مصاحبه با حضرت آیت الله سیدعزالدین زنجانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با حضرت آیت الله سیدعزالدین زنجانی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: سید عزالدین زنجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حضرت آيت الله سيدعزالدين زنجانى

آيه الله آقاى حاج سيدعزالدين زنجانى به سال 1300 در زنجان متولد شدند. مقدمات علوم حوزوى و سطح را در زادگاه خود در محضراساتيد آن ديار به پايان بردند. آنگاه براى ادامه تحصيل وارد قم شدند و در درس خارج فقه مرحوم آيه الله حجت و درس اصول مرحوم صدر شركت كردند. ايشان در فلسفه از محضر پر فيض حضرت امام رضوان الله تعالى عليه مرحوم آيه الله حاج شيخ مهدى مازندرانى و علامه طباطبائى بهره مند شدند درادامه تحصيل در قم در بحثهاى اصولى مرحوم آيه الله سيداحمد خوانسارى و فقه واصول مرحوم آيه الله بروجردى شركت كردند.

آيه الله زنجانى سالهاست كه در مشهد مقدس رحل اقامت افكنده اند و به تدريس تفسير فلسفه و دروس خارج فقه اشتغال دارند.ايشان داراى تاليفاتى هستند كه منتشر نشده است .از آثار منتشر شده ايشان مى توان از[ شرح خطبه حضرت زهراء] نام برد.

حوزه : حضرت استاد لطفااز خاطرات آموزنده از دوران تحصيلى در محضر حضرت امام رضوان الله تعالى عليه براى ما و خوانندگان مجله مطلبى را بيان بفرماييد.

استاد: بسم الله الرحن الرحيم .اعوذبالله من الشيطان الرجيم وصل الله على محمد وآله الطاهرين واللعنه على اعدائهم اجمعين .

با عرض تعزيت و تسليت به مقام معظم حضرت ولى عصر[عج] در يا سوك مهم و مصيبت بزرگ و عرض تسليت به امت شهيدپرور و به مسوولين محترم اميدوارم خداوند تبارك و تعالى با حسن نيت و خلوص مسوولين محترم به آنان توفيق ادامه راه آن بزرگوار و تعقيب مرام آن حضرت را بدهد تاازاين طريق مقدارى اين فاجعه بزرگ و مصيبت عظمى تدارك گردد انشاءالله .

من در زمان حيات حضرت امام رضوان الله تعالى عليه در مصاحبه با مجله شما مطالبى را به عنوان خاطره از آن بزرگوار نقل كرده ام .

اكنون برايم خيلى مشكل است كه بعداز رحلت آن بزرگوار از خاطرات دورانى كه خدمت ايشان بودم سخن بگويم . دوران زيادى كه خدمت ايشان بودم تمام آكنده از خاطرات خوب و بيادماندنى است . تمام آن لحظات مانند يك دستورالعمل اخلاقى و عرفانى انسان پرور و زندگى سازاست . بازگو كردن بخش كوچكى از آن نيز به درازا خواهد كشيد واز حوصله اين مقال خارج مى گردد. ناچار به ذكر چند نمونه كلى اكتفا مى كنم .

آنچه من در دوران تحصيل در خدمت ايشان يافتم و مى توانم در پيشگاه ذات احديت شهادت بدهم اين است كه احراز كرده ام و به وجدان يافته ام كه آن مرحوم براستى غمخوار و دلسوز براى اسلام بود.البته طبيعى است كه تمام مسلمانان و مراجع به اسلام علاقه دارند و براى آن دل مى سوزانند و غمخوار هستنداما غمخوارى حضرت امام[ ره] چيز ديگرى بود و كيفيت ديگرى داشت .

يك وقت شما عيادت مريضى مى رويداز باب اين كه عيادت مريض صواب دارد. بطور طبيعى هم براى مريض دل مى سوزانيد واز بيمارى او ناراحت هستيد.

دراينجا مادر مريض هم ناراحت است و دل مى سوزاند آيا مى شود ميان ناراحتى شما با ناراحتى و دل سوزاندن مادر مريض مقايسه كرد؟

غم خوارگى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه براى اسلام اينگونه بود. غيرقابل مقايسه با غمخوارى ديگران بود.اين امر در تمام زواياى زندگى ايشان بوضوح مشخص است .

اين خاطره هيچگاه از يادم نمى رود كه حدود چهل و چند سال پيش يكى از نوچه هاى سروى كتابى نوشت به نام[ اسرار هزارساله] و در آن كتاب همه چيز را به مسخره گرفته بود و به تمام مقدسات اهانت كرده بود. آن زمان به لحاظ قدرت طاغوت اوضاع بگونه اى بود كه مى توانست اين حرفها طرف دارانى پيدا كند.

در حوزه هاى علميه نسبت به پاسخ گوئى به اينگونه شبهات احساس خلاء مى شد. هنوز سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبائى به قم تشريف نياورده بودند.

من به اقتضاى شور و حال جوانى و به لحاظ احساس خطرى كه از نشراين كتاب پيدا كرده بودم به همراه تعدادى از طلاب جوان با يك دنيا اميد خدمت يكى از آقايان مراجع رفتيم و عرض كرديم : چنين كتابى نوشته شده است و به سرعت دارد نشر مى يابد. ترس ازاين مى رود كه اين شبهات بدون جواب دراذهان مردم بويژه طبقه جوان و تحصيل كرده باقى بماند. بايد براى آن فكرى بشود و آقايان مراجع نسبت به تهيه جواب براى اين كتاب مسووليت بيشترى دارند.

