نسل غاوي و چالشهاي تربيت ديني
سيما محمّدپور دهكرديمقدمه:
مقاله حاضر به بررسي چالشهاي تربيت ديني در جامعه فعلي و تأثير آن بر شيوهتربيت نسل حاضر پرداخته است. پيرامون عنوان مقاله، انگيزه ارائه آن و اصطلاحات خاص به كار گرفته شده، بيانچند مطلب ضروري به نظر ميرسد:مطلب اول:
ايرانيان در «انديشه» و «دين». سوابق درخشان تاريخي دارند ـ حدود پنج قرناداره كننده تمدن بزرگ اسلامي بودهاندـ حتي قبل از اسلام نيز اين سرزمين، بافت دينيخود را حفظ كرده است. (زرتشتي ـ مجوسي) اينها همان امتي هستند كه پيامبر پس ازنزول قرآن آية ( و آخرين منهم لما يلحقوا بهم... ) دست بر شانه سلمان گذاشت وفرمود: «لو كان الايمان في ثرياء لنا له رجال من هولاء...» و...تاريخ گذشته نزديك اينسرزمين هم نشان ميدهد در آن سالها كه تبليغات «ماترياليستي» و «ماركسيستي» درايران به اوج خود رسيده بود، باز جوان ايراني به «خلأ» موجود در اين انديشه پي برد و بهاين نتيجه رسيد كه: «غيبت خدا هستي را قبرستان بي كرانهاي ميكند كه انسان خود را در آن تنهامييابد». اينها نژادي هستند كه در «انديشه» بلند داشتن و «حق پذيري» زبانزد دنيابودهاند.مطلب دوم:
نسل امروز ما «ضال» نيستند، بلكه «غاوي» هستند. «غاوي» معاني متعدد دارد،يكي از آن معاني «سرگرداني» و «رهايي» و «بي راهي» است. اصليترين تفاوت«ضال» با «غاوي» در اين است كه براي انسان ضال و گمراه، راه و هدف تعريف شده، ولياو انتخاب نكرده است. اما براي غاوي، راه يا تعريف نشده و يا تعريف درستي براي آنارائه نشده و يا تحميل شده است، براي همين انتخاب درستي صورت نگرفته و شخصسرگردان است؛ يعني ضلالت ريشه در «علم» و تمرد «آگاهانه» دارد، ولي غوايت ريشه در«جهل» و تمرد «غافلانه» دارد. شيطان هم به سرگردان نمودن فرزندان آدم قسم ياد كرده است: ( ولاغوينهماجمعين ) و تنها اين گروهند كه جاهلانه از او تبعيت ميكنند ( الا من اتبعك منالغاوين ) . اين حالت هر چند در يك گروه سني ـ مثلاًنوجواني و جواني ـ مشهودتر است، وليبسياري افراد ممكن است فرصتهائي از حيات و زندگيشان را در اين حالت به سر ببرندو مصداق «غوايت» باشند. از اين جهت «غوايت» مفهومي تقريباًعام و فراگير است وبسياري افراد ـ در هر گروه سني يا موقعيت فردي و اجتماعي ـ ميتوانند مخاطب اينمقاله باشند.مطلب سوم:
از نگاه شريعت اسلام، قرآن بزرگ ترين «دستورالعمل» حيات، كتاب انسان سازيو نسخه سعادت بشر است. دليل اين امر آن است كه حرفهاي قرآن، متناسب وهماهنگ با نيازهاي فطري انسان ميباشد و به تعبير استاد جوادي آملي، سخن قرآنهمان سخن آشناي درون است. قرآن ترجمان هستي انسان ميباشد و لسان قرآنبيانگر همان لسان فطرت و تفسير روح و جان آدمي است از اين جهت قرآن هرچندسنگين است، يعني پرمحتوا و پرمغز است، چون حق و حقيقت سبك مغز نيست: ( انّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً ) ، و كوه قدرت حمل آن را ندارد: ( لو انزلنا هذاالقرآن علي جبل لرأيته خاشعاًمتصدعاًمن خشية الله ) ولي آسان است و سخت فهمنيست، چون فطرت انسان طالب آن است و تحميل بر فطرت نيست ( لقد يسرنا القرآنللذكر ) پس معارف آن براي همه قابل دسترس ميباشد. شايد در جامعه قرآني فعليما، وقت آن رسيده باشد كه «عذر تقسير به پيشگاهقرآن» ببريم و گامي در جهت رهايي قرآن از «مهجوريت» برداريم و به تعبيرامامعلي (ع) ، قرآن را به «سخن» آوريم، او كه در آخرين وصيتش به فرزندش نيزسفارش به فهم و عمل به قرآن نمودند اين كتاب هم انسان را به «دانايي» مسلح ميكند و هم «توانايي»، چرا كه حقتلاوت قرآن «فهم» و به كار بستن آن است: ( يتلونه حق تلاوته ) اگر چنين نبود غربيهابه تأثير عملي قرآن در بركات علميشان اعتراف نمينمودند: «واجب است اعتراف كنيم كه علوم طبيعي و فلكي و فلسفه و رياضيات كه در اروپارواج گرفت، عموما از بركت تعليمات قرآني است و ما مديون مسلمانانيم، بلكه اروپا از اينجهت شهري از اسلام است». در مقاله حاضر، در موارد متعدد، به آيات قرآن استناد شده است. ياد آور ميشود،ذكر آيات در اين مقاله، از باب تفسير نميباشد، بلكه نوعي «تطبيق» است. استشهاد بهآيات قرآن، بيان مصداقي از مصاديق خطابهاي قرآن است و به اصطلاح اين عمل«استنطاق» قرآن ميباشد، همانطور كه امام علي (ع) فرمودند: قرآن را به سخن درآوريد. پس آنچه در اين مقاله مورد نظر است، «تطبيق» آيات بر جريان زندگي امروزهانسانها و بيان يك نمونه و مصداق آن است؛ نه «تفسير» آيه.مطلب چهارم:
