بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
عصر امام باقر«ع» و مراقبت از مباني اعتقادي اسلام
عصر امام باقر«ع» و مراقبت از مباني اعتقادي اسلام
درسهايي ازمکتب اسلام ـ شماره 366 ،مهر70
داود الهامي
در زمان امام باقر (ع) بدعت گرايان و دين سازان عقايد انحرافي و افکار باطلي را در ميان شيعيان انتشار ميدادند و آن حضرت وظيفه خود ميدانست، با هر نوع افکار انحرافي و بدعتهاي ديني مبارزه نمايد و شيعيان را با مباني اعقتادي صحيح اسلامي آشنا سازد.
روي همين اصل خطاب به شيعيان ميفرمود: «يا معشر الشيعة، شيعة آل محمد ـ کونوا الثمرقة الوسطي، يرجع اليکم الغالي و يلحق بکم التالي.»
اي گروه شيعيان آل محمد، شما همچون بالش ميانه باشيد (يعني روشي اتخاذ نمائيد خارج از حد افراط و تفريط،تا ديگران به شما تکيه کنند) تا آنکه غلو کرده به سوي شما برگردد و آن که عقب مانده خود را به شما برساند، در همين موقع مردي از انصار به نام سعد عرض کرد: جعلت فداک ما الغالي؟ قال: «قوم يقولون فينا مالا نقوله في انفسنا فليس اولئک و لسنا منهم». «فدايت شوم غالي کيست؟ فرمود: مردمي که درباره ما ميگويند آنچه را که ما درباره خود نميگوئيم، اينها از ما نيستند و ما از آنها نيستيم.
گفت: عقب مانده کدام است؟ فرمود:
کسي که طالب خير (دين حق يا عمل صالح) است، خير به او ميرسد (زيرا عاقبت جوينده يابنده بود) و به همان مقدار نيتش پاداش دارد. سپس رو به ما کرد و فرمود: به خدا از جانب خدا براتي نداريم، و ميان ما و خدا قرابتي نيست و بر خدا حجتي نداريم و جز با اطاعت به سوي خدا تقرب نجوئيم، پس هر کس از شما که مطيع خدا باشد، دوستي ما سودش دهد و هر کس از شما نافرماني خدا کند، دوستي ما سودش ندهد، واي بر شما مبادا فريفته شويد. واي بر شما مبادا فريفته شويد. [1]
در زمان امام باقر (ع) در ميان شيعيان اين عقيده شايع شده بود که تشيع تنها محبت است، قبول تشيع يا محبت اميرالمومنين يا گريه بر مصائب امام حسين (ع) بدون طاعت و عبادت ديگر موجب سعادت و نجات است. امام باقر (ع) با يک جمله کوتاه، تمام رشتههاي اوهام و خرافات ايشان را بر باد داده، شيعيان خود را بيدار ميکند و شاهراه حقيقت را پيش پاي آنها ميگذارد و ميفرمايد:
«لا تذهب بکم المذاهب، فو الله ما شيعتنا الا من اطاع الله عزوجل» [2] .
و هر مذهبي شما را به راهي نبرد، به خدا که شيعه ما نيست، جز آنکه خداي عزوجل را اطاعت کند.
يعني افکار و عقايد باطل، ، شما را منحرف نسازد، بدانيد يگانه راه سعادت و نجات، اطاعت خداست، و بس.
در روايت ديگر، جابر ميگويد: امام باقر (ع) به من فرمود:
«يا جابر ايکتفي من انتحل التشيع ان يقول بحبنا اهل البيت فو الله ما شيعتنا الا من اتقي الله و اطاعه و ما کانوا يعرفون يا جابر الا بالتواضع و التخشع و الامانةِ کثرة ذکر الله…. »
اي جابر، آيا کسي که ادعاء تشيع ميکند او را بس است که از محبت ما خانواده دم زند؟ به خدا شيعه ما نيست، جز آنکه از خدا پروا کند و او را اطاعت نمايد. اي جابر، ايشان شناخته نشوند، جز با توضع و خشوع و امانتداري و بسياري ياد خدا و روزه و نماز و نيکي به پدر و مادر و مراعات حقوق همسايگان فقير و بدهکاران و يتيمان و راستي گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم، جز از نيکي آنها و آنها امين فاميل خويش باشند.»
