فرهنگ لغات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ لغات - نسخه متنی

محمد انجوی نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

• فرهنگ لغات

مجموعه مقالات و سخنراني هاي حجة الاسلام انجوي نژاد

فرهنگ : حرف دل هر قوم !

دل : محل وسيع با راههاي ورود و خروج مادي و معنوي،

راههاي مادي آن شامل خون و مواد غذايي است و راههاي معنوي آن بصورت تشعشعي

شامل راه ورود و خروج ايمان، محبت، شجاعت و ... مي باشد. نام ديگر دل قلب است.

قلب: مترادف دل و داراي دو انبار با چهار در جهت انبار کردن خون دل !

خون دل : نوعي خون که گاهي از ديده فرو مي ريزد و گاهي در دل - قلب - انبار و تل انبار شود

و زياد نگه داشتن آن باعث دل مردگي مي شود!

دل مردگي : يعني بسته شدن راههاي معنوي دل در اثر پر شدن انبارها و ظرفيتها.

عقل : مرکزي جهت کنترل دل. فرمان ورود و خروج به دل در دست عقل است اما گاهي از

اوقات دل بدون تبعيت از عقل خود به واردات و صادرات مي پردازد و اين عمل حتما

ضررهاي اقتصادي خواهد داشت. يکي از مسئولين بلند پايه دل که خواست نامش فاش نشود

در جواب سؤال ما که گفتيم چرا راضي به ضرر مي شويد؟ گفت : کار دل است ديگه !!

عشق : يکي از صميمي ترين و مورد اطمينان ترين ياران دل که دائما زير پاي دل مي نشيند

که اي بابا : اين عقل هم اصلا بدرد نمي خورد! البته عشق داراي دو نوع است :

عشق کاذب و عشق واقعي، خيلي اوقات عشق کاذب با گريم جانانه اي که مي کند و تقليد از

عشق واقعي ، دل را مي فريبد و حسابي دل را توي درد سر مي اندازد. اينجاست که عقل از

موقعيت سوء استفاده کرده دل را بابت نصيحتهاي دوستانه قبلي اش سرزنش مي کند!

ايمان : يکي از بهترين قفلهاي مرکزي و دزدگيرهاي محکم دل است مجهز به چشم الکترونيکي

حساس، چراغ خطر، آژير خطر ، دزدياب لمسي و صوتي و ساير تجهيزات، در صورت خريد

ايمان حتما به دفترچه راهنماي آن مراجعه کنيد و مو به مو از روي دفترچه آنرا به روي دل

خود نصب کنيد. نام اين دفترچه قرآن است. ضمنا از طرف موسسه توليد کننده، اين ابزار

تا آخر عمر گارانتي است و براي نصب آن نيز مأموران موسسه بنام اهل بيت (س) مجانا و

بطور رايگان اقدام به نصب خواهند کرد و در صورت خرابي احتمالي نيز سريعا در محل کار

يا خانه آنرا تعمير خواهند نمود! با شماره تلفن 24434 کافي است تماس بگيريد.

بي دل: کسي که خانه دل را خالي کرده، ماموران موسسه - اهل بيت (س) - را درون آن گذاشته

و قفل مرکزي را نصب کرده و دل را از تملک خود بيرون آورده به خود ماموران ببخشد!

صاحبدل : مرحله بعد از بي دلي است، يعني کسي که ماموران بعد از تحويل گرفتن

خانه دل دوباره آنرا به او ببخشند و بگويند ديگر ملالي نيست. برو بسلامت !

سنگدل : بيدل يا صاحب دلي که غير از صاحبدلان ازل و ابد،

کسي ديگري را به قلب خود وارد کند.

نتيجه : دل يا محل رفت و آمد ملائک و اولياء و ... است يا سگ،

حديث داريم که در خانه اي که سگ باشد،

در آن خانه ملائک و خوبان رفت و آمد نمي کنند و سفارش شده است

که از سگ داشتن در خانه پرهيز کنيد.

بله، من هم در خانه دلم سگ بسته ام. لذا روا نيست خوبي را در دلم دعوت کنم.

پس بي خيال. گور پدر چشم خاطر خواه و دلي که دائما

در عزاي محبوبي سياه پوش است.

سياه پوش سياه پوش. هم توش ! هم روش !

همين !

31/5/73 مشهد مقدس

دوست




  • « اگر چه دوست به چيزي نمي خرد ما را »
    « بعالمي نفروشيم مويي از سر دوست »



  • « بعالمي نفروشيم مويي از سر دوست »
    « بعالمي نفروشيم مويي از سر دوست »



بابا تو ديگه کي هستي؟ با دست پس مي زني با پا جلو مي کشي،

اگه جدي جدي نمي خوايم، خب رک بگو !

بي خيال من. اگه ت بخواي حاضرم تا آخر عمر ديگه ديدنت نيام.

آخه مي دوني، تو رسم ما عاشقا، رضايت معشوق از خود عشق مهمتره!

