حقوق متقابل مردم و حكومت
محمد مهدي شمسالدينچكيده
حقوق متقابل مردم و حكومت از جمله مباحثي است كه همواره مطرح بوده و در آغاز بايد ديد كه اين حقوق چگونه معني و مفهوم پيدا ميكند و اصولا خاستگاه اين معني و مفهوم چگونه از حكومت نشات ميگيرد؟ گاهي حكومتبراي خانداني از اشراف بنيان نهاده شده است، طبيعتا حاكم تمام نيرو و توان خود را در راستاي تامين مطامع و منافع پشتوانههاي قدرت خود به كار ميبندد . گاهي حكومتبراي تامين منافع و مصالح طبقهاي يا قشري و يا حزبي خاص تشكيل ميگردد و در اين صورت طبقه حاكم تنها در خدمت همان گروه خاص گام برميدارد، نه در جهت منافع توده مردم . و بالاخره گاهي حكومت از توده مردم نشات گرفته و خود را خدمتگذار مردم ميداند، يعني همان حكومتي كه در نهجالبلاغه و سيره اميرمؤمنان (ع) از آن سخن به ميان ميآيد . در اينجاست كه حقوق متقابل مردم و حكومت معني پيدا ميكند . اين مقاله در حد امكان به اين مسئله پرداخته است . حكومت در اصل نهادي اجتماعي است، زيرا، طبيعت اجتماع وجود حكومت را ايجاب ميكند . اما اين نهاد در اسلام علاوه بر صبغه اجتماعي، طبيعت ديني هم دارد، براي اينكه جامعه اسلامي در درجه اول جامعهاي ديني است، يعني مبدئي كه در تنظيم امور اقتصادي، سياسي و نظامي از آن الهام گرفته ميشود، تنها شريعت الهي است . امام (ع) در ميان همين حقيقت در جواب خوارج - روزي كه فرياد برآوردند: حكومتخاص خداست - فرمود: «كلمة حق يراد بها الباطل! نعم انه لاحكم الا لله، ولكن هؤلاء يقولون: لاامرة الا لله، و انه لابد للناس من امير بر او فاجر يعمل في امرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر، و يبلغ الله فيها الاجل، و يجمع به الفيء، و يقاتل به العدو، و تامن به السبل، و يؤخذ به للضعيف من القوي، حتي يستريح بر، و يستراح من فاجر .» (1) كلمهاي حق است كه با آن، منظور باطل خود را بيان ميكنند . آري، همانا كه جز خداي را فرمان نيست، اما اينان ميگويند: جز خداي را اميري نيست . حال آنكه مردمان را ناچار بايد اميري باشد خواه نيكوكار خواه بدكار تا در آن حكومت، مؤمن به كار آخرت پردازد، و كافر از دنيا بهرهمند و برخوردار گردد، و خداوند مرگ مردمان را به هنگام برساند، و غنيمتبه كمك آن امير گرد آيد و به مدد او با دشمن نبرد شود، و راهها امنيتيابد، و حق ناتوان از توانا گرفته شود تا نيكوكار آسايش يابد و بدكار در امان ماند . اين كلام امام (ع) كه «مردمان را ناچار بايد اميري باشد» ، ضرورتي را بيان ميكند كه واقعيت اجتماع آن را ميطلبد، و هرگز از آن چاره نيست، و اگر چه در نبودن فرمانروايي عادل حكومتحاكمي به كار به نهايت زيانبار است، ولي با وصف اين زيانباري، از هرج و مرجي كه پيوندهايي اجتماع را از هم پاره ميكند بهتر است . و البته ناگفته نماند كه امام (ع) در اينجا به ماهيتحكومت اسلامي نظر ندارد، بلكه تنها قصد وي اثبات ضرورت حكومت در برابر هرج و مرجطلبي خوارج است .صفات امام يا حاكم
در آغاز بحث، اين سؤال مطرح است كه اگر امامت امر لازمي باشد، آيا صحيح است كه هر كسي به آن رسيد بدون توجه به شخصيت و لياقتش، صاحب مقام امامتشمرده شود، يا اينكه بايد كسي آن مسئوليت را به عهده گيرد كه به داشتن صفاتي از ديگر مردم ممتاز باشد؟ مسلمانان به اتفاق معتقدند كه تنها كسي به مقام امامت ميتواند برسد كه از شرايط ويژهاي برخوردار باشد، ولي در داشتن يا نداشتن شرايط اختلاف نظر دارند . ما اكنون درصدد آن نيستيم كه شرايط امام حاكم را از نظر جميع فرق اسلامي بيان كنيم . درباره اين موضوع در كتاب «نظامالحكم و الادارة في الاسلام» بحث كافي كردهايم . اما بايد بگوييم كه در نهجالبلاغه تفصيل دقيق اين شرايط بيان نشده است، يا لااقل در آنچه از كلام امام (ع) در دست ما هست، بخش مستقلي در بيان اين موضوع وجود ندارد، بلكه ايشان (ع) در ضمن گفتههاي خويش به بعضي از شرايط اشاره فرموده، و از بقيه آن چشم پوشيدهاند . او اين شرايط را براي امام لازم ميداند: بايد كريمالنفس باشد، تا شدت حرص و طمع، او را به تجاوز به اموال مسلمانان برنينگيزد; بايد عالم باشد، زيرا كه امام بايد مسلمانان را به علم و آگاهي راهبري كند، وگرنه امت را به ضلالتخواهد افكند; نرمخوي و بلندنظر باشد; در تقسيم بيتالمال عدالت پيشيه گيرد، و به رعايت مساوات بكوشد، و به حكم تمايلات و هوس