سیاست از دیدگاه علی (ع) و روش حکومتی آن حضرت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست از دیدگاه علی (ع) و روش حکومتی آن حضرت - نسخه متنی

محمد حسین مشایخ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سياست از ديدگاه على (ع) و روش حكومتى آن حضرت

دكتر محمد حسين مشايخ فريدنى‏

امير المؤمنين عليه السلام در مقام رهبرى سياسى

روى الدّيلمى عن عمّار و أبى ايّوب عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله أنّه قال: «يا عمّار إن رايت عليّا قد سلك واديا و سلك الناس و اديا غيره، فاسلك مع على ودع النّاس. إنّه لن يدلّك على ردىّ و لن يخرجك من الهدى» ديلمى از عمار بن ياسر و ابى ايوب انصارى روايت كرده است كه رسول خداى صلى اله عليه و آله چنين فرمود: «اى عمار اگر ديدى كه على از راهى رفت و همه مردم از راه ديگر تو با على برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان على هرگز ترا به راه هلاكت نمى‏برد و از شاهراه رستگارى خارج نمى‏سازد ».

كنز العمال، ج 12، حديث 1212، چاپ حيدر آباد .

اين مقاله شامل مطالب ذيل است: سياست در عرف استعمار تفرقه و نفاق نخستين جمهورى اسلامى خليفة اللَّه وظايف مقام خلافت‏حكومت عدل و مساوات روش رهبرى اداره جهان اسلام تقسيمات كشور امور مالى پليس امور دفترى دستگاه دادگسترى ارتش خطبه‏هاى سياسى تغيير مركز خلافت آموزش كارمندان دولت فرمان مالك اشتر اصالت اين فرمان ختم مقال

مقدمه

شرح آراء سياسى و برنامه‏هاى ادارى و روش كشوردارى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، هدفها و مقاصد او از قبول زمامدارى و روابط سياسى و بازرگانى و فرهنگى دولت او با ساير دولتها و ملل عالم و نيز بحث و اظهار نظر در علل عصيان ناكثين و مارقين و قاسطين كه منجر به جنگهاى داخلى و مهاجرت امام على (ع) از مدينه به عراق و شهادت وى در كوفه و انتقال قدرت به معاويه... گرديد در يك كتاب يا يك مقاله نمى‏گنجد و به قول مولوى :




  • گر بريزى بحر را در كوزه‏اى
    چند گنجد قسمت يك روزه‏اى‏



  • چند گنجد قسمت يك روزه‏اى‏
    چند گنجد قسمت يك روزه‏اى‏



مع ذلك اشارت بنياد محترم نهج البلاغه را مغتنم شمرده مقاله حاضر را تقديم مى‏دارد باين اميد كه فتح بابى شود و رمز آشنايان كلمات امير مؤمنان نارسايى سخن اين ضعيف را جبران فرمايند و در شرح روش كشوردارى و ويژگيهاى سياست روحانى آن حضرت كه محور تقوى و عدالت در جهان و اساس و محرك تداوم سازندگى و انقلاب در اسلامست كتب و مقالاتى بزبان فارسى مرقوم دارند .

سياست در عرف استعمار

از قرن پانزدهم ميلادى كه آسيا و آفريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه‏جوى غربى شد، علاوه بر بدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژه‏ها و اصطلاحات تازه‏يى نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه « سياست» است. اين كلمه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربيت به كار مى‏رفت ولى در عصر استعمار و بر اثر رفتار رياكارانه غربى‏ها با ملل شرق بخصوص عربها و ايرانيها اكنون غالبا در معنى نفاق و دورويى و فريب استعمال مى‏شود .

درست از سال 1498 كه دريانورد پرتقالى «واسكودوگاما» دماغه «اميدنيك» را در جنوب آفريقا دور زد و راه دريائى اروپا را به هند كشف كرد و در بندر هوگلى (نزديك كلكته) فرود آمد پاى استعمار غربى هم به آسيا و آفريقا باز شد .

ابتدا پرتقاليها، اسپانيائيها و هلنديها، سپس انگليسى‏ها، فرانسوى‏ها، روسها، آلمانى‏ها، ايتاليائيها و بلژيكى‏ها و... و سرانجام امريكائيها با بكار بردن تمام روش‏هاى استعمارى نوين و سرانجام با نيروهاى نظامى به آسيا و آفريقا پا گذاشته و شروع به جذب ثروتهاى طبيعى و معدنى و تأسيس كمپانيهاى يك مليتى و چند مليتى و در دست گرفتن بازارهاى محلى و احداث خطوط مخابراتى و استراتژيكى زمينى و دريايى كردند . اما از همه خطرناكتر استعمار فكرى بود. آنها نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و رؤساى عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاى شرق را پايگاهى براى سلطه هر چه بيشتر خود در مى‏آوردند بلكه بر مقدسات و فرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگهاى دقيق جوانان را به سوى كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيلكرده در مدارس جديد را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى كه اين طبقه بر اثر خالى شدن از فرهنگ درونى خود به تحقير دين و شعائر ملى و اخلاق و فرهنگى كشور خويش برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خود باختگى و خود فراموشى بودند و سد محكمى را در برابر استعمار تشكيل مى‏دادند تخطئه كرده و از اصل و بن بر مى‏انداختند .

برنامه‏هاى استعمار، كهنه و نو، در آسيا و آفريقا، در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، اگر چه در وسايل و ابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها يك‏هدف را دنبال مى‏نمودند: تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاى اسلامى و بدنبال آن از بين بردن ريشه‏هاى مذهبى و حاكم كردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى .

اين ماجراى تلخ و اين جريان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد . به همين جهت مى‏بينيم كه امام على (ع) كه نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ و درستكار است در خطبه‏ها و نامه‏هاى گراميشان اين جريان را معرّفى و سردمداران آن را با شديدترين عبارات مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و حزب شيطان مى‏خواند، ايشان در خطبه‏اى مى‏فرمايند: اينان هم خود گمراهند و هم ديگران را گمراه ميكنند. خود خطا كارند و ديگران را نيز به راه خطا مى‏برند. به رنگهاى مختلف در مى‏آيند و براى فريب شيوه‏هاى بسيار بكار مى‏گيرند. به هر وسيله در پى شما هستند و در هر كمين‏گاه در انتظار شما نشسته‏اند .

دلهايشان بيمار است اما چهره‏هائى شسته و پاكيزه دارند. به آهستگى گام برمى‏دارند اما آرام آرام مثل مرض در تن شما مى‏خزند. وصفشان به دوا و حرفشان به شفا مى‏ماند اما كارشان درد بى‏درمانست. به آسايش ديگران حسد مى‏برند و بند بلا را محكم ميكنند و رشته اميد را مى‏گسلند. در هر راهى افتاده‏اى و بسوى هر دلى شفيعى و براى هر غصه‏اى اشكى آماده دارند. در ميان خود به يكديگر ثنا و ستايش وام مى‏دهند و انتظار معامله به مثل و پاداش دارند. در سؤال اصرار مى‏ورزند و ملامت كسان را بر سر جمع به رخ ايشان مى‏كشند و در صدور حكم اسراف مى‏ورزند. در برابر هر حقى باطلى و براى هر زنده‏اى كشته‏اى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده كرده‏اند . نوميدى را به آزمندى پيوند مى‏دهند تا بازارهاى خود را داير بدارند و كالاهاى پر زرق و برق خود را رواج دهند. باطل را در لباس حق بر زبان مى‏آورند و ناسره را بشكل سره باز مى‏نمايند و راه را آسان مى‏نمايند اما گذرگاههاى تنگ را پر پيچ و خم مى‏سازند. پس ايشان ياران ابليس و زبانه آتشند. «آنان حزب شيطانند و حزب شيطان بى‏گمان زيانكار خواهند بود» اين بينش زنده حضرت على (ع) است كه در آن زمان در مورد سياستمداران غير خدايى بيان داشته و اكنون كه استعمار با تمام چهره‏هاى نو و پيشرفته علمى به قيد آمده، مى‏بينيم بيان حال دولتمردان ظالم ستمگر جهان امروز است .

يك نگاه اجمالى به رهنمودهاى سياسى ماكياولى در كتاب «امير» يا خاطرات تاليران فرانسوى و مترنيخ اطريشى و پالمرستون و گلادستون و كرزن و ديسرائيلى و چرچيل نخست وزير انگلستان و ساير سردمداران سياست غرب در قرون‏اخير روشن مى‏سازد كه همه آنها در لزوم فدا كردن وسيله در راه هدف، و عدم اعتقاد به مبدء ثابت، و بى‏اعتنائى به مشروعيت مبادى و مقدمات اهداف سياسى متفقند، و سياست آنها چه در رژيم‏هاى سرمايه‏دارى و چه در رژيمهاى سوسياليستى، مذهبى و غير مذهبى (سكولاريسم ) ، هرگز بر اساس معنويت و اخلاق استوار نبوده است و اين همان راه بد فرجامى است كه در صدر اسلام بدست منافقان و بانيان مسجد ضرار و نويسندگان صحيفه مشؤومه و عمر و عاص‏ها و معاويه‏ها و زيادها... و ناكثين و مارقين و قاسطين اجراء مى‏شد و متأسفانه تاريخ اسلام بجز دوره‏اى كوتاه دستخوش فتنه‏انگيزى اين نابكاران بوده و رژيم‏هاى سلطنتى و موروثى و سرمايه‏دارى همه از دستاوردهاى همين شدادتها و انحرافات بوده است .

بعد از حكومت خلفاى راشدين، بر اثر درخواست شديد و هجوم مردم، حضرت على (ع ) خلافت و حكومت مسلمانان را بدست گرفت، نهج البلاغه داستان را چنين شرح مى‏دهد : فمارا عبنى إلّا و النّاس كعرف الضّبع إلىّ، يننالون علىّ من كلّ جانب مردم براى بيعت بسوى من ازدحام كردند و از انبوهى چون يال كفتار بودند .

فاقبلتم الىّ اقبال العود المطافيل على اولادها تقولون: البيعة البيعة بسوى من روى آورديد مانند ماده شتران كره‏دار كه بسوى بچه‏هاى خود شتاب گيرند و همه مى‏گفتند: بيعت. بيعت .

ثمّ تراككتم علىّ تداكّ الابل الهيم على حياضها يوم وردها، حتّى انقطعت النّعل و سقط الرّدأ. مانند شتران تشنه كه در كنار آبشخورهاى خود روزى كه نوبت آب خوردن آنهاست ازدحام مى‏كنند و يكديگر را تنه مى‏زنند، دور مرا گرفتند و به قدرى فشار آورديد كه بند كفش پاره شد و رداء از دوشم بيفتاد .

