فلسفه تاریخ در نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تاریخ در نهج البلاغه - نسخه متنی

سیده رقیه میرابوالقاسمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فلسفه تاريخ در نهج البلاغه

سيده رقيه ميرابوالقاسمى1

ديدگاه هاى امام على عليه السلام در باب فلسفه تاريخ، تفسير روشنى از مفاهيم قرآنى است. در سخنان آن امام، فلسفه تاريخ، با رويكردى كاملاً آگاهانه و هدف مند مورد توجه واقع شده است. آغاز و انجام تاريخ مهم ترين بخش اين تأملات است. ايشان، كلّ تاريخ را در سه بخش؛ يعنى آفرينش و برگزيدن آدم (آغاز تاريخ)، بعثت پيامبران (مرحله دوم تاريخ) و ظهور منجى مصلح (انجام تاريخ) توصيف مى كنند. بر اساس سخنان آن حضرت، عوامل مهم شكل گيرى تاريخ بشرى عبارتند از:

1) حاكميت مشيت الهى

2) آزادى عمل و قدرت انتخاب انسان.

مقدمه

آغاز و انجام تاريخ، از ديرباز تاكنون، از موضوعات مهم انديشه بشرى بوده است. ردپاى اين انديشه را تا اعماق تاريخ، آن جا كه جز افسانه هاى تاريك و روشن اقوام، چيزى باقى نمى ماند، مى توان دنبال كرد. امّا رويكرد معرفت شناسانه در اين باب، در دو بخش مشخص رقم خورده است:

1. نگرش بشرى

2. نگرش الهى

ديدگاه نخست، تكاپوى بشرى است كه قدمتى به اندازه تمدن بشرى دارد و طيف وسيعى از انديشوران اعم از چينيان، هنديان، مصريان، بابليان، ايرانيان، يونانيان و ساير اقوام باستان تا متفكران امروزى غرب و شرق را شامل مى شود. ميراث معرفتى اين انديشمندان، ناظر بر وجوه مختلفى است كه از مادى ترين تا مذهبى ترين عقيده ها را در برمى گيرد و اصلى ترين ويژگى آن، تنوع و تكثر آراست.

ديدگاه دوم، نگرشى فوق بشرى است كه قدمت بيشترى دارد. پيامبران، مبلّغان بزرگ اين عرصه اند كه در محورى ترين بخش رسالت خود (بعد از ابلاغ پيام تو حيد) درباره آغاز و انجام تاريخ بشر، به تفصيل سخن گفته اند، اين طيف سلسله طولانى از متفكران مذهبى (جانشينان فكرى و معنوى پيامبران) را نيز در برمى گيرد كه تا امروز تداوم يافته است. بر خلاف ديدگاه نخست، اين نگرش، از وحدت نظرى بنيانى پيروى مى كند كه على رغم گذشت هزاران سال، هم چنان مستحكم باقى مانده و ديدگاه هاى مختلف آن نيز، به وحدت پايه اى آن لطمه اى نزده است. نگرش اخير، به ويژه در ميان انديشوران مسلمان (از گذشته تاكنون)، اهميت بسيارى داشته و آنان از جنبه هاى مختلف بدان توجه كرده اند. از اين رو معرفت تاري خى مسلمانان، در بديهى ترين و غالب ترين شكل، همان معرفت مذهبى است و وام گيرى آراء غير اسلامى، با هدف ارائه تعبيرى ديگر از همان معرفت مذهبى بوده و در صورت ناسازگارى با عقايد مذهبى، پذيرش چندانى در ميان قاطبه مسلمانان نداشته است.

در ميان تأملات معرفتى مس لمانان، ديدگاه هاى امام على عليه السلام جايگاه ويژه اى دارد. در سخنان آن حضرت، فلسفه تاريخ، با رويكردى كاملاً آگاهانه وهدف مند و به شيوه اى تعليلى و تحليلى مورد مداقه قرار گرفته است. آغاز و انجام تاريخ، مهم ترين بخش اين تأملات است كه فلسفه تاريخ را آن گو نه كه على عليه السلام مى انديشيد، نشان مى دهد.

فلسفه تاريخ از ديدگاه امام على عليه السلام در سه مرحله مشخص قابل بررسى است:

الف) برگزيدن آدم؛ آغاز تاريخ

اين عقيده در تمامى اديان توحيدى مطرح است كه خداوند با آفرينش و برگزيدن آدم نقطه عطفى در آغاز تاريخ بشرى رقم مى زند و سير اين تاريخ نيز شكل گسترده همان حوادثى است كه به هنگام آفرينش او با پديد آمدن دو جبهه خير و شر رخ داد. در نهج البلاغه به آغاز تاريخ با همين ديدگاه توجه شده و امام على عليه السلام در سه خطبه ضمن تشريح سرگذشت آدم، نگرش تاريخى خود را بيان كرده است. در اين جهان بينى، خداوند قادر مطلقى است كه بدون نياز به هيچ كس و هيچ چيز «اشياء را در وقت خود از عدم و نيستى به وجود و هستى انتقال داد... د ر حالتى كه به آنها پيش از آفريدنشان دانا بود و به حدود و اطراف و انتهاى آنها احاطه داشت و به چيزهايى كه به آن اشياء پيوسته اند و به نواحى و گوشه هاى آنها آشنا بود».2 چنين خالقى، پس از خلق آسمان ها و زمين و آن چه كه در آنهاست، «آدم» را مى آفريند و در پاسخ به فرشتگان تأكيد مى كند كه «انّى اَعلَمُ ما لا تَعلمون».3 فرشتگان بايد از اصرار بر آن چه كه بدان علم ندارند، خوددارى ورزند و بر اين مخلوق ناچيز، اما «برگزيده» سجده كنند، چه، او تنها مخلوقى است كه به افتخار درك و دريافت «اسماء الهى» و به مقام «خليفة الله ى» نايل شده است. در اين ميان، كسى هست كه بر اين موقعيت ممتاز رشك مى برد و در مقام اعتراض، بر خلقت پست او طعنه مى زند و از سجده امتناع مى ورزد. خداوند او را طرد مى كند و او نيز سوگند ياد مى كند كه آدم و فرزندانش را گمراه كند.

در بيان نهج البلاغه، آفرين ش آدم، حاوى نكاتى است كه فلسفه خلقت و شرح وظايف و تكاليف او را تبيين مى كند. بر طبق اين ديدگاه، عمل خداوند در خلقت آدم، عملى دو سويه است كه از يك طرف با فرشتگان و از طرف ديگر با آدم مرتبط است. فرشتگان مقربان درگاه خدا و تسبيح كنندگان اويند؛ هيچ گناهى از آنان سر نمى زند و هيچ طغيانى آنان را وسوسه نمى كند. از اين رو، خلقت موجودى خون ريز و ظالم كه غالباً سر به طغيان برخواهد داشت - و خداوند به آن آگاه تر از فرشتگان است - آنان را شگفت زده كرده و سبب مى شود كه بپرسند: هدف از اين خلقت چيست؟

به تصريح نهج الب لاغه خداوند از «خلقت» اهدافى دارد كه بخشى از آن، «آزمودن فرشتگان» است. «سپاس خداوندى كه پوشيد توانگرى و بزرگوارى را و اين دو صفت را به خود اختصاص داد و نه براى آفريدگانش... و آنها را براى جلال خود برگزيد... پس به سبب اختصاص اين دو صفت به خود، فرشتگان، كه مقرّب درگاه او بودند، آزمايش كرد تا فروتنان ايشان را از گردن كشان ممتاز و جدا سازد».4 به سبب همين آزمايش، ابليس، طرد و به تعبير خود وى، گمراه مى شود: «پس با اين كه به نهانى هاى دل ها و پنهانى هاى پوشيده از نظرها دانا بود، فرمود: من آدم را از گل خلق خواه م كرد، پس وقتى او را بيافريدم و جان دادم برو در افتاده، سجده كنيد، پس همه فرشتگان سجده كردند، الّا ابليس. كبر و خودخواهى به او روى آورد، پس به آفرينش خود بر آدم فخر و نازش نمود و براى اصل خويش «عصبيّت» نمود و آشكارا زير بار فرمان حق نرفت».5

