فلسفـه وكـلام اراده الهي
زهره ناجي «اشكالات و شبهات» شبهه اول ـ چنانكه علم باري به نظام احسن كه عين ذات او هم ميباشد، غايت او در ايجاد باشد ـ و ميدانيم كه علت غايي اقتضاي فاعليت فاعل را ميكند ـ لازم ميآيد كه ذات خداي تعالي علت ذات خودش باشد و اين محال است.جواب ـ اينجا نيز مانند بسياري از موارد «اقتضا» يا «استلزام» را عنوان كردهاند امّا منظور مطلق عدم انفكاك است در حالي كه در اين مقام چنين نيست و هيچ برهاني دلالت بر اين نميكند كه «بايد غايت و فاعل البته در حقيقت غير يكديگر باشند» بلكه ميتوانند عين يكديگر نيز باشند چرا كه فاعل افاضه وجود ميكند و غايت چيزي است كه افاضه وجود براي اوست كه اين غايت ميتواند هم خود فاعل باشد و هم موجودي اعلا و برتر از آن.در مورد واجب الوجود بالذات نيز كه قائم به خود است، از همين كلام استفاده ميكنيم كه چون غايتي قائم به ذات خود است ميتواند هم فاعل باشد و هم غايت. و از آن جهت كه افاضه وجود اشيا را ميكند علت فاعلي و از آن جهت كه افاضه وجود ميكند به سبب علمش به نظام خير كه عين ذاتي است كه معشوق اوست، علت غايي است.شبهه دوم ـ گفته شده است كه غايت به حسب تصور ماهيت مقدم بر فعل است ولي به حسب وجود، مؤخر از آن و به اين جهت نيز در مورد آن گفته شده كه اوّل الفكر و آخرالعمل ميباشد. با اين حساب اگر باريتعالي هم فاعل و هم غايت همه اشيا باشد، لازم ميآيد كه هم مقدم بر آنها باشد و هم مؤخر از آنها و شيء واحد چگونه ميتواند اوّل الاوايل و آخر الاواخر باشد؟جواب اوّل ـ اين تأخر مذكور (غايت تأخر از فعل دارد) مخصوص به امور واقع در تحت كون است و در شيئي كه اعلاي از كون باشد چنين چيزي مطرح نيست. چنانكه در تقسيمات معلول آمده است معلول تقسيم ميشود به: مبدع و كاين. كه غايت در قسم اول هم به حسب وجود و هم به حسب ماهيت، با وجود معلول مقترن است. اما در قسم دوم به حسب وجود متأخر و بر حسب ماهيت متقدم است .جواب دوم ـ خداوند هم اول الاوايل است و هم آخر الاواخر و اين به دو اعتبار است. اول الاوايل است به خاطر نفس ذات او كه علت فاعلي و غايي است و آخر الاواخر است چرا كه همه اشياء قصد او را ميكنند و به او مشتاقند كه او خير مطلق و معشوق حقيقي است؛ پس شوق به كمال مفقود علت اين امر است و اين اشيا ميخواهند تا حد امكان، به مبدأ خود تشبّه جويند. شبهه سوم ـ متكلمان ميگويند همه حرفهاي حكما براي اين است كه از آنكه بگويند افعال باري تعالي معلول به غرض و غايت است، ابا دارند.جواب ـ فلاسفه از نسبت دادن غرضي كه غير از نفس ذات حق تعالي باشد، مضايقه دارند؛ اغراضي مثل لذت جويي يا رسيدن به منفعت و يا غير اينها پس در خلق و ايجاد مادون، اين ممكن نيست كه غرض در مادون باشد.در ادامه اشكال سوم گفته شده است كه چنانكه واجب در خلق ممكنات غرض و قصدي در رسيدن منافع به آنها نداشته است چگونه و چرا آنها را با اين نظم و احكام خاص به وجود آورده است به شكلي كه هيچ عقل سليمي توانايي انكار اين نظم را نخواهد داشت؟ در جواب ابتدا بايد گفت اگر گفته شد كه فعل واجب علت غايي خارج از ذات و رسيدن به مصالح و منافع ندارد، اين بدان معنا نيست كه اموري كه از او صادر ميشوند نبايد در حد سزاواري باشند؛ چرا كه ذات او مبدأ كمالات و خيرات است و آنچه از او صادر ميشود نيز در اعلا مرتبه خير و كمال است. در ادامه جواب بايد گفت اين امر تنها اختصاص به حق تعالي ندارد بلكه در كليه علل و معاليل چنين امري صادق است كه معلول موجودي است اخس از علت. پس علت در ايجاد معلول، نميخواهد با آن وجود اخس استكمال يابد مگر اينكه بالعرض استكمال بايد نه بالذات؛ به عنوان مثال ميتوان از اشراق شمس ياد كرد كه نورافشاني خورشيد به خاطر حفظ كمالات خودش است پس اولاً و بالذات خودش كمال مييابد و ثانيا و بالعرض موجودات ديگر از آن بهره ميبرند. مثال ديگري كه عنوان شده حركت افلاك است اين حركات نيز نه به منظور ايجاد عالم مادون بلكه براي تشبه به خير اقصي است و مقصود چيزي بالاتر است كه از اين طريق بالعرض موجودات مادون پديد آمدهاند، چنانكه گفته شده است: "و للأرض من كأس الكرام نصيبٌ" .در حاشيه بايد گفت كه يكي از راههاي توجيه وجود شرور نيز همين است كه اينها مقصود نبودهاند اما بالعرض پديد آمدهاند. شبهه چهارم ـ در بعضي موارد غرض و اراده افرادي غير از حق نيز منشاء اثر خواهد بود چنانكه غرض طبيب بهبود يافتن بيمار است و گاهي از همين قصد او در معالجه شخصي صحت بيمار حاصل ميآيد.جواب ـ در حقيقت صحت و سلامت بيمار نه از قصد طبيب بلكه از مبدئي اجل و اعلا از او حاصل ميشود و افاضه كننده صحت، همان واهب كمالات است كه با مهيا ساختن مواد، اين امر را حاصل ميكند و كلاً نقيض (افاده كننده) متمايز از قاصد است و مفيد اشرف از قاصد است. در حقيقت ميتوان گفت قاصد فاعل بالعرض است نه بالذات.شبهه پنجم ـ گفته شد كه مخلوقات و ملزومات آنها بالذات يا بالعرض در نزد مبدأ متصوّر ميباشند حال آنكه از اين امر لازم ميآيد كه در علم حق خدشه وارد آيد چرا كه برخي از آن امور طبايع ميباشند و شعوري براي آنها نيست.جواب ـ ما نميتوانيم شعور را مطلقا از اين امور نفي كنيم چرا كه با دقت نظر درمييابيم كه آنها نيز از نوعي شعور بر خوردارند؛ هر چند قصدي به نحواتمّ در آنها نباشد؛ چنانكه در كتاب الهي آمده است: "و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم."1«حكماي اسلامي و مسأله اراده»
در بحثهاي گذشته خصوصا در مقام پاسخ به شبهات متكلمان به طرح نظرات حكما نيز درباره اين موضوع پرداختيم وليكن براي بررسي دقيقتر، سه مكتب مهم اسلامي يعني حكمت مشايي، حكمت اشراقي و حكمت متعاليه را مختصراً بررسي ميكنيم.اگر دو كتاب شيخالرئيس ابن سينا، يعني الهيات شفا و اشارات و تنبيهات را مورد بررسي قرار دهيم معلوم ميشود كه شيخالرئيس اگر چه در بحث الهيات خود به بحث صفات الهي پرداخته است، اما صفت اراده را مستقلاً مورد بحث قرار نداده و در بحثهاي كلّي صفات نيز تنها نامي از اراده برده است. اما بحثهاي لازم را در كتاب شفا و در بحث علم الهي آورده است شايد به اين علت كه علم و اراده را يك صفت در نظر گرفتهاند و عقيده داشتهاند كه اراده همان علم به نظام احسن و اصلح است. در اين مورد صاحب اسفار از قول شيخالرئيس ميگويد: "ان كونه عالما و مريدا امر واحد من غير تغاير لا في الذات و لا فــي الاعتبار. فاذا ارادته بعينها هي علمــه بالنظام الاتم و هو بعينه هو الـداعي و الغايـة فـي هـذا الاختيـار لا امر آخـر من العالـم الامكانـي" و پس از آن نيز شيخالرئيس وارد مباحث علت غايي ميشود. بهر حال ابن سينا با ذكر مقدماتي چنين ميگويد كه: اولاً ـ خداوند، عالم به نظام خير در جهان است.