طرفه های پور طاووس: آیینه وصایت وخلافت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طرفه های پور طاووس: آیینه وصایت وخلافت - نسخه متنی

جویا جهانبخش

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طُرفه هاي پور طاووس: آيينه وصايت و
خلافت



طُرفه هاي پور طاووس:
آيينه وصايت و خلافت



علوم
حديث ـ شماره 18 ، زمستان1379



جويا جهانبخش



طُرَفٌ
مِن الأنباءِ و المناقب, السيّد
أبوالقاسم رضى الدّين عليّ بن موسى بن
جعفر بن طاووس الحسنى, تحقيق و توثيق:
[الشيخ] قيس العطّار, مشهد: مؤسسه پژوهش
و مطالعات عاشورا ـ انتشارات تاسوعا,
1420ق, اوّل.



مواهبُ اللّه عندى
جاوَزَت أملى و ليسَ يبْلُغُها قولى و
لا عملى



لكنَّ أشرَفَها عندى
و أفضَلَها ولايتى لأميرالمؤمنينَ
عَليّ [1]



· امامت ـ كه به
قول علاّمه حلّى(ره): «اهمّ مطالب در
احكام دين و اشرفِ مسائل مسلمين»
است [2] ـ, بخش معتنابهى از نوشته هاى
دينْ شناسان امامى را به خود, اختصاص
داده و بويژه موضوع خلافت بلافصل
اميرمؤمنان على بن ابى طالب(ع), جانْ
مايه بسيارى از نگارش هايِ متكلّمان و
مفسّران و محدّثان اماميه بوده است.



سيّد رضى الدّين على بن موسى
بن جعفر بن طاووس, عالم نامور امامى
(م664ق), يكى از كسانى است كه غيورانه ـ و
با موضعگيرى هايى كه گاه با شيوه ديگر
عالمانِ هم روزگارش تفاوت دارد, به
تبيين حقّانيت عقيده اماميه در پُرسمان
امامت پرداخته است. كتاب الطرائف [3]
او, گستره قابل توجه اهتمام وى را در اين
باب, باز مى نماياند. وى تتمّه اى كوچك,
موسوم به طُرَف برايِ الطرائف نوشته
است كه در حقيقت, حديث نامه اى است خاص
در موضوع خلافت بلافصل و وصايت
اميرمؤمنان, و چنان كه خواهد آمد, متّكى
بر يك مأخذ كهن شيعى.



كتاب
طُرَف ابن طاووس, علاوه بر مقدمه و
خاتمه, مشتمل بر سى و سه «طُرفه» است.
حجم اين كتاب, كم و هم چندِ يك رساله است.



· ابن طاووس, در كتابِ الطرائف,
براى پوشيده داشتن نام خود از دستگاه
خلافت عبّاسى ـ كه تحمّلِ شنيدن حق را
نداشتند و حقگويان را تعقيب و آزار مى
كردند ـ, خود را عبدالمحمود بن داوود
ناميده است. از همين روى, در طُرَف هم كه
مُتمّم الطرائف است, نام خود را ياد
نكرده و طريق تقيّه پيموده است؛ چنان كه
كتاب با اين عبارت آغاز مى شود:



هذا كتاب «طرف…», تأليفُ بعضِ مَن
أحَسَن اللّه إليه و عَرَّفه ما
الأحوال عليه.



همچنين ابن
طاووس كوشيده تا به گونه اى رَد گم كند.
وى در مقدّمه, از كتاب الطرائف به عنوان
كتاب سود بخشى ياد كرده كه آن را ملاحظه
كرده و اين اخبار را در آن نيافته است.او
از اين رهگذر, به خواننده چنين القا مى
كند كه الطرائف و طُرَف, از دو قلم تراوش
يافته اند. لذا اگر خود ابن طاووس در
آثار ديگرش از آثار و نقد حال خويش سخن
نگفته بود, كشف نويسنده الطرائف و
طُرَف, يكى از معمّاهاى كتابشناسى
اسلامى مى شد؛ ولى خوش بختانه, تصريحات
خودش در الاجازات و كشف المحجّة, از
ديرباز, عالمان و كتابشناسان شيعه را به
يگانگيِ مؤلّف هر دو اثر و تعلّق آنها
به
وى, آگاه ساخته است, به نحوى كه جاى هيچ
ترديدى در اين باره نيست .(ص34ـ36 و 109ـ114)



توضيح نغزى هم از شهيد
ثانى(ره) درباره ساختار نام مستعار
عبدالمحمود بن داوود باقى است. به عقيده
شهيد, ابن طاووس, خود را عبدالمحمود
خوانده است, چون همه جهانيان, بندگان
پروردگارِ محمود (ستوده) هستند, و پدرِ
خويش را داوود شمرده, زيرا داوود بن حسن
مثنّى, برادر رضاعى امام صادق(ع), از
جمله نياكان اوست. (ص34ـ35)



شيخ
آقا بزرگ تهرانى احتمال داده كه ابن
طاووس, الطرائف و طُرَف را پيش از سقوط
بغداد و چيرگى مغولان بر تختگاه
عبّاسيان, به قلم آورده باشد. [4] اين
مطلب را امروز بايد قطعى دانست, [5]
ولى با ملاحظاتى كه اِتان كُلبِرگ
ارائه داده است, بايد پذيرفت كه هراس و
عامل تقيّه ابن طاووس, تا سقوط كامل
تختگاه عبّاسيان ادامه نيافته و لَختى
پس از تأليف دو كتاب, رفع شده است. [6]



به هر روى, رفتارهايِ تند و
موضعگيرى هاى خشونت آميز برخى عالمان
سنّى در برابر الطرائف, [7] نشان مى
دهد كه ابن طاووس, در بيمناكى و
پنهانكاريِ خويش,مُحق و بر صواب بوده و
چنين احتياطى در آن شرايط, سزاوار و به
جا بوده است.



