حقوق متقابل مردم و حكومت <p/> - حقوق متقابل مردم و حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حقوق متقابل مردم و حکومت - نسخه متنی

محمد مهدی شمس‏الدین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حقوق متقابل مردم و حكومت

محمد مهدي شمس‏الدين

چكيده

حقوق متقابل مردم و حكومت از جمله مباحثي است كه همواره مطرح بوده و در آغاز بايد ديد كه اين حقوق چگونه معني و مفهوم پيدا مي‏كند و اصولا خاستگاه اين معني و مفهوم چگونه از حكومت نشات مي‏گيرد؟

گاهي حكومت‏براي خانداني از اشراف بنيان نهاده شده است، طبيعتا حاكم تمام نيرو و توان خود را در راستاي تامين مطامع و منافع پشتوانه‏هاي قدرت خود به كار مي‏بندد .

گاهي حكومت‏براي تامين منافع و مصالح طبقه‏اي يا قشري و يا حزبي خاص تشكيل مي‏گردد و در اين صورت طبقه حاكم تنها در خدمت همان گروه خاص گام برمي‏دارد، نه در جهت منافع توده مردم .

و بالاخره گاهي حكومت از توده مردم نشات گرفته و خود را خدمتگذار مردم مي‏داند، يعني همان حكومتي كه در نهج‏البلاغه و سيره اميرمؤمنان (ع) از آن سخن به ميان مي‏آيد . در اينجاست كه حقوق متقابل مردم و حكومت معني پيدا مي‏كند . اين مقاله در حد امكان به اين مسئله پرداخته است .

حكومت در اصل نهادي اجتماعي است، زيرا، طبيعت اجتماع وجود حكومت را ايجاب مي‏كند . اما اين نهاد در اسلام علاوه بر صبغه اجتماعي، طبيعت ديني هم دارد، براي اينكه جامعه اسلامي در درجه اول جامعه‏اي ديني است، يعني مبدئي كه در تنظيم امور اقتصادي، سياسي و نظامي از آن الهام گرفته مي‏شود، تنها شريعت الهي است .

امام (ع) در ميان همين حقيقت در جواب خوارج - روزي كه فرياد برآوردند: حكومت‏خاص خداست - فرمود:

«كلمة حق يراد بها الباطل! نعم انه لاحكم الا لله، ولكن هؤلاء يقولون: لاامرة الا لله، و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفي‏ء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يؤخذ به للضعيف من القوي، حتي يستريح بر، و يستراح من فاجر .» (1)

كلمه‏اي حق است كه با آن، منظور باطل خود را بيان مي‏كنند . آري، همانا كه جز خداي را فرمان نيست، اما اينان مي‏گويند: جز خداي را اميري نيست . حال آنكه مردمان را ناچار بايد اميري باشد خواه نيكوكار خواه بدكار تا در آن حكومت، مؤمن به كار آخرت پردازد، و كافر از دنيا بهره‏مند و برخوردار گردد، و خداوند مرگ مردمان را به هنگام برساند، و غنيمت‏به كمك آن امير گرد آيد و به مدد او با دشمن نبرد شود، و راهها امنيت‏يابد، و حق ناتوان از توانا گرفته شود تا نيكوكار آسايش يابد و بدكار در امان ماند .

اين كلام امام (ع) كه «مردمان را ناچار بايد اميري باشد» ، ضرورتي را بيان مي‏كند كه واقعيت اجتماع آن را مي‏طلبد، و هرگز از آن چاره نيست، و اگر چه در نبودن فرمانروايي عادل حكومت‏حاكمي به كار به نهايت زيانبار است، ولي با وصف اين زيانباري، از هرج و مرجي كه پيوندهايي اجتماع را از هم پاره مي‏كند بهتر است .

و البته ناگفته نماند كه امام (ع) در اينجا به ماهيت‏حكومت اسلامي نظر ندارد، بلكه تنها قصد وي اثبات ضرورت حكومت در برابر هرج و مرج‏طلبي خوارج است .

صفات امام يا حاكم

در آغاز بحث، اين سؤال مطرح است كه اگر امامت امر لازمي باشد، آيا صحيح است كه هر كسي به آن رسيد بدون توجه به شخصيت و لياقتش، صاحب مقام امامت‏شمرده شود، يا اينكه بايد كسي آن مسئوليت را به عهده گيرد كه به داشتن صفاتي از ديگر مردم ممتاز باشد؟

مسلمانان به اتفاق معتقدند كه تنها كسي به مقام امامت مي‏تواند برسد كه از شرايط ويژه‏اي برخوردار باشد، ولي در داشتن يا نداشتن شرايط اختلاف نظر دارند .

ما اكنون درصدد آن نيستيم كه شرايط امام حاكم را از نظر جميع فرق اسلامي بيان كنيم . درباره اين موضوع در كتاب «نظام‏الحكم و الادارة في الاسلام‏» بحث كافي كرده‏ايم .

اما بايد بگوييم كه در نهج‏البلاغه تفصيل دقيق اين شرايط بيان نشده است، يا لااقل در آنچه از كلام امام (ع) در دست ما هست، بخش مستقلي در بيان اين موضوع وجود ندارد، بلكه ايشان (ع) در ضمن گفته‏هاي خويش به بعضي از شرايط اشاره فرموده، و از بقيه آن چشم پوشيده‏اند .