آزمايش مذك ور، تنها با اعتقاد به جهان بينى توحيدى قابل درك خواهد بود. بر اساس نگرش توحيدى، عزّت و جلال (توانگرى و بزرگوارى) از آن خداست و هر كه فزون از حد خويش كبر ورزد، خوار و ذليل خواهد شد و در اين خصوص، بين آسمانى و زمينى تفاوتى نيست: «نخواهد شد كه خداوند سبحان انسانى را به بهشت داخل نمايد با كارى كه به سبب آن فرشته اى را از آن بيرون نمود. حكم و فرمان خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است و بين او و هيچ يك از آفريدگانش در روا داشتن آنچه مختصّ به خود اوست - كه آن را بر عالميان حرام كرده و ناروا دانسته - رخصتى نيست ».6 تكبر وتفاخر (عصبيّت) ابليس، زنگ خطرى براى آدم نيز هست. هر تكبر ابليس گونه اى سرانجامى همانند سرانجام ابليس خواهد داشت و فساد و كشمكش ناشى از آن، منزلت رفيع آدمى را به نابودى خواهد كشاند.7

امّا آزمايش فرشتگان، نكته ديگرى را نيز متجلى مى سازد و آن آ گاهى خداوند است به آن چه واقع خواهد شد. طبق چنين ديدگاهى، سير تاريخ شكل خاصى مى يابد و آن رويارويى دو گروه در برابر يك ديگر است: گروه حق و گروه شيطانى. اين معنا در جنبه ديگر عمل خداوند، دامنه گسترده ترى مى يابد آن چنان كه آفرينش آدم از گل نيز بر همين مبن است: «و اگر خدا مى خواست آدم را بيافريند از نورى كه روشنى آن ديده را تيره سازد و زيبايى آن بر خردها غالب گردد و از چيز خوشبويى كه بوى خوش آن اشخاص را فرا گيرد، هر آينه مى آفريد و اگر مى آفريد گردن ها در برابر آدم، فروتن و آزمايش درباره او بر فرشتگان آسان مى شد، ليكن خداوند سبحان آفريدگانش را مى آزمايد به بعضى از آن چه اصل و سببش را نمى دانند، براى امتياز دادن و جدا ساختن آنها و برطرف كردن تكبّر و گردن كشى و دور نمودن خودپسندى از آنان».8 بدين ترتيب، با آفرينش موجودى با ظاهرى نه چندان خوشايند، اما برخوردا ر از صفات ويژه، عرصه اى پديد مى آيد كه طى آن جبهه خير و شر تمايز يافته و آدم در مواجهه مستقيم با اين دو جبهه، مقام «خليفة اللهى» را احراز مى كند. اين مقام همان امانتى است كه به گفته قرآن، تنها انسان مسئوليت آن را پذيرفت و ساير مخلوقات از پذيرش آن سر باز زدند.

طرف ديگر اين امتحان، آدم است كه به گفته نهج البلاغه همه آنچه درباره فرشتگان رخ داد، براى او عبرت بود: «از كار خدا درباره شيطان عبرت گيريد كه عبادت و بندگى بسيار و منتهاى سعى و كوشش او را باطل و تباه ساخت... نخواهد شد كه خداوند سبحان، انسانى را ب ه بهشت داخل نمايد با كارى كه به سبب آن فرشته اى را بيرون نمود».9 پس از فرشتگان، نوبت آدم است كه آزمايش شود. او و همسرش در بهشت سكنى مى يابند و از همه نعمت ها برخوردارند، اما از نزديك شدن به يك درخت منع شده اند: «به او آموخت كه اقدام در اين كار، معصيت... و براى مقام و منزلت او خطرناك و زيان آور است».10 امّا اين دو فريفته وسوسه شيطان شده و از ميوه درخت ممنوع مى خورند و زشتى هايشان آشكار مى شود. در اين هنگام است كه به «گناه» خود واقف مى شوند و عذر مى طلبند: «پس آدم مبادرت كرد به آنچه كه خداوند از آن نهى فر موده بود تا كار او با علم خدا كه از پيش به آن تعلق گرفته مطابقت نمايد».11 اين گناهى است كه آدم را به سكونت در زمين مى كشاند و سرآغاز تاريخ بشرى مى شود؛ و آدم، به عنوان حجت و راهنماى بندگان خدا برگزيده مى شود.

از ديدگاه نهج البلاغه، خلقت آدم، تبلور علم و اراده خداوند و در جهت تحقق اراده الهى است. به همين منظور، به او آموخته مى شود كه سرپيچى از فرمان خداوند، براى منزلت او خطرناك است، مگر منزلت او چيست؟ او خليفه و برگزيده خدا، و برتر از همه موجودات بوده و آفرينش تمامى مخلوقات ديگر مقدمه تحقق وجود اوست. از اين رو در نهج البلاغه، هر جا كه سخن از آفرينش آدم به ميان آمده، پيش از آن، آفرينش آسمان ها و زمين و... تبيين شده است. با اين حال، على رغم آموزش هاى اوليه، آدم مى تواند از اين فرمان سرپيچى كند. شيطان نيز اين را مى داند و بدان تمسك مى جويد. حسد شيطان به آدم و خرده گيرى بر آفرينش ناچيزش كه در نهج البلاغه به «عصبيّت» تعبير شده، پس از آدم، فرزندان او را نيز در برمى گيرد؛ و تخم دشمنى و نفاق را ميانشان مى افكند.12

با اين همه اين مسأله نيز مورد تأكيد قرار مى گيرد كه آدمى به گونه اى آفريده شده كه مى تواند پذي راى اين عصبيّت باشد يا نباشد: «از خدا بترسيد در گردن كشى ناشى از تعصب و خودپسندى جاهليّت، زيرا كبر ايجاد دشمنى و دميدنگاه شيطان است كه به آن، امّتهاى گذشته را فريب داده است تا اين كه در تاريكى هاى نادانى و دام هاى گمراهى او شتافتند».13 «اين اختيار در زير بناى مسير (آفرينش تا هبوط آدم) در منطقه ارزش ها قرار گرفته و موجب مسئوليت آدم گشته است... عالى ترين نتيجه اين اختيار، اين بوده است كه آدم، طعم اختيار را بچشد و بداند كه تكليف و انجام دادن اختيارى آن چه كه در روى زمين به جريان خواهد افتاد، چيست. پس آدم در مسير جبرى خود، اختيار و مسائل مربوط به تكليف را هم دريافته است».14

در واقع، تصريح نهج البلاغه بر آن است كه علاوه بر مشيت الهى سرشت آدمى، به تاريخ او شكل بخشيده و هدف خلقت او نيز بر اساس همين سرشت شكل گرفته است. امتحان آدم كه به تبعيد او از بهشت انجاميد، مختصّ او نبوده بلكه تمام ذريّه او را شامل خواهد شد: «آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم تا آخرين نفر از اين جهان آزمايش فرموده... خداوند بندگانش را به سختى هاى گوناگون مى آزمايد و با كوشش هاى رنگارنگ از آنان بندگى مى خواهد و ايشان را به اقسام آن چه پسنديده طباع نيست امتحان مى فرمايد براى بيرون كردن كبر و خودپسندى و جا دادن فروتنى در جان هايشان و براى اينكه آن آزمايش را، درهاى گشاده به سوى فضل و احسان خود و وسائل آسان براى عفو و بخشش خويش قرار دهد».15 نتيجه دورى از كبر، احراز مقام بندگى يا عبوديّت است كه سبب تكامل آدمى خواهد شد، «بنده بايد ملتزم به شئون بندگى و عبوديت باشد تا او را به مقام سلطانى بركشند و اين همان آبادانى درون و برون است كه به كيمياى عبوديت تحقق مى يابد».16 اگر آدمى از طى طريق اين تكامل سربپيچد، به همان گمراهى دچ ار خواهد شد كه شيطان را گرفتار ساخت.

