشمن به شهادت مى‏رسد، به اين عمل شهادت‏طلبانه اقدام كند يا نه؟

ابتدا به اين سؤال پاسخ مى‏دهيم، سپس كيفيت استدلال به ادله جواز اين اقدام را در بحث عمليات شهادت‏طلبانه بررسى مى‏كنيم.

علماى اهل سنت‏با استناد به مواردى از سيره مسلمانان در جنگهاى مختلف، اين عمل را با شرايط جايز شمرده‏اند، حتى امام محمد غزالى آن را مورد اتفاق علما شمرده كه اختلافى در آن وجود ندارد. (77)

جصاص يكى از مفسران بنام اهل سنت، از محمد بن الحسن شيبانى دوست ابوحنيفه نقل كرده كه مى‏گويد:

«اگر مردى به تنهايى به سپاه هزار نفرى دشمن حمله كند چنان كه هدفش از اين حمله نجات مسلمانان يا كشتن و مجروح ساختن دشمن باشد، مانعى ندارد. ولى اگر با چنين هدف و انگيزه‏اى همراه نباشد، چون نفعى به حال مسلمين ندارد، مكروه است. از اين رو شايسته است كه اگر مسلمانى به اين امر مبادرت مى‏ورزد اگر نتيجه ياد شده را هم نداشته باشد، لااقل با هدف جرات بخشيدن به مسلمانان انجام گيرد كه آنها جسارت حمله به دشمن را پيدا كنند.»

قرطبى نيز كه از مفسران شهير اهل سنت است در تفسير آيه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏» مى‏نويسد:

«مانعى ندارد كه مرد مسلمانى به تنهايى به لشكر عظيمى حمله كند مشروط بر اينكه توان چنين حمله‏اى را داشته باشد و قصدش الهى بوده و در صدد اعلاء كلمة‏الله باشد و مصالح چنين اقدامى بر مفاسدش ترجيح داشته باشد، در اين صورت كار او از بهترين اعمال بوده و جانش را براى كسب رضايت الهى فداكرده است كه معناى سخن خداوند است. «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد» .

وى در ادامه، ماجراى حمله يكى از مسلمانان را به لشكر روميان در قسطنطنيه نقل مى‏كند كه با رفتن او گروهى از مسلمانان اقدام او را به هلاكت افكندن خود تلقى كردند كه در قرآن نهى شده است. ابو ايوب انصارى در مقام دفاع از او بر آمده و در تفسير آيه مورد نظر آنان چنين گفت:

«اين آيه درباره ما انصار مدينه نازل شد و شان نزول آن اين بود، وقتى كه اسلام رشد و گسترش يافت، ما مردم مدينه گمان كرديم كه ديگر اسلام نيازى به اموال ما ندارد، از اين رو قصد داشتيم از انفاق در راه خدا بپرهيزيم. اين آيه مباركه نازل شد: و انفقوا فى سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏» ، بدين معنا كه با ترك انفاق در راه خدا خود را به هلاكت نيفكنيد.» (78)

مقصود ما اين نيست كه آيه مباركه را از معناى عام خود به مورد شان نزول منحصر سازيم، بلكه مقصود اين است كه هلاكت در منطق قرآن با هلاكت در منطق افراد عادى تفاوت دارد.

در كتب تاريخ رواياتى هم در اين زمينه به چشم مى‏خورد. از آن جمله اينكه يكى از اصحاب در جنگ بدر به رسول خدا عرض كرد:

«اى رسول خدا! چه عملى از بنده، پروردگار عالم را خشنود مى‏كند؟ فرمود: فرو رفتن او در ميان لشكر دشمن، در حالى كه برهنه است.» (79)

آن مسلمان با شنيدن اين جمله سپرش را به زمين انداخت و آن قدر جنگيد كه به شهادت رسيد.

