عدل چیست؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عدل چیست؟ - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عدل چيست ؟

كتاب: مجموعه آثار، ج 1، ص 78

نويسنده: آيت الله شهيد مطهري

اولين مسأله اي كه بايد روشن شود اين است كه عدل چيست ؟ ظلم چيست ؟ تا مفهوم اصلي و دقيق عدل روشن نشود هر كوششي بيهوده است و از اشتباهات مصون نخواهيم ماند . مجموعا چهار معني و يا چهار مورد استعمال براي اين كلمه هست :

الف . موزون بودن :

اگر مجموعه اي را در نظر بگيريم كه در آن ، اجزاء و ابعاض مختلفي بكار رفته است و هدف خاصي از آن منظور است ، بايد شرائط معيني در آن از حيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت ارتباط اجزاء با يكديگر رعايت شود ، و تنها در اين صورت است كه آن مجموعه مي تواند باقي بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ايفا نمايد . مثلا يك اجتماع اگر بخواهد باقي و برقرار بماند بايد متعادل باشد ، يعني هر چيزي در آن به قدر لازم ( نه به قدر مساوي ) وجود داشته باشد . يك اجتماع متعادل ، به كارهاي فراوان اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي ، قضائي ، تربيتي احتياج دارد و اين كارها بايد ميان افراد تقسيم مي شود و براي هر كدام از آن كارها به آن اندازه كه لازم و ضروري است افراد گماشته شوند . از جهت تعادل اجتماعي ، آنچه ضروري است اين است كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتياجات ، بودجه و نيرو مصرف گردد . اينجاست كه پاي مصلحت به ميان مي آيد ، يعني مصلحت كل ، مصلحتي كه در آن ، بقاء و دوام كل و هدفهايي كه از كل منظور است در نظر گرفته مي شود . از اين نظر ، جزء

فقط وسيله است ، حسابي مستقل و براي خود ندارد .

همچنين است تعادل فيزيكي ، يعني مثلا يك ماشين كه براي منظوري ساخته مي شود و انواع نيازمنديها براي ساختمان اين ماشين هست ، اگر بخواهد يك مصنوع متعادل باشد بايد از هر ماده اي به قدري كه لازم و ضروري است و احتياج ايجاب مي كند در آن بكار برده شود .

تعادل شيميائي نيز چنين است ، هر مركب شيميائي فرمول خاصي دارد و نسبت خاصي ميان عناصر تركيب كننده آن هست ، تنها با رعايت آن فرمول و آن نسبتها كه متفاوت است تعادل برقرار مي شود و آن مركب بوجود مي آيد .

جهان ، موزون و متعادل است ، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود ، نظم و حساب و جريان معين و مشخصي نبود . در قرآن كريم آمده است :

« و السماء رفعها و وضع الميزان »( 1 ) .

همانطور كه مفسران گفته اند مقصود اين است كه در ساختمان جهان ، رعايت تعادل شده است ، در هر چيز ، از هر ماده اي به قدر لازم استفاده شده است ، فاصله ها اندازه گيري شده است . در حديث نبوي آمده است :

« بالعدل قامت السموات و الارض » ( 2 ) .

همانا آسمان و زمين به موجب عدل برپاست .

نقطه مقابل عدل به اين معني ، بي تناسبي است نه ظلم . لهذا عدل به اين معني از موضوع بحث ما خارج است .

بسياري از كساني كه خواسته اند به اشكالات مربوط به عدل الهي از نظر تبعيضها ، تفاوتها و بديها جواب بدهند ، به جاي آنكه مسأله را از نظر عدل و ظلم طرح كنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح كرده اند و به اين جهت قناعت كرده اند كه همه اين تبعيضها و تفاوتها و بديها از نظر نظام كلي عالم لازم و ضروري است .

شك نيست كه از نظر نظام عالم ، و از نظر تناسب ضروري در مجموعه ساختمان جهان ، وجود آنچه هست ضروري است ، ولي اين مطلب جواب شبهه ظلم را نمي دهد .