على (ع)، علاوه بر آنكه طبق نصوص متواتره از سوى پيامبر به جانشينى برگزيده شده بود رأى قاطبه صحابه را نيز همراه داشت علامه فقيه شيخ محمد اقبال لاهورى درين باره گويد: «على (ع) نمونه كامل مقام ولايت و خليفة اللّهى و جامع دو نيروى علمى و عملى بود و نفس عاقله او بر ملك ظاهر و باطن هر دو پادشاهى مى‏كرد»

به عبارت درست‏تر، امام على (ع) مقام خلافت را به امر خدا و رسول پذيرفت و گر نه شاهباز همتش از آن بلند پروازتر بود كه خود را در عرض ساير صحابه قرار دهد يا نعوذ بالله مانند ايشان شرف قربت و قرابت و صحبت با خالق را با شائبه جاه‏طلبى آلوده سازد. در خطبه «شقشقيه» مى‏فرمايد: فيا لله و للشورى: منى اعترض الرّيب فىّ مع الاوّل منهم حتّى صرت أقرن الى هذه الضّائر پناه مى‏برم به خدا ازين شورى (كه به وصيّت عمر تشكيل شده بود و امام (ع) با طلحه و زبير و سعد و عبد الرحمن و عثمان در آن شركت فرمود) چه كس گمان ميكرد كه من همطراز نخستين ايشان (ابو بكر) باشم كه حالا با اين گونه اشخاص همرديف شوم

وظايف مقام خلافت

حضرت على عليه السلام در تمامى دوره بيست و پنج ساله زمامدارى خلفاى قبل، با اين كه يقين داشت از ايشان براى زمامدارى شايسته‏تر است امّا براى پيشرفت اسلام و بهبود وضع مسلمانان از همكارى فكرى و ارائه پيشنهادهاى مفيد و مشاوره مضايقه نمى‏فرمود. خلفا مقام سياسى و روحانى را در خود جمع داشتند و رئيس دولت و كشور و بالاترين مقام نظامى بشمار مى‏آمدند. در دوران سى ساله خلفاى راشدين مقامى بنام وزارت وجود نداشت ولى پيوسته جمعى از مهاجرين و انصار بخصوص جنگجويان بدر و عشره بشره خليفه را در گرفتن تصميم‏هاى مهم كمك مى‏كردند و در حقيقت اعضاى شوراى رهبرى حكومت اسلامى بودند. بعض اين مشاوران وظائف خاص را به عهده مى‏گرفتند چنانكه على عليه السلام در عهد ابو بكر سرپرستى اسيران جنگى و اداره روابط عمومى و مراسلات را پذيرفته بود و عمر عامل صدقات و اجرائيات بود .

بعض صحابه امور فرماندهى و تجهيز دسته‏هاى ارتش و بعض ديگر سرپرستى غنائم جنگى را به عهده داشتند وعده‏اى هم عامل خراج و قاضى و استاندار و فرماندار ... مى‏شدند. مقر خلافت تا وقتى امام عليه السلام به كوفه رفت در مدينه بود و از آن پس مدينه اهميت سياسى خود را از دست داد. دفتر كار امير مؤمنان و محل ملاقات‏ها و مشاورات و رسيدگى به حسابها ابتدا مسجد مدينه و بعد مسجد كوفه بود،در آنجا با مردم نماز مى‏گزارد و بدون هيچ گارد يا پاسدارى در دسترس همه مراجعه كنندگان بود و با اين كه دو خليفه قبل از او را كشته بودند و او در يك شهر غريب و بين المللي بسر مى‏برد هميشه تنها حركت ميكرد .

حكومت عدل و مساوات

سياست اسلامى در عهد خلافت حضرت على (ع) اين بود كه تعصبات قبيله‏ى و نژادى ذوب شود و بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان مسلمانان، يك ملت و امت هم كيش و متحد الهدف و هم زبان بوجود آيد. (چنانكه با وضع قواعد نحو، زبان عربى را از فساد حفظ فرمود و آنرا براى اين كه زبان مشترك مسلمانان شود آماده نمود) اين وحدت و برابرى حتى غير مسلمانان را كه به قوانين و رژيم حكومت اسلامى گردن نهاده بودند شامل مى‏شد و فى المثل در دادگاه قضاء بين يك مسلمان و يك ذمّى برابرى كامل وجود داشت .

در عهد سه خليفه پيش به قوميت عربى توجه خاص مبذول مى‏شد و بين عرب و موالى فرق مى‏گذاشتند. مثلا عمر توصيه ميكرد عربها در بلاد مفتوحه خصوصيّات نژادى خود را حفظ كنند و با غير عرب نياميزند. وى دستور داد در شبه جزيره عربستان غير از عربهاى مسلمان كسى باقى نماند تا افكار تازه در بين عربها پيدا نشود، به خواندن و نوشتن و كسب علم (حتى علوم اسلامى) و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود و براى حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتى نمى‏خواست دامنه فتوحات گسترده شود. به موجب روايات اهل سنت، عمر در تقسيم عطاء بين مجاهدين بدر با ساير مجاهدين فرق مى‏گذاشت و سهم قرشى را بيش از غير قرشى مى‏داد. همچنين مسلمانان عرب را بر مسلمان غير عرب در غنيمت برتر مى‏شمرد، و بدينطريق اساس آريستوكراسى عربى را على رغم زهد و تقواى شخصى بنيان نهاد. حتى او اجازه نمى‏داد عامه مردم با زنان قريش و غير عربها با عربها ازدواج كنند. حتى به روايت ابن قتيبه در عيون الأخبار اگر يك عرب به پول محتاج بود و همسايه نبطى (قومى از عرب ساكن شام) داشت مى‏توانست او را به غلامى بفروشد .

نمونه ديگر از احياى آريستوكراسى جاهلى در عهد عمر روايت ذيل است: «عباده بن الصامت صحابى در بيت المقدس يك مرد نبطى را آن چنان زد كه‏از پاى در آمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود. خواست او را قصاص كند. عباده گفت: آيا تو برادر خود را در قصاص يك نبطى مى‏كشى. خليفه وقتى اين سخن را شنيد از كشتن عباده صرفنظر كرد .

در عهد عثمان نيز احياى روح اريستو كراسى ادامه داشت. بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاوية بن ابى سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى (خاصه اموى) و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بنى اميه و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى، و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلام مى‏دانستند... از هيچ اقدامى فروگذار نكردند .

ولى امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) پيشواى آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مى‏دانستند . پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مى‏خورد و لباس مى‏پوشيد. بهاى پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمى‏گذشت. جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود (روايت احمد بن حنبل) در تمام ايام خلافت فرقى بين ضعيف و قوى و عربى و عجمى و ذمى و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمى‏شد. ماموران دولت در درجه اول موظف به برقرارى عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگى و درآمدهاى گوناگون هرگز چيزى در بيت المال جمع نمى‏شد و در هر استان و شهرستان فورا به مصارف معينه مى‏رسيد .

كنز العمال اين روايت را از احمد بن حنبل و حافظ ابو نعيم آورده است: انّ عليّا كان يكنس بيت المال ثمّ يصلّى فيه رجأ ان يشهد له يوم القيامة انه لم يحبس فيه المال عن المسلمين على عليه السلام را رسم چنين بود كه خود زمين بيت المال را جارو ميكرد و سپس در آن نماز مى‏گزارد. باشد كه روز رستاخيز گواهى دهد كه ذره‏اى از اموال مسلمانان را در آن محبوس نداشته است .

همه مردان سالم بدون رعايت شرط سنى در عهد خلفا سرباز اسلام بودند و از غنائم جنگى سهم مى‏بردند. بعدها معاش جنگاوران بصورت حقوق ثابت در آمد .

همه افراد ملت به نسبت خدمتى كه انجام مى‏دادند و بقدر كفاف حقوق مى‏گرفتند ( حتى اهل ذمه) خليفه هم بقدر احتياج از بيت المال عطا مى‏گرفت و هيچ امتيازى‏ازين بابت بر ساير مسلمانان نداشت و براى مقام خود هيچ اضافه و مزيتى دريافت نمى‏كرد .

اراضى مفتوح العنوة به دولت اسلامى تعلق داشت و تقسيم نمى‏گشت، فقط در عهد عثمان عاملان او چون مروان و معاويه در آنها دست درازى و تصرفات ناروا كردند و آنها را بعضى فروخته و بعضى را به تيول واگذار نمودند. وقتى حضرت على (ع) به خلافت پرداخت عاملان خطاكار عثمان را عزل كرد و عوائد و حقوقهاى گزاف غير مستحقان را قطع نمود كه موجب طغيان طلحه و زبير و مروان و معاويه... گرديد. بعضى به او توصيه كردند براى استحكام پايه‏هاى قدرت خود كمى با آنها سازش كارى كند ولى او روى احكام و فرائض و حقوق مردم اهل سازش نبود .

مداينى روايت كرده است كه: جمعى از اصحاب نزد امام عليه السّلام رفتند و گفتند: اى امير المؤمنين در تقسيم اموال اشراف عرب را بر ديگران برترى ده و قريش را از موالى و عجم سهم بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم دارى استمالت كن- اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ملاحظات را بكار مى‏بست- اما در جواب آنان فرمود: آيا بمن پيشنهاد مى‏كنيد پيروزى را در بهاى ظلم و بى‏عدالتى بدست آورم نه بخدا تا آفتاب مى‏تابد و تا ستاره مى‏درخشد چنين نخواهم كرد. و اللَّه اگر اين اموال متعلق به شخص من و ملك من بود به تساوى قسمت مى‏كردم . چه رسد به اين كه مال مردمست .