دين به انسان دستورالعمل و «الگو» ميدهد، و اسوههاي ديني موفق ـ خواه قرآني،خواه غير قرآني ـ متعلق به زمان و مكان خاصي نيستند، بلكه به تاريخ انسانها تعلقدارند. در اين مقاله الگوهاي ديني «اهل رشد» معرفي شدهاند و به عنوان نمونه بهالگوهاي «عاشورا» و نهضت امام حسين اشاره شده است. منظور از الگوهاي عاشورا وعاشوراييان، هم اشاره به خود نهضت است و هم اشاره به همه كساني كه در طول تاريخ،در «انديشه» و «عمل» به آنها اقتدا كردهاند، چرا كه «حسين» خود يك «مكتب» است، نه«شخص» چون هدفش كلي و نوعي است، نه شخصي و فردي. و تعبير به «مكتب» هم براي آن است كه هم به انسان «انديشه» ميدهد(جهانبيني) و هم دستورالعمل زندگي (ايدئولوژي). در نتيجه مناسك عاشورا، مناسك «زندگي» است نه «مرگ». زيبا زيستنميآموزد و اگر زيبا مردني در آن مطرح است، محصول زيبا زيستن است، شكي نيست تاانسان تناسبي با زندگي زيباي عاشوراييان و امام شهيدان پيدا نكند، از مرگ زيبا همخبري نخواهد بود، مرگي كه بتواند نام انسان را در تاريخ جاودانه سازد. هرچند امروزه، نگاه ما به نهضت حسين، بيشتر نگاه «عاطفي» است، نه«آموزشي» و تربيتي. ولي اميداوريم در آينده نزديك، نسل حسيني خود را به زيورتعليمات حسيني آراسته كرده «شور» حسيني را به «شعور» حسيني تبديل نمايد و درنگاه عاطفي، توقف نكند و اميدواريم اين مقاله، در فراهم آوردن بستر مناسبي براي اينحركت مؤثر باشد.مطلب پنجم:
مقايسهاي بين «اهل رشد» و «اهل غي» نتايجي علمي و عملي به دنبال دارد كهميتواند در اصلاح روند نظام تعليم و تربيت ـ (اعم از خانواده و مراكز رسمي و غيررسمي تعليم و تربيت مورد توجه و استفاده قرار گيرد، چرا كه اين نسل محصول تربيتاين دو نظامند و «سرگرداني» آنها نيز ثمرة همين تعليم و تربيت است. متن مقاله، حاوي مقايسه اهل «رشد» و اهل «غي» و پيامدهاي حاصل از آناست. در بيان هر مورد پيشنهادهاي علمي و عملي به: الف) متصديان تربيتي و آموزشي؛ب) اهل غوايت و سرگرداني، شده است.نتايج و پيامدهاي حاصل از ارزيابي مختصات اهل «رشد» و اهل «غي»
1ـ هدفدار و حكيمانه زيستن اهل «رشد»، جهان مجموعهاي هدفدار است كهانسان نيز از اين مجموعه مستثنا نميباشد. او همواره در پي اين بوده است كه پاسخ ششسؤال را براي خود روشن نمايد: من كيستم؟ از كجا آمدهام؟ به كجا آمدهام؟ براي چه آمدهام؟ با كه هستم؟ و بهكجا ميروم؟ در اين انديشه هر چيز زيبايي خاص خودش را دارد، زندگي زيبا، مرگ زيبا،هدفدار زيستن، هدفدار مردن، چرا كه همه چيز «غايت» دارد و «هدفمند» است (همينانديشه است كه راه انسان الهي را از انسان مادي جدا ميكند). استاد محمد تقي جعفري، از شناخت انسان نسبت به «موقعيت» خود، با عنوان«تعهد برين» ياد ميكند و آن را عاليترين ويژگي زندگي هدفدار ميداند و ميگويد: «تعهد برين عبارت است از شناخت موقعيت خويشتن در جهان هستي و ملتزمبودن به تكامل و به ثمر رسانيدن شخصيت». نقطه مقابل انسان حكيم، انسان «غاوي» و «بي راه» است كه هنوز به تعريفدرستي از «حيات» نرسيده است. براي همين «بودن» و «نبودن» چندان تفاوتي برايشندارد. او نه از «حيات» لذت ميبرد و نه از «مرگ». چنين انساني يا از چيزي خوششنميآيد و يا لذاتي گذرا و ا´ني نصيبش ميشود، چرا كه معيار ثابتي براي «ارزش» گذاريندارد، حتي حضور در مجلس «حسين» برايش لذتي ندارد، چون براي اين حضور هدف ودليلي ندارد. علاّمه جعفري در اين باره ميفرمايد: «اساسيترين مختص پوچ گرايي دگرگون شدن احساس حيات طبيعي است كهنه تنها حيات را از جوشش خود مياندازد، بلكه در عين حال آن را به عنوان يك ضرورتتنفر آور در نظر انسان جلوه ميدهد، مانند اجباري كه يك انسان تشنه، خوردن آب گلآلود را پر ارزش احساس نمايد». قرآن كريم در موارد متعدد به اين هدفمندي اشاره ميكند و خلقت انسان را عبثو بيهوده نميداند در حالات اميرالمؤمنين علي (ع) آمده است كه آية ( ايحسب الانسانان يترك سدي ) را بسيار ميخواند و ميگريست. عاشوراييان نمونه بارز اين خصلتند، او اگر ميماند ميداند چرا ميماند (امامسجاد، جوان بيست و دو ساله) و حيات دارد و اگر ميرود، ميداند چرا ميرود.نه برايماندن و نه براي رفتن ذرهاي ترديد به خود راه نميدهد. براي عاشوراييان و اهل رشدامروز نيز حضور در «مجلس» حسين و «مكتب» عاشورا تعريف شده است. براي همين«او» چون براي اين حضور «دليل» دارد اگر بهره برداري مناسب نكند، از هدفش دورافتاده و چون ديگران گرفتار «خسران». مطابق اعتقاد روانشناسان به «تصعيد»انسان هدفدار براي صعود به كمالواقعي خود حتي قادر است تمايلات نفساني را به خدمت بگيرد و نه تنها آنها را سركوبنكند (چرا كه اسلام دين رهبانيت نيست)، بلكه جهت تكاملي به آنها بدهد. به عنوان مثال، چنين انساني مثل ساير انسانها نياز به تفريح و سرگرمي دارد،ولي به سراغ تفريح و بازيهاي هدفداري چون: شنا، كشتي، اسب سواري، تير اندازي، و...ميرود كه هدفهاي عاليتري را در آنها جستجو كند.پيام اهل «رشد» به اهل «غي»:
بار ديگر به آرمان هاي خود باز گرديد و در آنها تجديد نظر كنيد، فلسفه «حيات» رابراي خود تعريف و روشن كنيد. اگر ميپذيريد، يا رد ميكنيد بدانيد چرا چنين ميكنيد، تااز «لذت» حيات بهرهمند گرديد. توصية اهل «رشد» مجريان نظام تعليم و تربيت (اعم از خانه، مدرسه، دانشگاه،رسانههاي گروهي و...) اين نسل را در راه رسيدن به «تعاريف» صحيح ياري كنيم و بستر مناسبي برايكسب علم و باروري انديشه آنهابه ويژه در جواني ـ كه بهترين دوره براي «تصعيد» است ـفراهم آوريم بايد اين واقعيت تلخ را پذيرفت كه امروزه بين برنامه ريزيها و آموزشها بانيازهاي واقعي اين نسل فاصله زيادي به چشم ميخورد. آيا مدرسه ما دريچهاي به رويزندگي كودك ميگشايد؟ آيا تلويزيون به عنوان «دانشگاه عمومي»اين نقش حساس رابه خوبي ايفا ميكند و در بسياري موارد «تخيلات» و «احساسات» نوجوانان و جوانان را بهبازي نميگيرد.2ـ خود آگاهي و خود باوري اهل «رشد». خود فروشي و خود باختگياهل «غي»
اگر بپذيريم انسان موجودي دو بعدي با دو گرايش كاملاًمتفاوت است كه يكي ازاين دو كشش و گرايش، او را از ساير جانداران ممتاز ميسازد، نگاه ما به انسان، نگاه به«حيوان ناطقي» نخواهد بود كه جنس مشتركي با سايرين دارد و تنها در «ناطقيت» يعني«قدرت انديشه و سخنگويي» تفاوت دارد، مگر اين كه اين «ناطقيت» را نهانخانة اسرارو رموز «مافوق» طبيعي بدانيم. در ديدگاههاي انسانشناسي، هر كجا سخن از «معماي هستي» بودن انساناست، يقيناً نگاهي مافوق «خود» غريزي و وجه خلقي و زميني اوست، چرا كه در اين بعد،نه تنها انسان مجمع اسرار و رموز نيست، بلكه در مواردي حيوانات از او جلو ترند. پس او ازآن جهت كه «طبيعتي» دارد كه به گل وابستهاست، موجود «متوحشي» است كه اگرارتقايش دهيم در رديف ساير حيوانات قرار ميگيرد كه روي به سوي خاك و خاكدان دارد.«تنزده اندر زمين چنگالها» اما وجه دوم؛ يعني خود فطري و وجه ملكوتي و عرشي او، همان خود انساني وارزشي است كه نهانخانة اسرار «مافوق» طبيعي و راه صعود انسان به عالم بالا ميباشد«جان كشيده سوي بالا بالها» و اگر از «متمدن» بودن انسان سخني به ميان ميآيد،مربوط به همين وجه است. قرآن كريم براين انديشه مهر تأييد زده و در توصيف هر يك، با خصوصياتخاصشان پرداخته است: ( لقد خلقناالانسان في احسن تقويم ) (وجه ملكوتي) ( ثمرددناه اسفل السافلين ) (وجه ملكي) همه تجليلهايي كه در قرآن از انسان به عملآمده است، مربوط به بعد ملكوتي و مافوق مادي انساناست و بعد مادي و ملكي، تنهانقش «ابزاري» در اين راه دارد. در نگاه اهل رشد، سلوك انسان به سوي كمال، هم از جنبه نگرش و بينش و هم ازجنبه گرايش و كوشش از اين «راه»ميگذرد و انسان «سالك» كسي است كه همواره بيندانايي و توانايي «سعي» ميكند و در اين احرام «محرم» اسرار خداوندي ميگردد. «محرمكه شدي بكوش مَحرم گردي» و تمام ارزش انسان به همين سعي و سلوك است ( قيمةكل امري ما يحسنه ) . در جوامع غربي كه توجه بيشتر به وجه «طبيعي» و «زميني» انسان است، انساننقش «ابزاري» دارد و معادل با شيء محسوب ميشود و در خدمت اهداف جامعه ميباشد.دكتر شريعتي با مقايسه دو نظام تعليم و تربيت غربي و اسلامي، ضمن بيان 23 تفاوتاساسي در اين دو نظام، يكي از تفاوت ها را همين امر ميدانند: در تعليم و تربيت غربي، انسان وسيله است براي نياز جامعه، در تعليم و تربيتاسلامي انسان هدف است و نياز جامعه وسيله». در تربيت اسلامي كه عامل امتياز جنبه مافوق طبيعي بشر است، انسان مقصودآفرينش و مجمع اسرار خداوندي ميباشد كه داراي بالاترين ظرفيتها وتوانمنديهاست و گنجي در خرابات تن به حساب ميآيد:
روبند گشاييد ز سر پرده اسرار
گنجيد نهان گشته در اين توده پرخاك
چون قرص قمر از ابر سيه باز برآييد
پس خويش بدانند كه سلطان نه گدائيد
چون قرص قمر از ابر سيه باز برآييد
چون قرص قمر از ابر سيه باز برآييد
اي قوم به حج رفته كجائيد كجائيد
معشوق تو همسايه ديوار به ديوار
در باديه سرگشته چرائيد چرائيد
معشوق همين جاست بيائيد، بيائيد
در باديه سرگشته چرائيد چرائيد
در باديه سرگشته چرائيد چرائيد
هان تا سر رشته خرد گم نكني
رهرو تويي و راه تويي منزل تو
هشدار كه راه خود به خود گم نكني
خود را زبراي نيك و بد گم نكني
هشدار كه راه خود به خود گم نكني
هشدار كه راه خود به خود گم نكني
3ـ حفظ كرامت در اهل «رشد» و احساس دنائت در نسل «غاوي»