بحث عدل به معني تناسب ، در مقابل بي تناسبي ، از نظر كل و مجموع نظام عالم است ، ولي بحث عدل در مقابل ظلم ، از نظر هر فرد و هر جزء مجزا از اجزاء ديگر است . در عدل به مفهوم اول ، مصلحت كل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم ، مسأله حق فرد مطرح است . لهذا اشكال كننده بر مي گردد و مي گويد : من منكر اصل تناسب در كل جهان نيستم ، ولي مي گويم رعايت اين تناسب ، خواه نا خواه مستلزم برخي تبعيضها مي گردد ، آن تبعيضها از نظر كل ، روا است و از نظر جزء ، ناروا است .

عدل به معني تناسب و توازن ، از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است . خداوند عليم و حكيم به مقتضاي علم شامل و حكمت عام خود مي داند كه براي ساختمان هر چيزي ، از هر چيزي چه اندازه لازم و ضروري است و همان اندازه در آن قرار مي دهد .

ب . معني دوم عدل ، تساوي و نفي هرگونه تبعيض است

گاهي كه مي گويند : فلاني عادل است ، منظور اين است كه هيچگونه تفاوتي ميان افراد قائل نمي شود . بنابراين ، عدل يعني مساوات .

اين تعريف نيازمند به توضيح است . اگر مقصود اين باشد كه عدالت ايجاب مي كند كه هيچگونه استحقاقي رعايت نگردد و با همه چيز و همه كس به يك چشم نظر شود ، اين عدالت عين ظلم است . اگر اعطاء بالسويه ، عدل باشد ، منع بالسويه هم عدل خواهد بود . جمله عاميانه معروف : ظلم بالسويه عدل است از چنين نظري پيدا شده است .

و اما اگر مقصود اين باشد كه عدالت يعني رعايت تساوي در زمينه استحقاقهاي متساوي ، البته معني درستي است ، عدل ، ايجاب مي كند اينچنين مساواتي را ، و اينچنين مساوات از لوازم عدل است ، ولي در اين صورت بازگشت اين معني به معني سومي است كه ذكر خواهد شد

ج . رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذي حق ، حق او را

و ظلم عبارت است از پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران . معني حقيقتي عدالت اجتماعي بشري ، يعني عدالتي كه در قانون بشري بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آن را محترم بشمارند همين معني است . اين عدالت متكي بر دو چيز است :

يكي حقوق و اولويتها ، يعني افراد بشر نسبت به يكديگر و در مقايسه با يكديگر ، نوعي حقوق و اولويت پيدا مي كنند . مثلا كسي كه با كار خود ، محصولي توليد مي كند ، طبعا نوعي اولويت نسبت به آن محصول پيدا مي كند و منشأ اين اولويت ، كار و فعاليت اوست . همچنين كودكي كه از مادر متولد مي شود ، نسبت به شير مادر حق و اولويت پيدا مي كند و منشأ اين اولويت ، دستگاه هدفدار خلقت است كه آن شير را براي كودك بوجود آورده است .

يكي ديگر خصوصيت ذاتي بشر است كه طوري آفريده شده است كه در كارهاي خود الزاما نوعي انديشه ها كه آنها را انديشه اعتباري مي ناميم استخدام مي كند و با استفاده از آن انديشه هاي اعتباري به عنوان آلت فعل به مقاصد طبيعي خود نائل مي آيد . آن انديشه ها يك سلسله انديشه هاي انشائي است كه با بايد ها مشخص مي شود . از آن جمله اين است كه براي اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند با يد حقوق و اولويتها رعايت شود . و اين است مفهوم عدالت بشري كه وجدان هر فرد آن را تأييد مي كند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده مي شود محكوم مي سازد .