ابن طاووس, غالب
«طرفه»هاى طُرَف (گويا 31 طُرفه) رااز
كتاب الوصيّةى ابو موسى عيسى بن مستفاد
بَجَلى برگرفته است و چون امروز, كتاب
الوصيّة در دست ما نيست, اين نوشته كم
حجم ابن طاووس را بايد گنجى شايگان, از
گنجينه هاى ميراث روايى شيعه به شمار
آورد. هرچند نمى توانيم با قطع و يقين
بگويم كه ابن طاووس, همه كتاب ابن
مستفاد را نقل كرده يا پاره اى از آن را,
با بررسى آنچه شيخ كلينى(ره) در كتاب
شريف الكافى از ابن مستفاد نقل كرده, مى
توان حدس زد كه ابن طاووس, همه كتاب
الوصيّة را نقل ننموده است. (ص36ـ41)




قيس عطّار, در پژوهش خويش (ص59ـ92), بحث
مستوفايى درباره كيستيِ عيسى بن مستفاد
و پايگاه رجالى وى و اهمّيت كتابش ارائه
كرده است. در اين جا همين اندازه
خاطرنشان مى كنيم كه ابو موسى عيسى بن
مستفاد بجليّ ضَرير (ح160ـ220ق), از اصحاب
امام كاظم(ع) و از آگاهان علم حديث بوده
است و علاّمه محمد باقر مجلسى(ره), كتاب
الوصيةيِ وى را از «اصول معتبر» شمرده
است.



با اين همه, بايد همواره
تضعيفات و ترديدهاى برخى رجال پژوهان
را در حقّ عيسى بن مستفاد, نيز فرا ياد
داشت.



ابن طاووس, دو جا در
طُرَف (ص157 و 161) از كتاب خصائص
الأئمّة(ع), نگاشته شريف رضى(ره) ياد و
روايت كرده است كه گويا اين منقولات رضى
هم از الوصيّةى عيسى بن مستفاد, گرفته
شده باشد. راقمِ اين سطور, حدس مى زند كه
ابن طاووس با اين كار, خواسته نشان بدهد
كه شريف رضى هم بر الوصيّةى عيسى بن
مستفاد, تكيه مى كند و او در اين كار,
تنها نيست. واللّه العالم!



ابن
طاووس, يك جا در خلال طرفه بيست و پنجم
مى
گويد:



و روى هذه الطّرفة محمّد
بن جرير الطبريُّ أتمَّ من هذا فى كتابه
الّذى سمّاه «مناقب أهل البيت» و رتّبه
أبواباً على حروف المعجم, فقال فى باب
الياء ما هذا لفظه…. (ص186ـ 187)



او در اليقين هم بارها از اين مأخذ,
نقل
كرده و تصريح نموده است كه مؤلف آن, همان
مورّخ سنّى مذهبِ مشهور است. [8]



مرحوم آقا بزرگ, به تفصيلى كه در
الذريعة آمده است, در اين نسبت, ترديد مى
كند. [9] در مقابل, كُلبِرگ معتقد است
كه در اين زمينه, شواهد و دلايل كافى
براى ردّ نظر ابن طاووس وجود
ندارد. [10]



هرچند درون
مايه كتاب طُرَفْ حديثى است, كامه و
برنامه اى متكلّمانه بر ساختار اثر,
حاكم است. اين صبغه متكلّمانه, در بيشتر
حديث نامه ها و مناقب نامه هايى كه با
موضوع امامت و پُرسمان هايِ (مسائل)
خلاف انگيز ديگر مانند آن در پيوندند,
ديده مى شود. براين بنياد, مى توان اين
گونه نگارش ها را «حديثى ـ كلامى» شمرد.
نگارش هايى چون مناقب آل أبى طالب(ع) ابن
شهرآشوب مازندرانى, از اين دست اند.



چينش احاديث در طُرَف, چينشى
كاملاً متكلّمانه و هوشيارانه است.
براى نمونه, سه طرفه: هفتم و هشتم و نهم,
جملگى به گونه اى به عدمِ استقرار خلافت
بر شخص عبّاس, عموى پيامبر(ص), مُشعرند.
از اين جهت, هم نشينى و توالى شان
معنادار به نظر مى رسد. دو طرفه سپسين,
يعنى طرفه دهم و يازدهم نيز, هر يك, نفى
مشروعيّت خلافت انصار و مهاجران را مى
رسانند.



گذشته از چينشِ اثر,
مقدّمه و خاتمه طُرَف نيز كاملاً
متكلّمانه است. مقدّمه با خطبه اى آغاز
گرديده كه حاوى نوعى براعت استهلال است:



… الحمدُ للّه ربّ
العالمين, الّذى أ َوضحَ لِلعبادِ
سُبلَ الرّشاد, و لمْ يَجعَل لأحدٍ عليه
حجّةً فى الدّنيا و لا المعاد.