همينکه سخنان امام (ع) به اينجا رسيد جابر ميگويد عرض کردم، اي پسر پيامبر، ما امروز کسي را که داراي اين صفات باشد، نميشناسيم.
امام فرمود: «يا جابر لا تذهبن بک المذاهب حَسْبُ الرجل ان يقول اُحِبُّ علينا و اتولاه ثم لا يکون مع ذلک فعالا»؟
اي جابر به راههاي مختلف مرو، آيا براي مرد کافي است که بگويد: من علي (ع) را دوست دارم و از او پيروي ميکنم و با وجود اين فعاليت ديني نداشته باشد؟ پس اگر بگويد: من رسول خدا (ص) را دوست دارم، رسول خدا (ص) بهتر از علي (ع) است، سپس از رفتا او پيروي نکند و به سنتش عمل ننمايد، محبتش به پيغمبر به او هيچ سودي ندهد، پس از خدا پروا کنيد و براي آنچه نزد خدا است، عمل نمائيد خدا با هيچ کس خويشي ندارد، دوستترين بندگان خداي عزوجل، باتقواترين و مطيعترين آنهاست.
باز خطاب به جابر فرمود: يا جابر والله ما يتقرب الي الله تبارک و تعالي الا بالطاعة و ما معنا براءة من النار و لا علي الله لا حد من حجة من کان لله مطيعا فهولنا ولي و من کان لله عاصيا فهولنا عدو، ما تنال و لا يتنا الا بالعمل و الورع» [3] .
اي جابر، به خدا جز با اطاعت به خداي تبارک و تعالي تقرب نميتوان جست و همراه ما برات آزادي از دوزخ نيست و هيچکس بر خدا حجت ندارد، هر که مطيع باشد دوست ما و هر که نافرماني خدا کند، دشمن ماست ولايت ما جز با عمل کردن و ورع به دست نميآيد.
از اين روايات استفاده ميشود که اين افکار و عقايد انحرافي در زمان امام باقر (ع) در ميان شيعيان به شدت شايع بوده است و اغلب کساني که دم از محبت اهل بيت ميزدند، همين محبت خشک و خالي را بدون عمل به تعاليم اسلام در سعادت خوشبختي خود کافي ميدانستند و در چنين شرايطي امام باقر (ع) وظيفه خود ميدانست براي دفاع از عقايد شيعيان با اين افکار و عقايد باطل مبارزه نمايد و جلو اين نوع انحرافات را بگيرد و شيعيان را بيدار و هوشيار سازد و از اصرار و تاکيد امام (ع) روي اين مسئله معلوم است که آن روز نفوذ اين عقايد باطل در ميان شيعيان براي مکتب تشيع يک خطر جدي محسوب مي شد و اگر مراقبت امام باقر (ع) در حفظ عقايد شيعه و کوشش او در منع کساني که بر خلاف اين راه ميروند، نبود تشيع از محتوا خالي ميشد و معلوم نبود، سرنوشت تشيع به کجا منتهي ميشد!
در عصر امام محمد باقر (ع) و امام صادق (ع) عقايد و افکار باطل زيادي در ميان مسلمانان پيدا شده بود، و متکلمان در نفي و اثبات عقايد خود از مباحث کلامي تاريک و پيچيده گفتگو ميکردند و هر دسته از متکلمان، موافق راي و عقيده خود به آياتي از قرآن استناد ميجستند و در عصر اين دو امام مجالي پيدا شد که اين آراء را از نو بر قرآن تطبيق کنند و امر را به مجراي اصلي خود برگردانند، از اين رو هنگامي که از امام باقر (ع) از جبر و اختيار پرسيدند در پاسخ فرمود: «ان الله ارحم بخلقه من ان يجير خلقه علي الذنوب ثم يعذبهم عليها و الله اعز من ان يريد امرا فلا يکون».
خداوند مهربانتر از آن است که بندگان خود را به گناه مجبور سازد، و آنگاه آنان را به سبب آن گناه عذاب کند. نيز خداوند تواناتر از آن است که کاري را بخواهد و انجام نشود.