او اين شرايط را براي امام لازم مي‏داند:

بايد كريم‏النفس باشد، تا شدت حرص و طمع، او را به تجاوز به اموال مسلمانان برنينگيزد; بايد عالم باشد، زيرا كه امام بايد مسلمانان را به علم و آگاهي راهبري كند، وگرنه امت را به ضلالت‏خواهد افكند; نرمخوي و بلندنظر باشد; در تقسيم بيت‏المال عدالت پيشيه گيرد، و به رعايت مساوات بكوشد، و به حكم تمايلات و هوس خود شخصي را به ديگري ترجيح ندهد; در دادرسي و قضاوت پاك باشد، تا دست‏به رشوه نيالايد، زيرا اين كار او را از صدور حكم عادلانه بازخواهد داشت; بالاخره بايد سنت را به كار بندد و حدود را جاري كند اگر چه به زيان نزديكترين خويش او باشد و همانگونه كه انتظار دارد ديگران حق او را ادا كنند، وي نيز اداي حقوق ديگران را بر خود فرض بشمارد .

امام (ع) فرمود:

«و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فيهلك الامة‏».(2)

بي‏ترديد دانسته‏ايد كه سرپرست ناموس، خون، اموال، احكام و امامت مسلمانان نبايد: بخيل باشد كه چشم حرص بر اموالشان دوزد، و جاهل كه با ناداني خود به گمراهيشان برد، و بيدادگر كه به ستمكاري پريشانشان سازد، و در تقسيم اموال بي‏عدالت كه گروهي بر گروهي ديگر برتر دارد، و رشوه‏ستان كه حقوق مردم تباه سازد و حدود الهي را ضايع گذارد، و فروگذارنده سنت كه امت را به نابودي كشد .

و نيز فرمود:

«و لا يقيم امر الله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع‏» . (3)

تنها كسي امر خداي را بر پاي مي‏تواند داشت كه در احقاق حقوق مدارا نكند و به ملايمت و فروتني نگرايد، و در پي طمع نباشد .

و درباره امام و رهبر فرمودند:

«من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم‏» . (4)

هر كه خود را پيشواي مردم داند، بايد كه بيش از ديگران به تعليم خويش بپردازد، و پيش از آنكه بگويد رفتار خويش را رهنماي تاديب آنان گرداند، و آن كه به تعليم و تهذيب خويش مي‏كوشد از آن كه آموزگار و ادب‏آموز ديگران است، به احترام و گرامي اشت‏شايسته‏تر است .

اين سخن، بيانگر فلسفه‏اي است كه به نظر امام حكومت، به عنوان ضرورتي اجتماعي و تامين كننده مصالح جامعه، بر آن استوار است، و هرگز حكومتي نمي‏تواند در پي مصالح جامعه برآيد مگر اينكه انساني در راس آن قرار گيرد كه داراي همه اين مشخصات، و آگاه از مسئوليت‏خود باشد . اما وقتي حاكم مسئوليت‏خود را نشناسد، و در اصلاح جامعه و پيشبرد آن نكوشد بي‏ترديد دستگاه حكومت ابزار ستمي بيش نخواهد بود .

حكومت از نظر امام (ع)، حاكم و مردم

حقوق مردم بر حاكم، معني خود را از طبيعت‏حكومتي مي‏گيرد كه او در پيش گرفته است . گاهي حكومت‏براي خانداني از اشراف بنيان گذاشته مي‏شود، و تمام نيروي خود را در خدمت كساني كه پشتوانه قدرت او هستند به كار مي‏برد .

گاهي براي تامين مصالح طبقه‏اي از طبقات جامعه به وجود مي‏آيد، در اين صورت حاكم و دستگاه حكومت تنها در خدمت آن طبقه است و هرگز به مصلحت توده مردم نمي‏انديشد مگر اينكه غيرمستقيم، منافع آن به طبقه حاكم بازگردد .

و بالاخره گاهي حكومت‏براي توده مردم بنيان مي‏گردد، و اينجا حاكم تنها براي ملت كار مي‏كند . در نوع اخير، مردم نسبت‏به حكومت‏حقوقي دارند كه شايسته است‏به آن بپردازيم .

اما نخست‏بايد پرسيد كه نهج‏البلاغه چه نوع حكومتي را نويد مي‏دهد؟

وقتي به نهج‏البلاغه مراجعه مي‏كنيم مي‏بينيم حكومتي كه علي (ع) خود در پيش گرفته است و كارگزارانش را بر آن فرمان مي‏دهد، حكومتي است كه تنها براي توده مردم به وجود آمده است .

ما در مقاله «جامعه و طبقات اجتماعي در نهج‏البلاغه‏» گوشه‏اي از اين معاني را بيان كرده‏ايم و ديديم كه امام (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر، چگونه اساس محكم و استواري وضع مي‏كند تا حكومتي براي توده مردم، و تنها توده مردم، بنيان شود; حكومتي كه تنها به منافع طبقه خاصي نينديشد و حقوق مردم را صرف رفاه و خوشبختي آن طبقه نسازد .

