خودی و غیرخودی در سیره امام علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خودی و غیرخودی در سیره امام علی علیه السلام - نسخه متنی

شفیعی،حسین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«خودى‏» و «غيرخودى‏» در سيره امام على عليه السلام (2)

سيدحسين شفيعى دارابى

فارغ التحصيل كارشناسى ارشد رشته علوم قرآنى از مؤسسه آموزشى پژوهشى امامخمينى رحمه الله

چكيده:

از زمان طرح مساله «خودى‏» و «غيرخودى‏» از سوى رهبر فرزانه انقلاب، ادبيات جديدى در اين زمينه گشوده و واكنش‏ها و موضع‏گيرى‏هاى گوناگونى رخ نموده برخى از سر تعصب و بدون تامل در منابع دينى و همانند ديگر عرصه‏ها با حالتى شتاب‏آلود به موضع‏گيرى منفى پرداخته، برخى نيز با ديدى مثبت‏به مساله نگريسته و ابعاد گوناگون آن را كشف و طرح نمودند. اين مقاله كه نيم نگاهى به اين موضوع دارد، در قسمت نخست آن، معنا و مفهوم خودى و غيرخودى، معيارهاى آن مورد بحث و كنكاش قرار گرفت، در همين قسمت نيز بستر مقوله خودى و غيرخودى در آيات و روايات، دسته‏بندى اين مفهوم را در منابع دينى و سيره امام على عليه السلام پى مى‏جوييم.

د - بستر مقوله «خودى‏» و «غيرخودى‏»

با پذيرش ضرورت دسته‏بندى افراد وجوامع به «خودى‏» و «غيرخودى‏» و اثبات مشروعيت آن در آيات و روايات، اين سؤال مطرح مى‏شود كه زمينه عينى و مجراى عملى اين گزاره اجتماعى كجاست؟ به ديگر سخن، بستر مناسب براى دسته‏بندى اشخاص و احزاب به دو طيف «خودى‏» و «غيرخودى‏» چيست؟ آيا «شهروند» و «غيرشهروند» بودن را بايد در اين زمينه مد نظر قرار داد يا گرايش‏ها و جريانات سياسى و عملكردها و رفتارهاى شخصى و گروهى را؟ گفته‏ها و نوشته‏هاى برخى از منكران و مخالفان اين مرزبندى چنين مى‏نمايد كه در اين بحث‏به خطا رفته و دچار اشتباه گرديده‏اند; زيرا چنين پنداشته‏اند كه مرزبندى صحيح همان «شهروند» و «غيرشهروند» بودن و يا مقوله‏هايى شبيه به آن است. همين خطا نيز موجب گرديده كه آنان مشروعيت اين مرزبندى را انكار نمايند; چون معتقدند: همگان شهروند محسوب مى‏شوند و قبول هرگونه مرزبندى ديگرى موجب تضييع حقوق شهروندان خواهد شد، در صورتى‏كه اگر آنان به درستى مى‏انديشيدند، به چنين پندارى روى نمى‏آوردند; زيرا هر كس به مشروعيت طرح «خودى‏» و «غيرخودى‏» معتقد باشد، بر اين باور است كه مناسب‏ترين مرزبندى حيطه جريانات سياسى و موضع‏گيرى‏ها و عملكرد اشخاص و گروه‏هاست، نه مقوله شهروند و غيرشهروند و يا ساير مقوله‏ها. مستند اين سخن، مضمون روشن و گوياى آيات و روايات فراوان مرتبط با اين بحث مى‏باشد; زيرا آنچه در اين دسته از آيات و روايات مورد توجه قرار گرفته چيزى جز اعمال و رفتار انسان‏ها نيست. بخشى از مستندات عبارت است از:

1- آيات قرآنى

الف. ب. «و آن‏ها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند و آن‏ها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى‏اند; براى آن‏ها آمرزش (و رحمت‏خدا) و روزى شايسته‏اى است. و كسانى كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند، از شما هستند. . . . » (انفال: 74 و 75)

ج. «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، هم‏نشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت‏خود را بر آنان تمام كرده; از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان و آن‏ها رفقاى خوبى هستند. » (نساء: 69)

د. ه. «اى اهل ايمان، از غير هم‏دينان خود دوست صميمى هم‏راز نگيريد; چه آن‏كه آن‏ها از هرگونه شر و فسادى درباره شما ذره‏اى كوتاهى نمى‏كنند، آن‏ها دوست دارند شما در رنج‏باشيد، (نشانه‏هاى) دشمنى از دهان آن‏ها آشكار است (1) و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهم‏تر است. ما آيات (و راه‏هاى پيش‏گيرى از شر آن‏ها) را براى شما بيان كرده‏ايم، اگر انديشه كنيد. شما آن‏ها را دوست داريد، اما آن‏ها شما را دوست ندارند، در حالى كه شما به همه كتاب‏هاى آسمانى ايمان داريد (اما آن‏ها به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند) و هنگامى كه شما را ملاقات مى‏كنند (به دروغ) مى‏گويند: ايمان آورده‏ايم، اما هنگامى كه تنها مى‏شوند، از شدت خشم بر شما، سرانگشتان خود را به دندان مى‏گزند. بگو: بميريد با همين خشمى كه داريد. خدا از (اسرار) درون سينه‏ها آگاه است. » (آل عمران: 118 و 119)

و. ز. «به درستى‏كه منافقان را در جهنم پست‏ترين درجه است و براى آنان هرگز ياورى نخواهى يافت، مگر آن‏ها كه توبه نموده و تباه‏كارى خود را اصلاح كردند و به دين خدا درآويختند و دين خود را براى‏خدا خالص گردانيدند. پس‏آن‏ها با مؤمنان هستند. » (نساء: 6-145) (2)

2- روايات

با تتبع در متون روايى و كتب حديثى نيز به اخبار و روايات فراوانى برمى‏خوريم كه همانند آيات شريفه قرآنى، از عملكردهاى اشخاص و احزاب و رفتارهاى فردى و گروهى و گرايش‏هاى فكرى و سياسى آن‏ها به عنوان بسترى مناسب براى مقوله «خودى‏» و «غيرخودى‏» خبر مى‏دهند. در اين بخش، نمونه‏هايى از اين دسته از روايات ذكر مى‏گردد:

الف. ابوحمزه ثمالى (3) مى‏گويد: روزى در محضر امام باقر عليه السلام بوديم كه سعد بن عبدالملك (از فرزندان عبدالعزيز بن مروان) وارد شد. ناگهان سعد همانند زن فرزند از دست داده شروع به گريستن كرد. امام عليه السلام به وى فرمودند: «اى سعد، چه چيزى تو را به گريه واداشت؟ »

او در پاسخ عرض كرد: «چرا گريه نكنم، با اين كه من از ريشه درخت نفرين شده در قرآن هستم (يعنى اموى به شمار مى‏آيم) ؟

امام عليه السلام فرمود: «تو از آنان نيستى، بلكه اموى‏اى هستى كه جزء ما اهل بيت‏شده‏اى. آيا اين سخن خداوند را كه از ابراهيم عليه السلام نقل مى‏كند، نشنيده‏اى: «هر كس از من پيروى كند، بى‏گمان او از من است‏» (4)

در برخى از نقل‏ها آمده است كه امام باقر عليه السلام از سعد با لقب «سعد الخير» ياد مى‏نمودند. (5) در نامه‏هايى كه خطاب به وى نگاشته‏اند، اين لقب مشهود است. طبق نقل محدث كلينى، در يكى از نامه‏ها، حضرت از او با عنوان «برادر» ياد كرده‏اند. ؟ (6)

ب. آن‏گاه كه ابوصباح كنانى (7) به امام صادق عليه السلام عرضه داشت: درباره شما از مردم چه ببينيم (چه زخم زبان‏ها بشنويم! ) ، امام عليه السلام فرمودند: «مگر درباره من از مردم چه مى‏بينى؟ »

ابوصباح پاسخ داد: «هرگاه ميان من و مردى سخنى درمى‏گيرد، به من مى‏گويد: «جعفرى خبيث‏» ! امام صادق عليه السلام پرسيدند: «شما را به من سرزنش مى‏كنند؟ » او پاسخ داد: آرى. امام صادق عليه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، از ميان شما، چه‏قدر تعداد كسانى كه از جعفر پيروى مى‏كنند كم است! صحابى من تنها كسى است كه ورعش شديد باشد و براى خالقش عمل كند و به ثواب او اميدوار باشد. اين‏ها اصحاب منند. » (8)

ج. در خبر ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام نقل است: «آن كه با زبان، از ما طرف‏دارى مى‏كند ولى سيره‏اش با رفتار ما سازگار نيست، شيعه ما به شمار نمى‏آيد. شيعيان ما كسانى هستند كه در زبان و دل موافق ما و در اعمال و رفتارشان دنباله‏رو ما باشند. اينان شيعيان ما هستند. » (9)

مقام معظم رهبرى با الهام از مضامين بلند و گوياى اين سلسله از آيات و روايات فرمودند:

«گفته‏مى‏شود: خودى و غيرخودى . حالا خودى و غيرخودى داريم يا نداريم؟ اگر بخواهيم‏ملت راحساب كنيم، نه، آحاد ملت همه خودى‏اند، اما جريانات سياسى، بلى، جريان خودى داريم و جريان غيرخودى داريم. » (10)