آنگاه از وي پرسيدند: «هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثه؟ قال نعم اوسع مما بين السماء و الارض» آيا در ميان جبر و اختيار مرتبه سومي هم وجود دارد؟ فرمود:
بلي وسيعتر از ميان زمين و آسمان.
بنابراين امام باقر (ع) جبر مطلق را رد ميکند و ميان جبر و اختيار، سومي قرار ميدهد يعني در واقع ميان آن دو را جمع ميکند. بدين گونه امام باقر(ع) آبها را به مجراي حقيقي خود بر ميگرداند تا به واجب اصلي خود که جوهر حقيقت تشيع بدان بستگي دارد، قيام کند [4] .
آري همينکه امام زين العابدين و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) بر عکس امام حسين (ع) در شرايطي قرار ميگيرند که ميبينند ديگر درگيري مسلحانه روياروي با نظام حاکم باعث نابودي همه ارزشها و سرمايه هاي جاودانه خواهد بود، سرمايههائي که با نابودي آنها همه ميراث خانواده پيغمبر (که تداوم راستين اسلام است) از جامعه بشري ريشه کن خواهد شد، آنها به جاي بسيج اندک امکانات شيعيان خود، که با کوچکترين گروه دستگاه حاکم به آساني مغلوب و پراکنده ميشدند، در اين صورت تشيع هم مانند ساير مذاهب اسلامي محو تاريخ ميگرديد، بر اساس شرائط خاصي که در آن دوره حکومت داشت، استراتژي مبارزه را تغيير ميدهند به خصوص اينکه ميبينند لبه تيز حملات دشمن متوجه ريشه فکري اسلام است.
به همين دليل باقرين (ع) هم استراتژي مبارزه خود را بر مبناي مبارزه فکري عميقي قرار ميدهند تا از طريق «فردسازي» و «انسان سازي» بار ديگر امتي تربيت کنند بر مبناي اسلام راستين که بعد از احياء اصول و ارزشهاي اصيل اسلامي که برايش پايگاهي نمانده بود و ميرفت در بوته فراموشي تاريخ بيفتد، از نو استراتژي متناسبي را در برابر شرايط آتي اتخاذ کنند. شرايطي حکمفرماست که همه مراکز بزرگ سياسي در دست خلافت جور افتاده است و در آن شرايط تنها کاري که براي آنها امکان داشت، تربيت همان عدهاي متفکر، آشنا، آگاه، مومن و مسئول بود، تا نخست سرچشمه زلال وحي را از نو بشناسند و به ديگران نيز تعليم دهند و آنگاه بر مبناي آنها استراتژي جديدي را براي مبارزه با خلافت جور اتخاذ کنند.
هنگامي که از يک طرف بني اميه رو به زوال ميرود و از طرف ديگر بني عباس به سرعت روي صحنه ظاهر ميشود تضاد ميان اين دو غول عظيم که به شدت به جان يکديگر افتادهاند، مجال تنفسي در مدينه ايجاد کرده است که اگر اين فرصت هم به رايگان از دست برود، ديگر دوباره بر نخواهد گشت، پس بايد از اين فرصت گذرا هم استفاده کرد که اين دو امام (امام باقر و امام صادق «ع ») کردند.
از اينجاست که ميبينيم صادقين (عليهم السلام) از جنگ و جهاد دوري ميجويند و به انقلابيون زمان خودشان به ظاهر روي خوش نشان نميدهند، گر چه خلافت جور بي ميل نبود در قيامهاي مردمي پاي آنان را نيز به ميان بکشد و آخرين ضربه را به پيکر خونين تشيع وارد آورد، ولي آنان بسيار هوشيارانه و محتاطانه عمل ميکردند تا بهانهاي به دسته خلفاي جور ندهند، اگر چه اين روش و سيرت مسالمت آميز آنان باعث رنجش خاطر شيعيان تندرو انقلابي ميشد! و براي اينکه اين عمل امام حمل بر تعطيلي حکم کلي جهاد نشود، امام باقر (ع) يادآور ميشد که موضوع دوري از جهاد موقتي است، چنانکه ابونعيم روايت کرده است که امام باقر (ع) فرمود: «خداوند در دلهاي شيعيان ما ترس ميافکند، اما هنگامي که قائم ما قيام کند و مهدي ما آشکار شود، هر يک از شيعيان ما دليتر از شير خواهد بود» [5] .