و أشهدُ أنْ لا إله إلاّ اللّه,
شهادةً
موجبةً للنّجاة, و أشهدُ أنَّ محمّداً
عبدُهُ و رسولُه الّذى رَفعَ أعلامَ
الهدايةِ أيّامَ الحياةِ, و كرَّر نشرَ
ألوِيَتِها عند الوفاةِ, و أبانَ عن
الصراطِ المستقيم, و النّبأِ
العظيم…. (ص109ـ110)



چنان كه
پيداست, سيّد در اين خطبه, بر معانى
بنيادينى كه در بحث امامت و لزوم تعيين
جانشين براى پيامبر(ص) نزدِ شيعه مطرح
است, تأكيد مى ورزد: اين كه خداوند, در دو
جهان, حجّت را بر بندگانش تمام مى
نمايد؛
اين كه پيامبر(ص) تا واپسين دمِ زندگانى
اين جهانى خويش, راه و نشان هدايت را به
مردمانْ نشان داده و در تعيين و معرّفى
نشان هدايت, بارها كوشيده است؛ و اين كه
آن حضرت از «صراط مستقيم» و «نَبَأ
عظيم», پرده برگرفته است.



درخورِ توجّه است كه بر بنياد برخى
گزارش ها و روايت ها, وجود مقدّس
اميرمؤمنان, هم صراط مستقيم و هم نَبَأ
عظيم است و اين معنا, چندان اشتهار
داشته كه در شعر سرايندگان تازيگوى نيز
راه يافته است. [11]



بر اين
بنياد, مراد ابن طاووس از «أبانَ عن
الصّراط المستقيم و النّبأِ العظيم»,
بايد اعلام وصايت و خلافت مولى
الموحدين على(ع) و اعلان پايگاه او در
دين و دنيا از زبان حضرت خاتم باشد.



سيّد بن طاووس, پس از اين خطبه
بيدارگر, از گروهى سخن مى گويد كه در
مورد كمال صفات و ذات الهى, جاهل يا
متجاهل اند؛ بدين نحو كه هدايت بندگان
را به مُراد و اقامه نائب را در عباد ـ
كه مقتضاى مكرمت و مرحمت الهى است ـ,
منكرند و جايز مى دارند كه پيامبران و
فرستادگان و ويژگان حضرت بارى, مردم را
بدون دلالت واضح به طاعت خداوند, رها
كنند. اينان, افضل بودن حضرت محمّد
مصطفى(ص) را بر همه آفريدگان در همه زمان
ها, به زبان مى گويند؛ ولى باز معتقدند
كه آن حضرت, امّت خويش را در سرگردانى و
غفلت, رها ساخته و به انتخاب و اختيار
خودشان ـ كه ناهمساز و ناهمگون است ـ وا
نهاده! در حالى كه اعتقاد به ترك وصيّت
از جانب انبيا, مذمّت ايشان و نسبت دادن
نقص بديشان است و خردمندان نمى پذيرند
كه پيامبر اكرم(ص), امّت را به هدايتگران
پس از خود, آشنا نكرده باشد و ايشان را
به
حالِ خود,وا نهاده باشد (ص110ـ111)؛ خصوصاً
كه بنا بر قولِ خود ايشان, پيامبر(ص), از
تفرقه امّتْ باخبر بوده و از ظهور هفتاد
و چند فرقه پس از خود, خبر داده است.



بدين ترتيب, او منكران خليفه
تعيينى و امام منصوص را در عقيده به
توحيد و نبوّت, قاصر و يا مقصّر مى
شمارد. سپس شمارى از ادلّه نقلى امامت و
خلافت امام على(ع) را خاطرنشان مى كند و
براى تفصيل و توضيحِ بيشتر, خواننده را
به الطرائف فى مذاهب الطّوائف ـ كه
نگاشته خود اوست؛ ولى به خاطر پوشيده
داشتن آن, در اين مقدّمه اظهار نمى كند
ـ, راه مى نماياند.



ابن طاووس,
در خاتمه نيز با همين مهارتِ متكلّمانه,
به مُحاجّه با ترديد افكنان و ترديد
پيشگان مى پردازد. او در سى و سه طُرفه,
اخبارى چند, همه دلالت كننده بر وصايت و
خلافت اميرمؤمنان آورده است و اينك, به
دفع شبهه اى مى پردازد كه امكان دارد
گروهى از سرِ جهل يا تجاهل, به ميان
آورند.



شبهه اين است كه:
«چگونه ممكن است پس از اين همه تصريح و
وصيّت و روشنگرى در مورد خلافت
اميرمؤمنان, كسانى با آن مخالفت
كنند؟!». ابن طاووس, بدين شُبهه چنين
پاسخ مى گويد: حضرت محمّد(ص), پيامبر خدا
بود و به تصريح خداوند, در تورات و
انجيل, مذكور و منصوص بود. با اين همه,
يهود و نصارا اين نص را پوشيده داشتند و
به انكار آگاهانه نبوّت او پرداختند. پس
اين گونه انكار و مخالفت, چندان دور از
ذهن نيست؛ آن هم در جايى كه تعداد يهود و
نصاراى انكارگر پيامبر, از تعداد
منكران
خلافت اميرمؤمنان على(ع) بيشتر بود.