بر اين اساس، هر فرد يا گروهى به لحاظ آن‏كه عضوى از ملت است و «شهروند» محسوب مى‏شود، نه تنها بيگانه و غريبه به حساب نمى‏آيد، بلكه صاحب حق و حقوقى مى‏باشد; به گونه‏اى كه زمامداران حكومتى نيز موظفند در جهت‏حفظ حقوق او تلاش كنند و از در رحمت و لطف با وى برخورد نمايند. از همين روست كه اميرمؤمنان عليه السلام در عهدنامه معروف «مالك‏اشتر» ، خطاب به اين شخصيت والاى حكومتى‏اش چنين آورده است: «قلب خويش را نسبت‏به ملت‏خود مملو از رحمت و محبت و لطف كن و همچون حيوان درنده‏اى نسبت‏به آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمت‏شمارى; زيرا اين‏ها دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تواند و يا انسان‏هايى همچون تو. » (11)

ناگفته نماند كه لزوم چنين برخورد شايسته‏اى موجب نمى‏شود كه مرز بين خوب‏كارى وبدكارى را ناديده بگيريم و همگان را صالح فرض كنيم و از اين طريق، دسته‏بندى اشخاص و احزاب را به «خودى‏» و «غيرخودى‏» نادرست‏بدانيم; چه آن‏كه در فراز ديگرى از همين نامه اميرمؤمنان عليه السلام مى‏خوانيم:

«هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوى باشند; زيرا اين كار سبب مى‏شود كه افراد نيكوكار در نيكى‏هايشان بى‏رغبت‏شوند و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند; هر كدام از اين‏ها را مطابق كارشان پاداش ده. » (12)

با لحاظمضمون‏مجموعه‏آيات و اخبار مذكور در اين بخش از گفتار و مشابه آن‏ها، مى‏توان گفت: تنها بستر مناسب براى عينيت‏يافتن‏مقوله «خودى‏» و «غيرخودى‏» ، جريانات سياسى و عملكرد اشخاص و احزاب و نوع گرايش‏ها و معتقدات فكرى و فرهنگى آنان مى‏باشد و چيز ديگرى شايستگى چنين مرزبندى را ندارد.

ه. دسته‏بندى «خودى‏» ها و «غيرخودى‏» ها

اگر تنها بستر مناسب براى مقوله «خودى‏» و «غيرخودى‏» ، گرايشات‏و موضع‏گيرى‏هاى سياسى اشخاص و احزاب و عملكردها و رفتارهاى فردى و گروهى آنان است نمى‏توان‏همه‏خودى‏هاوتمامى‏غيرخودى‏ها را مساوى و با هم برابر دانست، بلكه به هر يك از اين‏ها از لحاظ گرايشى و رفتارى طيف وسيعى را تشكيل مى‏دهند. بر اين اساس، در ادامه اين نوشتار، ابتدا دسته‏بندى «خودى‏» هاوسپس «غيرخودى‏» ها ذكر مى‏شود:

1- دسته‏بندى «خودى‏»ها

به يك اعتبار، مى‏توان «خودى‏» ها را به چند دسته تقسيم نمود: (13)

الف. خودى‏هاى مدافع حق و ثابت: با دقت در احوال و اعمال معتقدان به اديان آسمانى و ياران انبياى الهى و امامان معصوم‏عليهم السلام، به چهره‏هاى ممتاز و والاى فراوانى برمى‏خوريم كه به هيچ قيمتى از صف «خودى‏» ها جدا نگرديدند و نه تنها هيچ يك از شگردهاى اعمال شده از سوى «غيرخودى‏» ها نتوانست آن‏ها را از پاى درآورد و فريبشان دهد، بلكه به عكس موجب تقويت ايمانشان گرديد و در نتيجه، در طريق ايمان و عقيده و در عمل به دستورات دينى، ثابت و استوار ماندند و با تمام وجود به دفاع از حق پرداختند. در آيات شريفه قرآن‏وروايات‏معصومان‏عليهم السلام، از اوصاف چنين چهره‏هايى ارزشمند خبر داده شده است. به عنوان نمونه، برخى از آن‏ها ذكر مى‏گردد:

1. آيات قرآنى:

- «مؤمنان فقط كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دل‏هاشان ترسان مى‏گردد و هنگامى كه آيات او بر آن‏ها خوانده مى‏شود، ايمانشان فزون‏تر مى‏گردد و تنها بر پروردگارشان توكل دارند; آن‏ها كه نماز را برپا مى‏دارند و از آنچه روزيشان كرده‏ايم انفاق مى‏كنند. (آرى) مؤمنان حقيقى آن‏ها هستند. براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است و براى آن‏ها آمرزش و روزى بى‏نقص و عيبى است. » (انفال: 2 - 4)

- «و آن‏ها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند، و آن‏ها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنان مؤمنان حقيقى‏اند. براى آن‏ها آمرزش (و رحمت‏خدا) وروزى شايسته‏اى‏است. » (انفال: 74)

- «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستاده‏اند; بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. » (احزاب: 23)

پروردگار كريم در آيات ذيل نيز از آنان تمجيد نموده و ويژگى‏هاى آنان را ذكر كرده است: غافر: 28 / قصص: 2 / يس: 20.

2. روايات:

- على عليه السلام: «اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت. » (14)

- امام صادق عليه السلام: «مؤمن در امر دينش، از كوه محكم و استوار سخت‏تر است; زيرا از كوه گاهى تراشيده مى‏شود، ولى كسى قدرت ندارد چيزى از دين مؤمن را از او جدا كند و اين بدان روست كه مؤمن نسبت‏به دينش بخل مى‏ورزد (و راضى نمى‏شود كه مصرف گردد) و نيز نسبت‏به آن حريص است. » (15)

- امام صادق عليه السلام: «به درستى كه انسان مؤمن از پاره‏هاى آهن محكم‏تر است; زيرا پاره‏هاى آهن پس از آن‏كه درون آتش قرار گيرد تغيير پيدا مى‏كند، ولى انسان مؤمن اگر كشته شود سپس زنده گردد و مجددا كشته شود، قلبش تغيير پيدا نخواهد كرد. » (16)

با بررسى احوال اصحاب و ياران پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام، شخصيت‏هاى فراوانى همچون اباذر، سلمان، مقداد، عمار ياسر، بلال، رشيد هجرى، كميل، مالك اشتر و صدها نفر ديگر را مى‏يابيم كه مى‏توان در اين زمينه، از آن‏ها ياد كرد; شخصيت‏هايى كه مرگ و شهادت آنان موجب فزونى غم پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام گرديد. (17) در كتب روايى و متون دينى، گفته‏هاى فراوانى از خاندان آل عصمت‏عليهم السلام بر جاى مانده است كه همه آن‏ها حكايت از به سوگ نشستن آن بزرگواران در فقدان ياران خاصشان دارد. از ميان همه آن‏ها، به ذكر فرازى از خطبه اميرمؤمنان‏عليه السلام بسنده مى‏شود. آن بزرگوار فرمودند:

«كجا هستند برادران من; همان‏ها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق قدم برمى‏داشتند. كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان و كجاست ذوالشهادتين؟ و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان بر جان‏بازى بستند و سرهاى آن‏ها براى ستمگران فرستاده شد؟ ! »

آن‏گاه دست‏بر محاسن شريف كشيدند و مدتى طولانى گريستند. پس از آن فرمودند: «آه، بر برادرانم;همان‏ها كه‏قرآن‏را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرايض دقت مى‏كردند; و آن را به پاى مى‏داشتند، سنت‏ها را زنده‏و بدعت‏ها رامى‏ميراندند، دعوت به جهاد را مى‏پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروى مى‏كردند! » (18)

تذكر اين نكته ضرورى است كه اگرچه تعداد اين دسته از مؤمنان ( خودى‏هاى مدافع حق و استوار در اين راه) اندكند، ولى نبايد چنين چيزى موجب اضطراب روحى و ترس در دل گردد; چنان كه در كلام اميرمؤمنان عليه السلام مى‏خوانيم: «اى مردم، در طريق هدايت، از كمى نفرات وحشت نكنيد. » (19)

همچنان كه خود آن بزرگوار اين‏گونه بود. در فرازى از نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف آمده است: «به خدا سوگند، اگر عرب براى نبرد با من پشت‏به پشت‏يكديگر بدهد، من به اين نبرد پشت نمى‏كنم و اگر فرصت دست دهد كه بتوانم آن را مهار كنم به سرعت‏به سوى آنان خواهم شتافت. و به زودى تلاش خواهم كرد كه زمين را از اين شخص وارونه و اين جسم كج‏انديش (معاويه) پاك سازم تا سنگ و شن از ميان‏دانه‏هاخارج شود. » (20)

از اين‏جا معلوم مى‏شود كه پافشارى و دفاع از حق، يكى از ملاك‏هاى پذيرش «خودى‏» و «غيرخودى‏» است.

ب - خودى‏هاى غيرمدافع حق و بى‏تفاوت در برابر دشمن: دسته ديگرى از «خودى‏» ها كسانى هستند كه مى‏توان از آنان با عنوان «خودى‏هاى غيرمدافع حق و بى‏تفاوت در برابر دشمن‏» ياد نمود; يعنى كسانى كه به لحاظ نظرى و اعتقادى، به آموزه‏هاى وحيانى معتقد مى‏باشند و به لحاظ عملى نيز كم و بيش به امور عبادى و اخلاقى و غيره پاى بند هستند، ولى در قبال تلاش‏هاى بى‏وقفه «غيرخودى‏هاى معاند» بى‏تفاوتند و با مشاهده هجمه آنان به اساس دين و آرمان‏هاى دينى، هيچ‏گونه واكنشى از خود نشان نمى‏دهند و مسؤوليتى احساس نمى‏كنند.

