تحصيل معارف حقيقيه و اثبات احكام يقينيه براى اعيان موجودات بر نهجى كه موافق نفسالامر بوده باشد از راه دلايل و براهين عقليه صرفه كه منتهى شود به بديهيات كه هيچ عقلى را در قبول آن توقفى و ايستادگى نباشد، بى آنكه موافقتيا مخالفتوضعى از اوضاع يا ملتى از ملل را در آن مدخلى بود و تاثيرى باشد طريقه حكما بود، و علم حاصل شده به اين طريق را در اصطلاح علما علم حكمت گويند. (1)
[علم كلام قدس سره]
واما علم كلام بر دو وجه اعتبار شده: يكى كلام قدما و ديگرى كلام متاخرين. اما كلام قدما، صناعتى باشد كه قدرت بخشد بر محافظت اوضاع شريعتى از شرايع، خواه منتهى شود به بديهيات و خواه نه. و اين صناعت را مشاركتى با حكمت نبود، نه در «موضوع» و نه در «دلايل» و نه در «فايده». چه، در موضوع حكمت«اعيان» بود نه«اوضاع»،و دلايل مركب از يقينيات منتهى به بديهيات باشد خواه مسلم ومشهور باشد و خواه نه، و فايدهاش حصول معرفت و كمال قوت نظرى باشد نه محافظت وضع; و ظاهر است كه اين صناعت از طريق تحصيل معرفت نمىتواند بود. (2)
و در تعريف كلام متاخرين گفتهاند كه علمى استبه احوال موجودات بر نهج قوانين شرع، و به [وسيله] اين قيد اخير، احتراز نمودهاند از علم حكمت. چه، موافقت قوانين شرع يعنى بناى ادله بر مقدمات مسلمه و مشهوره ميان اهل شرع در مفهوم حكمت معتبر نيست. چه، مشهورات ومسلمات لازم نيست كه يقينيات باشند. پس اگر به حسب اتفاق، يقينى باشد آن را از اين حيثيتبكار برند و الا ظنيات را در مسائل حكميه معتبر ندانند. (3)
[تصوف و اشراق قدس سره]
و بايد دانست كه تصوف در برابر تكلم است و اشراق در برابر حكمت; به اين معنى كه هرگاه سلوك راه باطن، بعد از سلوك راه ظاهرى باشد كه به قوانين حكمت منطبق است طريقه اشراق باشد،و اگر بعد از سلوك راه ظاهرى باشد كه به قواعد كلام مطابق است طريقه تصوف بود. (4)
[كلام الالهى قدس سره]
از جمله صفات الله،تكلم است و آن راجع شود به قدرت بر ايجاد كلام، و كلام نيست مگر الفاظ مسموعه مقروءه; و آن لا محاله حادث است، اگر چه قدرت بر ايجاد او قديم است و عين ذات. و اشاعره كلام را دو قسم دانند: كلام لفظى و كلام نفسى، و اول را حادث دانند و ثانى را صفتى قديم قائم به ذات و واجب تعالى چون ساير صفات; واين معقول نيست. چه، كلام نفسى يا عبارت است از تخيل الفاظ كه حديث نفس گويند و اين درباره واجب تعالى روا نيست; و يا عبارت است از علم به مدلولات و معانى الفاظ و عبارات، و او نيست مگر عين صفت علم. (5)
[حكمت اشراقيين و مشائيين قدس سره]
فرق ميان حكمت اشراقيين وحكمت مشائيين به چند وجه است وعمده [ آن فرقها] على ما هو المشهور آن كه: اشراقيين در تحصيل حكمت، طريقه رياضت و مجاهدات و مكاشفه را قدوه دانند، و هر چه نه بر طبق برهان و قياس بود التفات به آن نكنند.
و نسبت اشراقيين و مشائيين در زمان سالف [پيش از اسلام] چون نسبت صوفيه و متكلمين است در زمان اسلام و حكماى اشراقيين و صوفيه ادعا كنند مطالب كثيره در حكمت و معرفت [را]، كه مشائيين و متكلمين منكر آنند و مؤداى نظر و برهان مخالف مقتضاى آن ; و از جمله قول به عالم مثال است: اشراقيين و صوفيه متفقند كه مابين «عالم عقلى» كه عالم مجردات محضه و «عالم حس» كه عالم ماديات محضه است، عالمى است كه موجودات آن عالم مقدار وشكل دارند و ليكن ماده ندارند، مانند صور خياليه . ليكن صور خياليه متحققاند در ذهن نه در خارج، و عالم مثال متحقق است در خارج و اين عالم متوسط استبين العالمين.
پىنوشتها:
1. ر.گ: گوهر مراد، ملا عبدالرزاق فياض لاهيجى، ص 41، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، كنگرهى حكيم لاهيجى، چاپ اول، بهار1372.