عدالت و دیدگاه فاضل نراقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدالت و دیدگاه فاضل نراقی - نسخه متنی

سید محمدصالح موسوی جنتی تنکابنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عدالت و ديدگاه فاضل نراقى



عدالت و ديدگاه فاضل
نراقى



سيد
محمدصالح موسوى جنتى تنكابنى



مقدمه



آشنايى
اجمالى با عالم ربانى ملااحمد نراقى
قدس سره



1- وى متولد
سال 1185 قمرى برابر با 1150 خورشيدى در شهر
نراق در ده فرسخى كاشان است. صاحب كتاب
ارزنده قصص العلماء (1) در مورد وى
مى‏نويسد: او از مشاهير علماى خطه
ايران و معاريف علماى بلاد اسلاميان و
از فحول علماى دين و اكابر مجتهدين شيعه
مى‏باشد كه در تحقيق، گوى سبقت را
ربوده
و سبق رباى ميدان هم‏گنان. در تدقيق
سرآمد علماى اعيان. ذكاوت او ضرب‏المثل
دوران. فطانت او مسلم ابناى زمان و طبعش
در شعر عالى المكان; كه در علم فقه،
اصول، حديث، رجال، نجوم، رياضى، معقول
و منقول; كه در ادبيات و شعر تبحر بسزايى
داشته و علاوه بر علوم متداول عقلى و
نقلى در بسيارى از علوم ديگر مهارتى
بسزا داشته است. و گويند ملااحمد نراقى
فردى زاهد، متقى، و در اوصاف حميده و
اخلاق فاضله، زبان‏زد خاص و عام بوده،
و در فخر و فضل او همين بس كه استاد خاتم
الفقهاء و المجتهدين مرحوم آية‏الله
العظمى فى العالمين حاج شيخ مرتضى
انصارى دزفولى معروف به «شيخ اعظم‏» -
اعلى الله مقامه الشريف - بوده است.



2- صاحب روضات الجنات (2) او را اين
چنين ستوده; او دريايى مواج، بحرى
متلاطم، استادى ماهر، استوانه اكابر،
اديبى شاعر، و فقيهى برارزنده از
بزرگان دين و عظماى مجتهدين به شمار
مى‏آمد. از دانش پر، و از كودكى مملو از
در بود. نراقى مجتهدى جامع بود و از اكثر
علوم... بهره كافى و وافى داشت.



مرحوم ملااحمد نراقى از علماى طراز
اول قرن سيزده هجرى و سرآمد آنان بوده،
و در عين داشتن رياست و شهرت، در توجه به
احوال اشخاص ناتوان و بى‏بضاعت‏بسيار
كوشا و با شفقت و ملاطفت همواره ملجا
مراجعات بوده است.



تلاش
بى‏وقفه او درتحصيل علم و كمالات، و
اخلاق وارسته او در ارشاد و هدايت، و
اهتمام او به نگهدارى از طلاب و اداره
زندگى آنها، نقشى بسزا در پيش‏رفت مذهب
داشته است.



آثار گران‏بهاى
علمى او در زمينه‏هاى گوناگون، نشانه
جامعيت وى بوده است. ويژگى ديگر او در
پديد آوردن اين اثرهاى ارزنده، پيروى و
متابعت او از پدرش است; زيرا با تلاش
اوتصانيف پدرش به دنياى علم معرفى شد.



پدرش مرحوم ملامحمدمهدى
فرزند ابى ذر نراقى در فقه، كتاب
معتمدالشيعه را تاليف نمود و او كتاب
مستند الشيعه را.



پدر، كتاب
مشكلات العلوم را در فنون مختلفه به
رشته تحرير در آورد و پسر، كتاب خزائن
را در تكميل آن. پدر، در علم اخلاق كتاب
شريف جامع السعادات را نگاشت و پسر،
كتاب معراج السعاده را.



و نيز
او بسيارى از آثار مرحوم پدرش را شرح
نموده و بدين وسيله همواره نام و ياد او
را در خاطره‏ها زنده‏نگه داشت و به
ادعاى بسيارى باعث‏شهرت پدر گرديد كه
اين نيز نشانه‏اى از فرزند صالح است كه
با كار و اعمال صالح نام پدر را در بين
مردم بزرگ و زنده بدارد.



تاليفات مرحوم نراقى هم در زمان خودش
و
هم پس از او، مورد عنايت و مراجعه علما
بوده است; به طورى كه فقيه بزرگ شيعه
مرحوم آقا سيدمحمد كاظم طباطبايى يزدى
(اعلى الله مقامه الشريف) صاحب كتاب
شريف عروة الوثقى (3) ، هميشه سه كتاب مهم
فقهى در نزدش عزيز و مورد مراجعه بوده
كه
يكى از آن‏ها مستند (4) مرحوم راقى است.
مرحوم محقق سيدعبدالعزيز طباطبايى نوه
مرحوم سيد نقل فرمودند كه دو كتاب ديگر
نيز يكى جواهر الكلام (5) و ديگرى جامع
الشتات (6) بوده است.



اساتيد
مرحوم نراقى



مرحوم
ملااحمد نراقى تحصيلات خود را ابتدا
نزد پدر بزرگوارش در كاشان شروع نمود.
پس از مدتى تلمذ و بهره جويى از محضر درس
پدر، بافراست ذهن و ذكاوت خدادادى به
مرتبتى نائل شد كه خود، حوزه درس برقرار
كرد. او ابتدا دروس سطح مثل معالم و مطول
را تدريس مى‏نمود و طلاب علوم دينى را
جمع كرده و با ايشان به مذاكره و مباحثه
مى‏پرداخت كه اين طريق، تاثيرى به سزا
در پيشرفت علمى او داشت. تا اين‏كه
همراه پدر به عتبات سفر كرد و با او به
درس آقا محمدباقر وحيد بهبهانى حاضر شد
صاحب مكارم الاثار تاريخ اين سفر را
حدود 1205 نگاشته است. در اين‏كه از حوزه
درسى آقاى بهبهانى استفاده كرد، شكى
نيست، و ليكن تاريخ دقيق آن معلوم نيست.



در سال 1212 بار ديگر به عراق
رفته، در شهر مقدس نجف اشرف مدتى نزد
سيد بحرالعلوم و سپس در محضر شيخ جعفر
نجفى كاشف الغطا كسب علم كرد و در كربلا
در درس ميرزا محمدمهدى موسوى شهرستانى
و آقا سيدعلى طباطبايى (صاحب رياض
المسائل) حاضر شد و يكى از اجله علما و
مشاهير فقهاى دوران گرديد و به نراق
بازگشت.



پس از فوت پدرش در سال
1209هجرى شاگردان پدرش او را به جاى پدر
نشانيدند، او آن زمان چندان موقعيت
علمى براى مرجعيت پيدا نكرده بود و مطول
و معالم را درس مى‏گفت. (7)



مشايخ روايتى او



مرحوم نراقى از جماعتى از علما و
بزرگان (رضوان الله تعالى عليهم) روايت
نقل مى‏نمايد; از آن‏جمله:



1-
والد ماجدش مرحوم ملامهدى بن ابى ذر
نراقى;



2- علامه سيدمهدى
بحرالعلوم;



3- ميرزا محمدمهدى
موسوى شهرستانى;



4- شيخ جعفر
نجفى كاشف الغطا;



5- سيدعلى
طباطبايى (صاحب رياض المسائل) .



و نيز او به واسطه پدرش از شيخ يوسف
بحرانى از ملا رفيع گيلانى از
ملامحمدباقر مجلسى روايت مى‏نمايد. (8)



شاگردان او




عده‏اى از مفاخر و بزرگان از حوزه
درسى مرحوم ملااحمد نراقى استفاده
كرده‏اند; از آن جمله:



1- خاتم
الفقها مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى
دزفولى;



2- مرحوم آقا محمدباقر
هزار جريبى مازندرانى;



3-
مرحوم ملا محمد على آرانى كاشانى;




4- حاج سيدمحمد شفيع جاپلقى;



و بسيارى از اجلاى وقت از شاگردان او
بوده و از وى اجازه روايت داشته‏اند.
صورت اجازات مرحوم نراقى متجاوز از
بيست مورد است.



تاليفات
مرحوم نراقى



آثار
بسيارى از مرحوم ملااحمد نراقى به
يادگار مانده كه قسمت عمده آن‏ها بارها
چاپ و مورد استفاده همگان قرار گرفته
است. آثار وى در مصادر مختلف تا 23 عنوان
معرفى شده است. مرحوم شيخ آقا بزرگ
تهرانى در كتاب گران‏قدر الذريعة
تاليفات آن جناب را تا 35 جلد معرفى
مى‏كند. (ما فعلا در مقام معرفى آثار
ارزنده آن مرحوم نيستيم.)



فرزندان مرحوم نراقى



از مرحوم ملا احمد نراقى دو فرزند
پسر به‏جاى مانده است: يكى حاج ملامحمد
ملقب به عبدالصاحب و معروف به
حجة‏الاسلام كه صاحب تاليفاتى بوده و
بعضى از آنها چاپ شده است. وفات او به
سال 1397 ق در كاشان در حدود 80 سالگى واقع
شده است; فرزند ديگر، به نام نصيرالدين
است كه داراى تاليفاتى از جمله شرحى بر
كتاب كافى مرحوم كلينى است.



وفات مرحوم ملااحمد نراقى



مرحوم نراقى در اثر
وباى عمومى، كه كاشان و اطراف آن را فرا
گرفته بود، در اول شب يكشنبه بيست و سوم
ربيع الثانى سال 1345ق در نراق چشم از
جهان فرو بست. جنازه‏اش پيش از دفن به
نجف اشرف منتقل و در سمت پشت‏سر مبارك
مولى الموحدين حضرت على‏بن ابى‏طالب
(صلوات الله عليه) در جانب صحن مرتضوى در
كنار قبر پدرش دفن گرديد. خداوند روحش
را
شاد و ما را از رهروان راه نورانيش قرار
دهد.



عدالت از منظر
دانشمندان



عدالت
همانند مفاهيم ديگرى چون استقلال و
آزادى، همواره در هاله‏اى از تقدس بوده
است. اين واژه در هر زمينه كه استعمال
شود تداعى‏گر خير و زيبايى است،
هم‏چنان‏كه ظلم و جور، كه مفهوم متضاد
عدالت است، هرگز مورد ستايش واقع نشده
است. «حسن‏» عدالت و «قبح‏» ظلم به
قدرى واضح است كه عالمان اخلاق آن را از
«ذاتيات‏» عدل و ظلم به حساب
آورده‏اند. عالمان اصول فقه نيز
بارزترين مصداق مستقلات عقليه را كه
كاشف حكم شرعى است، حسن عدل و قبح ظلم
دانسته‏اند.



