«خودى» و «غيرخودى» در سيره امام على عليه السلام (2)
سيدحسين شفيعى دارابى فارغ التحصيل كارشناسى ارشد رشته علوم قرآنى از مؤسسه آموزشى پژوهشى امامخمينى رحمه الله چكيده:
از زمان طرح مساله «خودى» و «غيرخودى» از سوى رهبر فرزانه انقلاب، ادبيات جديدى در اين زمينه گشوده و واكنشها و موضعگيرىهاى گوناگونى رخ نموده برخى از سر تعصب و بدون تامل در منابع دينى و همانند ديگر عرصهها با حالتى شتابآلود به موضعگيرى منفى پرداخته، برخى نيز با ديدى مثبتبه مساله نگريسته و ابعاد گوناگون آن را كشف و طرح نمودند. اين مقاله كه نيم نگاهى به اين موضوع دارد، در قسمت نخست آن، معنا و مفهوم خودى و غيرخودى، معيارهاى آن مورد بحث و كنكاش قرار گرفت، در همين قسمت نيز بستر مقوله خودى و غيرخودى در آيات و روايات، دستهبندى اين مفهوم را در منابع دينى و سيره امام على عليه السلام پى مىجوييم. د - بستر مقوله «خودى» و «غيرخودى»
با پذيرش ضرورت دستهبندى افراد وجوامع به «خودى» و «غيرخودى» و اثبات مشروعيت آن در آيات و روايات، اين سؤال مطرح مىشود كه زمينه عينى و مجراى عملى اين گزاره اجتماعى كجاست؟ به ديگر سخن، بستر مناسب براى دستهبندى اشخاص و احزاب به دو طيف «خودى» و «غيرخودى» چيست؟ آيا «شهروند» و «غيرشهروند» بودن را بايد در اين زمينه مد نظر قرار داد يا گرايشها و جريانات سياسى و عملكردها و رفتارهاى شخصى و گروهى را؟ گفتهها و نوشتههاى برخى از منكران و مخالفان اين مرزبندى چنين مىنمايد كه در اين بحثبه خطا رفته و دچار اشتباه گرديدهاند; زيرا چنين پنداشتهاند كه مرزبندى صحيح همان «شهروند» و «غيرشهروند» بودن و يا مقولههايى شبيه به آن است. همين خطا نيز موجب گرديده كه آنان مشروعيت اين مرزبندى را انكار نمايند; چون معتقدند: همگان شهروند محسوب مىشوند و قبول هرگونه مرزبندى ديگرى موجب تضييع حقوق شهروندان خواهد شد، در صورتىكه اگر آنان به درستى مىانديشيدند، به چنين پندارى روى نمىآوردند; زيرا هر كس به مشروعيت طرح «خودى» و «غيرخودى» معتقد باشد، بر اين باور است كه مناسبترين مرزبندى حيطه جريانات سياسى و موضعگيرىها و عملكرد اشخاص و گروههاست، نه مقوله شهروند و غيرشهروند و يا ساير مقولهها. مستند اين سخن، مضمون روشن و گوياى آيات و روايات فراوان مرتبط با اين بحث مىباشد; زيرا آنچه در اين دسته از آيات و روايات مورد توجه قرار گرفته چيزى جز اعمال و رفتار انسانها نيست. بخشى از مستندات عبارت است از: 1- آيات قرآنى
الف. ب. «و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقىاند; براى آنها آمرزش (و رحمتخدا) و روزى شايستهاى است. و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند. . . . » (انفال: 74 و 75) ج. «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمتخود را بر آنان تمام كرده; از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان و آنها رفقاى خوبى هستند. » (نساء: 69) د. ه. «اى اهل ايمان، از غير همدينان خود دوست صميمى همراز نگيريد; چه آنكه آنها از هرگونه شر و فسادى درباره شما ذرهاى كوتاهى نمىكنند، آنها دوست دارند شما در رنجباشيد، (نشانههاى) دشمنى از دهان آنها آشكار است (1) و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهمتر است. ما آيات (و راههاى پيشگيرى از شر آنها) را براى شما بيان كردهايم، اگر انديشه كنيد. شما آنها را دوست داريد، اما آنها شما را دوست ندارند، در حالى كه شما به همه كتابهاى آسمانى ايمان داريد (اما آنها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند) و هنگامى كه شما را ملاقات مىكنند (به دروغ) مىگويند: ايمان آوردهايم، اما هنگامى كه تنها مىشوند، از شدت خشم بر شما، سرانگشتان خود را به دندان مىگزند. بگو: بميريد با همين خشمى كه داريد. خدا از (اسرار) درون سينهها آگاه است. » (آل عمران: 118 و 119) و. ز. «به درستىكه منافقان را در جهنم پستترين درجه است و براى آنان هرگز ياورى نخواهى يافت، مگر آنها كه توبه نموده و تباهكارى خود را اصلاح كردند و به دين خدا درآويختند و دين خود را براىخدا خالص گردانيدند. پسآنها با مؤمنان هستند. » (نساء: 6-145) (2) 2- روايات
با تتبع در متون روايى و كتب حديثى نيز به اخبار و روايات فراوانى برمىخوريم كه همانند آيات شريفه قرآنى، از عملكردهاى اشخاص و احزاب و رفتارهاى فردى و گروهى و گرايشهاى فكرى و سياسى آنها به عنوان بسترى مناسب براى مقوله «خودى» و «غيرخودى» خبر مىدهند. در اين بخش، نمونههايى از اين دسته از روايات ذكر مىگردد: الف. ابوحمزه ثمالى (3) مىگويد: روزى در محضر امام باقر عليه السلام بوديم كه سعد بن عبدالملك (از فرزندان عبدالعزيز بن مروان) وارد شد. ناگهان سعد همانند زن فرزند از دست داده شروع به گريستن كرد. امام عليه السلام به وى فرمودند: «اى سعد، چه چيزى تو را به گريه واداشت؟ » او در پاسخ عرض كرد: «چرا گريه نكنم، با اين كه من از ريشه درخت نفرين شده در قرآن هستم (يعنى اموى به شمار مىآيم) ؟ امام عليه السلام فرمود: «تو از آنان نيستى، بلكه اموىاى هستى كه جزء ما اهل بيتشدهاى. آيا اين سخن خداوند را كه از ابراهيم عليه السلام نقل مىكند، نشنيدهاى: «هر كس از من پيروى كند، بىگمان او از من است» (4) در برخى از نقلها آمده است كه امام باقر عليه السلام از سعد با لقب «سعد الخير» ياد مىنمودند. (5) در نامههايى كه خطاب به وى نگاشتهاند، اين لقب مشهود است. طبق نقل محدث كلينى، در يكى از نامهها، حضرت از او با عنوان «برادر» ياد كردهاند. ؟ (6) ب. آنگاه كه ابوصباح كنانى (7) به امام صادق عليه السلام عرضه داشت: درباره شما از مردم چه ببينيم (چه زخم زبانها بشنويم! ) ، امام عليه السلام فرمودند: «مگر درباره من از مردم چه مىبينى؟ » ابوصباح پاسخ داد: «هرگاه ميان من و مردى سخنى درمىگيرد، به من مىگويد: «جعفرى خبيث» ! امام صادق عليه السلام پرسيدند: «شما را به من سرزنش مىكنند؟ » او پاسخ داد: آرى. امام صادق عليه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، از ميان شما، چهقدر تعداد كسانى كه از جعفر پيروى مىكنند كم است! صحابى من تنها كسى است كه ورعش شديد باشد و براى خالقش عمل كند و به ثواب او اميدوار باشد. اينها اصحاب منند. » (8) ج. در خبر ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام نقل است: «آن كه با زبان، از ما طرفدارى مىكند ولى سيرهاش با رفتار ما سازگار نيست، شيعه ما به شمار نمىآيد. شيعيان ما كسانى هستند كه در زبان و دل موافق ما و در اعمال و رفتارشان دنبالهرو ما باشند. اينان شيعيان ما هستند. » (9) مقام معظم رهبرى با الهام از مضامين بلند و گوياى اين سلسله از آيات و روايات فرمودند: «گفتهمىشود: خودى و غيرخودى . حالا خودى و غيرخودى داريم يا نداريم؟ اگر بخواهيمملت راحساب كنيم، نه، آحاد ملت همه خودىاند، اما جريانات سياسى، بلى، جريان خودى داريم و جريان غيرخودى داريم. » (10) بر اين اساس، هر فرد يا گروهى به لحاظ آنكه عضوى از ملت است و «شهروند» محسوب مىشود، نه تنها بيگانه و غريبه به حساب نمىآيد، بلكه صاحب حق و حقوقى مىباشد; به گونهاى كه زمامداران حكومتى نيز موظفند در جهتحفظ حقوق او تلاش كنند و از در رحمت و لطف با وى برخورد نمايند. از همين روست كه اميرمؤمنان عليه السلام در عهدنامه معروف «مالكاشتر» ، خطاب به اين شخصيت والاى حكومتىاش چنين آورده است: «قلب خويش را نسبتبه ملتخود مملو از رحمت و محبت و لطف كن و همچون حيوان درندهاى نسبتبه آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمتشمارى; زيرا اينها دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تواند و يا انسانهايى همچون تو. » (11) ناگفته نماند كه لزوم چنين برخورد شايستهاى موجب نمىشود كه مرز بين خوبكارى وبدكارى را ناديده بگيريم و همگان را صالح فرض كنيم و از اين طريق، دستهبندى اشخاص و احزاب را به «خودى» و «غيرخودى» نادرستبدانيم; چه آنكه در فراز ديگرى از همين نامه اميرمؤمنان عليه السلام مىخوانيم: «هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوى باشند; زيرا اين كار سبب مىشود كه افراد نيكوكار در نيكىهايشان بىرغبتشوند و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند; هر كدام از اينها را مطابق كارشان پاداش ده. » (12) با لحاظمضمونمجموعهآيات و اخبار مذكور در اين بخش از گفتار و مشابه آنها، مىتوان گفت: تنها بستر مناسب براى عينيتيافتنمقوله «خودى» و «غيرخودى» ، جريانات سياسى و عملكرد اشخاص و احزاب و نوع گرايشها و معتقدات فكرى و فرهنگى آنان مىباشد و چيز ديگرى شايستگى چنين مرزبندى را ندارد. ه. دستهبندى «خودى» ها و «غيرخودى» ها
اگر تنها بستر مناسب براى مقوله «خودى» و «غيرخودى» ، گرايشاتو موضعگيرىهاى سياسى اشخاص و احزاب و عملكردها و رفتارهاى فردى و گروهى آنان است نمىتوانهمهخودىهاوتمامىغيرخودىها را مساوى و با هم برابر دانست، بلكه به هر يك از اينها از لحاظ گرايشى و رفتارى طيف وسيعى را تشكيل مىدهند. بر اين اساس، در ادامه اين نوشتار، ابتدا دستهبندى «خودى» هاوسپس «غيرخودى» ها ذكر مىشود: 1- دستهبندى «خودى»ها
به يك اعتبار، مىتوان «خودى» ها را به چند دسته تقسيم نمود: (13) الف. خودىهاى مدافع حق و ثابت: با دقت در احوال و اعمال معتقدان به اديان آسمانى و ياران انبياى الهى و امامان معصومعليهم السلام، به چهرههاى ممتاز و والاى فراوانى برمىخوريم كه به هيچ قيمتى از صف «خودى» ها جدا نگرديدند و نه تنها هيچ يك از شگردهاى اعمال شده از سوى «غيرخودى» ها نتوانست آنها را از پاى درآورد و فريبشان دهد، بلكه به عكس موجب تقويت ايمانشان گرديد و در نتيجه، در طريق ايمان و عقيده و در عمل به دستورات دينى، ثابت و استوار ماندند و با تمام وجود به دفاع از حق پرداختند. در آيات شريفه قرآنورواياتمعصومانعليهم السلام، از اوصاف چنين چهرههايى ارزشمند خبر داده شده است. به عنوان نمونه، برخى از آنها ذكر مىگردد: 1. آيات قرآنى:
- «مؤمنان فقط كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان مىگردد و هنگامى كه آيات او بر آنها خوانده مىشود، ايمانشان فزونتر مىگردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند; آنها كه نماز را برپا مىدارند و از آنچه روزيشان كردهايم انفاق مىكنند. (آرى) مؤمنان حقيقى آنها هستند. براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بىنقص و عيبى است. » (انفال: 2 - 4) - «و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقىاند. براى آنها آمرزش (و رحمتخدا) وروزى شايستهاىاست. » (انفال: 74) - «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستادهاند; بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربتشهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. » (احزاب: 23) پروردگار كريم در آيات ذيل نيز از آنان تمجيد نموده و ويژگىهاى آنان را ذكر كرده است: غافر: 28 / قصص: 2 / يس: 20. 2. روايات:
- على عليه السلام: «اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت. » (14) - امام صادق عليه السلام: «مؤمن در امر دينش، از كوه محكم و استوار سختتر است; زيرا از كوه گاهى تراشيده مىشود، ولى كسى قدرت ندارد چيزى از دين مؤمن را از او جدا كند و اين بدان روست كه مؤمن نسبتبه دينش بخل مىورزد (و راضى نمىشود كه مصرف گردد) و نيز نسبتبه آن حريص است. » (15) - امام صادق عليه السلام: «به درستى كه انسان مؤمن از پارههاى آهن محكمتر است; زيرا پارههاى آهن پس از آنكه درون آتش قرار گيرد تغيير پيدا مىكند، ولى انسان مؤمن اگر كشته شود سپس زنده گردد و مجددا كشته شود، قلبش تغيير پيدا نخواهد كرد. » (16) با بررسى احوال اصحاب و ياران پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان معصومعليهم السلام، شخصيتهاى فراوانى همچون اباذر، سلمان، مقداد، عمار ياسر، بلال، رشيد هجرى، كميل، مالك اشتر و صدها نفر ديگر را مىيابيم كه مىتوان در اين زمينه، از آنها ياد كرد; شخصيتهايى كه مرگ و شهادت آنان موجب فزونى غم پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان معصومعليهم السلام گرديد. (17) در كتب روايى و متون دينى، گفتههاى فراوانى از خاندان آل عصمتعليهم السلام بر جاى مانده است كه همه آنها حكايت از به سوگ نشستن آن بزرگواران در فقدان ياران خاصشان دارد. از ميان همه آنها، به ذكر فرازى از خطبه اميرمؤمنانعليه السلام بسنده مىشود. آن بزرگوار فرمودند: «كجا هستند برادران من; همانها كه سواره به راه مىافتادند و در راه حق قدم برمىداشتند. كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان بر جانبازى بستند و سرهاى آنها براى ستمگران فرستاده شد؟ ! » آنگاه دستبر محاسن شريف كشيدند و مدتى طولانى گريستند. پس از آن فرمودند: «آه، بر برادرانم;همانها كهقرآنرا تلاوت مىكردند و به كار مىبستند، در فرايض دقت مىكردند; و آن را به پاى مىداشتند، سنتها را زندهو بدعتها رامىميراندند، دعوت به جهاد را مىپذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروى مىكردند! » (18) تذكر اين نكته ضرورى است كه اگرچه تعداد اين دسته از مؤمنان ( خودىهاى مدافع حق و استوار در اين راه) اندكند، ولى نبايد چنين چيزى موجب اضطراب روحى و ترس در دل گردد; چنان كه در كلام اميرمؤمنان عليه السلام مىخوانيم: «اى مردم، در طريق هدايت، از كمى نفرات وحشت نكنيد. » (19) همچنان كه خود آن بزرگوار اينگونه بود. در فرازى از نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف آمده است: «به خدا سوگند، اگر عرب براى نبرد با من پشتبه پشتيكديگر بدهد، من به اين نبرد پشت نمىكنم و اگر فرصت دست دهد كه بتوانم آن را مهار كنم به سرعتبه سوى آنان خواهم شتافت. و به زودى تلاش خواهم كرد كه زمين را از اين شخص وارونه و اين جسم كجانديش (معاويه) پاك سازم تا سنگ و شن از مياندانههاخارج شود. » (20) از اينجا معلوم مىشود كه پافشارى و دفاع از حق، يكى از ملاكهاى پذيرش «خودى» و «غيرخودى» است. ب - خودىهاى غيرمدافع حق و بىتفاوت در برابر دشمن: دسته ديگرى از «خودى» ها كسانى هستند كه مىتوان از آنان با عنوان «خودىهاى غيرمدافع حق و بىتفاوت در برابر دشمن» ياد نمود; يعنى كسانى كه به لحاظ نظرى و اعتقادى، به آموزههاى وحيانى معتقد مىباشند و به لحاظ عملى نيز كم و بيش به امور عبادى و اخلاقى و غيره پاى بند هستند، ولى در قبال تلاشهاى بىوقفه «غيرخودىهاى معاند» بىتفاوتند و با مشاهده هجمه آنان به اساس دين و آرمانهاى دينى، هيچگونه واكنشى از خود نشان نمىدهند و مسؤوليتى احساس نمىكنند. در منابع وحيانى، اتخاذ چنين شيوهاى ناپسند