در منابع وحيانى، اتخاذ چنين شيوه‏اى ناپسند مورد مذمت قرار گرفته است: «چرا در راه خدا جهاد نمى‏كنيد، در صورتى كه جمعى ناتوان از مرد و زن و كودك شما، كه در مكه اسير و در بند ظلم كفارند آن‏ها دايم مى‏گويند: بار خدايا، ما را از اين شهرى كه مردمش‏ستمكارندبيرون‏آور وازجانب‏خود براى ما صاحب اختيار قرار ده و براى ما از جانب خود ياورى بفرست. » (نساء: 75)

اين آيه شريفه و ديگر آيات مشابه آن اين پيام را به ما ابلاغ مى‏كند كه در فرهنگ دينى، بى‏تفاوتى و عدم احساس مسؤوليت و تساهل در قبال مشكلات اجتماعى و به خطر افتادن اساس دين معنا ندارد. از اين‏رو، در كلام نورانى اميرمؤمنان عليه السلام آمده است:

«از خداوند در مورد حقوق بندگانش و نسبت‏به شهرها بترسيد; زيرا شما مسؤول هستيد، حتى نسبت‏به بقعه‏ها و چهارپايان. » (21)

سعى فراوان پيامبر صلى الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام بر اين بوده است كه اشخاص را نسبت‏به مسؤوليت‏هاى اجتماعى‏شان آگاه سازند و از الت‏بى‏تفاوتى بيرون آورند. از اين‏رو، مى‏بينيم اميرمؤمنان عليه السلام خودى‏هايى را كه در قبال توطئه‏هاى دشمن موضع مشخصى نگرفته و به مقابله با هجمه‏هاى دشمن برنخاسته‏اند مورد مذمت قرار داده، خطاب به آنان مى‏فرمايد: «شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند. اين حقيقت قلب انسان را مى‏ميراند و غم و اندوه مى‏آفريند كه آن‏ها در مسير باطل خود اين چنين متحدند و شما در راه حق، اين‏چنين پراكنده و متفرق!

روى شما زشت‏باد و همواره غم و غصه قرينتان كه هدف حملات دشمن قرار گرفته‏ايد، پى در پى به شما حمله مى‏كنند و شما به حمله متقابل دست نمى‏زنيد; با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد; اين‏گونه معصيت‏خدا مى‏شود و شما (با عمل خود) به‏آن رضايت مى‏دهيد. » (22)

آن‏گاه كه ضحاك بن قيس (دوست معاويه) بر حجاج خانه خدا حمله برد، امام على عليه السلام خودى‏هاى بى‏تفاوت و سست پيشه را مورد سرزنش قرار داد و خطاب به آنان فرمود: «اى مردمى كه بدن‏هايتان جمع و افكار و خواسته‏هاى شما پراكنده است، سخنان داغ شما سنگ‏هاى سخت را درهم مى‏شكند، ولى اعمال سستتان دشمنانتان را به طمع مى‏اندازد. اما هنگام جنگ فرياد مى‏زنيد: اى جنگ، از ما دور شو! . . . شما كه از خانه خود دفاع نمى‏كنيد، چگونه مى‏توانيد از خانه ديگران دفاع كنيد؟ همراه كدام امام و پيشوا پس از من به جهاد خواهيد رفت؟ ! . . . سوگند به خدا، به آن‏جا رسيده‏ام كه گفتارتان را تصديق نمى‏كنم و به يارى‏تان اميد ندارم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمى‏كنم. چه دردى داريد؟ دواى شما چيست؟ طب شما كدام است؟ آن‏ها هم مردانى همچون شما هستند؟ ! (چرا آن‏ها اين همه پايدارند و شما اين قدر سست) آيا سزاوار است‏بگوييد و عمل نكنيد؟ (23)

شايد بتوان گفت: علت تلاش اميرمؤمنان عليه السلام براى‏توجه‏دادن اشخاص به مسؤوليت‏ها اين بوده كه نتيجه بى‏تفاوتى در قبال توطئه‏هاى دشمن و عدم دفاع از حق، راضى بودن به كار دشمن است كه در كتب روايى ما، از چنين خصيصه‏اى‏بسيار مذمت‏شده‏است، دربرخى‏ازاين‏روايات آمده:

على عليه السلام:

«آن كه به كار جمعيتى راضى باشد همچون كسى است كه در آن كار دخالت دارد. » (24)

در هر حال، بى‏تفاوتى اشخاص در قبال حق‏پرستان و باطل‏پيشه‏گان مورد نهى و مذمت اميرمؤمنان عليه السلام است. در كلمات قصار نهج‏البلاغه مى‏خوانيم: آن‏گاه كه حارث بن حوط از ستيز با آتش افروزان در جنگ جمل خوددارى ورزيد و به حضرتش عرض كرد: من همراه با سعيد و عبدالله بن عمر، از حضور در صحنه نبرد كناره مى‏گيرم، آن بزرگوار خطاب به وى فرمود: «سعيد و عبدالله بن عمر نه حق را يارى كردند و نه با باطل درگير شدند. » (25) حضرت با اين گفتار به حارث فهماندند كه پيوستن به جمع اين دو نفر، كار پسنديده‏اى نيست; بى‏تفاوتى در برابر حق و باطل مذموم است.

ج. خودى‏هاى فريب‏خورده:

«از متون تاريخى و بررسى احوال و اعمال اشخاص و احزاب اين نتيجه به دست مى‏آيد كه در بين ياران انبياى الهى‏عليهم السلام و اصحاب امامان معصوم‏عليهم السلام چهره‏هاى زيادى دچار لغزش گرديده، فريب ترفندهاى دشمن را خوردند و مجذوب شگردهاى استعمارى بيگانگان گشتند. در نتيجه، از حلقه «خودى‏» ها خارج شدند و به صف «غيرخودى‏» ها پيوستند، براى نمونه، تنها از دو چهره سرشناس در تاريخ اسلام، كه دچار فرجامى بد گرديدند، ياد مى‏شود:

1- طلحة بن عبيدالله‏» :

وى اهل مكه و از طايفه قريش و از قبيله بنى تيم بود; كسى كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در جنگ احد با عنوان «طلحه الخير» و در يوم العسرة با لقب «طلحة الفياض‏» و در جنگ حنين با وصف «طلحة الجود» از او ياد نمودند. (26) اميرمؤمنان عليه السلام نيز از «سخاوت او خبر دادند. » (27)

طلحة جزو اولين چهره‏هايى است كه به اسلام گرويد و بدين‏روى، مورد مؤاخذه نوفل بن خويلد قرار گرفت و دست و پايش را ريسمان بستند. (28) پس از مهاجرت طلحة به مدينه، رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله بين او و صحابى معروف (ابوايوب انصارى) عقد اخوت منعقد ساختند. (29) وى در ماجراى مهم تاريخى «بيعت رضوان‏» (بيعت‏شجره) (30) حضور داشت. (31) او در دوره خلافت عثمان، از سرسخت‏ترين دشمنان خليفه محسوب مى‏شد. (32)

وى شديدا مخالف عثمان بود; به گونه‏اى كه برخى گفته‏اند: يكى از اشخاص مؤثر در كشته شدن خليفه سوم محسوب مى‏شود.

ابن ابى الحديد مى‏گويد: «هنگامى كه عثمان در حصر طلحه و هم‏راهانش قرار گرفته بود، على عليه السلام هر چند به طلحه اصرار نمود كه عثمان را آزاد كند، قبول نكرد و گفت: تا وقتى كه افراد بنى اميه را مجازات نكند، ممكن نيست. » (33) او پس از كشته شدن‏عثمان، در جهت‏شكل‏گيرى‏حكومت على عليه السلام وبسيج مردم‏براى‏بيعت‏باآن حضرت تلاش نمود و هم‏راه با ساير مردم، براى بيعت‏با آن بزرگوار به خانه حضرتش هجوم آورد. طبق نقل مورخان، طلحه‏اولين كسى بود كه با على عليه السلام بيعت نمود. (34)

اما همين شخص پس از آن‏كه متوجه گرديد اميرمؤمنان عليه السلام عرصه را براى خودسرى‏هاى او و هم‏فكرانش خالى نگذاشته است و آنان نمى‏توانند در كنار حكومت آن بزرگوار، به اهداف خود دست‏يابند، (35) مخالفت‏با حضرت را در پيش گرفتند و باب معاندت و دشمنى را به روى خود گشودند. ابتدا به بهانه زيارت عمره، به همراه زبير از مدينه خارج‏گشت (36) سپس هم‏گام‏با معاويه (سردمدار غيرخودى‏هاى معاند) و عايشه و برخى ديگر، قتل عثمان را به حضرت على‏عليه السلام‏نسبت داد (37) و در كنار مدعيان دروغين دفاع از مظلوميت‏خليفه سوم قرار گرفت و بيعت‏با على عليه السلام را نقض نمود و حتى آن را انكار كرد. (38) او به كمك هم‏فكرانش، اولين جنگ را عليه على بن ابى‏طالب عليه السلام به راه انداخته و سرانجام‏به جرم آن‏كه‏كشنده عثمان‏بود به‏دست مروان به قتل رسيد. (39)

ناگفته نماند: على بن ابى‏طالب عليه السلام از اين فرجام بدى كه دامنگير طلحه گرديد، متاثر شدند و به هم‏راه يارانش بر كشته او گريستند و فرمودند: «اى‏كاش بيست‏سال قبل مرده بودم و شاهد چنين صحنه‏اى نبودم. » (40)

اين حزن و اندوه و گريه امام عليه السلام حكايت از آن دارد كه آن بزرگوار از فريبى كه دامنگير طلحه گرديده بود و موجب گشت تا وى از صف خودى‏ها كناره گيرد و به غيرخودى‏ها بپيوندد و با چنين وضع خفت‏بارى كشته شود، سخت ناراحت‏بودند; چه‏آن‏كه دوست نداشتندكسى همچون «طلحه‏» با آن همه سوابق درخشان به چنين عاقبتى ناپسند دچار گردد.