آن آقاى مرجع با ناراحتى زياد به ما فرمودند: شما به اين كارها كارى نداشته باشيد.

شما سرتان را پايين بيندازيد و مشغول درس و بحث خودتان باشيد و اين عبارت را خواندند[ الباطل يهجر بترك ذكره] ما كه با يك دنيا اميد رفته بوديم هيچگاه انتظار چنين پاسخى را نداشتيم و بسيار افسرده خاطر و ناراجت شديم .اين غمخوارى مرجعيت بسيار حساس بود مخصوصا كه ايشان دراطراف آذربايجان نفوذ بسيارى داشتند. مرحوم حضرت امام رضوان الله تعالى عليه آن زمان يك مدرس عادى

اسفار بودند و هنوز حتى تدريس فقه واصول را شروع نكرده بودند. حضرت امام درس را تعطيل كردند و بعد معلوم شد به تهيه جوابى براى اين كتاب مشغول شده اند. براثر كار زياد روى اين جواب چشم شريف ايشان ناراحتى پيدا كرد بگونه اى كه در آن ايام مجبور شدنداز يك عينك دودى رنگ استفاده كنند. حاصل زحمت ايشان كتاب كشف الاسرار است كه در پاسخ به كتاب اسرار هزارساله به خط زيبائى خودشان تاليف كرده اند.

از راه تواضع زياد و ورحيه شاگردپرورى قبل از چاپ آن نوشته را به حقير دادند و فرمودنداگر نظرى داريد بيان كنيد.

بنده از مطالعه آن دريافتم كه جاى هيچ گونه حرفى نيست و آنچه گفتنى بوده است ايشان فرموده اند و مطلب باقى مانده اى ندارد.

در چاپهاى اوليه حضرت امام رضوان الله تعالى عليه راضى نشدند كه نام مولف بيايد و در توجيه عدم رضايت خود مى فرمودند: من اين كتاب را براى رضاى خدا نوشته ام نه براى نام آوى خودم .اين كتاب را بعدا ساواك با دقت و وسواس از كتاب فروشى ها جمع مى كرد و نگهداشتن آن را جرم مى شمرد كه مجازات سختى داشت .

دراينجا تذكراين نكته را ضرورى مى دانم كه ازابتداى آشنائى ام با حضرت امام رضوان الله تعالى عليه يك خلوص نيت عجيبى را درايشان مشاهده كردم خلوص نيتى كه تاكنون يادم نمى آيد مشابه آن را در ديگرى ديده باشم .

هر كسى باايشان اندك تماسى داشت اين مساله را به خوبى درك مى كرد.

از باب نمونه : در حوزه هاى علوم دينى معمول بود كه بعداز فوت مرجعى اطرافيان ديگر مراجع تلاش فراوانى مى كردند كه مجلس ختم بر پا كنند و رساله توزيع كنند. تاييد و تمجيدهاى فراوان مى كردند و خلاصه پولهاى زيادى در ترويج از مرجع مورد نظرشان صرف مى كردنداما امام رضوان الله تعالى عليه بطور كلى اين مسائل به كنار بودند و هيچگاه اجازه ندادند حركتى در ترويج ازايشان صورت بگيرد. هر چه از مقام و منزلت و محبوبيت براى ايشان آمده است خودش آمده است نه اين كه ايشان به سراغش رفته باشد. اگر مقام و منزلت مشروع به سراغ

شخص بيايد يك موهبت الهى است و لزومى ندارد كه انسان از خودش براند چنانكه بعداز آن جلسه تاريخى كه حضرت على بن موسى الرضا[ ع] جهت نزول باران دعا فرمودند و بگونه اى خداوند تبارك و تعالى اين بركت آسمانى را نازل كرد كه همه متوجه شدند اين باران زياد براثر دعاى آن بزرواراست ازاين روى مردم ازايشان تعريف مى كردند و عبارت[ هنيئا لا بن رسول الله كرامت الله] بر سر زبانهاافتاده بود يك شخصى به حضرت گفت : شما چرا مردم را منع نمى كنيد. چار نمى گوييد كه از شما تعريف نكنند. حضرت فرمود: من داعى ندارم كه موهبتى را كه خداوند به من روزى كرده است ممنوع كنم . من كه به مردم نگفته بودم از من تعريف كنند دعا كردم مستجاب شده است . در زمينه خلوص نيت حضرت امام رضوان الله تعالى عليه موارد زيادى است و نشانه هاى بسيارى كه تمام زندگى ايشان را پوشانده فقط مى خواستم تذكرى باشد. آنچه هيچگاه از خاطر هيچ كدام از شاگردان حضرت امام رضوان الله تعالى عليه بلكه معاشرين باايشان نخواهد رفت تواضع بسيار و روحيه شاگردپرورى ايشان است . من علاوه بر اين كه شاگردايشان بودم مجذوب شخصيت ايشان نيز بودم و به ايشان علاقه كامل داشتم .

در تمام مدتى كه در خدمت ايشان بودم به لحاظ اين كه همواره ايشان در گفتن سلام سبقت مى جستند نتوانستم يك بار من ايشان سلام بگويم و در گفتن سلام سبقت بجويم .