با بررسى اقوال فقهاى اهل سنت در اين بحث مى‏توان به اين نتيجه دست‏يافت كه كسى كه با ظن يا يقين به شهادت به تنهايى به قلب سپاه دشمن حمله كند، در صورتى كه اين اقدام را به اخلاص و انگيزه الهى انجام دهد و با اين عمل عده‏اى از لشكريان دشمن را به هلاكت‏برساند يا مجروح سازد، در دل آنان رعب و وحشت اندازد، و باعث تقويت جبهه مسلمين شود، جايز است. قرطبى و ابن قدامه تنها با شرط نخست اين اقدام را تجويز كرده‏اند و نيازى به شرايط ديگر احساس نكرده‏اند. چون طلب شهادت امر مشروعى بوده و نيازى به ترتب آثار ديگر ندارد بخصوص آثارى كه خارج از اختيار انسان است. از ادله نيز نمى‏توان شرايط ديگر را اثبات كرد. البته پذيرفته‏اند كه فقها نيز اين شرايط را از قواعد عامه جهاد استخراج كرده‏اند، ولى احكام خاص جهاد منحصر به حمله‏اى كه داراى چنين شرايطى باشد، نيست. از اين رو غلط شمردن حمله فاقد شرايط ياد شده را «ظلم در حق مجاهدان راه خدا» شمرده‏اند. البته دست زدن به حمله‏اى را كه به حال مسلمانان مفيد نباشد و صرفا حس شهادت‏طلبى شخص را بر آورده سازد، ترك اولى دانسته‏اند. (80)

فقهاى شيعه در بحث جهاد بسيارى از فروع را مورد بحث قرار نداده‏اند، به نظر مى‏رسد علت آن انزواى شيعه در طول تاريخ و عدم حضور آنان در عرصه حكومت و اجتماع و مورد ابتلا نبودن مباحث مربوط به جهاد بوده است. معمولا حكومتها نيز در اين زمينه‏ها به فتاواى علماى اهل سنت نياز داشتند و به ايشان مراجعه مى‏كردند. اما مى‏توان از اصول و قواعد و ادله حكم چنين مواردى را به دست آورد.

تنها در اين موضوع رواياتى در تفسير آيه شريفه «لا تقتلوا انفسكم ان الله بكم رحيما و من يفعل ذلك عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا و كان ذلك على الله يسيرا» (81) نقل شده و شان نزول آيه را كسانى شمرده‏اند كه به تنهايى به سپاه دشمن حمله مى‏كردند و بدين وسيله دشمن بر آنان سلطه پيدا كرده و به هر كيفيتى كه مايل بود ايشان را به قتل مى‏رساند. بديهى است‏با وجود موارد فراوانى از اين نمونه‏ها در صدر اسلام و مهمتر از آن سيره رسول گرامى اسلام (ص) در جنگها و اميرالمؤمنين على (ع) و اصحاب باوفاى آن حضرت و سيره امام حسين (ع) و اهل بيت و ياران آن بزرگوار در كربلا نمى‏توان اين عمل را نامشروع تلقى كرد، و در جواز آن ترديدى نمى‏توان كرد. تنهانكته‏اى كه وجود دارد آن است كه چنين حملاتى بايد حساب شده و با هدف الهى و ضربه زدن به دشمن باشد. از اين رو رواياتى از قبيل آنچه مورد اشاره قرار گرفت‏بايد بر حملات متهورانه‏اى حمل شود كه افراد با تشخيص خود و حساب نشده و بدون هماهنگى با فرماندهان جنگ و خودسرانه انجام مى‏دادند و به جاى ضربه زدن به دشمن، به سهولت كشته شده و باعث تضعيف روحيه مسلمين مى‏شدند. شايد مقيد ساختن اين عمل به «عدوان و ظلم‏» نيز گوياى همين نكته باشد كه نبايد استقبال از مرگ مصداق «عدوان‏» و «ظلم‏» باشد. به هر تقدير اگر فرض را بر جواز حمله به قلب دشمن گرفتيم، چگونه مى‏تواند در مورد بحث ما مورد استفاده قرار گيرد؟

كيفيت استدلال در مورد بحث

سؤالى كه در اينجا مطرح است آن است كه در حمله يك نفر به تنهايى به قلب لشكر دشمن - هر چند با علم يا ظن به كشته شدن انجام مى‏گيرد شخص مجاهد فى سبيل الله به دست دشمن كشته مى‏شود هر چند خود با حمله اين زمينه را براى دشمن فراهم مى‏كند. اما در عمليات استشهادى شخص اقدامى مى‏كند كه هم خود به شهادت مى‏رسد و هم گروهى از دشمنان را هلاك مى‏سازد، در حقيقت‏با دست‏خود خويشتن را به شهادت مى‏رساند. چگونه مى‏توان از جواز آن گونه حمله‏ها به جواز اين گونه اقدامات رسيد؟