در اين بخش به بيان شواهدي مي‏پردازيم كه به خوبي نشان مي‏دهد حكومت علي (ع) تنها درصدد تامين مصالح مردم بوده، و بر چنين حكومتي نيز توصيه مي‏كرد . اميد است كه بتوان در اين مقال تصويري از حكومت را از نظر امام علي (ع) نشان دهد .

از ضروريات اوليه يك حكومت مردمي و صالح، پيوند معنوي مابين رئيس حكومت و توده مردم است . حاكم آنگاه مي‏تواند به اين توفيق دست‏يابد كه آمال و آلام مردم را درك كند، نيازها و زمينه نگرانيشان را بشناسد و با توجه به اين آگاهي در تامين مصلحتشان همت گمارد، و هر كاري را در راه اصلاح مردم جهت‏بخشد، و سرانجام به توده مردم اطمينان دهد كه نگهبان مصالح و مراقب خير آنهاست، بر تمامي امور احاطه داردو در مصلحتشان مي‏كوشد، تا حكومت او را به جان و دل و محبت و ايثار بپذيرند، و در هر جايي و هر كاري با آن همكاري و همدستي كنند .

اما اگر حاكم، دريچه قلب خود را بر آنان ببندد و چشم نظارت و عنايت از آنان فروپوشد، توفيق اين حسن تفاهم هرگز به دست نخواهد افتاد، چرا كه بدون شناخت واقعيت‏حال مردم، چگونه مي‏توان به صلاح آنان قدم برداشت، و نتيجه چنين بيگانگي آن است كه پشتوانه محبت و حمايت توده مردم از او سلب شود، و آنان احساس كنند كه مسئول حكومت همانند انگلي كه بر پيكر جانوران مي‏چسبد و از خون آنان تغذيه مي‏كند، بيگانه خطرناكي است كه بر آنان تحميل شده است .

امام فرمود:

«و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير لك في الخلق يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يؤتي علي ايديهم في العمد و الخطا فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيك الله من عفوه و صفحه‏» . (5)

دل سراپرده محبت توده مردم كن، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش . مباد كه چون درنده شكارافكن به خونريختن آنان‏پردازي، چه آنان بر دو گروهند: يا در دين با تو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر . اما از آنان لغزش سر مي‏زند، و بيماريهاي رواني بر آنان عارضي مي‏گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مي‏زنند، پس آن سان كه دوست مي‏داري خداي بر تو ببخشايد و از گناهانت درگذرد، تو نيز بر آنان ببخشاي و از خطاهاشان درگذر .

براي اينكه اين رابطه دوجانبه برقرار گردد و قابل دوام باشد، بر حاكم است كه با توده مردم درآميزد تا مستقيما از خواسته‏هاي آنان آگاه شود، چه دوري و جدائيش از مردم، او را از واقعيت احوال آنان بي‏خبر نگاه خواهد داشت، و اين كار خود بخود مايه انصراف قلوب و سبب بيزاري مردم را فراهم خواهد ساخت .

امام (ع) فرمود:

«فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالي بشر لا يعرف ما تواري عنه الناس به من الامور و ليست علي الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب‏» . (6)

چنين مباد كه ديري از توده مردم چهره بپوشي، چه روي نهان داشتن حكمرانان از توده مردم شعبه‏اي از تنگ حوصلگي و اندك آگاهي داشتن از كارهاست . اگر حكمران از مردم روي نهان كند، به اموري كه از او پنهان است آگاه نمي‏تواند شد; از اين رو، كار بزرگ در نظر توده مردم خرد مي‏نمايد و كار خرد بزرگ، نيكو زشت جلوه مي‏كند و زشتي نيكو، و حق به باطل درمي‏آميزد . همانا كه فرمانروا بشر است و از كارهايي كه مردم از او پوشيده مي‏دارند بي‏خبر، و حق را نشانه‏هايي نيست كه با آن نشانه‏ها راستيها از دروغها شناخته آيد .

و براي اينكه مابين حاكم و توده مردم رشته محبت استوار بماند و دلهاي خلق به حسن ظن و دوستي او بتپد، بر اوست كه با كار خود توهم هر نوع ظلم و ستمي را از ذهن مردم بزدايد، و برنامه كار و خط مشي خود را صادقانه براي آنان ترسيم كند، تا با ايمان به صلاحيت و شايستگي او و درستي كار و برنامه‏اش، به تاييد روش و سياست او برخيزند .

حاكم نبايد به سبب خدمات خود، بر مردم منت نهد، چرا كه مقتضاي مقام زمامداري خدمت‏به مردم است و بي‏ترديد منتگذاري ارزش خدمت او را از ميان خواهد برد . به علاوه زمامدار بايد در وعده‏هايي كه به مردم مي‏دهد، و در كارهايي كه انجام داده است از دروغ و بزرگنمايي بپرهيزد، زيرا وعده دروغ زمينه بدبيني و دشمني را مهيا مي‏كند و بزرگنمايي نيز عين دروغ است .