و در روايت ديگر چنين آمده است: به يك زن عرب و يك زن ذميّه به تساوى عطا داد. زن عرب گفت: اى امير المؤمنين من از عربم، فرمود: ازين مال همه يكسان بهره مى‏برند. من بنى اسماعيل را بر بنى اسحاق برترى نمى‏دهم. بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام عليه السّلام، رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش، كه از او هم بزرگتر بود كرده است: و اللَّه لقد رأيت عقيلا و قد املق حتّى استماحني من برّكم صاعا و رأيت صبيانه شعث الشّعور غبر الالوان من فقرهم. كأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم. و عاودنى مؤكّدا و كرّر علىّ القول مردّدا. فأصغيت اليه سمعى فظنّ انّى أبيعه ديني و اتّبع قياده مفارقا طريقتي فاحميت له حديدة ثمّ ادنيتها من جسمه ليعتبر بها. فضجّ ذي دنف من ألمها و كاد ان يحترق من ميسمها . فقلت له: تكلتك التّواكل ياعقيل أتئنّ من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرّني الى نار سجرها جبّارها لغضبه اتئنّ من الاذى و لا أئنّ من لظى به خدا سوگند عقيل را ديدم به اندازه‏اى بى‏چيز شده بود كه نزد من آمد و از اين گندم شما يك پيمانه تقاضا نمود . ديدم كه موى كودكان او ژوليده و چركين و رنگشان از زور فقر خاك آلود شده است. گويى چهره آنها را با نيل سياه كرده بودند. او چند بار اين تقاضا را با اصرار و تاكيد مكرر نمود و من گوش مى‏دادم. او گمان برد كه دينم را به او مى‏فروشم و از راه خود جدا شده هر جا مرا بكشد به دنبال او مى‏روم. پس آهنى را براى او داغ كردم و به بدنش نزديك نمودم تا عبرت گيرد. عقيل چون كسى كه دچار بيمارى ناگهانى شده باشد از درد فرياد برآورد. نزديك بود تنش از آن آهن داغ بسوزد. پس باو گفتم: مادران فرزند مرده بر تو بگريند آيا از آهنى كه انسانى براى بازى خود داغ كرده چنين مى‏نالى اما مى‏خواهى مرا بسوى آتشى بكشى كه خداى آن را از خشم خويش برافروخته است آيا تو ازين رنج مى‏نالى و من از جهنم ننالم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان هرگز پيشدستى در حمله نكرد و به لشكريان خود مى‏فرمود: لا تقاتلوهم حتّى يبدؤكم تا آنها ابتدا به جنگ نكرده‏اند با ايشان نجنگيد .

و به فرزندش امام حسن (ع) سفارش مى‏نمود كه: لا تدعونّ الى مبارزة فان دعيت اليها فأجب. فانّ الدّاعي اليها باغ و الباغي مصروع. هرگز به جنگ دعوت مكن زيرا جنگ طلب ستمكار است و هر ستمكارى به زمين خواهد خورد .

هدف آن حضرت از قول زمامدارى و شركت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احياى معالم اسلام بود و مى‏فرمود: اللّهمّ انّك تعلم انّه لم يكن الّذي كان منّا منافسة في سلطان و لا التماس شي‏ء من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك خدايا تو مى‏دانى كه اگر خلافت را پذيرفتم نخواستم در قدرت بر كسى پيشى گيرم يا از اموال دنيا چيزى براى خود بيندوزم. اين خدمت را بدان اميد پذيرفتم تا معالم دين ترا بازسازى كنم و نظم و صلاح را در بلاد تو آشكار سازم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند واحكام و حدود ترا كه تعطيل كرده بودند دوباره بر پاى دارم .

روش رهبرى

حضرت على (ع) بعد از قبول زمامدارى در خطبه‏اى با كمال صراحت فرمود: و اعلموا انّى ان اجبتكم ركبت بكم ما أعلم، و لم اصغ الى قول القائل و عتب العاتب و ان تركتموني فانا كأحدكم و لعلّي اسمعكم و اطوعكم لمن وليّتموه امركم. و انا لكم وزيرا خير لكم منّي أميرا. بدانيد كه اگر دعوت شما را براى قبول خلافت اجابت كنم بر شما به مقتضاى علم خود حكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و گله هيچ گله گزارى اعتناء نخواهم نمود .

اما اگر مرا رها كنيد مانند يكى از شما خواهم بود و شايد براى كسى كه او را برميگزينيد از ديگران مطيع‏تر و شنواتر باشم. اگر بگذاريد (مثل گذشته) براى شما وزير و مشاور باشم از آن بهتر است كه امير باشم .

پيوسته در اداى وظايف الهى و اجراى احكام و اوامر رسول اللَّه و اداره كشور و فرماندهى ارتش با قدرت عمل ميكرد تا آنجا كه او را به خشونت منسوب مى‏داشتند .

رسول اللَّه نيز او را «أخيشن فى اللَّه» يعنى «كمى خشن در اجراى احكام خدا » خوانده بود. احمد بن حنبل و حاكم نيشابورى و ضياء مقدسى و نيز حافظ ابو نعيم اصفهانى از ابو سعيد خدرى روايت كرده‏اند كه پيغمبر فرمود: ايّها النّاس لا تشكو عليّا فو اللَّه انّه لأخيشن في ذات اللَّه عزّ و جلّ و في سبيل اللَّه- او : لأخيشن في دين اللَّه. اى مردم از على شكايت نداشته باشيد. قسم بخدا كه او در اجراى امر خداى عز و جل و در راه او و دين او از بقيه سختگيرتر است .

معذلك شخصا از متواضع‏ترين و خوش مشرب‏ترين افراد بود تا آنجا كه اين خنده‏رويى و بى‏تكلفى و طنز گويى را بر او خرده مى‏گرفتند. عمر مى‏گفت در على (ع ) « دعابة» يعنى خاصيّت مزاح و طنز است و عمر و عاص او را «تلعابه» مى‏گفت يعنى جدى نيست و مزاح بسيار ميكند. بى‏تكلّفى او تا آنجا بود كه شخصا در بازارها و بين مردم مى‏گشت و با طبقات مردم سخن مى‏گفت و همه حق داشتند مستقيما با او تمام بگيرند و يادآورى‏هاى لازم را (امر به معروف و نهى از منكر يا نصيحت) حتى با بدوى‏ترين روش و سخت‏ترين كلمات با او در ميان گذارند، اين كه سردارى با آن همه شجاعت و زمامدارى با آن همه گرفتارى زاهدى چنان وارسته باشد و رفتارش با افرادخلق تا آن اندازه صميمى و پيوسته باشد معجزه‏ايست كه جز در حضرت على (ع) در هيچ زمامدار ديگرى ديده نشده است .

اداره جهان اسلام

با اين كه جنگهاى داخلى كه از سودجوئى و جاه‏طلبى بعض صحابه و بازگشت فئوداليزم و آريستوكراسى در عهد خلفا و كينه‏هاى كهن و رقابتهاى خانوادگى و قبيله‏اى و مبارزات طبقاتى بين رجال درجه اول اسلام و عامه مردم سرچشمه مى‏گرفت، تقريبا تمام دوران خلافت على را به خود مشغول مى‏داشت معذلك در همان فرصت‏هاى كوتاه نظمى چنان استوار به سازمانهاى ادارى و مالى و ارتشى و قضائى جهان اسلام داده شد كه حتى رژيم‏هاى غير روحانى ششصد ساله اموى و عباسى هم نتوانست قالبهاى آن را بشكند و از آن زمان تا كنون هر مسلمان انقلابى به دنبال آن رفته و ذرّه‏اى از روح سازندگى و جان بخشى آن كاسته نشده است .

تقسيمات كشور

بعد از فتح مكه و استقرار قدرت اسلام در جزيرة العرب، از طرف پيامبر اكرم ( ص) حكمرانانى به عنوان «امير» به شهرهاى عربستان فرستاده شد. بعد كه در عهد خلفا دامنه فتوحات در آسيا و آفريقا وسعت يافت تقسيمات ادارى كه تابع وضع جغرافيائى و سوابق ادارى محل بود در متصرفات امپراطوريهاى ايران و روم بعمل آمد و اداره بلاد مفتوحه به عهده واليانى از صحابه رسول اللَّه و سرداران و فاتحان سپرده شد و براى هر يك از آنها نايبى جهت جمع زكاة و صدقات و حفظ نظم در شهرستان تعيين گرديد .

استانداريهاى مهمّ عبارت بود از: اهواز و بحرين- طبرستان- خراسان- سجستان مكران- آذربايجان- كوفه و بصره- دمشق و حمص و فلسطين- مصر عليا- مصر خاص - ماوراى صحراى ليبى- عربستان نيز به پنج استان تقسيم شده بود كه مكه و مدينه از آن جمله بودند .

هر اميرى به تناسب وسعت استان، نوابى به شهرستانهاى خود مى‏فرستاد، امراء و نواب آنها علاوه بر وظائف سياسى و ادارى، امام جمعه و جماعت نيز بودند و گاه غير از جمعه‏ها و عيدين در مواقع فوق العاده مردم را به مسجد دعوت كرده براى ايشان ايراد خطبه مى‏كردند و طى آن اوامر رسمى را ابلاغ يا مردم را به جهاد دعوت مى‏نمودند .

قدرت كلام و فصاحت و بلاغت در خطبه‏ها از شرايط توفيق هر امير بود. وظائف امرا در

قرآن و سنت رسول معلوم بود و گاهگاه از سوى خليفه هم دستورهائى دريافت مى‏نمودند- دفتر و بايگانى وجود نداشت و تعيين مبدء تاريخ و تاريخ زدن روى بعض نامه‏ها و.. از زمان عمر مرسوم گرديد. همچنين عمر براى اولين بار براى فلسطين و قنسرين و حمص قاضى تعيين كرد و او را به سمت امامت جمعه و جماعت انتصاب نمود .

امور مالى

در عهد عمر كه فتوحات اسلام توسعه يافت و غنائم جنگى و جزيه و خراج رو به افزايش نهاد ضرورت تاسيس ديوان خراج براى ايجاد نظم در دخل و خرج و رسيدگى به حسابها بشدّت احساس شد. بيت المال در مدينه و ساير بلاد اسلام تاسيس شد. هزينه‏هاى ادارى و نظامى هر استان از در آمد همان استان پرداخت مى‏شد. اگر براى جنگ هزينه‏هاى فوق العاده‏اى پيش مى‏آمد كه از بنيه ماليه محل بيشتر بود از بيت المال مركزى پرداخت مى‏گشت .

در عهد عمر اراضى قابل كشت مصر و شام و عراق و جنوب ايران را زمين پيمانى و مساحتى كردند و مساحت هر مزرعه و نوع خاك و نوع محصول و وضع آبيارى هر زمين را معلوم و به تناسب اين اطلاعات خراج هر مزرعه را مشخص نمودند. در حوزه دجله و فرات شبكه آب رسانى بر اساس تاسيسات عهد ساسانى ادامه يافت، مالياتها تقريبا بر اساس عصر ساسانى و بيزانس جمع آورى مى‏گشت منتهى از ماليات غلات كاسته مى‏شد. تجارت را تشويق مى‏كردند و براى تسهيل تجارت دريائى بين مصر و عربستان كانال قديمى بين نيل و درياى سرخ توسعه داده شد و محصولات مصر با كشتى مستقيما به بندر ينبع (نزديك مدينه) حمل مى‏گشت و موجب تخفيف در بهاى خواربار و غلات مى‏شد .