كرامت يك تعبير عربي است كه ظاهراًمعادل دقيقي در فارسي ندارد. در اين مقالهبا مفاهيمي، چون: غيرت، شرف، عزت، هويت، انسانيت و...برابر ميباشد. كرامت به دو بخش بالذات و بالتبع تقسيم ميشود كه هر دو بعد آدمي را شاملميشود. «جان» انسان بالذات شريف است و شرافت «تن» بالتبع ميباشد؛ يعني شرافتجسم به جان است و گرنه جسم ذاتاً در رديف جانداران، بلكه در مواردي پايينتر از آناناست و به خودي خود شرافتي ندارد. همان طور كه سعدي ميگويد: تن انسان شرافتش بهجان آدمي است، نه به خودي خود. «تن آدمي شريف است به جان آدميت» حفظ عزت و كرامت و انسانيت در قرآن كريم اساس خلقت معرفي شده است: ( لقد كرمنا بني آدم ) ؛ و به خاطر همين ويژگي است كه خشكي و دريا در اختيار انسانوتحت تصرف او قرار گرفته است: ( و حملنا هم في البر و البحر و... ) . در روايات و سخنان بزرگان نيز حفظ كرامت و احساس شخصيت، اساس سلامتروحي و دوري از گناه معرفي شده است و حقارت شخصيت و احساس ذلت و خواري،عامل آلودگي و ارتكاب گناه دانسته شده است. روانشناسان نيز علت اصلي بروز اختلالهاي رواني را ضربه خوردن و صدمهشخصيت و عزت نفس ميدانند. چرا كه هر كس شخصيت خود را لگد خورده تلقي كند،احساس ذلت و خواري نموده، از ارتكاب هيچ رفتار ناشايستهاي روي گرداننيست. يكي از حربههاي مهم استعمارگران هم در «خود باخته كردن» ملت ها هميناست كه ابتدا سعي در تخدير و تضعيف هويت فرهنگي و تحقير شخصيت آنها كرده وعزت نفسشان را لگد كوب مينمايند، سپس برنامههاي خود را بر آنان تحميل ميكنند.امام خميني در اين خصوص ميفرمايند: «و ما آن صدمهاي كه از قدرتهاي بزرگ خورديم، صدمه شخصيت بود. آنهاكوشش كردند كه شخصيت ما را از ما بگيرند». پيام عاشوراييان به همة تاريخ اين است كه اجازه ندهيد غيرت و عزت انسانيتانلگد بخورد كه اگر چنين باشد با هيچ بهايي قابل جبران نميباشد. هدف اصلي نهضتحسين هم حفظ كرامت و عزت؛ يعني «آزادگي معنوي» انسان بود. براي همين حسينسمبل «آزادگي» در جهان و «سيد الاحرار» معرفي شده است او كه خود فرمود: « اني لااري الموت الاسعادة ولا الحيوة مع الظالمين الا برماً» . علامه جعفري در اين بارهميفرمايند: «تاريخ آزادي چيزي جز حفظ شخصيت انساني انسان نيست هر چه كهشخصيت حسين و كار بي نظيرش را مطالعه ميكنيم بيشتر به پديده اعجازآميز آزاديشخصيت انسان از قيد و زنجير بردگي آگاه ميشويم» نسلي كه شخصيت خود را پايمال شده و لگد خورده احساس كند، در آسمانزندگي قدرت پرواز و اوجگيري ندارد،يعني محصول نهايي حقارت و دنائت، «افسردگي»ميباشد.توصيههاي چند به متصديان نظام تعليم و تربيت و مربيان تربيتي:
الف ) نظام تربيتي و مربي همواره به برابري «انساني» مربي و متربي توجه نمايد.همين احساس برابري، مهمترين عامل «ارتباط» برقرار كردن و تأثير گذاري ميتواندباشد. متوجه باشيم تك تك انسانهايي كه ما با آنها برخورد ميكنيم ميتوانند مخاطب ( لقد كرمنا بني آدم... ) و آيات متعدد ديگر قرآن باشند كه ما در برابر حفظ اين كرامت،مسئوليم؛ ب) براي برانگيختن «عزت نفس» و ارزنده سازي شخصيت اين نسل، در نظامتربيتي، نقاط مثبت و خوب رفتار و كارهاي آنها را ياد آور شويممتوجه باشيم انسان دربدترين شرايط و منحرفترين حالتها، باز در او نقاط مثبت ميتوان يافت، خاطراتبعضي مربيان تعليم و تربيت در اين باره شنيدني است، منتها يافتن نقاط قوت در اينافراد كار آساني نيست، ولي اگر اين زحمت را به خود داديم، براي بالا بردن شخصيت او،ميتوانيم دست روي همان ويژگي بگذاريم و آن را به رخش بكشيم؛ ج ) هرگاه با مشكل تربيتي در يك شخص مواجه شديم، در مقام حل آن مشكل،متوجه حفظ كرامت و شخصيت شخص باشيم كه احياناًبا برخورد غلط، شخص دچاراحساس «حقارت» و تزلزل شخصيت نشود، چرا كه اگر چنين شود او در معرض لغزش وانحراف بيشتر قرار ميگيرد؛ ي ) رعايت اصول «تغافل»، «تسامح» و «تساهل» در امر تربيت. در نظام تربيتيپيشوايان دين بر اين اصول تأكيد شده و سفارش شده است به افراد حسن ظن داشتهباشيم و از اولين خطاهاي آنها صرف نظر كنيم، دست مهر بر سر آنها بكشيم و آنان را درجبران مافات ياري كنيم. 4ـ «فرصت» و «قدرت» انتخاب آگاهانه داشتن، زمينهاي براي استقلالانديشه و عقيده: در شرح اين ويژگي بيان چند مطلب در اين رابطه ضروري ميباشد: اولاً، در نظر بعضي دانشمندان امتياز انسان با ساير موجودات در پايبندي به سه«دال» است: دانايي، درد، دين. و در بين اين سه، انديشه و دانايي انسان حرف اول راميزند چرا كه زمينهاي فراهم ميكند كه انسان به بصيرت ميرسد و به تبع اين، دو دالديگر هم برايش معنا پيدا ميكند؛ ثانياً، از بين اقسام معرفت «برهاني، شهودي، تقليدي» اولين گام در پذيرشعقايد - مطابق آيات قرآن كريم ـ آراسته