مولوي در اشعار معروف خود مي گويد :




  • عدل چبود ؟ وضع اندر موضعش
    عدل چبود ؟ آب ده اشجار را
    موضع رخ ، شه نهي ، ويراني است
    موضع شه ؟ پيل هم ناداني است



  • ظلم چبود ؟ وضع در ناموضعش
    ظلم چبود ؟ آب دادن خار را
    موضع شه ؟ پيل هم ناداني است
    موضع شه ؟ پيل هم ناداني است



اين معني از عدل و ظلم ، به حكم اينكه از يك طرف ، بر اساس اصل اولويتها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتي بشر ناشي مي شود كه ناچار است يك سلسله انديشه هاي اعتباري استخدام نمايد و بايد ها و نبايد ها بسازد و حسن و قبح انتزاع كند ، از مختصات بشري است و در ساحت كبريائي راه ندارد ، زيرا همچنانكه قبلا اشاره شد او مالك علي الاطلاق است و هيچ موجودي نسبت به هيچ چيزي در مقايسه با او اولويت ندارد . او همچنانكه مالك علي اطلاق است اولي ي علي الاطلاق است . او در هر چه هرگونه تصرف كند ، در چيزي تصرف كرده كه به تمام هستي به او تعلق دارد و ملك طلق او است . از اينرو ظلم به اين معني ، يعني به معني تجاوز به اولويت ديگري و تصرف در حق ديگري و پا گذاشتن در حريم ديگري ، درباره او محال است ، و از آن جهت محال است كه مورد و مصداق نمي تواند پيدا كند .

د . رعايت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال وجود دارد بعدا خواهيم گفت كه موجودات در نظام هستي از نظر قابليتها و امكان فيض گيري از مبدأ هستي با يكديگر متفاوتند ، هر موجودي در هر مرتبه اي هست از نظر قابليت استفاضه ، استحقاقي خاص به خود دارد . ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فياض علي الاطلاق است ، به هر موجودي آنچه را كه براي او ممكن است از وجود و كمال وجود ، اعطا مي كند و امساك نمي نمايد . عدل الهي در نظام تكوين ، طبق اين نظريه ، يعني هر موجودي ، هر درجه از وجود و كمال وجود كه استحقاق و امكان آن را دارد دريافت مي كند . ظلم يعني منع فيض و امساك وجود از وجودي كه استحقاق دارد .

از نظر حكماي الهي ، صفت عدل آنچنانكه لايق ذات پروردگار است و بعنوان يك صفت كمال براي ذات احديت اثبات مي شود به اين معني است ، وصفت ظلم كه نقص است و از او سلب مي گردد نيز به همين معني است كه اشاره شد .

حكما معتقدند كه هيچ موجودي بر خدا حقي پيدا نمي كند كه دادن آن حق انجام وظيفه و اداء دين شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود كه بدقت تمام ، وظائف خود را در برابر ديگران انجام مي دهد . عدل خداوند عين فضل و عين وجود او است ، يعني عدل خداوند عبارت است از اينكه خداوند فضلش را از هيچ موجودي در هر حدي كه امكان تفضل براي آن موجود باشد ، دريغ نمي دارد . و اين است معني سخن علي عليه السلام در خطبه 214 نهج البلاغه كه مي فرمايد :

حق يكطرفي نيست . هر كسي كه بر عهده ديگري حقي پيدا مي كند ، ديگري هم بر عهده او حقي پيدا مي كند . تنها ذات احديت است كه بر موجودات حق پيدا مي كند . و موجودات در برابر او وظيفه و مسؤوليت پيدا مي كنند اما هيچ موجودي بر او حق پيدا نمي كند .

اگر با اين مقياس كه تنها مقياس صحيح است بخواهيم بررسي كنيم ، بايد ببينيم در ميان همه آن چيزهايي كه شر ، تبعيض ، ظلم و غيره پنداشته شده است ، آيا واقعا موجودي از موجودات ، امكان وجود در نظام كل هستي داشته و وجود نيافته است ؟ و يا امكان يك كمال وجودي در نظام كلي داشته و از او دريغ شده است ؟ آيا به يك موجودي ، چيزي داده شده كه نبايست داده شود ؟ يعني آيا از ناحيه ذات حق بجاي آنكه خير و رحمت افاضه شود چيزي داده شده كه نه خير و رحمت بلكه شر و نقمت است ، و نه كمال بلكه عين نقص است ؟

صدر المتألهين در جلد دوم اسفار ضمن بحث از صور نوعيه فصلي دارد تحت عنوان نحوه وجود كائنات ( موجودات حادثه به حدوث زماني ) چه نحو وجود است ؟ . وي در آن فصل به مفهوم و معني عدل الهي مطابق مذاق حكما اشاره مي كند . مي گويد :

