طلب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طلب - نسخه متنی

سید محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


طلب

مجموعه مقالات و سخنراني هاي حجة الاسلام انجوي نژاد

طلب در لغت به معني درخواست چيزي است. مثلا وقتي مي گويند يارو طلبکار است



يعني مقداري پول طلب دارد که بايد به اين بدهي رسيدگي شود.

يا مثلا مي گويند يارو طلب باباش رو داره يعني توقع بي خودي يا زيادي داره.

اما بين عوامي که منتسب به مذهب هستند وقتي مي گويند آقا طلب کرده يعني يکي از ائمه



بار داده تا به پايبوسش، يعني پايبوس خودش که نه، پايبوس ضريحش برسيم.

ديروز آقام، يعني امام رضا (ع) طلبم کرد. يه دفعه، يه طورايي شد



که من ديروز شيراز بودم، امروز مشهدم! همين و بس!

تو عمرم دو دفعه اين طوري شده، يه بار زمان جنگ



از ايلام همين طوري صبح ايالم و مهران بودم ، ظهر مشهد، با هواپيما از باختران



يه بار هم ديروز.

هر دفعه تو اين مدت که شيراز تبعيدي محضرش هستم،



هزار تا کلک و دوز جور و اجور مي کردم



و تنظيم برنامه و هزار تا بدبختي ديگه تا مي شد بيام.

اما اين دفعه بدون هيچ اميدي اين جوري جور شد! به اين مي گن طب.

اون دفعه قبل که طلبي اومدم مشهد، آقا يه چيزي گذاشت کف دستم و گفت برو بسلامت.

اين دفعه رو نمي دونم ... همين !

نه خيره جاي همين! نيست؟! همين و چي چي !؟



آقا ايام شهادت مادرته، بذار بدون قسم دادن دستم پر بشه. اين دفعه تا نگيرم، نمي رم.

الان هم شب جمعه اس. کنار ضريحت، نزديک اذان صبح،



بعد از دو سه تا مجلس باحال و اشکي! حالا چکار ميخواي براي بکني؟



آخه اين درسته همه اش من بگو و تو نيگا کني؟! آره !؟ ......

حالا : همين !

20/8/72 مشهد مقدس









خداحافظ

در عام وقتي دو نفر براي مدتي هر چند کوتاه، قرار است از هم جدا شوند،



طرفين به هم مي گويند: « خداحافظ »،



بعضي وقتها خداحافظي کمي چرب و نرم تر مي شود.

و آن وقتي است که مدت جدايي بيشتر مي شود بعضي اوقات هم خداحافظي مشروط است.

بدين صورت که مثلا اگر ديگر مرا نديدي خداحافظ، بهر حال دنياست ديگر،



احتمال همه چيز مي رود. مثلا طرف جهت انجام کار خطرناکي مي رود



و احتمال ضرر جاني مي رود. اينجاست که خداحافظي کمي غليظ تر مي شود.

يعني همراه با چاشني اشک و بغل کردن يکديگر



و در آغوش کشيدن و بدرقه طولاني و با چشماني اشکبار يکديگر را



تا آخرين نقطه ديدار دنبال کردن.

خلاصه خداحافظي ها جور وا جورند.

اما يه مدل خداحافظي است که خيليها تجربه نکرند.

دو تا دوست صميمي باشين، به هم عشق بورزيد،



براي يکي دو ساعت جدايي دلگير بشين،



آخرشم برسي سر بدن تکه پاره اش،



يه نگاهش به آسمون باشه، يه نگاهش تو چشمات،



يه لبخند کمرنگ ولي واقعي گوشه لبش باشه،



بعد بگه اگه با بچه ها کاري داري بگو،



اضافه کنه حلالم کن، خدا حافظ!

تا مياي جواب بدي تو آخرين لحظات دوباره لبانش حرکت کنه



بگه: راستي اگه با آقا هم کاري داري بگو !! و ......

شما باشي چه جوري جواب خداحافظيشو مي دي؟ اصلا چکار مي کني ؟! ها ؟!