پاسخى كه از اين سؤال داده‏اند آن است كه گرچه در نوع اول شخص مجاهد راه خدا «سبب قتل خويش‏» است و دشمن «مباشر قتل او» و در اين اقدام شهادت‏طلبانه شخص مجاهد راه خدا هم سبب است و هم مباشر قتل خودش، ولى در اين مورد هم دشمن مسبب اصلى چنين اقداماتى از سوى مسلمانان مظلوم است. و از نظر ادله هم تفاوتى ميان اين دو وجود ندارد. شهيد آن كسى است كه در مصاف با دشمن به شهادت برسد، چه به دست دشمن، چه به دست‏خود، شخص در هر دو شيوه جهاد مى‏كند، مى‏كشد و كشته مى‏شود. سببيت و مباشريت دخالتى در صدق عناوينى چون «جهاد» ، «شهادت‏» و امثال آن ندارد. همه عناصرى كه در صدق جهاد و شهادت معتبر است، درعمليات شهادت‏طلبانه نيز وجود دارد. شخص با انگيزه الهى و با هدف ضربه زدن به دشمن و جلوگيرى از تعدى و تجاوز او به جان، مال، ناموس و سرزمين اسلامى به مصاف دشمن مى‏رود و با اين اقدام ضربه‏اى سنگين بر پيكر دشمن وارد مى‏سازد. رعب و وحشت در دل او مى‏افكند و باعث تقويت روحيه مسلمين مى‏شود. آيا اگر كسى در ميدان جنگ اشتباها به جاى آنكه به دست دشمن كشته شود، با تير يكى از نيروهاى خودى كشته شود، شهيد نيست؟ هيچ كس در شهادت چنين فردى ترديد ندارد.

مرورى بر جملات حضرت امام خمينى، فقيه وارسته عصر در ماجراى شهادت شهيد حسين فهميده، نوجوان سيزده ساله كه در عملياتى شهادت‏طلبانه به شهادت رسيد، نشان مى‏دهد كه از ديدگاه ايشان نه تنها او شهيد است، بلكه الگوى امت اسلامى است، با آنكه شهادت او ظاهرا تاثيرى در جلوگيرى از سقوط خرمشهر به دست دشمن بعثى عراق نداشت اما انهدام تانك دشمن، ضربه‏اى به دشمن بود. ايشان فرمود:

«رهبر ما آن طفل دوازده ساله‏اى است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت‏شهادت نوشيد.» (82)

6. جواز انتخاب مرگى كه گريزى از آن نيست

فقهاى اهل سنت‏بحثى دارند مبنى بر اينكه اگر كسى كه - مثلا - در كشتى مسافرت مى‏كند و كشتى بر اثر حادثه‏اى آتش گرفته و شخص يقين مى‏كند كه در آتش خواهد سوخت، آيا مى‏تواند براى گريز از مرگ در آتش خود را به دريا بيفكند در حالى كه يقين دارد در آب هم غرق خواهد شد و راه نجاتى براى او نيست؟

بعضى از فقهاى اهل سنت‏به خاطر آنكه با به دريا افكندن خود مرگش مستند به او خواهد بود، آن را ممنوع شمرده‏اند، اما اكثر آنان به وى اجازه مى‏دهند كه خود را به دريا افكند. از نظر ايشان نمى‏توان به چنين كسى گفت‏خودكشى كرده و او را سرزنش نمود. زيرا فرض بر اين است كه اگر در كشتى هم بماند، كشته مى‏شود. (83) در مورد بحث ما نيز كسانى كه به عمليات استشهادى اقدام مى‏كنند، در حقيقت دفاع مى‏كنند، دفاعى كه تنها راه باقيمانده براى آنهاست‏به طورى كه اگر از اين اقدام دست‏بر دارند و بنشينند و منتظر آينده باشند، بايد مثل گذشتگان خود مرگ ذلت‏بارى را به دست دشمن ملاقات كنند. يا بايد تسليم خواست دشمن متجاوز شوند تا آنان را از سرزمينشان بيرون كند يا به قتل برساند يا به بردگى و اسارت بگيرد.