خود شخصي را به ديگري ترجيح ندهد; در دادرسي و قضاوت پاك باشد، تا دستبه رشوه نيالايد، زيرا اين كار او را از صدور حكم عادلانه بازخواهد داشت; بالاخره بايد سنت را به كار بندد و حدود را جاري كند اگر چه به زيان نزديكترين خويش او باشد و همانگونه كه انتظار دارد ديگران حق او را ادا كنند، وي نيز اداي حقوق ديگران را بر خود فرض بشمارد . امام (ع) فرمود: «و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون في اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافي فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشي في الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنة فيهلك الامة».(2)بيترديد دانستهايد كه سرپرست ناموس، خون، اموال، احكام و امامت مسلمانان نبايد: بخيل باشد كه چشم حرص بر اموالشان دوزد، و جاهل كه با ناداني خود به گمراهيشان برد، و بيدادگر كه به ستمكاري پريشانشان سازد، و در تقسيم اموال بيعدالت كه گروهي بر گروهي ديگر برتر دارد، و رشوهستان كه حقوق مردم تباه سازد و حدود الهي را ضايع گذارد، و فروگذارنده سنت كه امت را به نابودي كشد . و نيز فرمود: «و لا يقيم امر الله سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع» . (3) تنها كسي امر خداي را بر پاي ميتواند داشت كه در احقاق حقوق مدارا نكند و به ملايمت و فروتني نگرايد، و در پي طمع نباشد . و درباره امام و رهبر فرمودند: «من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم» . (4) هر كه خود را پيشواي مردم داند، بايد كه بيش از ديگران به تعليم خويش بپردازد، و پيش از آنكه بگويد رفتار خويش را رهنماي تاديب آنان گرداند، و آن كه به تعليم و تهذيب خويش ميكوشد از آن كه آموزگار و ادبآموز ديگران است، به احترام و گرامي اشتشايستهتر است . اين سخن، بيانگر فلسفهاي است كه به نظر امام حكومت، به عنوان ضرورتي اجتماعي و تامين كننده مصالح جامعه، بر آن استوار است، و هرگز حكومتي نميتواند در پي مصالح جامعه برآيد مگر اينكه انساني در راس آن قرار گيرد كه داراي همه اين مشخصات، و آگاه از مسئوليتخود باشد . اما وقتي حاكم مسئوليتخود را نشناسد، و در اصلاح جامعه و پيشبرد آن نكوشد بيترديد دستگاه حكومت ابزار ستمي بيش نخواهد بود .حكومت از نظر امام (ع)، حاكم و مردم
حقوق مردم بر حاكم، معني خود را از طبيعتحكومتي ميگيرد كه او در پيش گرفته است . گاهي حكومتبراي خانداني از اشراف بنيان گذاشته ميشود، و تمام نيروي خود را در خدمت كساني كه پشتوانه قدرت او هستند به كار ميبرد . گاهي براي تامين مصالح طبقهاي از طبقات جامعه به وجود ميآيد، در اين صورت حاكم و دستگاه حكومت تنها در خدمت آن طبقه است و هرگز به مصلحت توده مردم نميانديشد مگر اينكه غيرمستقيم، منافع آن به طبقه حاكم بازگردد . و بالاخره گاهي حكومتبراي توده مردم بنيان ميگردد، و اينجا حاكم تنها براي ملت كار ميكند . در نوع اخير، مردم نسبتبه حكومتحقوقي دارند كه شايسته استبه آن بپردازيم . اما نخستبايد پرسيد كه نهجالبلاغه چه نوع حكومتي را نويد ميدهد؟ وقتي به نهجالبلاغه مراجعه ميكنيم ميبينيم حكومتي كه علي (ع) خود در پيش گرفته است و كارگزارانش را بر آن فرمان ميدهد، حكومتي است كه تنها براي توده مردم به وجود آمده است . ما در مقاله «جامعه و طبقات اجتماعي در نهجالبلاغه» گوشهاي از اين معاني را بيان كردهايم و ديديم كه امام (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر، چگونه اساس محكم و استواري وضع ميكند تا حكومتي براي توده مردم، و تنها توده مردم، بنيان شود; حكومتي كه تنها به منافع طبقه خاصي نينديشد و حقوق مردم را صرف رفاه و خوشبختي آن طبقه نسازد . در اين بخش به بيان شواهدي ميپردازيم كه به خوبي نشان ميدهد حكومت علي (ع) تنها درصدد تامين مصالح مردم بوده، و بر چنين حكومتي نيز توصيه ميكرد . اميد است كه بتوان در اين مقال تصويري از حكومت را از نظر امام علي (ع) نشان دهد . از ضروريات اوليه يك حكومت مردمي و صالح، پيوند معنوي مابين رئيس حكومت و توده مردم است . حاكم آنگاه ميتواند به اين توفيق دستيابد كه آمال و آلام مردم را درك كند، نيازها و زمينه نگرانيشان را بشناسد و با توجه به اين آگاهي در تامين مصلحتشان همت گمارد، و هر كاري را در راه اصلاح مردم جهتبخشد، و سرانجام به توده مردم اطمينان دهد كه