در عين حال، وظيفه بندگى با وثيقه اى نيز گره خورده است؛ عهد و پيمانى كه بر اساس آن، در پاسخ «الستُ بربّكم»17 گواهى داد كه همه چيز از آن خداست و همه مخلوقات، بنده و منّت پذير اويند، امّا ذريه آدم، بارها و بارها اين عهد را شكستند. «خداى تعالى پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت و ايشان را پى در پى فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلّى آنان بود، بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآوريشان كنند و از راه تبليغ با ايشان گفت و گو نمايند و عقل هاى پنهان شده را بيرون آورده به ك ار اندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند».18

تكليف بندگى، متضمن پاى بندى به اين عهد توحيدى است؛ عهدى كه آدم پس از عصيان، آن را مى شناسد و آگاهى ذهنى او به معرفتى درونى بدل مى شود. «غفلت از اين علم (عهد) با غفلت هاى معمولى متفاوت و تأثير آن در نظام زن دگى بسيار بيشتر است. گويى اين فراموشى تغييرى در فطرت آدمى است».19 در پايان اين مرحله، آدم، شايستگى مقام راهنمايى را مى يابد: «خدا او را حجّت و راهنما قرار داد»؛20 هبوط مى كند و تاريخ او در مسير اراده الهى توأم با چند جنبه خاص استمرار مى يابد كه عبارتند ا ز: تداوم آزمايش الهى، شيطان و حزبش، قدرت انتخاب آدم.

ب) بعثت پيامبران

پس از هبوط آدم، دومين مرحله تكوين تاريخ بشرى آغاز مى شود و آن، رسالت آدم در زمينه نهادينه كردن دستورات و اوامر خداوندى به نسل خود در جهت نجات آنها از سقوط در گمراهى و دام هاى شيطان است. آدم، نخستين راهنماى بشرى و پيامبر الهى محسوب مى شود و آغازگر سلس له طولانى پيام آوران الهى است كه پس از او با همان وظيفه رسالت، مبعوث مى شوند و آنها «دين خدا» را در همه زمان ها و مكان ها با مبانى يك سان تبليغ مى كنند: «خداى تعالى از روى نيك خواهى و حسن تقدير و تدبيرش، اسلام را دين خود و فرشتگان و رسولانش قرار داد و بر اى تبليغ آن، پيامبران را به ميان بندگان خويش فرستاد و بندگان برگزيده خويش را [مأمور] رسالت گردانيد».21 خداوند از پيامبران پيمان گرفته است كه «پيام» او را ابلاغ كنند، پيامى كه براى رستگارى انسان - با توجه به سرشت ويژه اش - حياتى است. بدين ترتيب، پس از آدم ، انسان ها، باز هم آزمايش مى شوند، چون «بشر، اهل غفلت و فراموشى است و چه بسا در گردش زمان، عهد خود را از ياد مى برد، به اين جهت ارسال رسولان، ضرورت پيدا مى كند... تاريخ در حقيقت، تاريخ غفلت و تذكر است».22

بعثت پيامبران با توجه به جايگاه آنان و شرايط خاص اجتماعى، عرصه امتحان انسان هاست؛ در خطبه اوّل و دوم نهج البلاغه، شرايط اجتماعى هم زمان با ظهور پيامبران تبيين شده است؛ در آن زمان مردم مبتلا به «فتنه هاى بسيار بوده، ريسمان دين پاره شده، ستون هاى ايمان و يقين، متزلزل گرديده، اصل دين مختلف و كار آن در هم و برهم شده، مردم پيرو شيطان گشته و در راه هاى او قدم نهاده و بيرق كفر و ضلالت افراشته و راه هدايت، محو شده بود».23

اين وضعيت نابهنجار، منجر به پنهان شدن عقول و فراموشى عهد و پيمان الهى و گمراهى انسان ها گرديده بود: «زمانى كه بيشتر بندگان، فرمان خدا را دگ رگون كردند و حق خدا را ندانسته و رقيبانى را با او پذيرفتند و شيطان ها، آنان را از شناخت خدا بازداشته و از عبوديت او برگردانده بودند... در آن هنگام، مردم روى زمين فرقه هاى جداجدا، داراى هوس هاى پراكنده و شيوه هاى گوناگون بودند؛ افرادى خدا را همانند آفريدگ انش دانستند، گروهى در نام او فرو مانده و به او نرسيده بودند و عدّه اى ديگر، به حقيقتى جز او اشاره مى كردند».24 بدين ترتيب، شرك به خداوند و گمراهى انسان ها، عامل اصلى بعثت انبياء بوده است؛ شرك اساس «دين خدا» را متزلزل و آن را در اذهان، به صورت هاى مختلف و متضاد جلوه گر مى سازد و به «هوس هاى پراكنده و شيوه هاى گوناگون» مبدل مى كند و وحدت معنوى جامعه بشرى را كه بر پايه فطرت يك سان آنها قرار دارد، از ميان مى برد. از اين رو، سرگذشت پيامبران - على رغم تفاوت هاى زمانى و مكانى - شبا هت هاى اساسى دارند و آن چه را از زبان يك پيامبر يا قومش مى شنويم، درباره پيامبران و اقوام ديگر نيز صدق مى كند.

با تأمل بيشتر در عبارات نهج البلاغه، پديده شرك، شامل جنبه هاى وسيع ترى مى شود كه از حدّ عدم ايمان به خداى واحد فراتر مى رود. سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام در تبيين شرايط اجتماعى جوامع در زمان ظهور انبيا، بيانگر انحطاط فكرى و روحى انسان هاست كه همگى از پيامدهاى شرك است. در يكى ديگر از خطبه هاى على عليه السلام كه ابوزكرياى حريرى، يكى از صحابه ايشان، آن را نقل كرده، رسالت پيامبر اسلام صلى الله عل يه وآله با چنين صفاتى تشريح مى شود: «او را به رسالت فرستاد، اجابت كننده، اندرز دهنده، ادب كننده و پرهيزگار... محو كننده و زداينده آيين هاى باطل بيهوده گويان»25 در جاى ديگر آمده است: «محمدصلى الله عليه وآله آنان را، كتاب، حكمت، سنت و فرايض آموخت تا هدايت شوند، تأديب كرد تا پراكنده نشوند، متحد ساخت تا از آلايش ها پاك گردند و جسم و جانشان را تزكيه نمود».26 امام عليه السلام تأكيد مى كنند كه تمامى انحرافات و مفاسد موجود در جوامع بشرى، به دليل فراموشى خدا و غفلت از معرفت او صورت مى گيرد و لذا پيامبران، هدايت گر جامعه اند؛ يعنى اندرز دهنده، تأديب كننده، روشن گر حق و راستى، آموزنده حكمت و سنت خدايى اند و آنها عهده دار بيدار كردن عقول راكد و خفته، گشودن چشم ها و باز كردن گوش ها و متحد كردن قلوب و اقوام پراكنده بر محور يك گرايش و دين توحيدى فطرى مى باشند. به بيا ن ديگر، رسالت انبياء در دو هدف بزرگ خلاصه مى شود:

«هدف نخست كه اهميت بيشترى دارد، عبارتست از زنده كردن فطرت پاك و سليم انسان، فطرتى كه با آن به خداى متعال، ايمانى حقيقى پيدا كند، مخلوق بودن خود را دريابد و در نتيجه جايگاه خويش را در هستى بشناسد... و هدف دوّم، كه از برخى جهت ها نتيجه هدف اوّل است، ايجاد انگيزه هاى روحى، روانى و اجتماعى براى تحقق فرايند رشد عقلى و مادى و اجتماعى در زندگى است به گونه اى كه بين رشد روحى و اخلاقى و رشد مادى، توازن برقرار شود».27 اين همان چيزى است كه در نهج البلاغه «اتمام حجّت» ناميده مى شود: «مردم را در باب ربوبيّت و معرفت خود [از آن جهت ]، كه حجّت و دليل بر آن استوار كند، رها نكرد، بلكه به سبب حجّت ها و دليل هايى كه بر زبان برگزيدگانش (پيامبران) جارى كرد و همه آنان يكى بعد از ديگرى آورنده پي غام هاى او بودند، از ايشان پيمانى گرفت، تا اين كه به وسيله پيغمبر ما، محمدصلى الله عليه وآله حجّتش را تمام كرد و جاى عذرى باقى نگذاشت».28