مورد مذمت قرار گرفته است: «چرا در راه خدا جهاد نمىكنيد، در صورتى كه جمعى ناتوان از مرد و زن و كودك شما، كه در مكه اسير و در بند ظلم كفارند آنها دايم مىگويند: بار خدايا، ما را از اين شهرى كه مردمشستمكارندبيرونآور وازجانبخود براى ما صاحب اختيار قرار ده و براى ما از جانب خود ياورى بفرست. » (نساء: 75) اين آيه شريفه و ديگر آيات مشابه آن اين پيام را به ما ابلاغ مىكند كه در فرهنگ دينى، بىتفاوتى و عدم احساس مسؤوليت و تساهل در قبال مشكلات اجتماعى و به خطر افتادن اساس دين معنا ندارد. از اينرو، در كلام نورانى اميرمؤمنان عليه السلام آمده است: «از خداوند در مورد حقوق بندگانش و نسبتبه شهرها بترسيد; زيرا شما مسؤول هستيد، حتى نسبتبه بقعهها و چهارپايان. » (21) سعى فراوان پيامبر صلى الله عليه وآله و امامان معصومعليهم السلام بر اين بوده است كه اشخاص را نسبتبه مسؤوليتهاى اجتماعىشان آگاه سازند و از التبىتفاوتى بيرون آورند. از اينرو، مىبينيم اميرمؤمنان عليه السلام خودىهايى را كه در قبال توطئههاى دشمن موضع مشخصى نگرفته و به مقابله با هجمههاى دشمن برنخاستهاند مورد مذمت قرار داده، خطاب به آنان مىفرمايد: «شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند. اين حقيقت قلب انسان را مىميراند و غم و اندوه مىآفريند كه آنها در مسير باطل خود اين چنين متحدند و شما در راه حق، اينچنين پراكنده و متفرق! روى شما زشتباد و همواره غم و غصه قرينتان كه هدف حملات دشمن قرار گرفتهايد، پى در پى به شما حمله مىكنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنيد; با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد; اينگونه معصيتخدا مىشود و شما (با عمل خود) بهآن رضايت مىدهيد. » (22) آنگاه كه ضحاك بن قيس (دوست معاويه) بر حجاج خانه خدا حمله برد، امام على عليه السلام خودىهاى بىتفاوت و سست پيشه را مورد سرزنش قرار داد و خطاب به آنان فرمود: «اى مردمى كه بدنهايتان جمع و افكار و خواستههاى شما پراكنده است، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را درهم مىشكند، ولى اعمال سستتان دشمنانتان را به طمع مىاندازد. اما هنگام جنگ فرياد مىزنيد: اى جنگ، از ما دور شو! . . . شما كه از خانه خود دفاع نمىكنيد، چگونه مىتوانيد از خانه ديگران دفاع كنيد؟ همراه كدام امام و پيشوا پس از من به جهاد خواهيد رفت؟ ! . . . سوگند به خدا، به آنجا رسيدهام كه گفتارتان را تصديق نمىكنم و به يارىتان اميد ندارم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمىكنم. چه دردى داريد؟ دواى شما چيست؟ طب شما كدام است؟ آنها هم مردانى همچون شما هستند؟ ! (چرا آنها اين همه پايدارند و شما اين قدر سست) آيا سزاوار استبگوييد و عمل نكنيد؟ (23) شايد بتوان گفت: علت تلاش اميرمؤمنان عليه السلام براىتوجهدادن اشخاص به مسؤوليتها اين بوده كه نتيجه بىتفاوتى در قبال توطئههاى دشمن و عدم دفاع از حق، راضى بودن به كار دشمن است كه در كتب روايى ما، از چنين خصيصهاىبسيار مذمتشدهاست، دربرخىازاينروايات آمده: على عليه السلام: «آن كه به كار جمعيتى راضى باشد همچون كسى است كه در آن كار دخالت دارد. » (24) در هر حال، بىتفاوتى اشخاص در قبال حقپرستان و باطلپيشهگان مورد نهى و مذمت اميرمؤمنان عليه السلام است. در كلمات قصار نهجالبلاغه مىخوانيم: آنگاه كه حارث بن حوط از ستيز با آتش افروزان در جنگ جمل خوددارى ورزيد و به حضرتش عرض كرد: من همراه با سعيد و عبدالله بن عمر، از حضور در صحنه نبرد كناره مىگيرم، آن بزرگوار خطاب به وى فرمود: «سعيد و عبدالله بن عمر نه حق را يارى كردند و نه با باطل درگير شدند. » (25) حضرت با اين گفتار به حارث فهماندند كه پيوستن به جمع اين دو نفر، كار پسنديدهاى نيست; بىتفاوتى در برابر حق و باطل مذموم است. ج. خودىهاى فريبخورده:
«از متون تاريخى و بررسى احوال و اعمال اشخاص و احزاب اين نتيجه به دست مىآيد كه در بين ياران انبياى الهىعليهم السلام و اصحاب امامان معصومعليهم السلام چهرههاى زيادى دچار لغزش گرديده، فريب ترفندهاى دشمن را خوردند و مجذوب شگردهاى استعمارى بيگانگان گشتند. در نتيجه، از حلقه «خودى» ها خارج شدند و به صف «غيرخودى» ها پيوستند، براى نمونه، تنها از دو چهره سرشناس در تاريخ اسلام، كه دچار فرجامى بد گرديدند، ياد مىشود: 1- طلحة بن عبيدالله» :
وى اهل مكه و از طايفه قريش و از قبيله بنى تيم بود; كسى كه رسول اكرمصلى الله عليه وآله در جنگ احد با عنوان «طلحه الخير» و در يوم العسرة با لقب «طلحة الفياض» و در جنگ حنين با وصف «طلحة الجود» از او ياد نمودند. (26) اميرمؤمنان عليه السلام نيز از «سخاوت او خبر دادند. » (27) طلحة جزو اولين چهرههايى است كه به اسلام گرويد و بدينروى، مورد مؤاخذه نوفل بن خويلد قرار گرفت و دست و پايش را ريسمان بستند. (28) پس از مهاجرت طلحة به مدينه، رسول اكرمصلى الله عليه وآله بين او و صحابى معروف (ابوايوب انصارى) عقد اخوت منعقد ساختند. (29) وى در ماجراى مهم تاريخى «بيعت رضوان» (بيعتشجره) (30) حضور داشت. (31) او در دوره خلافت عثمان، از سرسختترين دشمنان خليفه محسوب مىشد. (32) وى شديدا مخالف عثمان بود; به گونهاى كه برخى گفتهاند: يكى از اشخاص مؤثر در كشته شدن خليفه سوم محسوب مىشود. ابن ابى الحديد مىگويد: «هنگامى كه عثمان در حصر طلحه و همراهانش قرار گرفته بود، على عليه السلام هر چند به طلحه اصرار نمود كه عثمان را آزاد كند، قبول نكرد و گفت: تا وقتى كه افراد بنى اميه را مجازات نكند، ممكن نيست. » (33) او پس از كشته شدنعثمان، در جهتشكلگيرىحكومت على عليه السلام وبسيج مردمبراىبيعتباآن حضرت تلاش نمود و همراه با ساير مردم، براى بيعتبا آن بزرگوار به خانه حضرتش هجوم آورد. طبق نقل مورخان، طلحهاولين كسى بود كه با على عليه السلام بيعت نمود. (34) اما همين شخص پس از آنكه متوجه گرديد اميرمؤمنان عليه السلام عرصه را براى خودسرىهاى او و همفكرانش خالى نگذاشته است و آنان نمىتوانند در كنار حكومت آن بزرگوار، به اهداف خود دستيابند، (35) مخالفتبا حضرت را در پيش گرفتند و باب معاندت و دشمنى را به روى خود گشودند. ابتدا به بهانه زيارت عمره، به همراه زبير از مدينه خارجگشت (36) سپس همگامبا معاويه (سردمدار غيرخودىهاى معاند) و عايشه و برخى ديگر، قتل عثمان را به حضرت علىعليه السلامنسبت داد (37) و در كنار مدعيان دروغين دفاع از مظلوميتخليفه سوم قرار گرفت و بيعتبا على عليه السلام را نقض نمود و حتى آن را انكار كرد. (38) او به كمك همفكرانش، اولين جنگ را عليه على بن ابىطالب عليه السلام به راه انداخته و سرانجامبه جرم آنكهكشنده عثمانبود بهدست مروان به قتل رسيد. (39) ناگفته نماند: على بن ابىطالب عليه السلام از اين فرجام بدى كه دامنگير طلحه گرديد، متاثر شدند و به همراه يارانش بر كشته او گريستند و فرمودند: «اىكاش بيستسال قبل مرده بودم و شاهد چنين صحنهاى نبودم. » (40) اين حزن و اندوه و گريه امام عليه السلام حكايت از آن دارد كه آن بزرگوار از فريبى كه دامنگير طلحه گرديده بود و موجب گشت تا وى از صف خودىها كناره گيرد و به غيرخودىها بپيوندد و با چنين وضع خفتبارى كشته شود، سخت ناراحتبودند; چهآنكه دوست نداشتندكسى همچون «طلحه» با آن همه سوابق درخشان به چنين عاقبتى ناپسند دچار گردد. 2- زبير بن عوام:
وى برادرزاده حضرت خديجه عليها السلام و پسر عمه رسول خداصلى الله عليه وآله و اميرمؤمنان عليه السلام بود. (41 ) زبير در سن 12 يا 15 و يا 16 و يا 18 سالگى چهارمين و يا پنجمين نفرى بود كه به اسلام روى آورد و آن را پذيرفت و در زمره مسلمانان نخستين قرار گرفت. (42) او در دو هجرت مسلمانان به حبشه حضور داشته و همراه با سايران به مدينه هجرت نمود. رسول اكرم صلى الله عليه وآله بين او و عبدالله بن مسعود عقد برادرى منعقد ساختند. (43) وى در تمام جنگهاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآلهحضورداشت. (44) يكىازپرچمهاى سهگانه مسلمانان در ماجراى فتح مكه، در دست او بود. (45) به شهادت در راه خدا و شهداى اسلام عشق مىورزيد. ابن سعد در طبقات آورده است: وى به اميد اينكه فرزندانشبهدرجهشهادتنايل آيند، اسامى نه تن از شهداى بزرگوار صدر اسلام را براى نه تن از فرزندان پسر خويش برگزيد. (46) طبق گفته برخى از مورخان، زبير اولين كسى است كه در دفاع از اسلام شمشير كشيد و به دفاع از رسول اكرم صلى الله عليه وآله پرداخت. (47) خودش در جريان جنگ جمل به فرزندش مىگفت: «هيچ عضوى از بدن من نيست، جز آنكه همراه با پيامبر صلى الله عليه وآله مجروح گرديده است. » (48) وى يكىازچهارنفرى استكهازآنان بالقب «مدافعان اسلام» ياد مىشود. (49) همچنين وى يكى از چهار نفرى است كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله به دعوت على عليه السلام براى استيفاى حق غصب شدهاش پاسخ مثبت دادند. از سلمان فارسى نقل شده است: «زبير در يارى رساندن به اميرمؤمنان عليه السلام از همه ما آگاهتر بود. » (50) او در ماجراى شوراى انتخاب خليفه، از حق خويش به نفع على عليه السلام صرف نظر نمود و از آن چشمپوشى كرد. (51) زبير در ماجراى شكلگيرى حكومت اميرمؤمنان عليه السلام نيز حضورى فعال داشته و همگام با ديگر اقشار مردم به خانه آن بزرگوار آمد تا با حضرتش بيعت كند. او در مراسم بيعت در «مسجدالنبى» صلى الله عليه وآله، پس از طلحه با على عليه السلام بيعت نمود. (52) اما متاسفانه وى نيز همچون طلحه پس از آنكه دريافت كه در حكومت على عليه السلام نمىتواند به مقاصد نفسانى خويش نايل آيد و به لحاظ روحيات خاصش از دستيابى به مسؤوليتهاى حكومتى محروم است، (53) باب مخالفتبا حضرت را به روى خود گشود و با دريافتنامهاى خاص از سوى معاويه، (54) فريب خورد و به بهانه زيارت عمره، همراه با طلحه از مدينه خارج گرديد. (55) در تداوم اين حركتشوم، از نسبت دادن قتل عثمان به امام على عليه السلام امتناع نورزيد (56) و به طور آشكار، بيعتبا اميرمؤمنان عليه السلام را انكار كرد. (57) وى به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است، همگام با ديگر مخالفان آن حضرت، اولين شورش (جنگ جمل) راعليهآن بزرگوار به راه انداخت. (58) سرانجام مردى از قبليه «احنف بن قيس» به نام عمرو بن جرموز به توصيه و اشاره «احنف» در حالى كه زبير در مكانى به نام «وادى السباع» به نماز ايستاده بود، از پشتسر به او حمله كرد و وى را به قتل رسانيد. غلام زبير، بدنش را در همان مكان به خاك سپرد. حضرتعلى عليه السلام هنگامى كه از ماجرا باخبر شدند، شمشير زبير را در دست گرفتند و مدتى بر آن گريستند و فرمودند: «با اين شمشير چه بسيار اندوهها و مشكلات كه از پيامبر صلى الله عليه وآله دفع گرديد! » (59) ناگفته پيداست كه اين واكنش امام عليه السلام، حكايت از دل پر درد و غم آن بزرگوار دارد. به ديگر سخن، گريه امام عليه السلام براى اين بود كه چرا چهرهاى همچون زبير با آن همه سوابق درخشان و شمشير زدن براى حق، بايد اينگونه منحرف شود و به مقابله با حق بپردازد؟ چرا او كه سالها در كنار «خودى» ها قرار داشت و با «غيرخودىهاى معاند» ستيز مىكرد، امروز از صف «خودىها» ، كناره گرفته و همگام و همراه با «غيرخودى» ها گرديده است؟ ، چرا سفارشهاى پيامبر صلى الله عليه وآله را از ياد برده و مجذوب وعدههاى فريبنده سردمدار «غيرخودى» ها (يعنى معاويه) گشته و به نامه ارسالى اين خدعهگر زمان دلسپرده و فريبخورده است؟ (60) البته خود حضرت از آغاز كار، از بدعاقبتى طلحه و زبير آگاه بودند و از وقوع چنين حادثهاى دردناك و فرجامى بد، هم به خود آنان و هم به ديگران خبر داده بودند. (61) در اينجاتذكر چند نكته مناسب است: اول. تعداد خودىهاى فريبخورده بسيار است كه به اجمال به چند مورد اشاره گرديد. از ديگر مصاديق بارز آن، گروه خوارج بودند كه در خطبه 122 نهجالبلاغه و ديگر بخشهاى آن، و در شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 235 به اين مطلب اشاره شده است. دوم. گاه ممكن استخروج از صف «خودى» ها و پيوستن به «غيرخودى» ها موجب گردد كه افراد و احزاب در زمره كافران قرار گيرند و از رهبران كفر محسوب شوند. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «مردمى از سرزمين بصره به نزد من آمدند و در مورد طلحة و زبير از من سؤال كردند و نظر مرا در حق آنها جويا شدند، در پاسخشان گفتم: اين دو نفر از جمله امامان و پيشوايان كفر بودند. » (62) د. خودىهاى مرعوب:
از جمله حالات و زمينههاى منفى در زندگى فردى و اجتماعى برخى از خودىها روحيه خودباختگى و رعب و وحشت آنان در قبال ستمگران و متجاوزان است. بىترديد، وجود چنين روحيهاى در افراد، موجب مىشود كه آنان مرعوب قدرت دشمن گردند و از ابراز مخالفت و مقابله با او سر باز زنند و فرمان الهى در جهتستيز با مستكبران و غيرخودىهاى معاند (63) را ناديده بگيرند. شاهد صدق بر اين مدعا اينكه در قرآن كريم مىخوانيم: آنگاه كه حضرت موسى عليه السلام براى آزادسازى سرزمين «بيتالمقدس» (64) خطاب به بنى اسرائيل فرمود: «اى قوم، به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است، وارد شويد و به شتسر خود باز نگرديد (و عقبنشينى نكنيد) كه زيانكار خواهيد شد. » (مائده: 21) ، آنان در پاسخ گفتند: «اى موسى، در آن (سرزمين) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمىشويم تا آنها خارج شوند; اگر آنها خارج شوند، ما وارد خواهيم شد. » (مائده: 22) به يقين، اگر آنان ايمانى درستبه پروردگار داشتند، مرعوب قدرت دشمن نمىشدند; زيرا ايمان كامل به پروردگار اقتضا دارد كه مؤمنان از غيرخداى متعال خوفى نداشته باشند و هراسى به دل راه ندهند. (65) در آيات شريفه قرآنى آمده است: - «و از هيچكس نترسيد و از انتقام من (كهخداى قادر مطلقم) بترسيد. » (مائده: 44) - (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه رسالتهاى الهى را تبليغ مىكردند و (تنها) از او مىترسيدند و از هيچكس جز خدا بيم نداشتند. (احزاب: 39) - «اين سخنان شيطان است كه بدان دوستدارانش را مىترساند. شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد، اگر از اهل ايمان هستيد. » (آل عمران: 175) - «آيا از آنها كه اول بار به دشمنى و قتال با شما برخاستند بيم و انديشه داريد و حال آنكه سزاوارتر آن است كه از خدا بترسيد (و بس) اگر اهل ايمانيد» (توبه: 13) آرى، ترس از غير پروردگار و خوف از دشمن، انسان را از ستيز با وى باز مىدارد و موجب سلطه يابى او خواهد شد. رسول اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايند: «اگر فرزند آدم بجز از خدا نمىترسيد، پروردگار كريم غير او را بر وى مسلط نمىنمود. » (66) از بررسى تاريخ صحابه و ياران انبياى الهى و امامان معصومعليهم السلام به اين حقيقت دست مىيابيم كه وجود خصيصه منفى «رعب» و «ترس» از دشمن در برخى از اصحاب آن بزرگواران از سويى موجب گرديده آنان از حضور مستمر در كنار آن بزرگواران محروم گردند و به غير خودىها نزديك شوند و از سوى ديگر، سبب گشته تا دشمن قدرت پيدا كند و دين الهى در غربتبه سر برد. (67) ه. خودىهاى رفاهطلب:
از جمله مسائلى كه موجب مىگردد اشخاص و احزاب از نصرت حق و يارى نمودن حقپرستان سرباز زنند، رفاهطلبى و خوشگذرانى است. (68) با غور در متون تاريخى، در خواهيم يافت تعداد كسانى كه به سبب برخوردارى از چنين روحيهاى، از رهروى راه حقطلبان بازماندند و در صف باطل پيشهگان قرار گرفتند و به غيرخودىهاى معاند پيوستند، فراوان است. يكى از شگردهاى دشمنان در جهت جذب برخى از خودىها، تقويت روحيه رفاهطلبى آنان و تطميعشان است. در قرآن كريم به آياتى برمىخوريم كه عامل عدم حضور برخى از مسلمانان (خودىها) را در جنگهاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، آسايشخواهى مفرط و خوشگذرانى و رفاهطلبى معرفى نموده است. بدينروى، در معرفى گروهى از كسانى كه در جنگ تبوك شركت نكردند و از رسول اكرمصلى الله عليه وآله خواستند كه به آنان اجازه دهد تا در مدينه بمانند، مىفرمايد: - «متخلفان (از جنگ تبوك) از مخالفتبا رسول خدا خوشحال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد كنند; (و به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: در اين گرما (به سوى ميدان) حركت نكنيد! (به آنان) بگو: آتش دوزخ از اين گرمتر است، اگر مىدانستند. » (توبه: 81) - «و هنگامى كه سورهاى نازل شود (و به آنان دستور مىدهد) كه به خدا ايمان بياوريد و همراه با پيامبرش جهاد كنيد، افرادى از آنها (گروه منافقان) كه توانايى دارند، از تو اجازه مىخواهند و مىگويند: «بگذار ما با قاعدان (آنها كه از جهاد معافند) باشيم. » (توبه: 86 - 87) در ميان ياران اميرمؤمنان عليه السلام با چهرههايى همچون مصقلة بن هبيره شيبانى (69) مواجه مىشويم كه به دليل وجود روحيه رفاهطلبى و دلباختگى بهمال دنيوى، از صف لشكريان على بن ابىطالب عليه السلام و «خودى» ها جدا گرديده و به «غيرخودى» معاندى همانند معاويه پيوستند. (70) گروهى ديگر نيز به دليل برخوردارى از چنين خصلت منفى ( رفاهطلبى) ، از حضور در عرصه جهاد و قتال در راه خدا سرباز زدند و به بهانه سرد و گرم بودن هوا و برشمردن مشكلات ديگر از حضور در ميدان رزم و ستيز با دشمن امتناع ورزيدند. اميرمؤمنان عليه السلام در مذمت اين طيف از اصحاب خود مىفرمايد: «آگاه باشيد من شب و روز و پنهان و آشكارا شما را به مبارزه با اين جمعيت (معاويه و پيروانش) دعوت كردم و گفتم: پيش از آنكه با شما بجنگند، با آنان نبرد كنيد . . . شگفتا! شگفتا! . . . پى در پى به شما حمله مىكنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنيد; با شما مىجنگند و شما نمىجنگيد; اينگونه معصيتخدا مىشود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مىدهيد. هر گاه در ايام تابستان فرمان حركتبه سوى دشمن دادم، گفتيد. اندكى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند و اگر در سرماى زمستان چنين دستور را به شما دادم، گفتيد: اكنون هوا فوقالعاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همه اين بهانهها براى فرار از سرما و گرما بود. شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مىكنيد. به خدا سوگند، از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهد كرد. » (71) 2- دستهبندى «غيرخودى»ها
با بررسى و ارزيابى عملكرد، برخورد، و موضعگيرى «غيرخودى» ها در قبال «خودى» ها به اين نتيجه دستخواهيم يافت كه آنان نيز همانند «خودى» ها به گروههاى مختلفى تقسيم مىشوند. بر اين اساس، نبايد همه غيرخودىها را در يك مرتبه و در عرض هم دانست و با همه آنان به يك شيوه برخورد نمود; زيرا تفاوت رفتارى آنها ايجاب مىكند كه ابتدا به دستهبندى آنها روى آوريم و سپس به تناسب حال هر يك، نحوه برخوردمان را تنظيم نماييم. البته ممكن است اين دستهبندى به اعتبارات مختلفى صورت پذيرد. اما در اينجا، تنها به دو اعتبار به اين دستهبندى توجه مىشود: اول. «معاند» و «غيرمعاند» بودن: گاهى ممكن است «معاند» و يا «غيرمعاند» بودن «غيرخودى» ها معيار و ملاك تقسيمبندى آنان به حساب آيد. بدين روى، غيرخودىها به دو دسته تقسيم مىشوند: الف. غيرخودىهاى معاند:
رفتارهاى فردى و اجتماعى برخى از غيرخودىها گوياى آن است كه آنان تنها به انتخاب يك گرايش فكرى خاص غيرتوحيدى و غيرولايى بسنده ننمودهاند، بلكه به دنبال آن، همواره داد مخالفتسر داده و به طور دايم به مقابله و مقاتله با مناديان توحيد و موحدان راستين و رهروان صديق انبياى الهى و امامان معصوم عليهم السلام برخاستهاند و تا سرحد كشتار و بازگرداندن آنان از رسم و آيينى كه برگزيده بودند، پيش رفتند. خداى منان در توصيف اين گروه از «غيرخودى» ها فرموده است: «و آنان پيوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند. » (بقره: 217) با توجه به خصوصيت ذكر شده، مىتوان اين گروه از «غيرخودى» ها را «غيرخودىهاى معاند» نام نهاد. در آيات متعددى از قرآن كريم، برخوردهاى عنادگونه آنان با انبياى الهىعليهم السلام و مؤمنان ذكر گرديده است كه مضامين برخى از آنها ذكر مىشود: - پيكار در امر دين (ممتحنه: 9) ; - تهديد انبياى الهىعليهم السلام به اخراج از سرزمينشان و انجام اين كار (اعراف: 82، 88 و 182 / ابراهيم: 13 / اسراء: 76 / نمل: 56) ; - كشتن انبياى الهىعليهم السلام (بقره: 61، 87 و 91 / آل عمران: 12 و 21 / مائده: 70) ; - تهديد حضرت ابراهيم عليه السلام به كشتن و سوزاندن (عنكبوت: 24 / انبياء: 68) ; - تصميم به قتل حضرت موسى عليه السلام (اعراف: 150 / قصص: 20 / غافر: 26) ; - اتهام ساحر بودن نسبتبه حضرت موسى عليه السلام و تحريف شخصيت انبياى الهىعليهم السلام (طه: 57 و 63 / اعراف: 110 و 123 / شعراء: 35 / قصص: 48) ; - تهديد و تصميم بر قتل فرزندان مؤمنان به حضرت موسى عليه السلام (اعراف: 141 / غافر: 25) ; - تصميم به زندانى كردن يا بيرون راندن و يا كشتن رسول اكرمصلى الله عليه وآله (انفال: 30) ; - تلاش براى بيرون راندن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از سرزمين مكه (توبه: 13 / بقره: 191 و 217) ; - آرزوى ارتداد و بازگشت مسلمانان از دين اسلام (بقره: 109) ; - طرح و نقشه هجوم ناگهانى به مسلمانان (نساء: 102) ; -طرحگمراهكردنمسلمانان (آلعمران: 69) ; - دوستنداشتننزولخيروبركتالهى بر مسلمانان (بقره: 105) ; - انفاقات مالى براى بازداشتن مردم از راه خدا (انفال: 36) . در كتب روايى و مجامع حديثى و همچنين در متون و منابع تاريخى نيز برخى از برخوردهاى عنادگونه اين گروه از «غيرخودى» ها، در قبال پيامبرانعليهم السلام و مؤمنان ثبت گرديده است. (72) ب. غيرخودىهاى غيرمعاند:
در بررسى تاريخ زندگى پيامبران الهى و ائمه اطهارعليهم السلام و نيز دورههاى بعدى تاريخ اسلام تا عصر حاضر، با برخى از اشخاص و قبايل «غيرخودى» مواجه مىشويم كه بر دعوتهاى مناديان توحيد پاسخ مثبت نداده، به معتقداتى غير از معتقدات آن بزرگواران دل سپردهاند، اما هيچگونه برخورد فيزيكى هم با آنان نداشته، حتى گاهى ديده شده است كه از در مراوده و دوستى درآمده و به آنها علاقه نشان دادهاند و از همراهى و همگامى با دشمنانشان نيز پرهيز مىنمودهاند. پروردگار كريم در برخى از آيات شريفه قرآنى، از وجود اينگونه اشخاص از ميان «غيرخودى» ها خبر داده است; آنجا كه مىفرمايد: «و نزديكترين دوستان به مؤمنان را كسانى مىيابى كه مىگويند: ما نصارا هستيم; اين از آنروست كه در ميان آنها، افرادى عالم و تارك دنيا وجود دارند و آنها (در برابر حق) تكبر نمىورزند. » (مائده: 82) خوشبختانه در فرهنگ دينى ما، نه تنها برقرارى ارتباط و اظهار دوستى با اين طيف از «غيرخودى» ها مورد نهى خدا و رسول اوصلى الله عليه وآله واقع نشده و مشروع قلمداد گرديده، (73) بلكه حتى حاكمان دينى موظفند در جهت تامين امنيت و بهرهمندى آنان از امكانات رفاهى تلاش نمايند (74) و از حمله دشمن نسبتبه آنان جلوگيرى كنند. (75) در اين زمينه، در مباحثحقوقى اسلام و متون فقهى اسلام بحث «اهل ذمه» و احكام مربوط به آنان مورد كارشناسى دقيق ارباب فن قرار گرفته و از اهميت والايى برخوردار است. (76) دوم. «منافق» و «غيرمنافق» بودن:
به لحاظ آشكار و يا پنهان بودن موضعگيرىها و برخوردهاى «غيرخودى» ها نيز مىتوان آنان را به دو دسته غيرخودىهاى منافق و غيرخودىهاى غيرمنافق تقسيم نمود: 1. غيرخودىهاى «منافق»:
از بررسى آيات شريفه قرآنى و اخبار و روايات بر جاى مانده از معصومانعليهم السلام چنين برمىآيد كه طيفى از «غيرخودى» ها با زدن نقاب «خودى» بر چهره خصمانه خويش، توانستهاند به جمع «خودى» ها نزديك شوند و با استفاده از نقاب نفاق، موفق شدهاند به صف آنان راه پيدا كنند و با بهكارگيرى اين شيوه، توفيق يافتند عناد و دشمنى خود را به صورت پنهانى اعمال نمايند و ضربههاى سختى را از اين طريق به «خودى» ها وارد سازند. غيرخودىهاى منافق در اعمال شيوه نفاقشان تا آنجا پيش رفتهاند كه گاه به قصد خدعه با خدا و فريب مؤمنان اظهار ايمان به خداوند و قيامت نمودهاند (بقره: 8 و 9) و رفتارهاى مفسدهآميز خويش را با رنگ و لعاب «اصلاحطلبى» توجيه كردهاند. (بقره: 11 و 12) آنان ايمان مردمان مؤمن را با عنوان «ايمان ابلهان» تحقير نموده، (بقره: 13) به وقت مواجه شدن با مؤمنان مىگويند: ما ايمان آوردهايم، ولى آنگاه كه با شياطين (و سران خويش) خلوت مىكنند، مىگويند: ما با شماييم; ما فقط آنها را استهزا مىكنيم. (بقره: 14) متاسفانه بهرهگيرى منافقان از شگردهاى خاص، موجب گرديده است تا چهره واقعىشان مخفى بماند و شناسايى نشوند (توبه: 101) آرزوى غيرخودىهاى منافق اين بوده است كه مؤمنان نيز مانند آنان كافر گردند و مساوى هم باشند. (نساء: 89) آنان از ترس رو شدن نيات و شناختهشدن چهرهشان همواره در حالت اضطراب و ترس به سر مىبرند. (توبه: 64) البته خداوند بر خلاف انتظار آنان، در سور گوناگون قرآن، (77) به تبيين چهره واقعى آنها پرداخته و شگردهاى مختلفشان را يادآور گرديده است. همچنين اوصاف و عملكردهاى آنان را در آيات گوناگون بازگو نموده و حتى سورهاى از قرآن (سوره منافقون) را نيز به اسم آنها نام نهاده است. خداوند در اين سوره، وضع منافقان را توصيف كرده، آنان را داراى عداوتى شديد نسبتبه مسلمانان دانسته است. مرحوم علامه طباطبائى پس از تفسير آيات هشتگانه اول سوره منافقون مىفرمايد: «قرآن كريم درباره منافقان اهتمام شديدى ورزيده و مكرر آنان را مورد حمله قرار داده، زشتىهاى اخلاقى و دروغها، خدعهها و دسيسهها و فتنههايشان را به رخشان مىكشد; فتنههايى كه عليه رسول خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان به پا كردند. (78) سپس مىفرمايد: «خداى تعالى به پيامبرش خطاب مىكند كه از اين منافقين بر حذر باش و مراقب باش تا بفهمى از چه راههاى پنهانى ضرباتخودرابراسلاموارد مىسازند: همالعدوفاحذرهم (منافقون: 4) (79) اميرمؤمنان عليه السلام در فراز پايانى نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين نگاشتهاند: «رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: بر امت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسى ندارم; زيرا مؤمن را ايمانش باز داشته و مشرك را خداوند به سبب شركت او نابود مىسازد; من بر شما، از منافقى مىترسم كه درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دلپسند است و رفتارش ناپسند. » (80) با تاملى هر چند كوتاه در تاريخ اسلام و مسلمانان و بررسى عملكردهاى منافقان درخواهيم يافت كه منافقان پس از راهيابى به صفوف مسلمانان و نفوذى مرموزانه در بين آنان، توانستند در عرصههاى گوناگون اجتماعى (جنگ احد، تبوك و مانند آن) ضربههاى جبرانناپذيرى بر پيكره اسلام و مسلمانان وارد سازند. با رحلت نبىاكرمصلى الله عليه وآله، دامنه نفوذ منافقان (و غيرخودىهاى نفوذى) در صفوف آنان گسترش يافت; بهگونهاى كه موفق گرديدند بر دين و انديشه و جان و مال مسلمانان سلطه يابند (81) و عرصه را بر خودىهاى مورد توجه و سفارش خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله تنگ كنند (82) و با دشمنان آنان پيمان دوستى برقرار سازند و براى مطرودان زمان رسول اكرمصلى الله عليه وآله منزلت قايل شوند و آنها را به مدينه بازگردانند. (83) اميرمؤمنان عليه السلام، كه همه آرمانهاى توحيدى و ثمره تلاشهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و مسلمانان پاك دل را به سبب سلطهيابى منافقان، به باد رفته مىديد، همچون مربى و معلم خويش رسول اكرمصلى الله عليه وآله، به هدايت امت پرداختند و آنان را با خطابه و نامه و ديگر شيوههاى مؤثر، از خطرات بىشمار و در عين حال، نامرئى «غيرخودىهاى نفوذى» (منافق) آگاه نمودند. (84) ايشان در يكى از فرازهايى از اين سلسله خطبهها مىفرمايد: «اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مىكنم و شما را از منافقان مىترسانم; زيرا آنها گمراه و گمراه كنندهاند، خطاكار و به خطاكارى تشويق كنندهاند، به رنگهاى گوناگون ظاهر مىشوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مىكنند، براى شكستن شما از هر پناهگاهى بهره مىگيرند. و در هر كمينگاهى به شكار شما مىنشينند، قلبهايشان بيمار و ظاهرشان آراسته است، در پنهانى راه مىروند و از بىراهه حركت مىكنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان است، اما كردارشان دردى استبىدرمان; بر رفاه و آسايش مردم حسد مىورزند و بر بلا و گرفتارى آنان مىافزايند و اميدواران را نااميد مىكنند، . . . با اظهار ياس، مىخواهند به مطامع خويش برسند و بازار خود را گرم سازند و كالاى خود را بفروشند، سخن مىگويند اما به اشتباه و ترديد مىاندازند، وصف مىكنند اما فريب مىدهند. » (85) متاسفانه اين هشدارهاى امام عليه السلام نيز همانند هشدارهاى قرآن و رسول اكرمصلى الله عليه وآله مورد توجه همگان قرار نگرفت و آنچنان كه مىبايست، كارساز واقع نشد. همين موجب گرديد جمع زيادى از ترفندهاى منافقان فريب بخورند; به گونهاى كه حادثه خوارج نهروان پديد آمد. آن بزرگوار در مقام برخورد با گروه خوارج، كه از طرفداران و مدافعان طرح ترك جنگ با شاميان بودند، به مذمت آنان پرداخت و خطاب به آنان فرمود: «آيا آنگاه كه شاميان در گرماگرم جنگ و در لحظههاى پيروزىها، با حيله و نيرنگ و مكر و فريبكارى قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند، شما نگفتيد كه شاميان برادران ما و هم آيين ما هستند; از ما مىخواهند از خطاى آنان بگذريم و راضى به حاكميت كتاب خدا شدهاند، نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و از آنان دستبرداريم؟ اما من به شما گفتم: اين توطئه، ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنى و كينهتوزى است، آغاز آن رحمت و پايان آن پشيمانى است. پس در همين حال، به مبارزه ادامه دهيد و از راهى كه در پيش گرفتهايد، منحرف نشويد. . . . اما دريغ! شما را ديدم كه به خواستههاى شاميان گردن نهادهايد و حكميت را پذيرفتهايد. » (86) با شكلگيرى انقلاب اسلامى ايران و برپايى حكومت و نظام مقدس جمهورى اسلامى، شاهدتلاشگسترده «غيرخودىها» در مقابله با راه و رسم حضرت امامرحمه الله و عليه رهروان صديق آن بزرگوار بوديم. خوشبختانه تا زمانى كه آنان با چهره «غيرخودى» به تلاش عليه انقلاب و امامرحمه الله مشغول بودند، همواره سرشان به سنگ مىخورد و جز رسوايى و شكست نصيبشان نمىگرديد. اما چندى است نقاب «خودى» بر چهره زدهاند و از اينرو پا به عرصه سياسيت نهادهاند; و با شعار فريبنده «اصلاحطلبى» ، به صف «خودىها» نزديك شدهاند و در بين آنها نفوذ كردهاند. متاسفانه آنها توانستهاند به موفقيتهايى نيز دستيابند; به گونهاى كه جرات يافتند به طور همه جانبه، امام و آرمانهاى بلند آن رهبر فرزانه را مورد تاخت و تاز قرار دهند. تاسف بارتر اينكه در وضعيت موجود كشورمان، برخى از خودىها به سبب فريبى كه دامنگيرشان گرديده و يا به دليل اغراض گروهى و حزبى تا آنجا پيش رفتهاند كه دشمنى ديرينه اين گروه از غيرخودىها ( غيرخودىهاى منافق) را نسبتبه امام و انقلاب از ياد بردهاند و با آنان همگام و همراه گرديدهاند; چنان كه صف خويش را از «خودىها» جدا نموده و از آنان فاصله گرفتهاند، گويا در نزديك شدن با «غيرخودىهاى نفوذى» ، هيچ خطرى متوجه نظام و انقلاب اسلامى نمىگردد! اين بار مقام معظم رهبرى دلسوزانه به ميدان آمده و به تبيين خطر «غيرخودىهاى منافق» ، پرداختهاند و خطاب به ملت انقلابى ايران مىفرمايند: «تاثيرگذارى غريبه فقط اين نيست كه بيايد مقامى را متصدى بشود و به عهده بگيرد; گاهى غريبه از راههاى ديگرى اعمال نفوذ مىكند. خودىها نبايد اجازه بدهند، بايد به هم نزديك بشوند تا غريبهها فاصلهشان با آنها آشكار بشود. آن كسانى كه اصل اسلام و حكومت اسلامى را قبول ندارند. . . ، شاخصهاى انقلاب و شاخصهاى خط امام را قبول ندارند، اصلا منكرند و منتظرند از بيرون مرزها كسى بيايد و زمام امور كشور را در ستبگيرد، منتظرند بيگانه بيايد، منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تكرار بشود، اينها غربيهاند، هر چه شما «خودىها» ، با هم نزديكتر و مهربانتر باشيد، غريبهها از شما فاصله بيشترى خواهند گرفت. » (87) در بيان ديگرى نيز مىفرمايند: «دشمن ما آن كسى است كه براى اين انقلاب، نه فقط دل نسوزانده است، بلكه حتى در مقابل اين انقلاب، در برهههايى از زمان، شايد ايستاده است; بعضىشان در مقابل انقلاب، در زمان رژيم پهلوى ايستادند، بعضىشان بعد از آنكه نظام اسلامى سر كار آمد خرابكارى كردند، بعضىشان مدتى را ترسيدند، كنار رفتند و خود را مخفى كردند، بعد كه حالا فرصتى برايشان پيش آمده، از لاك خود بيرون خزيدهاند، خيال مىكنند كه فرصتى هست. گفت:
اين مار است او كى مرده است
از پس بى آلتى افسرده است
از پس بى آلتى افسرده است
از پس بى آلتى افسرده است
2. غيرخودىهاى «غيرمنافق»:
گروهى از «غيرخودى» ها كسانى هستند كه به طور صريح و آشكار، در قبال دعوت انبياى الهى و اولياى دينعليهم السلام موضعگيرى كرده و به صورت روشن و شفاف به مخالفتبا آنان برخاستهاند. به ديگر سخن، طيف وسيعى از غيرخودىها كسانى هستند كه به دعوتهاى پيامبران آسمانىعليهم السلام و جانشينان آنها پاسخ منفى داده و همه معتقدات آن بزرگواران را انكار كردهاند، ولى اينان بر خلاف ديگر غيرخودىها، كسانى نبودند كه در اتخاذ موضع مخالف، پنهانكارى كنند و از در نفاق درآيند، بلكه به طور علنى، ديدگاه سلبى و انكار خويش را ابراز مىنمودند. از بررسى آيات قرآنى، چنين برمىآيد كه اينان از برترين مصاديق اين طيف از «غيرخودى» ها مىباشند. شاهد بر اين مدعا مضمون آن دسته از آيات شريفه است كه از موضعگيرى صريح و روشن آنان در قبال دعوت انبياى الهىعليهم السلام خبر مىدهد. به عنوان نمونه، مضامين بخشى از اين دسته آيات بدين قرار است: - اظهار كفر و انكار نبوت انبياى الهىعليهم السلام (رعد: 43 / مؤمنون: 47 / قصص: 47 و 48 / اعراف: 75 و 76 / - شعراء: 111 / سبا: 34 و 35 / فصلت: 14 / زخرف: 24 و 30) ; - ابرازشركبهپروردگاركريم (عنكبوت: 65/انعام: 148/نحل: 35-86) ; - بهانهگيرى (رعد: 7و27/انعام: 8 و37/ فرقان: 7 و 21 / عنكبوت: 50) ; - اظهارشك و ترديد نسبتبه آوردههاىانبياى الهىعليهم السلام (هود: 62) ; - عدم ايمان به قرآن و ديگر كتب آسمانى (سبا: 31) ; - تقليد كوركورانه از پيشينيان خود (اعراف: 173 / هود 62، 87 و 110 / ابراهيم: 10 / انبياء: 53) ; - تهديد انبياى الهىعليهم السلام (انبياء: 68) ; - تهمتبه انبياى الهىعليهم السلام (يونس: 2 / قصص: 48 / زخرف: 30) ; - تصريح به ايمان نياوردن (هود: 53/اسراء: 9 /انعام: 124/صافات: 36) . با توجه به مضمون اين سلسله از آيات و ديگر آيات مشابه (كه حاكى از گفتار صريح و موضع شفاف گروهى از «غيرخودى» ها مىباشند) مىتوان اين طيف از غيرخودىها را با عنوان «غيرخودىهاى هويدا» ياد نمود. هم از اينروست كه خداوند در حق كافران فرموده است: «ان الكافرينكانوالكم عدوامبينا» (نساء: 101) ; محققا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند. 1- اين بخش از كلام الهى را اميرمؤمنان عليه السلام در سخنان خود چنين توضيح مىدهند: «هيچكس در ضمير و باطن خويش، رازى را پنهان نمىدارد، مگر اينكه از رنگ چهره و لابهلاى سخنان پراكنده و خالى از توجه او آشكار مىشود. » (سيدعلى نقى فيض الاسلام، نهج البلاغه، كلمات قصار، 25) 2- و نيز ر. ك. به: اعراف: 64 و 72 / توبه: 56 / يونس: 73 / هود: 46، 58، 66 و 94 / كهف: 28 / شعراء: 65، 118 و 119 / فتح: 29 / ممتحنه: 4/مسد: 1- 5. 3- ثابتبن دينار، معروف به «ابو حمزه ثمالى» كه عصر چهار امام بزرگوار شيعه يعنى (امام سجاد، باقر، صادق، و موسى بن جعفرعليهم السلام) را درك كرد. 4- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسةالوفاء، 1403ق. ، ج46، ص337-338 5- شيخعباس قمى، سفينة البحار، چاپ اول، تهران، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1414 ق. ، ج 4، ص 151 6- محمدبن يعقوب كلينى، الروضة الكافى، ترجمه سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران، اسلاميه، ج 1، ص 81، حديث 17 7- ابراهيمبن نعمان معروف به «ابوصباح كنانى» از قبيله «عبدقيس» است. 8- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه سيدجواد مصطفوى، تهران، دفترنشر فرهنگاهلبيتعليهم السلام، ج3، الايمان و الكفر، باب الورع، ص122، ح 5 9- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 65، ص 164، كتاب الايمان و الكفر، باب صفات الشيعة، حديث 13 10- مجله مسجد، ش. 45، ص 12 11- 12- نهجالبلاغه، نامه 53 13- دراين زمينه (ر. ك. به: بحارالانوار، ج 69، ص 154 و 166 و 169; ج 68، ص 153; 78، ص 186 / ج 71، ص 369 / محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 42 و. . . 14- ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، قم، منشورات مكتبة آيةالله المرعشى النجفى، ج 18، ص 173، كلمات قصار 45 15- ابى جعفر محمد بن على صدوق، علل الشرايع، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1385 ق. ، ص557-558; همچنينر. ك. به: بحارالانوار، ج64 ص 362 16- بحارالانوار، ج 64، ص 304 17- ر. ك. به: محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، قم، بصيرتى 18- نهجالبلاغه، خطبه 181 19- 20- شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10، ص 261، خطبه 194 / ج 16، ص 289، نامه 45 21- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 304 22- 23- نهجالبلاغه، خطبه 27 / خطبه 29 24- بحارالانوار، ج97، ص96/ شرحنهجالبلاغه، ج 18، ص326، حكمت154; 25- نهجالبلاغه، كلمات قصار، ش. 262 22- 23- 24- 25- 26- 27- 28- 29- ابن الحسن على بن ابى كرم ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 59 / النجاخ، بغداد، چاپ دوم، 1368 ه. ق / ص 60 / ص 59 / ص 60 30- ر. ك به: آيات 10 و 18 سوره فتح 31- 32- على بن ابى كرم ابن اثير، ج 3، ص 60 33- پيغمبر و ياران، ج 2، ص 41 34- همان، ج 2، ص 42 و ج 3، ص 40 به نقل از: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 147 و ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 124 35- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 231 / بحارالانوار، ج 32، ص 6 36- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6 37- ر. ك. به: نهجالبلاغه، نامه 45 و خطبه 174 38- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 7 - 6 / نهجالبلاغه، خطبه 3، 8 و 31 39- 40- على بن ابى كرم ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 61 42- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 100، داربيروت للطباعة و النشر، 1405 ه. ق / اسدالغابه، ج 2، ص 196 42- اسدالغابه، ج 2، ص 196 و 197 43- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 102 44- همان، ص 102 و 104 / اسد الغابه، ج 2، ص 198 45- 46- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 104 / ص 101 47- اسد الغابه، ج 2، ص 197 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171 48- اسد الغابه، ج 2، ص 197 49- بحارالانوار، ج10، ص 298/ عباسقمى، سفينة البحار، ج3، ص444 50- بحارالانوار، ج 22، ص 329 / سفينة البحار، ج 3، ص 445 51- سفينة البحار، ج 3، ص 445 52- پيغمبر و ياران، ج 3، ص 41 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 167 / كامل ابن اثير، ج 3، ص 124 53- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 231 54- بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6 55- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 231 و 232 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 162 56- نهج البلاغه، نامه 54 / شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص167 57- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6-7/ نهجالبلاغه، خطبه 3 و 8 و 31 58- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 169 59- پيغمبر و ياران، ج 3، ص 48 و 49 به نقل از: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172 / كامل ابن اثير، ج 3، ص 162 / الطبقات الكبرى، ج 2، ص 77 60- متن نامه معاويه در شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 231 و بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6 آمده است. 61- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 230، 232 و 233 / بحارالانوار، ج 32، ص 5 62- ميزان الحكمة، ج 3، ص 19، ح 4638 به نقل از: محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 254 63- ر. ك. به: بقره: 190 و 191 / توبه: 5، 12، 13، 14، 29، 36، 39 و 123 / نساء: 76، 89، 99 / انفال: 39 64- در اينكه مراد از سرزمين «بيتالمقدس» چيست، نظرهاى مختلفى مطرح است. برخى آن را شام و بعضى اردن يا فلسطين و يا سرزمين طور و بعضى هم آن را خود سرزمين «بيتالمقدس» دانستهاند. (ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 4، ص 337. ) 65- همانگونه كه در آيه 23 سوره مائده از زبان دو تن از مؤمنان واقعى عصر حضرت موسى عليه السلام (كالب بن يوحنا و يوشع بن نون) مىخوانيم، «قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه انكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين» ; دو نفر از مردانى كه از خدا مىترسيدند و خداوند به آنها نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شويد. هنگامى كه وارد شديد، پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد، اگر ايمان داريد. 67- ميزان الحكمة، ج 3، ص 188، ح 5257 68- براى آشنايى بيشتر با اين طيف از «خودى» ها ر. ك. به: شيخ عباس قمى، تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، تهران، اسلامية، 1370 / پيغمبر و ياران / شاگردان مكتب ائمه / جعفر سبحانى، شخصيتهاى شيعه. 69- ر. ك. به: توبه: 81 و 86، نهجالبلاغه، خطبه 27 و 29 70- وى عامل و كارگزار حكومت على عليه السلام در «ارد شير خره» (يكى از مناطق اهواز) بوده است. (ر. ك. به: تحفة الاحباب، ص503 / شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 127 و 144 - 147 / مامكانى، تنقيح المقال، ج 3، ص 219، ش 11839 71- 72- نهجالبلاغه، خطبه 44 / خطبه 27 73- براى اطلاع بيشتر ر. ك. به: نهجالبلاغه، خطبه 27، 182 و 194 / كامل ابن اثير / ابن هشام، سيره / مسعودى، مروج الذهب / بيهقى، تاريخ بيهقى 74- ر. ك. به: ممتحنه: 7 و 8 75- 76- نهج البلاغه، نامه 53 / خطبه 27 77- ر. ك. به: بحارالانوار، ج 100، ص 63 - 68. 78- ر. ك. به: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، منافقون، تحريم، مجادله، محمدصلى الله عليه وآله و مدثر. 79- 80- سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه . . . ، بنياد علمى - فكرى علامه، ج 19، ص 561 / ص 578 81- نهجالبلاغه، نامه 27 82- على عليه السلام: «خدايا، دشمنىهاىپنهان آشكار، و ديگهاى پر كينه در جوش است. خدايا، بر تو شكايت مىكنيم از اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان ما نيست و دشمنان ما فراوان و خواستههاى ما پراكنده است. » (نهجالبلاغه، نامه 15) 83- نهج البلاغه، خطبه 3 و 217 84- مقصود، بازگرداندن حكم بن ابى عاص (پدر مروان) به مدينه در دوره خلافت عثمان است. (ر. ك. به: اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 2، ص 33 - 35 / سفينة البحار، ج 1، ص 292 / شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، ص 77 85- امام على عليه السلام در خطبههاى 176، 194 و 210 نهجالبلاغه به تبيين اوصاف و عملكرد منافقان پرداختهاند. 86- 87- نهجالبلاغه، خطبه 194 / خطبه 122 88- مجلهمسجد، ش46، ص3/ ش47، ص 9