خب منم همون کارو کردم !

اينم يه مدل خداحافظيه ديگه! فهميديد؟! ...

همين !

28/8/72 شيراز









نامه اي از شفيق ترين يار دنيا

باسمه تعالي- محضر با سعادت سرور ارجمندم آقا سيد محمد انجوي نژاد



فرزند سيد مهدي به شماره شناسنامه 11951 و ...

ضمن عرض سلام و آروزي توفيقات مادام جهت مزيد اطلاع جنابعالي، لازم ديدم تا نکته اي



را ياد آورد شوم: آقا محمد عزيز، با تمام ارادتي که خدمت شما دارم لازم است بگويم



با همين قيافه ات و همين بدنت، با وجود تمام اطرافيان و دوستان دلسوزت و با وجود تمام



آشناياني که به آنها وابسته شده اي و با وجود تمام کارها و مسائل معنوي که به آنها مي نازي



و با وجود تحصيلات و سابقه جبهه و تجربيات و تمام اندوخته هاي ظاهري حضرتعالي،



متاسفانه بايد عرض کنم اگر بعد از قرائت اين نامه مرديد، کار و بارتان حسابي خراب



و پرونده در دست اقدامتان بسيار فجيع است. لذا مستدعيست که اگر به وجود شريفتان



رحم نمي فرماييد، حداقل به من فلک زده رحم کنيد. والسلام. ارادتمند شما: وجدان.

جواب : وجدان عزيز. مرقومه منوره زيارت شد. انشاءالله اقدام مي شود.

همين !

2/9/72 شيراز









توسلات

پول توي دنيا آرزوي خيلياست و براش کار مي کنن، آخرش هم پولدار مي شن.

تا جايي که هيچ نياز مادي ندارند. بعدش مي مونن چيکار کنن ؟



بعضيها حرص مي زنن و با دزدي و آدم کشي و ... زيادش مي کنن



ولي از پول لذتي نمي برن. چون دائم تو حرص و جوشند.

بعضي ها هم - نمونه اش زياده - ديگه آرزويي براشون نمي مونه



و زندگي براشون پوچ مي شه، لذا خودکشي مي کنن. مقام هم همين طوره.

درس خوندن هم اگه براي دو هدف بالا باشه آخرش همون ميشه وکه گفتم.

شايد الان براي اونايي که دارند، يک زندگي تجملاتي همراه با خانواده خوب



و زندگي راحت، يه ايده آل باشه، اما وقتي به اين ايده آل - بقول خودشون - رسيدن



باز هم احساس کمبود مي کنند. پس تو دنيا بايد چکار کرد؟



من که فهميده ام! شماها هم يه کم فکر کنيد مي فهميد.

خوشي همينه ! فقط و فقط ! ... همين !

3/9/72 شيراز









بنياد شهيد

وقتي اون جريان معروف اتفاق افتاد وعلي اون بيوه زن رو ديد



مشک آب بر دوش به علي نفرين مي کنه و ...

خلاصه حضرت فهميد زنه يه بيوه شهيده و فشار اقتصادي و مقداري بي انصافي



و کج فهمي باعث شده اينگونه درباره حضرت قضاوت کنه،



با اون حالي که همه خبر داريد به خانه او رفت و شروع کرد به طبخ غذا و ...

شاهد حرف من از اين قسمت ماجراست. علي شورع کرد سرگرم کردن



و خنداندن بچه هاي آن شهيد و قنبر غلام علي (ع) مي گويد:

بچه ها توقعاتي داشتند که من خجالت مي کشيدم،



از مولا خواستند بره آنان شود، چهار دست و پا راه برود و بع بع کند !!

و مولا تمام اينها را انجام داد، چرا ؟



تا به من و شما بگويد چقدر ارج و قرب خانواده شهدا و بچه هاي شهدا بالاست.

آي بنياد شهيديها! اگر مي توانيد اينقدر خاضع، تسليم و مطيع باشيد، بسم الله.