در عهد خلفا در آمد دولت اسلام از چهار راه عمده ذيل تامين مى‏شد: خمس غنائم جنگى كه مخصوصا در عهد عمر و عثمان يعنى در عصر فتوحات بسيار بود .

زكات و صدقات طبق موازين شرعى .

جزيه (معرّب كلمه گزيت فارسى) مالياتى كه از ذمّيان گرفته مى‏شد .

خراج (معرّب كلمه فارسى خراگ) كه از اراضى مزروعى گرفته مى‏شد .

جزيه و خراج كه دولتهاى ساسانى و بيزانس نيز از اتباع خود مى‏گرفتند براى اهالى ايران و عراق و شام و مصر شناخته شده بود ليكن خمس و زكات و صدقات بكلى تازگى داشت. اهل ذمه جزيه را با تشريفات حقارت آميزى مى‏پرداختند و بعضى شهرها گاهى به دلائلى از پاره‏اى مالياتها معاف مى‏شدند. مندرجات نهج البلاغه صراحت دارد كه در عصر خلفاى پيشين (بخصوص عثمان) بى‏نظمى‏ها و خاصه خرجى‏ها و تصرفات نابجا در اموال و اراضى عمومى زياد بوده است. از اين رو امام على عليه السلام از روز اول زمامدارى به جبران و ترميم خرابى‏هاى گذشته پرداخت، در استرداد اموال بيت المال و عزل و تبديل كارگزاران نادرست اقدام فورى نمود- گر چه به يورش و عصيان منتهى گشت- در كار انتخاب ماموران و اصلاح جمع و خرج اموال و تقسيم غنائم نهايت مراقبت را بعمل آورد و در كار مأموران جمع‏آورى خراج بازرسى دقيق مى‏فرمود. از اقدامات مهم و بى‏سابقه آن حضرت در اين زمينه آموزشهاى فنى و رفتارى به تحصيلداران و كارگزاران بود. در اين زمينه ده‏ها دستور فردى و بخشنامه‏اى در نهج البلاغه آمده است. از آن جمله تعليماتى است كه ضمن فرمانى به شرح ذيل براى مالك اشتر نخعى نامزد استاندارى مصر نوشته است: در كارگزاران خود بنگر و آنانرا بعد از دقّت و آزمايش به خدمت منصوب دار. كسى را به دلخواه خود و بدون مشورت به شغلى مگمار زيرا خودرأيى و كوتاه نظرى در اين باره همه گونه ستم و خيانت را در خود جمع دارد. در ميان خانواده‏هاى درستكار و پيشقدم در اسلام جستجو كن و افراد با حيا و آزموده و لايق را پيدا كن .

زيرا اخلاق اين گونه اشخاص از ديگران كريمتر و دامانشان پاكيزه‏تر است و طمع كمتر دارند و نظرشان در باره پايان كارها بهتر و عميق‏تر است .

وقتى چنين مامورينى را پيدا كردى بايد كه حقوق و مواجب كافى بايشان بدهى زيرا وقتى حقوق كافى داشتند خاطر آسوده ميشوند، نيرو مى‏يابند تا خويشتن را اصلاح كنند و از دستبرد زدن به اموالى كه در اختيارشان قرار مى‏گيرد بى‏نياز مى‏گردند و اگر در امر تو مخالفت يا در امانت تو خيانت ورزند حجت را بر ايشان تمام كرده‏اى .

پس كار ماموران را زير نظر داشته باش و ماموران مخفى كه راستگو و وفادار باشند بر ايشان بگمار زيرا مراقبت محرمانه وادارشان ميكند با رعيّت به امانت و مهربانى رفتار كنند پيوسته مواظب دستياران خود باش تا اگر يكى از آنان خيانتى كرد و گزارشهاى‏ماموران مخفى عليه او نزد تو جمع آمد بدان شاهدان اكتفا كنى و او را به سزاى كار زشتش برسانى و خوار و بى‏مقدارش گردانى و داغ خيانت بر پيشانى او زنى و قلّاده ننگ و تهمت بر گردنش آويزى .

در كار خراج و خراج‏گزاران توجه مخصوص مبذول دار، زيرا اگر امر اخراج و خراج گزار سر و سامان و نظم داشته باشد همه در آسايش و راحت زندگى ميكنند چون زندگى همه مردم به خراج و خراج‏گزاران بستگى دارد .

و بايد كه براى آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج اهتمام ورزى زيرا ماليات جز با عمران و آبادانى اراضى بدست نمى‏آيد. هر كس بدون توجه به عمران خراج بستاند كشور را ويران و خلق خداى را هلاك كرده و خود او جز مدتى كوتاه بر سر كار نمى‏ماند، اگر كشاورزان از سنگينى خراج يا آفات آسمانى يا قطع آب رودخانه‏ها و انهار و قنوات يا خشك سالى يا باير شدن يا باتلاقى شدن زمين بر اثر غرق نزد تو شكايت آورند شايسته است بارشان را سبك و كارشان را اصلاح كنى .

مبادا اين تخفيف و سبك ساختن بار آلام مردم بر تو سنگينى كند. اين كمكها آنان را دلگرم مى‏سازد تا بيش از بيش در آبادانى كشور و آراستن ولايت تو كوشش كنند بعلاوه بر اثر عدل و دادى كه به خرد و بزرگ ايشان روا داشته‏اى به تو و حكومت تو خوشبين و ثناخوان ميشوند و بر قوت و توانائيشان مى‏افزايد و موجب مى‏شود كه براى خود تكيه‏گاهى استوار بنا كنى و از آن پس چه بسا كارهاى دشوار كه اگر حل و رفع آنها را به عهده ايشان واگذارى با طيب خاطر و شور و عشق بسيار انجام دهند. عمران و آبادانى هر چه بهتر شود باز بكوش تا آن را بيشتر كنى خرابى زمين مزروعى نتيجه تهى دستى صاحبان آنست .

كشاورزان بر اثر آزمندى و مال دوستى واليان تهى دست ميشوند و واليان به سبب بد گمانى به دوام قدرت و پند نگرفتن از حوادث روزگار، ستم بيش از حد روا مى‏دارند .

اين دستور مانند ساير فرامين ادارى حضرت على عليه السّلام در درجه اول جنبه معنوى و اخلاقى دارد زيرا در نظر او تا قصد قربت به خداوند و خدمت به خلق در شغلى نباشد فاقد هرگونه ارزش و موجب وبال خواهد بود .

از عهد عمر براى حفاظت شهر مدينه از راهزنان و دزدان و براى شبگردى، تعدادى پليس استخدام شدند، و خود او نيز شبها در شهر مى‏گشت و امنيت و نظم را از نزديك زير نظر داشت. اما حضرت على (ع) نخستين خليفه‏ايست كه اداره پليس در مدينه تأسيس كرد و نخستين رئيس پليس (صاحب الشرطة) را برگزيد (بروايت امير على از ابن خلدون و فن هامر). همچنين او كسانى را به عنوان پليس مخفى (عين) برگزيد و به‏نقاط مختلف كشور پهناور اسلام فرستاد تا مرتبا گزارش كار ماموران و مردم را به او برسانند (نهج البلاغه، ص 406، چ بيروت). به واليان نيز دستور داده بود كه ماموران اطلاعاتى استخدام كنند و آنانرا از جزئيات امور با خبر سازند. ولى خود او با اين كه در كوى و برزن و بازار و مسجد در شهرى غريب پيوسته در ميان مردم بود هميشه تنها حركت ميكرد و هرگز از محافظ و سلاحدار استفاده ننموده حتى شبها هم تنها به بازرسى مى‏رفت .

امور دفترى

نخستين دفتر ثبت و ضبط اسناد و بايگان نامه‏هاى دولتى نيز در زمان امير المؤمنين تأسيس گرديد و پيش از او چنين نظمى وجود نداشت (امير على). نامه‏هاى رسمى مهم را غالبا خود او مى‏نوشت و بعضى را هم منشيان وى مى‏نوشتند. سجع مهر او «للّه الملك» و «نعم القادر اللَّه» بود كه بر نگينهايى از آهن، چينى، فيروزه، عقيق و ياقوت حكاكى كرده بودند. انگشترى را در دست راست ميكرد و همه اسناد را خود مهر مى‏نمود. چهار منشى به نامهاى: عبيد اللَّه بن ابى رافع و سعيد بن همدانى و عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب و عبيد اللَّه بن عبد اللَّه بن مسعود داشت. سلمان فارسى نيز وظيفه حجابت و دربانى او را عهده‏دار بود .

علاوه بر تأسيس دبيرخانه، سبك نامه نگارى نيز به دستور على اصلاح شد .

در اين باره به دبير خود عبيد اللَّه بن ابى رافع دستور داد: الق دواتك و اطل جلقة قلمك و فرّج بين السّطور و قرمط بين الحروف فانّ ذلك اجد بصباحة الخطّ . در دوات خود ليقه بگذار و زبانه قلم را بلند بتراش و بين سطرها فاصله بده و حروف را نزديك هم بنويس كه موجب زيبايى خط خواهد بود .

نيز طى بخشنامه‏اى به كارگزاران خود دستور داد از اتلاف كاغذ و وقت، پرگويى و نوشتن مطالب غير لازم در نامه‏هاى ادارى اجتناب نمايند: أدقوا اقلامكم و قاربوا بين سطوركم و احذفوا من فضولكم و اقصدوا اقصد المعاني و ايّاكم و الاكثار فانّ اموال المسلمين لا يحتمل الاضرار. بعلاوه زبان عربى را كه با درهم شدن مليت‏ها و لهجه‏هاى گوناگون در صدر اسلام و رواج لحن و غلط در آن، بوسيله نو مسلمانان غير عرب راه تباهى و اضمحلال‏مى‏پيمود با وضع علم نحو به شكل يكى از زبانهاى كامل و با قاعده دنيا، نظير زبان سنسكريت در آورد و با سبك شيوا و خاص نظم و نثر خود و بكار بردن واژه‏ها و اصطلاحات ابداعى آنرا صورت كمال بخشيد تا جائى كه زبان مشترك همه مسلمانان عالم شد (لااقل در دوره ششصد ساله اموى و عباسى) و امروز بيش از صد ميليون نفر بدان سخن مى‏گويند و با اسلوب واحدى با آن چيز مى‏نويسند و يكى از شش زبان رسمى سازمان ملل متحد شده است. (پنج زبان ديگر: انگليسى، فرانسه، اسپانيائى، روسى، و چينى است ).