حضرت امام رضوان الله تعالى عليه اگراحراز مى كردند طلبه اى زحمت كش است و درس مى خواند خيلى احترام قائل بودند درايام طلبگى در قم به بيمارى سختى دچار شدم . آن مقدار كه حضرت امام رضوان الله تعالى عليه در مدت بيمارى به من مهربانى كردند واز من مراقبت فرمودند به جداطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود اين مقداراز من مراقبت نمى كرد.اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبه اى بودم غريب و در قم درس مى خواندم . روحيه شاگردپرورى و غريب نوازى ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند .

حوزه : لطفا درباره مبانى فهقى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه و تحولى كه آن بزرگوار بوجود آورده است صحبت بفرماييد.

استاد:البته من موفق نشدم از درس فقه واصول ايشان استفاده كنم اما به مجرداين كه ايشان در حوزه تدريس فقه واصول را شروع كردند آنچنان اين درس جذاب و گيرا بود كه تمام فضلاء حوزه جذب آن شدند و بقيه درسها تقريبا تحت الشعاع آن قرار گرفت .

افراد زيادى بودند كه با وجود شركت در درس مرحوم آيه الله بروجردى و مرحوم آيه الله حجت در درس مرحوم حضرت امام رضوان الله تعالى عليه نيز شركت مى جستنداز جمله مرحوم استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى .

جلوه هاى فقاهت حضرت امام رضوان الله تعالى عليه از آثار باقى مانده ايشان به خوبى پيدا و مشخص است .

كتاب مكاسب شيخ انصارى ميدان فقاهت فقيه است .

اگر فرد بتواند مكاسب را خوب بخواند و درك كند و حرفى بالاتراز آن داشته باشد فقيه خوبى است .

جولانگاه فقه كتاب مكاسب شيخ انصارى است مبارزين دراين ميدان بايدادعاى خود را ثابت كنند. در ساير كتب فقه قدرت فقيه آنچنان كه بايد روشن نمى شود. حواشى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه بر كتاب مكاسب موجوداست و مبانى بسيار عالى و علمى ايشان مشخص است .اين مبانى خيلى قابل مطالعه و بررسى است . به اعتقاد من نسبت به اين مرد بزرگوار بايد گفت كه جهان اسلام از غيبت كبرى تاكنون[ من حيث المجموع] نظير خصوصيات علمى اخلاقى و شخصيتى ما در ميان مسلمانان از غيبت كبرى تاكنون چنين شخصيتى نداشته ايم . كارى كه ايشان براى عالم اسلام و براى حوزه هاى علميه انجام داد از آن زمان تاكنون مشابه

نداشته است .

در بعد فقه فلسفه عرفان اخلاق و مسائل اجتماعى بزرگان زيادى داشته ايم كه هر يك منشا آثار و خدمات ارزنده اى هم بوده انداما[ من حيث المجموع] يك چنين شخصيتى را هرگز نداشته ايم .

چه كسى است كه با تاريخ اسلام آشنايى داشته باشد واحوالات علماى اسلام را بداند بتواند منكراين حقيقت بشود؟

هر كدام از علماء كه در يك يا چند رشته علمى كار كرده بودند و برجستگى خاصى در آن رشته كسب كرده بودند كنارى مى نشستند و به آن سرگرم مى شدند و كارى بااموراجتماعى نداشتند و درامور سياسى دخالت نمى كردند و در نتيجه افراد فاسد و جائر براوضاع مسلط مى شدند.اين چنين افراد تنها كارى كه مى كردند در مقدمه كتابهايشان به روضه خوانى مى پرداختند كه : بله اوضاع خراب است فساد همه جا را فرا گرفته است مردم به حقايق علوم توجه ندارند و ... ازاينگونه مقدمات درابتداى كتب علمى كم نداريم .از باب نمونه : مقدمه كتاب اسفار را بنگريد كه چگونه مرحوم ملاصدرا ازاين كه مردم از حقيقت واقعيت و علم دورافتاده اند مى نالد و شكوه مى كند. قبل و بعدازايشان هم ازاينگونه شكايت ها داريم .ابتداى كتاب شرح منظومه را بنگريد كه حكيم سبزوارى اوضاع زمان خود را نكوهش مى كند.ايشان بيان مى كنند كه چرا درخت علم خشك شده و مردم نسبت به آن بى توجه اند و در ترويج آن كوشش نمى كنند.

قبل از مرحوم صدرالمتالهين قطب الدين رازى صاحب كتاب حكمت الاشراق همين ناله را سر مى دهد و زمانه را نكوهش مى كند.

اين حالت واينگونه برخورد با مسائل به فقهاء نيز سرايت كرده بود و آنان نيز دچاراين مشكل شده بودند. آنان كه بايد درامور دخالت كنند و به صلاح مردم و جامعه قيام كنند خود را كنار كشيده بودند و دراثراين كنارماندنها راى و نظرشان نيز تغيير كرده و به محدوديت دامنه ولايت فقيه معتقد گشته بودند.

دخالت درامور سياسى اجتماعى دخالت درامور دنيائى محسوب مى گشت و دوم شان علماء! آنان بايد فقط درس بخوانند و به اصطلاح به امور معنوى بپردازند كه اين

امور معنوى هروله بين منزل و محراب بود.