ولي اگر نمي توانيد، از اين محب علي بپذيريد و آخرت خود را خراب نکنيد.

کنار برويد و بگذاريد اهلش بيايند و ثواب اين عبادت بي مثال را ببرند.

ديگر چه بگويم وقتي علي (ع) با عملش تمام حرفها را زده است!

بهانه کافيست، وقت خدمت و نوکريست! يا علي !

... همين!

مي بارد از چشمم، نم نم، خداحافظ



گفتي سلامت کو؟ گفتم : خداحافظ!

تنها تو ماندي مرد! با خاطراتي زرد



کم کم چه بايد کرد؟ کم کم خداحافظ!

دست سفر در دست، رفتند از اين بن بست



منهم: سفر خوبست! منهم خداحافظ!

بي هيچ اما من، گفتم : از اين جا من



گفتي: بمان با من، گفتم: خداحافظ



3/1/73 مشهد مقدس









سال تحويل

هر چي بچه ها موقع سال تحويل اومدن دور و برم، هيچکي رو تحويل نگرفتم،



چند نفري واستاده بوديم روبروي حرم تو خيابون، جمعيت هم از در و ديوار مي ريخت،



تو قيافه بچه ها دقت کردم، يکي از دور به گنبد زل زده بود و اشک تو چشماش حلقه زده بود.

يکي سرش رو انداخته بود پائين با تسبيحش بازي مي کرد و ....

حس کردم تو کله همه، همون فکريه که تو سر منه! دردي که سال تحويليه مثل خوره



افتاده بود به جون هممون! وقتي که سال تحويل مي شه واقعا به خانواده شهدا چي مي گذره؟



ديدن جاي خالي عزيز هنگام تحويل سال رو کي ميشه فراموش کرد؟



حالا ما هم يه جوري خانواده شهيد بوديم. ياد برادراي بهتر از جانمان



بد جوري بچه ها را دمق کرده بود.

سال تحويل شد، معانقه و مصافحه کرديم. لبخندها همگي کمرنگ، ظاهري و تلخ بود.

بغض گلويم رو گرفت، بچه ها داشتن قرآن و ... مي خوندن، يه خورده اي تو جمعيت ازشون



جدا شدم. ناگهان حاجي ... پدر سه شهيد را ديدم. بغلم کرد و خنديد. بعد هم شروع کرد بر و



بر نگاهم کردن! يواشکي زير چشمي نگاهش کردم. ديدم انگار داره عزيزش رو نگاه مي کنه!

دوباره بغلم کرد، در گوشم گفت، تو خونه جلوي حاج خانوم تاب نياوردم، اومدم حرم،



آخه غير من و اون و دخترم کسي نبود موقع سال تحويل. گفتم بيام شماها رو ببينم، شما



هم پسراي منيد! وارفتم! نمي دونم چه جوري ازش جدا شدم و کي رسيدم پهلو بچه ها و ...

بالاخره حسين حرفي رو که همه منتظرش بوديم زد! بچه ها، بريم بهشت رضا؟



ساعت 12 نيمه شب بود، ولي خب، هم ما عادت داشتيم هم بهشت رضا و ماموراش! وقتي



رسيديم همه دم گرفته بودند: کجائيد اي شهيدان ... دو سه تا خانواده شهيد هم نصف شبي



بساط پهن کرده بودند، عليرغم اينکه بنياد شهيد اعلام کرده بود مراسم سال نو صبح فردا در



بهشت رضا انجام مي شود، اما اين چند خانواده طاقت نياورده بودند، خيلي جگر خراش



بود، مخصوصا يکي از خانواده ها، يک مادر با دو بچه کوچکش کنار قبر شوهرش



خيلي غريبان زار مي زد، خدايا چه مي نويسم؟! ... ديدني است و سوختني!

چه بگويم؟! عجب سال تحويلي بود! الحمدلله! جاي همه خالي!

با بچه ها خيلي حال کرديم!! همين !