در اينجا به اين نکته مهم اشاره کنيم، که زمان امام محمد باقر (ع) مصادف بود، با جنبش بزرگ علويان که بعدا بسياري از شيعيان به آنها پيوستند، اين جنبش و قيام مسلحانه و خروج به شمشير در برابر ستم و تجاوز بود و رهبري اين گروه را زيد بن علي برادر ناتني امام محمد باقر (ع) به عهده داشت. حضرت امام باقر (ع) مانند پدرش امام زينالعابدين شيوه و سيرت خود را بر مسالمت بنا نهاده بود، ولي زيد در کوفه بر حکام ستمگر اموي قيام کرد و از آن زمان يک انشعاب ديگري در شيعه به نام فرقه زيديه پيدا شد و تاکنون در يمن باقي هستند.
قيام زيد بن علي
عدهاي از شيعيان افراطي و گروه زيادي از مسلمانان ناراضي از سياست مسالمت آميز امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و اشتغال مستمر آن دو به امور ديني، ناراضي بودند و آنان چنين ميپنداشتند که امام بايد بر ضد حکومتهاي جور قيام مسلحانه نمايد و آنان جهاد و قيام مسلحانه را براي شيعه و امام شيعيان يک استراتژي ثابت و دائمي ميدانستند و چون از سياست امام باقر (ع) نا اميد شدند، ترجيح دادند، کسي را از خاندان رسالت پيدا کنند که آنان را در مبارزه مسلحانه بر عليه حکام ستمگر امور رهبري نمايد و آنان گرد برادر پرشور و فعال او زيدبن علي جمع شدند، زيرا او هم از خاندان رسالت و هم عالم زاهد، شجاع بود و همانند جدش امام حسين (ع) استراتژي «انقلاب خون» را براي خود انتخاب کرده بود، مخالفت شديدي هم با خليفه سفاک اموي داشت.
زيد بارها به مناسبتهاي مختلف به دستور هشامبن عبدالملک حکمران اموي به دربار جلب و احضار ميشد و با خليفه غاصب ملاقاتهائي داشت. زيد از اين فرصتها استفاده ميکرد و خليفه مستبد اموي را نصيحت مينمود و اوضاع نابسامان ملت اسلام جناياتي که نسبت به شيعه و انقلابيون علوي روا داشته ميشد، و هشام شخصا خود در راس همه اين ظلمها بود، براي وي تشريح و گوشزد مينمود.
مرحوم مفيد درباره علت قيام زيد ميگويد:
« و سبب خروج زيدبن علي رضي الله عنه گذشته از خونخواهي حضرت سيدالشهداء اين بود که آن جناب نزد هشام بن عبدالملک در شام رفت، و هشام مردم شام را براي ورود او به مجلس گردآورده بود و دستور داده بود، جاي نشستن را چنان بر او تنگ کنند که نتواند در کنار هشام بنشيند پس زيد چون وارد شد، به هشام گفت:
در ميان بندگان خدا کسي بالاتر از آن نيست که سفارش و وصيت به پرهيزکاري و ترس از خدا کند و نه کسي پستتر از آن نيست که ديگران او را به تقوي و پرهيزکاري سفارش کنند، و من ترا اي اميرالمؤمنين سفارش به تقوي و پرهيزکاري خدا ميکنم، پس از خدا بترس هشام گفت: تو آن کسي هستي که خود را شايسته خلافت ميداني و اميد آن داري؟ تو کجا و خلافت کجا اي بيمادر، جز اين است که تو فرزند کنيزي هستي؟!
