رابطه باید و هست از منظر حضرت علی علیه السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رابطه باید و هست از منظر حضرت علی علیه السلام - نسخه متنی

حسن معلمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه بايد و هست از منظر حضرت على عليه السلام

حسن معلمى

عضو هيئت علمى مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمه الله

چكيده:

يكى از سؤال‏هاى اساسى درباب اخلاق و اخلاقيات اين است كه آيا بين «بايد» و «نبايد» هاى اخلاقى و حتى هر «بايد» و «نبايد» ى و واقعيات رابطه وجود دارد يا نه؟ و اصولا مى‏توان از راه علم به واقعيات، به «بايد» و «نبايد» ها دسترسى پيدا كرد؟ و سپس اين سؤال مطرح است كه آيا در كلمات حضرت على‏عليه السلام اين رابطه تاييد شده است‏يا نه؟ براى پاسخ به اين سؤال، شناخت مفاد «بايد» و «نبايد» ها ضرورت دارد و پس از فهم معنا و مفاد و نيز كيفيت انتراع آن‏ها به راحتى مى‏توان به اين پرسش پاسخ داد.

در اين نوشتار مفاد «بايد» و «نبايد» ، كه ضرورت بالقياس و بالغير است، و نيز اين كه «بايد» ها از سنخ «هست‏ها» و «واقعيات‏» هستند، بيان شده است. پس از اين مقدمه، رابطه بين بايدها و هست‏ها، در كلمات گهربار حضرت على‏عليه السلام پى‏جويى و با گزينش بعضى از خطب و نامه‏ها و كلمات قصار آن حضرت، اين حقيقت‏به وضوح ارائه شده است.

مقدمه

بارها گفته‏ايم «بايد فلان كار را انجام دهم‏» ، «بايد به فلان جا بروم‏» ، «بايد وضع اين‏گونه باشد» ، «بايد . . . » و وقتى سؤال مى‏شود كه چرا، سعى مى‏كنيم به گونه‏اى دليل «بايد» خود را بيان نماييم. به عنوان مثال، گفته‏ايم: بايد درس بخوانم و در جواب سؤال چرا، پاسخ داده‏ايم چون درس خواندن موجب باسواد شدن است و من مى‏خواهم باسواد شوم و يا باعث ارتقاى مدارج علمى است و من به دنبال ارتقاى مدرج علمى خود هستم.

در واقع، در اين پاسخ‏ها، ما درصدد مستدل كردن «بايد» هاى خود هستيم و مى‏خواهيم از برخى مقدمات «بايد» خود را استنتاج كنيم. اين كار را حتى در «بايد» و «نبايد» هاى اخلاقى نيز انجام مى‏دهيم; يعنى اگر گفته شود «بايد به عدالت رفتار كرد» ، براى مستدل كردن آن، خواهيم گفت: زيرا عدالت موجب كمال روح آدمى است.

از سوى ديگر، گاهى ممكن است گفته شود: جملات مشتمل بر «بايد» و «نبايد» انشايى است و جملات انشايى قابل صدق و كذب نمى‏باشد و هر چه قابل صدق و كذب نباشد، از واقع گزارش نمى‏دهد و هر چه از واقع گزارش ندهد، ارتباطى با واقع ندارد و هر چه با واقع ارتباط ندارد، قابل استدلال به وسيله امور واقعى نخواهد بود.

از سوى ديگر، مشاهده مى‏شود كه دو جمله «باران باريد» و «بايد درس بخوانى‏» با هم يك فرق دارند: قابليت صدق و كذب و عدم قابليت صدق و كذب. در مورد جمله اول، مى‏توان گفت: راست است و يا دروغ، ولى در جمله دوم صدق و كذب معنا ندارد; چون صرف انشا و دستور است و در انشا و دستور، صدق و كذب بى‏معناست. پس جملات به دو دسته قابل تقسيم است: جملات اخبارى و انشايى، جملات اخبارى جملاتى است كه قابليت تصديق و تكذيب دارد ولى جملات انشايى اين قابليت را ندارد. و عده‏اى به همين دليل گفته‏اند كه جملات انشايى ربطى به واقع ندارند چون گزارش از واقع نمى‏دهند و انشاءهاى صرف مى‏باشند.