ثانيا ـ جهان واجب الفيضان از اوست.ثالثا ـ خداوند عالم است به اينكه اين فيضان بايد انجام شود و اين هم منافاتي با ذات او ندارد. در نتيجه مجعولات او مراد او هستند و نظامي كه از او صادر ميشود، مرضي ذات اوست؛ نه اينكه ابتدا علم به آنها پيدا كند و بعدا مرضي او واقع شوند در واقع نقس علم او و نفس رضاي او يكي است. اين موضع را فعلاً ترك ميكنيم تا بعد از بحث در موردحكمت اشراق مجددا در بيان حكمت متعاليه از اين دو حكمت توضيحات بيشتري داشته باشيم.اما در مورد شيخ اشراق سهروردي بايد گفت كه چنانكه از كتابهاي تاريخ فلسفه و آثار خودش در مورد او دانستهايم، اين است كه او حكمت مشاء را مقدمهاي براي دانستن حكمت خودش ميداند كه حكمتي رمزي است؛ بنابراين شيخ اشراق اثر تعليمي به معناي واقعي از حكمت اشراق خود بر جاي نگذاشته است و آثار تعليمي او نيز كه خودش آن را مقدمه دستيابي به اشراق ميداند براساس مباني حكمت مشاء است؛ به عبارت ديگر حكمت او حكمتي است رمزي و ذوقي و كتب مشائي اوست كه بيشتر جنبه تعليمي دارد. چنانكه حتي كتاب حكمة الاشراق او نيز كه به عنوان متن آموزشي حكمت اشراق مورد تدريس است، عنوانبندي مشخصي ندارد و سرفصلهاي موجودي كه امروزه در كتاب او ميبينيم، سرفصلهايي است كه شارحان قرار دادهاند و بطور كلي ميتوانيم اين كتاب را به واسطه شروحي كه بر آن نوشته شده است، بيشتر دريابيم. پس ميتوان گفت در اين كتاب اصلاً نميتوانيم همچون كتب مشايي يا متعاليه، بحثهايي را تحت عنوان الهيات "بمعني الاخص" بيابيم كه مستقلاً نگاشته شده باشد، بخصوص كه به يك صفت مستقل مثل "اراده" پرداخته باشد. چنانكه بخواهيم نظر او را در مورد چنين مطلبي بدانيم ميبايست از بين بحثهاي رمز گونه او، شخصا اين مطلب را جستجو و استنباط كنيم؛ مثلاً او در مقاله سوم در كيفيت حركات فلكي عقيده دارد كه افلاك براي تشبّه جستن به نور الانوار، حركاتي عالمانه را انجام ميدهند. از همين مختصر ميتوان تلويحا اراده را در افلاك اثبات كرد و چنانكه افلاك كه مقام پائينتري نسبت به نورالانوار دارند، داراي حركات "ارادي" باشند پس لزوما نورالانوار نيز داراي "اراده" خواهد بود.حال بحث اراده را در حكمت متعاليه دنبال ميكنيم كه در كتاب اسفار با مقدمات مشايي مطابقت دارد و در ساير كتابهاي صدرالمتألهين خصوصا چند كتاب آخر او خيلي بيشتر حالت ذوقي و عرفاني پيدا ميكند. ملا صدرا در بيان اراده، بحثهايي را به عنوان مقدمه در مورد حقيقت اراده، معناي آن و تفاوتهاي اراده انساني و اراده الهي و شبهات و رد آنها ذكر ميكند. پس از اين مقدمات به طرح نظر خود در مورد نسبت قدرت، علم و اراده ميپردازد و در نسبت قدرت و اراده در اسفار ميگويد: "إن نسبة القدرة الي الارادة نسبة الضعف الي الشدة و نسبة النقص الي الكمال و قد يندرج و ينطوي الاول في الثاني بحيث لايوجب اعتبار احدهما مع الآخر اختلاف الحيثيتين المكرتين للشيء كما ان الوجود الشديد اذا قيس الي الوجود الضعيف يحكم العقل بضرب من التحليل و لو بحسب تعمل الوهم او بحسب كثرة الآثار المترتبة علي الاول دون الثاني ." سپس به ذكر گفته علامه طوسي در شرح "رسالة العلم" پرداخته است و قول و نظر حكما و نظر خود را از زبان او بيان ميكند : "انها [الارادة] العلم بنظام الكل علي الوجه الاتم و اذ كان القدرة و العلم شيئا واحدا مقتضيا لوجود الممكنات علي النظام الاكمل كانت القدرة و العلم و الارادة شيئا واحدا في ذاته، مختلفا بالاعتبارات العقلية المذكورة."