شدن به زيور حكمت و برهان است و راه بهسوي خدا با «برهان قاطع» آغاز ميشود: ( ادع الي سبيل ربك بالحكمة ) . ثالثاً، هدف اصلي پيامبران «تعريف» راه بوده است، نه تحميل ( انا هديناهالسبيل ) ؛ آنها آمدهاند كه زمينه بهترين انتخاب ها را براي بشر فراهم آورند، نهانتخابهاي خود را به بشريت تحميل كنند زيرا به تعبير استاد مطهري «پيامبرانپرستش را ابتكار نكردند، بلكه نوع پرستش را به بشر آموختند» پس «اصل» رسالترسولان ارائه طريق است و نتيجه آن؛ يعني انتخابهاي درست يا نا درست مردم «فرع»بر آن بوده است. ( اما شاكراًو اما كفوراً ) پس ارزش «اصول» دين در تحقيقي و گزينشي بودن آن است، و تنها، فروع دينتقليدي ميباشد هر چند دين «صراط» است، ولي عقل در اين راه نقش «سراج» را دارد و اگر اينروشنايي نباشد، انسان راه را با چشم باز نميرود و در نتيجه «لذت» اين رفتن را هم دركنميكند. همين امر، «شك» در اعتقادها را براي نوجوان و جوان تجويز ميكند. از اقسامشك ـ تصوري و تصديقي ـ شك تصوري، همواره لازمه صعود انسان به قله كمالميباشد و به تعبير زيباي استاد مطهري، اين شك هر چند منزلگاه خوبي نيست، وليگذرگاه مناسبي براي رسيدن به آرامش انساني ميباشد؛ يعني با شك كردن است كهانسان از آرامش «حيواني» به آرامش «انساني» صعود ميكند و درجات ايمان را يكيپس از ديگري بالا ميرود.
تاايمان كفر و كفر ايمان نشود
يك بنده به حق مسلمان نشود
يك بنده به حق مسلمان نشود
يك بنده به حق مسلمان نشود
توصيههاي لازم
با توجه به اين كه ريشه دارترين عوامل آسيب پذيري ديني، عدم ارائه تعريفدرست و جامع از معارف ديني يا تربيت ديني به شيوه تقليدي و تحميلي ميباشد، مواردذيل توصيه ميگردد: الف) فرصت «خود درگيري» به متربي داده شود. او بايد از محدوديتها واسارتهايي كه بر دست و پاي انديشهاش بسته شده آزاد گردد تا انديشهاش شكوفا گرددو «خود» گزينش كند. «فرصت» و «قدرت» گزينش را از او نگيريم و ما تنها نقش راهنماداشته باشيم، نه انتخاب گر و در اين راه به او كمك كنيم تا در گذر انديشهها خود را بهدست هر انديشهاي نسپارد:
«مي مخور با همه كس
تا نخورم خون جگر»
تا نخورم خون جگر»
تا نخورم خون جگر»
5 ـ احساس مسئوليت كردن و به رسالت انديشيدن:
اگر پذيرفته باشيم كه انسان نه تنها خود موجودي هدفمند است و به حال خود رهانشده است؛ ( ايحسب الانسان ان يترك سدي ) . بلكه مقصد و مقصود آفرينش نيزميباشد:
همه آفرينش مقصود اوست
عرش و فرش و زمان براي وي است
وين تبه خاكدان نه جاي وي است
اهل تكليف و عقل و بينش اوست
وين تبه خاكدان نه جاي وي است
وين تبه خاكدان نه جاي وي است
6 ـ نظم و برنامه ريزي به منظور بهره وري مناسب از «نعمت» و«فرصت» حيات
از مقايسه اهل رشد و نسل غاوي در اين باره چند مطلب به دست ميآيد: الف) ويژگي بارز اهل رشد، ارزشي بودن «حيات» نزد آنهاست، چرا كه زندگيانسان در نظر آنها هدفي والا دارد. اينها هر روز چهره زندگي را «نو» ميبينند و مشتاق آنند:
اي برادر، عقل يكدم با خود آر
دم به دم در تو خزان است و بهار
دم به دم در تو خزان است و بهار
دم به دم در تو خزان است و بهار
پيام اهل رشد به نسل غاوي:
روز مرگي بزرگترين دام «غفلت» انسان از درك ارزش است. بياييد «فرصت»حيات و «نعمت» حاكميت ارزشها (اسلام) را قدر بدانيم، شعر پروين اعتصامي در پاسخ«رفوگر به سوزن» خطاب خوبي به شماست:
جهد را بسيار كن عمر اندكي است
كاردانان چون رفو آموختند
عمر را بايد رفو با كار كرد
وقت كم را با هنر بسيار كرد
كار نيكو را گزين فرصت يكي است
پارههاي وقت بر هم دوختند
وقت كم را با هنر بسيار كرد
وقت كم را با هنر بسيار كرد
توصيه به مجريان تربيتي
اولاً:بين برنامههاي تربيتي مراكز مختلف، همخواني و همسويي ايجاد شود. «ازدشواريهاي دستگاه تربيتي در بسياري از جوامع (و شايد هم در جامعه ما)اين است كهاين سازمانها همگام و همخوان نيستند و حتي در مواردي هم ممكن است فعاليت وتلاش يكديگر را خنثي سازند كه در آن صورت، نه تنها «ضايعه»، بلكه يك فاجعهاست ثانياً: در برنامه ريزيهاي تربيتي به تفاوتهاي جسمي، عقلي و رواني متربيبيشتر توجه شود (گاهي يك برنامه تربيتي خوب با يك گروه سني تناسب نداردو نتيجهمنفي به بار ميآورد) ثالثاً: هر مركز تربيتي، بخشي از مسئوليت سنگين تربيت را به طور جدي ومشخص به عهده گيرد و به ديگري حواله ندهد (پدر و مادر، كودكستان، مدرسه، دانشگاهو...) رابعاً: به اهميت تربيت در دو دوره بلوغ اوليه سيزده تا شانزده سال و ثانويه هفده تابيست و يك سال بيشتر توجه شود.7- الگوگيري آگاهانه براي ايجاد تناسب
