دکتر محمد تقى فعالى اگر با شيوه درون دينى سير کنيم، مى توانيم با مراجعه به آيات و احاديث، ويژگى هاى مختلفى براى ايمان به دست آوريم و در نهايت از مجموع آنها به تصوير روشنى از ايمان دست يابيم و ناشناخته هاى اين امر سرنوشت ساز را از طريق استقراى آيات و احاديث، بشناسانيم.
ويژگى هاى ايمان
الف. ايمان و معرفت
از آيات قرآن کريم به روشنى مى توان استنباط کرد که ميان ايمان و عقل، ايمان و علم، و ايمان و معرفت، ارتباطى نزديک و تنگاتنگى وجود دارد که براى نمونه مى توان به موارد زير اشاره کرد: 1. لااکراه فى الدين قدتبين الرشد من الغى فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى.(.. بقره/256)، «در دين اجبار نيست. راه هدايت و ضلالت بر همه کس روشن گرديد. پس هر که از راه کفر و سرکشى برگردد و به راه ايمان و پرستش خدا گرايد، به رشته محکم و استوارى چنگ زده است.» اين آيه نخست، اکراه و اجبار را در دين نفى مى کند; سپس ضمن اشاره به تمايز آشکار ميان حق و باطل، يا رشد و غى، مسئله کفرو ايمان را مطرح مى فرمايد. حاصل آن که انسان با تامل و تفکر و به کار بستن عقلانيت در زمينه حق و باطل، مى تواند بدون هيچ اکراه و اجبار، يکى را برگزيده، خود را بدان متعهد سازد و به آن ايمان آورد. در اين صورت، به امر مقابل، کفر خواهد ورزيد. بنابراين کفر و ايمان بعد از حصول معرفت و تعقل است. 2. در سوره طه، بعد از نقل داستان موسى (ع) به داستان ساحران فرعون مى رسد و در پايان چنين مى فرمايد: فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى (طه، 70) ; «ساحران [چون معجزه موسى را ديدند] سر به سجده فرود آورده، گفتند: ما به خداى موسى و هارون ايمان آورديم ». مى دانيم که ساحران فرعون از اطرافيان و نزديکان فرعون بوده اند و ساليان درازى در فضاى فرعونى زندگى مى کردند; به ناگاه با دعوت موسى (ع) مواجه شدند و بعد از حوادثى، تمام همت خود را براى شکست موسى جمع کردند; اما خداوند به دست پيامبر خود، بينه اى آشکار فرستاد، و ساحران فرعون بعد از مشاهده آن، موسى را بر حق ديدند. بنابراين به رغم مخالفت ها و تهديدهاى فرعون، به پروردگار هارون و موسى ايمان آوردند. اين ايمان در آن فضا و اوضاع زمانه فرعون، بدون هيچ شکى، بعد از تامل و قانع شدن عقلانى بوده است که ارزش والايى دارد. 3. و اذايتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا (قصص، 53) ; «و چون آيات ما بر آنان تلاوت شود، گويند ايمان آورديم که اين قرآن، به حق از جانب پروردگار ما نازل شده است.» با توجه به اين آيه، آياتى از قرآن براى برخى تلاوت شده و آنان در اين آيات، حق و حقيقت را يافتند; پس تن به ايمان دادند و به آن دل سپردند. در اين آيه، با روشنى آنچه موجب ايمان آوردن ذکر شده است، تامل در آيات و مشاهده حق دانسته شده است. همين معنا و مضمون، در مقام توبيخ و سرزنش کفار بيان شده است: و کيف تکفرون و انتم تتلى عليکم آيات الله (آل عمران، 101) ; «و