همچنين, همه اهل اسلام, روايت مى
كنند كه پيامبر(ص) فرمود:



ستفترق أمّتى ثلاثاً و سبعين فرقةً؛
فرقةٌ واحدةٌ ناجيةٌ, و اثنتان و سبعون
فى النّار. [12]



زودا كه
امّت من, به هفتاد و سه فرقه شوند: يك
فرقه, رستگار است و هفتاد و دو فرقه, در
دوزخ اند.



پس هرگاه خدا و
پيامبرش و مسلمانانْ گواهى دهند كه از
هفتاد و سه فرقه, تنها يك فرقه اهل نجات
است, اين, گواهى صريحى است بر آن كه
بيشتر مسلمانان در گمراهى اند؛ و آن گاه
به ناگزير بايد پيامبر(ص), حجّت را بر
همه
اين فرقه هاى گمراه, تمام كرده باشد. اين
گمراهى, مسلّماً از آن گمراهى كه در اصل
شبهه مطرح است, بزرگ تر است. اين حديث,
عُذر على(ع) و عترت طاهر او را نيز در صبر
و خوددارى از ستيز, نشان مى دهد؛ زيرا كه
يك فرقه, با هفتاد و دو فرقه برنمى آيد و
نمى تواند با ايشان منازعه كند.



بدين ترتيب, ابن طاووس, با پاسخگويى
به
شبهات و با حمدِ حضرت بارى به خاطر
«توفيق امتثال اوامر معقول و منقول» و
«پاسداشتِ سفارش هاى خدا و رسول(ص)»,
خاتمه را به فرجام بُرده است.(ص211ـ214)



موضوع مشترك طُرفه هاى هفتم
تا نُهم, آن است كه وارث و خليفه پيامبر
اكرم(ص), اميرالمؤمنين على(ع) است, نه
عمويش عبّاس بن عبدالمطلب. در طرفه
هفتم, گفتگوى پيامبر(ص) با عبّاس و على(ع)
آمده و اين كه على(ع) برخلاف عمويش
عبّاس,
وارث پيامبر شدن را پذيرا شد.



در طرفه هفتم, مردى از اميرمؤمنان مى
پرسد كه: چگونه تو وارث پسر عمويت شدى و
عمويت نشد؟ امام در پاسخ, رخداد مهمانى
«عشيره اقربين» را يادآورى مى فرمايد.



در طرفه نهم, پيامبر(ص), نزديك
به زمان وفات خويش, عبّاس را فرامى
خواند و با او سخن مى گويد و عبّاس, در
مورد ولايت على(ع) با ايشان تجديد ميثاق
مى نمايد.



اين طُرفه ها,
خصوصاً در زمان ابن طاووس, اهمّيتِ
سياسى و عقيدتى فوق العاده اى داشته
اند؛ زيرا به صراحتْ دروغين بودن
مشروعيّت خلافت عبّاسى را برملا مى
كرده اند؛ چرا كه بنى عبّاس, مشروعيّت
حكومت خويش را بيش از هر چيز, از رهگذر
خويشى نياكانشان با پيامبر(ص) مى جُستند
و بناى كارشان, بر باورهاى افراطيِ برخى
دوستداران خاندان عبّاس در اين باب
بود. [13]



دو طُرفه سپسين,
يعنى طرفه دهم و يازدهم, نيز اهمّيت
سياسى فراوان و البتّه فراگيرترى
دارند. در طُرفه دهم, پيامبر خدا در
زمانى كه وفاتش فرارسيده, انصار را مى
خوانَد و در حضور خُرد وكلان ايشان,
خلافت على(ع) و پاسداشت كتاب و عترت را
گوشزد مى كند.



در طُرفه
يازدهم, جمع مهاجران, مخاطب پيامبر
گرامى اند و رسول خدا, خلافت و وصايت و
ولايت اميرمؤمنان على(ع) را به ايشان
يادآورى مى فرمايد. در همين مجلس, عمر بن
خطاب, با سخنان خود, پيامبر اكرم را
خشمگين مى كند.



اين تجديد
تذكار با مهاجران و انصار, براى آشنايان
به تاريخ اسلام, معنادار است؛ زيرا ـ
چنان كه در كتبْ مضبوط است ـ نخستين
درگيرى پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام و
بُنْ مايه رخداد سقيفه, ادّعاى متقابلِ
مهاجران و انصار, مبنى بر شايستگى هر يك
براى جانشينى پيامبر(ص) بود.



وجود چنين مطالبى در برخى «طرفه»ها
كه
برخى مستقيماً خلافت بنى عبّاس را رد مى
كنند, بى شك, توجيه گر تعميه و تقيّه ابن
طاووس در ذكر نام خود در طُرَف است.



در طُرفه هاى اوّل دوم و سوم,
پيامبر گرامى اسلام, شمّه اى از باورها
و كردارهاى مهمّ اسلامى را خاطرنشان مى
فرمايد, به گونه اى كه سياهه اى از
اعتقادات و نيز سيره عملى يك مسلمان
راستين, از آن بَركشيدنى است.



در طُرفه اوّل, مخاطبان پيامبر(ص),
على(ع) و خديجه(س) هستند و در طرفه پنجم,
حمزه و در طرفه ششم, ابوذر و سلمان و
مقداد.