همچنين گاهى گفته شود: «بايد» و «نبايد» هاى اخلاقى ناشى از احساسات و ابراز احساسات آدمى است و ربطى با واقعياتى وراى احساسات او ندارد.

اين سؤال كه آيا «بايد» ها و «نبايد» ها با حقايق و واقعياتى وراى خود ارتباط دارد يا نه يك سؤال اساسى است و از آن به «رابطه بين «بايد» و «هست‏» تعبير مى‏شود.

اين نوشتار درصدد تبيين رابطه بين «بايد» و «هست‏» دركلمات‏حضرت‏على‏عليه السلام است. از كلمات ايشان براى تاييد اين حقيقت‏استفاده‏مى‏شودوبه‏وضوح، مى‏توان اين حقيقت را در كلمات ايشان ديد.

مفاد «بايد» و «نيايد»

درباب مفاد «بايد» و «نبايد» ، هشت نظريه وجود دارد كه پرداختن به همه آن‏ها از حوصله اين مختصر خارج است. (براى اين منظور، بايد به كتب مربوطه مراجعه كرد. ) (1) اما در اين‏جا، نظريه مورد قبول مطرح و مبناى بحث قرار مى‏گيرد.

براى تبيين نظريه مذكور تبيين موارد ذيل ضرورى است:

1- ضرورت، امتناع و امكان:

در جملات «عدد چهار زوج است‏» ، «عدد چهار فرد است‏» ، «باران مى‏بارد» ، بين موضوع هر جمله و محمول آن يك رابطه و نسبت‏برقرار است; يعنى بين عدد «چهار» و «زوج‏بودن‏» و بين عدد «چهار» و «فرد بودن‏» و بين «باران‏» و «باريدن‏» رابطه برقرار است، هر كدام از اين رابطه‏ها كيفيتى خاص دارد: اولى ضرورت، دومى امتناع و سومى امكان.

توضيح آن‏كه رابطه بين عدد «چهار» و «زوج‏بودن‏» ضرورى، اجتناب‏ناپذير، حتمى‏و غيرقابل انفكاك است; يعنى محال است كه عدد چهار زوج نباشد و انفكاك بين «چهار» و زوج بودن امكان ندارد.

رابطه بين عدد «چهار» و «فرد بودن‏» ، امتناع و محال است; يعنى امكان ندارد كه «چهار» فرد باشد و رابطه بين «باران‏» و «باريدن‏» امكان است; يعنى باريدن باران نه محال است و نه ضرورى، هر دو طرف (باريدن - نباريدن) ممكن است.

«ضرورت‏» ، «امتناع‏» و «امكان‏» به عنوان كيفيت رابطه بين موضوع و محمول قضايا، مورد نظر و توجه اهل منطق است. فلاسفه اين سه رابطه را درباب وجود و عدم به كار مى‏برند; يعنى چون موضوع فلسفه «موجود» است و «موجود» نيز به دو قسم «ضرورى الوجود» و «ممكن الوجود» قابل تقسيم است، از اين‏رو، بحث از امكان و ضرورت مورد توجه قرار مى‏گيرد و به تبع بحث از موجود و صفات آن‏ها، عدم و معدوم و صفات آن‏ها - كه امتناع و امكان است - نيز مورد بحث واقع مى‏شود.

موجود ممكن يعنى موجودى كه مى‏تواند باشد و مى‏تواند نباشد; يعنى ذات و ماهيت او اقتضاى وجود ندارد و ضرورى‏الوجودنيست;مثل همه مخلوقات الهى كه به اراده الهى محقق شده‏اند.

«موجودواجب‏» موجودى‏است‏ضرورى الوجود كه ذات او اقتضاى وجود دارد; به اين معنا كه در وجود، نيازمند كسى نيست ووجودش عين‏ذات او وابدى وازلى است.

«معدوم ممتنع‏» معدومى كه دو ويژگى دارد: (1) وجود ندارد; (2) محال است كه تحقق پيدا كند; مثل «شريك خداوند متعال‏» و يا «دايره مربع‏» و يا «فردبودن عدد چهار» .