در گذشته دانستي كه ماده و صورت ، دو سبب نزديك امور طبيعي هستند ، و از بحث در تلازم آنها نتيجه گيري شد كه يك سبب فاعلي مافوق مادي نيز در كار است . بعدا در بحث حركات كليه ، اثبات خواهيم كرد كه حركات ، غايات نهائي مافوق مادي دارند . فاعل مافوق مادي و غايت مافوق مادي ، دو سبب دور موجودات مادي مي باشند . اگر آن دو علت دور در پيدايش امور مادي كافي مي بود موجودات مادي براي هميشه باقي بودند و فنا و نيستي را در آنها راه نبود و از اول ، همه كمالات شايسته خود را دارا بودند و اولشان عين آخرشان بود . اما در آن دو علت دور كافي نيست ، دو علت نزديك ( ماده و صورت ) نيز مؤثرند . و از طرفي ميان صور ، تضاد برقرار است و كيفيات اوليه ، فساد مي پذيرند و هر ماده اي قابليت صور متضاد را دارد . از اينرو هر موجودي دو نوع شايستگي متضاد پيدا مي كند و دو نوع اقتضاي متضاد در آن پيدا مي شود ، يكي از ناحيه صورت و يك از ناحيه ماده . صورت ، اقتضاء دارد كه باقي بماند و وضع موجود را حفظ كند ، و ماده ، اقتضاء مي كند كه تغيير حالت دهد و صورتي ديگر ضد صورت اوليه بخود بگيرد ، و چون امكان پذير نيست كه اين دو استحقاق و دو اقتضاي متضاد ، در آن واحد بر آورده شود ، زيرا ممكن نيست كه ماده در آن واحد صورتهاي متضاد داشته باشد . . . و بخشش الهي ايجاب مي كند تكميل ماده اين عالم را - كه سافل ترين عوامل است - به وسيله صورتها. از اينرو حكمت الهي حركت دوري و زمان لا انقطاع و ماده متغيّر را مقدّر فرمود كه دائما صورتها در امتداد زمان تغيير كنند و جا عوض نمايند و به حكم ضرورت، هر حال و صورتي به مدت معيّن اختصاص يابد و هر صورت و حالتي بهره خويش را از هستي ببرد. و نيز چون ماده، مشترك است هر صورتي نزد صورت ديگر حقي دارد كه سزاوار است به صاحبش رد شود. عدل ايجاب مي كند كه ماده اين صورت به آن يكي داده شود و ماده آن يكي به اين، و به اين ترتيب ماده در ميان صورتها دست بدست شود. به خاطر همين عدل و رعايت استحقاقهاست كه نظام عالم بر بقاء انواع است نه افراد.

سخن كه به اينجا برسد پرسش ديگري پيش مي آيد و آن اينكه همه اشياء با يك نسبت متساوي در برابر خداوند قرار گرفته اند، اگر عدلي درباره خداوند صادق باشد، عدل به معني رعايت تساوي است، زيرا از نظر استحقاق چنانكه گفته شد تفاوتي در كار نيست. پس عدل به معني رعايت استحقاقها و عدل به معني رعايت تساوي، درباره خداوند يك نتيجه مي دهد . عليهذا عدل الهي ايجاب مي كند كه هيچگونه

تبعيض و تفاوتي در ميان مخلوقات در كار نباشد . و حال آنكه انواع تفاوتها هست ، هر چه هست تفاوت و تنوع و اختلاف سطح است.

پاسخ اين است كه مفهوم حق و استحقاق در باره اشياء نسبت به خداوند عبارت است از نياز و امكان وجود يا كمال وجود . هر موجودي كه امكان وجود يا امكان نوعي از كمال وجود داشته باشد ، خداوند متعال به حكم آنكه تام الفاعلية و واجب الفياضية است ، افاضه وجود يا كمال وجود مي نمايد . عدل خداوند همچنانكه از صدر المتألهين نقل كرديم عبارت است از فيض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتي كه امكان هستي يا كمال در هستي دارند بدون هيچ گونه امساك يا تبعيض .