2- زبير بن عوام:

وى برادرزاده حضرت خديجه عليها السلام و پسر عمه رسول خداصلى الله عليه وآله و اميرمؤمنان عليه السلام بود. (41 )

زبير در سن 12 يا 15 و يا 16 و يا 18 سالگى چهارمين و يا پنجمين نفرى بود كه به اسلام روى آورد و آن را پذيرفت و در زمره مسلمانان نخستين قرار گرفت. (42)

او در دو هجرت مسلمانان به حبشه حضور داشته و هم‏راه با سايران به مدينه هجرت نمود. رسول اكرم صلى الله عليه وآله بين او و عبدالله بن مسعود عقد برادرى منعقد ساختند. (43) وى در تمام جنگ‏هاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله‏حضورداشت. (44) يكى‏ازپرچم‏هاى سه‏گانه مسلمانان در ماجراى فتح مكه، در دست او بود. (45) به شهادت در راه خدا و شهداى اسلام عشق مى‏ورزيد. ابن سعد در طبقات آورده است: وى به اميد اين‏كه فرزندانش‏به‏درجه‏شهادت‏نايل آيند، اسامى نه تن از شهداى بزرگوار صدر اسلام را براى نه تن از فرزندان پسر خويش برگزيد. (46)

طبق گفته برخى از مورخان، زبير اولين كسى است كه در دفاع از اسلام شمشير كشيد و به دفاع از رسول اكرم صلى الله عليه وآله پرداخت. (47) خودش در جريان جنگ جمل به فرزندش مى‏گفت: «هيچ عضوى از بدن من نيست، جز آن‏كه هم‏راه با پيامبر صلى الله عليه وآله مجروح گرديده است. » (48) وى يكى‏ازچهارنفرى است‏كه‏ازآنان بالقب «مدافعان اسلام‏» ياد مى‏شود. (49)

همچنين وى يكى از چهار نفرى است كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله به دعوت على عليه السلام براى استيفاى حق غصب شده‏اش پاسخ مثبت دادند. از سلمان فارسى نقل شده است: «زبير در يارى رساندن به اميرمؤمنان عليه السلام از همه ما آگاه‏تر بود. » (50)

او در ماجراى شوراى انتخاب خليفه، از حق خويش به نفع على عليه السلام صرف نظر نمود و از آن چشم‏پوشى كرد. (51)

زبير در ماجراى شكل‏گيرى حكومت اميرمؤمنان عليه السلام نيز حضورى فعال داشته و هم‏گام با ديگر اقشار مردم به خانه آن بزرگوار آمد تا با حضرتش بيعت كند. او در مراسم بيعت در «مسجدالنبى‏» صلى الله عليه وآله، پس از طلحه با على عليه السلام بيعت نمود. (52)

اما متاسفانه وى نيز همچون طلحه پس از آن‏كه دريافت كه در حكومت على عليه السلام نمى‏تواند به مقاصد نفسانى خويش نايل آيد و به لحاظ روحيات خاصش از دست‏يابى به مسؤوليت‏هاى حكومتى محروم است، (53) باب مخالفت‏با حضرت را به روى خود گشود و با دريافت‏نامه‏اى خاص از سوى معاويه، (54) فريب خورد و به بهانه زيارت عمره، هم‏راه با طلحه از مدينه خارج گرديد. (55) در تداوم اين حركت‏شوم، از نسبت دادن قتل عثمان به امام على عليه السلام امتناع نورزيد (56) و به طور آشكار، بيعت‏با اميرمؤمنان عليه السلام را انكار كرد. (57) وى به بهانه اين‏كه عثمان مظلوم كشته شده است، هم‏گام با ديگر مخالفان آن حضرت، اولين شورش (جنگ جمل) راعليه‏آن بزرگوار به راه انداخت. (58)

سرانجام مردى از قبليه «احنف بن قيس‏» به نام عمرو بن جرموز به توصيه و اشاره «احنف‏» در حالى كه زبير در مكانى به نام «وادى السباع‏» به نماز ايستاده بود، از پشت‏سر به او حمله كرد و وى را به قتل رسانيد. غلام زبير، بدنش را در همان مكان به خاك سپرد. حضرت‏على عليه السلام هنگامى كه از ماجرا باخبر شدند، شمشير زبير را در دست گرفتند و مدتى بر آن گريستند و فرمودند:

«با اين شمشير چه بسيار اندوه‏ها و مشكلات كه از پيامبر صلى الله عليه وآله دفع گرديد! » (59)

ناگفته پيداست كه اين واكنش امام عليه السلام، حكايت از دل پر درد و غم آن بزرگوار دارد. به ديگر سخن، گريه امام عليه السلام براى اين بود كه چرا چهره‏اى همچون زبير با آن همه سوابق درخشان و شمشير زدن براى حق، بايد اين‏گونه منحرف شود و به مقابله با حق بپردازد؟ چرا او كه سال‏ها در كنار «خودى‏» ها قرار داشت و با «غيرخودى‏هاى معاند» ستيز مى‏كرد، امروز از صف «خودى‏ها» ، كناره گرفته و هم‏گام و هم‏راه با «غيرخودى‏» ها گرديده است؟ ، چرا سفارش‏هاى پيامبر صلى الله عليه وآله را از ياد برده و مجذوب وعده‏هاى فريبنده سردمدار «غيرخودى‏» ها (يعنى معاويه) گشته و به نامه ارسالى اين خدعه‏گر زمان دل‏سپرده و فريب‏خورده است؟ (60)

البته خود حضرت از آغاز كار، از بدعاقبتى طلحه و زبير آگاه بودند و از وقوع چنين حادثه‏اى دردناك و فرجامى بد، هم به خود آنان و هم به ديگران خبر داده بودند. (61)

در اين‏جاتذكر چند نكته مناسب است:

اول. تعداد خودى‏هاى فريب‏خورده بسيار است كه به اجمال به چند مورد اشاره گرديد. از ديگر مصاديق بارز آن، گروه خوارج بودند كه در خطبه 122 نهج‏البلاغه و ديگر بخش‏هاى آن، و در شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 235 به اين مطلب اشاره شده است.

دوم. گاه ممكن است‏خروج از صف «خودى‏» ها و پيوستن به «غيرخودى‏» ها موجب گردد كه افراد و احزاب در زمره كافران قرار گيرند و از رهبران كفر محسوب شوند. در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«مردمى از سرزمين بصره به نزد من آمدند و در مورد طلحة و زبير از من سؤال كردند و نظر مرا در حق آن‏ها جويا شدند، در پاسخشان گفتم: اين دو نفر از جمله امامان و پيشوايان كفر بودند. » (62)

د. خودى‏هاى مرعوب:

از جمله حالات و زمينه‏هاى منفى در زندگى فردى و اجتماعى برخى از خودى‏ها روحيه خودباختگى و رعب و وحشت آنان در قبال ستمگران و متجاوزان است. بى‏ترديد، وجود چنين روحيه‏اى در افراد، موجب مى‏شود كه آنان مرعوب قدرت دشمن گردند و از ابراز مخالفت و مقابله با او سر باز زنند و فرمان الهى در جهت‏ستيز با مستكبران و غيرخودى‏هاى معاند (63) را ناديده بگيرند.

شاهد صدق بر اين مدعا اين‏كه در قرآن كريم مى‏خوانيم: آن‏گاه كه حضرت موسى عليه السلام براى آزادسازى سرزمين «بيت‏المقدس‏» (64) خطاب به بنى اسرائيل فرمود:

«اى قوم، به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است، وارد شويد و به شت‏سر خود باز نگرديد (و عقب‏نشينى نكنيد) كه زيان‏كار خواهيد شد. »

(مائده: 21) ، آنان در پاسخ گفتند:

«اى موسى، در آن (سرزمين) جمعيتى ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى‏شويم تا آن‏ها خارج شوند; اگر آن‏ها خارج شوند، ما وارد خواهيم شد. » (مائده: 22)

به يقين، اگر آنان ايمانى درست‏به پروردگار داشتند، مرعوب قدرت دشمن نمى‏شدند; زيرا ايمان كامل به پروردگار اقتضا دارد كه مؤمنان از غيرخداى متعال خوفى نداشته باشند و هراسى به دل راه ندهند. (65) در آيات شريفه قرآنى آمده است:

- «و از هيچ‏كس نترسيد و از انتقام من (كه‏خداى قادر مطلقم) بترسيد. » (مائده: 44)

- (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه رسالت‏هاى الهى را تبليغ مى‏كردند و (تنها) از او مى‏ترسيدند و از هيچ‏كس جز خدا بيم نداشتند. (احزاب: 39)