معدوم ممكن:

معدودى است داراى دو ويژگى: (1) معدوم است; (2) امكان وقوع و تحقق دارد; مثل همه معدوم‏هايى كه امكان تحقق دارند; همچون فرزندانى كه هنوز متولد نشده‏اند و اتفاقاتى كه هنوز به وقوع نپيوسته است.

2- اقسام ضرورت: فلاسفه ضرورت را بر سه قسم دانسته‏اند:

الف. ضرورت‏بالذات:

ضرورت‏موجودى كه ذات او اقتضاى وجود دارد و وجودش ضرورى است و ضرورت و وجود آن از غير نيست. اين ضرورت، ضرورت بالذات است و در مورد واجب الوجود، صدق مى‏كند; يعنى ضرورت وجود واجب تعالى، ضرورت بالذات است.

ب. ضرورت بالغير:

ضرورتى كه از ناحيه غير آمده است; مثل ضرورت وجود مخلوقات الهى كه ذاتا ممكن الوجودند، ولى‏ازطرف‏خداوند متعال ضرورت وجود پيدا كرده‏اند. فلاسفه در جاى خود، توضيح داده‏اند كه شى‏ء تا وجوب وجود پيدا نكند، وجودنمى‏يابد و اين ضرورت وجود را از ناحيه علت تامه خود اخذ مى‏كند.

ج. ضرورت بالقياس الى الغير:

بين علت و معلول، ضرورت بالقياس برقرار است; يعنى وجود هر كدام با توجه به ديگرى و در مقياس با آن ضرورت دارد. به عنوان مثال، اگر دودى را مشاهده كنيم، خواهيم گفت: بايد آتش موجود باشد و وجود آتش را ضرورى مى‏يابيم; يعنى با توجه به وجود دود، وجود آتش ضرورت دارد. در اين‏جا، ضرورت وجود آتش از ناحيه دود نيامده، بلكه ضرورتى است‏بالقياس و با توجه به دود، به خلاف ضرورت بالغير كه ضرورتى است از ناحيه غير و متكى بدان.

همچنين اگر آتش را مشاهده كنيم، خواهيم گفت: وجود حرارت ضرورى است; يعنى با توجه به وجود آتش (علت) ، حرارت (معلول) ضرورى است.

پس بين «معلول و علت‏» و «علت تامه و معلول‏» ضرورت بالقياس الى الغير برقرار است.

3- حيثيت افعال: افعال داراى دو حيث هستند:

الف. حيث فى نفسه;

ب. حيث صدور از فاعل.

اگر در مثال دود و آتش دقت كنيم، در دود دو حيثيت مى‏يابيم: حيث فى نفسه دود و حيث صدور از فاعل; يعنى حيث وجود و حيث ايجاد; يعنى يك‏بار دود را با قطع نظر از اين‏كه فاعلى، آن را ايجاد كرده است، بلكه فى نفسه مورد ملاحظه و توجه قرار مى‏دهيم و به بررسى صفات و آثار و روابط آن با غير مى‏پردازيم و يك بار دود را از آن نظر كه از فاعلى صادر شده و فاعل آن را ايجاد كرده است، مورد توجه قرار مى‏دهيم و حيث صدور از فاعل مورد توجه ماست. البته حيث وجود و ايجاد «دود» درخارج، به‏يك‏مصداق موجود است و دو وجود جدا ندارد، ولى در تحليل عقلى، اين دو از هم قابل تفكيك است و حتى در تحليل عقلى، يكى را علت ديگرى قرار مى‏دهيم; يعنى چه بسا حيث - فى نفسه - فعل در مواردى، علت انتقال ذهن به حيث صدور از فاعل شود و يا بعكس، از حيث صدوربه‏حيث‏فى نفسه منتقل شويم.

حاصل آن‏كه هر فعلى داراى دو حيث است: حيث فى نفسه و حيث صدور از فاعل و به تعبير ديگر، «حيث وجود» و «حيث ايجاد» . غذاخوردن، دويدن، نمازخواندن، همه و همه داراى اين دو حيث هستند.