نگهبان مصالح و مراقب خير آنهاست، بر تمامي امور احاطه داردو در مصلحتشان ميكوشد، تا حكومت او را به جان و دل و محبت و ايثار بپذيرند، و در هر جايي و هر كاري با آن همكاري و همدستي كنند . اما اگر حاكم، دريچه قلب خود را بر آنان ببندد و چشم نظارت و عنايت از آنان فروپوشد، توفيق اين حسن تفاهم هرگز به دست نخواهد افتاد، چرا كه بدون شناخت واقعيتحال مردم، چگونه ميتوان به صلاح آنان قدم برداشت، و نتيجه چنين بيگانگي آن است كه پشتوانه محبت و حمايت توده مردم از او سلب شود، و آنان احساس كنند كه مسئول حكومت همانند انگلي كه بر پيكر جانوران ميچسبد و از خون آنان تغذيه ميكند، بيگانه خطرناكي است كه بر آنان تحميل شده است . امام فرمود: «و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان اما اخ لك في الدين و اما نظير لك في الخلق يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يؤتي علي ايديهم في العمد و الخطا فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيك الله من عفوه و صفحه» . (5) دل سراپرده محبت توده مردم كن، بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش . مباد كه چون درنده شكارافكن به خونريختن آنانپردازي، چه آنان بر دو گروهند: يا در دين با تو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر . اما از آنان لغزش سر ميزند، و بيماريهاي رواني بر آنان عارضي ميگردد و خواه ناخواه به ناروا دست ميزنند، پس آن سان كه دوست ميداري خداي بر تو ببخشايد و از گناهانت درگذرد، تو نيز بر آنان ببخشاي و از خطاهاشان درگذر . براي اينكه اين رابطه دوجانبه برقرار گردد و قابل دوام باشد، بر حاكم است كه با توده مردم درآميزد تا مستقيما از خواستههاي آنان آگاه شود، چه دوري و جدائيش از مردم، او را از واقعيت احوال آنان بيخبر نگاه خواهد داشت، و اين كار خود بخود مايه انصراف قلوب و سبب بيزاري مردم را فراهم خواهد ساخت . امام (ع) فرمود: «فلا تطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق و قلة علم بالامور و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالي بشر لا يعرف ما تواري عنه الناس به من الامور و ليست علي الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب» . (6) چنين مباد كه ديري از توده مردم چهره بپوشي، چه روي نهان داشتن حكمرانان از توده مردم شعبهاي از تنگ حوصلگي و اندك آگاهي داشتن از كارهاست . اگر حكمران از مردم روي نهان كند، به اموري كه از او پنهان است آگاه نميتواند شد; از اين رو، كار بزرگ در نظر توده مردم خرد مينمايد و كار خرد بزرگ، نيكو زشت جلوه ميكند و زشتي نيكو، و حق به باطل درميآميزد . همانا كه فرمانروا بشر است و از كارهايي كه مردم از او پوشيده ميدارند بيخبر، و حق را نشانههايي نيست كه با آن نشانهها راستيها از دروغها شناخته آيد . و براي اينكه مابين حاكم و توده مردم رشته محبت استوار بماند و دلهاي خلق به حسن ظن و دوستي او بتپد، بر اوست كه با كار خود توهم هر نوع ظلم و ستمي را از ذهن مردم بزدايد، و برنامه كار و خط مشي خود را صادقانه براي آنان ترسيم كند، تا با ايمان به صلاحيت و شايستگي او و درستي كار و برنامهاش، به تاييد روش و سياست او برخيزند . حاكم نبايد به سبب خدمات خود، بر مردم منت نهد، چرا كه مقتضاي مقام زمامداري خدمتبه مردم است و بيترديد منتگذاري ارزش خدمت او را از ميان خواهد برد . به علاوه زمامدار بايد در وعدههايي كه به مردم ميدهد، و در كارهايي كه انجام داده است از دروغ و بزرگنمايي بپرهيزد، زيرا وعده دروغ زمينه بدبيني و دشمني را مهيا ميكند و بزرگنمايي نيز عين دروغ است . امام (ع) فرمود: «و ان ظنت الرعية بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فان في ذلك رياضة منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم علي الحق» . (7) اگر توده مردم به اشتباه ستمگرت پنداشتند و بر تو خرده گرفتند، عذر خويش به صراحتبا آنان در ميان نه و با بيان آن بدگمانيشان را از خويش بگردان، كه اين كار ترا رياضت نفس است، و توده مردم را عرض پوزش و مدارا، و به اين كار نيازي كه تو داري كه مردم به حقيقت پي برند، برآورده گردد . و نيز گفت: «و اياك و المن علي رعيتك باحسانك او التزيد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك فان المن يبطل الاحسان و