يكى از امور عملى كه در
طُرفه اوّل و ششم, مورد تصريح قرار
گرفته, «وضو»ست. در طرفه اوّل آمده است:



إسباغُ الوضوء على المكاره, و
اليدين و الوجه و الذراعين, و مسحُ
الرأس و مسحُ الرِجْلين إلى الكعبين.
(ص116)



و در طرفه ششم آمده است:



… الوضوء الكامل, على
اليدين و الوجه و الذِّراعَينِ إلى
المَرافِقِ, و المَسحِ على الرّأس و
القَدَمينِ إلى الكَعْبَيْن, لا على
خُفٍّ ولا على خِمارٍ و لا على
عِمامَةٍ.(ص131)



اين تصريح به
شكل وضوى صحيح و مشترط, اهمّيت فراوان
دارد و چيزى بيش از بيانِ يك يا چند فرع
فقهى است؛ زيرا شيوه وضو ـ چنان كه در
كتاب هاى فريقين آمده است ـ, مورد
اختلاف بنيادينْ واقع گرديد و از قالب
يك اختلاف فقهى خارج شده, يك اختلاف
كلان كلامى ـ تفسيرى شد. تنها خود حُكم
«مسح بر رِجْلين», معركه آرا گرديد و
متكلّمان و مفسّران شيعه, و نه فقط فقها,
در اين باره قلمفرسايى كردند؛ حتّى تك
نگاشته هايى در اين بابْ پديد آوردند كه
نشان دهنده اهمّيت و جايگاه اين بحث
خلافى در ميان دين انديشان شيعى و سنّى
است.



سراسرِ طُرَف, سرشار از
آگاهى هاى تاريخى و بى هيچ گزافه, واژه
واژه اين اثر, براى تاريخنگاران, درخورِ
ژرفْ بينى و ژرفْ انديشى است؛ امّا
بالطبع, از منظر تاريخنگارى, اهمّيت و
توجّه برانگيزى برخى نكات, بيشتر است.
از جمله اين نكات, آن است كه در طُرفه
چهارم, اميرمؤمنان(ع) گزارش مى كند كه
پيامبر(ص) در آستانه رخداد بدر, از
يكايكِ مردم, بر آنچه از اهل بيتش
درباره على(ع) بيعت گرفته بود ـ كه در
طُرفه سوم كتاب آمده ـ, بيعت گرفت. آن
گاه اميرمؤمنان مى فرمايد:



و
ظَهَرتِ الشحناءُ والعداوةُ من يومئذٍ
لَنا.(ص123)



ييعنى از آن
روز(بدر), كينْ ورزى و دشمنى با ما
پديدار گرديد.



درطُرَف, چند
بار به «صبر» سفارش شده است. در جاى هاى
مختلف, پيامبر(ص), على(ع) را به صبر بر
آنچه بدو خواهد رسيد و رفتارهايى كه با
او صورت خواهد گرفت, سفارش مى كند و او
مى پذيرد. (ص155, 156, 162, 166 و 200)



اين سفارش ها و پذيرش هاى مذكور در
طُرَف, براى فهم سيره علوى, نهايت
اهمّيت را دارند؛ زيرا سيره علوى, سيره
مردِ مردانى است كه در خطبه «شِقشقيّه»,
صبر خود را اين گونه به بيان آورده است:



… به صبر گراييدم, در حالى
كه ديده از خارِ غمْ خسته بود و آوا در
گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن, و من
بدانْ نگران! [14]



در طُرفه
هفدهم, رسول خدا به اميرمؤمنان مى
فرمايد:



… و عليك بالصبر و
الورع, و منهاجى و طريقى, لا طريقَ
فُلانٍ و فلانٍ, و خُذ ما آتاك اللّهُ
بقوَّةٍ.



هشدارِ «لا طريقَ
فلانٍ و فلانٍ», بسيار بيدارگر و تنبّه
برانگيز است؛ خصوصاً اگر به ياد آوريم
كه در شوراى شش نفرى منتخبِ خليفه دوم,
به اميرمؤمنانْ پيشنهاد شد كه براساس
كتاب خدا, سنّت نبوى و سيره دو خليفه
پيشين, خلافت كند و او شرط عمل به سيره
دو خليفه پيشين را نپذيرفت؛ ولى عثمان
پذيرفت و به خلافت رسيد.



بديهى
است تصويرى كه مردمان گذشته از جهان
پيرامون خويش ترسيم كرده اند, چيزى است
كه به چشم ايشان آمده, و اين تصوير, با
نوع نگرش و طرز توجّه ايشان به
پيرامونشان, پيوندى استوار دارد.




فر اياد داشتن اين نكته بديهى, در
استنباط ما از كتب تاريخ و اخبار و
اقوال و احاديثى كه پيشينيان بر جاى
نهاده اند, اثرى عظيم خواهد گذاشت.