امام (ع) فرمود:

«و ان ظنت الرعية بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فان في ذلك رياضة منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم علي الحق‏» . (7)

اگر توده مردم به اشتباه ستمگرت پنداشتند و بر تو خرده گرفتند، عذر خويش به صراحت‏با آنان در ميان نه و با بيان آن بدگمانيشان را از خويش بگردان، كه اين كار ترا رياضت نفس است، و توده مردم را عرض پوزش و مدارا، و به اين كار نيازي كه تو داري كه مردم به حقيقت پي برند، برآورده گردد .

و نيز گفت:

«و اياك و المن علي رعيتك باحسانك او التزيد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك فان المن يبطل الاحسان و التزيد يذهب بنور الحق و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس قال الله تعالي كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون‏» . (8)

بپرهيز از منت نهادن بر توده مردم به احساني كه با آنان مي‏كني، و بپرهيز از آن كه كار خود را از روي افتخار بيش از واقع وانمود سازي، يا به مردم وعده دهي و به تخلف در انجام آن درنگ كني، چه منت، احسان را تباه سازد، و بزرگتر جلوه دادن كار نور حقيقت را بزدايد، و خلاف وعده كردن نزد خداي و خلق موجب كينه و خشم گردد . خداي تعالي فرمود: اگر وعده به جاي نياوريد، خداي سخت‏به خشم درآيد .

مطمئن‏ترين وسيله‏اي كه دوستي حاكم را در دلهاي مردم استوار مي‏كند، و آن‏ها را به همكاري با او و حمايت و دفاع از او برمي‏انگيزد، همان است كه امام در سخنان خود مي‏گويد:

«و اعلم انه ليس شي‏ء بادعي الي حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم و تخفيفه المئونات عليهم و ترك استكراهه اياهم علي ما ليس له قبلهم فليكن منك في ذلك امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا و ان احق من حسن ظنك به لمن حسن بلاؤك عنده و ان احق من ساء ظنك به لمن ساء بلاؤك عنده‏» . (9)

هيچ چيز، حسن ظن حاكم را به توده مردم چنان بر نمي‏انگيزد كه احسان او به آنان، سبكبار ساختن آنان و وادار نكردنشان به چيزي كه به آن توانا نيستند . در آنچه گفتيم بكوش تا به توده مردم حسن ظن يابي كه حسن ظن به توده مردم رنجي سنگين از دل تو برمي‏گيرد . شايسته‏ترين كس به حسن ظن تو اوست كه درباره وي نيكيها كرده باشي، و ناشايسته‏تر كسي است كه به تيمارش نپرداخته باشي .

اما اين همه سفارش براي چيست؟

براي اينكه حكومت تنها براي مردم و مصالح مردم كار كند، و از اين است كه حاكم بايد مصلحت توده مردم را وجهه نظر خود سازد، و اقدامات گوناگون خويش را بر اساس نيازهاي جامعه پايه‏ريزي كند .

اما هيئت‏حاكمه از برگزيدگان و خواص مردمند، و مي‏پندارند هر چيزي در دست و اختيار آن‏هاست و گفته و خواسته‏شان بايد اجابت و اطاعت‏شود . اين طبقه در قلمرو حكومت امام هرگز از امتيازي برخوردار نيستند، و افراد آن با تمامي آحاد مردم يكسانند، و از وظايف حاكم است كه اگر كسي از اينان از حدود قانون تجاوز كند، يا بيش از حق خود چيزي بخواهد او را هدايت و تنبيه نمايد .

امام (ع) فرمود:

«انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوي من رعيتك فانك الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده و من خاصمه الله ادحض حجته و كان لله حربا حتي ينزع او يتوب و ليس شي‏ء ادعي الي تغيير نعمة الله و تعجيل نقمته من اقامة علي ظلم فان الله سميع دعوة المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد .

و ليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعية فان سخط العامة يجحف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة و ليس احد من الرعية اثقل علي الوالي مئونة في الرخاء و اقل معونة له في البلاء و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم‏» . (10)

در مورد حق خداي و حقوق مردم و شخص خويش و خاندانت و كساني كه به آنان مهر مي‏ورزي انصاف را بپاي، كه اگر چنين نكني بيداد كرده باشي، هر كه با بندگان خداي بيداد كند، خداي به جاي بندگان خود با او خصمي كند و هر كه با خداي درافتد، حجتش نپذيرد و تا دست از بيداد نكشد و توبه نكند، همچنان با خداي در پيكار بوده باشد . براي دگرگون ساختن نعمت‏خداي و دچار شدن به قهر بي‏امان او، چيزي همچون پاي فشاري در بيدادگري نيست، چه، خداي بيش از هر چيز دعاي ستمديدگان مي‏شنود، و در كمين ستمكاران است.

اما بايد ميانه‏روي در حق را، و گسترش عدالت را و عمل به آنچه را كه بيشتر مايه دلخوشي توده مردم است، بيش از هر چيز دوست‏بداري، چه ناخشنودي توده مردم خرسندي خواص را بي‏اثر مي‏سازد و در زمينه خشنودي توده، مي‏توان از ناخرسندي خاصان چشم پوشيد هيچيك از توده مردم مانند طبقه خاصان نيستند . اينان در دوران آساني بر دوش والي بار گرانند، و در روزگار سختي كمتر از همه به ياري او برمي‏خيزند، و انصاف را خوش نمي‏دارند، و در طلب پافشاري مي‏كنند، و در برابر عطا ناسپاسند .