چگونه کافر خواهيد شد، در صورتى که براى شما آيات خدا تلاوت مى شود؟» هر چند علم و معرفت، عامل و دخيل در ايمان است، اما معرفت تمام ايمان نيست. ايمان بدون معرفت حاصل نمى شود; ولى ظرف آن را تنها علم و دانش پر نمى کند. آيه اى از قرآن کريم به اين امر اشاره اى گويا دارد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم (نمل/14) ; «با آن که پيش خود به يقين دانستند که معجزه خداست، باز آن را انکار کردند. اينان با وجود اين که يقين داشتند، کفر ورزيدند». قوم بنى اسرائيل در عين حال که يقين و معرفت داشتند، باز عناد و کفر ورزيدند; پس معرفت، شرط کافى و علت تامه براى ايمان نيست. حق آن است که ايمان به جز معرفت، بايد به زيور تسليم و خضوع نيز آراسته گردد. اگر اسلام به معناى تسليم باشد، در متن ايمان حضور جدى دارد و همين امر است که ايمان را از دانش صرف و خشک، متمايز مى سازد. به اين ترتيب ايمان با وجود آن که عين معرفت و تنها معرفت نيست، با معرفت نسبت و پيوندى ناگسستنى دارد. همين ديدگاه از کلمات مرحوم علامه طباطبايى نيز به دست مى آيد. در اوايل سوره مبارکه بقره، قرآن تنها براى متقين، کتاب هدايت معرفى شده است. اهل تقوا ويژگى هايى دارند که از آن جمله، ايمان به غيب است. مرحوم علامه ايمان را اين گونه تعريف کرده اند: «ايمان تمکن يافتن اعتقاد در قلب انسان است. ايمان از ماده امن گرفته شده است. وجه تسميه آن، اين است که گويا شخص مؤمن، با ايمان از ريب و شک که آفت اعتقاد است، ايمن مى شود.» (1) از اين عبارت، دو نکته مهم به دست مى آيد: اول اين که ايمان از سنخ اعتقاد و معرفت است; اما صرف معرفت نيست. ايمان معرفتى است که به دل نشيند و در قلب انسان وارد شده، وجود او را فرا گيرد، و به همين دليل به آن «عقيده يا اعتقاد» گويند; زيرا بايد معرفت به عقد قلب در آيد و با هستى انسان گره خورد. دوم اين که ايمان از امن است و اين تسميه از آن روى است که انسان از آفات اعتقاد، يعنى شک و تزلزل در امان است. بنابراين ايمان با شک قابل جمع نيست، و اين نکته اى بس مهم است که به آن باز خواهيم گشت. 4. در قرآن آياتى به چشم مى خورد که در آنها علم با کفر جمع شده است و اين نشان مى دهد - چنان که گذشت - ايمان معرفت صرف نيست. مثل وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم (نمل، 14) و اضله الله على علم (جاثيه/23) ; «خدا او را پس از اتمام حجت، گمراه ساخته. ان الذين ارتدوا على ادبار هم من بعد ماتبين لهم الهدى (محمد/25)، «آنان که پس از تبيين راه هدايت برايشان، باز به دين پشت کرده، مرتد شدند» در تمام اين موارد، علم و آگاهى و حتى يقين وجود دارد; اما از ايمان خبرى نيست. دقيقا به همين دليل بايد گفت که ايمان مسبوق به معرفت است، و آگاهى و علم، شرط لازم ايمان. اما شرطى ديگر بايد به آن افزود تا ايمان به دست آيد. مرحوم علامه، گاهى اين شرط ديگر را تمکن عقيده در «قلب » معرفى مى کند و گاهى «التزام عملى » را در