در تاريخ انديشه
سياسى نيز هر چه جست‏وجو كنيم، و
زمان‏هاى قديم وعصر جديد را مورد
مطالعه قرار دهيم، درباره مطلوبيت
عدالت، مخالف درخور توجهى نمى‏يابيم و
همه به ارزش ذاتى عدالت واقف هستند; اما
در ارزش مقايسه‏اى آن با ديگر اصول و
مفاهيم ارزشى، اختلاف وجود داشته است.



در گذشته، عدالت ورزى جزء
مهم‏ترين وظيفه حاكمان و شاخص
حكومت‏هاى پايدار و مطلوب به شمار
مى‏آمده است.



انديش‏مند بنام
يونان باستان، افلاطون، در تعريف و
بيان
جايگاه عدالت مى‏گويد: «عدالت رشته‏اى
است كه جامعه را به يك‏ديگر
مى‏پيوندد» . (9)



برتراندراسل
در تحليل كتاب جمهورى افلاطون
مى‏نويسد: «غرض ظاهرى كتاب جمهورى،
تعريف عدالت است‏» . (10)



ارسطو
ديگر انديشمند بزرگ يونان كه در كتاب
سياست‏به تحليل مسائل مهم حكومت‏ها و
روش‏هاى كشور دارى اشاره كرده است، از
ذكر عدالت غافل نمانده است. وى در
مقايسه انسان با ديگر حيوانات
مى‏نويسد: «انسان چنان‏چه به سر حد
كمال رسيد، بهترين حيوانات است; ولى
چنان‏چه از قانون و عدالت جدا گردد،
بدترين حيوانات مى‏باشد» . (11)



البته در ديدگاه ارسطو، عدالت‏به
معناى تساوى و برابرى - كه امروزه بعضى
عدالت را بدين معنا مى‏بينند - نيست. پس
از افلاطون و ارسطو نيز عدالت‏به عنوان
اساس حكومت و محور عمده در اداره يك
كشور
مطرح بوده‏است; اما در قرون اخير، با
طرح حقوق مردم و مباحث مربوط به آن، بيش
از اين كه در مورد وظايف دولت در
برقرارى عدالت اجتماعى سخن رانده شود،
درباره چارچوب حقوق مردم و آزادى‏هاى
آنان بحث‏شده‏است. از اين رو، ذكر
عدالت اجتماعى، در اعلاميه‏هاى جهانى
در قرن اخير جاى‏گاه خويش را به
آزادى‏ها و حقوق مردم واگذار
كرده‏است. ارتباط بين دو بحث عدالت
اجتماعى و حقوق مردم انكار ناپذير است:
از سويى وصف عدالت در خداوند حكيم
اقتضاى قرار دادن حقوق فطرى عادلانه
براى همه انسان‏ها را دارد و فطرت
«خداساز» انسان‏ها يك‏سان قرار داده
شده است و از سوى ديگر، فطرت يك‏سان
اقتصاى لزوم برقرارى عدالت اجتماعى را
در ميان آنان دارد.



اما آن‏چه
مهم است توصيف نحوه طرح دو بحث عدالت
اجتماعى و حقوق فطرى در قرون متمادى
است. پس از طرح ليبراليسم و تاكيد
فراوان بر مقوله «آزادى‏» ،
انديشه‏هاى سوسياليستى و كمونيستى كه
برعدالت و برابرى پاى مى‏فشردند مطرح
شدند، اما تاكيد بيش‏تر اين مكاتب بر
عدالت «اقتصادى‏» و برابرى «بهره‏ورى
از امكانات اقتصادى‏» بوده‏است. در
حقيقت اينان به يكى از ابعاد عدالت
اجتماعى و يا تبيين خاص و متفاوت با
انديشه اسلامى پرداخته‏اند.



انديشه دينى به مفهوم عدالت اجتماعى
بيش از هر مفهوم سياسى ديگر توجه
كرده‏است. قرآن كريم كه متن اصلى دين ما
است، هدف از بعثت پيامبران الهى را بر
قرارى قسط و عدالت اجتماعى معرفى كرده
است. (12) ميزان اهتمام پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله وسلم به طرح اين بحث نيز
فراوان بوده‏است.



انديشه‏وران مسلمان بيش از آن‏كه
به
عدالت اجتماعى و ابعاد آن توجه كنند، در
بيان عدالت فرد تلاش كرده‏اند. فقيهان
شيعه نيز با توجه به ارتباط بعضى از
احكام دينى با مجريان و ضرورت متصف شدن
آنان به عدالت در مناصب اجتماعى مهم
دينى، رساله‏هايى را در موضوع مورد بحث
نگاشته‏اند.



و خواجه نظام
الملك نيز در سياست‏نامه‏اش به رفتار
و اعمالى كه موجب تحقق عدالت اجتماعى
است، پرداخته است; به تعبيرى ديگر بيش
از بحث «مفهومى‏» درباره عدالت
اجتماعى، بحث «مصداقى‏» را مورد توجه
قرار داده است. (13)



سيد جمال
الدين اسدآبادى، كه در دو قرن اخير
طلايه‏دار حركت‏هاى اصلاحى اسلامى و
شيعى به حساب مى‏آيد، به مسئله
عدالت‏يا برابرى و برادرى تاكيد
فراوان داشته است. پس از وى نيز مبارزه
مشروطه خواهان براى برقرارى عدالت و
رفع استبداد، تلاش ديگرى در تاريخ
انديشه اصلاحى شيعه محسوب مى‏شود.
ميرزاى نائينى در كتاب تنبيه الامه و
تنزيه المله بر اصول چهارگانه‏اى
تاكيد مى‏كرد كه عدالت و برابرى از آن
جمله بود. (14)



بحث عدالت در
انديشه مرحوم استاد شهيد مرتضى مطهرى
از جاى‏گاه ويژه‏اى برخوردار
بوده‏است. مرحوم مطهرى نه تنها در
مباحث اقتصادى و اجتماعى، بلكه در
مباحث اعتقادى و فكرى خويش نيز به بحث
عدل و عدالت اجتماعى پرداخته و سؤالات
زيادى را در اين زمينه پاسخ گفته است; از
جمله اين كه: مبناى عدالت اجتماعى چيست؟
ارتباط عدالت اجتماعى و اصل عدل كدام
است؟ آيا عدالت امرى واقعى است‏يا امرى
اعتبارى و مبتنى بر دستورات شرع؟ رابطه
عدل و حقوق اوليه انسان‏ها چگونه است؟
ايشان در كتاب بيست گفتار، عدالت را در
سيره اميرمؤمنان به عنوان يك فلسفه
اجتماعى و اصل كلى حكومت معرفى مى‏كند
و مى‏نويسد: «عدالت‏به صورت يك فلسفه
اجتماعى اسلامى، مورد توجه مولاى
متقيان بوده و آن را ناموس بزرگ اسلامى
تلقى مى‏كرده‏است و از هر چيز بالاتر
مى‏دانسته. سياستش بر مبناى اين اصل
تاسيس شده بود. ممكن نبود به خاطر هيچ
منظورى و هدفى، كوچك‏ترين انحراف و
انعطافى از آن پيدا كند. (15)



استاد شهيد، ضمن اشاره به ريشه
اختلاف
درمباحث كلى بين اشاعره و معتزله در بحث
عدل الهى، نتيجه اعتبارى دانستن آن را -
آن‏چنان كه اشاعره تبيين كرده‏اند -
بى‏اساس بودن و غير واقعى بودن عدالت
اجتماعى دانسته است; اما براساس نظر
صحيح، «عدل اجتماعى‏» را يك امر
«واقعى‏» معرفى مى‏كند. در ديدگاه
ايشان عدالت اجتماعى مبتنى بر حقوق
عمومى انسان‏ها است كه آياتى چون: «خلق
لكم ما فى الارض جميعا» (16) و «لقد
مكناكم فى الارض وجعلنا لكم فيها معايش
قليلا ما تشكرون‏» (17) بر وجود اين حقوق
دلالت دارد.



در ديدگاه ايشان
دين الهى كه بر مبناى فطرت انسان است،
نمى‏تواند ارتباط يا نيازى را كه در
عالم تكوين بين موجودات قرار داده شده،
ناديده‏گيرد. از اين روى، چون در عالم
طبيعت علاقه‏اى خاص بين جمادات و
نباتات و حيوانات و انسان‏ها مشاهده
مى‏شود، از حقوق انسان‏ها است كه از
اين رابطه و علاقه كه حق ناميده
مى‏شود، بهره‏مند شوند. پس مرحله اول
حق در نظر ايشان مبتنى بر علاقه غايى
بين حق و ذى‏حق است. مرحله دوم از حقوق
انسان‏ها مبتنى بر فاعليت آنها است كه
هر كس بر دست‏رنج و كار خويش از ديگران
اولى است و لذا علاقه فاعلى ميان حق و
ذى‏حق مبناى ديگرى در حقوق انسان‏ها
است و عدالت‏بايد در اعطاى آن حقوق به
ذى‏حق تلاش كند. (18)



با توجه به
اين جايگاه رفيع عدالت، استاد مطهرى از
غفلت فقيهان بزرگوار از اين اصل شكوه
مى‏كند و ضمن بر شمردن اين اصل در سلسله
علل احكام (و نه در سلسله معلوليت احكام)
مى‏نويسد: «اصل عدالت‏با همه اهميت آن
در فقه، مورد غفلت واقع شده‏است و در
حالى كه از آياتى چون: «وبالوالدين
احسانا» و «اوفوا بالعقود» عموماتى در
فقه به دست آمده‏است، ولى با اين همه
تاكيدى كه در قرآن كريم برروى مسئله
عدالت اجتماعى دارد، مع‏هذا، يك قاعده
و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و
اين مطلب سبب ركود فكر اجتماعى فقهاى ما
گرديده‏است‏» . (19)



حضرت امام
خمينى‏قدس سره در مباحث مربوط به
عدالت‏به سيره امير مؤمنان على عليه
السلام اشاره كرده، داستان‏ها و
مصاديقى از عدالت‏ورزى آن امام عادل را
متذكر مى‏شوند; به عنوان نمونه به يكى
از اين موارد اشاره مى‏شود: «اين
پنج‏سال حكومت، با همه گرفتارى‏هايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه براى
حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين پنج و يا شش ساله مسلمين تا آخر
بايد برايش جشن بگيرند; جشن براى عدالت،
جشن براى بسط عدالت، جشن براى حكومتى كه
اگر چنان‏چه در يك طرف مملكتش، در جايى
از مملكتش براى يك زن معاهد، يك
زحمت‏كش; بيايد يك خلخال از پاى او در
آورد، حضرت، اين حاكم، اين رئيس ملت;
آرزوى مرگ مى‏كند كه مرگ براى من مثلا
بالاتر است كه در مملكت من يك نفرزنى كه
معاهد است، خلخال را از پايش در آوردند.
اين حكومت، حكومتى است كه مردم در رفتنش
بايد به عزا و سوگوارى بنشينند و براى
همين پنج‏سال و پنج روز حكومتش بايد
جشن بگيرند، جشن براى عدالت، جشن براى
خدا، جشن براى اين‏كه حاكم حاكمى است
كه با ملت‏يك‏رنگ است، بلكه سطحش
پايين‏تر است در زندگى و سطح روحش
بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگيش
پايين‏تر است از همه ملت‏» . (20)