اما اينكه ريشه اصلي تفاوت امكانات و استحقاقها در كجاست ؟ چگونه است كه با اينكه فيض باري تعالي عام و لا يتناهي است ، اشياء در ذات خود از نظر قابليت و امكان و استحقاق متفاوت مي شوند ، مطلبي است كه به حول و قوه الهي ضمن پاسخ به ايرادها و اشكالها تشريح خواهد شد .

ايرادها و اشكالها

اكنون ببينيم پرسشهايي كه در اين زمينه مطرح مي شود مجموعا چه پرسشهايي است ؟

اولين پرسشي كه در اين زمينه هست اين است كه چرا در جهان ، تبعيض و تفاوت وجود دارد ؟ چرا يكي سفيد است و ديگري سياه ، يكي زشت است و ديگري زيبا ، يكي سالم است و ديگري عليل ؟ بلكه چرا يكي انسان است و ديگري گوسفند يا كرم خاكي ؟ يكي جماد است و ديگري نبات ؟ يكي شيطان است و ديگري فرشته ؟ چرا همه مانند هم نيستند ؟ چرا همه سفيد و يا همه سياه نيستند ؟ چرا همه زيبا و يا همه زشت نيستند ؟ و اگر بنا است تفاوتي در كار باشد چرا آنكه سفيد است سياه نشد و آنكه سياه است سفيد نشد ؟ چرا آنكه زشت است زيبا نشد و آنكه زيبا است زشت نشد ؟

پرسش ديگر در مورد فناها و نيستيها است : چرا اشياء ، موجود مي شوند و سپس معدوم مي گردند ؟ چرا مرگ ، مقرر شده است ؟ چرا انسان بدنيا مي آيد و پس از آنكه لذت حيات را چشيد و آرزوي جاويد ماندن در او زنده شد به ديار نيستي فرستاده مي شود ؟

رابطه اين پرسش با مسأله عدل و ظلم از اين راه است كه گفته مي شود : عدم محض به از وجود ناقص است. هر چيزي و هر كسي تا موجود نشده حقي ندارد، اما همينكه موجود شد حق بقا پيدا مي كند. اگر اشياء اصلا بوجود نمي آمدند در آسايش و سعادت بيشتري بودند از اينكه آورده و سپس با ناكامي برده شوند، پس چنين آوردني ظلم است.

پرسش ديگر اين است كه: گذشته از مدت محدود هستيها و پيدايش فناها و نيستيها، وجود نقصها از قبيل جهل، عجز، ضعف، فقر براي چيست؟

ارتباط اين مسأله با مسأله عدل و ظلم نيز از اين راه است كه تصور مي شود منع فيض علم و قدرت و قوت و ثروت به موجودي كه نيازمند به آنهاست ظلم است. در اين اشكال، فرض شده كه آنكه نيامده است حقي ندارد، اما همينكه آورده شد طبعا حقي از نظر لوازم حيات پيدا مي كند. پس جهل و عجز و ضعف و فقر و گرسنگي و غيره نوعي ممنوعيّت از حق است.

پرسش ديگر اين است: گذشته از تبعيضها و تفاوتها، و گذشته از اينكه هر چيزي جبرا محكوم به فنا است، و گذشته از اينكه برخي موجودات كه به دنيا مي آيند برخي از لوازم حيات از آنها دريغ مي شود، وجود آفات و بلايا و مصائب كه در نيمه راه، يك موجود را به ديار نيستي مي برد و يا در مدت هستي، هستي او را مقرون به رنج و ناراحتي مي كند براي چيست؟ ميكروبها، بيماريها، ظلم و اختناق ها، سرقتها، سيلها، طوفانها، زلزله ها، جداييها، مصيبتها، جنگها، تضادها، شيطان، نفس امّاره و غيره، براي چيست؟