البته كم نبودند علماى بزرگى كه در جهت اصلاح امور سياسى اجتماعى در مسائل دخالت مى كردند و دراين جهت منشا آثار واصلاحات زيادى شدنداما جو غالب و فكر حاكم بر حوزه ها همان بود كه عرض كردم .

هر كس مى خواست دراين امور دخالت كند از جانب همان جو غالب و فكر حاكم مورد طعن و طرد قرار مى گرفت . شايد كسان زيادى بودند كه احساس وظيفه مى كردند و دخالت دراوضاع نابسامان را وظيفه خود مى دانستند ولى از آنجا كه قدرت نداشتند بر جو حاكم غلبه كنند خود را كنار مى كشيدند.

براى ما كه دراين زمان واقع شده ايم مشكل است كه اوضاع آن زمان را تصور كنيم اوضاع بگونه اى بود كه فردى مانند مرحوم آيه الله نائينى را در فشار قرار دادند وايشان را با مشكل روبرو كردند.

مرحوم نائينى از جمله فقهاى درجه يك و بسيار برجسته تاريخ فقاهت شيعه بود. بزرگان زيادى را تربيت كرد كه هر كدام از آنان خود فقيهى عالى و صاحب نظر بودند. شاگردان مرحوم آيه الله مرحوم آيه الله نائينى همواره نسبت به تحصيل در محضرايشان احساس غرور داشتند وازابراز آن خرسند بودند تحصيل در محضرايشان خود موجب امتياز بود.

مرحوم والد كه از جمله شاگردان ايشان بودند كرارا اظهار مى داشتند كه اگر مرحوم نائينى در دوران خفقان رضاخانى و ضديت او با علم و علماء نبود بدون شك شهرت علمى و آوازه تفكر و فقاهت او نام مرحوم شيخ انصارى را تحت الشعاع قرار مى داد.ايشان بدون شك مرحوم نائينى در دوران خفقان رضاخانى و ضديت او با علم و علماء نبود بدون شك شهرت علمى و آوازه تفكر و فقاهت او نام مرحوم شيخ انصارى را تحت الشعات قرار مى داد.ايشان بدون شك مرحوم نائينى را نابغه اى در تفكر و فقاهت مى دانستند و همواره به تحصيل در محضرايشان افتخار مى كردند مرحوم والد كتاب[ تنبيه الامه و تنزيه المله] مرحوم نائينى را يكى از آيات علم و دليل ملايى و عظمت علمى ايشان مى دانست .

پس ازانتشاراين كتاب حوزه چنان بلايى به سر مرحوم نائينى در آورد كه آن مرحوم مجبور شد با تمام تلاش كتاب را جمع آورى واز دسترس عموم خارج كند.انتشاراين كتاب به شدت ايشان را منزوى كرد.

مرحوم والد نقل مى فرمود: من كه از زنجان به قصدادامه تحصيل به نجف رفتم و در درس اساتيد نجف شركت كردم به اين نتيجه رسيدم كه چندان رجحانى بر درس فقهاى آن زمان زنجان ندارد.احساس كردم ازاين سفر كه با كجاوه و زحمت فراوان از زنجان تا نجف را طى طريق كردم بجز زيارت مولى الموحدين چيز چندانى عايدم نشده است .از آقايان طلبه پرسيدم كه درسهاى نجف همينهاست ؟ گفتند: نه درس آقا ميرزاحسين هم هست . رفتم خدمت ايشان ديدم گمشده من اينجاست . عبارت مرحوم والد اين بود: [ هذا لذى ينبغى ان تشداليه الرحال] اين است آن استادى كه سزاوار است انسان رنج سفر را براى حضور در مجلس درسش برخود هموار كند.

بله اوضاع اجتماعات علمى و جو حاكم بر حوزه ها به آنگونه بود كه مرحوم نائينى بايد كتاب فقهى سياسى واجتماعى خود رااز دسترس عموم جمع آورى كند. طبق نقل مرحوم والد گاهى مى شد كه مرحوم نائينى يك ليره قرض مى كردند و آن را صرف جمع آورى كتاب مى فرمودند. آنچه كه ما شاهد آن بوديم اين بود كه اندك آشنائى با واژه هائى همچون :استعمار مستعمرات استحمار فرهنگى و ...انسان رااز وجاهت حزوى مى انداخت . اين موارد كافى بود كه به انسان بگويند: آخوند سياست .اين صفت [سياسى] هم باعث طرد كلى انسان از حوزه مى شد.

گاهى كه خدمت بعضى از بزرگان از نابسامانى اوضاع صحبت مى شد اطرافيان آقا فورا مى گفتند: آقاى ما بااين كارها هيچ كار ندارد.ايشان فقط عبا را بر سر مبارك مى كشند و تشريف مى برند مسجد و بر مى گردند. در خدمت ايشان از دنيا و مافيها صحبت نكنيد.

شنيدم كه : دراوج طغيان و ظلم محمدرضاخانى عده اى از آقايان خدمت يكى از بزرگان رفته بودند و گفته بودند:اوضاع نابسامان است شاه ظلم مى كند و ... آقا فورا گفته بودند: غيبت نكنيد كه غيبت حرام است . ما افراد حوزه بايد بيش از هر كس ديگر خود را مديون حضرت امام بدانيم چرا كه ايشان بيش از هر جاى ديگر به حوزه ها خدمت كرده اند.