مفهوم ايمان دخالت مى دهد. «ايمان اذعان و تصديق به يک چيز است; همراه التزام به لوازم آن ». (2) بنابراين ايمانى ايمان است که خاستگاه آن معرفت باشد و ايمانى، ايمان است که منشا عمل صالح باشد و عملى، عمل صالح است که در زمين ايمان ريشه دوانده باشد و از آن جا آبيارى شود. همين مضمون در پاره اى از روايات نيز آمده است: عن على (ع) لايذوق المرء من حقيقة الايمان حتى يکون فيه ثلاث خصال: الفقه فى الدين و الصبر على المصائب و حسن التقدير فى المعاش; (3) «حضرت على (ع) فرمود: انسان حقيقت ايمان را نمى چشد، مگر آن که در او سه ويژگى باشد: تفقه در دين و صبر بر مصائب و تقدير و تدبير نيکو در امر معاش.» ايمان سه ويژگى همراه خود مى آورد:1. باريک بينى و تيزبينى در امور دينى; به عبارت ديگر، شخص مؤمن هم دين و مسايل دينى - اعم از اعتقادات و امور عملى - را خوب مى شناسد، و هم در تشخيص مسائلى که در حيات فردى يا اجتماعى او رخ مى دهد و تطبيق آنها بر امور دينى، بينا است. 2. بر مشکلات و مصائب، صبور است; يعنى ناگوارى ها و دشوارى هاى زندگى را هدفدار مى بيند; چرا که مشکلات يا براى تکامل انسان است، يا کاهش بار گناه را به دنبال دارد. 3. اين که مؤمن عاقل است و در معاش خود حساب و کتاب و برنامه دارد و گرفتار به روزمرگى نمى شود. در اين حديث مى فرمايد: نه تنها مؤمن تقدير و برنامه دارد، بلکه داراى حسن تقدير و تدبير است. نکته جالب توجه در اين حديث، تعبير «ذوق ايمان » است که اشاره به اين نکته دارد که ايمان چشيدنى و يافتنى است. حضرت على (ع) در بيانى بسيار واضح، ايمان را از سنخ معرفت، البته معرفت قلبى مفروض مى کند که اقرار به زيان و رفتار دينى، دو علامت آن است: و قد سئل عن الايمان، فقال (ع) الايمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان (4) ; «ايمان معرفت قلبى، اقرار لسانى و رفتار جوارحى است.» از مجموع اين مباحث بر مى آيد که علم و معرفت، جزء مقوم ايمان است; هر چند در مفهوم ايمان عناصر ديگرى هم دخالت دارند. بنابراين ايمان، آن گونه که اشاعره و مرجئه و ماتريديه مى گويند، صرفا «تصديق » نيست. (5) همچنين ايمان فقط «عمل » نيست; آن گونه که معتزله پنداشته اند. (6) ايمان حلقه واسطه ميان معرفت و عمل است. اگر دل، رنگ ايمان به خود بگيرد، قطعا در رفتار تاثير خواهد گذاشت. ايمان پذيرفتن با تمام وجود است و «پذيرفتن » امرى است غير از «دانستن » و بيش از آن. چه تفاوتى است ميان ما و يک غسال، در حالى که هر دو مى دانيم مرده آزارى ندارد، ولى ما از يک جسد هراس داريم و يک غسال با کمال آرامش به او دست مى زند. تفاوت در «پذيرفتن، باور کردن، به عقد قلب درآوردن و ايمان داشتن » است. بنابراين مؤمن و کافر، ممکن است در علم و معرفت مشترک باشند، اما مؤمن دانسته هاى خويش را در جان و قلب خود ريخته است و اين همان ايمان است. اما کافر، چه بسا به معارف صحيح خود اعتماد و باورى پيدا نکرده است و از اين روى فاقد ايمان است.