و به هنگام منع عطا، پوزش‏ناپذير، و در ايام محنت ناشكيبا . همانا كه توده مردمند كه ستون دينند و سواد اعظم مسلمانان، و كارساز برگ و نوا، و آماده نبرد با دشمن ملك و ملت . پس بايد كه خاطرات از روي صفا به آنان گرايش داشته باشد .

امام معتقد است كه حكومت تنها براي مردم به وجود مي‏آيد، و از اين رو بايد كارهايش براي مردم و تنها براي مردم باشد .

در چنين حكومتي اموالي كه از طريق اخذ ماليات و درآمدهاي ديگر، به دست مي‏آيد در راه ارضاي شهوات گروه خاصي صرف نمي‏شود، گروهي كه تنها به زمان حال مي‏انديشند و آرزوهاشان به لذت‏هايشان محدود است و به عيش و نوش و لهو و لعب سرگرمند، بلكه اين مال كه از يكايك افراد مملكت گرد مي‏آيد بايد در خدمات عمومي، و مؤسسات عام‏المنفعه به كار رود .

سخنان اميرمؤمنان (ع) در اين باره صريح است و بارها به كارگزاران خود، در نگهداري اموال عمومي، صرف به هنگام و به مورد و پرهيز از تضييع آن تاكيد مي‏كند .

امام علي (ع) مي‏فرمايد:

«و انظر الي ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الي من قبلك من ذوي العيال و المجاعة مصيبا به مواضع الفاقة و الخلات و ما فضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا» . (11)

و به آنچه از بيت‏المال نزد تو گرد آمده است، رسيدگي كن و از آن به عيالمندان و گرسنگان اطراف خود بده، و بكوش كه براستي به نيازمندان و فقيران داده باشي، و آنچه افزونتر شود، نزد ما بفرست تا آن را به محتاجان تقسيم كنيم .

مراجعه شود به بخش نامه‏ها:

نامه‏اي به اشعث‏بن قيس كارگزار آذربايجان، شماره 5

نامه‏اي به زيادبن ابيه، شماره 20

سفارش امام (ع) به متصدي گردآوري زكات، شماره 25 و 26 و 41

نامه‏اي به مصقله بن هبيرة، شماره 43 نامه‏اي به عثمان بن حنيف، كارگزار بصره، شماره 45

نامه‏اي به متصديان اخذ خراج، شماره 51

عهدنامه اشتر، شماره 53

و نامه‏اي به قثم بن عباس كارگزار مكه، شماره 67 .

حقوق مردم نسبت‏به حاكم

وقتي امام (ع) خود اساس چنين حكومت‏حقي را بنيان گذاشت، و در دوره خلافت‏خود بدين‏گونه حكومت كرد، و ديگران را هم بدان توصيه نمود، پس حق اين است كه سخن از حقوق مردم در اين بحث جايي بسزا داشته باشد . امام (ع) از بيان اين حقوق و حقوق حاكم نسبت‏به مردم غافل نبود، و در جاي جاي سخنان خود به اين موضوع پرداخت . اما نخست‏بايد ببينيم از ديدگاه امام مردم نسبت‏به حاكم چه حقي دارند .

اميرمؤمنان (ع) در يكي از خطبه‏هاي خود درباره حاكم مي‏گويد:

«. . . و يجمع به الفي‏ء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر . . .» . (12)

و غنيمت‏به كمك او گرد آيد، و به مدد او با دشمن نبرد شود و راهها امنيت‏يابد و حق ناتوان از توانا گرفته شود، تا نيكوكار آسايش يابد و از بدكار در امان ماند .

و در جاي ديگر مي‏گويد:

«. . . فاما حقكم علي فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا . . .» . (13)

حق شما بر من اين است كه خيرخواه شما باشم و نياز شما را از خانه ملت، چنانكه در خور است‏برآورم، و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا دانا گرديد .

و نيز مي‏گويد:

«انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها . . .» . (14)

امام وظيفه‏اي ندارد جز آنچه از سوي خداوند بدان ماموريت‏يافته است، و آن عبارت است از: ابلاغ موعظه، كوشش در نصيحت، احياء سنت، اجراي حدود در موارد لزوم و دادن حق هر كس از بيت‏المال .

در آنچه گذشت امام (ع) حقوق رعيت را نسبت‏به حاكم، بدين ترتيب خلاصه مي‏كند:

1 - ايجاد امنيت در كشور و دفع اشرار داخلي و مهاجمان خارجي .

2 - تامين جنبه اقتصادي و تعليم و ارشاد جامعه .

3 - برقرار كردن عدالت اجتماعي .

شايسته است كه اجمال كلام او را هم بياوريم، البته بايد يادآوري كنيم عهدنامه مالك اشتر طولاني‏ترين عهدنامه‏هايي است كه او نوشته و در آن حقوق مردم را جامعتر از موارد ديگر بيان كرده است . وي در ابتداي عهدنامه اين حقوق را به اجمال ذكر مي‏كند و پس از آن به تفصيل آن مي‏پردازد .