در باره شرايط انتخاب دبيران و وظايف و اهميّت شغل ايشان نيز او امرى به واليان صادر فرموده كه اهم آنها در فرمان مالك اشتر بشرح ذيل است: پس به امور دفترى بپرداز و كارهاى خود را به بهترين دبيران بسپار. ثبت و ضبط نامه‏هائى را كه حاوى نقشه‏ها و اسرار پنهانى تست به كسى بسپار كه همه صلاحيت‏هاى اخلاقى را در خود جمع داشته باشد، كسى كه مقام او را سركش و مغرور نسازد و به ستيزگى و مخالفت با تو در حضور جمع گستاخ نكند و از عرض مكاتبات عاملان به تو و نوشتن پاسخهايى كه دستور مى‏دهى غفلت نورزد و در آنچه براى تو مى‏گيرد يا آنچه از سوى تو مى‏دهد امانت را رعايت كند، پيمانى كه از سوى تو منعقد ميكند و هر قراردادى را كه به سود تست سست و ضعيف نكند و از گشودن گره هر پيمان كه به زيان تو بسته شد عاجز نباشد و وظيفه و اندازه نفس خود را در كارها خوب بداند، كه هر كس در شناخت خود جاهل باشد در شناخت ديگران نادان‏تر است. و نبايد كه دبيران را تنها به اتكاء هوس و فراست و اطمينان و حسن ظن خود برگزينى، زيرا بعض مردان با ظاهر سازى و خوش خدمتى و تملق بر هوش واليان سبقت مى‏گيرند و در پس ظاهر آراسته خود فاقد هرگونه صداقت و امانت و درستكارى مى‏باشند .

بهترين راه ارزش يابى دبيران وضع خدمت و رفتاريست كه با واليان صالح پيش از تو داشته‏اند. آن گاه كسانى را كه در ميان مردم اثر بهترى گذاشته و او را بيشتر به امانت دارى مى‏شناسند برگزين .

اين حسن انتخاب تو دليل بر آنست كه در پيشگاه خدا و نزد كسى كه ترا به ولايت گماشته فرمانبردارى شايسته هستى. براى هر قسمت از كارهايت يكى از اين دبيران مجرب را مامور كن كه قدرت و شجاعت كار داشته باشد و در برابر شغل‏هاى بزرگ از ميدان بدر نرود و تراكم و كثرت كارها موجب پريشانى حواس او نشود. اين را نيز بدان كه هر عيبى در دبيران تو باشد و تو خود را از آن به غفلت و نادانى بزنى به حساب تو گذاشته مى‏شود .

دستگاه عدالت

از عهد خلافت عمر، قضات براى شهرهاى بزرگ غالبا از سوى خليفه انتخاب مى‏شدند و از بيت المال حقوق دريافت مى‏كردند. قوه قضائيه از قوه مجريه مجزا و مستقل بود و حرمت مقام دادرسان تا آنجا مى‏رسيد كه شخص خليفه را در دادگاه احضار مى‏كردند و با خصم او برابر مينشاندند. برابرى مطلق قانونى بين همه شهروندان بلاد اسلام اعم از قريش و غير قريشى و عرب و عجم و سياه و سفيد و مسلم و ذمى در زمان خلافت حضرت على ( ع) به طور كامل مشهود بوده و با دقت اجرا مى‏گشته است .

امام على (ع) راه نجات و بقاى اسلام را اصلاح دستگاه عدالت تشخيص داده بود، باين جهت در تدوين قوانين شرع و قدرت بخشيدن به قضات عادل و تعليم و تربيت دادرسان همت گماشت. در عهد خلافت او عصر جديدى در تاريخ دادرسى آغاز شد و براى تشكيل محاكم ضوابط و اصولى وضع نمود كه قبل از او سابقه نداشت .

در عهد او براى نخستين بار قوانين محاكمات (علم فقه) مدوّن گرديد و احكام در همه محاكم يك نواخت اجرا شد. و آن همه علم و قوانين قضايى امروز سرمشق قضات و وكلاء و... مى‏باشد .

اقدام اصلاحى و بى‏سابقه ديگر او تعليم و امتحان قضات و جمع‏آورى آنان در كوفه براى تشكيل «سمينار» زير نظر مستقيم خود بود. حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب حليلة الاولياء (ج 4 ص 134. چ مصر) روايت كرده است كه امام على (ع) قضات را در كوفه جمع آورد و از آنان امتحان نمود و هر كدام را براى شغل دادرسى شايسته ديد اجازه داد به كار خود ادامه دهد و هر پرسشى داشته باشد مستقيما از آن حضرت سؤال كند .

وقتى امام على (ع) به خلافت رسيد يكى از اعلاميه‏هاى نخستين او در باره رسيدگى به بى‏عدالتى‏ها و تجاوزهاى عمّال عثمان به اموال عمومى بود: و اللَّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماء لرددته فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق. به خدا سوگند اگر مالى از وجوه بيت المال پيدا كنم كه در كابين زنان داده يا دربهاى خريد كنيزكان صرف نموده باشند آنرا پس مى‏گيرم و به بيت المال برميگردانم. همانا

دامنه عدالت وسيع است و هر كه دادگرى بر او تنگى كند ستم بيشتر او را تحت فشار قرار خواهد داد .

امير مؤمنان شخصا به محاكم دادرسى سرميزد و به بازارها مى‏رفت و سنگها و پيمانه‏ها و قيمت‏ها را بازرسى مى‏فرمود، بكار قضات و ساير مأموران دادگسترى شخصا رسيدگى ميكرد و در انتخاب ايشان اهتمام و دقت بخصوص مبذول مى‏فرمود و كتبا و شفاها ايشان را ارشاد و هدايت ميكرد، در طبقه‏بندى مشاغل كار قضات را از جمله مشاغل بنيادى و زير بنايى جامعه شمرده و در فرمان مالك اشتر اهميت و صفات و شرايط انتخاب قاضى را بصورت ذيل بيان فرموده است: براى داورى بين مردم كسى را انتخاب كن كه شخصا او را از ساير افراد مسلمين برتر تشخيص داده‏اى. كسى كه كارهاى دشوار او را در تنگنا نگذارد و دادخواهان و اصحاب دعوى او را بر سر لجاجت نياورند و مرتكب لغزش نگردد و چون حق را باز شناخت از بازگشت بآن دلتنگ نشود و نفس او به طمع نگرايد و به اندك انديشه اكتفا نكند و هنگام پيدا شدن شبهه، درنگ و حوصله و تأملش از ديگران بيشتر باشد و بيش از ديگران اهل حجت و استدلال باشد. و به هنگام مراجعه دادخواه كمتر دلتنگ شود و در پژوهش امور شكيبايى بيشترى بكار بندد و در وقت صدور حكم قاطعيت بيشترى داشته باشد .

و بايد كه قاضى را از بين كسانى برگزينى كه ستودن بسيار او را به خودپسندى نكشد و فريفته نسازد و تحت تاثير قرار ندهد كه البته چنين داوران اندكند .

سپس شايسته است كه شخصا كار اين قاضى را زير نظر داشته باشى و با دستى گشاده بدو عطا بخشى تا هيچ كمبود و بهانه‏اى نداشته باشد و نيازش به مردم اندك گردد. و بايد كه چنان منزلت و مقامى نزد خود باو بدهى كه ساير ويژگان و نزديكانت در او طمع نبرند و او را تحت تاثير قرار ندهند و در پناه اين نزديكى از كار شكنى رجال دولت نزد تو ايمن گردد .

درين كار عميقا نظر كن و درست بينديش. زيرا اين دين در دست اشرار اسير بوده و در آن به هواى نفس خود كار مى‏كرده‏اند و آنرا وسيله دنيا جويى خود ساخته بودند .

حضرت على عليه السلام در اين دستور العمل مالك اشتر را به مراقبت در انتخاب قضات صالح و تقويت دستگاه عدالت اسلام كه موجب استوارى اساس اسلامست توصيه موكّد مى‏فرمايد .

ارتش

در زمان خلفاى راشدين چنانكه گذشت خليفه در راس هرم دولت اسلامى قرار داشت . او فرماندهان ارتش و صاحب منصبان عمده را تعيين و استراتژى عمليات نظامى مجاهدان عرب را ترسيم مى‏نمود و بودجه و وسائل و تداركات لازم ارتش را فراهم مى‏ساخت. ولى امير المؤمنين فقط فرمانده «اسمى و تشريفاتى» نبود بلكه بالاترين مقام فرماندهى ميدان و رئيس كل ستاد جنگ و جنگاور صف مقدم در همه محاربات بود و هرگز از شمشير زدن و كشتن دشمنان باز نمى‏ماند و هيبت و صلابت او در جهان تا حدى بود كه بقول معاوية بن ابى سفيان: «اذا سار سار الموت حيث يسير هرجا بجنگ مى‏رفت فرشته مرگ نيز در ركاب او بود» در اين مقاله مجالى براى شرح شجاعت و قدرت نظامى امام على (ع) نيست همه مى‏دانند كه هر جا ساير ياران پيغمبر او را تنها مى‏گذاشتند على همچنان با تن زخمدار در برابر او شمشير مى‏زد و اگر شمشير امام على (ع) نبود اسلام هم نبود. ازين جهت پيامبر مى‏فرمود: «دلاورى جز على و شمشيرى جز ذو الفقار نيست.» حضرت على (ع) كه پيوسته در ميدان و در صف اول نبرد بود انتخاب كليه افسران و جزئيات مسائل ارتش را شخصا زير نظر مى‏گرفت .

ارتش از پياده نظام و سواره نظام و افراد مهندس و كارگران تشكيل مى‏شد. براى حفظ نظم جنگى و وظايف سربازان نسبت به فرماندهان، و نماز در ميدان و كيفيت تقسيم غنائم قواعدى در شرع پيش بينى شده است. اگر كسى از جنگ مى‏گريخت يا از «فرمان » سرپيچى ميكرد او را به صورتهاى مختلف تنبيه و تعزير مى‏كردند و گاهى عمامه از سرش برداشته به غل و زنجير مى‏كشيدند و در آفتاب بر پاى مى‏داشتند .

سلاح سربازان غالبا شمشير و بعد نيزه‏هاى دراز و تبرزين و تير و كمان و خنجر و كارد... بود. سواران زره در بر مى‏كردند و بر سينه اسبها معمولا بر گستوان مى‏بستند .