قرآن كريم به اين معنى تصريح كرده است: «البته ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و معيار به وسيله آنان نا زل نموديم تا مردم عدالت را برپا دارند».29 «اى پروردگار ما، در ميان آنان، رسولى از خود آنان بفرست تا آيات ترا بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنان را پاكيزه كند».30 «آنان كه پيروى مى كنند از رسول پيام آور درس ناخوانده كه خبر او در تورات و ا نجيل كه در دست دارند، ثبت شده است، آنان را به نيكى دستور مى دهد و از بدى باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنان حلال و پليدى ها را براى آنان تحريم مى كند و بار سنگين و زنجيرهايى كه بر گردن آنان بود، برمى دارد و كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و ي ارى اش كردند و از آن نورى كه با او نازل شده است پيروى كردند، رستگارانند».31

چنين برداشتى از تاريخ، حاوى چند نكته قابل توجه است: نخست آن كه داستان آفرينش و برگزيدن انسان در ميان مخلوقات به عنوان «حامل بار امانت الهى» و «خليفة اللَّه» با فلسفه بعثت پيامبرا ن، كاملاً هماهنگ است و اين تنها در پرتو تفكر توحيدى قابل درك و پذيرش است. ديگر آن كه على رغم آن كه در اين ديدگاه، تاريخ، مظهر تحقق اراده خداوند در جهت هدفى خاص است، امّا انسان به دليل داشتن قدرت انتخاب، مسئول است و مشيت خداوندى، خللى به اين امر وارد نمى سازد. «ما همواره در معرض آزمايشيم و در موقعيت خاص قرار داريم و بايد پاسخ گوى عمل خود باشيم و اين يكى از صورت هاى تاريخى بودن وجود آدمى است».32 ارتباط ميان بعثت پيامبران و مسئله امتحان، ناظر به چنين مسئوليتى است:

«اگر خداوند سبحان هنگامى كه پيامبران را بر انگيخت، [اراده مى كرد كه ] به آنان گنج هاى زر و كان هاى طلاى ناب و باغ هايى كه همه گونه درخت در آن مى كارند عطا كند و مرغ هاى آسمان و جانوران زمين را با ايشان همراه سازد، بجا مى آورد و اگر چنين مى كرد آزمايش ساقط و پاداش، نادرست مى شد و نيازى به خبرها نبود و براى قبول كنندگان، مزدهاى آزمايش شوندگان لازم نبود و گرويدگان، شايسته ثواب نيكوكاران نبودند و نام ها با معانى مطابقت نمى كرد، ولى خداوند سبحان، پيغمبرانش را در اراده و تصميم هايشان قوى و توانا گردانيد و در آن چه ديده ها به حالاتشان مى نگرند، ناتوانشان قرار داد با قناعتى كه دل ها و چشم ها را از بى نيازى پر مى كرد و با فقر و تنگدستى كه چشم ها و گوش ها را از رنج و آزار پر مى نمود و اگر پيغمبران داراى توانايى بودند كه كسى قصد تسلّط بر ايشان نمى كرد و داراى تسلّطى بودند كه ستم نمى كشيدند...

اين حال براى مردم در پند پذيرفتن آسان تر و از خودپسندى و گردنكشى دورتر بود و از راه ترس كه بر ايشان غالب مى شد يا از راه رغبت و خواهشى كه آنها را مايل و متوجه مى گردانيد، ايمان مى آوردند، پس قصدها خالص نبود و نيكويى ها قسمت شده بود، و لى خداوند سبحان خواسته كه پيروى از پيغمبران و تصديق به كتاب ها و فروتنى براى ذات و تسليم در مقابل فرمان و گردن نهادن به طاعت و بندگيش، چيزهايى مخصوص او در برداشته باشد كه به آنها از غيرشان عيبى آميخته نشود و هرچه امتحان بزرگ تر باشد، ثواب و پاداش آن بيشت ر است».33 و به همين دليل امام على عليه السلام تاريخ را وسيله عبرت دانسته اند: «آيا آثار پيشينيان شما را باز نمى دارد و آيا در مرگ پدرانتان، عبرت و پندى نيست، اگر تعقل وانديشه نماييد».34 «آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم تا آخرين نفر از اين جهان آزمايش فرمود».35

تبيين رسالت پيامبران در نهج البلاغه از ديدگاه ديگرى نيز قابل تأمل است و آن، مسئوليت در بناى جامعه اى خدامحور است. از ديدگاه على عليه السلام رسالت پيامبران، يكى از محورهاى عمده تاريخ بشرى است و در چنين طرز تلقى نمى توان رسا لت را تنها به موعظه ها و اندرزهاى حكيمانه و ابلاغ وحى، محدود كرد، چون آن چه كه در يك جهان بينى، محور تاريخ قرار مى گيرد، نمى تواند حيطه اى مختصر داشته باشد. تمامى ويژگى هايى كه در بيان رسالت پيامبران و خاصه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، در نهج البلاغه مورد توجه است، ناظر بر چنين مسئوليتى است كه منوط به شرايط متفاوت زمانى و مكانى پيامبران است كه به انحاء مختلف و در ابعاد كم و زياد، تحقق مى يابد.

در بيان امام على عليه السلام، پيامبران وظيفه دارند تا با اقامه استدلال آيين هاى باطل را بزدايند و حق را بر پا دارند و آيات كتاب خدا را به مردم عرضه كنند و «حلال و حرام، واجبات و مستحبّات، ناسخ و منسوخ، رخصت ها و عزيمت ها، عبرت ها و مثل ها، خاص و عام، مطلق و مقيّد و محكم و متشابه»36 آن را براى مردم شرح دهند، كه تحقق اين امور در جهت ايجاد يك جامعه خدامحور است. بى شك اگر اين جنبه از رسالت را ناديده گرفته و منكر شويم، نقش انبياء، نه يك نقش محورى، كه در حاشيه تاريخ قرار خواهد گرفت و چنين چيزى در سخنان على عليه السلام به چشم نمى خورد.

معاويه درباره پيامبرصلى الله عليه وآله اين طور اظهار نظر كرد: «محمّدصلى الله علي ه وآله يكى از رسولان بود كه بر همه مردم مبعوث شده بود؛ پيام هاى پروردگارش را رسانيد و جز اين مالك چيزى نبود»37. و امام على عليه السلام در نامه اى به او، اين طور پاسخ دادند: «هم چنين، امامت محمّدصلى الله عليه وآله را انكار كردى و پنداشته اى كه او رسول است و امام نيست، انكار اين امر سبب مى شود كه امامت همه پيامبران را انكار كنى، ولى ما شهادت مى دهيم كه او رسول و امام بود».38 اين مقام امامت كه على عليه السلام بدان تأكيد مى كند، مسؤوليت ايجاد يك جامعه خدامحور است كه هدايت و رهبرى آن از سوى پيامبران را ضرورى مى سازد. از اين رو، تمامى تاريخ از ديدگاه آن حضرت، در پرتو رسالت و امامت انبياء معنا مى يابد كه از آغاز آفرينش و انتخاب انسان تا پايان عمر جهان، بر همين محور واقع شده است.