در متن اين نوع نگرش وبينش اين چنين قيام كردن و صحبت ازاداره اجتماع و

ولايت مطلقه فقيه به ميان آوردن و حوزه ها را نسبت به امور جارى اجتماع مسوول و حساس كردن مشكلى بود در حد محال كه امام رضوان تعالى عليه آن راانجام دادند. حوزه ها نه تنها به اين امور نمى انديشيدند كه براثر دورى از مسائل جارى اجتماع گرفتار يك توهمات و موهوماتى شده بودند كه امروز براى ما باوركردنى نيست و بيشتر به افسانه مى ماند. نمونه اى را كه خود شاهد بودم ذكر مى كنم :

بنده قبل ازانقلاب سالى يك مرتبه براى زيارت مشهد مشرف مى شدم . در آنجا منزل يكى از علماى آن شهر كه نماز جماعت هم مى خواند وارد مى شدم .اين آقا كه مرحوم شده اند از نجف با مرحوم والد ارتباط گرم و صميمى داشتند و به من اظهار لطف مى فرمودند. در يك دهه محرم ايشان به من فرمودند:انشاءالله روز عاشورا شما را به يك مجلسى كه در آن ناطق زبردستى سخنرانى مى كند مى برم . من خرسند شدم . روزشمارى مى كردم كه كى روز عاشوار بشود و در آن مجلس حاضر شوم . روز عاشورا به اتفاق ايشان رفتيم به آن مجلس مجلس و زينى بود وافراد زيادى شركت كرده بودند. من و چند نفر ديگراز روحانيون در مكانى نزديك به منبر نشسته بوديم . جناب خطيب شروع كرد به سخنرانى . موضوع سخن را انتقاداز مسائل جارى اجتماع قرار داده بود.ازاوضاع نابسامان فرهنگى سخن مى راند. وضع اسف بار جوانان : دخترها و پسرها را تشريح مى كرد. مضرات سينما و ديگر مراكز فساد را تشريح مى كرد و ... بعد گفت:[ من علت تمام اين دردها را يافته ام].

من خوشحال شدم كه خطيبى در مسائل اجتماعى سخن مى گويد و براى نابسامانيها علت و درمان يافته است .

خدا را شاهد مى گيريم كه ايشان در مقام ذكر علت اين نابسامانيها گفت:[ علت تمام اين نابسامانيها دراين است كه شما مردم با قاشق غذا مى خوريد]. بعداضافه كرد :[حال از شما مردم بگذريم بدبختى اينجاست كه اينها هم يعنى اين روحانيون با قاشق غذا مى خوردند].اين جريان را من نقل كردم تا گوشه اى از آنچه كه در زمان گذشته مى گذشت براى شما و خوانندگان مجله حوزه روشن شود.

ترويج علم قدرت مى خواست واحتياج به تكيه گاه داشت . هميشه خلاء يك قدرت و حكومت ايده آل اسلامى احساس مى شد حكومتى كه در ظلل آن بتوان به نشر معارف اسلامى پرداخت . قبل از حكومت صفويه كه حكومت رسمى حكومت غيرشيعى بود علماء شيعه بسيار در مضيقه بودند و براى نشر معارف اسلامى در تنگنا قرار داشتند. قضيه شيخ الطائفه[ ره] يك نمونه از گرفتارى و رنج علماء شيعه است .

ابوبكر پسر معتصم دستور مى دهد كه : محله كرخ بغداد را كه يك محله شيعه نشين بوده است غارت كنند. به عمال خود دستور مى دهد: كتابخانه شيخ طوسى را آتش بزنند. شيخ طوسى مجبور مى شود كه بغداد را ترك كند و به نجف اشرف بيايد و آنجا حوزه نجف را پايه ريزى كند.

علماءازايجاد قدرت و نظام حكومتى مايوس بودند. به اين لحاظ وقتى كه حكومت صفويه شكل گرفت حكومتى كه ادعا مى كرد شيعه است علماى شيعه كه تا آن وقت بسيار در تنگنا بودند و نمى توانستند معارف خود را ترويج كنند واز طرفى نشر معارف شيعه را نيز بر خود واجب مى دانستند سعى داشتند قدرت لازم را براى ترويج معارف اسلامى با تكيه بر قدرت اين سلاطين بدست بياورند. دراين ميان طاغوت هائى بودند كه به هر جهت علم و علماء را دوست داشتند واحترام مى كردند. يا مصلحت دنياى ايشان چنين اقتضايى داشت و ياامر ديگرى را در نظر داشتند. به هر حال علماء به طرف ايشان گرايش پيدا كرده بودند و سعى مى كردند با تعريف و تمجيداز آنان تكيه گاه لازم را براى نشر معارف اسلامى بيابند. به اين لحاظ ما مى بينيم كه از زمان صفويه به اين طرف تمجيداز حكومت معمول مى شود و در لسان علماء بزرگ جارى مى گردد. گاهى بعضى ازاين تعريف هااز يك عالم متعارف معمول بعيداست تا چه رسد به علمايى با درجات شامخ مثل : قطب الدين شيرازى ايشان در تجليل از طاغوت خود مى گويد:

له همم لامنتهى لكبارها

و همه الصغرى الصغرى اجل من الدهر.

براى او همتهاى بزرگ غيرقابل انتهاست . همت كوچك اواز روزگار و آنچه درا و هست بزرگتراست .