در بيان اجمالي مي‏گويد:

«هذا ما امر به عبد الله علي امير المؤمنين مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه حين ولاه مصر جباية خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» . (15)

اين است فرمان بنده خداي، علي اميرمؤمنان، به مالك پسر حارث اشتر، هنگامي كه او را والي مصر گردانيد تا خراج آن ديار بستاند و با دشمنان آن پيكار كند و كار مردم به سامان آورد و شهرهاي آن آبادان سازد .

و بعد از آن در طول عهدنامه همين معاني را به شرح بيان مي‏كند .

در بخش اول درباره وظيفه و مسئوليت فرماندهان نظامي سخن مي‏گويد، و روش شايسته‏اي را كه حاكم براي استفاده از كار آنان بايد در پيش گيرد بيان مي‏دارد، و سپس درباره دستگاه حكومت: واليان، وزيران، قاضيان، و اساسي كه حكومتي عادل، مترقي و آگاه را بنيان مي‏نهد به تفصيل مي‏پردازد .

آنگاه درباره كشاورزان، بازرگانان، پيشه‏وران، فقيران و محرومان سخن مي‏گويد و حقوقشان را بر حاكم از جمله فراهم كردن امكانات و تهيه بهترين وسائل براي پيشبرد كار آنان برمي‏شمرد .

و بالاخره از عمران و آباداني كشور مي‏گويد و نقش و اهميت آباداني مملكت را در استقرار امنيت، و رفاه و پيشرفت جامعه خاطرنشان مي‏سازد .

امام (ع) در اين عهدنامه، به تمامي ابعاد جامعه و گروهها و طبقات اجتماعي توجه دارد و در آن حقوق همه مردم را بيان مي‏كند . آن حضرت در هنگام سخن از طبقات اجتماعي، هرگز به گونه‏اي تجريدي و ذهني بحث نمي‏كند، و هر طبقه‏اي را به اعتبار حقوق و ارزش آن، مورد توجه قرار مي‏دهد . او هرگز همه آراء و افكار اجتماعي خود را در قالب خشك علمي بيان نمي‏دارد، بلكه بخشي از آن را در تجارب عملي خود نشان مي‏دهد، به عبارت ديگر امام به جاي اينكه انديشه‏هاي خود را از ارزش و اعتبار عملي تهي سازد و تنها به صورت حقيقت مجرد علمي بيان دارد، به شكل حقايق عيني تمام عيار و زنده و پويايي ابراز مي‏كند كه اين حقايق حيات و حركت‏خود را از جامعه گرفته است .

حقوق حاكم نسبت‏به مردم

امام هنگام بحث از طبيعت «حق‏» مي‏گويد:

هرگز ممكن نيست‏براي كسي حقي پديد آيد مگر اينكه در ازاء وظيفه‏اي قرار گيرد . يعني حق و وظيفه، همواره در راستاي يكديگرند . هر جا حقي است وظيفه‏اي همراه دارد . برخلاف شيوه تفكر بسياري از مردم كه «حق‏» را به كمال طلب مي‏كنند، بدون آنكه وظيفه‏اي براي خود بشناسند، غافل از اينكه وقتي آدمي از اداي وظيفه سر باز مي‏زند، اصولا حقي براي او به وجود نخواهد آمد .

امام (ع) مي‏گويد:

«. . . فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف لا يجري لاحد الا جري عليه و لا يجري عليه الا جري له و لو كان لاحد ان يجري له و لا يجري عليه لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته علي عباده و لعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه و لكنه سبحانه جعل حقه علي العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله‏» . (16)

دامنه حق در گفتار، از هر چيزي گسترده‏تر و در كردار به انصاف، عرصه آن از هر چيزي تنگتر است . هيچكس حقي نمي‏تواند داشت مگر اينكه وظيفه‏اي براي او پديد آيد، و بر هيچكس وظيفه‏اي نمي‏توان دانست مگر اينكه حقي پيدا كند، و اگر حقي بي‏وظيفه براي كسي باشد خاص خداي - سبحانه و تعالي - است كه آفريدگانش چنين حقي بر او ندارند، و اين به سبب قدرت اوست كه بر بندگانش دارد، و عدالت او در هر امري كه قضايش بدان تعلق مي‏گيرد . اما خداوند حق خويش را بر بندگانش اين قرار داده است كه فرمانپذير او باشند، و در برابر، آنان را از فضل و احسان خود به پاداش، ثوابي دو چندان خواهد داد .

و نيز فرموده‏اند:

«ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس علي بعض فجعلها تتكافا في وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض‏» . (17)

آنگاه از حقوق خويش براي بعضي نسبت‏به ديگران حقوقي قرار داد، و آن را در جهات گوناگون برابر ساخت، بعضي از اين حقوق، حقوق ديگري را ايجاب مي‏كند، و وجوب بعضي، از آنها وقتي تحقق مي‏يابد كه در برابر آن حق ديگري واجب شود .