ج) انجام تاريخ

سلسله به هم پيوسته پيامبران با رسالت محمدصلى الله عليه وآله، به آخرين طبقه خود مى رسد و با خاتمه بعثت، دين خدا كامل و حجّت تمام مى شود: «بر شما كتاب را برهان بر هر چيزى فرستاده است و روزگارى پيامبرش را در ميان شما زنده نگاهداشته تا آن كه دين خود را ب ه آن چه در كتاب خويش فرو فرستاده، براى پيغمبر و شما كامل ساخت، دينى كه مورد پسند است و به زبان آن حضرت آن چه دوست داشت از اعمال نيكو و آنچه كراهت داشت از كردار زشت و نواهى و اوامر خود، به شما ابلاغ نمود و جاى عذرى باقى نگذاشت و حجت را بر شما تمام كرد».39

سومين مرحله اساسى تاريخ، از خاتمه بعثت پيامبران آغاز مى گردد. اتمام حجّت بر انسان ها و تكميل دين كه به معناى رشد و تكامل فكرى و فرهنگى انسان هاست، سبب مى شود كه از اين پس، جامعه انسانى توان آن را داشته باشد كه با الهام از تعاليم انبياء و دين خدا، به سير تاريخى خود ادامه دهد. به بيان ديگر، از اين پس احتمال آنكه انسان عهد و پيمان الهى خود را كاملاً فراموش نمايد و اساس توحيدى هستى را وارونه ببيند، از ميان رفته است، دو مرحله پيشين، يكى آغاز و ديگرى دوران كودكى و ناپختگى فكرى انسانهاست امّا از مرحله سوم، انسان وارد بلوغ فكرى و عقلى گشته و بدون پيامبران هم توان درك آنچه را كه بايد بداند و بشناسد، دارد. با اين همه رشد عقلى بشريّت به معناى محو مفاسد، انحرافات و كجروى ها نيست و شرك با چهره هاى جديد هم چنان به حيات خود ادامه مى دهد، آيا تاريخ بر همين سياق و با فراز و نشيب هاى هميشگى اش به پيش خواهد رفت؟ ديدگاه نهج البلاغه از اين مرحله به بعد، حائز ويژگى هاى خاصى است كه تبيين آنها براى فهم انجام تاريخ، ضرورى مى نمايد.

در خطبه هاى متعددى از نهج البلاغه، به مناسبت هاى مختلف از گروهى «بندگان برگزيده» با عنوا ن «حجت هاى خدا» ياد شده است. اين افراد در شمار انبياء نيستند و نيز رسالتى كه بر دوش پيامبران است، بر عهده ندارند، اما جانشينان معنوى پيامبران و تداوم بخش راه آنان محسوب مى شوند. در خطبه بيستم نهج البلاغه به اين مطلب تصريح شده است: «و تبليغ نمى كند از جان ب خدا، بعد از رسولان، مگر بشر»40 از ديدگاه على عليه السلام، اين گروه، پس از خاتمه بعثت پيامبران، راهنمايان بشريت مى باشند، امّا با تفاوت هايى آشكار، از جمله آن كه، ممكن است مردم حتى آنها را نشناسند، امّا حضورشان در اجتماع بشرى، حافظ سنت هاى خداوندى است: «و همواره براى خدا در پاره اى از زمان بعد از پاره اى ديگر و در روزگارهايى كه آثار شرايع در آنها گم گشته، بندگانى هست كه با آنان در انديشه هايشان راز مى گويد و در حقيقت عقل هاشان با آنها سخن مى فرمايد. (اينان) چراغ را به روشنايى بيدارى و هشيارى در ديده ها و گوش ها و دل ها مى افروزند، روزهاى خدا را يادآورى مى كنند و از عظمت و بزرگوارى او مى ترسانند؛ آنان، مانند راهنمايان در بيابان ها هستند كه هر كه از وسط راه برود، راه او را مى ستايند و به رهايى مژده اش مى دهند و هر كه به طرف راست و چپ برود راه را براى او مذمّت كرده، از تباه شدن بر حذرش مى دارند و با اين اوصاف، آنها چراغ هاى آن تاريكى ها و راهنمايان آن شبهه ها هستند».41

امام عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايند: «خداوند براى خير و نيكو، اهلى و براى حق ستون هايى و براى طاعت و بندگى، نگاه دارندگانى قرار داده است و شما را در هر طاعت، از طرف خدا مددى است كه زبان ها را گويا و دل ها را مطمئن مى سازد... و بدانيد، بندگان خدا كه نگه دارنده علم خدا هستند آن چه را كه بايد نگاه داشته شود، حفظ مى كنند و چشمه هاى آن را جارى مى گردانند».42 در همين خطبه، عامل برترى و برگ زيدن آنان، چنين تبيين شده است: «آنان مانند برترى تخم و دانه هستند كه پاك مى شود، از آن فرا مى گيرند و دور مى ريزند؛ آن تخم را «پاك كردن» جلوه داده «و آزمايش» پاكيزه گردانيده است».43 در جايى ديگر، خطاب به كميل بن زياد مى فرمايند: «زمين، خالى و تهى نمى مان د از كسى كه به حجّت و دليل، دين خدا را برپا دارد؛ يا آشكار و مشهود است يا ترسان و پنهان، تا حجّت ها و دليل هاى روشن خدا از بين نرود و ايشان چندند و كجايند؟ به خدا سوگند از شمار بسيار اندك هستند و از منزلت و بزرگى، نزد خدا بسيار بزرگوارند. خداوند به ايشان حجّت ها و دليل هاى روشن خود را حفظ مى كند تا آنها را به مانندانشان سپرده و در دل هايشان كشف نمايند. علم و دانش با بينايى حقيقى يك با ره به ايشان رو آورده و با آسودگى و خوشى يقين و باور به كار بسته اند... آنان خلفا و نمايندگان خدا هستند در زمين كه به سوى دين او مى خوانند».44

بدين ترتيب، از ديدگاه على عليه السلام، سنت ها و شرايع خداوندى نيازمند حفظ و تقويت و دفع سموم و آفات است و اين وظ يفه را اين گروه از بندگان برگزيده خدا به انجام مى رسانند. اين مستلزم آن است كه خداوند، هدايت تشريعى اش را با خاتمه بعثت، به پايان نرساند و گوش هوش و عقل و روح انسان ها كه نياز به تذكرات مداوم و نهيب هاى پى در پى دارد، از تداوم هدايت الهى، بى بهره نگذارد. اين نمايندگان، عهده دار استمرار هدايت الهى اند و علم و آگاهى و روشنايى خود را به عده اى ديگر كه بتوانند چنين رسالتى را بر دوش گيرند، منتقل مى نمايند.

اين بخش از سخنان على عليه السلام با بخش ديگرى كه در خصوص «آل محمدصلى الله عليه وآله، اهل بيت، اهل حق و اهل قرآن» كه گروهى مشخص از همان بندگان برگزيده اند سخن مى گويد، ملازمتى خاص دارد، چه اين كه، هر دو در سومين مرحله تاريخى بشر و به عنوان زمينه هاى انجام تاريخ، مورد توجه قرار مى گيرند، اهل بيت، در سخن على عليه السلام ويژگى هايى دارند كه آنان را از سايرين متمايز كرده است:

«آل پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت و خزانه دانش آن وجود محترم هستند و مرجع حكمت هاى آن جناب و حافظ كتاب هايش مى باشند و مانند كوه هايى هستند براى دينش... هيچ يك از اين امّت با آل محمدصلى الله عليه وآله قابل قياس نبوده و كسانى كه هميشه از نعمت و بخشش ايشان بهره مندند، با آنان برابر نيستند. آل محمّدصلى الله عليه وآله، اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند... دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع كرده و وا ماندگان به ايشان ملحق مى شوند و خصائص امامت در آنان جمع و حق ايشان است و درباره آنان وصيّت و ارث بردن ثابت است. در اين هنگام، حقّ به سوى اهل برگشته، به جايى كه از آن خارج شده بود، منتقل گرديد».45 برخوردارى از علم و معرفت ويژه، بارزترين خصيصه آنان است و احاطه بر احكام و سنت هاى خداوندى، آنان را محور حق جويى و حق يابى قرار مى دهد: «ابواب علم و معرفت و راه روشن نزد ما اهل بيت مى باشد».46

«ما از شجره نبوّت هستيم، از خاندانى كه رسالت و پيغام الهى در آن جا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آن جا بوده و ما معادن معرفت و دانش و چشمه هاى حكمتيم».47 «موقعى كه در تاريكى گمراهى و نادانى بوديد به سبب ما هدايت شديد و به راه راست قدم نهاديد و بر كوهان بلندى سوار شديد و به واسطه ما از تيرگى هاى شب هاى آخر ماه، وارد روشنايى صبح شديد».48 «ما اهل بيت، چون پيراهن تن او، و ياران راستين او، و خزانه داران علوم و معار ف و درهاى ورود به آن معارف هستيم و داخل خانه ها نمى توان شد مگر از درهاى آنها. پس كسى را كه از غير درها وارد خانه ها شود، دزد مى نامند.