بسيارى از تاريخنگاران دنياى
قديم, تنها از جنگ ها و شكست ها و پيروزى
هاى شهرياران و رخدادهاى سياسى و طبيعى
بزرگِ روزگار خويش, حكايت كرده اند و
شمارِ سواران جنگى, نقشه هاى نظامى و
نحوه چينش نيروها را در نبردِ به دقّتْ
گزارش كرده اند؛ چرا كه اين مسائل, در
نظر ايشان, اهمّيت فراوان داشته است و
اين گونه آگاهى ها, توجّه ايشان و
مخاطبانشان را به خود, معطوف مى ساخته
است. در مقابل, اگر يك ناظر امروزى با
ويژگى هاى شخصيتى و محيطى خودش, بار
ديگر شاهد وقايع و سوانح آن روزگاران
شود, احتمالاً به بسيارى از آن نكات, هيچ
توجّهى نخواهد كرد و به نكات و آگاهى
هايى اهمّيت خواهد داد كه از ديدگاه
ناظران و راويان قديم, ارزش نقل نداشته
و درخور توجّه نبوده اند. در همه تاريخ
ها, از جمله تاريخ اسلام, اين واقعيّت را
مى توان مشاهده كرد.



مورّخان,
ناقلان و راويانى كه در صدر اسلام مى
زيسته اند, يا به منابع و رخدادهاى آن
عصر دسترس نزديك داشته اند, به جوانبى
از تاريخ, توجّه تامّ و تمامْ نشان داده
اند, و از سوى ديگر, جوانبى چند را به
يكباره فرو گذارده اند. براى راوى باديه
نشين, چگونگى جنگ ها, صف آرايى سپاهان,
اَنساب, شمار فرزندان و… اهمّيت فوق
العاده داشته است. در مقابل, ناظر شهرى
(مثلاً اهلِ كوفه) اندكى ديگرگونه تر مى
نگريسته و راوى امروزى, بسيار بسيار
ديگرگونه تر.



پس تعجّبى ندارد
كه تاريخنگاران قديم, در ضبط نام و نشان
همسران و فرزندان پيشوايان دين, دقيق و
سختكوش بوده باشند؛ ولى جنبه هايى
بسيار مهم تر (از نظر بيننده و خواننده
امروزى) را گزارش نكرده باشند و آگاهى
از آن جنبه ها, تنها از طريق تتبّع و
كاوش در اخبار و اقوال, و آن هم كاملاً
گهگاهى و نه به طور منسجم, به دست آمده
باشد. رويكرد به اين موضوع, در مواجهه با
داده هاى نقلى پيشينيان, از جهات مختلف,
سودمند است؛ نه تنها در تاريخ كه در
حديث هم.



متن هر حديث, تا آن جا
كه توسّط راويان و واسطه ها, به عوارض
بشرى اى مانند اشتباه و فراموشى و
تصرّفْ آلوده نشده باشد, وجاهتى مقدّس
دارد؛ ولى امر نقل و تدوين و تبويب آن,
مادام كه به دست و نظرِ بشر عادى صورت مى
گيرد, از امتياز قُدسى برخوردار نيست و
به قول دكتر حسن حنفى, منطق تدوين حديث,
به محيط فرهنگى و سياسى و فرقه هاى
كلامى پيوند مى خورَد و دانشِ تدوينگر,
تصوّر وى از علم حديث و مانند آن, در
روند انتخاب و ضبط و تدوين و تبويب
احاديث, مؤثّر است. [15]



با
استمداد از اين دريافت, مى توان بار
ديگر حديث نامه ها و متون حديثى را
مطالعه كرد. از رهگذر توجّه به منطق
تدوين حديث نامه, تدوين كننده را بهتر
مى توان شناخت و از رهگذر آگاهى از
انديشه ها و كامه هاى تدوينگر, سرنوشت
صيرورت روايى و دراييِ احاديث را در
تدوين وى, به نحوى روشن تر مى توان
بازشناسى كرد. هرچند با دشوارى و
احتياط, ولى مى توان باز انديشيد كه
صورت و سيرت هر حديث, در يك تدوين كننده
با مشخّصات عقيدتى و منطقه اى ويژه, چه
واكنشى بر مى انگيخته و او, چه از نظر
سند و چه از نظر متن, درباره آن حديث,
چگونه داورى مى كرده و چه رفتارى در پيش
مى گرفته است.



بدين ترتيب و از
اين زاويه, بود يا نبودِ برخى روايات و
گزارش ها را در تدوين ها و منتخبات
عالمان مختلف, مى توان با گونه «جهانْ
نگرى» و «دينْ نگرى» ايشان در پيوندى
ژرف دانست و از هر جنبه, درباره جنبه
ديگر, آگاهى هاى تازه اى فرا چنگ آورد.



اكنون توجّه كردن ابن طاووس
به برخى روايات و گزارش ها و كم توجّهى
عالمان ديگر را به آن روايات, يا كم
توجّهى ابن طاووس را به پاره اى از
معلومات و منقولات و رويكرد عالمان
ديگر را به اين داده ها, مى توان معنا
دارتر دانست و باچشمانى بازتر, براى
دستيابى به تصويرى زلال تر از پيشينه
انديشه ها و حديث هاى اماميه به بررسى
گرفت.



نگارنده اين سطور, پيش
از اين, از اهمّيت گونه شناسى عقيده
شيعى در درازناى تاريخِ اسلام, در جاى
ديگر سخن گفته است. [16] تنها خاطر
نشان مى نمايد كه توجّه به حوزه ها و
گونه هاى عقيدتى محدّثان و متكلّمان در
فهم بهتر آثارشان, چه از حيث اُسلوب, چه
محتوا, و چه پيام و مقصود غايى, بسيارْ
مدد رسان است.