مفهوم عدالت



قبل از
تبيين عدالت، توجه به مفهوم عدالت و
كاربردهاى آن ضرورى است. ابن‏منظور
نويسنده لسان العرب درباره مفهوم عدل
مى‏نويسد: «عدل آن چيزى است كه در نظر
انسان‏ها داراى استقامت و راستى باشد.
عدل مفهوم مقابل جور است‏» . (21)



فخر الدين طريحى عدل را مساوات بين
دو
چيز تعريف كرده است. (22)



راغب
اصفهانى نيز در كتاب مفردات مى‏نويسد:
«عدل، عدالت و معادله الفاظى هستند كه
مفهوم مساوات را اقتضا دارند. اين كلمات
به اعتبار برابرى دو چيز به كار برده
مى‏شوند. عدل و عدل مفاهيم نزديك به هم
هستند; اما عدل در امور معقول، و عدل در
امور محسوس استعمال مى‏شود» . (23)




مرحوم علامه طباطبايى - رضوان الله
تعالى عليه - نيز ضمن دقت در كلام فوق
چنين نگاشته است: «حقيقت عدل برپاداشتن
مساوات است و برقرارى موازنه بين امور;
به طورى كه هر چيزى سهم مورد استحقاق
خويش را داشته باشد و در همه امور، در
جاى‏گاه مستحق خويش مساوى گردند. پس
عدل در اعتقاد، آن است كه به حق ايمان
آورد و عدل در افعال فردى، آن است كه به
آنچه سعادت او را تامين مى‏كند، عمل
كند و از آنچه كه موجب تيره‏روزى او
است، اجتناب نمايد. عدل در ميان مردم آن
است كه هر شخصى را در جاى‏گاه مورد
استحقاق عقلى، شرعى و عرفى آن قرار دهد.
پس نيكوكار را به احسان خويش پاداش دهد»
. (24)



با توجه به تعريف‏هاى
مختلفى كه نقل شد، مفهوم عدل به معناى
مطلق برقرارى مساوات و برابرى نيست;
مثلا اگر معلمى بين دو شاگرد كوشا و
كاهل در هنگام دادن امتياز و نمره تساوى
برقرار كند، هرگز وى را معلم عادل
نمى‏گويند; بلكه عدل برقرارى مساوات در
ميان افراد هم‏طراز است. بنابراين
تعريف عدل به «العدل هو اعطاء كل ذى حق
حقه‏» و يا «العدل وضع كل شى‏ء فى
موضعه‏» كه مرحوم علامه طباطبايى بدان
اشاره كردند، تعريف مناسبى به نظر
مى‏رسد.



استاد مطهرى در اين
باره مى‏نويسد: «قطع نظر از اجتماع و
زندگى اجتماعى نيز، عدالت مفهوم دارد;
زيرا ظلم مفهوم دارد. مورد ظلم اختصاص
به انسان ندارد; نسبت‏به يك حيوان نيز
مى‏توان عادل بود يا ظالم و اين از آن
رو است كه حيوان و هم‏چنين انسان قبل از
مرحله زندگى اجتماعى، حقوقى دارد. پس
عدالت قطع نظر از اجتماع عبارت است از:
اعطاى حق به ذى حق يا عدم تجاوز به حق ذى
حق‏» . (25)



ارسطو نيز در كتاب
سياست، مفهوم برابرى مطلق را در مقابل
واژه عدالت نمى‏پذيرد و در حقيقت‏با
استاد مطهرى و علامه طباطبايى و ابن
منظور هم عقيده است. وى مى‏نويسد: «همه
مردميان به هر تقدير تصورى از دادگرى
دارند، ولى تصورشان كامل نيست و از بيان
كامل چگونگى دادگرى مطلق ناتوانند،
مثلا گروهى برآنند كه دادگرى همان
برابرى است و به راستى هم‏چنين است; ولى
برابرى نه براى همه; بلكه براى كسانى كه
با يكديگر برابر باشند، دادگرى است.
گروه ديگر عقيده دارند كه دادگرى در
نابرابرى است و باز اين سخن درست است;
ولى نابرابرى نه براى همه، بلكه براى
مردم نابرابر عين عدل است... مفهوم
دادگرى نسبى است و نسبت‏به اشخاص فرق
مى‏كند و توزيع چيزها وقتى دادگرانه
است كه ارزش همه چيز متناسب با ارزش كسى
باشد كه آن را دارا شده است‏» . (26)




كاربردهاى واژه عدالت




واژه عدالت در عرصه‏هاى متعددى به
كار رفته است. گرچه در تمام استعمالات
آن مفهوم لغوى عدالت لحاظ شده‏است، اما
در اضافه شدن عدالت‏به هر يك از آن
عرصه‏ها توجه به بعضى از عوامل بيشتر
از موارد ديگر بوده‏است. از اين روى
تقسيماتى چون عدالت تكوينى، عدالت
تشريعى، عدالت فقهى، عدالت اخلاقى،
عدالت فردى و عدالت اجتماعى در تعبيرات
انديشه‏وران وارد شده است. گرچه معانى
هر يك از اقسام فوق در پرتو مفهوم عدالت
روشن مى‏شود، اما براى فهم بيشتر واژه
مورد نظر به تشريح دو مفهوم عدالت فردى
و اجتماعى مى‏پردازيم.



عدالت
فردى: عدالت فردى يا عدالت‏به طور مطلق
و بدون پسوند، در مقابل عدالت اجتماعى
به كار مى‏رود، اين مفهوم در
آموزه‏هاى دينى زياد مورد نظر
بوده‏است. مقصود از عدالتى كه در مناصب
مهمى چون مرجعيت فتوايى، قضاوت، شهادت
و امامت جماعت و جمعه و... شرط شده است،
عدالت فردى است.



در اين زمينه
اشاره مختصرى، به نقل از شيخ انصارى
مى‏كنيم: «عدالت در لغت‏به معناى
استوا، استقامت و يا هر دوى آن‏ها آمده
است; اما در معناى شرعى آن اختلاف است.
علامه و متاخرين از او، آن را كيفيت
نفسانى ملازم با تقوا و مروت
دانسته‏اند، معناى دوم از عدالت، مجرد
ترك معاصى يا ترك خصوص كباير است. اين
قول از سرائر ابن ادريس نقل شده است.
بعضى ترك اصرار بر صغيره را نيز اضافه
نموده‏اند. نظر سوم استقامت فعليه‏اى
است كه از ملكه راسخه نفسانيه برخاسته
است. اين معنى اخص از دو معناى قبل است.
در معناى ديگر نيز عدالت، اسلام و عدم
ظهور فسق و حسن ظاهر است‏» . (27)



نكته قابل توجه آن است كه مفهوم
عدالت
فردى خود در دو حوزه فقه و اخلاق
استعمال مى‏شود. و بعضا مفهوم اخلاقى و
فقهى آن را خلط كرده‏اند و به جاى
يك‏ديگر به كار برده‏اند.



مرحوم علامه طباطبايى ضمن ارائه
تبيينى از عدالت لازم در امور اجتماعى
مى‏گويد: «مفهوم عدالت (كه در مورد شاهد
و... معتبر است) بدين معنا است كه شخص در
مجتمع دينى مورد رضايت‏باشد و معلوم
است تنها كسى كه در روش خويش به گونه‏اى
عمل مى‏كند كه در امر دين به او اطمينان
است، مورد رضايت دين مى‏باشد. ملكه
عدالت در فقه به همين معنا است و اين
معنا غير از ملكه عدالت‏به حسب اصطلاح
علم اخلاق است. عدالت فقهى هيئت نفسانى
است كه از ارتكاب گناهان بزرگ به حسب
نظر عرفى مانع مى‏شود و آن‏چه در فن
اخلاق معتبر است، آن ملكه راسخه است كه
به حقيقت در شخص وجود دارد» . (28)



عدالت اجتماعى



مرحوم شهيد مطهرى سه تفسير گوناگون
از
عدالت اجتماعى ارائه مى‏كند:



الف) به معناى تساوى و با همه به طور
مساوى رفتار كردن. روى همين اصل گفته
شده: ظلم بالسويه، عدل است.



ب)
توازن و رعايت تناسب و تعاون اجتماعى.
در اين تفسير، اصل، اجتماع است و به فرد
از آن جهت نظر مى‏شود كه در سازمان
اجتماع به كار رفته است. طبق اين تعريف،
يك فرد به تنهايى موضوع عدل و ظلم نيست و
اين دو واژه در مورد حيوانات هم معنا
ندارد.



ج) اعطاى حق به صاحب حق.
اين معنا مبتنى است‏بر به
رسميت‏شناختن حقوق طبيعى; يعنى به هر
كسى حق او را واگذاريم. (29)



در
مورد تفسير نوع اول بايد گفت كه اين نحو
عدالت اجتماعى - كه از اصول اساسى مكتب
ماركسيسم است - موجب ناديده گرفتن برخى
از ضروريات اسلام مى‏گردد و احكامى چون
شرط مرد بودن قاضى و... بايد كنار نهاده
شود.



مفهوم دوم و سوم، گر چه در
ظاهر متفاوت است، اما نقاط اشتراك
فراوانى دارند. به نظر مى‏رسد تعريف
سوم به تعريف عدالت نزديك‏تر باشد كه
در تعريف دوم آن را بر عدالت اجتماعى
منطبق ساخته است. البته حفظ توازن و
تناسب اجتماعى همراه با اعطاى حق به ذى
حق محقق مى‏شود.



استاد مطهرى
خود در تعريفى از عدالت اجتماعى چنين
مى‏گويد: «معناى عدالت و مساوات اين
است كه ناهموارى‏ها و پست و بلندى‏ها و
بالا و پايين‏ها و تبعيض‏هايى كه
منشاش
سنت‏ها و عادت يازور و ظلم است، بايد
محو شود و از بين برود و اما آن
اختلاف‏ها و نفاق‏هايى كه منشا آن
لياقت و استعداد و عمل و كار و فعاليت
افراد است، بايد محفوظ بماند; همان‏طور
كه در مسابقه، ميدان مسابقه بايد هموار
باشد; مساوى و هم‏سطح باشد; براى همه يك
جور باشد; امكانات اجتماعى بايد براى
همه فراهم بشود; شرايط شركت در مسابقه
اجتماعى بايد براى همه فراهم شود» . (30)



حضرت اميرمؤمنان على بن
ابيطالب عليه السلام درباره برترى عدل
نسبت‏به جود و بخشش، كلام بلندى دارند
كه از حيث آثار به نحوى متضمن تعريف عدل
اجتماعى است. ايشان مى‏فرمايند: «العدل
يضع الامور مواضعها; (31) عدل، هر امرى را
در جاى‏گاه خويش قرار مى‏دهد» .