التزيد يذهب بنور الحق و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس قال الله تعالي كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» . (8) بپرهيز از منت نهادن بر توده مردم به احساني كه با آنان ميكني، و بپرهيز از آن كه كار خود را از روي افتخار بيش از واقع وانمود سازي، يا به مردم وعده دهي و به تخلف در انجام آن درنگ كني، چه منت، احسان را تباه سازد، و بزرگتر جلوه دادن كار نور حقيقت را بزدايد، و خلاف وعده كردن نزد خداي و خلق موجب كينه و خشم گردد . خداي تعالي فرمود: اگر وعده به جاي نياوريد، خداي سختبه خشم درآيد . مطمئنترين وسيلهاي كه دوستي حاكم را در دلهاي مردم استوار ميكند، و آنها را به همكاري با او و حمايت و دفاع از او برميانگيزد، همان است كه امام در سخنان خود ميگويد: «و اعلم انه ليس شيء بادعي الي حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم و تخفيفه المئونات عليهم و ترك استكراهه اياهم علي ما ليس له قبلهم فليكن منك في ذلك امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا و ان احق من حسن ظنك به لمن حسن بلاؤك عنده و ان احق من ساء ظنك به لمن ساء بلاؤك عنده» . (9) هيچ چيز، حسن ظن حاكم را به توده مردم چنان بر نميانگيزد كه احسان او به آنان، سبكبار ساختن آنان و وادار نكردنشان به چيزي كه به آن توانا نيستند . در آنچه گفتيم بكوش تا به توده مردم حسن ظن يابي كه حسن ظن به توده مردم رنجي سنگين از دل تو برميگيرد . شايستهترين كس به حسن ظن تو اوست كه درباره وي نيكيها كرده باشي، و ناشايستهتر كسي است كه به تيمارش نپرداخته باشي . اما اين همه سفارش براي چيست؟ براي اينكه حكومت تنها براي مردم و مصالح مردم كار كند، و از اين است كه حاكم بايد مصلحت توده مردم را وجهه نظر خود سازد، و اقدامات گوناگون خويش را بر اساس نيازهاي جامعه پايهريزي كند . اما هيئتحاكمه از برگزيدگان و خواص مردمند، و ميپندارند هر چيزي در دست و اختيار آنهاست و گفته و خواستهشان بايد اجابت و اطاعتشود . اين طبقه در قلمرو حكومت امام هرگز از امتيازي برخوردار نيستند، و افراد آن با تمامي آحاد مردم يكسانند، و از وظايف حاكم است كه اگر كسي از اينان از حدود قانون تجاوز كند، يا بيش از حق خود چيزي بخواهد او را هدايت و تنبيه نمايد . امام (ع) فرمود: «انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوي من رعيتك فانك الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده و من خاصمه الله ادحض حجته و كان لله حربا حتي ينزع او يتوب و ليس شيء ادعي الي تغيير نعمة الله و تعجيل نقمته من اقامة علي ظلم فان الله سميع دعوة المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد . و ليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعية فان سخط العامة يجحف برضي الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة و ليس احد من الرعية اثقل علي الوالي مئونة في الرخاء و اقل معونة له في البلاء و اكره للانصاف و اسال بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة فليكن صغوك لهم و ميلك معهم» . (10) در مورد حق خداي و حقوق مردم و شخص خويش و خاندانت و كساني كه به آنان مهر ميورزي انصاف را بپاي، كه اگر چنين نكني بيداد كرده باشي، هر كه با بندگان خداي بيداد كند، خداي به جاي بندگان خود با او خصمي كند و هر كه با خداي درافتد، حجتش نپذيرد و تا دست از بيداد نكشد و توبه نكند، همچنان با خداي در پيكار بوده باشد . براي دگرگون ساختن نعمتخداي و دچار شدن به قهر بيامان او، چيزي همچون پاي فشاري در بيدادگري نيست، چه، خداي بيش از هر چيز دعاي ستمديدگان ميشنود، و در كمين ستمكاران است.