انسان بالطبع و بالفطرةشايسته و مستعد تربيت است. هر چند از نظرروانشناسان، تربيت به مرحله كودكي و نوجواني و اوايل جواني محدود ميشود، ولي ازنظر اسلام تربيت امري هميشگي است و تداوم آن ضرورت دارد. انسان اسلام، در هر سنين از عمرش ميتواند، تولدي «نو» داشته باشد و برداراييهاي تربيتي خود بيفزايد. عنصر اساسي در تربيت، تأثير پذيري از الگوهاست و ازآنجا كه تربيت امري مداوم است، انسان تا پايان عمر به الگوگيري و ايجاد تناسب نيازدارد و اين امر تعطيل بردار نيست، به ويژه كه يكي از مختصات «منفي» انسان«نسيان»است. و حضور الگوهاي شايسته در زندگي ميتواند حضور خداوند را براي انسان يادآوري كند، به گفته مولوي:
هر كه خواهد هم نشيني خدا
او نشيند در حضور اوليا
او نشيند در حضور اوليا
او نشيند در حضور اوليا
ميرود از سينهها در سينه ها
از ره پنهان صلاح و كينه ها
از ره پنهان صلاح و كينه ها
از ره پنهان صلاح و كينه ها
مدد از خاطر رندان طلب اي دل و رنه
كار صعب است مبادا كه خطايي بكنيم
كار صعب است مبادا كه خطايي بكنيم
كار صعب است مبادا كه خطايي بكنيم
من سرچشمه نه خود بردم راه
من خسبيسروپايمكهبهسيل افتادم
او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد
ذرهاي بودم و مهر تو مرا بالا برد
او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد
او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد
چند راهكار تربيتي براي «اسوه» سازي
الف) چون تربيت غير ارادي و بي نقشه قبلي، سهم مهمي در سازندگي شخصيتفرد دارد، فضاهاي مناسب تربيتي و الگوهاي شايسته عملي براي متربي فراهم آوريم؛ ب) متصديان تربيتي، سمبلها و نمادها را «واقعي» عرضه كنند، نه «تخيلي» و بهشكل قهرمان سازي. گاهي الگو آنقدر شكل قهرمان خيالي به خود ميگيرد كه متربيخود را از آن دور ميبيند و نميتواند با آن رابطه برقرار كند؛ تنها او را تحسين و ستايشميكند، در حالي كه گيرندهاش براي تأثير پذيري خاموش است؛ ج) تكيه بيشتر بر «معيارها» باشد. تا «مصداقها»: «در تدوين زندگي نامهفرزانگان، برارزشها، ويژگيها و رويكردهاي آنان تأكيد بيشتري به عمل آيد تا خوداشخاص. زيرا در روش «اسوهپردازي» تأكيد اساسي بايد بر معيارها باشد تا مصداق ها،نوجوانان و جوانان، چنانچه ابتدا معيارها را به درستي بشناسند، ميتوانند به مصداقهادست يابند. ولي آشنائي صرف با مصداقها، خطر از دست دادن معيارها را در پي دارد.اين گونه معيارها با گذشت زمان، دستخوش آسيبهايي نظير گذشت زمان، تغيير وتحولها نميشود». د) تقويت تفكر انتقادي افراد و عدم مطلق انگاري: به متربي فرصت و قدرتارزيابي محاسن و معايب داده شود، تا محاسن را بگيرد و تحت تأثير نقاط ضعف قرارنگيرد؛ ي) شرح حال افراد را در برنامههاي تربيتي رسمي يا فوق برنامه بگنجانيم و افرادرا به مطالعه آن ترغيب كنيم اگر بتوانيم اين كار را جايگزين مطالعة رمانهاي جنايي وعشقي كنيم، خدمت بزرگي به اين نسل كردهايم.8 ـ گره زدن هدفهاي زميني به آرمانهاي بلند الهي (صبغة الله)
مفسران اسلامي با توجه به آيات قرآن، ادوار زندگي انسان را به پنج دوره: لعب،لهو، زينت، تفاخر و تكاثر تقسيمكردهاند كه به ترتيب شامل: الف) كودكي، كه دورة بازي و غفلت انسان است؛ ب) نوجواني، كه دورة سرگرمي و دلگرمي است؛ ج) جواني، كه دورة عشق و تجمل پرستي است؛ د) بزرگسالي، كه دورة كسب مقام و فخر فروشي است؛ ي) پيري، كه دورة افزايش مال و ثروت و نفرات است. همه اين دوران، به خودي خود ميتواند منشأ غفلت از فلسفه حيات و گرفتار«روزمرگي» شدن انسان باشد و بسيار ميبينيم كساني كه عمري را بدين منوالميگذرانند و در پايان اعلام نارضايتي و انزجار ميكنند. اينها كجاي كار اشتباه كردهاند؟ آيا ميتوان به همه اينها پشت كرد و رهبانيت در پيش گرفت؟ در فرهنگ وحي، دنيا به دو دسته «ممدوح» و «مذموم» تقسيم ميشود. دنياي«ممدوح» همان است كه قبلاًگفتيم نقش «ابزاري» دارد و «خادم» انسان ميباشد. دراين نگاه دنيا و آنچه در آن است، نبايد ما را گرفتار خود كنند، بلكه ما هستيم كه آنها راگرفتار خود ميكنيم. چرا كه از آنها ابزار كسب خير و «سعادت» ما هستند و رستگاري ما درگرو استفاده درست از اينهاست نه جدايي و دوري از آنها: ( و آتيناه من كل شيء سببا فاتبعسبباً ) . دنياي مذموم آن است كه ما را به خدمت گيرد و هدف قرار گيرد: «آنچه انسان را ازياد خدا غافل كند و رنگ گناه داشته باشد و بوي بد معصيت از آن استشمام شود، دنياست.بنابراين دنياي مذموم در فرهنگ وحي غير از آسمان، زمين، دريا و صحراست، اينهامخلوقات و آيات الهي است و قرآن از اينها به عظمت ياد ميكند: ( اءنّ في خلق السمواتو الارض لايات للمؤمنين... ) و...