عدالت اجتماعى به اين معنا، در
انديشه افلاطون و ارسطو نيز وجود داشته
است و از اين روى مفهوم عدالت اجتماعى
چندان دست‏خوش تغيير شده‏است.



افلاطون مى‏گويد: «عدالت عبارت است
از
سپردن به هر مرد آن‏چه را كه وظيفه
اوست‏» . (32)



و ارسطو
مى‏نويسد: «توزيع چيزها وقتى دادگرانه
است كه ارزش هر چيز متناسب با ارزش كسى
باشد كه آن را دارا شده‏است‏» . (33)



در هر صورت، مقصود از عدالت
اجتماعى، تنها وجود جامعه‏اى با افراد
عادل به مفهوم عدالت فردى آن نيست; گر چه
وجود چنين افرادى براى ساختن جامعه‏اى
برپايه عدالت اجتماعى لازم و ضرورى است.



ارزش و جايگاه عدالت
اجتماعى



خداوند
حكيم در قرآن كريم مى‏فرمايد: «ان الله
يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى
القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر
والبغى يعظكم لعلكم تذكرون‏» (34) يعنى:
«خداوند به عدل و نيكوكارى و بخشش به
نزديكان امر مى‏كند و از زشتى‏ها و
منكر و تجاوز نهى مى‏نمايد، شما را
موعظه مى‏كند; شايد متذكر شويد» .




جاى‏گاه عدالت اجتماعى از ديد اسلام
بسيار روشن و مهم است. شايد هيچ مكتبى
چون اسلام بر لزوم عدالت اجتماعى در
جامعه تاكيد نكرده باشد. حضرت امير عليه
السلام در شدت اهتمام به اقامه عدل
اسلامى حتى جان خويش را در اين راه
گذارد و از شدت عدالت درمحراب عبادت به
شهادت رسيد; هم‏چنان‏كه فرموده
شده‏است «قتل على بن ابيطالب لشدة
عدله‏» .



خلاصه اهداف
انبيا



هم‏چنان كه
در آيات فراوانى از قرآن كريم بدان
اشاره شده‏است از جمله قرآن كريم
درباره هدف ارسال پيامبران مى‏فرمايد:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا
معهم الكتاب و الميزان يقوم الناس
بالقسط‏» (35) يعنى; «رسولان خود را با
دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و
ميزان را فرو فرستاديم تا مردم را به
قسط و دادگرى به پا دارند» . علاوه براين
قرآن كريم به طور خاص، هدف برخى از
انبيا
را، قسط و عدل مى‏داند; از جمله به
پيامبر اكرم امر مى‏شود كه به مردم
بگويد: «قل امر ربى بالقسط‏» (36) در
مواردى نيز قرآن كريم در مقام اخبار،
عمل‏كرد رسولان گذشته را برطبق قسط و
عدل معرفى مى‏كند: «فاذا جاء رسولهم
قضى بينهم بالقسط و هم يظلمون‏» (37)
يعنى: «هنگامى كه پيامبرشان آمد، بين
آنان به عدالت قضاوت كرد و بدانها ظلمى
نشد» .



اهداف نهايى
انبيا



توجه به اين
نكته ضرورى است كه حكومت و عدالت، هدف
متوسط و ميانى است و اهداف غايى و نهايى
انبيا و امامان معصوم عليهم السلام
والاتر از تساوى افراد در مقابل قانون و
برقرارى عدالت در همه عرصه‏هاى
اجتماعى
بوده است. در حقيقت عدالت اجتماعى، براى
هموار كردن راه رسيدن به هدف نهايى است
و جنبه مقدمى دارد از برخى آيات اين
نكته به دست مى‏آيد كه هدف نهايى، وصول
به كمال انسانيت و عبوديت است; چنان كه
فرموده است: «و ما خلقت الجن والانس الا
ليعبدون‏» (38) .



ارزش
مقايسه‏اى عدالت اجتماعى در متون
دينى



ارزش و اهميت
هر چيز در مقايسه با امور نسبتا متشابه
و هم عرض سنجيده مى‏شود. در انديشه دينى
و متون اسلامى، اهميت امور بعضا بدين
طريق شناسانده مى‏شود تا از اين طريق،
بعضى به عظمت گناهان در ديدگاه اسلام
پى‏ببرند.



پيامبر بزرگ اسلام
درباره ارزش عدالت در مقايسه با عبادت
ساليان مى‏فرمايند: «عدل ساعة خير من
عبادة سبعين سنة قيام ليلها وصيام
نهارها (39) ; عدالت ورزى در زمان اندك از
عبادت هفتاد سال كه همراه با
شب‏زنده‏دارى و روزه‏دارى باشد، بهتر
است‏» .



حضرت امير مؤمنان‏على
بن ابيطالب عليه السلام عدل را در
مقايسه با ديگر سجاياى اخلاقى،
«افضل‏» دانسته‏اند: «العدل افضل
سجيه‏» (40) عدل بالاترين ملكات است‏» .
و يا فرموده است: «الانصاف افضل الفضائل
(41) ; انصاف بالاترين فضائل است‏» .




اميرمؤمنان عليه السلام ضمن بررسى
آثار امر به معروف و نهى از منكر، به
تلاش در راه تحقق عدالت اجتماعى اشاره
فرموده است و سخن «عدل‏» را در برابر
سلطان‏جور، از امر به معروف و نهى از
منكر بالاتر معرفى مى‏كنند; «و افضل
منهما كلمة عدل عند امام جائر» . (42)



زيباترين بيان مستدل درمورد
جاى‏گاه مقايسه‏اى عدالت اجتماعى را
نيز حضرت امير عليه السلام بيان
كرده‏اند. آن حضرت در پاسخ به سؤال شخص
زيركى كه پرسيد: «عدل شريف‏تر و بالاتر
است‏يا بخشندگى؟» ، فرمود: «العدل يضع
الامور مواضعها و الجود يخرجها من
جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض
خاص. فالعدل اشرفها و افضلها (43) ; عدالت
كارها را بدان‏جا مى‏نهد كه بايد و
بخشش آن را از آن‏جا بيرون كنند. عدالت
تدبير كننده‏اى است‏به سود همگان; و
بخشش به سود خاصگان. پس عدالت‏شريف‏تر
و با فضيلت‏تر است‏» .



گرچه
در ديدگاه ظاهر بينانه، جود و احسان،
برتر است; زيرا سخى حق خود را به ديگران
مى‏بخشد; اما توجه به آثار اجتماعى
«عدالت‏» و «بخشش‏» و دلايلى كه حضرت
على عليه السلام ذكر فرموده‏اند، به
خوبى برترى عدالت را مى‏نماياند. توضيح
بيش‏تر اين كه:



1- هر شخصى در
صورتى جاى‏گاه واقعى خويش را باز
مى‏يابد كه به حق خويش قانع باشد و حق
ديگران را نيز واگذارد. در اين حال،
جامعه كامل و متوازن مى‏گردد و ديگر
نيازى به جود و بخشش نيست; چرا كه جود و
بخشش هنگامى لازم است كه جامعه مبتلاى
به نقص و ظلم باشد. حضرت در آغاز سخن
خويش به اين دليل اشاره كرده‏اند.



2- عدالت قانونى فراگير و در جميع
شؤون جامعه جارى است. عدل راهى است كه
همه آن را مى‏پيمايند; اما جود و بخشش
يك حالت استثنايى است و قانون عمومى
نيست.



پيامبر اسلام نيز در
بيانى مشابه با آن‏چه نقل شد، اما عادل
و فرد عابد را با هم، چنين مقايسه
كرده‏اند: «لعمل الامام العادل فى
رعيته يوما واحدا افضل من عبادة العابد
فى اهله ماة عام او خمسين (44) ; عمل رهبر
عادلى كه يك روز در ميان مردم خويش به
عدالت رفتار كند، از عمل و عبادت صد يا
صدوپنجاه ساله عابد در ميان جامعه
خويش، بهتر و بالاتر است‏» .



جاى‏گاه اخروى رهبرى عادل نيز قابل
توجه است. پيامبر اسلام (صلوات الله
عليه) در اين باره مى‏فرمايند: «ان احب
الناس الى الله يوم القيامة و اقربهم
منه مجلسا، امام عادل و ان ابغض الناس
الى الله يوم القيامة و اشد هم عذابا،
امام جائر (45) ; به تحقيق محبوب‏ترين
مردم در پيش‏گاه خداوند در روز قيامت و
نزديك‏ترين آنها به جاى‏گاه ربوبى،
امام عادل است و مبغوض‏ترين مردم در
پيش‏گاه خداوند در روز قيامت و
معذب‏ترين آن‏ها رهبر ظالم و جائر
است‏» .



امير مؤمنان عليه
السلام نيز در نهج البلاغه، بيانى
مشابه كلام پيامبر اسلام صلى الله عليه
و آله دارند: «فاعلم ان افضل عباد الله
عندالله امام عادل هدى و هدى اقام سنة
معلومة و امات بدعة مجهولة... و ان شر
الناس عندالله امام جائر (46) ; بدان كه
برترين بندگان خدا نزد او امامى است
دادگر و هدايت‏يافته و راهبر كه سنتى
را كه شناخته شده، برپا دارد و بدعتى را
كه ناشناخته مانده بميراند... و بدترين
مردم نزد خدا پيشواى ستمگر و ظالم
است‏» .



اين جاى‏گاه برجسته
عدالت در ميان ساير فضائل اخلاقى،
اقتضاى آن را دارد كه اين صفت در جامعه
اسلامى جارى باشد، از اين رو شرط عدالت -
كه زمينه‏ساز بقاى عدالت اجتماعى در
جامعه است - در مناصب حساس و مهم جامعه
اسلامى لازم است.



سيره امير
مؤمنان عليه السلام در عدالت
اجتماعى



حضرت
اميرمؤمنان عليه السلام مصداق كاملى از
امام عادل بودند. ايشان نه تنها از
عدالت
فردى برخوردار بودند، بلكه عدالت
اجتماعى را نيز در صحنه‏هاى مختلف
جامعه رواج مى‏دادند. آن‏جا كه پاى حق
در ميان بود، هرگز اغماض نمى‏كردند و
آن‏جا كه ظلمى رخ مى‏نمود، در طرد و
محو آن ترديد نمى‏كردند. اگر بخواهيم
حقيقت عدالت و زندگى و منش اجتماعى آن
حضرت را بررسى كنيم، نيازمند كتاب‏هاى
فراوان است; اما بيان حضرت على عليه
السلام درباره عدل شيوا و عمل وى به عدل
بسيار گويا است. كسانى كه از او
مى‏رنجيدند، نه از ظلم وى، كه از عدل وى
آزرده خاطر مى‏شدند و به همين دليل به
سوى معاويه مى‏گريختند. براى تحقيق و
تتبع بيش‏تر جلوه‏هاى عدالت علوى
تحقيق در موارد ذيل ضرورى است:



1- زندگى شخصى حضرت.