معمولا درفش بزرگ جنگ را فرمانده و بالاترين مقام ميدان در دست داشت .

على در عهد رسول اللَّه علمدار بود و در زمان صلح درفش بزرگ پيغمبر را در خانه خود حفظ ميكرد. در زمان خلافت خود نيز بيشتر اوقات شخصا علم را در دست‏

مى‏گرفت و پيشاپيش سپاه مى‏تاخت. بر يكى از پرچمهاى او نوشته بودند :




  • هذا علىّ و الهدى يقوده
    من خير فتيان قريش عوده‏



  • من خير فتيان قريش عوده‏
    من خير فتيان قريش عوده‏



اين عليست كه حق رهبر اوست در نژاد از بهترين جوانان قريش است و بر علم ديگر نوشته بودند :




  • الحرب إن باشرتها
    و اصبر على اهوالها
    لا موت الّا بالاجل‏



  • فلا يكن منك الفشل‏
    لا موت الّا بالاجل‏
    لا موت الّا بالاجل‏



وقتى به جنگ پرداختى هرگز سستى مكن و بر دشواريهاى آن شكيبا باش هيچكس بى‏اجل نمى‏ميرد در جنگهاى امام على (ع) آرايش ميدان بدين شكل بود كه نيزه‏داران در صف اول مى‏ايستادند تا از حمله سوار نظام دشمن جلوگيرى كنند. پشت سر ايشان شمشير زنان و نيزه‏اندازان بودند. سواره نظام در دو جناح مى‏ايستادند و معمولا حمله دسته جمعى و يورش را آنها شروع مى‏كردند. ستاد جنگى در قلب جاى داشت و ذخاير و مهمات و نيز زنان و كودكان و كارگران در عقب بودند. حضرت على (ع) خود هميشه در مقابل صف اول بود و با اشعار و كلمات حماسه برانگيز روحيه سربازان را تقويت مى‏فرمود. معمولا سلاح و مركب ارتش حضرت على (ع) خوب و كافى بود. ابتداى جنگ بدين ترتيب بود كه پهلوانى از يك سو مبارز مى‏طلبيد و رجز مى‏خواند و ميدان دارى ميكرد. بعد از دو سه مبارزه تن به تن، جنگ مغلوبه مى‏شد و پياده و سواره درهم مى‏افتادند. هر كس مبارزى را مى‏كشت او را برهنه ميكرد و سلاح و سلب او را برميگرفت (ولى على (ع) چه در عهد رسول اللَّه و چه در عهد خلافت خود هرگز با كشته خود چنين نكرد) و بعد از غلبه دسته‏اى بر دسته ديگر به غارت اردوگاه مى‏پرداختند .

در عهد خلفاى راشدين سواره نظام خود بر سر مى‏نهادند و گاهى پر عقاب يا علامت ديگرى بر كلاه خود مى‏زدند. پياده نظام خفتان تنگ و چسبان در بر مى‏كردند كه تا زير زانو را مى‏پوشاند. همه جنگاوران شروال مى‏پوشيدند و موزه بپا مى‏كردند . موزه سواره نظام مهميز داشت. مسلمانان جنگ را با نعره تكبير آغاز مى‏كردند و بين خود براى شناسائى «كلمه رمز» را تكرار مى‏نمودند. اين كلمات و جملات رمز مخصوصا در جنگهاى زمان حضرت على (ع) كه عربها با عربها جنگ مى‏كردند براى شناسائى طرف، هنگام شمشير زدن ضرورت داشت. جنگها با تلاوت آيات قرآن و خواندن قصايد حماسى ورجز و صداى طبل و شيپور و كرناى ادامه داشت، اعراب با زن و فرزند بار و بنه به جهاد مى‏رفتند و معمولا در اراضى متصرفى مى‏ماندند- اين خانواده‏هاى خزعه و شيبانى و ثقفى و نخعى و غفارى... كه در ايران مى‏بينيم يادگار و بازمانده همان اعراب مجاهدند- و سربازهاى دور از زن و فرزند معمولا بعد از چهار ماه به خانه برميگشتند .

جنگجويان عرب چابك و سريع التحرك بودند. سفرهاى دور را غالبا با شتر مى‏رفتند بيش از بناى پادگانهاى بصره و كوفه و ساير قرارگاهها زير چادر مى‏ماندند و در كنار چشمه‏ها و رودخانه‏ها و زير درختها استراحت مى‏كردند. از زمان عمر كه دامنه فتوحات وسعت يافت پادگان و دار المرز و دار الهجره براى اقامت سربازان و تعليمات جنگى ساخته شد. بصره و كوفه در عراق، فسطاط در مصر، قيروان در آفريقا، اصفهان در ايران، غزه و حمص در

شام، اسكندريه در مصر از پادگانهاى بزرگ بودند و از چهار پادگان اخير در موارد فورى (واكنش سريع) استفاده مى‏شد .

خصلت بارز سربازان حضرت على (ع) قوت ايمان و روحيه و استقامت و شجاعت و صبر و تحمل و قناعت و از همه مهمتر عشق و اخلاصى بود كه به مولاى خود داشتند. هدف اساسى او و سربازانش (شيعيانش) از جنگ فقط اجراى امر الهى و دفاع از اسلام بود و شهادت .

شرايط انتخاب سربازان و فرماندهان و وظيفه خطير سپاهيان و اهميّت مقام ايشان بصورت ذيل در فرمان مالك اشتر نخعى بيان شده است: سپاهيان- به فرمان خدا- دژهاى استوار رعيت و شكوه واليان و عزت دين و موجب ايمنى راهها و آسايش مرد مانند و كار رعايا جز به وجود ايشان استقامت- نپذيرد .

از بين افراد ارتش كسى را به فرماندهى برگزين كه نزد تو در پيروى از خدا و رسول او و امام تو از ديگران برتر و شايسته‏تر باشد و دامنش از همه پاكتر و بردبارى و شكيبائيش در مصيبت‏ها از ديگران بيشتر باشد. دير خشم بگيرد و زود پوزش بپذيرد و با زير دستان مهربان و در برابر ستمگران سختگير باشد. خشونت او را از جاى در نبرد و سستى و ناتوانى او را از پاى ننشاند... بايد كه برگزيده‏ترين سران سپاه نزد تو كسى باشد كه با سربازان در يارى و همكارى و فداكارى پيشدستى كند و از امكانات خود نسبت بايشان دريغ نورزد و كفاف زندگى سربازان و خانواده‏هاى ايشان را كه پشت‏سر گذاشته‏اند تامين نمايد و يقين بدان هر چه به آنها بيشتر محبت و توجه كنى دل آنها بيشتر به طرف تومتوجه مى‏شود و از هيچ فداكارى خوددارى نخواهند كرد .

نيكوترين چيزى كه موجب روشنى چشم و خشنودى دل واليان مى‏شود پايدارى در عدالت و اظهار مهر و محبت به سرباز و رعيت است. محبت سپاهيان جز به سلامتى و پاكى سينه‏ها و رفع گله‏ها آشكار نمى‏شود و خيرخواه و نيك انديش نمى‏مانند مگر اين كه پيوسته دسترسى بواليان داشته باشند و حكومت ايشان بر دوش رعيت سنگينى نكند و در انتظار بسر آمدن دولت ايشان نباشند .

پس بكوش تا آرزوهاى رعيت را برآورى و پيوسته از آنان به نيكى ياد كنى و خدمات ايشان را كه در موارد مختلف انجام داده‏اند بروى بياورى زيرا تذكار خدمات برجسته كارهاى پسنديده مرد دلاور را تشويق ميكند و سرباز كاهل را به هيجان مى‏آورد .

خطبه‏هاى سياسى

در آن ايام كه هنوز وسائل ارتباط جمعى وجود نداشت، بهترين وسيله ابلاغ احكام و اعلام بيانيه‏هاى سياسى و نظامى، خطابه يعنى سخن بليغ و مرصع همراه با آهنگ بر سر جمع بود. اين جنس از سخن، زود به حافظه سپرده مى‏شد و زبان بزبان بازگو مى‏گرديد و در فاصله كمى بگوش تعداد زيادى از مردم دور و نزديك مى‏رسيد و حفظ و روايت آن، نشانه وفور علم و كمال بود. علاوه بر آنكه بعض علاقه‏مندان، آن خطبه‏ها را مى‏نوشتند حافظه عمومى هم طورى قوى بود كه غالبا قرآن را از بر داشتند و بعض آنها تعداد زيادى از خطبه‏ها و قصايد طولانى را با يك بار شنيدن از بر مى‏كردند (ترجمه الاغانى، از نويسنده، ص 131، چاپ بنياد فرهنگ ايران). همچنين طبقات مختلف مردم براى هر موضوع (اعم از سياسى يا دينى و اخلاقى و اقتصادى و وعظ و رثاء و تهنيت و حماسه...) از خطبه استفاده مى‏كردند. در نمازهاى جمعه و عيدين خطبه جزء نماز واجب بود و در مواقع فوق العاده هم امرا، مردم را بوسيله جارچى به مسجد مى‏خواندند و ضمن خطبه، آنانرا به جهاد دعوت مى‏نمودند يا از وقايع مهم باخبر مى‏ساختند .

على عليه السلام از سه خليفه ديگر خطيب‏تر و شاعرتر بود. دويست و چهل و يك خطبه و كلام و هفتاد و نه نامه كه از آن حضرت در نهج البلاغه جمع آمده شامل مسائل عمده دينى، كلامى، فلسفى و عرفانيست .

اما آنچه در خطبه‏ها از همه مشخص‏تر است مسائل سياسى، جنگى و اجتماعى بر مبناى ايمان و اصول اسلاميست. مطالب خود را بر طبق كتاب و سنت و بر اساس فلسفه و منطق بيان ميكند و روش حكومت‏هاى گذشته را با اصول اسلامى‏محك مى‏زند و آراء ابتكارى خود را در هر مورد بيان مى‏دارد، مردم را به جهاد تشويق ميكند و ماهيت دشمنان خويش را فاش مى‏سازد. سياست خليفة اللهى و وحدت ايدئولوژيك اسلامى و جهان وطنى مسلمانان و يگانگى دينى و فرهنگى ايشان را روشن مى‏نمايد، ارزشهاى حكومت علم و تقوى و معايب دولت زور و جهل را بازگو مى‏گويد. از خود و خاندان رسالت و روش حكومت و جنگ و صلح و عهدنامه‏هاى خود سخن مى‏گويد و از اقدامات سياسى و نظامى خويش دفاع ميكند و اهميت حج را كه كنگره بزرگ اسلامى است باز مى‏نمايد. رويهمرفته در تاريخ اسلام هيچ خليفه يا اميرى را سراغ نداريم كه در قوت ناطقه و فصاحت كلام و جامعيّت سخن به پايه امام على (ع) رسيده و چون او از منبر استفاده كرده و خطبه‏هايش تا اين اندازه موثر و رايج افتاده باشد .