گونه اى از
تشيّع كه در نگارش ها و نگرش هاى ابن
طاووسْ چهره مى نمايد, سخت رازمند,
رازگرا و درون پرور است. او همواره به
زهد و پارسايى, كسب فيض از خداوند سبحان
و اولياى او و نيرومند ساختن پيوند
انسان و ماوراى طبيعت, توجّه مى دهد. هم
در سخنان او و هم در آنچه درباره وى گفته
و نوشته اند, اسرار شريعت و عوالم
رمزناك
باطنى و عرفانى, سهم قابل توجّهى دارند.
اين ويژگى ها تا حدود زيادى ابن طاووس
را به برخى انديشه گران صوفى منش, نزديك
مى كند و جلوه اى «تصوّف وَش» و «طريقت
مانند» از شريعت شيعى فرا مى نمايانَد.



هانرى كُربَن, از يك نظر,
ادوار تدوين معارف شيعى را به چهار دوره
تقسيم كرده كه دوره دوم آن, از آغاز غيبت
كُبراى امام دوازدهم, حضرت صاحب
الامر(عج), آغاز مى شود و تا زمان خواجه
نصيرالدين طوسى ادامه مى يابد. ابن
طاووس, از واپسين دين انديشان اين عصر
است. [17]



انديشه ابن طاووس
و مسلك رازگرايانه و درونگرايانه او با
ديگر بزرگان اين عصر, شباهت زيادى
نداشت؛ امّا در دوره بعدى كه تصوّف در
شيعه نفوذ بيشترى يافت و انديشمندانى
چون: سيّد حيدر آملى و ابن ابى جمهور
اَحسايى با تأثّر از محيى الدين عربى,
اهتمام ويژه اى به زمينه هاى
درونگرايانه مبذول داشتند, رويكردِ
مضاعفى به نوع انديشه هاى ابن طاووس,
مشاهده مى شود. على الخصوص, برخى
اخباريان عرفانگراى عصر صفوى, چون
علامه ملاّ محسن فيض كاشانى(ره), آشكارا
به ابن طاووس و نگرش ها و نگارش هاى وى
وابستگى نشان دادند. حقيقتْ اين است كه
ميراث درونگرايانه امثال سيّد بن طاووس
و نفوذ انديشه هاى ابن عربى, دست به دست
هم دادند و هر يك, براى گسترش و رواج
ديگرى زمينه را آماده كردند تا راز
انديشانى چون سيّد حيدر آملى و ابن ابى
جمهور احسايى و فيض كاشانى, به ظهور
رسيدند.



در مورد نسبت ميان
درونگرايى ابن طاووس و درونگرايى تصوّف
مُصطَلَح, جاى درنگ و تأمّل است. بعيد به
نظر مى رسد كه ابن طاووس, از تصوّف
اصطلاحى, تأثّر چندانى يافته باشد؛ ولى
آيا به سبب مبانى مشترك با صوفيه, به
ايشان, مانندگى هايى نيافته است؟




گفتنى است كه يكى از معاصران, آموزه
هاى درونگرايانه ابن طاووس را گونه اى
مبارزه و مخالفت با تـصوّف, تلقّى كرده
است. وى كه از مقاومت فقهاى شيعه در
مقابل گرايش حادّ صوفيگرى سخن گفته و در
اين رديف, نخستْ از ابن طاووس ياد كرده
است, مى نويسد:



… در آن
روزگار كه تصوّف, رونق بيشترى يافته بود
و اقطابِ صوفيه با ادّعاهاى عجيب و غريب
صوفيانه خود, توجّه مسلمانان را به خود
جلب كرده بودند, سيّد بن طاووس, با ارائه
بُعد معنوى و عرفانى تشيّع, توجّه
مسلمانان, خاصّه شيعيان را به تشيّع,
جلب نمود و شيعيان را از گرايش به تصوّف,
باز داشت… در روزگارى كه علوّ روحى
بسيار پُرارج مى نمود و گرايش به عوالم
روحانى شديد بود, اظهار كرامات از جانب
ابن طاووس و پذيرش آن از ناحيه مردم,
امكان پذير گرديد. [18]



به
نظر مى رسد كه صحّه نهادن بر چنين داورى
اى درباره حركتِ درونگرايانه ابن
طاووس, چندان صحيح نباشد و چه بسا اين
حركت, بيش از مواجهه با صوفيه و تصوّف
سنّى, آهنگ مواجهه با دينداريِ
متكلّمانه معتزلى وار را داشته باشد.
اين, چيزى است كه از نگارش هاى ابن
طاووس, به صراحت برمى آيد و صاحب اين
قلم, پيش از اين درباره آن سخن گفته
است. [19]



دين انديشان و دين
شناسان امامى مذهب, درباره مسائل در هم
پيوسته خلافت, امامت و وصايت, فراوان
قلم زده اند. تفاوت بارز طُرَف با
بسيارى از نگارش هاى اين شاخه, در جنبه
هاى پُر رمز و راز و درونگرايانه و
مندرجات اسراروَش آن است. آن باطن گرايى
متشيّعانه كه هانرى كُربَن از آن سخن مى
گويد, [20] در نگارش هاى ابن طاووس, از
جمله طُرَف, بروز و ظهور ويژه اى دارد.