2- تقسيم
عادلانه بيت المال و اموال دولتى.




3- تساوى در برابر قانون.



4-
توجه به اقامه عدالت توسط كارگزاران.



5- نفى ارزش‏هاى طبقاتى.




اهميت عدل در بيانات معصومين عليهم
السلام



سيره حكومتى
حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام خود
حاوى نكات اساسى و روشنى در اين زمينه
است; اما بيانات ايشان و ديگر معصومين
عليهم السلام و تشبيهات آنان در باره
عدل، ارزش و اهميت عدالت اجتماعى را بيش
از پيش روشن مى‏سازد. در بيانات
معصومين، عدالت ورزى «اساس حكومت‏» (47)
، «ملاك سياست‏» (48) ، «زيبايى
واليان‏» (49) ، «بالاترين اخلاق‏» (50) ،
«گران‏ترين مواهب‏» (51) ، «شيرين‏تر
از عسل‏» (52) ، «و شيرين‏تر از آب براى
فرد تشنه‏» (53) ، معرفى شده است. عدل يكى
از اركان سه‏گانه شرايع دين (54) و به
حيات زندگى تمثيل شده است. (55) در تفسير
آيه «اعلموا ان الله يحى الارض بعد
موتها» ، امام صادق عليه السلام آن را
به «العدل بعد الجور» تفسير كرده‏اند.
(56) و (57)



عدالت از ديدگاه
مرحوم ملا احمد نراقى كاشانى
(58)



فصل اول: در بيان آن‏چه
متعلق است‏به قوه عامله، و آن عبارت
است از عدالت «بدان كه; عدالت، افضل
فضائل و اشرف كمالات است; زيرا كه آن
مستلزم جميع صفات كماليه است و بلكه در
واقع عين آن مى‏باشد; هم‏چنان‏كه جور
كه ضد آن است، مستلزم جميع رذايل، بلكه
خود آن مى‏باشد. و چگونه چنين نباشد و
حال آن‏كه شناختى كه عدالت ملكه‏اى
است، حاصل در نفس انسان كه به سبب آن
قادر مى‏شود بر تعديل جميع صفات و
افعال به نگاه داشتن در وسط و رفع
مخالفت و نزاع فيمابين قواى مخالفه
انسانيه به نحوى كه اتحاد و مناسبت و
يگانگى و الفت ميان همه حاصل شود.




پس جميع اخلاق فاضله و صفات كامله،
مترتب برعدالت مى‏شوند. و به اين سبب،
افلاطون (59) الهى گفته است كه: چون از
براى انسان صفت عدالت‏حاصل شد، روشن و
نورانى مى‏شود. به واسطه آن جميع اجزاى
نفس او و هر جزوى از ديگرى كسب نور و
درخشش مى‏كند، و ديده‏هاى نفس گشوده
مى‏شود، و متوجه مى‏شود به جاى آوردن
آن از او خواسته‏اند برنحو افضل، پس
سزاوار بساط قرب مبدا كل - جل‏شانه -
مى‏شود، و غايت تقرب در نزد «ملك
الملوك‏» از براى او حاصل مى‏شود.



و از خواص صفت عدالت و فضيلت آن، آن
است كه: شان او الفت ميان امور متباينه و
تسويه فيما بين اشياى متخالفه است. غبار
نزاع و جدال را مى‏نشاند و گرد بيگانگى
و مخالفت را از چهره كار فرمايان مملكت
نفس مى‏افشاند و برمى‏گرداند. همه
چيزها را از طرف افراط و تفريط به حد
وسط، كه امرى است واحد، و در آن تعدى
نيست، به خلاف اطراف كه امور متخالفه
متكاثره هستند، بلكه از كثرت به حدى
هستند كه نهايت از براى آنها نيست. و شكى
نيست كه: وحدت، اشرف از كثرت، و هر چه به
آن نزديك‏تر افضل و اكمل، و از حوادث و
آفات و بطلان و فساد دورتر است. و آن‏چه
مشاهده مى‏شود از تاثير اشعار موزونه و
نغمه‏هاى متناسبه، به جهت تناسبى است
كه ميان اجزاى آنها واقع، و نوع اتحادى
كه فيما بين آن‏ها حاصل است، و جذب
قلوبى كه در صور جميله و وجوه حسنه است،
به جهت تناسب اعضا و تلايم اجزاى آنها
است‏» .



آن‏گاه مرحوم نراقى
مى‏گويد: «پس اشرف موجودات، «واحد
حقيقى‏» (60) است كه دامن جلالش از گرد
كثرت منزه، و ساحت كبريايى‏اش از غبار
تركيب مبراست. افاضه نور وحدت برهر
موجودى به قدر قابليتش را ادا نموده;
هم‏چنان كه پرتو وجود هر صاحب وجودى از
او است. پس هرگونه وحدتى كه در عالم
امكان، متحقق است، ظل «وحدت حقه‏» او،
و هر اتحادى كه در امور مبتانيه حاصل
است، از اثر يكتايى او است،



اى
هر دو جان محو خود آرايى تو كس را نبود
ملك به زيبايى تو يكتايى تو باعث جمعيت
ما جمعيت ما شاهد يكتايى تو» .



و سپس توضيح مى‏دهد: «هر چه از تركيب
و
كثرت دورتر است و به وحدت نزديك‏تر
است، فلذا افضل و اشرف است; بلكه
چنان‏چه اعتدال و وحدت عرضيه ما، كه
پرتو وحدت حقيقيه است، نبودى دايره
وجود تمام نشدنى، چون اگر نوع اتحاد
فيما بين «عناصر كه امهاتند هم
نمى‏رسيد، «مواليد ثلاث‏» (62) از ايشان
متولد نمى‏گشت، و اگر از براى بدن
انسانى اعتدال مزاجى حاصل نمى‏شد،
«روح ربانى و نفس قدسى‏» به آن تعلق
نمى‏گرفت، و از اين جهت است كه: چون
مزاج از اعتدال لايق از دست‏برود، نفس
از آن قطع علاقه مى‏نمايد; بلكه نظر
تحقيق مى‏بيند كه: درهر چه حسن و شرافتى
پيدا است، به‏واسطه اعتدال و وحدت است،
و آن امرى است كه مختلف است‏به اختلاف
محل، پس در اجزاى عنصريه ممتزجه، آن را
اعتدال مزاجى مى‏گويند، و در اعضاى
انسانيه حسن و جمال، و در حركات،
«غنج‏» و «دلال‏» (63) ، در نگاه
«عشوه‏» روح افزا، و در آواز، نغمه
دل‏ربا، در گفتار فصاحت است، و در
ملكات نفسانيه عدالت; در هر محل آن را
جلوه‏گر است و در هر موضعى نامى، و در
هر مظهرى كه ظهور كند مطلوب است، و به هر
صورتى كه خود را جلوه دهد محبوب است، و
به هر لباسى كه خود را بيارايد نفس به آن
عاشق است. و از هر روزنه‏اى كه سر
برآورد، روح به آن مبتلا و گرفتار است.



فانى احب الحسن حيث وجدته و
للحسن فى وجه الملاح مواقع (64)



آرى، وحدت اگر چه عرضيه باشد، اما
بادى
است كه بوى پيراهن آشنايى با او است،
خاكى كه نقش كف پاى در او است‏» .




و از والد ماجد خويش كلامى را در اين
مقام نقل فرموده‏اند كه چنين است:



«فى هذا المقام تفوح نفحات
القدسيه تهتزبها نفوس اهل الجذبة و
الشوق و يتعطر منها مشام اصحاب التاله و
الذوق، فتعرض لها ان كنت اهلا لذلك;
يعنى: در اين مقام، «نفحات‏» (65)
قدسيه‏اى مى‏وزد كه نفوس اهل شوق را به
حركت و اهتزاز در مى‏آورد و مشام اصحاب
ذوق را معطر مى‏سازد. پس درياب آن را
اگر تو را قابليت آن هست و استعداد آن
دارى‏» . (66)



مجملش گفتم نكردم
زان بيان ورنه هم لب‏ها بسوزد هم زبان



مرحوم علامه نراقى بعد از اين
كه كار عدالت را تسويه كردن در امور
مختلفه و برگردانيدن از طرف افراط و
تفريط به حد وسط و ميانه روى و اعتدال
دانسته است، مى‏فرمايد:



«بدان كه: عدالت‏يا در اخلاق و افعال
است، يا در عطاها و قسمت اموال، يا در
معاملات ميان مردمان، يا در حكم‏رانى و
سياست ايشان، و در هر يك از اين‏ها عادل
كسى است كه: ميل به يك طرف روان دارد و
افراط و تفريط نكند; بلكه سعى در مساوات
نمايد و هر امرى را در حد وسط قرار دهد. و
شكى نيست كه اين موقوف است‏بر شناختن
وسط در اين امور، و دانستن طرف افراط و
تفريط; و علم به آن در همه امور در نهايت
اشكال است و كار هر كسى نيست; بلكه موقوف
است‏به ميزانى عدل كه به‏واسطه آن
زياده و نقصان شناخته شود; هم‏چنان كه
شناختن مقدار هر وزنى بى‏زياده و نقصان
محتاج به ترازويى است كه به آن وزن
نمايند و ميزان عمل در دانستن وسط هر
امرى نيست، مگر شريعت‏حقه الهيه، و
«طريقه سنت‏» نبويه كه از سرچشمه «وحدت
حقيقيه‏» صادر شده. پس آن ميزان عدل است
در جميع چيزها، و متكفل بيان جميع مراتب
حكمت عمليه است. پس عادل واقعى واجب است
كه حكيمى باشد دانا به قواعد شريعت
الهيه و عالم به «نواميس‏» نبويه‏» .



اقسام و درجات عادل



مرحوم علامه نراقى پس
از بيان مطالبى پيرامون عدالت، اقسام و
درجات عادل را چنين عنوان مى‏كنند:



«و بدان كه: علماى علم الاخلاق،
عدول را سه گونه تقسيم كرده‏اند:




اول، عادل اكبر; و آن شريعت الهيه
است كه از جانب حق سبحانه و تعالى - صادر
شده كه محافظت مساوات ميان بندگان را
نمايد.



دوم، عادل اوسط; و آن
سلطان عادل است كه تابع شريعت مصطفويه
بوده باشد، و آن خليفه ملت و جانشين
شريعت است.