1/1/73 مشهد مقدس













دلخوشي هاي قديمي

خاطرات دفتردم را برده اند ، روزهاي سنگرم را برده اند ، مانده ام با لحظه هاي يخ زده دشمنان بال و پرم را برده اند ،



قاب عکس زندگي وارونه است عکسهاي بهترم را برده اند جازهاي زهردار جام جم حرمت چشم ترم را برده اند



مي روم سمتي که طوفانهاي جنگ باقي خاکسترم را برده اند .

بارها و بارها نوشتيم، گفتيم، اعتراض کرديم، طومار کرديم، فرياد زديم، اعتصاب کرديم و ...

اما افاقه اي نکرد که نکرد! مملکت صالح الزمان (عج)، مملکت شهيد داده، رنج کشيده،



مملکت خميني خون دل خورده، مملکتي که قبله آمال مسلمين و مستضعفين جان است، به



کجا مي روند؟! ... چرا مي خواهند ما گذشته ها را فراموش کنيم؟ چرا گذشته را گذشته



مي خوانند، چرا خاطرات قديمي را محو مي کنند، چرا دهان ما را جلو دوست و دشمن



مي دوزند، چرا ما را جلوي دشمنان سنگ رو يخ مي کنند، چرا از شهدا فقط نامي باقي است



و رهروان، راه نيمه تمامشان را خاتمه يافته مي دانند، چرا اهداف والاي انقلاب ول شده



چرا هدفهاي معنوي با ماديات عوض شده اند، چرا متملقين، چاپلوسها، رشوه خورها،



بوقلمون صفتها، رنج نديده ها، جبهه نرفته ها، خون نداده ها، خون دل نخورده ها، مرفهين



بي درد و ... براي مملکت ما تعيين تکليف مي کنند؟ چرا ياران امام، بسيجيها، جانبازها،



آزاده ها، رنج کشيده ها، در گوشه عزلت افتاده اند؟ چرا، چرا و چرا ؟؟ .......

حالا همه مملکت به درک! چرا بسيجيها اينجوري شده اند؟ چرا کساني که امام دستشان را



مي بوسيد به اين روز افتاده اند؟ من فرماندهان شيرمرد گردانها را در کسوت راننده



ميني بوس و باغبان و ... مي بينم، من شيرمردان و سرداران جبهه را مي بينم که در لجنزار



مقامهاي دنيوي و درجه بازي و تحقيرها و تمسخر ها گم شده اند! من شيرمردان جبه ها را



مي بينم که با شرکت در طرح هاي اقتصادي خود آقايان - بسيج اقتصادي !! - اکنون دست بند



به دست در گوشه بازداشتگاهها افتاده اند. من مردان مؤمن و نماز شب خوان و گريه کن



جبهه ها را مي بينم که از دين و دنيا و همه چيز زده شده و به دام بي خيالي و بي قيدي افتاده اند،



بابا اينها که معصوم نيستند، نمي شود که هميشه از آن طرف بي توجهي باشد و از اين طرف



ايثار! از آن طرف پروژه هاي اقتصادي و از اين طرف خون دادن و خون دل خوردن!

از آن طرف تجمل گرايي و به مسخره گرفتن خون دلهاي رهبر و از اين طرف قناعت، از آن



طرف بريز بپاش و فاميل بازي و حلام و حروم خوري معاويه وش و از اين طرف ساده زيستي



ابوذر! مگر مي شود! بالاخره روزي همه چيز خراب مي شود. همين هم که هست بر باد مي رود،



بهترين ها شعارشان اين شود که اي بابا! بايد فقط خودمان و دور بريها و آشنايان



را متدين نگاه داريم! بقيه را ولش!! جدا هم با اين وضع بهترين کار



همين مي شود. بابا تکليف ما را روشن کنيد، يا ما نمي فهميم و نمي کشيم



يا خداي نکرده شما ... ! خدايا خودت با ظهور حجتت ما را راهنمايي کن



و گرنه ما هم ول مي شويم. ول ول !! همين !

1/1/73 مشهد مقدس



/ 1