اينها انواعي پرسشهايي است كه در زمينه عدل و ظلم مطرح مي شود. البته عين همين پرسشها را با اندكي اختلاف تحت عناوين ديگري كه آنها نيز مانند عدل و ظلم از مسائل الهيات است مي توان طرح كرد، از قبيل مسأله غايات در علت و معلول، مسأله عنايت الهي در بحث صفات واجب. گفته مي شود اگر غايت و هدفي در خلقت بود و حكمت بالغه اي در كار بود بايد همه چيز مفيد فائده اي باشد ، و عليهذا مي بايست كه نه پديده اي بيفايده اي آفريده شود و نه پديده اي زيان آور ، و هم اين كه هيچ پديده مفيدي متروك و معدوم نماند . وجود تبعيضها و تفاوتها و نيستيها و جهلها و عجزها نشانه اين است كه پديده هاي لازمي كه مي بايست آفريده شوند ، يعني تساوي ، ادامه هستي ، علم و قدرت و غيره آفريده نشده اند ، و از طرفي پديده هايي ك ه يا مفيد فائده اي نيستند و يا زيان آورند از قبيل بيماريها و زلزله ها و غيره آفريده شده اند ، و اين جريان با حكمت بالغه الهيه و با عدل به مفهوم توازن و تعادل نيز جور نمي آيد . عين همين مسائل با اندكي اختلاف تحت عنوان خير و شر ، در مسأله توحيد قابل طرح است . صورت اشكال اين است كه در هستي ، دوگانگي حكمفرماست ، پس بايد دو ريشه اي باشد . حكما مسأله خير و شر را گاهي در باب توحيد براي رد نظريه ثنويه ، و گاهي در مسأله عنايت الهيه طرح مي كنند كه مربوط به حكمت بالغه است . در اينجا است كه گفته مي شود عنايت الهي ايجاب مي كند كه هر چه موجود مي شود خير و كمال باشد . و نظام موجود نظام احسن باشد ، پس شرور و نقصانات كه ضربه به نظام احسن مي زنند نمي بايست موجود
شوند و حال آنكه موجود شده اند .

ما اين مسأله را تنها از ناحيه عدل و ظلم مطرح مي كنيم ولي خواه ناخواه جنبه هاي ديگر مسأله نيز ضمنا طرح و حل خواهد شد ، و چنان كه گفتيم ، مفهوم عدل ، آنگاه كه در مقابل ظلم قرار مي گيرد به معني رعايت استحقاق است نه به معني توازن يا تساوي ، و البته همانطور كه اشاره شد ، رعايت استحقاقها در مورد ذات حق ، آنچنان است كه حكما درك كرده و رسيده اند نه آنچنانكه ديگران پنداشته اند .

عدل از اصول دين

در ساير مسائل الهيات اگر شبهات و اشكالاتي هست ، براي طبقه متكلمين و فلاسفه و اهل فن مطرح است . آن مطالب هر چند دشوار باشد ولي چون از قلمروي افكار عامه مردم خارج است ، اشكال و جواب آنها هر دو در سطحي بالاتر از سطح درك توده طرح مي شود . اما ايرادها و اشكالهاي مسأله عدل الهي در سطح پائين و وسيع عامه نيز جريان دارد . در اين مسأله ، هم دهاتي بيسواد مي انديشد و هم فيلسوف متفكر .

از اين جهت ، مسأله عدالت داراي اهميتي خاص و موقعيتي بي نظير است و همين جهت را مي توان توجيهي فرض كرد براي اينكه علماي اسلامي ( شيعه و معتزله ، نه اشاعره ) عدل را در رديف ريشه هاي دين قرار دهند و دومين اصل از اصول پنجگانه دين بشناسند ، و گر نه عدل يكي از صفات خدا است و اگر بنا باشد صفات خدا را جزء اصول دين بشمار آوريم لازم است علم و قدرت و اراده و . . . را نيز در اين شمار بياوريم . ولي علت اصلي اينكه عدل در شيعه از اصول دين شمرده شد امر ديگر است ، و آن

اينكه : شيعه با اهل سنت در ساير صفات خداوند اختلافي نداشتند و اگر هم داشتند مطرح نبود ، ولي در مسأله عدل ، اختلاف شديد داشتند و شديدا هم مطرح بود بطوري كه اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل ، علامت مذاهب شمرده مي شد كه مثلا شخص ، شيعه است يا سني ، و اگر سني است معتزلي است يا اشعري . عدل به تنهايي علامت اشعري نبودن شمرده مي شد . عدل و امامت توأما علامت تشيع بود . اين است كه گفته مي شد اصول دين اسلام سه چيز است و اصول مذهب شيعه همان سه چيز است به علاوه اصل عدل و اصل امامت .