اين عبارت را در مقدمه كتابش دارد. در مقدمه كتب ديگر علماء هم هست . مثلا مرحوم نراقى صاحب كتاب مستند فقهى با آن عظمت و بزرگى در مقدمه كتاب معراج السعاده به قدر يك صفحه از كتاب رااختصاص مى دهد به تعريف و تمجيداز فتحعلى شاه .

مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء كه رب النوع فقه است و بقول مرحوم والد كه ازاساتيد خود نقل مى فرمودند:ايشان را نبى الفقهاء مى گفتند. چنين فقيه بزرگوارى دراول كشف الغطاء تعريف زيادى از فتحعلى شاه مى كند شيخ مفيد[ ره] در زمان خاندان ديالمه مى زيسته است . (معاصر عضدالدوله ديلمى ) ديلميان اولين كسانى هستند كه بعداز منسوخ شدن لقب شاهنشاه توسط اسلام دو مرتبه اين لقب را رايج كرده و بر خورد نام شاهنشاه نهادند. در روايتى كه از طريق عامه نقل شده است داريم كه : [ ابغض الالقاب عندالله ان يسمى الرجل نفسه ملك المولك] بدترين لقب ها نزد خداوند متعال اين است كه شخص خود را شاهنشاه بنامد. در تاريخ نسبت به شيخ مفيد[ره] دارد كه :[ كان يزوره عضدالدوله مرارا] ظلم و جور ديلميان هم بر كسى پوشيده نيست . چطور بود كه شيخ مفيداجازه مى داد عضدالدوله به زيارت او بيايد؟اين نبود مگراين كه اين حكومتها در عين فساد و فسق و فجور به دلايلى علماء شيعه را حمايت و تاييد مى كردند. علماء هم ضمن اين كه از ظلم و جور آنان نفرت داشتند تنها به لحاظ ترويج معارف شيعه از قدرت آنان استفاده مى كردند. تصور عمومى اين است كه : شيخ بهائى[ ره] همواره با شاه عباس بوده است و تمام كارهاى او را تاييد مى كرده است در حالى كه ايشان در كتاب كشكول خود دارند كه :اگر والد من مرااز ديار عرب (جبل عامل ) به ديار عجم نمى آورد من از زاهدترين و عبادترين مردم مى بودم لكن آن مرحوم مرا آورد به اين ديار واقامت داد و من به ناچار با پادشاهان مختلط شدم واخلاق رديئه آنان را كسب كرده و صفات دنيه آنان را گرفتم .

مى بينيم اينگونه نبوده است كه علماء بخواهند سلاطين را تاييد كنند بلكه تنها به لحاظ همان خلاء حكومت وامارت ايده آل اسلامى كه بتوان در سايه آن به نشر معارف پرداخت تا حدى به حكومتها تكيه مى شده است .

پس در زمانى كه اين چنين ياسس از تشكيل حكومت دلخواه در بين علماء بود و تغييراوضاع را محال مى دانستند هنر عجيب امام رضوان الله تعالى عليه ياس را زدود و محال را ممكن ساخت .اين كار از عهده هيچيك از علماء پيش برنيامد و تصورش را هن نمى كردند.امام به عوض شكوه و شكايت ازاوضاع با قاطعيت كامل گفت : بايداوضاع را دگرگون ساخت . به جاى تكيه بر حكومت طاغوت براى ترويج مقدار ميسور ازاحكام و معارف اسلامى فرمود: ما بايد حكومت طاغوت را منهدم كنيم . جرئت واستقامت بى نظيرايشان سبب شد كه چه در جهت اصلاح امور و چه در جهت نشر معارف اسلامى كاملااساسى انديشه شود و به ظواهر اكتفا نشود.ايشان اصل وجود طاغوت را مخالف بااسلام و قرآن مى دانست .ايشان با كمال جرئت و قاطعيت فرمودند: وظيفه ماانهدام قدرت طاغوت و ايجاد قدرت اسلامى است . اين كلام راايشان فرمود و بااستقامت و تلاش خود آن را به ظهور رساند.

حوزه : لطفا درباره نقش امام رضوان الله تعالى عليه در رهبرى امت اسلامى مطالبى را بيان بفرماييد.

استاد: رهبريت پيامبرگونه امام بر كسى پوشيده نيست .ازابتداى نهضت تا هنگام رحلت بگونه اى به رهبرى امت پرداخت كه در هر لحظه اش بهترين رهبرى و عالى ترين نوع برخورد با مردم بود. يكى از عمده ترين موجبات محبوبيت ايشان در بين مردم نوع هدايت و رهبرى آن بزرگوار بود.

حضرت امام بيش از هر كس ديگر مردم را شناخته بود و به آنان اطمينان كامل داشت .از جمله مسائل مهمى كه در پيروزى انقلاب موثر بود بعداز توكل به خدا همين اطمينان ايشان به مردم بود.اين اطمينان اكسير گرانمايه اى بود كه در نزد غيرايشان نبود.از آنجا كه در طول تاريخ گذشته نهضت هاى مختلفى به رهبرى علماء و روحانيت يا به همراهى و تاييد آنها صورت گرفته بود ولى هر كدام به نحوى مواجه با

شكست گشته بود و بر حوزه هاى علميه و علماء روحيه ياس و ناميدى حاكم گشته بود وقتى به سرانجام نهضت مشروطيت و سيدجمال الدين اسدآبادى و ديگران نگريسته مى شد اين روحيه ياس و نااميدى قوت و فزونى مى گرفت . حتى كسانى مثل مرحوم آيه الله بروجردى ياس و نااميدى قوت و فزونى مى گرفت . حتى كسانى مثل مرحوم آيه الله بروجردى با آن همه قدرت كه از ناحيه مرجعيت مطلق در جهان تشيع داشتند دچاراين ياس و نااميدى بودند و نمى توانستند به مردم اطمينان كنند.