يك طرف عزت و افتخار است و طرف ديگرى ذلت و نكبت و بدبختى به ارمغان مى‏آورد. در صورتى كه زنده هم بمانند، زندگى ذليلانه‏اى به مراتب بدتر از مرگ خواهد بود. بنابراين او از بين مرگ و زندگى ذليلانه و مرگ عزتمندانه، دومى را برگزيده است; همان كه اباعبدالله انتخاب كرد. آيا مى‏توان با اين بهانه كه دشمن خشونتش بيشتر مى‏شود، مسلمانان را از دست زدن به اقدامات شهادت‏طلبانه بازداشت؟ آيا تجاوز كشتار ابتدايى دشمن مسبوق به عمليات شهادت‏طلبانه بود؟!

7. حفظ اسرار نظامى تا سر حد مرگ

اگر كسى اسرار مهمى در دل داشته باشد و در جنگ اسير شود و بداند كه در برابر شكنجه‏هاى دشمن تاب و مقاومت ندارد و بالاخره مجبور خواهد شد كه اسرار را فاش كند و بدين وسيله ضربه سنگينى بر پيكر جبهه اسلامى وارد شود - مثلا - بر اثر افشاى اسرار جان صدها تن از مسلمانان به خطر بيفتد و عملياتى نظامى با شكست مواجه شود، آيا چنين فردى مى‏تواند وقتى تحملش به پايان رسيد، به حيات خود هم خاتمه دهد؟

پاسخ دادن به اين سؤال بسيار دشوار مى‏نمايد. از يك سو مجوز خودكشى صادر كردن با توجه به حرمت قطعى اين عمل كار دشوارى است، از سوى ديگر اجازه چنين عملى را ندادن كه به كشته شدن صدها تن از مسلمانان منتهى مى‏شود و شكستى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مى‏گردد، كار آسانى نيست. فقهاى اهل سنت اين بحث را مطرح كرده و بعضى از علماى معاصر آنان حكم به جواز صادر كرده‏اند اما مشروط به شرايطى از آن جمله اينكه،

- اسرار بسيار مهمى باشد كه با فاش شدن آنها شكست‏سنگينى بر پيكر مسلمين وارد شود.

- در دست دشمن به گونه‏اى اسير باشد كه هيچ راه گريزى براى او نباشد و اگر قبل از اسير شدن باشد، مى‏تواند آن قدر مقاومت كند كه به شهادت برسد و اسير دشمن نگردد.

- قصدش راحت كردن خود از شكنجه دشمن نباشد بلكه دفع ضرر عظيم از مسلمين باشد. (84)

ظاهرا در فقه شيعه صريحا بحثى با اين عنوان وجود ندارد اما به نظر مى‏رسد كه ا ز باب «الضرورات تبيح المحظورات‏» مى‏توان جواز كشتن خويش را در شرايطى خاص و بسيار استثنايى صادر كرد. زيرا اقدام به ضررى است از روى ضرورت براى جلوگيرى از ضرر بزرگترى كه اسلام و مسلمين را تهديد مى‏كند و فرض هم بر اين است كه راه گريز ديگرى وجود ندارد.

شبيه اين فرع را علامه حلى در «تذكرة‏» مطرح كرده و آن اينكه اگر احتمال قوى دهد بر اينكه در جنگ اسير خواهد شد، بهتر اين است كه تن به اسارت ندهد و آن قدر بجنگد كه شهيد شود و خود را براى اسارت تسليم نكند تا در اسارت گرفتار كفار نشود و مجبور نگردد به استخدام آنان در آيد. (85)

حال چرا مجاهد راه خدا نتواند از باب ضرورت و ناچارى تن به عمليات استشهادى بدهد؟

8. جواز مراجعه مستحق حد و قصاص به حاكم

يكى از مباحثى كه در كتاب الحدود و القصاص مطرح است آن است كه اگر كسى به خاطر ارتكاب عملى مجرمانه مستحق اجراى حد يا قصاص باشد و به چنگ عدالت گرفتار نشود، آيا مجاز است‏خود را به حاكم شرع معرفى كرده و خواستار اجراى حد يا قصاص براى خود شود تا از عذاب الهى در قيامت ايمن باشد؟