عشق من فداي يک لحظه رضايت تو، من به همين وضع عادت کرده ام،

به بي وفايي معشوق و به ... من قانعم به همان گوشه چشمي

که از روي غضب به من مي کني، خوش خوشم.

« مرا کيفيت چشم تو کافيست »

« رياضت کش به بادامي بسازد »

اما اگه مي گي نه، نرم دنبال کارم، پس يه لطفي به من بکن، يه منتي سرم بذار، بذار ببينمت

و اونوقت هر کاري مي خواي بکن، من تو رو ببينم، تو اخم کن، دعوا کن، تنبيه کن،

سرزنش کن، بزنم، اصلا جلوي پاهات قربونيم، سرکوفتم بزن، اصلا بذار هر روز صبح

ببينمت، فقط براي يه لحظه و تو هم هر روز صبح تا منو ديدي بهم بگو : برو گمشو کثافت

لجن ! من راضيم، راضي که چه عرض کنم، مايلم ، نه مايل هم نه ! مشتاقم، مشتاق هم نه!

اصلا تنها آرزومه، تنها اميدمه الهي قربونت برم، قربونت خودت، پدرت، جدت و از همه

مهمتر قربون خاک پاي ماردت، همون مادر رنج کشيده و پهلو شکسته است. با تو ام مي فهمي،

مي گي چرا مي گم تو؟ نمي گم شما؟ براي اينکه دوستت دارم. عاشقتم،

عاشق که به معشوق شما نمي گه، مي گه تو! مي گه عزيز دلم، مي گه عمرم،

مي گه هستي من ، آره همين آخري از همه بهتره.

« تو حجة ابن الحسني (عج) »

« تمام هستي مني »

همين !

26/6/73 مشهد مقدس

تنهايي

دلم گرفته، کسي ندارم که من غريبي در اين ديارم

کسي ز حالم خبر ندارد شب اميدم سحر ندارد

که آسمانم قمر ندارد دگر دعايم اثر ندارد

مشهد و شيراز و تهران و ... نداره! وقتي مي گم در اين ديار غريبم يعني در دنيا غريبم،

همه جا برام غير قابل تحمله، غريبي زمينه تنهايي است و من چون غريبم،

پس تنهام همه اونايي که به جايي رسيدن از تنهايي بوده،

ولي من با تنهاييم به جايي که نرسيدم، بمونه، از همه جا هم مونده ام!

با هر کسي مي شينم بعد چند دققه ديگه حرفي براي گفتن ندارم، اصلا همه يه جور ديگه اند!

شايد من يه جور ديگه ام، از دنيا بريدم به آخرت برسم، دنيام خراب شد، آخرتم خرابتر !

خراب کردم حسابي هم خراب کردم، شده ام خسر الدنيا و الاخره ،

خر دنيا و خرس آخرت !! ... زرشک

اصلا مي دونيد چيه ؟ فردا مي خوام برم بهشت رضا !

مي خوام برم چکار ؟ به شما چه ؟ مي خوام برم ديگه ! همين !

25/6/73 مشهد مقدس

زمانه

امشب دوباره هوس گريه پنهاني دارم. در زير باران هوس کوچه گردي دارم.

بگذار تا اگر کسي مرا در زير باران ديد، اشک چشم را نم باران بپذيرد،

مي خواهم آنقدر مست و لايعقل در کوچه ها بگردم تا بلکه عقلم زايل شود. زايل شود و

رازهاي مگو بر قلمم بيايد! رازهاي کمر شکن، رازهاي حزين، امشب مي خواهم فتوي بدهم!

مستي است ديگر! نگوئيد فتوي دادن عقل مي خواهد، نه، من فقط وقتي ديوانه ام، مفتي ام!

عاقل که باشم ساکتم و صبور، بگذار فتوي دهم که اين قصر و کاخ عين کفر است. بگذار

بگويم که نماز در قصر، قصر ( شکسته ) است. آي مؤمن دينت کجاست؟ نکند پشت ديوارهاي

کاخ مانده است، آيا چشم من تازه روشن شده يا اين حقيقت است که رزمجويان شغال شده اند،

تيغ زبانم ديگر در دهان زنگ زده است ، چشم رنگ نگراني گرفته است، اگر چه موسي صفتاني

هستند که مي کوشند اما باز هم دور، دور گوساله پرستان شده است،

نه، مرا نمي توانند رنگ کنند. من فريب گوساله را نمي خورم گر چه بگويد که موسي است.

مواظب باشيد، زره را از پشت ببنديد که نامرد و مرد درهم شده اند.

آري، ديگر دکان عقل تخته است. عقل بچه تر از آن است که حرفهاي بزرگ بگويد!

ياد روزهاي سبز بخير. کاخ و کوخ با هم!؟ خدايا چه مي بينم، تفنگها پوسيده و خونها لخته شده است.