4- ضرورت بالقياس بين فعل (از حيث فى نفسه) و نتيجه مترتب بر آن:

در مثال ذيل، سه عنوان «فاعل‏» ، «فعل‏» و «نتيجه‏» وجود دارد:

فاعل - على

فعل - غذاخوردن

نتيجه -سيرشدن

بين غذا خوردن و سيرشدن يك رابطه على و معلولى برقرار است; يعنى غذاخوردن علت‏سيرشدن است. در نتيجه، بين اين دو ضرورت بالقياس وجود دارد; يعنى بالقياس به وجود سيرشدن، وجود غذاخوردن ضرورى است و در برخورد با انسان سير، حكم مى‏كنيم كه ضرورتا غذا خورده و يا در كنار هر سير شدن و سيرى ضرورتا، غذاى خورده شده هست. در اين نگاه، كارى به صدور فعل از فاعل نداريم، بلكه خود فعل و نتيجه حاصل از آن مورد نظر است.

5- ضرورت بالقياس بين فعل (حيث صدور از فاعل) و نتيجه مترتب بر آن:

در مثال مزبور، در فعل «غذاخوردن‏» دو حيث قابل تحليل است: حيث فى نفسه فعل و حيث صدور از فاعل. از آن‏جا كه بين فعل (از حيث فى نفسه) و نتيجه ضرورت بالقياس برقرار است، اين ضرورت بالقياس موجب پيدايش يك ضرورت ديگر مى‏شود; يعنى ضرورت بالقياس بين فعل (از حيث صدور از فاعل) و نتيجه. شاهد بر اين مدعا آن كه اگر كسى بگويد: «بايد غذا بخوريم‏» و كسى سؤال كند: چرا؟ اين‏گونه پاسخ مى‏دهد:

اول. غذا خوردن موجب سير شدن است.

دوم. من گرسنه هستم و مى‏خواهم سير شوم; يعنى به دنبال ايجاد سيرى هستم.

سوم. هر كس معلولى را مى‏طلبد و درصدد ايجاد آن است، بايد علت آن را ايجاد كند.

نتيجه: بايد غذا بخورم (يعنى بايد اين فعل را ايجاد كنم. )

اگر مقدمه يك و نتيجه هر دو يك مطلب را افاده كنند، برهان مذكور مصادره به مطلوب خواهد بود، در حالى كه انسان چنين مصادره‏اى نمى‏يابد و برهان را تمام مى‏داند. اين به دليل آن است كه در مقدمه اول، حيث فى نفسه فعل مورد نظر است و در نتيجه، حيث صدور از فاعل و اصولا رابطه ضرورى و على و معلولى بين علت و معلول مقدمه استنتاج رابطه ضرورى بين علت و معلول از حيث صدور از فاعل و علت‏شده است.

اين معنا را در مثال «دود» بهتر و با وضوح بيش‏ترى مى‏توان مشاهده كرد; زيرا وجود و ايجاد دود بهتر قابل تفكيك است. بنابراين، اگر كسى بگويد: «من به دنبال ايجاد دود هستم‏» ، به او مى‏گوييم: ضرورتا بايد آتش ايجاد كنى; زيرا:

اول. وجود آتش علت وجود دود است.

دوم. تو به دنبال ايجاد دود هستى.

سوم. هر كس معلولى را مى‏طلبد و ايجاد آن را مى‏خواهد، بايد علت آن را ايجاد كند.

نتيجه: پس بايد آتش ايجاد كنى.

در اين نتيجه، ما به حيث صدور فعل از فاعل توجه مى‏كنيم و در مقدمه يك، به حيث فى نفسه نظر داريم.