هر چند بنابر اين بوده كه اگر كسى در خفا مرتكب عملى مجرمانه شده باشد كه مستحق جريان حد است، بهتر است كه به درگاه خدا توبه كند و اگر حقى از كسى تضييع شده، جبران نمايد، اما اگر نزد حاكم آمد، كسى او را سرزنش نمى‏كند بلكه به خاطر ايمان به روز قيامت و ترس از عذاب خدا و شجاعت در جهت استقبال از مجازات او را تحسين مى‏كنند كه قدمى در راه جبران گناهش برداشته است، اگر مجرم براى آنكه به مجازات برسد مجاز است، خود را به پاى چوبه‏دار برساند، چرا مجاهد راه خدا براى رضاى حق و با هدف ضربه زدن به دشمن نتواند اقدام به عمليات شهادت‏طلبانه نمايد؟

برخى از علماى اهل سنت از قاعده‏اى سخن گفته‏اند كه انسان مى‏تواند براى مصلحتى بالاتر خود را به قتل برساند، چنان كه در جنگ احد بعضى از اصحاب پيامبر براى محافظت از جان آن حضرت خود را به كانون خطر افكنده و جانبازى كردند. اين سخن نظير همان قاعده‏اى است كه پيشتر از صاحب‏جواهر نقل كرديم، بعيد نيست كه اين نكته نيز مؤيدى بر بحث ما باشد.

جمع‏بندى

غرض ما از بر شمردن موارد هشتگانه فوق از فقه اهل سنت و شيعه اين نبود كه يكايك آن‏ها را دليل مستقلى براى جواز و مشروعيت عمليات استشهادى قلمداد كنيم، هر چند بعضى از آنها دليل قاطعى بر مورد بحث ما و برخى مؤيد خوبى است، اما غرض اين است كه نشان داده شود عمليات استشهادى در تاريخ مسلمين و حتى ساير ملل دارد. ممكن است‏برخى از موارد ياد شده بنابر مبناى قياس - كه از منابع استنباط در مذهب اهل‏سنت است - راست‏بيايد و بنابر مذهب اماميه قابل توجيه نباشد، اما به نظر ما از مجموع اين موارد مى‏توان با اطمينان از جواز مشروعيت، بلكه از فضيلت و ارزش عمليات استشهادى سخن گفت.

پاسخ به يك شبهه

ما در خلال بحث‏به پاره‏اى از شبهات در خصوص عمليات استشهادى به طور غيرمستقيم پاسخ داديم، اما يكى از شبهاتى كه لازم است در پايان اين مقاله مورد توجه قرار گيرد آن است كه با اين عمليات فقط سربازان دشمن كشته نمى‏شوند، بلكه شهروندان عادى و بى‏گناه نيز كشته مى‏شوند. اين سخن گرچه در قالب يك شبهه مطرح شده و ممكن است در ذهن برخى مسلمانان نيز باشد، اما بيشتر ناشى از مغالطه‏اى است‏براى فريب افكار عمومى تا بتوانند جوانان غيور مسلمان را به تروريست‏بودن متهم كنند و مردم را از اينكه به دفاع از ايشان برخيزند، بر حذر دارند.

پاسخ اين شبهه بسيار واضح است.

اولا: گاهى همه افراد دشمن اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ در تجاوز شركت دارند مثل اينكه دشمن با اهل و زن و فرزندش به مملكت اسلامى هجوم آورده و آنجا را اشغال كرده و در آن ساكن شده باشد و راهى براى بيرون راندن آنان از اين سرزمين جز سلب امنيت ايشان وجود ندارد، بنابراين چون تنها راه باقيمانده براى سلب امنيت آنان عمليات شهادت‏طلبانه است. اين عمليات جايز گردد.

ثانيا: ممكن است زنان دشمن نيز در كنار مردان آموزشهايى ببينند و دوشادوش مردان بجنگند، بنابراين آنان جزء سربازان دشمن هستند و كشتن آنان، كشتن نيروهاى دشمن است نه شهروندان بى‏گناه.