ب. ايمان و اراده
از آيات متعددى، اختيارى بودن ايمان به خوبى برمى آيد. تصويرى که قرآن از ايمان ارائه مى دهد، به گونه اى است که ايمان آوردن و کفر ورزيدن را کاملا با اراده و اختيار انسان گره مى زند. در برخى آيات، خداوند انسان را به ايمان يا فزونى آن فراخوانده است، و مى دانيم که دعوت به امر غيراختيارى، تعلق نمى گيرد: و اذا قيل لهم آمنوا کما آمن الناس (بقره/13) ; «و چون به ايشان گفته مى شود که بگرويد، همچنان که گرويدند مردمان....» يا ايها الذين آمنوا آمنوا (نساء/136) ; «اى کسانيکه [به زبان] ايمان آورده ايد [به حقيقت و از عمق دل هم] ايمان آوريد.» قرآن دسته اى از گمراهان را که ايمان را به کفر تبديل کرده اند، توبيخ و سرزنش مى کند: و من يتبدل الکفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل (بقره/108) ; «هر که ايمان را مبدل به کفر گرداند، بى شک راه راست را گم کرده و راه ضلالت پيموده است.» تبديل ايمان به کفر، در صورتى معقول است که هر دو امر، در اختيار انسان باشد و انسان به اراده خود، جاى يکى را به ديگرى دهد . همچنين از اين آيه، توبيخ و سرزنش استفاده مى شود و مى دانيم که ذم و نکوهش، نشان دهنده اختيارى بودن امر مذموم است. خداوند در سوره مبارکه بقره، به طور مطلق در امر دين و ايمان و کفر، نفى اکراه فرموده است: لا اکراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يکفر بالطاغوت و يومن بالله.(... بقره، 256) «کار دين به اجبار نيست، راه هدايت و ضلالت بر همه کس روشن گرديد. پس هر کس که از راه کفر و سرکشى، به راه ايمان و پرستش خدا گرايد....» اگر در دين و ايمان، اکراه و اجبارى نيست و اگر رشد و غى آشکار شده است، پس در ايمان، هيچ گونه الزامى - چه از بيرون و چه از درون - وجود ندارد. غير از اين موارد، خداوند در پاره اى مواضع، به صراحت از اختيارى بودن ايمان سخن مى گويد; براى نمونه آن جا که فرمود: و قل الحق من ربکم فمن شاء فليومن و من شاء فليکفر (کهف/29) ; «و بگو دين حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد; پس هر که مى خواهد ايمان آرد و هر که مى خواهد کافر شود». از جمله نتايجى که از ارادى و اختيارى بودن عمل ايمانى به دست مى آيد، اين است که آغاز ايمان، معرفت است; زيرا هر عمل ارادى در انسان با دانش و معرفت آغاز مى شود. هر گونه گزينش و انتخابى در انسان رخ دهد، شروعى جز دانش ندارد، تا چه رسد به انتخاب ايمان که امرى سرنوشت ساز و حياتى است.
ج. موانع ايمان
در قرآن امورى ذکر شده که مانع تحقق يا تشديد ايمان است; از قبيل: ختم قلب: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة » (بقره/7- 6) مرض قلب: «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» (بقره 10- 9) ; مرحوم علامه در بخش مستقلى به تحليل معناى «مرض قلب » در قرآن پرداخته اند و بعد از بررسى آيات به اين نتيجه مى رسند که مرض قلب، چيزى جز شک، دو دلى، ريب و تزلزل، که در محدوده درک و معرفت پيدا مى شود، نيست: «فالظاهر ان مرض القلب فى عرف القرآن هو الشک و الريب المستولى على ادراک الانسان فيما يتعلق بالله و آياته و عدم تمکن القلب من العقد على عقيدة دينيه.» (7) در برابر، سلامت قلب، آن است که دل و جان آدمى از انواع آسيب هاى معرفت که «شک و خلا معرفتى » در راس آنها است، در امان باشد. درمان قلب مريض، توبه است و توبه او تفکر صحيح و عمل صالح و در نهايت، پديد آمدن شعله هاى نورانى