حاصل آن‏كه ضرورت بالقياس بين وجود فعل و وجود نتيجه موجب پيدايش يك ضرورت بالقياس بين ايجاد فعل و ايجاد نتيجه مى‏شود و همين رابطه در «بايد» ها و «نبايد» ها برقرار است; يعنى بين «بايد غذا بخورم‏» و بين غذاخوردن و سيرشدن، يك رابطه على و معلولى وجود دارد. از اين‏رو، «بايد» ها استنتاجات منطقى از «هست‏ها» هستند و اصولا «بايد» ها با اين تحليل، يك ضرورت بالقياس و بالغير هستند و نوعى «هست‏» به شمار مى‏روند و در واقع، بين «هست‏» ها و «هست‏» ها رابطه برقرار مى‏شود، نه بين انشا و هست و اين يك نكته‏اى بسيار مهم و مبنايى است كه همه خلطها و مغالطه‏ها را در اين باب، حل مى‏كند. (2)

نظريه ديگرى كه دست كم معتقدان به «حسن و قبح عقلى‏» آن را پذيرفته‏اند نظريه «انشاى مبتنى بر واقع (مصالح و مفاسد) » است; يعنى «بايد» ها و «نبايد» ها انشاها و جعل و قراردادهايى است كه بر اساس مصالح و مفاسد و نتايج مترتب بر افعال تنظيم شده.

فرق نظريه مذكور و نظريه «ضرورت بالقياس‏» اين است كه در اولى، «بايد» ها انشا و امورى قراردادى، اعتبارى و جعلى است و در دومى، «بايد» ها ضرورت بالقياس و نوعى از واقعيت هستند. ولى هر دو در اين موضوع اشتراك دارند كه بر اساس واقعيت‏ها، تنظيم شده‏اند و يا از واقعيات استنتاج گشته‏اند; يعنى در نظريه «مصالح و مفاسد» ، «بايد غذا بخوريم‏» يك جعل و قرارداد و انشاست، ولى قراردادى مى‏باشد كه بر اساس رابطه واقعى بين غذا خوردن و سيرشدن و نياز ما به غذا خوردن و سيرشدن تنظيم شده است. اما در نظريه «ضرورت بالقياس‏» ، اين «ضرورت‏» و «بايد» از آن «ضرورت‏» و «بالاتر» استنتاج شده است، نه اين‏كه بر اساس آن تنظيم و جعل شده باشد.

استاد علامه طباطبائى رحمه الله و شهيد مطهرى‏رحمه الله (3) كه قايل به نظريه «اعتباريات‏» هستند، در واقع، نظريه «انشاى مبتنى بر مصالح و مفاسد» را پذيرفته‏اند.

(اصل نظر و نقد و بررسى آن مجال ديگرى مى‏طلبد. ) (4

تذكر

«بايد» ها و «نبايد» ها اگر از موجودى عالى، مالك و حاكم صادر شود، علاوه بر داشتن حيث واقعى و ضرورت بالقياس، داراى يك حيث دستورى و فرمان نيز مى‏باشد; يعنى وقتى مولا به عبد مى‏گويد: «بايد اين كار را انجام دهى‏» و يا پدر به فرزند خود مى‏گويد: «بايد غذا بخورى‏» و يا حاكم به زيردست‏خود مى‏گويد: «بايد با مردم به عدالت رفتار كنى‏» ، اين «بايد» به لحاظ ويژگى‏هاى موجود در گوينده و شنونده و نحوه گفتن، يك دستور و حكم به حساب مى‏آيد، ولى اين جهت منافاتى با حقيقت آن ندارد و نبايد موجب خلط شود; زيرا اگر از همين حاكم و دستوردهنده عاقل و حكيم سؤال كنيم چرا، همان رابطه مذكور را مطرح خواهد كرد. عدم توجه به اين نكته مى‏تواند موجب خلطهاى فراوانى شود.

رابطه «بايد» ها و «هست‏»ها در سخنان حضرت على عليه السلام

رابطه بين «بايد» ها و «هست‏» ها در موارد فراوانى مورد توجه و تاكيد حضرت على‏عليه السلام بوده و مواردى، به تصريح و در مواردى نيز به اشاره آن را مورد توجه قرار داده‏اند. در اين نوشتار، بيان موارد تصريح سخنان ايشان مورد نظر است.