تغيير مركز خلافت و هجرت به كوفه

هجرت در تاريخ اسلام اساس توسعه و بسط قدرت و نفوذ كلمه و مبناى عظمت و استقلال مسلمانان بوده است. دار الهجره‏ها از حبشه و مدينه گرفته تا مصر و سودان و الجزائر و تونس و ليبى و مالى، و از شام گرفته تا ايران و عراق و افغانستان و هندوستان و سرى‏لانكا و اندونزى و مالزى... از عصر رسول اللَّه تا زمان حاضر پيوسته پناهگاه و وسيله رهايى مسلمانان از ظلم و فشار دشمنان و نيز دژهايى براى حفظ اسلام بشمار مى‏آمده است. حضرت على عليه السلام هم بعد از استقرار بر مسند خلافت به سبب فتنه طلحه و زبير و سفر عايشه و ساير ياغيان به بصره و احتمال تجزيه استان بصره و بروز حوادثى در ايران ناچار گرديد مدينه را رها كند و به كوفه مهاجرت نمايد و در آنجا آتش فتنه را خاموش و آن منطقه حساس را از نزديك مراقبت كند .

در باره وجوب هجرت در نهج البلاغه مى‏فرمايد: و الهجرة قائمة على حدّها الاوّل. ما كان للّه في اهل الارض حاجة من مستسرّ الأمّة و معلنها. هجرت با همان اهميت نخستين خود برپاست و تا خداى به اهل زمين- چه آنانكه حال خود را آشكار و چه كسانى كه پنهان مى‏دارند- حاجت دارد هجرت نيز واجبست .

در عهد سه خليفه گذشته بدنبال توسعه فتوحات و وفور غنائم و درآمدها، شهر مدينه بصورت يك شهر اشرافى و سرمايه‏دارى و خوش گذرانى و بازار بزرگ برده فروشى در آمد و كسى به كسب علم و روايت حديث رغبت نشان نمى‏داد چنانكه‏عثمان تاب شنيدن نصايح ابو ذر غفارى را نياورد و او را از مدينه تبعيد نمود .

بعد از جلوس حضرت على (ع) بر مسند خلافت، سرمايه‏داران بزرگ و مالكان و رؤساى عشاير و ساير اشراف كه هدف و روش زندگى ايشان با آن حضرت مغاير بود و با عدل و مساوات و مو شكافى‏هاى او موافق نبودند سر به نافرمانى برداشتند و نارضائى خود را به شكلهاى گوناگون آشكار كردند. به علاوه امير مؤمنان خود بزرگترين عالم و مشوق اهل علم بود و راه توفيق و بقاى اسلام را در رواج فرهنگ و معرفت بين جوانان مسلمان مى‏دانست و اين امر در مدينه ميسر نبود. بنا بر اين، ضرورتهاى سياسى و نظامى از يك سو و ضرورتهاى فرهنگى و اجتماعى از سوى ديگر او را ناگزير ساخت تا مركز دولت اسلامى و مقر خلافت را از مدينه به كوفه منتقل سازد .

كوفه شهرى بود نو بنياد و خوش آب و هوا كه در كنار شهر تاريخى حيره بر ساحل فرات بنا شده بود. اين شهر علاوه بر اهميت جغرافيائى و استراتژيكى مركز فرهنگى و هنرى و دينى و مجمع شعراى عرب بشمار مى‏آمد و با اين كه هنوز چند سالى از بناى آن نگذشته بود رفته رفته تمام مواريث معنوى بابل و تيسفون و حيره را در خود جمع مى‏آورد و تمدن ايران در آنجا ريشه داشت. علوم و هنرهاى ايرانى و فلسفه و فرهنگ مسيحى مرقيونى و فلسفه ديصانى و مانوى در آنجا سابقه داشت و مسيحيان و مزدكيان و هندوان و قبطيان و... آنجا را به شكل يك شهر بين المللي در آورده بودند .

شهر حيره در چهار كيلومترى كوفه از مراكز قديم مسيحيت و مقر بطارقه و پر از دير و كليسا و كشيش و راهب بود. در مدارس دينى آنجا از دير باز متون و شروح عهد عتيق و عهد جديد و الهيات تدريس مى‏شد و احبار يهود و راهبان مسيحى به تاليف و تدريس اشتغال داشتند .

در حيره كتابخانه و مدرسه و معلم و نوشت افزار در دسترس همه بود و قبور انبياى بنى اسرائيل مثل يونس و نوح و صالح و هود در آن منطقه شهرت داشت و پيوسته زوار فراوان را از ساير نقاط عالم به سوى خود مى‏كشاند. ابراهيم و لوط از آن ناحيت برخاسته بودند. ابراهيم پيغمبر (ع) در باره قطعه زمينى از آنجا گفته بود: از اين مكان هفتاد هزار شهيد از فرزندان من در روز قيامت سر از خاك برخواهند داشت».

(معجم البلدان، ج 2، ص 50، چ مصر ).

از اين رو مسيحيان و يهوديان نه تنها براى زيارت بآن منطقه مى‏رفتند بلكه‏مرده‏هاى خود را هم از بلاد بعيده براى دفن به آنجا مى‏بردند. جهانگردان هندى و چينى و خراسانى و تركستانى و... هم به وفور از راه خليج فارس ورود فرات به كوفه رفت و آمد مى‏كردند (ابن ابى الحديد، ج 2، ص 484، چ مصر- منهاج، ص 109 ).

شهر كوفه در آن مقطع از تاريخ به جهات فوق و از لحاظ سياسى و نظامى و بازرگانى مناسبترين محل براى شهر مركزى اسلام بود. مليت‏هاى مختلف مسلمان در آن شهر با هم زندگى مى‏كردند و تعصبات و تنگ نظرى‏هاى عقيدتى و قبيله‏اى مدينه هم در آنجا وجود نداشت. مخصوصا از نظر تجارت موقع خاصى بين هند و ايران و روم و آفريقا داشت ( عبقرية الامام. از عباس محمود عقاد. ص 174. چ مصر) يك جهت ديگر هم براى علاقه حضرت على (ع) به كوفه مى‏توان تصور نمود و آن ارادت ايرانيان بآن حضرت بود. اين مردمان پشتيبان و شيعه امام (ع) بودند و حضرت نيز روى حمايت و علاقه و خويشاوندى ايشان حساب ميكرد .

امام على عليه السلام كوفه را بصورت دار العلوم اسلامى در آورد و مسجد آن شهر را مركز نشر معارف و دانشهاى گوناگون ساخت. خود او ضمن خطبه‏هاى جالب و جامع، موضوعات گوناگونى را چون الهيات و طبعيات و اخلاق و سياست و تمدن و فنون جنگى و آداب معاشرت و... مورد بحث قرار مى‏داد و از منبر كوفه براى عاملان خراج و واليان و سران سپاه پيام مى‏فرستاد يا اين كه كنفرانسهايى براى آموزش‏هاى لازم به قضات و عاملان در مسجد تشكيل مى‏داد. صحابه على (ع) نيز به پيروى از او و سفارش او به نشر علم و تأليف پرداختند. از آن زمان علوم مختلف چون صرف و نحو و طبيعيات و نجوم و هيات و فلسفه و رياضى و فقه و حديث و تفسير در كوفه شروع به توسعه نمود .

مخصوصا زبان عربى با خطبه‏ها و كلمات حضرت على (ع) و قواعدى كه وضع نمود از زوال مصون ماند. بقول جلال سيوطى «اهالى ساير شهرها لغت و زبان عربى را از مردم كوفه و بصره آموختند و در كتابها ثبت كردند و بعد به صورت علم در آمد.» (المزهر، ج 1 ، ص 105، چ مصر ).

و در آن ايام غير از كوفه و بصره در هيچ نقطه از بلاد عرب استادى در زبان و ادب عربى

وجود نداشت. (المزهر، ج 2، ص. 21، چ مصر ).

بخصوص فقه و حديث از پرتو وجود على (ع) و ياران او در كوفه مرتب و مبوّب گرديد. امامان چهارگانه اهل سنّت هر يك به صورتى از مكتب حضرت على (ع) بهره بردند .

مسائل مربوط به توحيد و عدل و قضاء و قدر و جبر و اختيار در محضر امير مؤمنان حل مى‏شد و مروجين علوم عقلى و نقلى اسلام، شاگردان آن حضرت بودند .

مخصوصا بايد از وضع علم نحو به وسيله آن حضرت ياد شود كه زبان عربى را بصورت يك زبان بين المللي در آورد و در پرتو آن غير عربها توانستند به آسانى به اين زبان حرف بزنند و چيز بنويسند. وقتى آن حضرت قواعد اصلى نحو را به ابو الاسود دوئلى املاء كردند و او را به تصنيف كتابى در اين علم امر فرمودند عرض كرد: «احييتنا و ابقيت فينا هذه اللّغة ما را زنده كردى و اين زبان را براى ما نگاه داشتى ». ( المزهر، ج 2، ص 200، چ مصر ).

همچنين آشنايى آن حضرت به زبانهاى مختلف و استفاده از مضامين و لغات ديگر در خطب و مكاتبات، سبب شد كه اين زبان از صورت بساطت و بدويت بدر آيد و در هر زمينه مورد استفاده قرار گيرد .

از اينها گذشته سبك بديع و نوظهور على (ع) در سخنرانى و نامه‏نگارى و استفاده از سجع و اشعار گذشتگان، به همه تازيان و مستعربان درس عربى نويسى و فصاحت داد و باب تازه‏اى در ادب عربى گشود كه تا امروز هم باز است و فرهنگ عربى را به سوى خود جلب ميكند .

شهر كوفه علاوه بر آنكه به بركت وجود امام (ع) مركز نشر علوم ظاهرى بود سلسله‏هاى طريقت و تصوّف و فتوّت و اخوّت اسلامى را هم پى ريزى كرد. چنانكه خرقه مشايخ همه به ولى اللَّه اعظم منتهى مى‏شود و بزرگان اين راه چون شبلى و جنيد و سرىّ سقطى و با يزيد بسطامى و معروف كرخى... تا مولانا جلال الدّين رومى و خواجه نظام الدين اولياء و شاه نعمت اللَّه ولى كرمانى... همه از رشحات عين الحيات حضرت على (ع) سيراب شده و از مشعل هدايت او كسب نور و معرفت كرده‏اند .