اما بايد ميانهروي در حق را، و گسترش عدالت را و عمل به آنچه را كه بيشتر مايه دلخوشي توده مردم است، بيش از هر چيز دوستبداري، چه ناخشنودي توده مردم خرسندي خواص را بياثر ميسازد و در زمينه خشنودي توده، ميتوان از ناخرسندي خاصان چشم پوشيد هيچيك از توده مردم مانند طبقه خاصان نيستند . اينان در دوران آساني بر دوش والي بار گرانند، و در روزگار سختي كمتر از همه به ياري او برميخيزند، و انصاف را خوش نميدارند، و در طلب پافشاري ميكنند، و در برابر عطا ناسپاسند . و به هنگام منع عطا، پوزشناپذير، و در ايام محنت ناشكيبا . همانا كه توده مردمند كه ستون دينند و سواد اعظم مسلمانان، و كارساز برگ و نوا، و آماده نبرد با دشمن ملك و ملت . پس بايد كه خاطرات از روي صفا به آنان گرايش داشته باشد . امام معتقد است كه حكومت تنها براي مردم به وجود ميآيد، و از اين رو بايد كارهايش براي مردم و تنها براي مردم باشد . در چنين حكومتي اموالي كه از طريق اخذ ماليات و درآمدهاي ديگر، به دست ميآيد در راه ارضاي شهوات گروه خاصي صرف نميشود، گروهي كه تنها به زمان حال ميانديشند و آرزوهاشان به لذتهايشان محدود است و به عيش و نوش و لهو و لعب سرگرمند، بلكه اين مال كه از يكايك افراد مملكت گرد ميآيد بايد در خدمات عمومي، و مؤسسات عامالمنفعه به كار رود . سخنان اميرمؤمنان (ع) در اين باره صريح است و بارها به كارگزاران خود، در نگهداري اموال عمومي، صرف به هنگام و به مورد و پرهيز از تضييع آن تاكيد ميكند . امام علي (ع) ميفرمايد: «و انظر الي ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الي من قبلك من ذوي العيال و المجاعة مصيبا به مواضع الفاقة و الخلات و ما فضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا» . (11) و به آنچه از بيتالمال نزد تو گرد آمده است، رسيدگي كن و از آن به عيالمندان و گرسنگان اطراف خود بده، و بكوش كه براستي به نيازمندان و فقيران داده باشي، و آنچه افزونتر شود، نزد ما بفرست تا آن را به محتاجان تقسيم كنيم . مراجعه شود به بخش نامهها: نامهاي به اشعثبن قيس كارگزار آذربايجان، شماره 5 نامهاي به زيادبن ابيه، شماره 20 سفارش امام (ع) به متصدي گردآوري زكات، شماره 25 و 26 و 41 نامهاي به مصقله بن هبيرة، شماره 43 نامهاي به عثمان بن حنيف، كارگزار بصره، شماره 45 نامهاي به متصديان اخذ خراج، شماره 51 عهدنامه اشتر، شماره 53 و نامهاي به قثم بن عباس كارگزار مكه، شماره 67 .حقوق مردم نسبتبه حاكم
وقتي امام (ع) خود اساس چنين حكومتحقي را بنيان گذاشت، و در دوره خلافتخود بدينگونه حكومت كرد، و ديگران را هم بدان توصيه نمود، پس حق اين است كه سخن از حقوق مردم در اين بحث جايي بسزا داشته باشد . امام (ع) از بيان اين حقوق و حقوق حاكم نسبتبه مردم غافل نبود، و در جاي جاي سخنان خود به اين موضوع پرداخت . اما نخستبايد ببينيم از ديدگاه امام مردم نسبتبه حاكم چه حقي دارند . اميرمؤمنان (ع) در يكي از خطبههاي خود درباره حاكم ميگويد: «. . . و يجمع به الفيء و يقاتل به العدو و تامن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوي حتي يستريح بر و يستراح من فاجر . . .» . (12) و غنيمتبه كمك او گرد آيد، و به مدد او با دشمن نبرد شود و راهها امنيتيابد و حق ناتوان از توانا گرفته شود، تا نيكوكار آسايش يابد و از بدكار در امان ماند . و در جاي ديگر ميگويد: «. . . فاما حقكم علي فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا . . .» . (13) حق شما بر من اين است كه خيرخواه شما باشم و نياز شما را از خانه ملت، چنانكه در خور استبرآورم، و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد و آداب آموزم تا دانا گرديد . و نيز ميگويد: «انه ليس علي الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ في الموعظة و الاجتهاد في النصيحة و الاحياء للسنة و اقامة الحدود علي مستحقيها و اصدار السهمان علي اهلها . . .» . (14) امام وظيفهاي ندارد جز آنچه از سوي خداوند بدان ماموريتيافته است، و آن عبارت است از: ابلاغ موعظه، كوشش در نصيحت، احياء سنت، اجراي حدود در موارد لزوم و دادن حق هر كس از بيتالمال . در آنچه گذشت امام (ع) حقوق رعيت را نسبتبه حاكم، بدين ترتيب خلاصه ميكند: 1 - ايجاد امنيت در كشور و دفع اشرار داخلي و مهاجمان خارجي . 2 - تامين جنبه اقتصادي و تعليم و ارشاد جامعه . 