در يك مورد، سخن ايشان چنين است:

حضرت مى‏فرمايند: خداوند «ايمان‏» را براى پاك‏سازى دل از شرك و «نماز» را براى پاك‏بودن از كبر و خودپسندى و «زكات‏» را عامل فزونى روزى و «روزه‏» را براى آزمودن اخلاص بندگان و «حج‏» را براى نزديكى و هم‏بستگى مسلمانان و «جهاد» را براى عزت اسلام و «امر به معروف‏» را براى اصلاح توده‏هاى ناآگاه و «نهى از منكر» را براى بازداشتن بى‏خردان از زشتى‏ها و «صله رحم‏» را براى فراوانى خويشاوندان و «قصاص‏» را براى پاس‏دارى از خون‏ها و اجراى «حدود» را براى بزرگ‏داشت محرمات الهى و ترك «مى‏گسارى‏» را براى سلامت عقل و دورى از «دزدى‏» را براى تحقق عفت و ترك «زنا» را براى سلامت نسل آدمى و ترك «لواط‏» را براى فزونى فرزندان و «گواهى دادن‏» را براى به دست آوردن حقوق انكار شده و ترك «دروغ‏» را براى حرمت نگه‏داشتن راستى و «سلام‏» كردن را براى امنيت از ترس‏ها، و «امامت‏» را براى سازمان يافتن امور امت و «فرمان‏بردارى از امام‏» را براى بزرگ‏داشت مقام رهبرى، واجب كرد. (5)

حضرت على عليه السلام در اين بيان گهربار، به بعضى از ثمرات و حكمت‏هاى مترتب بر افعال اشاره كرده و آن‏ها را ملاك وجوب (ضرورت) انجام آن‏ها قرار داده است; يعنى با توجه به رابطه على و معلولى بين اعمال و نتايج و ثمرات مترتب بر آن‏ها، احكام الهى و واجبات شرعيه مطرح است و اين مطلب دقيقا بيان همان رابطه واقعى بين «بايد» ها و «هست‏» هاست.

در مورد ديگرى مى‏فرمايند:

«خداوند بندگانش را با نماز و زكات و تلاش در روزه‏دارى حفظ كرده است تا اعضا و جوارحشان آرام و ديدگانشان خاشع و جان و روانشان فروتن و دل‏هايشان متواضع باشد و كبر و خودپسندى از آنان رخت‏بربندد; چرا كه در سجده، بهترين جاى صورت را به خاك ماليدن فروتنى آورد و گذاشتن اعضاى پر ارزش بر زمين اظهار كوچكى كردن است. و روزه گرفتن و چسبيدن شكم به پشت، عامل فروتنى، و پرداخت زكات براى مصرف شدن ميوه‏جات و زمين و غير آن در جهت نيازمندى‏هاى فقرا و مستمندان است. »

«به آثار عبادات بنگريد كه چگونه شاخه‏هاى درخت تكبر را درهم مى‏شكند و از روييدن كبر و خودپسندى جلوگيرى مى‏كند! » (6)

در واقع، حضرت على عليه السلام:

الف. صفاتى را خوب و صفاتى را زشت معرفى كرده‏اند;

ب. ثمرات خوب و بد اعمال را مورد توجه قرار داده‏اند;

ج. بندگان خدا را بر عمل بدان‏ها ترغيب نموده‏اند;

د. به طور ضمنى، دليل وجوب و ضرورت آن‏ها را بيان كرده‏اند.

و در واقع، با توجه به موارد مذكور، رابطه بين «بايد» و «هست‏» را به خوبى تبيين نموده‏اند.

در يك مورد امام عليه السلام چنين فرموده‏اند:

«پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا درى از درهاى بهشت است كه خدا آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى‏پوشاند و دچار بلا و مصيبت مى‏شود و كوچك و ذليل مى‏گردد، دل او در پرده گم‏راهى مانده، حق از او روى مى‏گرداند به جهت ترك جهاد، به محكوم و از عدالت محروم است. . . » (7)

حضرت در موردى، ثمرات حج را چنين مطرح مى‏نمايند:

«حج آزمايشى آشكار است‏براى پاك‏سازى و خالص‏شدن كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرارداد . . . در صورتى كه خداوند بندگان خود را به انواع سختى‏ها مى‏آزمايد و با مشكلات زياد به عبادت مى‏خواند و به اقسام گرفتارى، مبتلا مى‏سازد تا كبر و خودپسندى را از دل‏هايشان خارج كند و به جاى آن، فروتنى آورد و درهاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و وسايل عفو و بخشش را به آسانى در اختيارشان گذارد. » (8)

حاصل آن كه امام عليه السلام با ذكر ثمرات روحى و روانى و يا فردى و اجتماعى مترتب بر افعال خاص، دليل وجوب و ضرورت آن‏ها را مطرح نموده‏اند.