- «اين سخنان شيطان است كه بدان دوستدارانش را مى‏ترساند. شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد، اگر از اهل ايمان هستيد. » (آل عمران: 175)

- «آيا از آن‏ها كه اول بار به دشمنى و قتال با شما برخاستند بيم و انديشه داريد و حال آن‏كه سزاوارتر آن است كه از خدا بترسيد (و بس) اگر اهل ايمانيد» (توبه: 13)

آرى، ترس از غير پروردگار و خوف از دشمن، انسان را از ستيز با وى باز مى‏دارد و موجب سلطه يابى او خواهد شد. رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايند: «اگر فرزند آدم بجز از خدا نمى‏ترسيد، پروردگار كريم غير او را بر وى مسلط نمى‏نمود. » (66)

از بررسى تاريخ صحابه و ياران انبياى الهى و امامان معصوم‏عليهم السلام به اين حقيقت دست مى‏يابيم كه وجود خصيصه منفى «رعب‏» و «ترس‏» از دشمن در برخى از اصحاب آن بزرگواران از سويى موجب گرديده آنان از حضور مستمر در كنار آن بزرگواران محروم گردند و به غير خودى‏ها نزديك شوند و از سوى ديگر، سبب گشته تا دشمن قدرت پيدا كند و دين الهى در غربت‏به سر برد. (67)

ه. خودى‏هاى رفاه‏طلب:

از جمله مسائلى كه موجب مى‏گردد اشخاص و احزاب از نصرت حق و يارى نمودن حق‏پرستان سرباز زنند، رفاه‏طلبى و خوش‏گذرانى است. (68) با غور در متون تاريخى، در خواهيم يافت تعداد كسانى كه به سبب برخوردارى از چنين روحيه‏اى، از ره‏روى راه حق‏طلبان بازماندند و در صف باطل پيشه‏گان قرار گرفتند و به غيرخودى‏هاى معاند پيوستند، فراوان است. يكى از شگردهاى دشمنان در جهت جذب برخى از خودى‏ها، تقويت روحيه رفاه‏طلبى آنان و تطميعشان است.

در قرآن كريم به آياتى برمى‏خوريم كه عامل عدم حضور برخى از مسلمانان (خودى‏ها) را در جنگ‏هاى زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، آسايش‏خواهى مفرط و خوش‏گذرانى و رفاه‏طلبى معرفى نموده است. بدين‏روى، در معرفى گروهى از كسانى كه در جنگ تبوك شركت نكردند و از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله خواستند كه به آنان اجازه دهد تا در مدينه بمانند، مى‏فرمايد:

- «متخلفان (از جنگ تبوك) از مخالفت‏با رسول خدا خوش‏حال شدند و كراهت داشتند كه با اموال و جان‏هاى خود، در راه خدا جهاد كنند; (و به يكديگر و به مؤمنان) گفتند: در اين گرما (به سوى ميدان) حركت نكنيد! (به آنان) بگو: آتش دوزخ از اين گرم‏تر است، اگر مى‏دانستند. » (توبه: 81)

- «و هنگامى كه سوره‏اى نازل شود (و به آنان دستور مى‏دهد) كه به خدا ايمان بياوريد و هم‏راه با پيامبرش جهاد كنيد، افرادى از آن‏ها (گروه منافقان) كه توانايى دارند، از تو اجازه مى‏خواهند و مى‏گويند: «بگذار ما با قاعدان (آن‏ها كه از جهاد معافند) باشيم. » (توبه: 86 - 87)

در ميان ياران اميرمؤمنان عليه السلام با چهره‏هايى همچون مصقلة بن هبيره شيبانى (69) مواجه مى‏شويم كه به دليل وجود روحيه رفاه‏طلبى و دل‏باختگى به‏مال دنيوى، از صف لشكريان على بن ابى‏طالب عليه السلام و «خودى‏» ها جدا گرديده و به «غيرخودى‏» معاندى همانند معاويه پيوستند. (70)

گروهى ديگر نيز به دليل برخوردارى از چنين خصلت منفى ( رفاه‏طلبى) ، از حضور در عرصه جهاد و قتال در راه خدا سرباز زدند و به بهانه سرد و گرم بودن هوا و برشمردن مشكلات ديگر از حضور در ميدان رزم و ستيز با دشمن امتناع ورزيدند. اميرمؤمنان عليه السلام در مذمت اين طيف از اصحاب خود مى‏فرمايد: «آگاه باشيد من شب و روز و پنهان و آشكارا شما را به مبارزه با اين جمعيت (معاويه و پيروانش) دعوت كردم و گفتم: پيش از آن‏كه با شما بجنگند، با آنان نبرد كنيد . . . شگفتا! شگفتا! . . . پى در پى به شما حمله مى‏كنند و شما به حمله متقابل دست نمى‏زنيد; با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد; اين‏گونه معصيت‏خدا مى‏شود و شما (با عمل خود) به آن رضايت مى‏دهيد. هر گاه در ايام تابستان فرمان حركت‏به سوى دشمن دادم، گفتيد. اندكى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند و اگر در سرماى زمستان چنين دستور را به شما دادم، گفتيد: اكنون هوا فوق‏العاده سرد است، بگذار سوز سرما آرام گيرد. همه اين بهانه‏ها براى فرار از سرما و گرما بود. شما كه از سرما و گرما (وحشت داريد) و فرار مى‏كنيد. به خدا سوگند، از شمشير (دشمن) بيش‏تر فرار خواهد كرد. » (71)

2- دسته‏بندى «غيرخودى‏»ها

با بررسى و ارزيابى عملكرد، برخورد، و موضع‏گيرى «غيرخودى‏» ها در قبال «خودى‏» ها به اين نتيجه دست‏خواهيم يافت كه آنان نيز همانند «خودى‏» ها به گروه‏هاى مختلفى تقسيم مى‏شوند. بر اين اساس، نبايد همه غيرخودى‏ها را در يك مرتبه و در عرض هم دانست و با همه آنان به يك شيوه برخورد نمود; زيرا تفاوت رفتارى آن‏ها ايجاب مى‏كند كه ابتدا به دسته‏بندى آن‏ها روى آوريم و سپس به تناسب حال هر يك، نحوه برخوردمان را تنظيم نماييم.

البته ممكن است اين دسته‏بندى به اعتبارات مختلفى صورت پذيرد. اما در اين‏جا، تنها به دو اعتبار به اين دسته‏بندى توجه مى‏شود:

اول. «معاند» و «غيرمعاند» بودن:

گاهى ممكن است «معاند» و يا «غيرمعاند» بودن «غيرخودى‏» ها معيار و ملاك تقسيم‏بندى آنان به حساب آيد. بدين روى، غيرخودى‏ها به دو دسته تقسيم مى‏شوند:

الف. غيرخودى‏هاى معاند:

رفتارهاى فردى و اجتماعى برخى از غيرخودى‏ها گوياى آن است كه آنان تنها به انتخاب يك گرايش فكرى خاص غيرتوحيدى و غيرولايى بسنده ننموده‏اند، بلكه به دنبال آن، همواره داد مخالفت‏سر داده و به طور دايم به مقابله و مقاتله با مناديان توحيد و موحدان راستين و ره‏روان صديق انبياى الهى و امامان معصوم عليهم السلام برخاسته‏اند و تا سرحد كشتار و بازگرداندن آنان از رسم و آيينى كه برگزيده بودند، پيش رفتند. خداى منان در توصيف اين گروه از «غيرخودى‏» ها فرموده است:

«و آنان پيوسته با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند. » (بقره: 217)

با توجه به خصوصيت ذكر شده، مى‏توان اين گروه از «غيرخودى‏» ها را «غيرخودى‏هاى معاند» نام نهاد. در آيات متعددى از قرآن كريم، برخوردهاى عنادگونه آنان با انبياى الهى‏عليهم السلام و مؤمنان ذكر گرديده است كه مضامين برخى از آن‏ها ذكر مى‏شود:

- پيكار در امر دين (ممتحنه: 9) ;

- تهديد انبياى الهى‏عليهم السلام به اخراج از سرزمينشان و انجام اين كار (اعراف: 82، 88 و 182 / ابراهيم: 13 / اسراء: 76 / نمل: 56) ;

- كشتن انبياى الهى‏عليهم السلام (بقره: 61، 87 و 91 / آل عمران: 12 و 21 / مائده: 70) ;

- تهديد حضرت ابراهيم عليه السلام به كشتن و سوزاندن (عنكبوت: 24 / انبياء: 68) ;

- تصميم به قتل حضرت موسى عليه السلام (اعراف: 150 / قصص: 20 / غافر: 26) ;

- اتهام ساحر بودن نسبت‏به حضرت موسى عليه السلام و تحريف شخصيت انبياى الهى‏عليهم السلام (طه: 57 و 63 / اعراف: 110 و 123 / شعراء: 35 / قصص: 48) ;

- تهديد و تصميم بر قتل فرزندان مؤمنان به حضرت موسى عليه السلام (اعراف: 141 / غافر: 25) ;

- تصميم به زندانى كردن يا بيرون راندن و يا كشتن رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله (انفال: 30) ;

- تلاش براى بيرون راندن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از سرزمين مكه (توبه: 13 / بقره: 191 و 217) ;

- آرزوى ارتداد و بازگشت مسلمانان از دين اسلام (بقره: 109) ;

- طرح و نقشه هجوم ناگهانى به مسلمانان (نساء: 102) ;

-طرح‏گم‏راه‏كردن‏مسلمانان (آل‏عمران: 69) ;

- دوست‏نداشتن‏نزول‏خيروبركت‏الهى بر مسلمانان (بقره: 105) ;

- انفاقات مالى براى بازداشتن مردم از راه خدا (انفال: 36) .