3 - برقرار كردن عدالت اجتماعي . شايسته است كه اجمال كلام او را هم بياوريم، البته بايد يادآوري كنيم عهدنامه مالك اشتر طولانيترين عهدنامههايي است كه او نوشته و در آن حقوق مردم را جامعتر از موارد ديگر بيان كرده است . وي در ابتداي عهدنامه اين حقوق را به اجمال ذكر ميكند و پس از آن به تفصيل آن ميپردازد . در بيان اجمالي ميگويد: «هذا ما امر به عبد الله علي امير المؤمنين مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه حين ولاه مصر جباية خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها» . (15) اين است فرمان بنده خداي، علي اميرمؤمنان، به مالك پسر حارث اشتر، هنگامي كه او را والي مصر گردانيد تا خراج آن ديار بستاند و با دشمنان آن پيكار كند و كار مردم به سامان آورد و شهرهاي آن آبادان سازد . و بعد از آن در طول عهدنامه همين معاني را به شرح بيان ميكند . در بخش اول درباره وظيفه و مسئوليت فرماندهان نظامي سخن ميگويد، و روش شايستهاي را كه حاكم براي استفاده از كار آنان بايد در پيش گيرد بيان ميدارد، و سپس درباره دستگاه حكومت: واليان، وزيران، قاضيان، و اساسي كه حكومتي عادل، مترقي و آگاه را بنيان مينهد به تفصيل ميپردازد . آنگاه درباره كشاورزان، بازرگانان، پيشهوران، فقيران و محرومان سخن ميگويد و حقوقشان را بر حاكم از جمله فراهم كردن امكانات و تهيه بهترين وسائل براي پيشبرد كار آنان برميشمرد . و بالاخره از عمران و آباداني كشور ميگويد و نقش و اهميت آباداني مملكت را در استقرار امنيت، و رفاه و پيشرفت جامعه خاطرنشان ميسازد . امام (ع) در اين عهدنامه، به تمامي ابعاد جامعه و گروهها و طبقات اجتماعي توجه دارد و در آن حقوق همه مردم را بيان ميكند . آن حضرت در هنگام سخن از طبقات اجتماعي، هرگز به گونهاي تجريدي و ذهني بحث نميكند، و هر طبقهاي را به اعتبار حقوق و ارزش آن، مورد توجه قرار ميدهد . او هرگز همه آراء و افكار اجتماعي خود را در قالب خشك علمي بيان نميدارد، بلكه بخشي از آن را در تجارب عملي خود نشان ميدهد، به عبارت ديگر امام به جاي اينكه انديشههاي خود را از ارزش و اعتبار عملي تهي سازد و تنها به صورت حقيقت مجرد علمي بيان دارد، به شكل حقايق عيني تمام عيار و زنده و پويايي ابراز ميكند كه اين حقايق حيات و حركتخود را از جامعه گرفته است .حقوق حاكم نسبتبه مردم
امام هنگام بحث از طبيعت «حق» ميگويد: هرگز ممكن نيستبراي كسي حقي پديد آيد مگر اينكه در ازاء وظيفهاي قرار گيرد . يعني حق و وظيفه، همواره در راستاي يكديگرند . هر جا حقي است وظيفهاي همراه دارد . برخلاف شيوه تفكر بسياري از مردم كه «حق» را به كمال طلب ميكنند، بدون آنكه وظيفهاي براي خود بشناسند، غافل از اينكه وقتي آدمي از اداي وظيفه سر باز ميزند، اصولا حقي براي او به وجود نخواهد آمد . امام (ع) ميگويد: «. . . فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف لا يجري لاحد الا جري عليه و لا يجري عليه الا جري له و لو كان لاحد ان يجري له و لا يجري عليه لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه لقدرته علي عباده و لعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه و لكنه سبحانه جعل حقه علي العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله» . (16) دامنه حق در گفتار، از هر چيزي گستردهتر و در كردار به انصاف، عرصه آن از هر چيزي تنگتر است . هيچكس حقي نميتواند داشت مگر اينكه وظيفهاي براي او پديد آيد، و بر هيچكس وظيفهاي نميتوان دانست مگر اينكه حقي پيدا كند، و اگر حقي بيوظيفه براي كسي باشد خاص خداي - سبحانه و تعالي - است كه آفريدگانش چنين حقي بر او ندارند، و اين به سبب قدرت اوست كه بر بندگانش دارد، و عدالت او در هر امري كه قضايش بدان تعلق ميگيرد . اما خداوند حق خويش را بر بندگانش اين قرار داده است كه فرمانپذير او باشند، و در برابر، آنان را از فضل و احسان خود به پاداش، ثوابي دو چندان خواهد داد . و نيز فرمودهاند: «ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس علي بعض فجعلها تتكافا في وجوهها و يوجب بعضها بعضا و لا يستوجب بعضها الا ببعض» . (17) آنگاه از حقوق خويش براي بعضي نسبتبه ديگران حقوقي قرار داد، و آن را در جهات گوناگون برابر ساخت، بعضي از اين حقوق، حقوق ديگري را ايجاب ميكند، و وجوب بعضي، از آنها وقتي تحقق مييابد كه در برابر آن حق ديگري واجب شود . از اينجا دانسته ميشود كه حقوق حاكم امتياز ويژهاي نيست كه حكومتبه وي بخشيده باشد، زيرا به نظر امام (ع) زمامداري هرگز حق شخصي براي حاكم پديد نميآورد، اين است كه به نماينده خود در مصر، مالك اشتر، ميگويد: «و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوة و التغابي عما تعني به مما قد وضح للعيون فانه ماخوذ منك لغيرك و عما قليل تنكشف عنك اغطية الامور و ينتصف منك للمظلوم» . بپرهيز كه چيزي را كه مردم همه در آن با يكديگر برابرند بيشتر به خود اختصاص