سوم، عادل اصغر; و
آن طلا و نقره است كه محافظت مساوات در
معاملات را مى‏نمايد. و در كتاب الهى
اشاره به اين سه عادل نيز شده، و خداوند
متعال در قرآن حكيم مى‏فرمايد: «و
انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم
الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس
شديد و منافع للناس‏» (67) يعنى; «ما
فرستاديم قرآن كريم را كه مشتمل است‏بر
احكام شريعت، و ترازوى عدل را كه مردم
به
واسطه آن‏ها بر حد وسط بايستند و از حد
خود تجاوز نكنند، فرستاديم آهن را كه در
آن است عذاب شديد و منفعت‏بسيار از
براى
مردمان‏» .



پس قرآن كريم عبارت
است از: شريعت پروردگار. و ميزان اشاره
به درهم و دينار، و آهن اشاره به شمشير
سلطان عادل است كه مردم را به راه راست
وا بدارد و از جور و تعدى در جميع امور
محافظت نمايد.



و آن‏گاه
فرمودند، ضد عادل كه جابر باشد نيز سه
وجه است:



اول، جابر اعظم. و آن
كسى است كه از حكم شريعت‏بيرون رود و از
حكم صاحب شرع سرباز زند و متابعت‏شرع
را
ننمايد و او را كافر دانند.



دوم، جابر اوسط. آن شخصى است كه از
اطاعت‏سلطان عادل و احكام او سر پيچيد،
و آن را ياغى و طاغى خوانند.



سوم، جابر اصغر. و آن كسى است كه به
حكم
درهم و دينار نايستد و مساوات آن را
ملاحظه نكند; بلكه زيادتر از آن‏چه حق
او ست‏بردارد و آن‏چه حق ديگران است
كمتر بدهد. و او را دزد خائن گويند» .



فصل دوم: اقسام
عدالت



مرحوم ملااحمد
نراقى قدس سره پس از تقسيم و تربيت
درجات فرد عادل، به بيان اقسام عدالت
مى‏پردازد و چنين مى‏فرمايد:
«عدالت‏به سه قسم است:



اول،
آن‏كه ميان بندگان و خالق ايشان است و
بيان آن اين است كه: دانستى عدالت عبارت
است از عمل به مساوات به قدر امكان. و
چون دانستى كه حق - سبحانه و تعالى -
بخشنده حيات و عطاكننده جميع كمالات
است، آن‏چه هر زنده به آن محتاج، از او
آماده، و خوان نعمت و احسان و روزى از
براى هر كسى نهاده، آن‏چه از نعمت‏هاى
بيكران او هر ساعتى مى‏رسد، زبان‏ها
از تعداد آن عاجز، و آن‏چه از عطاهاى
بى‏پايانش هر لحظه حاصل مى‏شود، از
حدود حصر و بيان متجاوز است، و آن‏چه از
مراتب عاليه درجات متعاليه و سرور و
بهجت و عيش و راحت، كه در عالم آخرت مهيا
نموده، به مراتب غير متناهيه بالاتر و
بهتر، نه چشمى مثل آن ديده و نه گوشى
شنيده، و نه به خاطرى خطور كرده است.



پس البته حقى واجب و ثابت از
براى خدا بربندگان است، كه بايد به ازاى
آن عدالت فى‏الجمله حاصل شود; زيرا كه
از هر كه فيضى و نعمتى به ديگرى رسد، و
او در مقابل نوع مكافاتى (68) به عمل
نياورد، البته ظالم و جابر خواهد بود;
وليكن مكافات نسبت‏به اشخاص مختلف
مى‏شود. و مكافات مخدوم اطاعت و سعى در
خدمت او، و ديگر مكافات به دادن مال و
قضاى حاجت او است. و ساحت كبريايى حضرت
آفريدگار از احتياج به اعانت وسعى ما
منزه، و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و
افعال، مقدس است. وليكن بربندگان واجب
است كسب معرفت و تحصيل محبت او، وسعى در
بجا آوردن فرمان، وجديت در اطاعت
پيغمبران او، و انقياد احكام شريعت و
امتثال آداب دين و ملت; هر چند كه توفيق
اين‏ها نيز از جمله نعمت‏هاى او است:



از دست و زبان كه برآيد كز
عهده شكرش به در آيد



وليكن،
چنان‏چه بنده آن‏چه را در آن مدخليتى و
اختيارى دارد; از وظايف، طاعات و دورى
از
معاصى و سيئات بجا آورد; از «جور مطلق‏»
(69) خارج مى‏شود; اگر چه اصل اختيار و
قدرت هم نعمت او، بلكه وجود و حيات از
فيض موهبت او است.



دوم، عدالتى
كه در ميان مردم است، و از بعضى نسبت‏به
بعضى ديگر حاصل مى‏شود، از ادا كردن
حقوق و رد امانات، و انصاف دادن در
معاملات، و تعظيم بزرگان، و احترام
پيران و سال‏خوردگان و فريادرسى
مظلومان و دست‏گيرى ضعيفان و
مستمندان‏» .



و سپس در اقتضاى
اين قسم از عدالت مى‏فرمايد: «مقتضا آن
است كه: آدمى به حق خود راضى بوده و ظلم
به احدى را روا نداشته باشد. و به قدر
استطاعت و امكان، حقوق برادران دينى
خود را بجا آورد، و هر كسى را از ابناى
خود به مرتبه‏اى كه لايق او باشد،
بشناسد و بداند كه هر كسى را از جانب
پروردگار متعال حقى لازم است، و به اداى
آن بشتابد. و در حديث «نبوى‏» (70) وارد
است كه: از براى برادران مؤمن بر
يك‏ديگر، سى حق است. كه آدمى برى‏ء
الذمه نمى‏شود، مگر با بجا آوردن
آن‏ها و يا آن‏كه از او عفو نمايد و از
تقصير او در اداى حقش درگذرد:



اول: اگر گناهى در حق [ او] از برادر
مؤمن سربزند، يا تقصيرى از او صادر شود،
از او بگذرد;



دوم: اگر غريب
باشد، دل‏دارى او كند و با او مهربانى
نمايد;



سوم: چنان‏چه برعيبى
از او واقف باشد، بپوشاند;



چهارم: اگر لغزشى از او به وجود آيد،
چشم از او بپوشاند;



پنجم: اگر
عذرخواهى نمايد، عذر او را بپذيرد;



ششم: اگر كسى غيبت‏برادر مؤمنى را
كند، او را منع نمايد;



هفتم:
آنچه خير او را بداند، به او برساند و
پند و نصيحت از او باز نگيرد;



هشتم: دوستى او را محافظت كند و شرايط
دوستى را بجا آورد;



نهم: حقوق
او را منظور داشته باشد;



دهم:
اگر مريض باشد، او را عيادت كند;




يازدهم: به جنازه او حاضر شود;




دوازدهم: هر وقت او را بخواند، اجابت
كند;



سيزدهم: اگر هديه‏اى از
براى او فرستد، قبول كند;



چهاردهم: اگر با او نيكى كند، جبران
كند;



پانزدهم: اگر نعمتى از او
برسد، شكر آن را بجا آورد;



شانزدهم: يارى او را نمايد;



هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش
محافظت كند;



هيجدهم: حاجت او
را برآورد;



نوزدهم: آن‏چه از
او سؤال نمايد، رد ننمايد;



بيستم: اگر عطسه كند، تحيت او نمايد;



بيست‏ويكم: گم‏شده او را
راهنمايى كند;



بيست‏ودوم:
سلام او را جواب گويد;



بيست‏وسوم: با او به گفتار نيك تكلم
نمايد;



بيست‏وچهارم:
نعمت‏هاى او را نيكو بشمارد;



بيست‏وپنجم: قسم‏هاى او را تصديق
كند;



بيست‏وششم: با او دوستى كند و
از دشمنى او احتراز كند;



بيست‏وهفتم: او را يارى كند، خواه
ظالم باشد يا مظلوم. و يارى او در وقت
ظالم بودن اين است كه او را از ظلم
ممانعت كند و در وقت مظلوم بودن، آن‏كه
او را اعانت كند;



بيست‏وهشتم:
او را تسليم دشمن نكند و خوار نگرداند
او را به تنها گذاردنش;



بيست‏ونهم: از براى او دوست داشته
باشد آن‏چه را كه از براى خود دوست
داشته باشد از نيكى‏ها;



سى‏ام: و از براى او مكروه شمارد
آن‏چه از براى خود مكروه مى‏شمارد از
بدى‏ها;



سوم، سيم از اقسام
عدالت، عدالتى است كه ميان زندگان و ذوى
الحقوق ايشان است از اموات، مثل اين‏كه
قروض مردگان خود را ادا كنند و
وصيت‏هاى ايشان را بجا آورند و ايشان
را ياد كنند به تصدق و دعا» .



فصل سوم: عدالت‏سرمنشا كمال و
سعادت



آن‏چه كه از
بحث‏هاى قبل گذشت، معلوم شد كه:




«نهايت كمال و غايت‏سعادت، از براى
هر شخصى اتصاف اوست‏به صفت عدالت، و
ميانه‏روى در جميع صفات و افعال ظاهره
و باطنه، خواه از امورى باشد كه مخصوص
ذات او و متعلق به خود او باشد، يا امرى
باشد كه ميان او و ديگرى بوده باشد. و
نجات در دنيا و آخرت حاصل نمى‏شود، مگر
به استقامت‏بر وسط و ثبات بر مركز. پس
اى جان برادر، اگر طالب سعادتى، سعى كن
تا جميع كمالات را جامع باشى و در جميع
امور مختلفه وسط و ميانه‏روى را شعار
خود كن، پس اول سعى كن كه متوسط باشى
ميان علم و عمل، و جامع اين هر دو مرتبه
باشى به قدر استطاعت و امكان، و اكتفا
به يكى از اين دو مكن كه هر كه اكتفا به
يكى نمايد، از شكنندگان پشت پيغمبر صلى
الله عليه و آله وسلم خواهد بود;
هم‏چنان كه در حديث‏سابق گذشت.




و بدان كه: علم بى‏عمل وبال و موجب
خسران و نكال است (71) . از جاهل هفتاد
لغزش را چشم مى‏پوشند، پيش از آن‏كه از
عالم يكى . و علم بى‏عمل،
زحمت‏بى‏فايده است; (73) زيرا كه عمل آن
است كه از روى علم و معرفت صادر شود. و
بايد در عمل متوسط باشى ميان حفظ ظاهر و
باطن خود، نه اين‏كه ظاهر خود را
پاكيزه نمايى و آن را به عبادات و طاعات
بيارايى، و باطن به انواع خباثات آلوده
باشد; مانند عجوزه كريه منظر زشت لقاى
ديو سيرت كه خود را ملبس به لباس عروسان
«حوروش‏» ، و مزين به زينت «مهوشان‏»
دلكش نمايد و به انواع «تدليسات‏» خود
را بيارايد; نه اين‏كه سعى در نيكى ذات
و پاكى باطن خود كنى و ليكن بالمره (74) از
ظاهر غافل شوى و مطلقا ملاحظه آن را
نكنى
و به هيچ نوع از ملامت مردم انديشه
ننمايى، و از كثافات ظاهريه خود را
محافظت ننمائى; مانند درى شاهوار كه آن
را به انواع قاذورات و نجاسات ملوث
سازند; بلكه بايد ظاهرت آيينه
باطنت‏باشد و باطنت از جميع خباثات و
كثافات پاك باشد. و بايد در جميع صفات
باطنيه و افعال ظاهريه متوسط ميان
افراط و تفريط باشى.