اما نسبت دادن اين معنا و معناي مذكور در حكمت مشاء (اراده همان علم واجب به نظام اتم و اصلح است) به يك تسميه بيشتر شباهت دارد و چنين نسبتي قابل اثبات نيست. در ترجمه كتاب نهاية الحكمة آمده است: "هيچ دليلي بر اينكه مفهوم اراده بر علم واجب متعال به نظام اصلح صدق كند در دست نيست؛ زيرا اگر اراده به همين مفهومي باشد كه ما ميدانيم و كيفيتي نفساني است، اين با مفهوم علم مغايرت دارد و اگر داراي مفهوم ديگري است كه ميتوان آن را بر علم به اينكه فعل، خير و مصلحت است، اطلاق كرد، ما چنين مفهومي را براي اراده نميشناسيم به همين جهت پيش از اين گفتيم كه علم واجب متعال را نسبت به نظام احسن، اراده ناميدن، به تسميه بيشتر شباهت دارد." استاد مصباح يزدي نيز اراده را با توجه به معناي "خواستن و دوست داشتن" به ذات الهي نسبت داده است و ميگويد كه حب، صفت ذاتي الهي است و در مورد حق تعالي يا اين حبّ بالذات به خود او بر ميگردد و يا به تبع به آثار ذات، اما از جهت خيريت و كمال آنها و در هر دوي اين صورتها حبّ الهي و اراده، عين ذات است.اين تعريف به تعاريف و توضيحات صدراي شيرازي در كتاب مبدأ و معاد، فن اوّل، ربوبيات، مقاله دوم در ذكر صفات باري تعالي نزديكتر است. البته ابتدا مجددا همان تعريف ياد شده را از اراده ميكند كه اراده در آن حضرت عين داعي است و آن داعي همان علم اوست به نظام خير و چون خداوند متعال عالم به ذات خود كه اجل اشياء است، ميباشد و آن علم نيز اجل از ساير علوم است، پس مبتهج به ذات خود خواهد بود و اگر موجودي مبتهج به چيزي باشد نسبت به آثار صادر از او نيز مبتهج خواهد بود. پس «معني به» (غايت و هدف) در ايجاد نفس ذات خود اوست. پس هم فاعل آن اشياء است و هم غايت آنها. صدرا ميفرمايد: «و اگر لذّت در «ما شاعر به» ذات خود ميبود و مصدر فعل ميتوانست شد، آن فعل را بذاتها اراده ميكرد به جهت بودنش از صادر از ذاتش، پس هم فاعل آن فعل بود و هم غايت آن و اين كلام مغاير با اين قول كه «عالي اراده سافل را نميكند و الاّ لازم ميآيد كه مستكمل به آن باشد و علت به معلول، مستكمل نميگردد.»، نيست، چرا كه در اينجا فاعل بالعرض اراده موجودات را ميكند نه بالذات. پس اراده خداي تعالي و حبّ او نسبت به آثارش به اين جهت است كه اين آثار رشحهاي از رشحات فيض اوست پس محبوب و مراد در حقيقت نفس ذات اوست؛ چنانكه در روابط انساني هم چنين است و اگر انساني، انسان ديگري را دوست بدارد، آثار او را نيز دوست ميدارد، در حالي كه محبوب او در حقيقت همان انسان است نه آثار او و در اين ارتباط گفته شده:
امر علي الديّار ديار سلمي
و ما حب الديار شعفن قلبي
و لكن حبّ من سكن الدّيارا
اقبل ذالجدار و ذالجدارا
و لكن حبّ من سكن الدّيارا
و لكن حبّ من سكن الدّيارا
منابع:
حكمة الاشراق: شهاب الدين سهرورديمبدأ و معاد: ملاصدراي شيرازي
الملل و النحل: شهرستاني
نهاية الحكمة: علامه طباطبايي
تاريخ فلسفه در جهان اسلامي: حنا الفاخوري ـ خليل البحر
بحر الفوائد: علامه آشتياني
الاشارات و التنبيهات: ابن سينا
الهيات شفا: ابن سينا
آموزش فلسفه: محمد تقي مصباح يزدي
اسفار اربعه: ملا صدراي شيرازي