زيد گفت: من کسي را در مرتبه و منزلت پيش خدا بالاتر از پيغمبري که برانگيخته ندانم و او فرزند کنيزي بود، و اگر پسر کنيز بودن موجب کم شدن رتبه و مقام بود، برانگيخته نميشد، و آن کس اسماعيل فرزند ابراهيم (ع) است. پس پيغمبري و نبوت مرتبهاش نزدت خدا بالاتر است، يا خلافت اي هشام؟ و از اين گذشته چگونه کم رتبه است مردي که پدرش رسول خدا است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) ميباشد؟
هشام از مجلس برخاست و به پيشکار مخصوص خود گفت: اين مرد نبايد در ميان لشکر من شب را به روز آورد.
زيد ديد ديگر سخن گفتن و نصيحت کردن به نامردي چون هشام بينتيجه است و در حالي که اين جملات حماسه آفرين را زير لب زمزمه ميکرد، از مجلس هشام بيرون آمد (انه لم يکره قوم قط حر السيوف الا ذلوا) يعني ملتي که از داغي شمشير بترسند، بايد تن به خواري و ذلت دهند.( [6] )
و چون اين جمله به گوش هشام رسيد با حالتي غضب آلود، رو به اطرافيان کرد و گفت: شما خيال ميکنيد که اين خاندان، نابود ميشوند، نه به جان خودم قسم خانوادهاي که مثل اين مرد از خود به جاي گذاشتهاند، هرگز منقرض نخواهند شد( [7] ).
زيد در حالي که از ملاقات با هشام سخت خشمگين بود، از شام خارج شد.
مولف تاريخ فخري درباره قيام زيد مينويسد:
«زيد از حيث علم و زهد و ورع و شجاعت و دين و کرم از بزرگان اهل بيت به شمار ميآمد، وي پيوسته نزد خود درباره خلافت ميانديشيد و خويشتن را لايق آن ميدانست، تا آنکه روز کار خلافت هشامبن عبدالملک فرا رسيد. هشام زيد را متهم کرد که مالي از «خالد بن عبدالله قسري» امير سابق کوفه در نزد او به عنوان امانت موجود است، سپس زيد را نزد يوسفبن عمر، امير کوفه در آن زمان فرستاد.
زيد نزد يوسف آمد سوگند ياد کرد که مالي از «خالد» در پيش من نيست يوسف زيد را رها کرد، چون زيد به قصد مدينه از کوفه خارج شد، مردم کوفه در پياش رفته بدو گفتند خدايت رحمت کند، کجا ميروي؟ حال انکه ما با صد هزار شمشير زن در زير فرمان تو هستيم (اين تخرج عنا و معک مأة الف سيف) و از بني اميه جز نفري چند در کوفه نيست. با اينگونه سخنان همواره زيد را ترغيب ميکردند، زيد در پاسخ آنان گفت: اي مردم من از مکر و فريب شما ميترسم، زيرا شما با جدم حسين (ع) رفتاري کرديد که همه ميدانند و از زمامداي در کوفه امتناع ورزيد، ليکن مردم کوفه زيد را رها نکرده وي را سوگند دادند که از عزم خويش باز گرد و گفتند ما جان خود را در راه تو بذل ميکنيم و هر نوع عهد و پيماني که بخواهي با تو ميبنديم، آنچنان اصرار کردند، تا زيد را بر گرداندند.
چون او به کوفه برگشت گروه شيعه به او روي آورده براي بيعت به نزد وي شتافتند تا آنکه در ديوان وي نام 15 هزار نفر از مردم کوفه ثبت شد و اين سواي مردم مدائن و بصره و واسط و موصل و خراسان و ري و جرجان و جزيره بود»( [8] ).
زيد مدت پنج ماه در کوفه و بصره مردم را به قيام و بيعت با خود دعوت ميکرد و مردم گروه گروه به محل سکونت وي ميرفتند و با او بيعت ميکردند.
البته نهضت زيد، نهضت خاص شيعه نبود و او در نهضت خويش به تمام فرق اسلامي نظر داشت و حتي کساني که در عقيده و فکر در مسائل مهم اسلامي مانند مسئله خلافت و امامت با او همراه نبودند، به پيوستن به نهضت دعوت ميکرد.