قرآن كريم از زيبايي آسمان و زمين، مكرر سخن گفتهاست....دنيا تعلقات، اعتبارات و «ما» و «من» هايي است كه آدمي را به گناه وادار ميكند.دنيا، عبارت است از لهو لعب، زينت، تفاخر و تكاثر در اموال و اولاد است». ويژگي دنياي «ممدوح» آن است كه رنگ الهي بر آن زده شده باشد: ( صبغةالله ومن احسن من الله صبغة ) چرا كه هر چه رنگ الهي بگيرد چند ويژگي پيدا ميكند: اولاً، ارزش معنوي و مافوق مادي مييابد. «وقتي كه خدا را در همه چيز ببينيم،هنگامي كه همه چيز را از او بدانيم، در پستترين چيزها عاليترين حقايق را خواهيميافت، چيزهاي معمولي دورو برما، بيرنگي و ابتذالي را كه در اثر زياد محشور بودن ما بااينها، آنها را فرا گرفته، از دست داده و يك رنگ و جلاي جديدي به خود ميگيرند.حقيقتاًكه دنيا دنياي، ديگري جلوه خواهد كرد. در اين انديشه حتي فرزند مايه «چشم روشني» و «قرةالعين» است و چيزهايديگر نيز به همين ترتيب مايه بركت. ثانياً، هم خود جاودانه ميگردد و هم منشأ قرار و جاودانگي افراد و چيزهاي ديگرميشود: ( ما عندكم ينفد و ما عندالله باق ) و دستگيره محكمي ميگردد براي صعود بهجاودانگي ( و من يسلم وجهه الي الله و هو محسنفقداستمسكبالعروة الوثقي ) ...چنين انساني، كشتي نجاتش به فرمان الهي به ساحل قرار ميرسد: ( بسم الله مجريها ومرساها ) و به قول سعدي شيرين سخن: جز ياددوست هرچهكنيعمر ضايع استجز سر عشق هرچه بگوئي بطالت است نمونة بارز اين رنگ الهي يافتن، حسين و هر كس و هر چيزي است كه به اومنتسب است. او كه خود به بالا گره خورده بود، مقدس و مبارك و مايه بركت و قرار شده بودو هر چه هم بوي او را بگيرد، مقدس ميشود و رنگ الهي ميپذيرد وحتي خاك بي ارزشدر انتساب به حسين «سجده گاه» عشق ميشود، همانطور كه كعبه كه ظاهراًچيزي جزسنگ و گل نيست ـ در انتساب به خداوند، مقدس ميشود و «مطاف» اهل دل. حالاببينيد اگر انساني حقيقتاًبه حسين منتسب ميشود، مبارك و مايه بركت و جاودانگينميگردد؟ نسل غاوي بداند: اولاً، هر عملي بدون اين رنگ، بركت و قراري ندارد و به تعبير قرآن «هباء منثورا»است. ثانياً، تا «تناسبي» حاصل نشود آن قرار و جاودانگي به دست نميآيد. كدام انسانعاقلي است كه از پايداري گريزان باشد؟ ثالثاً، بالاترين آزادي، يعني آزادي برين، رهايي روح از بي بند و باري حيواني واتصال به ارزش هاي «مافوق» حيواني است كه در آن جا ديگر اگر «بي قراري» هم باشداز جنس «نور»است و معياري براي انسانيت. در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشمعاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم در تربيت ديني، «دنياگريزي» را آموزش ندهيم به متربي؛ بياموزيم «دنيادار»باشد، نه دنيا پرست. امام فرزانة مان اين معنا را بارها فرمودهاند كه كاخ نشيني مذمومنيست، اين «خوي» كاخ نشيني است كه مذموم است، چه بسا انساني كه در كوخ زندگيميكند، ولي خوي كاخ نشيني دارد.9 ـ «حق پذيري» و قدرت تشخيص «حق» و «باطل» و نقد و تحليل
انسان فطرتي «حق جو» و «حقپذير» دارد و همواره آمادة پذيرش حقيقت استو از پذيرش آن لذت ميبرد، مگر اين كه اين گرايش يا ضايع شده باشد، يا از مسير اصلياش انحراف اساسي پيدا كرده باشد. آن وقت ديگر، چشم حق بين بسته ميشود: ( وجعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه ) . ولي زماني كه فطرت دست نخورده باشد و منحرف نشده باشد، جان تشنه انسانبراي حقيقت بيتابي ميكند: ( و اذا سمعوا ما انزل الي الرسولتري اعينهم تفيض منالدمع مما عرفوا من الحق ) چنين انساني فارغ از «خود خواهي» بي طرف و بي غرض،به واقعيات نگاه ميكند. استاد مطهري در اين باره فرمودهاند: «خداوند انسان را حقيقت طلب آفريده است. مقصود از حقيقتطلبي اين است كهانسان ميخواهد حقايق را آنچنان كه هستند بفهمد، ميخواهد اشيا را همان جوري كههست، بشناسد و بفهمد و اين فرع بر اين است كه انسان خودشرا به حقايق بي طرف وبي غرض نگه دارد و بخواهد حقيقت را كشف كند، آن چنان كه هست، نه اين كه بخواهدحقيقت طوري باشد كه او دلش ميخواهد. يك وقت انسان چيزي را پيش خود فرضكرده بعد ميخواهد حقيقت نيز همان طور باشد كه او دلش ميخواهد و اين خودش منشأگمراهي است. قرآن كريم هشدار ميدهد كه در تشخيص «حق» دقت كنيم و هر انديشه و عملكاذبي براي ما فرح و شادماني «موقت» ايجاد نكند: ( كل حزب بمالديهم فرحون ) . اگر چنين دقت و بي طرفي در انسان حاصل شود، چشمههاي حكمت الهي از قلببر زبانش جاري ميشود، چرا كه انسان حقپذير سرزمين جانش مستعد رويش حقايقالهي است: ( والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه ) چنين انساني بصيرتي پيدا ميكند كه«حريم» حق و باطل را