ايمان در قلب است: و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم کافرون او لا يرون انهم يفتنون فى کل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذکرون (توبه/126- 125) ; «و اما آنان که دلهاشان به مرض [شک و نفاق] مبتلاست، هم بر خبث ذاتى آنان خبائث افزوده گرديد، تا در حال کفر جان دادند.» نتيجه اى که از اين بخش به دست مى آيد اين است که ايمان «امرى معرفتى » است; بدين معنا که معرفت، شرط لازم براى ايمان است. از اين روى، ايمان با معرفتى هر چند ساده و ناچيز آغاز مى شود و معنا ندارد که ايمان با شک و شکاکيت قابل جمع باشد. مگر مى شود انسانى که در انتخاب يک دوست يا به سامان رساندن يک کار ساده، دقت فراوان به خرج مى دهد و تا آن امر براى او وضوح نيابد به آن اقدام نمى کند، در مسئله ايمان که با سرنوشت و تمام وجود او گره خورده است، شک روا دارد و کار خود را در يک «خلا معرفتى » صورت دهد؟ در کنار تعريفى که از ايمان از ديدگاه قرآن و روايات گذشت، تعريف هاى ديگرى هم از ايمان صورت گرفته است که جا دارد به آنها نيز توجه شود و با تعريف پيشين سنجيده و در صورت ناهماهنگى، نقد کرد. در باب ايمان، سه تعريف اظهار شده است: تعريف اول: کتاب ايمان و آزادى، بعد از آن که ديدگاه هاى مختلف معتزله، اشاعره، فلاسفه، عرفا و برخى نگرش هاى ديگر را مطرح مى کند، در نهايت، ايمان را به «رويارويى مجذوبانه با خداوند» مى شناساند. (8) مؤلف، همين طرز تلقى را در مصاحبه اى با کيان (ش 52) توسعه مى دهد. حاصل سخن اين که «انسان با دو شخص مواجهه پيدا مى کند: انسان و خداوند. انسان در رويارويى با خداوند و در نيايش، «او» را بلکه «تو» را «تجربه » مى کند; در حالى که او را با هيچ يک از حواسش نمى بيند.» «ايمان، عقيده نيست، يقين هم نيست، علم به يک سلسله گزاره ها هم نيست. ايمان يک عمل است. ايمان مجذوب شدن خود محدود، در مقابل نامحدود است. انسان مؤمن با تمام وجود خود در مسئله ايمان درگير مى شود. شما گاهى اين تعبيرها را به کار مى بريد که من با تمام وجود از فلان موسيقى لذت بردم، با تمام وجود به فلان مطلب گوش کردم. زمانى انسان نگاه مى کند و مى بيند، و يک وقت با تمام وجود به آنچه نگاه مى کند، معطوف مى شود و وجودش آن جاست.» (9) وجود انسان، با ايمان «تمام مى شود» و ايمان همانند عشق، يک امر «ورزيدنى » است. «ايمان با يک خطاب آغاز مى شود. به نظر بنده ايمان دينى، در جايى پديد مى آيد که «خطابى » - که آن را خطاب خداوند ناميده اند - وجود داشته باشد. تا زمانى که انسان سخنى نشنود يا چيزى، خود را بر انسان آشکار نکند و از اين طريق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ايمان ظهور نمى يابد.» (10) اين ديدگاه با اشکالات متعددى مواجه است: 1. اين نگاه به ايمان، نگاهى تجربى است، نه معرفتى، و ما در پيش گفتار، اين دو نگاه را برابر هم نهاديم و عناصر هم خانواده هر يک را بازگفتيم و ديديم که اگر ايمان را صرفا يک تجربه درونى و دينى بدانيم، وثاقت کتاب آسمانى تا بدان جا تنزل مى کند که بايد قرآن را حکايت از فرهنگ شفاهى پيامبر اکرم (ص) شمرد! اين نگاه، وحى را نيز امر تجربى مى داند، و آن را نوعى انکشاف خدا تلقى مى کند. در اين صورت، انسان در مقام يک مفسر مى تواند از آن تفسيرى خاص ارائه دهد، و به اين ترتيب راه «قرائت هاى مختلف از دين » و «پلوراليسم دينى و معرفتى » باز مى شود. نگاه تجربى به ايمان، براى گزاره «خدا هست » اعتبار نهايى باقى نمى گذارد. (11) در اين تلقى، ايمان نا واقع گروانه است و تنها به مثابه يک روش مطرح مى شود. به بيان ديگر، ايمان خود مطلوب است و نه متعلق آن; زيرا پيامد ايمان، آزادى و آرامش انسان است. (12) البته مراد اين نيست که ايمان هيچ ارتباط و پيوندى با تجربه درونى انسان ندارد; بلکه تمام سخن اين است که مقوم اصلى ايمان، معرفت است، که البته گاه مى تواند به تجربه انسانى هم درآيد. از اين روى اشکال اصلى، «انحصار» ايمان در تجربه بشرى است. 2. ايمان را وابسته به «خطاب کردن » صحيح نيست; زيرا اگر خطابى در کار نبود، «وظيفه » چيست؟ مى دانيم که خطاب، در زمان پيامبر اکرم (ص) صورت گرفت; حال در دوره هاى سابق که پيامبر صاحب خطابى نبود «وظيفه » امت ها چه بود؟ آيا ايمان وظيفه آنها نبود؟ اکنون که زمان غيبت کبرا است و خطابى در ميان نيست، وظيفه انسان معاصر چيست؟ اگر گفتيد خطاب عموميت دارد، ايمان حادثه اى ناظر به زمان پيامبر اکرم (ص) و امرى منحصر به آن فضا و فرهنگ نخواهد بود; در حالى که شما آن را منحصر مى دانيد: «ايمان نيز حادثه اى است که در آن زمان رخ داده است. همان طور که يک مرتبه چشمه اى از جايى مى جوشد و آبى زلال سرازير مى شود، ايمان اسلامى نيز تجربه اى بود که با ظهور نبوت پيامبر اکرم (ص) در تاريخ معين آغاز شد و جريان پيدا کرد.» (13) چرا ما ايمان را به امور معرفتى وابسته نکنيم و چرا ايمان را بر معرفت عقلانى که دايمى و در دسترس همه انسان هاست، بنانسازيم؟ 3. مؤلف، براى تبيين ديدگاه خود در زمينه ايمان به خدا، در ميان تمام آيات قرآنى به اين آيه استناد جسته است: ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان ان امنوا بربکم فامنا (آل عمران/193) ; «پروردگارا! ما چون صداى منادى را که مردم را به ايمان مى خواند، شنيديم، اجابت کرديم و ايمان آورديم.» و آن را چنين توصيف مى کند: «من هميشه تحت تاثير اين آيه قرآن بوده ام... به نظر من، اين آيه از آيات بسيار دل انگيز قرآن است که امروزه براى ما بسيار معنادار است: خداوندا، ما شنيديم ندايى را که ما را فرا مى خواند . به ايمان و به اين فراخوانى پاسخ داديم.» (14) اما از مراجعه به تفاسير بر مى آيد که اين آيه، به ايمان به خدا ربطى ندارد. اين آيه درباره ايمان به رسول الله (ص) است. آيه مى گويد: بر مؤمنان است که غير از ايمان به خدا به منادى، يعنى رسول (ص) نيز ايمان داشته باشند، تا آنان را به اخبارى که از جانب پروردگار آمده است، يعنى تفاصيل وحى - مانند ذنوب، سيئات، موت، مغفرت و رحمت - آگاه سازد. (15) از اين رو در ادامه آيه مى خوانيم: ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار; «پروردگارا، از گناهان ما در گذر و زشتى کردار ما را بپوشان و محوساز و هنگام جان سپردن، ما را با نيکان و صالحان محشور گردان.» به خصوص، آن که در آيات قبل با تاکيد، سخن از تفکر و تعقل است و اين نشان مى دهد که ايمان بعد از تفکر و تدبر حاصل مى شود: ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولى الالباب الذين يذکرون الله فياما و قعودا و على جنوبهم و يتفکرون فى خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (آل عمران/191- 190) ; «محققا در خلقت آسمان و زمين و رفت و آمد شب و روز [بر وجود حق و علم و قدرت و حکمتش دلايل روشنى است که براى خردمندان عالم، آنانى که در هر حال، ايستاده و نشسته و خفته خدا را ياد کنند و دايم در خلقت آسمان و زمين تفکر کرده، [گويند:] پروردگارا، تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده اى، پاک و منزهى، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار». 