يادم نمى رود در يك جلسه اى كه من همراه مرحوم والد و مرحوم حاج آقا روح الله خرم آبادى براى بازديد به خدمت مرحوم آيه الله بروجردى رسيديم . در محضرايشان قدرى صحبت از بدى اوضاع واحوال شد و سخن از مظالم شاه به ميان آمد. دراينجا مرحوم آيه الله بروجردى خطاب به مرحوم والد فرمودند: بعضى ها تصور مى كننداگر من حكمى بدهم مردم در لرستان براى اجراى آن سرو دست خواهند شكست در حالى كه به جد شما سوگند اينگونه نيست همراهى نخواهند كرد. و بعد فرمودند: من دستگاه طاغوت را بااين تصور نگهداشتم كه آنها نيز همين تصور را دارند يعنى فكر مى كنند مردم از من اطاعت كرده و حكم رااجراء مى كنند يعنى فكر مى كنند مردم از من اطاعت كرده و حكم مرااجراء مى كنند به اين جهت دستگاه از من حساب مى برد واز من رعبى در دل دارد .

نمى خواهم بااقدامى اين رعب رااز بين ببرم و آنها بفهمند كه مردم با من نيستند.

حال شما مى توانيداز آنچه كه عرض كردم ميزان ياس و نااميدى حاكم بر حوزه هاى علوم دينى و علماء را نسبت به مردم حدس بزنيد. آيه الله بروجردى كم قدرت نداشتند. همانطور كه عرض شد از مرجعيت مطلق واز محبوبيت كم نظيرى برخوردار بودند.

ايشان كه تااين اندازه از مردم نااميد و مايوس باشند حال ديگران معلوم است . تنها كسى كه توانست به خدا تكيه و به مردم اعتماد كند حضرت امام رضوان الله تعالى عليه بود. ايشان واقعا به مردم اعتماد داشت . آن مرحوم داراى آن عظمت و نبوغى بود كه در متن ياسها و در درون نااميدى ها مردم را شناخت و به آنان اطمينان كرد و ما همه ديديم و شاهد و ناظر بوديم كه مردم چگونه پاسخ ايمان واطمينان ايشان را دادند .

اين حرفها گفت و شنودش ساده است اما تصور حقيقت و واقعيت آن بسيار مشكل است . تصور آن ياس و نااميدى سخت و فراگير و بعداطمينان و قيام در متن اين ياسها!انسان را با جزئى از بلنداى روحى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه آشنا مى كند.

حوزه : به نظر حضرت عالى دراين شرايط كه حضرت امام رضوان الله تعالى عليه به ملكوت اعلى پيوسته اند و در بين ما نيستند وظيفه حوزه هاى علميه چيست .

استاد: كاملا طبيعى و بجاست كه حوزه ها تمام توان و خمت خود را صرف تربيت نيروهايى بكنند كه بتواننداين انقلاب عظيم بزرگ و بى نظير را كه مرحوم حضرت امام رضوان الله تعالى عليه با زحمت فراوان و رنج طاقت فرسا بنياد نهاد به پيش ببرند.

در راه تربيت طلاب وافرادى كه بتوانند در راه مقدس و آرمانهاى والاى حضرت امام رضوان الله تعالى عليه گام بردارند واهداف ايشان را پيش ببرند مى توانيم از شخصيت خودايشان الگو بگيريم .الگو گرفتن مستلزم آن است كه ابعاد شخصيت ايشان را بشناسيم .

يكى ازابعاد شخصيت ايشان كه نقش مهمى در موفقيت آن بزرگوار داشت تقيد كامل آن مرحوم به حفظ سنن شرع بود. در تعبد به مسائل شرعى و رعايت كامل سنن الهى ايشان را واقعا كم نظير يافتم در حالى كه نوعا آقايان حكماء عرفا اين مقدار تقيد به حفظ سنن شرعى ندارند مگر بعضى از آنان كه در مرتبه بالائى قرار دارند مثل مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبائى . مرحوم حضرت امام رضوان الله تعالى عليه در اين جهت گوى سبقت را ربوده بودند و مقام بالائى رااحراز كرده بودند. از جمله ابعاد شخصيت امام رضوان الله تعالى عليه مراقبت بر حضور در نماز جماعت بود. به مناسبت اين كه مرحوم آيه الله محمدتقى خوانسارى يكى از مراجع بسيار بزرگ بوده واز حيث علم و عمل نمونه بود و سابقه مبارزاتى ايشان هم معروف بود و در جنگ مسلمانهاى عراق عليه انگليسها هم شركت كرده بودند حضرت امام رضوان الله تعالى عليه مرتب در نمازايشان شركت مى جست .اين كه مى گويم مرتب شركت مى كردند از روى دقت مى گويم نه از روى مسامحه . همان زمان جو بگونه اى بود كه زياد مشرف شدن به

حرم درويش مسلكى و عقب ماندگى تلقى مى شداماايشان به اينگونه حرفها هيچ توجه نداشتند و به محض اين كه نماز مغرب و عشا تمام مى شد بالافاصله مشرف مى شدند حرم .