آيات قرآن آن چه در مدح و منقبت علم و هدايت است درباره ايشان نازل شده و آنان گنج هاى خداوند بخشنده هستند».49 «آل محمد ز نده كننده علم و دانايى و از بين برنده جهل و نادانى هستند، حق را مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند، ايشان ستون هاى اسلام و پناهگاه هاى آن هستند. به وسيله ايشان حق به اصل و موضع خود باز مى گردد و باطل و نادرستى از جاى آن دور و نابود شود... دين را شناختند، شناختنى كه از روى دانايى و رعايت نمودن است نه شناختنى كه از روى شنيدن و نقل كردن باشد».50

با اين حال تصريح شده كه علم و معرفت مذكور، علم غيب نيست و نبايد انسان را از اين جهت دچار شبهه نمايد. در همين ارتباط، اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ به مردى كه او را به داشتن علم غيب توصيف كرده بود، فرمود: «آن چه گفتم علم غيب نيست، بلكه تعلّم و آموختنى است از صاحب علم و دانش و علم غيب منحصر است به دانستن وقت قيامت و آن چه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است... غير از اينها، پس علمى است كه خداوند به پيغمبر خود ياد داد و او هم به من آموخت».51 در اين جا بار ديگر، يك تسلسل تاريخى مورد تأكيد قرار گرفته كه بر اساس آن نقش اهل بيت، تداوم نقش پيامبران معرفى مى شود و اين گوياى اهميت ويژه اهل بيت «در حفظ تعادل دين و جلوگيرى از انحراف و كجروى هايى است كه همواره دين را تهديد مى كند».52

از اين رو اهل بيت، پيشوايان و امامان مردمند و از وراثت معنوى برخوردارند كه از خدا به پيامبر و از وى به امامان منتقل مى شود: «كتاب و حكمت و علم از آن ماست و خانه خدا و مسكن اسماعيل و مقام ابراهيم از آن ماست».53 تا كنون هيچ محقق كلامى، تاريخى، فقاهتى و ... چه در زمان خود ائمه عليه السلام و چه در قرون و اعصار بعدى نتوانسته اند در علوم و معارف آنان اشكال و اعتراضى وارد نمايند. از نظر شناخت عقايد و احكام و ساير معارف اسلامى، روشن است كه ائمه در عالى ترين مقام بوده اند و ... اتصال آنان به معدن و حى، حقيقتى ثابت شده است.54

بدين ترتيب، بر انسان ها فرض است كه امامانشان را بشناسند تا راه هدايت را گم نكنند: «از شما هر كه بر خوابگاه خود بميرد در حالى كه به حقّ پروردگارش و حق پيغمبر و فرستاده او و حق اهل بيتش شناسا باشد، شهيد است».55 «جز اين نيست كه ام امان، قائم مقام خداوند بر آفريدگان و متولى امور و مراقب آنها بوده، به شئون و احوالشان مى پردازند و نيز نقيب و سرپرست و معرف بندگان و عارف به حال آنها مى باشند. داخل بهشت نشود مگر كسى كه امامان را بشناسد و آنها بشناسندش و در دوزخ داخل نگردد جز كسى كه نه ا و امامان را بشناسد و نه امامان وى را».56

به طور كلى، آن چه سخنانى كه در خصوص اهل بيت و آل محمدعليه السلام و نقش ويژه آنها در نهج البلاغه آمده است، شامل نوزده خطبه است كه برخى از نامه ها و سخنان امام عليه السلام در محافل خصوصى را نيز بايد بر آن افزود، آشن ايى با نحوه توصيف و تبيين اين نقش ويژه توسط على عليه السلام، براى شناخت پايان تاريخ از ديدگاه ايشان، بسيار ضرورى است، همان چيزى كه شيعيان او، آن را «پايان اميدبخش تاريخ» مى دانند و در چند خطبه نهج البلاغه، صراحتاً بدان اشاره شده است. اين پايان اميدبخش، بر اساس اراده و مشيّت خداوند و به دست يكى از امامان، از نسل اهل بيت تحقق مى يابد: «دنيا بر ما بازگردد و مهربانى نمايد، مانند شتر بدخو و گازگير به بچه خويش. به درستى كه خداوند اراده كرده است كه بر مستضعفين، منّت گذارد و آنها را وارث و پيشوايان روى زمين قرا ر دهد»57 (قصص/5).

اين بازگشت زمانى صورت مى گيرد كه حق و راستى از جايگاه واقعى خود دور گشته و فتنه هاى فراوان به مردم روى آورده است. راه هاى روشن حق نزد اهل بيت است، اما اين راه ها در گرد و غبار فتنه ها گم شده و تشخيص آن دشوار مى گردد تا زمانى كه «موعود»، بر اساس سنّت تغييرناپذير خداوندى قيام كند و از اين رو، طولانى نشدن آن نبايد موجب يأس گردد: «مدتى كه خواست خداوند است درنگ خواهيد نمود تا اين كه خداوند آشكار گرداند كسى را كه شما را گرد آورد و از پراكندگى رهاند. پس به امام حاضر كه به دنيا اقبال نكند، طمع نداشته باشيد و از امام زمان عليه السلام كه غائب است نااميد نگرديد، زيرا ممكن است يكى از دو پاى او از جاى در رفته بلغزد و پاى ديگرش بر جاى ماند و هر دو پايش ب رگردد تا ثابت و استوار شود. آگاه باشيد مثل آل محمدصلى الله عليه وآله مانند ستارگان آسمان است كه هر زمان ستاره اى ناپديد شد، ستاره اى آشكار مى گردد. پس چنان است كه نعمت هاى خداوند در شما كامل گشته و آنچه آرزو داريد به شما ارائه داده است».58

ظهور منجى به يك معنا علامت پايان تاريخ بشرى و در معناى ديگر آغاز فصل جديدى از آن است كه به قيامت منتهى مى شود و با تحولاتى عميق همراه است كه به دليل اوضاع و شرايط حاكم بر جامعه انسانى در آن دوران است. در اين زمان «اسلام غريب گردد و دم خود را به حركت درآورده، جلو گر دنش را به زمين بچسباند».59 اين امر كه ظهور مصلحان، همواره در شرايط حاد اجتماعى صورت مى گيرد، امرى بديهى است اما نكات مندرج در سخنان على عليه السلام حاكى از آن است كه در زمان مورد بحث، اوضاع به گونه اى است كه هر گونه تغيير اساسى و عميق جز با تحولاتى سخت و زير و رو كننده، محقق نخواهد شد: «خداوند به وسيله مردى از ما خاندان پيغمبر، فتنه را مى شكافد آن سان كه پوست را بر تن كسى كه به شكنجه در چرم گاوش، گرفته اند، مى شكافند».60 «تا اين كه جنگ و خونريزى سخت به شما رو آورد، به طورى كه دندان هايش را آشكار گرداند» 61 «جام لبريز شوكران مرگ به كامشان مى ريزد و جز زخم شمشير برّان عطايشان ندهد».62 مصلحى كه اين گونه قيام مى كند «حاكمى غير طايفه پادشاهان [است كه ] كارگردانان آنها را به بدى اعمال و كردارشان بازخواست مى نمايد».63 زيرا وى «باقى مانده حجت هاى خدا و جانشين جانشين هاى پيغمبران او مى باشد».64