از اينجا دانسته مي‏شود كه حقوق حاكم امتياز ويژه‏اي نيست كه حكومت‏به وي بخشيده باشد، زيرا به نظر امام (ع) زمامداري هرگز حق شخصي براي حاكم پديد نمي‏آورد، اين است كه به نماينده خود در مصر، مالك اشتر، مي‏گويد:

«و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوة و التغابي عما تعني به مما قد وضح للعيون فانه ماخوذ منك لغيرك و عما قليل تنكشف عنك اغطية الامور و ينتصف منك للمظلوم‏» .

بپرهيز كه چيزي را كه مردم همه در آن با يكديگر برابرند بيشتر به خود اختصاص دهي، بترس از تغافل ورزيدن از چيزي كه به يقين پيوسته و مورد اهتمام مردم است . چه، در برابر ديگران جوابگوي آن باشي و پس از اندك زمان پرده از آن برافتد و انصاف ستمديده از تو بستانند . (18)

همچنين خطاب به يارانش در صفين مي‏گويد:

«و ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لست‏بحمد الله كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمة و الكبرياء .

و ربما استحلي الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا علي بجميل ثناء لاخراجي نفسي الي الله سبحانه و اليكم من التقية في حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لا بد من امضائها فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة‏» . (19)

و بدترين صفات واليان آن است كه مردم نيكوكار گمان خودستايي به آنان برند، و كارشان بر كبر و خودخواهي حمل شود . هرگز نمي‏خواهم چنين خيال كنيد كه ستايش و مدح را از كسي خوش دارم، خداي را شكر كه چنين نيستم، اگر هم سخن ستايش‏آميزي را دوست مي‏داشتم، آن ميل را به سبب ناچيزي خود در پيشگاه خداوند - سبحانه - بازمي‏گذاشتم، كه او به عظمت و كبرياء سزاوارتر است . چه بسا مردم تحسين و ستايش را بعد از ديدن كار بزرگي خوشايند بدارند، اما شما هرگز براي اداي وظايفي كه هنوز آن را به انجام نرسانده‏ام و اگر آن را ترك مي‏كردم سزاوار عقاب بودم و فرايضي كه به اجراي آن ناچارم، مرا نستاييد، با من به عباراتي كه با گردنكشان و ستمكاران سخن گفته مي‏شود سخن نگوييد، و به احتياطي كه با خودخواهان زود خشم روبرو مي‏گردند روبرو نشويد، و محافظه‏كارانه با من صحبت نكنيد .

اما اگر حقوق حاكم به مثابه امتياز ويژه‏اي نباشد، بايد پرسيد پس از چه مقوله‏اي است؟ جواب اين است كه حقوق حاكم - چنانكه به اجمال در نهج‏البلاغه آمده است - امتيازاتي است كه ضرورتا براي اقامه و استمرار حكومت‏به وي عطا مي‏شود، و آن حقوق بدين ترتيب است:

«فاما حقي عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة في المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين آمركم‏» . (20)

اما حقي كه من بر شما دارم اين است كه در پيمان بيعت، وفادار باشيد و در حضور و غيبت من خيرخواه من باشيد و هنگامي كه شما را بخوانم به دعوت من پاسخ گوييد و زماني كه فرمان دهم، فرمان بريد .

و نيز:

«و لي عليكم الطاعة و الا تنكصوا عن دعوة و لا تفرطوا في صلاح و ان تخوضوا الغمرات الي الحق‏» . (21)

. . . و بر شما واجب آيد كه طاعت من كنيد، و چون شما را فراخوانم درنگ نكنيد، و در اجراي صلاح كوتاهي نورزيد، و در راه حق در امواج دشواري‏ها فرورويد .

و نيز:

«فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل‏» . (22)

از اظهار صريح سخن حق، يا مشورت به عدل، خودداري نكنيد .

اما همه اين حقوق، به وفاداري مردم نسبت‏به پيمان و بيعتشان بازمي‏گردد، يعني روزي كه امت زمام حكومت را به دست امام مي‏سپارد، با او به اطاعت و فرمانبرداري پيمان مي‏بندد، و چنانچه او، امت را به امري فراخواند يا به كاري فرمان دهد، و نپذيرند و از اطاعت‏سرپيچي كنند، و يا به نصيحت و خيرخواهي به صلاح او نكوشند و بر دوستي او پايدار نمانند، حاكم براي اداره صحيح مملكت قدرتي نخواهد داشت .

همكاري دولت و مردم

براي اينكه دولتي بتواند حتي در بخشي از كارهاي خود توفيق يابد، بايد براي اقدامات خود جوي سالم و مناسب پيدا كند . به وجود آمدن چنين جو مناسبي، در گرو اين است كه براي اصلاح و پيشبرد كارهاي جامعه و امور مملكت در حاكم و مردم علاقه مشتركي پيدا شود . منظور از اين علاقه مشترك روح تعاون، و همكاري دولت و ملت‏براي پرداختن به امور است، و هنگامي اين روح تعاون به وجود مي‏آيد كه هر كس چون به حق خود رسيد، به وظيفه‏اش عمل كند .

براي حصول اين مقصود مردم بايد حق حاكم را ادا نمايند: وقتي فرمان دهد فرمانبردار او باشند، به خواسته او پاسخ گويند، و در وقت مقتضي به نصيحت و انتقاد سازنده، خيرخواهي خود را نسبت‏به او نشان دهند . متقابلا بر حاكم نيز واجب است كه تمام كوشش و همت‏خود را در راه اصلاح امور مردم به كار بندد .