يادم هست قسمت بالاسر بگونه اى مى ايستادند كه صورت مباركشان مقابل ديوار قرار مى گرفت و در اين حالت كسى ايشان را نمى شناخت مگراز طريق قرائن .

از روى دقت عرض مى كنم كه ايشان بسيار حساس و مراقب بود كه كوچكترين مساله شرعى خداى نخواسته خدشه دار نشود. هيچكس نيست كه بتواندادعا كند كه ايشان را در مجلس غيبت ديده است تا چه رسد به اين كه نعوذبالله خودايشان از كسى غيبت كرده باشد.اين مسائل كه پايه واساس شخصيت حضرت امام رضوان الله تعالى عليه را مى ساخت در ابتداء بايد مورد توجه حوزه ها قرار بگيرد. بايدافراداينگونه تربيت شوند و بعد مسائل علمى سياسى اجتماعى فرهنگى و ديگرابعاد وجودى ايشان راهگشاى تربيت فرزندان حوزوى ايشان قرار بگيرد تا آنان بتوانندادامه دهندگان راه آن حضرت باشند.

حوزه : به نظر حضرت عالى حضرت امام رضوان الله عليه به دنبال چه اهدافى بودند و آرمانهاى حضرت امام كه اينك بايد با تمام وجود به حفاظت آن همت گماشت چه بوده است .

استاد: به نظر من وارد شدن در جزئيات خواسته هاى معظم له و بيان و تشريح آنها به جهت عزم بر دنباله گيرى آن مفيد خواهد بوداما دراين مقال نمى گنجد فرصت بيشترى مى خواهد. آنچه كه تمام خواسته هاى حضرت امام رضوان الله عليه را شكل مى بخشيد و سبب جمع آنها به صورت يك خواسته و هدف در يك جهت خاص شده بود شريعت اسلام واجراى كامل آن بود.

كسان زيادى تصور مى كنند و مى گويند كه مااسلام را مى خواهيم واجراى كامل آن مطلوبمان است اما آنچه امام مى گفت و طلب مى كرد چيزى ديگرى بود. خواسته

امام از همان سنخى است كه مولى الموحدين[ ع] در نهج البلاغه دارد:

ولقد كنا مع رسول الله صلى الله عليه و آله نقتل آباءنا وابناء و اخواننا واعماننا. مايزيدنا ذلك الاايمانا و تسليما و مضيا على الفم و صبرا على مضض الالم وجدا فى جهادالعدو. و لقد كان الرجل منا والاخرمن عدونا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان انفسها ايهما يسقى صاحبه كاس المنون فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا فلما راى الل صدقناانزل بعدوناالكبت والنزل عليناالنصر حتى استقرالاسلام ملقياالاسلام ملقيا جرانه و متبوئااوطانه .

در ركاب پيامبر[ص] آنچنان مخلصانه مى جنگيديم و براى پيشبرد حق و عدالت از هيچ چيز باك نداشتيم كه حتى حاضر بوديم پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خويش را در اين راه اگر بر خلاف حق باشند نابود كنيم .

اين پيكار بر تسليم وايمان ما مى افزود و ما را در جاده وسيع حق و صبر و بردبارى در برابر ناراحتيها و جهاد و كوشش پى گير با دشمن ثابت قدمتر مى ساخت . گاهى يك نفراز ما و ديگرى از دشمنان ما همانند دو قهرمان با يكديگر نبرد مى كردند هر كدام مى خواست كار ديگرى را تمام كند تا كدام يك جام مرگ را به ديگرى بنوشاند گاهى ما بر دشمن پيروز مى شديم و زمانى دشمن بر ما.

اما هنگامى كه خداوند راستى واخلاص ما را ديد خوارى و ذلت را به دشمنان ما نازل كرد و نصرت و پيروزى را بر ما عنايت فرمود تا آنجا كه اسلام بر سرزمينها گسترده شد و سرزمين پهناورى براى خويش برگزيد.

حضرت مى خواهد بفرمايد: مااسلام را مى خواستيم و دراين خواستن هم صادق بوديم . در راه پياده شدن آن پدر و مادر و فرزند و برادر و عمو نمى شناختيم و حاضر بوديم كه هر مانعى رااز سر راه آرمان خود كه همان اسلام بود برداريم . در راه تحقق آرمان به عواطف واحساسات توجهى نداشتيم . خلاصه راست مى گفتيم كه اسلام را مى خواهيم . حضرت رمز پيروزى و موفقيت را در همين صدق گفتار مى داند.

امام خمينى رضوان الله تعالى عليه در مقصد خود كه همان اسلام خواهى بود اينگونه راست مى گفت . دراين مقصد هيچگونه شائبه ديگرى دخالت نداشت .

نعوذبالله نمى خواست خود را در پناه اسلام واسلام خواهى مطرح كند.

كاملا خالص بود.اين حقيقت را در سرتاسر زندگى نورانى و آكنده از خير و بركت خود ثابت كرد وامتحانهاى سخت و توانفرسائى را پشت سرگذاشت .

آنگاه كه خداوند متعال راستى واخلاص ايشان را ديد به او نصرت و پيروزى و به دشمنانش خوارى و ذلت را نصيب كرد.

ما هم براى تعقيب كار آن بزرگوار بايداين چنين روشى داشته باشيم .

والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

/ 1