اين مطلب را فقها با صراحت ابراز داشته‏اند كه اگر زنان، كودكان و سالخوردگان به نحوى از انحاء دشمن را يارى كنند، در حكم دشمن‏اند و كشتن آنان مجاز و بلكه لازم است. علامه حلى مى‏نويسد:

«پير مردان كفار حربى اگر صاحب نظر بوده و در جنگ مؤثر باشند، قتلشان بالاجماع جايز است. همچنين راهبان و صومعه داران چنان كه داراى راى و نظرى باشند كه در جنگ مؤثر باشد و بدين وسيله در جنگ نقش آفرينى كنند، كشته مى‏شوند.» (86)

ثالثا: ممكن است وقتى رزمندگان مسلمان اقدام به چنين عملياتى مى‏كنند، كشته شدن ديگران از باب ناچارى باشد بدون اينكه مورد نظر باشد.

رابعا: حتى اگر با علم به كشته شدن شهروندان عادى اقدام به عمليات كنند، از باب «مقابله به مثل در حد ضرورت‏» مجاز و مشروع است. آيا مقابله به مثل با دشمنى كه جوانان و نوجوانان، زنان و كودكان، سالخوردگان، و بيماران را به قتل مى‏رساند و كشتن زنان و كودكان مسلمان را جزيى از اعتقادات خود مى‏داند، خلاف است؟

به راستى چگونه بايد مانع از تجاوز چنين دشمنى شد؟ آيا مى‏توان فقط اعلام مظلوميت كرد و به انتظار يارى جهانيانى نشست كه اگر پشتيبان ظالم نباشند، دلشان براى مظلوم هم نمى‏تپد؟

1) صحيفه نور، ج‏2، ص‏5; ج‏4، ص‏252; ج‏2، ص‏18.

2) نساء، آيه‏74.

3) توبه، آيه 111.

4) همان، آيه‏21.

5) همان، آيه‏89.

6) كلينى، اصول كافى، ج‏2، ص‏348.

7) واقدى، المغازى، ج‏1، ص‏48.

8) طبرى، تاريخ طبرى، ج‏2، ص‏448.

9) المغازى، ج‏1، ص‏264.

10) همان، ج‏1، ص‏280.

11) تاريخ طبرى، ج‏3، ص‏296.

12) همان، ج‏9، ص‏185.

13) ر.ك: الحضارة الاسلاميه فى القرن الرابع، ص‏110; ابن اثير، الكامل، ج‏9، ص‏208.

14) حسين مكى، تاريخ بيست‏ساله ايران، ج‏6، ص‏279.

15) اين كنگره به سال 1988م در دانشكده تاريخ تل‏آويو با عنوان «شيعه‏شناسى‏» برگزار شد در حالى كه هيچ شخصيت‏شيعى در آن حضور نداشت.

16) نامه شصت تن از روشنفكران آمريكايى در دفاع از سياستهاى جنگ طلبانه دولتمردان آمريكا در سال 1380 خورشيدى.

17) عبدالرزاق المقرم، مقتل المقرم، ص‏308 - 309.

18) توبه، آيه‏111.

19) قرطبى، تفسير قرطبى، ج‏8، ص‏267 - 268.

20) بقره، آيه 207.

21) توبه، آيه 41.

22) همان، آيه 120.

23) انفال، آيه‏60.

24) طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏555.

25) همان.

26) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص‏123، ح‏282.

27) ميرزاى قمى، جامع الشتات، ج‏1، ص‏393.

28) فتاوا جهاديه، به كوشش محمدحسن كاووسى و نصر الله صالحى، ص‏71.

29) وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏12.

30) همان، ص‏14.

31) همان، ص‏120 - 121.

32) وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏122.

33) صحيح بخارى، ج‏6، ص‏93.

34) نهج البلاغه، خ‏5.

35) موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص‏499.

36) همان، ص‏400 - 401.

37) تاريخ طبرى، ج‏2، ص‏135.

38) تاريخ يعقوبى، ج‏2، ص‏39.