عدل و حكمت

قبلا گفتيم كه در ميان صفات پروردگار ، دو صفت است كه از نظر شبهات و ايرادهاي وارده بر آنها ، متقارب و نزديك به يكديگرند : عدالت ، حكمت .

منظور از عادل بودن خدا اين است كه استحقاق و شايستگي هيچ موجودي را مهمل نمي گذارد و به هر كس هر چه را استحقاق دارد مي دهد ، و منظور از حكيم بودن او اين است كه نظام آفرينش ، نظام احسن و اصلح ، يعني نيكوترين نظام ممكن است . خواجه نصير الدين طوسي مي گويد :




  • جز حكم حقي كه حكم را شايد ، نيست
    هر چيز كه هست ، آن چنان مي بايد
    آن چيز كه آن چنان نمي بايد نيست



  • حكمي كه زحكم حق فزون آيد نيست
    آن چيز كه آن چنان نمي بايد نيست
    آن چيز كه آن چنان نمي بايد نيست



لازمه حكمت و عنايت حق اين است كه جهان و هستي ، غايت و معني داشته باشد . آنچه موجود مي شود يا خود خير است و يا براي وصول به خير است .

حكمت از شؤون عليم بودن و مريد بودن است و مبين اصل علت غائي براي جهان مي باشد ، ولي عدالت ارتباطي به صفتهاي علم و اراده ندارد ، عدالت به مفهومي كه گفته شد از شؤون فاعليت خداوند ، يعني از صفات فعل است نه از صفات ذات .

اشكال مشترك در مورد عدل و حكمت پروردگار ، وجود بدبختيها و تيره روزي ها و به عبارت جامع تر مسأله شرور است . مسأله شرور را مي توان تحت عنوان ظلم ايراد بر عدل الهي بشمار آورد و مي توان تحت عنوان پديده هاي بي هدف نقضي بر حكمت بالغه پروردگار تلقي كرد ، و از اينرو است كه يكي از موجبات گرايش به ماديگري نيز محسوب مي گردد . مثلا وقتي تجهيزات دفاعي و حفاظتي موجودات زنده را در برابر خطرها ، شاهدي بر نظم و حكمت الهي مي گيريم فورا اين سؤال مطرح مي شود كه اساسا چرا بايد خطر وجود داشته باشد تا نيازي به سيستمهاي دفاعي و حفاظتي باشد ؟ چرا ميكروبهاي آسيب رسان وجود دارند تا لازم شود به وسيله گلبولهاي سفيد با آنها مبارزه شود ؟ چرا درنده تيز دندان آفريده مي شود تا احتياجي به پاي دونده و يا به شاخ و ديگر وسائل دفاع باشد ؟ در جهان حيوانات از طرفي ترس و حس گريز از خطر در حيوانات ضعيف و شكار شدني وجود دارد ، و از طرف ديگر سبعيت و درنده خوئي در حيوانات نيرومند و شكار كننده قرار داده شده است . براي بشر اين پرسش مطرح مي شود كه : چرا عامل هجوم و تجاوز وجود دارد تا لازم شود تجهيزات دفاعي از روي شعور و حساب بوجود آيد ؟

اين پرسشها و اشكالات كه حل آنها نيازمند به تجزيه و تحليل هاي دقيق و عميقي است ، مانند يك گرداب مهيب ، گروههائي را در خود فرو برده است . براستي در اينجا بايد گفت :




  • در اين ورطه كشتي فرو شد هزار
    كه نامد از او تخته اي در كنار



  • كه نامد از او تخته اي در كنار
    كه نامد از او تخته اي در كنار



فلسفه هاي ثنوي مادي ، و فلسفه هاي بدبينانه ، غالبا در اين گرداب مهيب شكل گرفته اند .

منبع:

www.hawzah.net

/ 1