در مواردى ايشان چنين مى‏فرمايد:

«بخيل را در مشورت كردن، دخالت مده كه تو را از نيكوكارى باز مى‏دارد و از تنگ‏دستى‏مى‏ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت مده كه درانجام كارها، روحيه تو را سست مى‏كند. حريص را در مشورت كردن دخالت مده كه حرص را با ستم‏كارى در نظرت زينت‏مى‏دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرايز گونانوگى هستند كه ريشه آن‏ها بدگمانى به خداى بزرگ است. » (9)

در اين بيان، امام عليه السلام با ذكر مفاسد، «نبايد» ها را مطرح نموده‏اند و به رابطه بين «نبايد» ها و مفاسد اشاره كرده‏اند.

همچنين درباره «ماليات‏» مى‏فرمايند:

«ماليات و بيت‏المال را به‏گونه‏اى وارسى كن كه صلاح ماليات دهندگان باشد; زيرا بهبودى ماليات و ماليات‏دهندگان، عامل اصلاح امور ديگر اقشار جامعه مى‏باشد. و تا امور ماليات‏دهندگان اصلاح نشود، كار ديگران نيز سامان نخواهد گرفت; زيرا همه مردم نانخور ماليات و ماليات‏دهندگانند» (10)

و درباب «صلح‏» مى‏فرمايند: «هرگز پيشنهاد صلح از طرف دشمن را، كه خشنودى خدا در آن است، رد مكن; كه آسايش رزمندگان و آرامش فكرى تو و امنيت كشور در صلح تامين مى‏گردد. » (11) در مواردى، حضرت با بيان مفاسد، نبايدها را مطرح نموده، و مخاطب خود را از اعمالى نهى فرموده‏اند. (12)

حضرت در مواردى، جهان‏بينى را مبناى ايمان و عقيده و عمل و «بايد» و «نبايد» قرار داده‏اند: «اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمت‏هاى او مى‏انديشيدند، به راه است‏بازمى‏گشتند و از آتش سوزان مى‏ترسيدند. » (13)

يعنى توجه به خداوند متعال و صفات جمال و جلال او انسان را به راه مستقيم (ايمان به خداوند متعال - عمل به «بايد» و «نبايد» هاى الهى) هدايت مى‏كند.

اين مطلب به گونه‏اى ديگر نيز مورد تاييد ايشان قرار گرفته است:

«عمل صالح، عمل صالح; سپس آينده‏نگرى، آينده‏نگرى; استقامت، استقامت; آن‏گاه بردبارى، بردبارى; و پرهيزگارى، پرهيزگارى. براى هر كدام از شما عاقبت و پايان مهلتى تعيين شده است. با نيكوكارى بدان‏جا برسيد» .

«همانا پرچم هدايتى براى شما برافراشتند، با آن هدايت‏شويد. و براى اسلام نيز هدف و نتيجه‏اى است‏به آن دست‏رسى پيدا كنيد. و با انجام واجبات، حقوق الهى را ادا كنيد كه وظايف شما را آشكارا بيان كرده. و من گواه اعمال شما بوده و در روز قيامت، از شما دفاع مى‏كنم و به سود شما گواهى مى‏دهم. » (14)

حضرت در اين بخش، نتايج نهايى اعمال را مطرح كرده‏اند; يعنى مجموعه اعمال و رفتار انسان و انجام واجبات و ترك محرمات انسان را به ثمرات و نتايج و غاياتى مى‏رساند كه غايت الغايات و موجب سعادت نهايى اوست. اگر اين بايد و نبايدها رعايت نشود، انسان به سعادت واقعى نايل نمى‏شود.