در كتب روايى و مجامع حديثى و همچنين در متون و منابع تاريخى نيز برخى از برخوردهاى عنادگونه اين گروه از «غيرخودى‏» ها، در قبال پيامبران‏عليهم السلام و مؤمنان ثبت گرديده است. (72)

ب. غيرخودى‏هاى غيرمعاند:

در بررسى تاريخ زندگى پيامبران الهى و ائمه اطهارعليهم السلام و نيز دوره‏هاى بعدى تاريخ اسلام تا عصر حاضر، با برخى از اشخاص و قبايل «غيرخودى‏» مواجه مى‏شويم كه بر دعوت‏هاى مناديان توحيد پاسخ مثبت نداده، به معتقداتى غير از معتقدات آن بزرگواران دل سپرده‏اند، اما هيچ‏گونه برخورد فيزيكى هم با آنان نداشته، حتى گاهى ديده شده است كه از در مراوده و دوستى درآمده و به آن‏ها علاقه نشان داده‏اند و از هم‏راهى و هم‏گامى با دشمنانشان نيز پرهيز مى‏نموده‏اند.

پروردگار كريم در برخى از آيات شريفه قرآنى، از وجود اين‏گونه اشخاص از ميان «غيرخودى‏» ها خبر داده است; آن‏جا كه مى‏فرمايد: «و نزديك‏ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى‏يابى كه مى‏گويند: ما نصارا هستيم; اين از آن‏روست كه در ميان آن‏ها، افرادى عالم و تارك دنيا وجود دارند و آن‏ها (در برابر حق) تكبر نمى‏ورزند. » (مائده: 82)

خوشبختانه در فرهنگ دينى ما، نه تنها برقرارى ارتباط و اظهار دوستى با اين طيف از «غيرخودى‏» ها مورد نهى خدا و رسول اوصلى الله عليه وآله واقع نشده و مشروع قلمداد گرديده، (73) بلكه حتى حاكمان دينى موظفند در جهت تامين امنيت و بهره‏مندى آنان از امكانات رفاهى تلاش نمايند (74) و از حمله دشمن نسبت‏به آنان جلوگيرى كنند. (75) در اين زمينه، در مباحث‏حقوقى اسلام و متون فقهى اسلام بحث «اهل ذمه‏» و احكام مربوط به آنان مورد كارشناسى دقيق ارباب فن قرار گرفته و از اهميت والايى برخوردار است. (76)

دوم. «منافق‏» و «غيرمنافق‏» بودن:

به لحاظ آشكار و يا پنهان بودن موضع‏گيرى‏ها و برخوردهاى «غيرخودى‏» ها نيز مى‏توان آنان را به دو دسته غيرخودى‏هاى منافق و غيرخودى‏هاى غيرمنافق تقسيم نمود:

1. غيرخودى‏هاى «منافق‏»:

از بررسى آيات شريفه قرآنى و اخبار و روايات بر جاى مانده از معصومان‏عليهم السلام چنين برمى‏آيد كه طيفى از «غيرخودى‏» ها با زدن نقاب «خودى‏» بر چهره خصمانه خويش، توانسته‏اند به جمع «خودى‏» ها نزديك شوند و با استفاده از نقاب نفاق، موفق شده‏اند به صف آنان راه پيدا كنند و با به‏كارگيرى اين شيوه، توفيق يافتند عناد و دشمنى خود را به صورت پنهانى اعمال نمايند و ضربه‏هاى سختى را از اين طريق به «خودى‏» ها وارد سازند.

غيرخودى‏هاى منافق در اعمال شيوه نفاقشان تا آن‏جا پيش رفته‏اند كه گاه به قصد خدعه با خدا و فريب مؤمنان اظهار ايمان به خداوند و قيامت نموده‏اند (بقره: 8 و 9) و رفتارهاى مفسده‏آميز خويش را با رنگ و لعاب «اصلاح‏طلبى‏» توجيه كرده‏اند. (بقره: 11 و 12) آنان ايمان مردمان مؤمن را با عنوان «ايمان ابلهان‏» تحقير نموده، (بقره: 13) به وقت مواجه شدن با مؤمنان مى‏گويند: ما ايمان آورده‏ايم، ولى آن‏گاه كه با شياطين (و سران خويش) خلوت مى‏كنند، مى‏گويند: ما با شماييم; ما فقط آن‏ها را استهزا مى‏كنيم. (بقره: 14) متاسفانه بهره‏گيرى منافقان از شگردهاى خاص، موجب گرديده است تا چهره واقعى‏شان مخفى بماند و شناسايى نشوند (توبه: 101) آرزوى غيرخودى‏هاى منافق اين بوده است كه مؤمنان نيز مانند آنان كافر گردند و مساوى هم باشند. (نساء: 89) آنان از ترس رو شدن نيات و شناخته‏شدن چهره‏شان همواره در حالت اضطراب و ترس به سر مى‏برند. (توبه: 64)

البته خداوند بر خلاف انتظار آنان، در سور گوناگون قرآن، (77) به تبيين چهره واقعى آن‏ها پرداخته و شگردهاى مختلفشان را يادآور گرديده است. همچنين اوصاف و عملكردهاى آنان را در آيات گوناگون بازگو نموده و حتى سوره‏اى از قرآن (سوره منافقون) را نيز به اسم آن‏ها نام نهاده است. خداوند در اين سوره، وضع منافقان را توصيف كرده، آنان را داراى عداوتى شديد نسبت‏به مسلمانان دانسته است.

مرحوم علامه طباطبائى پس از تفسير آيات هشت‏گانه اول سوره منافقون مى‏فرمايد: «قرآن كريم درباره منافقان اهتمام شديدى ورزيده و مكرر آنان را مورد حمله قرار داده، زشتى‏هاى اخلاقى و دروغ‏ها، خدعه‏ها و دسيسه‏ها و فتنه‏هايشان را به رخشان مى‏كشد; فتنه‏هايى كه عليه رسول خداصلى الله عليه وآله و مسلمانان به پا كردند. (78)

سپس مى‏فرمايد: «خداى تعالى به پيامبرش خطاب مى‏كند كه از اين منافقين بر حذر باش و مراقب باش تا بفهمى از چه راه‏هاى پنهانى ضربات‏خودرابراسلام‏وارد مى‏سازند: هم‏العدوفاحذرهم (منافقون: 4) (79)

اميرمؤمنان عليه السلام در فراز پايانى نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين نگاشته‏اند: «رسول خداصلى الله عليه وآله به من فرمود: بر امت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسى ندارم; زيرا مؤمن را ايمانش باز داشته و مشرك را خداوند به سبب شركت او نابود مى‏سازد; من بر شما، از منافقى مى‏ترسم كه درونى دو چهره و زبانى عالمانه دارد; گفتارش دلپسند است و رفتارش ناپسند. » (80)

با تاملى هر چند كوتاه در تاريخ اسلام و مسلمانان و بررسى عملكردهاى منافقان درخواهيم يافت كه منافقان پس از راه‏يابى به صفوف مسلمانان و نفوذى مرموزانه در بين آنان، توانستند در عرصه‏هاى گوناگون اجتماعى (جنگ احد، تبوك و مانند آن) ضربه‏هاى جبران‏ناپذيرى بر پيكره اسلام و مسلمانان وارد سازند.

با رحلت نبى‏اكرم‏صلى الله عليه وآله، دامنه نفوذ منافقان (و غيرخودى‏هاى نفوذى) در صفوف آنان گسترش يافت; به‏گونه‏اى كه موفق گرديدند بر دين و انديشه و جان و مال مسلمانان سلطه يابند (81) و عرصه را بر خودى‏هاى مورد توجه و سفارش خدا و رسول خداصلى الله عليه وآله تنگ كنند (82) و با دشمنان آنان پيمان دوستى برقرار سازند و براى مطرودان زمان رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله منزلت قايل شوند و آن‏ها را به مدينه بازگردانند. (83)

اميرمؤمنان عليه السلام، كه همه آرمان‏هاى توحيدى و ثمره تلاش‏هاى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و مسلمانان پاك دل را به سبب سلطه‏يابى منافقان، به باد رفته مى‏ديد، همچون مربى و معلم خويش رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله، به هدايت امت پرداختند و آنان را با خطابه و نامه و ديگر شيوه‏هاى مؤثر، از خطرات بى‏شمار و در عين حال، نامرئى «غيرخودى‏هاى نفوذى‏» (منافق) آگاه نمودند. (84)

ايشان در يكى از فرازهايى از اين سلسله خطبه‏ها مى‏فرمايد: «اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى‏كنم و شما را از منافقان مى‏ترسانم; زيرا آن‏ها گم‏راه و گم‏راه كننده‏اند، خطاكار و به خطاكارى تشويق كننده‏اند، به رنگ‏هاى گوناگون ظاهر مى‏شوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مى‏كنند، براى شكستن شما از هر پناهگاهى بهره مى‏گيرند. و در هر كمين‏گاهى به شكار شما مى‏نشينند، قلب‏هايشان بيمار و ظاهرشان آراسته است، در پنهانى راه مى‏روند و از بى‏راهه حركت مى‏كنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان است، اما كردارشان دردى است‏بى‏درمان; بر رفاه و آسايش مردم حسد مى‏ورزند و بر بلا و گرفتارى آنان مى‏افزايند و اميدواران را نااميد مى‏كنند، . . .