دهي، بترس از تغافل ورزيدن از چيزي كه به يقين پيوسته و مورد اهتمام مردم است . چه، در برابر ديگران جوابگوي آن باشي و پس از اندك زمان پرده از آن برافتد و انصاف ستمديده از تو بستانند . (18) همچنين خطاب به يارانش در صفين ميگويد: «و ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع الثناء و لستبحمد الله كذلك و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو احق به من العظمة و الكبرياء . و ربما استحلي الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا علي بجميل ثناء لاخراجي نفسي الي الله سبحانه و اليكم من التقية في حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لا بد من امضائها فلا تكلموني بما تكلم به الجبابرة و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطوني بالمصانعة» . (19) و بدترين صفات واليان آن است كه مردم نيكوكار گمان خودستايي به آنان برند، و كارشان بر كبر و خودخواهي حمل شود . هرگز نميخواهم چنين خيال كنيد كه ستايش و مدح را از كسي خوش دارم، خداي را شكر كه چنين نيستم، اگر هم سخن ستايشآميزي را دوست ميداشتم، آن ميل را به سبب ناچيزي خود در پيشگاه خداوند - سبحانه - بازميگذاشتم، كه او به عظمت و كبرياء سزاوارتر است . چه بسا مردم تحسين و ستايش را بعد از ديدن كار بزرگي خوشايند بدارند، اما شما هرگز براي اداي وظايفي كه هنوز آن را به انجام نرساندهام و اگر آن را ترك ميكردم سزاوار عقاب بودم و فرايضي كه به اجراي آن ناچارم، مرا نستاييد، با من به عباراتي كه با گردنكشان و ستمكاران سخن گفته ميشود سخن نگوييد، و به احتياطي كه با خودخواهان زود خشم روبرو ميگردند روبرو نشويد، و محافظهكارانه با من صحبت نكنيد . اما اگر حقوق حاكم به مثابه امتياز ويژهاي نباشد، بايد پرسيد پس از چه مقولهاي است؟ جواب اين است كه حقوق حاكم - چنانكه به اجمال در نهجالبلاغه آمده است - امتيازاتي است كه ضرورتا براي اقامه و استمرار حكومتبه وي عطا ميشود، و آن حقوق بدين ترتيب است: «فاما حقي عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة في المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين آمركم» . (20) اما حقي كه من بر شما دارم اين است كه در پيمان بيعت، وفادار باشيد و در حضور و غيبت من خيرخواه من باشيد و هنگامي كه شما را بخوانم به دعوت من پاسخ گوييد و زماني كه فرمان دهم، فرمان بريد . و نيز: «و لي عليكم الطاعة و الا تنكصوا عن دعوة و لا تفرطوا في صلاح و ان تخوضوا الغمرات الي الحق» . (21) . . . و بر شما واجب آيد كه طاعت من كنيد، و چون شما را فراخوانم درنگ نكنيد، و در اجراي صلاح كوتاهي نورزيد، و در راه حق در امواج دشواريها فرورويد . و نيز: «فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل» . (22) از اظهار صريح سخن حق، يا مشورت به عدل، خودداري نكنيد . اما همه اين حقوق، به وفاداري مردم نسبتبه پيمان و بيعتشان بازميگردد، يعني روزي كه امت زمام حكومت را به دست امام ميسپارد، با او به اطاعت و فرمانبرداري پيمان ميبندد، و چنانچه او، امت را به امري فراخواند يا به كاري فرمان دهد، و نپذيرند و از اطاعتسرپيچي كنند، و يا به نصيحت و خيرخواهي به صلاح او نكوشند و بر دوستي او پايدار نمانند، حاكم براي اداره صحيح مملكت قدرتي نخواهد داشت .همكاري دولت و مردم
براي اينكه دولتي بتواند حتي در بخشي از كارهاي خود توفيق يابد، بايد براي اقدامات خود جوي سالم و مناسب پيدا كند . به وجود آمدن چنين جو مناسبي، در گرو اين است كه براي اصلاح و پيشبرد كارهاي جامعه و امور مملكت در حاكم و مردم علاقه مشتركي پيدا شود . منظور از اين علاقه مشترك روح تعاون، و همكاري دولت و ملتبراي پرداختن به امور است، و هنگامي اين روح تعاون به وجود ميآيد كه هر كس چون به حق خود رسيد، به وظيفهاش عمل كند . براي حصول اين مقصود مردم بايد حق حاكم را ادا نمايند: وقتي فرمان دهد فرمانبردار او باشند، به خواسته او پاسخ گويند، و در وقت مقتضي به نصيحت و انتقاد سازنده، خيرخواهي خود را نسبتبه او نشان دهند . متقابلا بر حاكم نيز واجب است كه تمام كوشش و همتخود را در راه اصلاح امور مردم به كار بندد . اما زماني كه مردم با حاكم بر سر عهد و اطاعت نباشند، و صادقانه به يادآوري و تذكر برنخيزند و در هنگام نياز به خواسته او جواب مثبت