4. اگر ايمان را به معناى خطاب خداوند، تلقى کرديم، اين تنها شامل ايمان به خدا مى شود; در حالى که در فرهنگ اسلامى و قرآنى، ايمان انواع ديگرى نيز دارد; مثل ايمان به ملائک... و ماهيت ايمان در تمام اين موارد، يکى است; زيرا براى نمونه در آيه ذيل، ايمان با متعلق هاى مختلف در يک سياق آمده است: و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله (بقره/285) ; «و مؤمنان نيز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند.» آيا ايمان به ملائکه يعنى رويارويى مجذوبانه با ملائکه؟ يا مواجهه با خطاب ملائکه؟ آيا ايمان به کتب، يعنى رويارويى مجذوبانه با کتب آسمانى؟ پيداست که چنين تعابيرى معقول نيست. بنابراين بايد تفسيرى از ايمان ارائه داد که در تمام موارد قرآنى، صادق باشد، و اين چيزى جز ايمان عقلانى و معرفتى نيست. يعنى انسان بپذيرد که خدايى وجود دارد و پيامبرى را براى هدايت انسان فرستاده و کتابى نيز نازل کرده است و ملايکه اى که واسطه نزول وحى و ديگر افعال اند و.... 5. ايمان را به خطاب الهى وابسته کردن، درست نيست; زيرا اين به معناى تقدم ايمان بر فهم و معرفت است; يعنى انسان بايد «بعد از» خطاب، آن را پاسخ دهد و به اصطلاح ايمان آورد، تا بعد معرفتى پيدا کند. قبل از ايمان، معرفتى نيست و ايمان نقطه آغاز است. اين ديدگاه در پاسخ به سؤال ششم، بررسى خواهد شد. 6. مؤلف کتاب، بيشتر متاثر از انديشه دو فيلسوف غربى است. (16) يکى برونر، متاله پروتستان، در کتاب، Wahrheit Als Begenung) حقيقت به معناى رويارويى با خداوند) و ديگرى پل تيليش در کتاب هاى: تزلزل بنيادها، وجود خدا، اکنون جاودانه، عصر پروتستانتيزم، شجاعت بودن، پويايى ايمان، و از همه مهم تر کتابى سه جلدى او به نام الهيات نظام يافته. تيليش، ايمان را «فرجامين دلبستگى » مى دانست. براى توضيح بيشتر مى توان به داستانى در ادبيات غرب استناد کرد: کشتى اى در دريا دچار تلاطم امواج شد. ناخدا دستور داد که مسافران براى سبک شدن کشتى، اموال خود را به دريا بريزند. مسافران چيزهايى را که نمى خواستند به آب ريختند. اما وضعيت دشوارتر شد; تا آن که مسافران چيزهاى ديگر را نيز به دريا ريختند. ناخدا اعلام کرد هر مسافر تنها مى تواند يک چيز با خود داشته باشد. عالمى در آن کشتى بود و سرانجام يک کتاب براى خود نگه داشت. اين امر نشان مى دهد که اين کتاب ارزشمندترين شى ء و آخرين دغدغه خاطر آن دانشمند بوده است. پس در زندگى هر کسى، چيزى وجود دارد که او حاضر است جان خود را بر سر آن بگذارد. آن، فرجامين دلبستگى او است. به عقيده تيليش، ايمان به خدا، آخرين دلبستگى انسان است. ديدگاه تيليش قرين صواب نيست; زيرا نمونه هاى فراوانى هست که براى انسان، آخرين دلبستگى وجود ندارد، بلکه دلبستگى ها در عرض يکديگرند و هيچ يک را بر ديگرى ترجيحى نيست. افزون بر اين که فرق است ميان بايد و هست. خدا براى گروهى از مؤمنان، دلبستگى فرجامين نيست; اما نمى توان آنان را کافر ناميد و دانست، آرى، «بايد» خدا غايت قصوى باشد; اما ايمان در توده مردم به صورت آنچه «هست » ، اعتقاد، تسليم و پذيرفتن خدا و آثار او است. نکته سوم اين که در انديشه تيليش نيز جايى براى تعقل و معرفت ايمانى نيست. ادامه دارد