و
هم‏چنين در تحصيل علوم بايد ميانه‏روى
اختيار كنى و وسط ميان علوم باطنيه
عقليه و علوم ظاهريه شرعيه را بگيرى، نه
از آن كسان (75) باشى كه اقتصار مى‏كنند
برظواهر آيات و اخبار، و «جمود»
مى‏نمايند بر ترجمه احاديث و آثار، و
از حقايق قرآن و نت‏بى‏خبر، و از دقايق
حكم كتاب و روايت قطع نظر كرده‏اند.
زبان ايشان به مجرد تقليد، به مذمت
علماى حقيقت دراز، و با يك‏ديگر در طعن
و لعن ايشان هم آواز، و گاهى ايشان را
ملحد و كافر مى‏نامند، و زمانى آنها را
زنديق و تارك شريعت مى‏خوانند، بدون
اين‏كه كلام ايشان را «غور» كنند و
مطلب ايشان را بفهمند و از طريقه ايشان
آگاه شوند و از عقايد ايشان فحص نمايند
و تفتيش كنند. و نه از اشخاصى (76) باشى كه
عمر خود را صرف علوم عقليه نموده، و با
فضول يونانيان خود را راضى مى‏كند و از
عقول قاصره خود را در هر چيزى دليل و
رهبر مى‏دانند، و هر چه عقل ناقص ايشان
آن را نفهمد، طرح يا تاويل مى‏كنند و
آيات و اخبار را تا توانند از ظاهر خود
صرف مى‏كنند، و احكام شريعت نبويه در
نزد ايشان مهجور، و از تتبع آيات و
اخبار دورند. علماى شريعت را مذمت و
بدگويى مى‏كنند و به ايشان
نسبت‏بى‏فهمى و نادانى مى‏دهند. ورثه
انبيا را جاهل و نادان مى‏شمارند و از
براى خود كه هنوز عقل را از وهم تميز
نداده‏اند، زيركى و فطانت ثابت
مى‏كنند. و از اين غافل كه: عقل
بى‏رهنمايى شرع قدم برنمى‏تواند داشت
و گامى در راه نمى‏تواند گذاشت. و چون
خواهى كه جامع ميان عقليات و نقليات
باشى، بايد درهر دو، وسط و ميانه روى و
اعتدال را اختيار كنى. پس در عقليات به
محض تعصب و تقليد بر يك طريقه خاصى
اقتصار نكنى، نه «متكلم‏» صرف باشى كه
به غير از بحث و جدل چيزى نشناسد، و نه
«مشائى‏» محض، كه دين را ضايع و شريعت
را مهمل گذارده است و نه صوفى باش كه به
دعواى بى‏گواه مشاهده و كشف خود را به
استراحت اندازد، و دست از جميع علوم
بردارد; بلكه بايد جميع مراتب را جمع
نموده وسط همه را اختيار كنى‏» .




مرحوم نراقى آن‏گاه به طالبان علم
چنين گوشزد مى‏كند كه:



«پس
لازم است‏برطالب علم كه: ابتدا از صاحب
شرع و دين، چراغ و رهبر جويد، و عقل خود
را از اثر او روانه سازد، و عصاى
استدلال را به دست گيرد و نفس خود را به
عبادت و طاعت و مجاهده و رياضت تصفيه
نموده، قابل قبول صور علميه نمايد. پس
آن‏چه اين‏ها او را به آن كشانند و
دلالت كنند، اختيار كند، خواه موافق
طريقه «حكما» بوده باشد يا «متكلمين‏»
(77) ، و خواه مطابق قاعده «مشائيين‏» (78)
بوده باشد يا «اشراقيين‏» (79) ، و خواه
متحد به اقوال «عرفا» (80) باشد يا
«متصوفه‏» (81) . و در علوم شرعيات به
مجرد تبعيت، يك طريقه را اختيار نكند،
نه از آن «اخباريين‏» (82) باشد كه قواعد
اصوليه عقليه و نقليه و اجماعات قطعيه
را التفات نمى‏كنند و نه از آن اصوليين
باشد كه در استنباط احكام شريعت قواعد
اهل سنت را به كار مى‏برند و آرا و ظنون
خود را حجت قاطع مى‏شمارند و هر ظنى را
در ترجيح احكام اعتبار مى‏كنند. و به
«قياسات‏» (83) عامه متمسك مى‏شوند;
بلكه جمع ميان جميع طرق نموده، آن‏چه
عقل صريح و نقل صحيح وى را به آن كشاند،
اختيار كند. و هم‏چنين در جميع امور
باطنيه و ظاهريه توسط را اختيار كند، تا
امر معاش و معاد منضبط گردد، و سعادت
ابد
را در يابد» .



فصل چهارم:
اتصاف مصلح به عدالت



پيش‏تر به بيان عدالت و اقسام و
درجات
عادل و اقسام عدالت، و اين كه
عدالت‏سرمنشا كمال و سعادت از منظر
مرحوم ملااحمد نراقى قدس سره است،
پرداخته شد. حال در اين فصل نظر به اتصاف
مصلح به عدالت مى‏پردازيم.



«همان‏طور كه حقيقت عدالت‏يا لازم
آن، اين است كه: عقل كه خليفه خدا است
غالب شود بر جميع قوا تا هر يكى را به
كارى كه بايد و شايد بدارد و نظام مملكت
انسانى فاسد نشود، پس بر هر انسانى واجب
است كه سعى و مجاهده كند كه عقل كه حكم
حاكم عادل وظيفه از جانب خدا را دارد،
برقواى او غالب شود و اختلاف قوا را
برطرف كند و خواهش‏ها و هواهاى آن‏ها
را بركنار گذارد، و همه را به راه راست
مستقيم بدارد. و بدان كه كسى كه قوه و
صفات خود را اصلاح نكرده باشد و در
مملكت‏بدن خود عدالت را ظاهر ننموده
باشد، قابليت اصلاح ديگران و اجراى حكم
عدالت در ميان ساير مردمان را ندارد; نه
قابليت تدبير منزل خود را دارد و نه
شايستگى سياست مردم را; نه لايق
رياست‏شهر است و نه سزاوار سرورى مملكت
(جامعه) .



آرى، كسى كه از اصلاح
نفس خود عاجز باشد، چگونه ديگرى را
اصلاح مى‏نمايد، و چراغى كه حوالى خود
را روشن نگرداند، چگونه روشنايى به
دورتر مى‏بخشد؟



طبيبى كه
باشد ورا زرد روى از او داروى سرخ رويى
مجوى پس هر كه قوا و صفات خود را به
اصلاح آورد، و تعديل در شهر بند نفس خود
نمود و از طرف افراط و تفريط دورى كرد و
متابعت هوى و هوس نفس خود را ننمود و
برجاده وسط ايستاد، چنين شخصى قابليت
اصلاح ديگران را دارد وسزاوار سرورى
مردمان است و خليفه خدا و سايه پروردگار
است در روى زمين، و چون چنين شخصى در
ميان مردم حاكم و فرمان‏روا شد و زمام
امور ايشان در قبضه اقتدار او در آمد،
جميع مفاسد به اصلاح مى‏آيد و همه بلاد
روشن و نورانى مى‏شود و عالم آباد و
معمور مى‏گردد و چشمه‏ها و نهرها پرآب
مى‏گردد وزرع و محصول فراوان و نسل
نبى‏آدم زياد مى‏شود و بركات آسمان،
زمين را فرو مى‏گيرد. و باران‏هاى
نافعه نازل مى‏شود.



و از اين
جهت است كه: بالاترين اقسام عدالت، و
اشرف و افضل انواع سياست، عدالت‏سلطان
و پادشاه حاكم است; بلكه هر عدالتى بسته
به عدالت اوست و هر خير و نيكى منوط به
خيريت او. و اگر عدالت‏سلطان نباشد،
احدى متمكن از اجراى احكام عدالت
نخواهد بود. چگونه چنين نباشد و حال
اين‏كه تهذيب و تحصيل معارف و كسب علوم
و تهذيب اخلاق و تدبير امر منزل و خانه و
تربيت عيال و اولاد، موقوف است‏به
«فراغ بال‏» ، و اطمينان خاطر و انتظام
احوال، و با جور سلطان و ظلم پادشاه،
احوال مردم مختل، و اوضاع ايشان پريشان
مى‏گردد. و از هر طرفى فتنه برمى‏خيزد
و از هر جانبى محنتى رو مى‏آورد و
دل‏ها مرده و خاطرها افسرده مى‏شود و
از هر گوشه «عايقى‏» سر برمى‏آورد و در
هر كنارى مانعى پيدا مى‏شود. طالبين
سعادت و كمال، در بيابان‏ها و صحراها
حيران و سرگردان مى‏مانند و ارباب علوم
و دانش در زواياى خفا و گم‏نامى منزوى
مى‏شوند. نه ايشان را به سر منزل كمال
راهى، و نه از براى شاه، راه هدايت
راهنمايى و آگاهى است. آثار «عرصات‏»
(84) علم و عمل مندرس و كهنه مى‏شود و در و
ديوار منازل دانش و بينش تيره و تار
مى‏گردد. پس آن‏چه لابد است در تحصيل
سعادت از جمعيت‏خاطر و انتظام امر معاش
كه ضرورى زندگانى انسان است، به هم
نمى‏رسد.



بالجمله، «مناط‏»
(85) كلى در تحصيل كمالات و وصول به مراتب
سعادات و كسب معارف و علوم و نشر احكام،
عدالت‏سلطان است و التفات او به اعلاى
كلمه دين و سعى او در
ترويج‏شريعت‏سيدالمرسلين، و از اين
جهت در اخبار وارد است كه: «پادشاه عادل
شريك است در ثواب هر عبادتى كه از هر
رعيتى از او صادر شود و سلطان ظالم شريك
است در گناه هر معصيتى كه از ايشان
سرزند» (86)



از حضرت سيد
الانبياء و المرسلين ابوالقاسم محمد
مصطفى صلى الله عليه و آله وسلم
روايت‏شده است كه فرمودند: «مقرب‏ترين
مردم در روز قيامت در نزد خدا، پادشاه
عادل است; و دورترين ايشان از رحمت‏خدا
پادشاه ظالم است‏» . (87)



و باز
از آن بزرگوار روايت‏شده است كه: «عدل
ساعة خير من عبادة سبعين سنه (88) ; يعنى:
عدالت كردن در يك ساعت‏بهتر از عبادت
هفتاد سال است‏» .