اما زماني كه مردم با حاكم بر سر عهد و اطاعت نباشند، و صادقانه به يادآوري و تذكر برنخيزند و در هنگام نياز به خواسته او جواب مثبت ندهند، يا برعكس مردم به وظايف خود عمل كنند ولي حاكم تمامي امكانات كشور را به خدمت منافع خود گيرد و از مصالح ملت چشم بپوشد، آن روز، روزگار شيوع ظلم، تسلط ستمكاران، و فساد دولت‏خواهد بود .

امام (ع) فرمود:

«و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي علي الرعية و حق الرعية علي الوالي فريضة فرضها الله سبحانه لكل علي كل فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه و ادي الوالي اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين . و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع في بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء . و اذا غلبت الرعية واليها او اجحف الوالي برعيته اختلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال في الدين و تركت محاج السنن فعمل بالهوي و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد . فعليكم بالتناصح في ذلك و حسن التعاون عليه‏» . (23)

از مهمترين حقوقي كه خداوند - سبحانه - فرض كرده است، حق حاكم بر مردم، و حق مردم بر حاكم است . اين حق را خداوند براي هر يك نسبت‏به ديگري واجب كرده، و آن را مايه نظام الفت و عزت دينشان قرار داده است . چه توده مردم جز با صلاح زمامداران، راه صلاح در پيش نگيرد، و زمامداران جز با درستي و پايداري مردم، اصلاح نپذيرند . اگر ملت‏حق حاكم را ادا نمايد و حاكم نيز چنين كند، حق در بينشان عزت يابد، قواعد دين قوام گيرد، رايات عدل برافراشته شود، سنتها بر مجاري خود روان گردند، و در نتيجه روزگار اصلاح شود، و اميدها به بقاي دولت فزوني يابد، و دل دشمنان را نوميدي فرا گيرد . ليكن اگر توده مردم به نافرماني بر حاكم گستاخ شوند، يا حاكم بيدادگري و ستم پيشه كند، اهداف و مقاصد چندگونه شود . نشانه‏هاي ستم سر برافرازد . دين روي به تباهي گذارد . سنتهاي راستين رها شوند . هوسها كارفرمايي كنند و احكام خداوندي تعطيل گردند . بيماري دلها را فروگيرد چنانكه بزرگي حقي كه به تعطيل افتاده، و خطر باطلي كه رواج گرفته دلي را نلرزاند . در آن روز نيكان به خواري درافتند و تباهكاران به عزت و جاه رسند، و بازخواستهاي الهي از بندگان بسيار شود، در آن روز بر شماست كه به خيرخواهي و صلاح‏انديشي هم بنشينيد و به كمال تعاون و همياري برخيزيد .

و درباره همكاري حاكم و مردم مي‏گويد:

«. . . و لكن من واجب حقوق الله علي عباده النصيحة بمبلغ جهدهم و التعاون علي اقامة الحق بينهم و ليس امرؤ و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته بفوق ان يعان علي ما حمله الله من حقه و لا امرؤ و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون بدون ان يعين علي ذلك او يعان عليه‏» . (24)

. . . وليكن از واجب‏ترين حقوق خداوندي بر بندگان اين است كه تا حد توان در نصيحت و راهگشايي هم بكوشند، و در اقامه حق در جامعه يار هم باشند . در گزاردن حق كسي از اعانت‏بي‏نياز نيست، هر چند منزلت او در برابر حق والا و در فضيلت دينداري مقدم فرض شود . و هيچكس نيست كه به هواي حق نشتابد يا حق به حمايتش نيايد، هر چند او را خوارمايه بشمرند يا به چشم حقارت در او بنگرند .

1 - نهج‏البلاغه، خ 40، بند 1 و 2 و 3 .

2 - نهج‏البلاغه، خ 131، بند 5 و 6 و 7 .

3 - همان، ق شماره 110 .

4 - همان، ق 73 .

5 - همان، ن 53، بند 8 و 9 و 10 .

6 - همان، همانجا، بند 121 و 122 و 123 .

7 - همان، همانجا، بند 131 و 130 .

8 - همان، همانجا، بند 146 و 147 .

9 - همان، همانجا،

بند 35 و 36 و 37 و 38 .

10 - همان، همانجا .

بند 17 و 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 .

11 - همان، همانجا، بند 3 و 4 .

12 - همان، خ 40، بند 2 و 3 .

13 - همان، خ 34، بند 9 و 10 .

14 - همان، خ 105، بند 10 و 11 .

15 - همان، ن 53، بند 1 .

16 - همان، خ 216، بند 1 و 2 و 3 و 4 .

17 - همان، خ 216، بند 5 و 6 .

18 - همان، ن 53 بند 149 و 150 .

19 - همان، خ 216،

بند 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 .

20 - همان، خ 34، بند 10 .

21 - همان، ن شماره 50، بند 4 و 5 .

22 - همان، خ 216، بند 24 .

23 - همان، خ 216،

بند 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 .

24 - همان، خ 216، بند 14 و 15 و 16 .

/ 1