با اظهار ياس، مى‏خواهند به مطامع خويش برسند و بازار خود را گرم سازند و كالاى خود را بفروشند، سخن مى‏گويند اما به اشتباه و ترديد مى‏اندازند، وصف مى‏كنند اما فريب مى‏دهند. » (85)

متاسفانه اين هشدارهاى امام عليه السلام نيز همانند هشدارهاى قرآن و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله مورد توجه همگان قرار نگرفت و آن‏چنان كه مى‏بايست، كارساز واقع نشد. همين موجب گرديد جمع زيادى از ترفندهاى منافقان فريب بخورند; به گونه‏اى كه حادثه خوارج نهروان پديد آمد. آن بزرگوار در مقام برخورد با گروه خوارج، كه از طرف‏داران و مدافعان طرح ترك جنگ با شاميان بودند، به مذمت آنان پرداخت و خطاب به آنان فرمود: «آيا آن‏گاه كه شاميان در گرماگرم جنگ و در لحظه‏هاى پيروزى‏ها، با حيله و نيرنگ و مكر و فريب‏كارى قرآن‏ها را بر سر نيزه بلند كردند، شما نگفتيد كه شاميان برادران ما و هم آيين ما هستند; از ما مى‏خواهند از خطاى آنان بگذريم و راضى به حاكميت كتاب خدا شده‏اند، نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و از آنان دست‏برداريم؟ اما من به شما گفتم: اين توطئه، ظاهرش ايمان و باطن آن دشمنى و كينه‏توزى است، آغاز آن رحمت و پايان آن پشيمانى است. پس در همين حال، به مبارزه ادامه دهيد و از راهى كه در پيش گرفته‏ايد، منحرف نشويد. . . . اما دريغ! شما را ديدم كه به خواسته‏هاى شاميان گردن نهاده‏ايد و حكميت را پذيرفته‏ايد. » (86)

با شكل‏گيرى انقلاب اسلامى ايران و برپايى حكومت و نظام مقدس جمهورى اسلامى، شاهدتلاش‏گسترده «غيرخودى‏ها» در مقابله با راه و رسم حضرت امام‏رحمه الله و عليه ره‏روان صديق آن بزرگوار بوديم. خوشبختانه تا زمانى كه آنان با چهره «غيرخودى‏» به تلاش عليه انقلاب و امام‏رحمه الله مشغول بودند، همواره سرشان به سنگ مى‏خورد و جز رسوايى و شكست نصيبشان نمى‏گرديد. اما چندى است نقاب «خودى‏» بر چهره زده‏اند و از اين‏رو پا به عرصه سياسيت نهاده‏اند; و با شعار فريبنده «اصلاح‏طلبى‏» ، به صف «خودى‏ها» نزديك شده‏اند و در بين آن‏ها نفوذ كرده‏اند. متاسفانه آن‏ها توانسته‏اند به موفقيت‏هايى نيز دست‏يابند; به گونه‏اى كه جرات يافتند به طور همه جانبه، امام و آرمان‏هاى بلند آن رهبر فرزانه را مورد تاخت و تاز قرار دهند. تاسف بارتر اين‏كه در وضعيت موجود كشورمان، برخى از خودى‏ها به سبب فريبى كه دامنگيرشان گرديده و يا به دليل اغراض گروهى و حزبى تا آن‏جا پيش رفته‏اند كه دشمنى ديرينه اين گروه از غيرخودى‏ها ( غيرخودى‏هاى منافق) را نسبت‏به امام و انقلاب از ياد برده‏اند و با آنان هم‏گام و هم‏راه گرديده‏اند; چنان كه صف خويش را از «خودى‏ها» جدا نموده و از آنان فاصله گرفته‏اند، گويا در نزديك شدن با «غيرخودى‏هاى نفوذى‏» ، هيچ خطرى متوجه نظام و انقلاب اسلامى نمى‏گردد!

اين بار مقام معظم رهبرى دل‏سوزانه به ميدان آمده و به تبيين خطر «غيرخودى‏هاى منافق‏» ، پرداخته‏اند و خطاب به ملت انقلابى ايران مى‏فرمايند: «تاثيرگذارى غريبه فقط اين نيست كه بيايد مقامى را متصدى بشود و به عهده بگيرد; گاهى غريبه از راه‏هاى ديگرى اعمال نفوذ مى‏كند. خودى‏ها نبايد اجازه بدهند، بايد به هم نزديك بشوند تا غريبه‏ها فاصله‏شان با آن‏ها آشكار بشود. آن كسانى كه اصل اسلام و حكومت اسلامى را قبول ندارند. . . ، شاخص‏هاى انقلاب و شاخص‏هاى خط امام را قبول ندارند، اصلا منكرند و منتظرند از بيرون مرزها كسى بيايد و زمام امور كشور را در ست‏بگيرد، منتظرند بيگانه بيايد، منتظرند اوضاع قبل از انقلاب تكرار بشود، اين‏ها غربيه‏اند، هر چه شما «خودى‏ها» ، با هم نزديك‏تر و مهربان‏تر باشيد، غريبه‏ها از شما فاصله بيش‏ترى خواهند گرفت. » (87)

در بيان ديگرى نيز مى‏فرمايند: «دشمن ما آن كسى است كه براى اين انقلاب، نه فقط دل نسوزانده است، بلكه حتى در مقابل اين انقلاب، در برهه‏هايى از زمان، شايد ايستاده است; بعضى‏شان در مقابل انقلاب، در زمان رژيم پهلوى ايستادند، بعضى‏شان بعد از آن‏كه نظام اسلامى سر كار آمد خراب‏كارى كردند، بعضى‏شان مدتى را ترسيدند، كنار رفتند و خود را مخفى كردند، بعد كه حالا فرصتى برايشان پيش آمده، از لاك خود بيرون خزيده‏اند، خيال مى‏كنند كه فرصتى هست. گفت:




  • اين مار است او كى مرده است
    از پس بى آلتى افسرده است



  • از پس بى آلتى افسرده است
    از پس بى آلتى افسرده است



اين‏ها از پس بى‏آلتى افسرده بودند، بعد آفتابى به تنشان خورد، خيال مى‏كنند كه الآن ميدانى است كه بتوانند نيش بزنند. وارد ميدان مى‏شوند، منتهى باز هم مارگونه. » (88)

2. غيرخودى‏هاى «غيرمنافق‏»:

گروهى از «غيرخودى‏» ها كسانى هستند كه به طور صريح و آشكار، در قبال دعوت انبياى الهى و اولياى دين‏عليهم السلام موضع‏گيرى كرده و به صورت روشن و شفاف به مخالفت‏با آنان برخاسته‏اند. به ديگر سخن، طيف وسيعى از غيرخودى‏ها كسانى هستند كه به دعوت‏هاى پيامبران آسمانى‏عليهم السلام و جانشينان آن‏ها پاسخ منفى داده و همه معتقدات آن بزرگواران را انكار كرده‏اند، ولى اينان بر خلاف ديگر غيرخودى‏ها، كسانى نبودند كه در اتخاذ موضع مخالف، پنهان‏كارى كنند و از در نفاق درآيند، بلكه به طور علنى، ديدگاه سلبى و انكار خويش را ابراز مى‏نمودند.

از بررسى آيات قرآنى، چنين برمى‏آيد كه اينان از برترين مصاديق اين طيف از «غيرخودى‏» ها مى‏باشند. شاهد بر اين مدعا مضمون آن دسته از آيات شريفه است كه از موضع‏گيرى صريح و روشن آنان در قبال دعوت انبياى الهى‏عليهم السلام خبر مى‏دهد. به عنوان نمونه، مضامين بخشى از اين دسته آيات بدين قرار است:

- اظهار كفر و انكار نبوت انبياى الهى‏عليهم السلام (رعد: 43 / مؤمنون: 47 / قصص: 47 و 48 / اعراف: 75 و 76 /

- شعراء: 111 / سبا: 34 و 35 / فصلت: 14 / زخرف: 24 و 30) ;

- ابرازشرك‏به‏پروردگاركريم (عنكبوت: 65/انعام: 148/نحل: 35-86) ;

- بهانه‏گيرى (رعد: 7و27/انعام: 8 و37/ فرقان: 7 و 21 / عنكبوت: 50) ;

- اظهارشك و ترديد نسبت‏به آورده‏هاى‏انبياى الهى‏عليهم السلام (هود: 62) ;

- عدم ايمان به قرآن و ديگر كتب آسمانى (سبا: 31) ;

- تقليد كوركورانه از پيشينيان خود (اعراف: 173 / هود 62، 87 و 110 / ابراهيم: 10 / انبياء: 53) ;

- تهديد انبياى الهى‏عليهم السلام (انبياء: 68) ;

- تهمت‏به انبياى الهى‏عليهم السلام (يونس: 2 / قصص: 48 / زخرف: 30) ;

- تصريح به ايمان نياوردن (هود: 53/اسراء: 9 /انعام: 124/صافات: 36) .

با توجه به مضمون اين سلسله از آيات و ديگر آيات مشابه (كه حاكى از گفتار صريح و موضع شفاف گروهى از «غيرخودى‏» ها مى‏باشند) مى‏توان اين طيف از غيرخودى‏ها را با عنوان «غيرخودى‏هاى هويدا» ياد نمود. هم از اين‏روست كه خداوند در حق كافران فرموده است: «ان الكافرين‏كانوالكم عدوامبينا» (نساء: 101) ; محققا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند.