درباب «خير و شر» مى‏فرمايند: «هر جا نيكى ديديد، يارى كنيد و هر گاه چيز بد و ناروايى مشاهده كرديد، دورى گزينيد; زيرا پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله همواره مى‏فرمودند: اى فرزند آدم، كار نيك انجام ده، كار بد را واگذار; اگر چنين كنى، در راه راست الهى قرار خواهى داشت. » (15)

يعنى: اولا، نيك و بدى وجود دارد و اعمال و صفات با قطع نظر از امر و نهى متصف به خير و شر مى‏شوند.

ثانيا، بايد از شرور پرهيز كرد و به خيرات رو آورد.

ثالثا، بين خيرات و ضرورت انجام آن‏ها (بايد) و شرور و پرهيز از آن‏ها (نبايد) رابطه برقرار است.

رابعا، از خوب و بد افعال، كه صفت فى نفسه آن‏هاست، به ايجاد و ترك آن‏ها، كه حيث صدور از فاعل آن‏ها مى‏باشد، مى‏توان رسيد. و اين رابطه و استنتاج در همه سخنان ايشان قابل پى‏جويى است.

حاصل آن‏كه حضرت على‏عليه السلام به لحاظ رابطه على و معلولى بين افعال و نتايج و ثمرات مترتب بر آن‏ها و يا مفاسد مترتب بر آن‏ها، «بايد» (ضرورت انجام وجوب) ويا «نبايد» (ضرورت ترك - حرام) را مطرح نموده‏اند و اين همان استنتاج ضرورت‏بالقياس‏نسبت‏به‏ايجاداز ضرورت بالقياس بين وجود است و در واقع، همان ضرورت بالقياس و بالغير است.

البته اگر كسى به نظريه اعتباريات مرحوم علامه طباطبائى نيز قايل باشد و مساله انشايى و قراردادى بودن «بايد» (ضرورت) و «نبايد» را پذيرفته باشد، ولى انشا و قرارداد را مبتنى بر مصالح و مفاسد بداند، مى‏تواند رابطه بين «بايد» ها را و «هست‏» هارادركلمات‏امام‏على‏عليه السلام‏جست‏وجو كند; چون اصل رابطه بين «بايد» و «هست‏» مورد تاكيد و تاييد قرار گرفته است و هر دو نظريه در اين زمينه اتفاق نظر دارند. از اين‏رو، نزاع در اين موضوع، لطمه‏اى به اين حقيقت روشن در كلام مولى عليه السلام نخواهد زد. توجه به اين نكته مى‏تواند از اشكالات بى‏مورد جلوگيرى كند.

1- ر. ك. به: نگارنده، مبانى اخلاق، بخش مربوط به مفاد بايد و نبايدها.

2- اولين بار ضرورت بالقياس بين افعال و نتايج توسط حضرت استاد آية‏الله مصباح - دام ظله - مطرح شد و اين از ابتكارات ايشان است. ولى در فرمايش‏هاى ايشان حيث فى نفسه فعل و حيث صدور از فاعل جدا نشد، و اين نقد بعضى از ناقدان را در پى داشته است. براى حل نهايى، با جدا كردن اين دو حيث، نظريه ضرورت بالقياس تكميل و اصلاح مى‏شود و نقد ناقدان بر آن وارد نخواهد بود (ر. ك. به: نگارنده: پيشين، بخش مفاد «بايد» و «نبايد» . )

3- سيدمحمدحسين طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ص 101 - 102. پاورقى شهيد مطهرى / مرتضى مطهرى، نقدى بر ماركسيسم، ص 191 - 193 / همو، مجموعه آثار، ج 6، ص 371 - 384، 400 - 401 و ج 7، ص 232

4- ر. ك. به: نگارنده، مبانى اخلاق، بخش مربوط به مفاد بايدها و نبايدها.

5- 6- 7- 8- 9- 10- 11- 12- 13- 14- 15- محمد دشتى، ترجمه نهج‏البلاغه، ص 683، حكمت 252 / ص 719، حكمت 372 / ص 443، خطبه 216 / ص 421، خطبه 199 / ص 415، خطبه 198 / ص 571، نامه 53 / ص 579، نامه 53 / ص 579، 609، 675، 683 و 693، 695 / ص 359، خطبه 185 / ص 335، خطبه 176 / ص 719، حكمت 371

/ 1