39) تاريخ طبرى، ج‏2، ص‏514.

40) مجلسى، بحارالانوار، ج‏20، ص‏87.

41) عنكبوت، آيه‏1.

42) نهج البلاغه، خ‏156.

43) طبرسى، مجمع‏البيان، ج‏5، ص‏464 - 465.

44) ر.ك: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏14، ص‏438 - 445.

45) ر.ك: محمد الزحيلى، احمد معاذ الخطيب، العمليات الاستشهاديه فى الميزان الفقهى، ص‏89.

46) علامه حلى، تبصرة المتعلمين، ص‏51.

47) ابن براج، المهذب، ج‏1، ص‏302; علامه حلى، قواعد الاحكام، ج‏1، ص‏486.

48) شيخ محمد حسن، جواهر الكلام، ج‏21، ص‏70.

49) همان، ص‏68 - 70.

50) محقق حلى، شرايع الاسلام، ج‏4، ص‏199 - 200.

51) ابن زهره، غنية النزوع; كيدرى، اصباح الشيعه، (به نقل از الينابيع الفقهيه، ج‏9، ص‏152 و 170) .

52) ر.ك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏67، علامه در قواعد و تحرير و تذكره، شهيدين در لمعه و شرح لمعه، شيخ طوسى در مبسوط و ابن‏جنيد قايل به كراهت اند.

53) مجموعة اسئلة متعلقه باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص‏11.

54) جواهر الكلام، ج‏21، ص‏69 - 70.

55) وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏64 - 65.

56) قواعدالاحكام، ج‏1، ص‏486.

57) ر.ك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏73.

58) ابن براج، المهذب، ج‏1، ص‏302; ابن ادريس، سرائر، ج‏3، ص‏7.

59) كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ج‏4، ص‏337.

60) جواهر الكلام، ج‏21، ص‏14 - 17.

61) همان، ج‏41، ص‏655.

62) بحارالانوار، ج‏65، ص‏212.

63) جواهر الكلام، ج‏21، ص‏655. «كان فى وصية اميرالمؤمنين لاصحابه...فاذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا انزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم فاعلموا ان الهالك من هلك دينه‏» ، نيز ج‏66، ص‏392 از جمله وصاياى پيامبر (ص) به على (ع): «ابذل مالك و دمك دون دينك‏» .

64) يوسف القرضاوى، الانتفاضة الفلسطينية و العمليات الفدائيه، ص‏7.

65) بقره، آيه 194.

66) همان، آيه 179.

67) وسائل الشيعه، ج‏15، ص‏120 - 121.

68) انفال، آيه 47.

69) شرايع الاسلام، ج‏1، ص‏311.

70) انفال، آيات 15 و 16.

71) ر.ك: جواهر الكلام، ج‏21، ص‏63، به علامه نسبت داده است.

72) تذكرة الفقهاء، ج‏9، ص‏60.

73) شرايع الاسلام، ج‏1، ص‏311; مجمع الفائدة و البرهان، ج‏7، ص‏452.

74) شهيد ثانى، مسالك الافهام، ج‏3، ص‏23.

75) آل عمران، آيه 169.

76) جواهر الكلام، ج‏21، ص‏61 - 62.

77) محمد غزالى‏احياء العلوم، ج‏7، ص‏26.

78) قرطبى، تفسير قرطبى، ج‏3، ص‏21.

79) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏19، ص‏339، به نقل از تاريخ ابن اسحاق.

80) مجموعه اسئلة متعلقة باحكام الجهاد و الجواب من علماء القسام، ص‏37. نك: سايت اينترنتى «كتائب الشهيد عزالدين القسام‏»

81) نساء، آيات 29 و 30.

82) صحيفه امام، ج‏14، ص‏73.

83) الموسوعة الفقهيه، وزارة الاوقات و الشئون الاسلاميه، ج‏6، ص‏283.

84) دكتر محمد الزحيلى، احمد معاذ الخطيب، العمليات الاستشهاديه فى الميزان الفقهى، ص‏145 - 150.

85) تذكرة الفقهاء، ج‏9، ص‏59.

86) علامه حلى، تذكرة الفقهاء ج‏9، ص‏65 - 66.

/ 1