در اين دوره، مردم، حق و باطل را جاى گزين يك ديگر كرده و در شرايطى قرار دارند كه پيش از آن، در عهد پيامبران لزوم بعثت انبياء را ضرورى مى ساخت، امّا اين بار منجى نه پيامبر، كه امامى است با همان رسالت ها. پيشوايى او بر جامع ه بشرى بسيارى از آمال انسان ها را محقق خواهد كرد: «چون وقت آن برسد، آقاى بزرگوار و پيشواى دين، مستقر و پابرجا گردد، پس نزد آن بزرگوار گرد آيند چنان كه پاره هاى ابر در فصل پاييز، گرد آمده به هم مى پيوندند».65 «سپر حكمت پوشيده و آن را با شرايطش كه عبارت اس ت از توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود را براى آن فرا گرفته»66 «هواى نفس را به هدايت و رستگارى برمى گرداند زمانى كه مردم هدايت را به هواى نفس تبديل كرده باشند و رأى را به قرآن برمى گرداند، زمانى كه مردم قرآن را به رأى و انديشه مبدل كرده باشند».67 «زمين پاره هاى جگرش را براى او بيرون خواهد آورد و كليدهايش را تسليم آن بزرگوار مى نمايد، پس عدالت و دادگسترى در روش مملكت دارى را به شما مى نمايد و متروك شده از كتاب و سنت را زنده مى كند».68

به بيان امروزى، نگرشى تكاملى و خوش بينانه، ديدگاه تاريخى نهج البلاغه را تكميل مى كند. بر اساس اين ديدگاه، ظهور امام موعودعليه السلام و استقرار او در مسند حاكم جامعه، سبب اعتدال در جنبه هاى مادى و معنوى جامعه بشرى و پيشرفت آن خواهد شد. اين امر ميسر نمى شود مگر به سبب آن كه امام موعود، خود، از ذخاير معرفت و حكمت برخوردار بوده و به دليل اتصال به منبع الهى، از فيوضات و عنايات او نيز بهره مند است و لذا از اين رو، مسلّماً اين اعتدال تحقق پيدا خواهد كرد، چيزى كه بشر هيچ گاه، به طور كامل از آن بهره مند نبوده است. از اين پس، انسان با همان ويژگى هاى هميشگى، امّا در عرصه اى نوين، به حيات خود ادامه مى دهد. اين عصر جديد به قيامت منتهى مى شود؛ عرصه اى كه بشر تمام تاريخش را عرضه مى كند تا درباره آن قضاوت شود.

مفهوم تاريخ در نهج البلاغه

تاريخ در نهج البلاغه، عرصه نبرد، كشاكش و آزمايش انسان هاست و پيروز و سربلند كسى است كه موفق به طى اين مسير بر مبناى معيارهاى الهى شود. شكل گيرى تاريخ، به دست انسانها و بر اساس سنّت خداوندى صورت مى گيرد و اين سنّت عبارت است از هدفى الهى كه در آفرينش و تكوين انسان مستتر است و انسان ها در تمام طول تاريخ و در آن چه كه مى آفرينند، به سوى آن حركت مى كنند. تاريخ در اين نگرش، تذكر، معرفت و آزمايش الهى است. «آزمايشى كه انتزاعى نيست و در وقت صورت مى گيرد. معرفت آدمى تاريخ او را رقم مى زند و موجودات ديگر، چون معرفتى ندارند، تاريخ هم ندارند».69

در فهم تاريخ نگرى نهج البلاغه، دو مفهوم «دنيا و آخرت» كليدى و حسّاس است. واژه دنيا بيش از 265 بار در نهج البلاغه به كار رفته و ده ها وصف براى آن بيان شده است.70 آنچه كه در توصيف دنيا آمده، مانند «سراى آزمايش و عبرت» و «عرصه نبرد حق و باطل»، همان نگاهى است كه تاريخ را از اين ديدگاه، معنا مى كند. بر اين اساس، حتى تقسيم بندى انسان ها و رتبه بندى آنها، بر اساس نوع برداشت و درك آنان از دنيا صورت مى گيرد. دنياى مذمت شده در اين مفهوم، مظاهر مادى اين جهان نيست، بلكه عبارت ا ست از دلبستگى ها، وابستگى ها و بند و زنجيرهايى كه بر دست و پاى آدمى سنگينى كرده و حركت تكاملى او را به تعويق انداخته يا متوقف مى سازد. آدمى بايد بداند كه دنيا، وسيله است نه هدف، چون اگر آن را هدف خود بداند از درك و دريافت قدر و منزلت خود باز مى ماند.

تما م زشت كارى هاى آدمى در طول تاريخ به دليل آن بوده كه وى دنيا را «منزلگاه آخر» پنداشته و شيطان نيز با وسوسه هايش، آن را آراسته تر جلوه داده است، دنيا را بايد در حد مسير گذر ديد و مزرعه كشت و نه بيشتر، دنيا «سراى فنا و نيستى» است، براى آن و اهلش رخت بربستن مقدر گرديده است... پس كوچ كنيد از آن و از بهترين متاع خود توشه برداريد و در آن بيش از حاجت نطلبيد و از آن زيادتر از آن چه به شما رسيده نخواهيد».71 «دنيا سراى گذشتن است نه سراى ماندن و مردم در آن دو دسته اند: دسته اى خود را در آن بفروشند پس خويش را هلاك گ ردانند و دسته اى خود را بخرند، پس خود را برهانند».72 «دنيا براى ديگرى آفريده شده و براى خود آفريده نشده است».73 خود را فروختن و خود را خريدن، در اين منطق چه معنايى مى تواند داشته باشد. جز آن كه بگوييم انسان شناسى ژرف نهفته در اين ديدگاه، پايه و اساس جهان بينى آن است.

در حقيقت، اين همه تأكيد بر عبرت گرفتن از گذشتگان و انديشيدن در عوامل انحطاط يا ترقى آنان، به دليل همين نگرش خاص به تاريخ است. «اين صفت تاريخ، حتى در عناوين كتاب هاى تاريخى دوره اسلامى نيز منعكس شده است؛ در عناوينى، چون مروج الذهب و معادن ال جوهر، التنبيه والاشراف، تجارب الامم، تجارب السلف، العبر و ...»74 دنيا محل وابسته شدن نيست: «داستان شما و دنيا، هم چون داستان مسافرينى است كه به راهى مى روند و گويا راه را به پايان رسانده اند و نشانه اى را منظور خويش قرار داده و به آن رسيده اند».75 اين را ه پايانى مشخص دارد كه از همان ابتدا به بشر گوش زد شده، اما مانع آزادى عمل او نشده است. كسى كه با جملات مذكور، در توصيف دنيا سخن مى گويد، هنگامى كه نزد او از بى ارزشى و نكوهيده بودن دنيا سخن به ميان مى آيد، اشتباه و شبهه را چنين تصحيح مى كند: «اى نكوهنده دنيا كه به نيرنگ او فريفته شده اى... تو بر آن جرم مى نهى يا دنيا بر تو جرم مى نهد؟... دنيا سراى راستى است براى كسى كه آن را باور دارد و سراى ايمنى است براى كسى كه فهميد و آنچه را كه خبر داد، دريافت و سراى توانگرى است براى كسى كه از آن توشه بردارد و سراى پند است براى كسى كه از آن پند گيرد، جاى عبادت و بندگى دوستان خدا و جاى نماز گزاردن فرشتگان خدا و جاى فرود آمدن وحى خدا و جاى بازرگانى دوستداران خداست كه در آن رحمت و فضل به دست آورده و سودشان بهشت است».76