با هم مشتبه نميكند، زيرا دو عامل در تشخيص اين حريم مؤثراست: اول «واقع» بين بودن، نه پايبند اوهام و خرافات خيالي بودن و دوم، روحيهحقطلبي و حق پذيري داشتن. علت دشوار بودن تشخيص اين حريم، آن است كه معمولاًباطل ظاهري آراسته وباطني آلوده داردو هر چند ظاهرش «لذت» موقتي دارد، ولي باطنش ذلت و عذاب است و«حق» گرچه ظاهرش موقتاًرنج آور است، ولي باطن و درونش عزت و آرامش است. پسباطل، اگر «عزتي» هم به همراه داشته باشد، گذرا و كاذب است و حق اگر ذلتي به همراهداشته باشد، كاذب و زودگذر است. چرا كه حق به سرچشمه اتصال دارد: ( فللهالعزةجميعاً ) سرچشمة عزت خداوند است و كليد دار آن اوست. آيات متعددي در قرآن به اين «قدرت» تشخيص اشاره ميكنند: بعضي آيات«جهاد» و تلاش و كوشش انسان را معيارِ اين راه معرفي ميكنند: ( والذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا ) بعضي آيات «ايمان» را معيار اين هدايت ميدانند: ( و من يومن باللهيهد قلبه ) و به تعبير امام علي (ع) خداوند چراغ هدايت را در دل چنين انساني روشنميكند: «فزهر مصباح الهدي في قلبه» و در بعضي آيات به مرتبه بالاتري اشاره ميكندو معيار قدرت تشخيص را «تقوا» معرفي مينمايد: ( اتقوالله و يعلمكم الله ) و ( ان تتقواالله يجعل لكم فرقاناً ) و...كه همة اينها حكايت از مراتب مختلف يك حقيقت ميكند. نمونه اين ويژگي در بين عاشوراييان «حر رياحي» است كه قلبش آماده پذيرشحقيقت بود و پيام قرآن به گوش جان شنيد: ( الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهملذكر الله ) و اين ميتواند درس بزرگي براي بشر رها و سرگردان امروزباشد. نسل «غاوي» بداند هر چند كسب اين قدرت تشخيص كار آساني نيست، وليبايد از «طبيعت» آموخت كه يك بهار پر طراوت و پرآب، مرهون زمستاني يخبندان وكولاكي است و مشكلات و خزان ها برگة عبور به رحمتهاي خاص الهي اند: ( من يتقالله يجعل له مخرجاًويرزقه من حيث لايحتسب ) . به مجريان تربيتي توصيه ميشود: از آنجا كه يكي از عوامل دين گريزي«مشتبه» شدن حق و باطل است، در تربيت بكوشيم شرايطي فراهم آوريم : اولاً، متربي شخصي «واقع بين» تربيت شود و از «اوهام» و «خرافات» بر حذرباشد؛ ثانياً، فرصت نقدو تحليل و موضعگيري به او بدهيم و تربيت را منحصراًامرييك سويه ندانيم «منتهانقد و تحليل با رعايت حريم ادب»10ـ بهره وري ديني
در تربيت ديني اسلام، انسان مكلف است، همواره بر «دانايي» و «توانايي» خودبيفزايد، زيرا هم «علم» حقيقتي بيانتهاست. ( و فوق كل ذي علم عليم ) و هم راه،پاياني ندارد و بن بست نيست.هر چه تربيت در دامان تعاليم دين «دقيقتر» و«كاملتر» صورت پذيرد، انسان از تأثير پذيري و جهتگيري باطل مصون ميماند:«تربيت ديني متضمن مصونيت بخشيدن دل از سهو و نفس از لهو و زبان از لغو است». در جوامعي، مانند جامعه ما، كه همواره بافت ديني خود را حفظ كرده است، مشكلاصلي «كفر» و ارتداد نيست، بلكه فساد در عمل ميباشد. مطابق آيه شريفة: ( اولئك همالكفرة الفجرة ) ، در اجتماعي مانند اجتماع خودمان، مردم هر چند كافر نيستند و خداوندرا منكر نميباشند، ولي به نظر ميرسد در عمل، خدا را از بسياري از صحنههاي زندگيخود حذف كردهاند. يكي از علل انحطاط و عقب ماندگي مسلمانان همين امر ميباشد. مجالسمذهبي ميتواند بستر مناسبي براي «ترغيب» به عمل و «تقويت» توانايي ديني اينافراد باشد. راه يافتگان طريق هدايت و عاشوراييان، با اعتقاد به اصل «بهره وري ديني» ازمجالس «ذكر» و ياد خدا، به شايستهترين شكل استفاده ميكنند. او فرصتي را كه در اينمجلس صرف ميكند ـ همچون ساير اوقات عمرش ـ به شكلي حكيمانه و هدفدار بهرهبرداري ميكند چرا كه ـ اگر قرار است انسان مورد سئوال و بازخواست قرار گيرد ـ از همينايام و فرصت و فراغتي كه يك جوان در اين مجالس صرف كرده است، نيز سئوال ومؤاخذه خواهد شد. نسل «غاوي» بدانند: الف) اگر در مجالس «ذكر» و ياد الهي شركت ميكنند، فرصت را غنيمت شمارند،مجالس «ذكر» جان پرور است و روح را به معراج ميبرد و ميتواند راه درمان مطمئنيبراي «افسردگي» باشد.
اين قدر گفتيم باقي فكر كن
ذكر آرد فكر را در اهتزار
ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
فكر اگر جامد بود رو ذكر كن
ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
ذكر را خورشيد اين افسرده ساز
يكي پرسيد از آن گم گشته فرزند
زمصرش بوي پيراهن شنيدي
بگفت احوال ما برق جهان است
گهي بر طارم اعلي نشينم
گهي تا پشت پاي خود نبينم
كهاي روشن روان پير خردمند
چرا در چاه كنعانش نديدي
دمي پيدا و ديگر دم نهان است
گهي تا پشت پاي خود نبينم
گهي تا پشت پاي خود نبينم