1- اين بخش از كلام الهى را اميرمؤمنان عليه السلام در سخنان خود چنين توضيح مى‏دهند: «هيچ‏كس در ضمير و باطن خويش، رازى را پنهان نمى‏دارد، مگر اين‏كه از رنگ چهره و لابه‏لاى سخنان پراكنده و خالى از توجه او آشكار مى‏شود. » (سيدعلى نقى فيض الاسلام، نهج البلاغه، كلمات قصار، 25)

2- و نيز ر. ك. به: اعراف: 64 و 72 / توبه: 56 / يونس: 73 / هود: 46، 58، 66 و 94 / كهف: 28 / شعراء: 65، 118 و 119 / فتح: 29 / ممتحنه: 4/مسد: 1- 5.

3- ثابت‏بن دينار، معروف به «ابو حمزه ثمالى‏» كه عصر چهار امام بزرگوار شيعه يعنى (امام سجاد، باقر، صادق، و موسى بن جعفرعليهم السلام) را درك كرد.

4- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة‏الوفاء، 1403ق. ، ج‏46، ص‏337-338

5- شيخ‏عباس قمى، سفينة البحار، چاپ اول، تهران، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1414 ق. ، ج 4، ص 151

6- محمدبن يعقوب كلينى، الروضة الكافى، ترجمه سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران، اسلاميه، ج 1، ص 81، حديث 17

7- ابراهيم‏بن نعمان معروف به «ابوصباح كنانى‏» از قبيله «عبدقيس‏» است.

8- محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه سيدجواد مصطفوى، تهران، دفترنشر فرهنگ‏اهل‏بيت‏عليهم السلام، ج‏3، الايمان و الكفر، باب الورع، ص‏122، ح 5

9- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 65، ص 164، كتاب الايمان و الكفر، باب صفات الشيعة، حديث 13

10- مجله مسجد، ش. 45، ص 12

11- 12- نهج‏البلاغه، نامه 53

13- دراين زمينه (ر. ك. به: بحارالانوار، ج 69، ص 154 و 166 و 169; ج 68، ص 153; 78، ص 186 / ج 71، ص 369 / محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 42 و. . .

14- ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، قم، منشورات مكتبة آية‏الله المرعشى النجفى، ج 18، ص 173، كلمات قصار 45

15- ابى جعفر محمد بن على صدوق، علل الشرايع، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1385 ق. ، ص‏557-558; همچنين‏ر. ك. به: بحارالانوار، ج‏64 ص 362

16- بحارالانوار، ج 64، ص 304

17- ر. ك. به: محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، قم، بصيرتى

18- نهج‏البلاغه، خطبه 181

19- 20- شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10، ص 261، خطبه 194 / ج 16، ص 289، نامه 45

21- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 304

22- 23- نهج‏البلاغه، خطبه 27 / خطبه 29

24- بحارالانوار، ج‏97، ص‏96/ شرح‏نهج‏البلاغه، ج 18، ص‏326، حكمت‏154;

25- نهج‏البلاغه، كلمات قصار، ش. 262

22- 23- 24- 25- 26- 27- 28- 29- ابن الحسن على بن ابى كرم ابن اثير، اسد الغابة، ج 3، ص 59 / النجاخ، بغداد، چاپ دوم، 1368 ه. ق / ص 60 / ص 59 / ص 60

30- ر. ك به: آيات 10 و 18 سوره فتح

31- 32- على بن ابى كرم ابن اثير، ج 3، ص 60

33- پيغمبر و ياران، ج 2، ص 41

34- همان، ج 2، ص 42 و ج 3، ص 40 به نقل از: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 147 و ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 124

35- شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 231 / بحارالانوار، ج 32، ص 6

36- شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6

37- ر. ك. به: نهج‏البلاغه، نامه 45 و خطبه 174

38- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 7 - 6 / نهج‏البلاغه، خطبه 3، 8 و 31

39- 40- على بن ابى كرم ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 61

42- ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 100، داربيروت للطباعة و النشر، 1405 ه. ق / اسدالغابه، ج 2، ص 196

42- اسدالغابه، ج 2، ص 196 و 197

43- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 102

44- همان، ص 102 و 104 / اسد الغابه، ج 2، ص 198

45- 46- الطبقات الكبرى، ج 3، ص 104 / ص 101

47- اسد الغابه، ج 2، ص 197 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 171

48- اسد الغابه، ج 2، ص 197

49- بحارالانوار، ج‏10، ص 298/ عباس‏قمى، سفينة البحار، ج‏3، ص‏444

50- بحارالانوار، ج 22، ص 329 / سفينة البحار، ج 3، ص 445

51- سفينة البحار، ج 3، ص 445

52- پيغمبر و ياران، ج 3، ص 41 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 167 / كامل ابن اثير، ج 3، ص 124

53- شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 231

54- بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6

55- شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 231 و 232 / تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 162

56- نهج البلاغه، نامه 54 / شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص‏167

57- شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 232 / بحارالانوار، ج 32، ص 6-7/ نهج‏البلاغه، خطبه 3 و 8 و 31

58- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 169

59- پيغمبر و ياران، ج 3، ص 48 و 49 به نقل از: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172 / كامل ابن اثير، ج 3، ص 162 / الطبقات الكبرى، ج 2، ص 77

60- متن نامه معاويه در شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 231 و بحارالانوار، ج 32، ص 5 و 6 آمده است.

61- شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 230، 232 و 233 / بحارالانوار، ج 32، ص 5

62- ميزان الحكمة، ج 3، ص 19، ح 4638 به نقل از: محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 254

63- ر. ك. به: بقره: 190 و 191 / توبه: 5، 12، 13، 14، 29، 36، 39 و 123 / نساء: 76، 89، 99 / انفال: 39

64- در اين‏كه مراد از سرزمين «بيت‏المقدس‏» چيست، نظرهاى مختلفى مطرح است. برخى آن را شام و بعضى اردن يا فلسطين و يا سرزمين طور و بعضى هم آن را خود سرزمين «بيت‏المقدس‏» دانسته‏اند. (ر. ك. به: ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 4، ص 337. )

65- همان‏گونه كه در آيه 23 سوره مائده از زبان دو تن از مؤمنان واقعى عصر حضرت موسى عليه السلام (كالب بن يوحنا و يوشع بن نون) مى‏خوانيم، «قال رجلان من الذين يخافون انعم الله عليهما ادخلوا عليهم الباب فاذا دخلتموه انكم غالبون و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين‏» ; دو نفر از مردانى كه از خدا مى‏ترسيدند و خداوند به آن‏ها نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شويد. هنگامى كه وارد شديد، پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد، اگر ايمان داريد.

67- ميزان الحكمة، ج 3، ص 188، ح 5257

68- براى آشنايى بيش‏تر با اين طيف از «خودى‏» ها ر. ك. به: شيخ عباس قمى، تحفة الاحباب فى نوادر الاصحاب، تهران، اسلامية، 1370 / پيغمبر و ياران / شاگردان مكتب ائمه / جعفر سبحانى، شخصيت‏هاى شيعه.

69- ر. ك. به: توبه: 81 و 86، نهج‏البلاغه، خطبه 27 و 29

70- وى عامل و كارگزار حكومت على عليه السلام در «ارد شير خره‏» (يكى از مناطق اهواز) بوده است. (ر. ك. به: تحفة الاحباب، ص‏503 / شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 127 و 144 - 147 / مامكانى، تنقيح المقال، ج 3، ص 219، ش 11839

71- 72- نهج‏البلاغه، خطبه 44 / خطبه 27

73- براى اطلاع بيش‏تر ر. ك. به: نهج‏البلاغه، خطبه 27، 182 و 194 / كامل ابن اثير / ابن هشام، سيره / مسعودى، مروج الذهب / بيهقى، تاريخ بيهقى

74- ر. ك. به: ممتحنه: 7 و 8

75- 76- نهج البلاغه، نامه 53 / خطبه 27

77- ر. ك. به: بحارالانوار، ج 100، ص 63 - 68.

78- ر. ك. به: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، منافقون، تحريم، مجادله، محمدصلى الله عليه وآله و مدثر.

79- 80- سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه . . . ، بنياد علمى - فكرى علامه، ج 19، ص 561 / ص 578

81- نهج‏البلاغه، نامه 27

82- على عليه السلام: «خدايا، دشمنى‏هاى‏پنهان آشكار، و ديگ‏هاى پر كينه در جوش است. خدايا، بر تو شكايت مى‏كنيم از اين‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان ما نيست و دشمنان ما فراوان و خواسته‏هاى ما پراكنده است. » (نهج‏البلاغه، نامه 15)

83- نهج البلاغه، خطبه 3 و 217

84- مقصود، بازگرداندن حكم بن ابى عاص (پدر مروان) به مدينه در دوره خلافت عثمان است. (ر. ك. به: اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 2، ص 33 - 35 / سفينة البحار، ج 1، ص 292 / شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، ص 77

85- امام على عليه السلام در خطبه‏هاى 176، 194 و 210 نهج‏البلاغه به تبيين اوصاف و عملكرد منافقان پرداخته‏اند.

86- 87- نهج‏البلاغه، خطبه 194 / خطبه 122

88- مجله‏مسجد، ش‏46، ص‏3/ ش‏47، ص 9

/ 1