از خون شهدا کاخ سبز شده؟ نه، حق ما نيست که قصر نشين باشيم ، حق ما نيست که در

صف اينان باشيم. حق ما تيغ علوي است. منش ما منش فاتح خيبر است. اين چهره هاي زشت

برادران و خواهران ما نيستند. اني کردارهاي زشت الگوي ما نيستند، ما را با تهاجم فرهنگي

غرب کاري نيست. تهاجمي اگر هست از خود ماست، ببينيد چشمهاي آز را. بشکنيد

دستهاي طمع را، ببنديد چشمهاي شهوت را، دور بريزيد خوشيهاي سگي را، دور بريزيد

رفتارهاي خوکي را، واي خداي من اين چه دنيايي است، دلم مي سوزد به حال مهدي (عج) که

اين مملکت را به او نسبت مي دهند. و ...

مستي از سرم پريد! عقلم کار مي کند، عجب چيزهايي نوشتم ! نه خير! شديدا تکذيب مي شود!!

خيلي هم خوبست! همه خوبند و قشنگ، هيچکس هم کارهاي بد بد نمي کند!

آدم خوبا مائيم و آدم بدا، تهاجم فرهنگي غرب! آخرش هم ما مي بريم!

عين فيلمهاي سينمائي !! ... همين !

7/7/73 مشهد مقدس

خانه دل

يادتو که نرفته؟

معلم کلاس اول مي گفت : بچه ها بخش کنيد : خا...نه. چند بخشه ؟

( همه با هم ) دو بخشه.

د...بس...تان. چند بخشه ؟ ( همه با هم ) سه بخشه.

دل، چند بخشه ؟ همه با هم : يه بخشه، يادتون اومد،

دل يه بخشه، يعني يه خونه است با يه اتاق و يه انباري!

تا حالا ديدين همچي خونه اي رو به دو نفر اجاره بدن ؟!

چه برسه به چندين و چند نفر !! مگه ديوونه باشن !

همين !

12/7/73 مشهد مقدس

ثامن الائمه

در ترافيک مشکلات جسمي و روحي، در راه بندان غمها، در سراشيبي جهنم، در متروي گناه،

در قطار مرگبار زندگي با نهايت سرعت، اميدم فقط ترمز اضطراري است! وقتي که دنيا بجاي

مزرعه آخرت بشود مذبله آخرت، وقتي که بجاي توشه اخروي به هيزم شکني مشغولم، وقتي

بجاي برا مفيد، کمرم زير باره گناه خم است، وقتي وجوان خاموشم مانند آتشفشاني سهمگين

مي خروشد، وقتي عقل و دل و عشقم ، همصدا سرم فرياد مي کشند و نفسم را به سلاخه مي کشند،

فقط يک مفر باقي مي ماند، آنهم گريز به سوي توست، تويي که با يک نگاه از اين رو به آن رويم

مي کني، تويي که با يک دست نوازش ، تمام دلم را مالامال از شادي و سرور مي کني ، وقت

آنست که بار ديگر با اشک، غسل توبه کنم. وقت آنست که بار ديگر چشمان گنهکارم غمناک

شود. وقت آنست که بار ديگر قلب سياهم، دوده گيري شود، وقت آنست که بار ديگر

لبانم به ترنم در آيد : السلام عليکم يا اهل البيت النبوه و موضع الرساله ...

آري ساعت 35/12 نيمه شب است، گر چه دير وقت است اما دل، وقت و بيوقت نمي شناسد،

وقت آنست بروم حرم! حرم ثامن الائمه. حرم رضاي سريع الرضاء يا علي !

آمدم، آغوش محبت بگشا که اگ نگشايي اين ذره بيمقدار،

سرگردان و نا اميد، ديگر راهي برايش نمي ماند... همين !

14/7/73 مشهد مقدس

بند زده

دل مثل چيني است، يک چيني درجه يک و اعلاء، وقتي که شکست

ديگر ترميم نمي شود، خيلي که هنرمند باشي مي شود آنرا بند زد،

حال اين دل من مثل يک چيني بند زده مي ماند.

دلي که در سالياني نه چندان دور بسختي شکسته، امروز با بندهايي

گاها چيزي مي شود شبيه دل، اما نمي دانم چرا خدا حتي همين بندها را به دل من

صلاح نمي داند و هر بار بند از بند دلم مي گسلد و مرا و دل مرا به همان حال مي طلبد،

آري، با يک بند از خدا جدا شود، همان بهتر که شکسته بماند،

ولي خداي مهربانم، شکستگي مزمن دلم ممکن است

پاي شيطان را به حريم خانه ات باز کند.

مرا درياب! ... همين !

14/2/75 شيراز

سکوت

سکوت را چهار دليل است که در خود کلمه سکوت مستتر است.

س : سوخته دلي ک: کسالت و : واماندگي ت: تنهايي

و ساکنان عالم بزرگترين غمشان همان علت سکوتشان است.

گاهي که اين سکوت بدليل کم صبري يا بيقراري يا عصبانيت مي شکند

دست ساکت مي شود و مسکوت آرزو مي کند که

اي کاش ساکت همان طور ساکت مي ماند

که سکوت بسياري از محتويات دل را مخفي مي کند

و همين شايد تنها حسن سکوت باشد !

همين!

8/5/76 شيراز

/ 1