طُرَف, موردِ توجّه و استفاده
كسانى چون علاّمه بياضى ((م877ق), شيخ حرّ
عاملى و علامه مجلسى بوده است و در
نگارش هاى پس از خود, اثر گذاشته است.
علاّمه مجلسى, در جلاء العيون ـ كه از
نگارش هاى فارسى ايشان است ـ, از طُرَف
سيّد بن طاووس, با نام و نشان, نقل مطلب
كرده است. [21]



اگرچه طُرَف,
پيش از اين, چند بار به طبع رسيده بود,
پژوهش دانشمند ارجمند, شيخ قيس العطّار,
با پيش گفتار مبسوط و عنايت به نُسخ
متعدّد خطّى و چاپى اثر, در نوع خود, به
راستى مغتنم است. على الخصوص, بخش
توثيقات اين تصحيح ـ كه در حقيقتْ شرح
طُرَف و آكنده از تتبّعات حديثى و
ميراثى است ـ, بسيار بر ارزش و سود بخشى
آن افزوده است. [22]



توفيق
روزافزونِ اين پژوهنده سختكوش و همه
جويندگان حقيقت را در خدمت به ميراث
حديثى شيعه از خداوند متعال خواهانم.






[1] . اين دو
بيت نغز تازى را شيخ جليل, ابوالفتوح
رازى در پايان تفسير سوره تكاثر آورده
(روض الجنان, تصحيح: ياحقى و ناصح, ج20,
ص391). نيز ابن شهرآشوب, شاگرد وى, در
مناقب (تحقيق: بقاعى, ج2, ص175), اين دو بيت
را آورده است كه ترجمه آنها به فارسى,
چنين است: بخشش هاى خداوند به من, از
مرزِ آرزويم درگذشته است/ و نه گفتار و
نه كردارم, به آنها در نمى رسند. ليك,
گرامى ترين و برترين اين بخشش ها نزد من/
دوست داشتنِ من است اميرمؤمنان, على را.



[2] . منهاج الكرامة,
تحقيق: عبدالرحيم مبارك, مشهد, 1379, ص127,
اوّل.



[3] . نام كامل اين
اثر, الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف
است. مشخّصات كتابشناختى جديدترين چاپى
كه از الطرائف به نظر نگارنده رسيده, از
اين قرار است: الطرائف…, تحقيق السيد
على عاشور, بيروت: مؤسسة الأعلمى
للمطبوعات, 1420ق, 2ج.



ولى هنوز
جاى طبع انتقادى و علمى اين نگارش
كرامَند, خالى است.



از مجموع
سخنان ابن طاووس درباره الطرائف (سعد
السعود, تحقيق: فارس تبريزيان الحسّون,
ص99ـ102) مى توان دريافت كه وى به اين اثر
خويش, علاقه و عنايت فراوان داشته است.



[4] . الذريعة, ج15, ص162.



[5] . كتاب خانه ابن طاووس,
تحقيق: اِتان كُلبرگ, ترجمه: قرايى و
جعفريان, ص100.



[6] . همان,
ص100ـ101.



[7] . همان, ص101ـ102.



[8] . همان, ص398.



[9] . الذريعة, ج22, ص325.



[10] . كتاب خانه ابن طاووس, ص398.



[11] . براى مثال, ر.ك: مناقب آل
أبى طالب(ع), تحقيق: بقاعى, ص88 ـ 98.




در زيارت اميرالمؤمنين(ع) مى گوييم:
«السلام عليك يا عمود الدين و وارث علوم
الأوّلين و الآخرين و صاحب الميسم
والصراط المستقيم» و نيز مى گوييم:
«السلام عليك أيّها النبأ العظيم»
(فرحة الغريّ,افست از روى چاپ نجف, ص81 82).



[12] . كنزالعمّال, ج1,
ص211(ح1061)؛ ج3, ص647(ح8319)؛ و… .



[13] . مروج الذهب, المسعودى,
ترجمه:
ابوالقاسم پاينده, ص241.



[14] . نهج البلاغه, ترجمه: سيد
جعفر
شهيدى, ص10.



[15] . مجلّه
علوم حديث, ش15, ص84 ـ89.



[16] .
كتاب ماه دين, ش31ـ32: «منم بنده اهل بيت
نبى(ص)».



[17] . تاريخ فلسفه
اسلامى, ترجمه: اسداللّه مبشرى, ص51ـ52.



[18] . موضع تشيّع در برابر
تصوّف در طول تاريخ, داوود الهامى, مكتب
اسلام, 1378ش, ص185.



[19] .
روزنامه انتخاب, شماره هاى آغازين
رمضان 1378ش.



[20] . تاريخ
فلسفه اسلامى, ص57ـ59.



[21] .
تاريخ چهارده معصوم(ع) [ترجمه جلاء
العيون], محمد باقر مجلسى, تحقيق: سيد
على اماميان, قم: سرور, ص89 به بعد.




[22] . اخيراً حلّ لغات الصحيفة
السجادية, اثر محمد باقر بن محمد شفيع
حسينى منجّم, به تحقيق و تعليق پژوهشگر
گرامى, شيخ قيس العطّار, در مشهد
(انتشارات تاسوعا, 1420ق) منتشر شده كه
بهره ورى از آن را به همه طلاب علوم دينى
توصيه مى كنيم



/ 1