و سر آن اين
است كه: اثر عدل يك ساعت‏بسا باشد كه به
جميع بلاد مملكت‏برسد و در ازمنه بسيار
باقى ماند. و بعضى از بزرگان دين
گفته‏اند كه: «اگر بدانم يك دعاى من
مستجاب مى‏گردد، آن را در حق سلطان
مى‏كنم كه خدا او را به اصلاح آورد، تا
نفع دعاى من عام باشد و فايده آن به همه
كس برسد» . و نيز گفته‏شده است كه: بدن
سلطان عادل، در قبر از هم نمى‏ريزد.



و مخفى نماند كه آن‏چه در
اين‏جا مذكور گرديد، «عدالت‏به معنى
اعم‏» است.



بحث
عدالت‏بحث‏بسيار جالب و دامنه‏دارى
است و آن‏چه كه در اين مقاله ميسور بود
ذكرشد.



پى‏نوشت‏ها:



1) مرحوم حضرت آية‏الله العظمى علامه
ميرزا محمدبن سليمان تنكابنى‏قدس سره.



2) محمدباقر خوانسارى.



3) كتاب مهم فقهى و فتوايى است كه غالب
مراجع عظام تقليد از بزرگان و محققين بر
آن حاشيه دارند.



4) يك دوره كتاب
ارزنده فقهى بنام مستند الشيعه از پدر
ملااحمد نراقى است.



5) اثر
شيخ‏محمدحسن نجفى، معروف به صاحب
جواهر، است.



6) اثر مرحوم
آية‏الله العظمى ميرزاى گيلانى صاحب
قوانين، معروف به ميرزاى قمى، است.



7) قصص العلما، تنكابنى.



8)
ريحانة الادب، ج 6، ص 162.



9) بهاء
الدين پازارگاد، تاريخ فلسفه سياسى، ج
1، ص 109.



10) برتراند راسل، تاريخ
فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندرى، ج 1، ص
173.



11) ارسطو، سياست، ص 31 به نقل
از تاريخ فلسفه سياسى، ص 141.



12)
حديد (57)، 257.



13) سير الملوك، ص
18.



14) تنبيه الامه و تنزيه
المله، ص 37.



15) مرتضى مطهرى،
بيست گفتار، ص 19.



16) مرتضى
مطهرى، بيست گفتار، ص 19.



17)
اعراف (7)، 10.



18) مرتضى مطهرى،
بيست گفتار، سخنرانى دوم و سوم، ص 34- 80.



19) مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى
مبانى اقتصاد اسلامى، ص 47.



20)
صحيفه حضرت امام،



21) لسان
العرب، ج 9، ص 83.



22) مجمع
البحرين، ج 2، واژه عدل.



23)
معجم مفردات الفاظ القران، ص 336 و 337.



24) الميزان فى تفسير القرآن، ج
12، ص 353.



25) مرتضى مطهرى، بررسى
اجمالى مبانى اقتصاد، ص 16.



26)
سياست، ترجمه حميد عنايت، ص 121.



27) مكاسب، چاپ حروفى، ج 3، ص 147 و 148،
«ملخص‏» .



28) تفسير الميزان، ج
6، ص 206.



29) بررسى اجمالى مبانى
اقتصاد اسلامى، ص 172.



30) بيست
گفتار، ص 143.



31) نهج البلاغه،
كله 437.



32) تاريخ فلسفه سياسى،
ج 1، ص 109.



33) ارسطو، سياست، ص 121.



34) نحل (16)، 90.



35) حديد
(57)، 25.



36) اعراف (7)، 39.



37) يونس (10)، 47.



38) ذاريات (51)،
56.



39) محمدباقر مجلسى،
بحارالانوار، ج 75، ص 352 به نقل از
الحياة، ج 6، ص 325.



40) آمدى، غرر
الحكم و درر الكلم، ترجمه و شرح آقاجمال
خوانسارى، ج 1، ص 240.



41) همان، ج
1، ص 203.



42) همان، ج 1، ص 611.




43) نهج‏البلاغه، حكمت 437.



44)
ابى عبيد، الاموال، ص 39 به نقل از باقر
شريف القريشى، النظام السياسى فى
الاسلام، ص‏64.



45) باقر شريف
القريشى، النظام السياسى فى الاسلام، ص
63.



46) نهج البلاغه، خطبه 164.



47) العدل نظام الامرة‏» ، امام على
عليه السلام، غررالحكم و درر الكلم به
نقل از الحياة، ج 6، ص 328.



48)
ملاك السياسة العدل‏» ، همان، ج 6، ص 329.



49) العدل جمال الولات‏» ،
همان، ج 6، ص 329.



50) العدل افضل
سجيه‏» ، همان، ج 6، ص 332.



51)
العدل اسنى المواهب‏» ، همان، ص 17.



52) ان العدل احلى من العسل‏» ،
امام كاظم عليه السلام، كافى، ج 1، ص 542.



53) العدل احلى من الماء
يعيبه‏» ، همان، ج 1، ص‏541.



54)
جميع شرايع الدين قول الحق و الحكم و
بالعدل الوفاء بالعهد» ، امام سجاد
عليه السلام ، بحارالانوار، ج 75، ص 359.



55) العدل حياة‏» ، غرر الحكم،
ص 151، الحياة، ج 6، ص 327.



56)
كافى، ج 8، ص 267.



57) تا اين قسمت،
از كتاب عدالت آقاى قاضى زاده
(دامت‏بركاته) استفاده شده است.




58) مرحوم نراقى دركتاب‏هاى مختلفى
از جمله: مستند الشيعه، عوائد الايام و
معراج السعاده، به عدالت و شرايط و
معيارهاى آن پرداخته است.



59)
افلاطون، شاگرد سقراط و استاد ارسطو
است كه 428 سال قبل از ميلاد مسيح متولد
شده و در سن هشتاد سالگى از دنيا رفت.
بنابه نقل «ملل و نحل شهرستانى‏» علوم
و سلسله اساتيد افلاطون و سقراط به حضرت
موسى بن عمران نبى - على نبينا وآل و
عليه
السلام - مى‏رسد.



60) مراد از
«واحد حقيقى‏» واحد من جميع الجهات‏»
، و «وحدت حقه و حقيقيه‏» ذات حق‏تعالى
است.



61) مراد، هوا، آتش، خاك و
آب است كه از آنها به اسطقس هم تعبير
مى‏كنند، فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص
1346.



62) مراد از «مواليد ثلاث‏»
معدن نبات و حيوان است. فرهنگ معارف
اسلامى، ج 3، ص 1954.



«حكما
معتقدند كه ذرات نامحسوس، مبدا اجسام
محسوسه‏اند كه از تركيب آنها صورت
جسميه و سپس صورت نوعيه و طبايع مختلف
موجودات از اجسام بسيطه فلكى و عناصر
اربعه و آن‏گاه مواليد ثلاث مركبه
(معدن و نبات و حيوان) پديد آيد» ، مرحوم
قمشه‏اى، حكمت الهى، ج 1، ص 176 ; جهت
آگاهى بيش‏تر به فرهنگ معارف اسلامى، ج
1، ص 184 و اسفار، قديم، ج 2، ص 6 و ج 3، ص 19
مراجعه شود.



63) ناز و كرشمه.



64) به درستى دوست مى‏دارم
زيبايى را در هر كجا بيابم. و براى
زيبايى در صورت زيبا و نمكين،
جاى‏گاه‏هايى است.



65)
نسيم‏ها.



66) ملا محمدمهدى
نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 78.



67) حديد (57)، 25.



68) پاداش.




69) يعنى از روى علم و عمد ظلم و ستم
نكند.



70) بحارالانوار، ج 74، ص
236، ح 36.



71) بحارالانوارج 2، ص
38، ح 63.



72) بحارالانوار، ج 2، ص
27ج ح 5.



73) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، خطبه 153، ص 480.



74) به
طور كلى.



75) اشاره به فرقه
اشاعره و اهل حديث است.



76)
اشاره به فرقه معتزله و اسما عيليه و
اخوان الصفا است.



77) مراد اهل
كلام است كه يكى از علوم اسلامى است و در
باره عقائد اسلامى بحث مى‏كند.



78) منسوب به مشاء است دسته‏اى از
فلاسفه اسلامى هستند كه سر دسته آنان
بوعلى سينا شيخ الرئيس است و پيرو
افلاطون مى‏باشند.



79) منسوب
به اشراق است. آنان دسته‏اى ديگر از
فلاسفه اسلامى هستند كه سردسته آنان
شيخ شهاب الدين سهروردى است و او پيرو
ارسطو مى‏باشد، در روش اشراقى براى
تحقيق در مسائل فلسفى مخصوصا در حكمت
الهى تنهااستدلال و تفكرات عقلى كافى
نيست; بلكه سلوك قلبى و مجاهدات نفسانيه
نيز براى كشف حقائق ضرورى است. اما در
روش مشاء، تكيه فقط بر استدلال است.



80) فرهنگ لغات و مصلحات عرفانى، ص 330
و مرتضى مطهرى، عرفان.



81)
متصوفه به جماعتى گويند كه از بعضى صفات
نفوس، خلاصى يافته و به بعضى احوال و
اوصاف صوفيان متصف گشته‏اند; وليكن
هنوز به ازيال صفات نفوس، متشبث
مانده‏اند و بدان سبب از اصول و نهايات
اهل قرب و صوفيه متخلف گشته‏اند. ر.ك:
مصطلحات عرفانى، ص 410; شهيد مطهرى، كلام
و عرفان، ص 70.



82) اخباريه‏»
همان اصحاب حديث هستند كه تابع اخبار
بوده و اجتهاد را باطل مى‏دانند. ر.ك:
فرهنگ فرق اسلامى، ص 40.



83) قياس
عبارت است از حمل و مقايسه دو معلوم با
يك‏ديگر (در اثبات يا نفى) به سب جامع و
علت مشتركى كه ميان آن دو معلوم وجود
دارد. و آن يا منصوص العله است‏يا
مستنبط العله. و آن‏چه از ديدگاه علماى
شيعه محكوم به بطلان است، قسم دوم است.
ر.ك: اصول العامه للفقه المقارن، ص 303;
فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1547.



84) ميدان‏ها.



85) ميزان،
معيار.



86) جامع السعادات، ج 1،
ص 86.



87) بحارالانوار، ج 75، ص 350،
ح 95 (با اندكى تفاوت) .



88)
بحارالانوار، ج 75، ص 352، ح 61.



/ 1