شهيد قاضي نور الله شوشتري صاحب کتاب ارزنده «احقاق الحق» در کتاب « مجالس المومنين» مينويسد:
«او به هر راهي که ممکن بود، ميخواست مردم مسلمان را به گرد خود جمع کند تا به دفع و نابودي دشمنان خود و خاندان پيامبر بپردازد و هر کسي از بدان و خوبان و سني و شيعه و معتزلي و … با او همراه شد».( [9] )
چنانکه ميگويند: «فکانت البيعة تشمل فرق الامة کلها»( [10] ) بيعت زيد شامل تمام فرق اسلامي ميشد. لذا در ميان بيعتکنندگان چهرههاي برجسته و شخصيتهاي معروفي بودند، که دست زيد را براي ياري او و جهاد در راه خدا فشردند و در ميان ياران زيد فقهاء و محدثين و رواة و شعراء و دانشمندان به نام بودند که هر يک خود مقامي ارجمند داشتند، به طوري که ابوالفرج اصفهاني در کتاب «مقاتل الطالبيين» فصلي در کتاب خود در باب حالات زيدبن علي باز کرده زير عنوان «تسمية من عرف ممن خرج مع زيدبن علي من اهل العلم و نقلة الاثار و الفقهاء» (نام شخصيتهاي معروفي از دانشمندان و محدثين و فقهاء که با زيد قيام کردند) که اسامي جمعي از آنان را در آنجا آورده است( [11] ).
نظر بر اينکه زيد قصد داشت، تمام مسلمانان را بر ضد بني اميه متحد و متشکل سازد و صف واحدي از عموم مسلمانان اعم از سني و شيعه و ديگر فرقههاي اسلامي تشکيل دهد، نامههايي به شخصيتهاي بزرگ ميفرستاد تا حمايت و پشتيباني آنها را نسبت به خود جلب نمايد، از جمله کساني که زيد براي او نامه نوشت و او را به کمک خويش و جهاد بر ضد حکومت بني اميه فرا خواند، ابو حنيفه امام فرقه حنفي است و نامه را توسط يکي از يارانش به نام «فضيل بن زبير » به ابو حنيفه فرستاد، موقعي فضل نامه زيد را به ابوحنيفه داد، از او پرسيد، بگو ببينم از فقهاء و علماء چه کساني با زيد بيعت کردهاند و به او پيوستهاند.
فضل در پاسخ گفت: سلمه بن کهل، يزيد ابن زياد، هرون بن سعد، هاشمبن بريد ابوهاشم رماني و حجاجبن دينار و عدهاي ديگر از علماء و فقهاء در اين نهضت با زيد همراه هستند.
ابوحنيفه از زيد با عظمت ياد کرد و قيام وي را بجا و لازم توصيف نمود، ولي گفت من به مردم کوفه اعتماد ندارم، همان طور که پدران او را تنها گذاشتند، با او هم چنين کنند، اگر چنين نبود من به کمک او قيام ميکردم و او را با جان خود ياري ميدادم، چون ميدانم دعوت و نهضت او حق است.
آنگاه به فضل گفت: از قول من به زيد بگو، من به شما کمک مالي ميکنم و در راه جهاد با دشمنانت ترا با امکانات خود ياري ميدهم، و نزد من اموالي است که در راه اين نهضت به تو ميسپارم و شما ميتوانيد اسب و اسلحه تهيه کنيد و قدرت نظامي خود را افزايش دهيد.
آنگاه ابو حنيفه رفت و سي هزار درهم آورد و به فضل داد و گفت: اينها را به زيد بده، فضل ميگويد من همه آن اموال را به زيد دادم و او هم قبول کرد( [12] ).
پشتيباني و کمک ابو حنيفه از قيام زيد در نظر خاندان علوي مه تلقي گرديد، چنانکه مروان بن معاويه ميگويد: از محمدبن جعفر بن محمد (فرزند امام صادق (ع) شنيدم که ميگفت: رحم الله ابا حنيفه، لقد تحققت مودته لنا في نصرته زيدبن علي و فعل بابن المبارک في کتمانه فضائلنا و دعي عليه( [13] )خدا رحمت کند ابو حنيفه را او دوستي و علاقهمندي خود را به ما به خاطر پشتيبانياش از زيد، ثابت کرد و او ابن مبارک را به خاطر کتمان کردن فضائل اهل بيت مواخذه و نفرين نمود.