ندهند، يا برعكس مردم به وظايف خود عمل كنند ولي حاكم تمامي امكانات كشور را به خدمت منافع خود گيرد و از مصالح ملت چشم بپوشد، آن روز، روزگار شيوع ظلم، تسلط ستمكاران، و فساد دولتخواهد بود . امام (ع) فرمود: «و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالي علي الرعية و حق الرعية علي الوالي فريضة فرضها الله سبحانه لكل علي كل فجعلها نظاما لالفتهم و عزا لدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة و لا تصلح الولاة الا باستقامة الرعية فاذا ادت الرعية الي الوالي حقه و ادي الوالي اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين . و اعتدلت معالم العدل و جرت علي اذلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع في بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء . و اذا غلبت الرعية واليها او اجحف الوالي برعيته اختلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال في الدين و تركت محاج السنن فعمل بالهوي و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد . فعليكم بالتناصح في ذلك و حسن التعاون عليه» . (23) از مهمترين حقوقي كه خداوند - سبحانه - فرض كرده است، حق حاكم بر مردم، و حق مردم بر حاكم است . اين حق را خداوند براي هر يك نسبتبه ديگري واجب كرده، و آن را مايه نظام الفت و عزت دينشان قرار داده است . چه توده مردم جز با صلاح زمامداران، راه صلاح در پيش نگيرد، و زمامداران جز با درستي و پايداري مردم، اصلاح نپذيرند . اگر ملتحق حاكم را ادا نمايد و حاكم نيز چنين كند، حق در بينشان عزت يابد، قواعد دين قوام گيرد، رايات عدل برافراشته شود، سنتها بر مجاري خود روان گردند، و در نتيجه روزگار اصلاح شود، و اميدها به بقاي دولت فزوني يابد، و دل دشمنان را نوميدي فرا گيرد . ليكن اگر توده مردم به نافرماني بر حاكم گستاخ شوند، يا حاكم بيدادگري و ستم پيشه كند، اهداف و مقاصد چندگونه شود . نشانههاي ستم سر برافرازد . دين روي به تباهي گذارد . سنتهاي راستين رها شوند . هوسها كارفرمايي كنند و احكام خداوندي تعطيل گردند . بيماري دلها را فروگيرد چنانكه بزرگي حقي كه به تعطيل افتاده، و خطر باطلي كه رواج گرفته دلي را نلرزاند . در آن روز نيكان به خواري درافتند و تباهكاران به عزت و جاه رسند، و بازخواستهاي الهي از بندگان بسيار شود، در آن روز بر شماست كه به خيرخواهي و صلاحانديشي هم بنشينيد و به كمال تعاون و همياري برخيزيد . و درباره همكاري حاكم و مردم ميگويد: «. . . و لكن من واجب حقوق الله علي عباده النصيحة بمبلغ جهدهم و التعاون علي اقامة الحق بينهم و ليس امرؤ و ان عظمت في الحق منزلته و تقدمت في الدين فضيلته بفوق ان يعان علي ما حمله الله من حقه و لا امرؤ و ان صغرته النفوس و اقتحمته العيون بدون ان يعين علي ذلك او يعان عليه» . (24) . . . وليكن از واجبترين حقوق خداوندي بر بندگان اين است كه تا حد توان در نصيحت و راهگشايي هم بكوشند، و در اقامه حق در جامعه يار هم باشند . در گزاردن حق كسي از اعانتبينياز نيست، هر چند منزلت او در برابر حق والا و در فضيلت دينداري مقدم فرض شود . و هيچكس نيست كه به هواي حق نشتابد يا حق به حمايتش نيايد، هر چند او را خوارمايه بشمرند يا به چشم حقارت در او بنگرند .1 - نهجالبلاغه، خ 40، بند 1 و 2 و 3 . 2 - نهجالبلاغه، خ 131، بند 5 و 6 و 7 . 3 - همان، ق شماره 110 . 4 - همان، ق 73 . 5 - همان، ن 53، بند 8 و 9 و 10 . 6 - همان، همانجا، بند 121 و 122 و 123 . 7 - همان، همانجا، بند 131 و 130 . 8 - همان، همانجا، بند 146 و 147 . 9 - همان، همانجا، بند 35 و 36 و 37 و 38 . 10 - همان، همانجا . بند 17 و 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 . 11 - همان، همانجا، بند 3 و 4 . 12 - همان، خ 40، بند 2 و 3 . 13 - همان، خ 34، بند 9 و 10 . 14 - همان، خ 105، بند 10 و 11 . 15 - همان، ن 53، بند 1 . 16 - همان، خ 216، بند 1 و 2 و 3 و 4 . 17 - همان، خ 216، بند 5 و 6 . 18 - همان، ن 53 بند 149 و 150 . 19 - همان، خ 216، بند 18 و 19 و 20 و 21 و 22 و 23 . 20 - همان، خ 34، بند 10 . 21 - همان، ن شماره 50، بند 4 و 5 . 22 - همان، خ 216، بند 24 . 23 - همان، خ 216، بند 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 . 24 - همان، خ 216، بند 14 و 15 و 16 .