اين انسان است كه به دنيا مفهوم مى بخشد. آن را مذموم مى كند يا پسنديده، هدف مى كند يا وسيله و از اين رو، مسئول اعمال خويش است و بايد در مقابل آن پاسخ گو باشد. بهانه اى براى او نيست، چه، بارها و بارها رسولانى آمدند و طبع آسوده طلبش را به حركت وا داشتند و ذهن خفته اش را به انديشيدن و اگر اين عامل نبود، تاريخ بشرى حركت و تكاملى را تجربه نمى كرد، از اين لحاظ دنيا براى انسان چون ميدان مسابقه است: «به شما در ميدان وسيع مسابقه مهلت داده تا براى به دست آوردن چوگان، از يك ديگر سبقت گيريد. پس بندهاى جامه ها را محكم ببنديد... انديشه كار با ميهمانى جمع نمى شود» .77 اين مهلت براى نجات از گمراهى است: «براى رهايى از گمراهى مهلت داده شده، مانند فرصتى كه به كسى كه رضا و خشنودى يك ناراضى را جلب نمايد مى دهند و تاريكى هاى شبهات از آنان برداشته شده است و به حال خود گذاشته شده اند براى آماده شدن، مانند آماده و لاغر كردن اسب هاى نيكو براى پيشى گرفتن در ميدان مسابقه، فكر و انديشه در به دست آوردن حق و حقيقت و شتاب كردن در فرا گرفتن نور علم و دانش در مدت زندگانى تا رسيدن اجل كه فرصتى در دست است».78

انسان در دنيا تاريخ را مى سازد و اين تاريخ دنيوى اوست كه آخرتش را شكل مى ده د. دنيا و آخرت در حقيقت تاريخ او هستند و او در اين تاريخ نقش اصلى را ايفا مى كند. در اين جا اگر سخن از سنت خداوندى است، مقصود آن نيست كه خداوند به دست خويش در تاريخ دخالت كرده و عاملى از عوامل مؤثر در آن است. اراده او در قالب آفرينش جلوه مى كند و او خود، انسان ها را به مطالعه اين جلوه ها فرا مى خواند تا هم خود را بشناسند و هم خدا را. خودشناسى، محور زرين اين تاريخ است 79 و هدفى اوليه كه براى نيل به هدفى والاتر مورد تأكيد قرار مى گيرد. «تاريخ جهان به صورتى كه در قرآن و نهج البلاغه و آثار بعضى از مورخان اس لامى عنوان شده است، تاريخ قرب و بُعد انسان نسبت به مبدأ عالم و آدم است... تاريخ جهان به نحوى كه در اسلام ظهور مى كند، تاريخ حكومت اسماى الهى است و اين آدمى است كه آن اسماء را مى شناسد و مظهر آن است و به همين جهت موجود تاريخى است... طى فاصله ميان اسفل و ا على همان تاريخى بودن است».80

نگرش به تاريخ در نهج البلاغه، نگرشى است كه از خدا آغاز شده و به خدا ختم مى شود. همه چيز فانى است الّا او و او اصل است و غير او، همه فرع. مقام انسان ارجمند است به شرط آن كه آن را بشناسد. حجت بر او تمام و ادلّه بسيار بر او عرضه شده، اما در نهايت، باز هم خود اوست كه بايد راه خويش را برگزيند. او راه هاى بسيارى را آزموده و مى آزمايد و تاريخ به تمامى، مجموعه گزينش ها و آزمايش هاى اوست كه هويت و چگونه بودنش را هم مى نماياند و هم مى سازد.

منابع

- ثقفى، ابن هلال، الغارات، ترجمه: محمدابراهيم آيتى

- جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1357) ج 2.

- جوادى سعدى شاهرودى، محمد، مجموعه مقالات همايش دين و دنيا از منظر امام على(ع) مقاله «رابطه دنيا و آخرت از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه» انتشارات دانشگاه علوم پزشكى اصفهان زمستان 79.

- داورى اردكانى، رضا، دانشنامه امام على(ع)، زير نظر على اكبر رشاد (تهران، مركز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر سال 1380) ج اول، حكمت و معرفت «مقاله تاريخ و معرفت تاريخى».

- سروش، عبدالكريم، حكمت و معيشت، (تهران، موسسه فرهنگى سراج، 1375).

- شمس الدين، محمد مهدى، «حركت تاريخ از ديدگاه امام على عليه السلام» ترجمه محمدرضا ناجى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380).

- فيض الاسلام، سيد علينقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، (بى جا، بى نا، بى تا) خطبه اول.



1. دانشجوى دكترى تاريخ اسلام - دانشگاه الزهراء .

2. سيد علينقى فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، (بى جا، بى نا، بى تا) خطبه اول، ص 26.

3. بقره (2) آيه 30.

4. خطبه قاصعه، ص 777.

5. همان، ص 778.

6. همان، ص 780 - 781.

7. محمد مهدى شمس الدين «حركت تاريخ از ديدگاه امام على عليه السلام» ترجمه محمدرضا ناجى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380) ص 70 - 69.

8. خطبه قاصعه، ص 780.

9. همان.

10. خطبه اشباح، ص 263.

11. همان.

12. خطبه قاصعه، ص 784.

13. همان، ص 787.

14. محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1357) ج 2، ص 170 - 171.

15. خطبه قاصعه، ص 796 - 797.

16. عبدالكريم سروش، حكمت و معيشت، (تهران، موسسه فرهنگى سراج، 1375) ص 204.

17. اعراف (7) آيه 172.

18. خط به اول، ص 34.

19. رضا داورى اردكانى، دانشنامه امام على(ع)، زير نظر على اكبر رشاد (تهران، مركز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر سال 1380) ج اول، حكمت و معرفت «مقاله تاريخ و معرفت تاريخى»، ص 307.

20. خطبه 90، ص 264.

21. ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه: محمدابراهيم آيتى، ص 74.

22. رضا داورى اردكانى، پيشين، ص 295.

23. خطبه دوم، ص 43 - 44.

24. خطبه اول، ص 34.

25. ابن هلال ثقفى، پيشين، ص 57.

26. همان، ص 74.

27. محمدمهدى شمس الدين، پيشين، ص 43.28. خطبه اشباح، همان؛ نيز خطبه 85، ص 207.

29. حديد: 25.

30. بقره: 129.

31. اعراف: 157.

32. رضا داورى اردكانى، پيشين، ص 296.

33. خطبه قاصعه، ص 793.

34. خطبه 98، ص 294.

35. خطبه قاصعه، ص 796.

36. خطبه اول، ص 37.

37. ابن هلال ثق فى، پيشين، ص 70 - 71.

38. همان.

39. خطبه 85 .

40. خطبه 20، ص 79.

41. خطبه 213، ص 705 - 706.

42. خطبه 205، ص 677 - 678.

43. همان.

44. حكمت 139، ص 1157 - 1159.

45. خطبه دوم، ص 44 - 46.

46. خطبه 119، ص 371.

47. خطبه 108، ص 337 - 338.

48. خطبه چهارم، ص 55 - 56.

49. خطبه 153، ص 480 - 481.

50. خطبه 239، ص 826 - 827.

51. خطبه 128، ص 399 - 400.

52. محمدتقى جعفرى، پيشين ص 278.

53. ابن هلال ثقفى، پيشين، ص 69.

54. محمدتقى جعفرى، پيشين، ص 277.

55. خطبه 232، ص 79 6.

56. خطبه 152، ص 471.

57. حكمت 200، ص 1181.

58. خطبه 99، ص 296 - 297.

59. خطبه 181، ص 597.

60. ابن هلال ثقفى، پيشين، ص 25.

61. خطبه 138، ص 425.

62. ابن هلال ثقفى، پيشين.

63. خطبه 138.

64. خطبه 181.

65. حديث 1، ص 1202.

6 6. خطبه 181.

67. خطبه 138، ص 424.

68. همان، ص 425.

69. رضا داورى اردكانى، پيشين، ص 411.

70. محمدجوادى سعدى شاهرودى، مجموعه مقالات همايش دين و دنيا از منظر امام على(ع) مقاله «رابطه دنيا و آخرت از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه» انتشارات دانشگاه علو م پزشكى اصفهان زمستان 79.

71. خطبه 45، ص 132.

72. حكمت 128، ص 1150.

73. حكمت 455، ص 1298.

74. رضا داورى اردكانى، پيشين، ص 301.

75. خطبه 98، ص 293.

76. حكمت 126، ص 1149.

77. خطبه 211، ص 693 - 694.

78. خطبه 82 (غرّا)، ص 187 - 188.79. عبدالكريم سروش، پيشين، ص 63 - 64.

80. رضا داورى اردكانى، پيشين، ص 301.


/ 1