امام على (ع) در دو جبهه كفر و جهل مى‏جنگيد و او را در تاريخ تنها شخصيّتى است كه قهرمانى و سالارى را با علم و زهد در خود جمع داشته است و مركز تجلّى همه اين انوار شهر كوفه بود. از اين رو با شور و علاقه و دلسوزى در باره كوفه مى‏فرمايد: كأنّى بك يا كوفة تمدّين مدّ الأديم العكاظىّ. تعركين بالنّوازل و تركبين بالزّلازل.

و انّى لأعلم انه ما اراد بك جبّار سوءا الّا ابتلاه اللَّه بشاغل و رماه بقاتل. گويى مى‏بينمت- اى كوفه- كه چون چرم عكاظى لگد كوب حوادث و گرفتار مصائب‏و مشكلات شده‏اى. به يقين مى‏دانم كه هيچ ستمكار به تو قصد بدى نمى‏كند مگر اين كه خدا او را به بلايى گرفتار ميكند يا با تير غيب جانش را مى‏ستاند .

درين مقاله مكررّا اشاره شد كه اساس سياست حضرت على عليه السّلام بر علم و ارشاد استوار بود و همان طور كه خود شغل خلافت را براى احياء و اقامه احكام شرع پذيرفت وظيفه ماموران دولت را هم اول نشر تقوى و تأمين آسايش عموم و بعد جمع مال و شركت در جنگ و ساير مسئوليت‏ها مى‏دانست .

به عبارت ديگر در حكومت على (ع) دنيا مركب آخرت و شغل دولت براى تامين خير و آسايش در بين مردم بود و حصول اين مقصود جز با آموزش و ارشاد دقيق ميسّر نمى‏گرديد . از اين رو در سخنان خود پيوسته همه مردم، بخصوص ماموران دولت را به علم و عمل و خويشتن شناسى دعوت ميكند و از عواقب ظلم و ريا برحذر مى‏دارد و از خيانت و نفاق و اسراف و تبذير، بخصوص در اموال عمومى بيم مى‏دهد و به تفكر و واقع گرايى و دريدن پرده شك مى‏خواند .

در هفتاد و نه نامه كه از على (ع) در نهج البلاغه ثبت است جنبه رهنمودهاى آنها بيش از ساير جنبه‏ها به چشم مى‏خورد. در اين نامه‏ها به سران لشكر و قضات و استانداران و عاملان خراج و سپاهيان مؤكدا تذكر داده است كه شغل خود را جزء وظايف عبادى بشمارند و كشوردارى را از دين دارى جدا ندانند و در عين حال كه انجام وظيفه ميكنند مظهر رأفت و عدالت باشند و بر ضعيفان ببخشايند و بر زخمهاى آنان مرهم گذارند. بايد كه به رهبر و خليفه خود تأسّى كنند و از هواپرستى و طول امل و آزمندى و شهوت و غضب و مال اندوزى و كبر و جاه‏طلبى و... دورى كنند و از هر نوع بدعت و تكروى و خود محورى و خود رأيى و بخل و جهل و رشوه‏خوارى و مخالفت با كتاب و سنّت اجتناب نمايند و حمّال گناهان مردم و بد آموز خلق نباشند، و در صدور فرامين و وضع ماليات خود را به جاى ناتوان‏ترين افراد قرار دهند... امام (ع) در يك دستور العمل مفصّل بخشنامه‏اى به مأموران جمع صدقات چنين راهنمايى مى‏فرمايد: در شغل خويش به راه تقوى و ترس از خدايى كه شريك ندارد برو، هرگز هيچ مسلمان را مترسان و اگر راضى نباشد به خانه او وارد مشو، و بيش از حقّى كه خدا معيّن كرده از او مستان .

چون در قبيله‏اى فرود آمدى وارد خانه‏ها و چادرهاى مردم نشود و با آنان در مياميز، بلكه بر سر آب آن قوم منزل كن، سپس با وقار و آرامش نزد ايشان برو چون به جمع آنان رسيدى برايشان سلام كن آن گاه بگو: اى بندگان خدا: ولى خدا و خليفه او مرا نزد شما فرستاده تا حقّ خدا را از اموالى كه داريد دريافت نمايم. آيا از اموال خدا در اموال شما حقّى هست كه به ولّى او ادا كنيد- اگر كسى بگويد نه، ديگر به او مراجعه نكن و اگر صاحب دولتى ترا اجابت كند با او راه بيفت بدون اين كه او را بترسانى يا چيزى از او به ستم بگيرى يا تكليف شاقّى كه از عهده او بر نمى‏آيد بكنى پس هر چه او بتو داد بستان .

فهرست دستور العمل‏ها و رهنمودهاى ادارى و سياسى و قضائى على بشرح ذيل است :

1- آموزش جنگى به فرزندش محمّد در جنگ جمل .

( نهج البلاغه، چ بيروت، ص 55)

2- دستور العمل به عبد اللَّه بن عبّاس، وقتى او را نزد زبير به بصره فرستاد (ص 74 ).

3- دستور به پيشه‏وران در باره ترازوها و پيمانه‏ها. (ص 188)

4- دستور به مامور بازرسى پادگان بصره. (ص 226)

5- دستور به شريح بن الحارث، قاضى كوفه. (ص 365)

6- دستور به يكى از سران سپاه. (ص 366)

7- دستور به اشعث بن قيس كندى عامل آذربايجان. (ص 366)

8- دستور العمل به جرير بن عبد اللَّه البجلى هنگامى كه به سفارت از سوى على نزد معاويه مى‏رفت. (ص 368)

9- دستور العمل به دسته‏اى از سپاهيان كه به جنگ مى‏رفتند. (ص 371)

10- دستور به معقل بن قيس رياحى كه در مقدّمه سپاه على با سه هزار سوار به سوى شام عزيمت كرد. (ص 372)

11- دستور به سپاهيان قبل از شروع جنگ صفّين. (ص 373)

12- رهنمود به عبد اللَّه بن عبّاس كه مأمور بصره بود ( ص 376)

13- دستور به بعض عاملان (ص 376)

14- دستور به زياد بن ابيه نايب عبد اللَّه بن عبّاس در بصره (ص 377)

15- باز هم نامه‏اى به زياد بن ابيه (ص 377 )

16- دستورى براى عبد اللَّه بن عباس (ص 378)

17- فرمان بخشنامه‏اى براى عاملان صدقات، (ص 2- 380)

18- فرمانى به يكى از عاملان صدقات (ص 382)

19- فرمانى براى محمّد بن ابى بكر والى مصر. (ص 5- 383)

20- دستور العملى به قثم بن عبّاس عامل مكّه. (ص 407)

21- نامه‏اى به عبد اللَّه بن عبّاس بعد از شهادت محمّد بن ابى بكر (ص 408)

22- نامه مفصّل امير المؤمنين عليه السّلام به مردم مصر وقتى مالك اشتر را به استاندارى آنجا برگزيدند. (ص 11- 410)

23- نامه به بعض عاملان. (ص 412)

24- نامه به يكى از عاملان. (ص 13- 412)

25- نامه به عمر بن ابى سلمه مخزومى عامل بحرين كه معزول شده بود. (ص 414 ).

26- نامه‏اى به مصقلة بن هبيره شيبانى عامل اردشير خرّه. (ص 415)

27- نامه به عثمان بن حنيف عامل بصره و سرزنش او براى شركت در سورى مفصّل .

( ص 20- 416)

28- به بعض عاملان. (ص 421)

29- بخشنامه به سران سپاه. (ص 424)

30- بخشنامه به عاملان خراج. (ص 426)

31- فرمان مفصّل على به مالك اشتر نامزد استاندارى مصر كه قانون اساسى سياست و كشوردارى است و عظمت معانى و فصاحت الفاظ آن به سر حد اعجاز رسيده است .

( ص 445- 426 ).

32- اوامر كتبى به شريح بن هانى كه از سران سپاه او بود. (ص 447)

33 - بيانيه‏اى در باره جنگ صفّين. (ص 449- 448)

34- دستورى براى اسود بن قطيّه فرمانده لشكر حلوان (ص 449)

35- دستور العمل به عاملانى كه ارتش وارد حوزه عملشان مى‏شود. (ص 450)

36- سرزنش نامه‏اى براى كميل بن زياد نخعى عامل هيت (ص 451 )

37- نامه‏اى به اهل مصر كه همراه مالك اشتر فرستاد. (ص 452)

38- نامه‏اى به ابو موسى اشعرى عامل كوفه. (ص 453)

39- نامه‏اى به سلمان فارسى (ص 458)

40 - نامه‏اى به حارث همدانى (ص 460)

41- نامه‏اى به سهل بن حنيف انصارى عامل مدينه (ص 461)

42- نامه‏اى به منذر بن جارود عبدى كه در امانت خيانت كرد. (ص 462)

43- صورت پيمان‏نامه‏اى كه آن حضرت بين قبايل ربيعه و يمن نوشت. (ص 463)

44- دستور العملى به عبد اللَّه بن عبّاس وقتى او را به ولايت بصره مأمور فرمود .

( ص 465 ).

45- رهنمود مفصّل على (ع) به عبد اللَّه بن عبّاس وقتى او را مامور بحث و احتجاج با خوارج فرمود (ص 465 ).

46- دستور العمل به ابو موسى اشعرى هنگام تعيين او به حكميّت. (ص 466) بعضى اين دستور العمل‏ها مفصّل و بعضى مختصر، بعضى از آنها بصورت بخشنامه خطاب به همه مامورانست و بعض ديگر براى مامور معيّنى است ولى هيچيك از اين دستورها محرمانه نمى‏مانده و به اطّلاع همه مى‏رسيده و نسخه آنهم ضبط مى‏شده است و اين نوع دستور العمل نويسى به قلم شخص رئيس كشور مطلقا ابتكارى و بى‏سابقه ميباشد .

فرمان امام على (ع) به مالك اشتر

مفصّل‏ترين و با اهميّت‏ترين آنها عهدنامه يا فرمانى است كه براى مالك اشتر سردار دلير و پاك اعتقاد خود (وقتى كه او را مأمور استاندارى و فرماندهى ارتش مصر و مأمور جمع خراج و عمران و رفاه آن استان فرمود) صادر كرده است .

در اين فرمان كبير كه جامع آراء سياسى و كشوردارى آن حضرت است هر چه را كه يك مقام عالى رتبه مسئول در دولت اسلامى بايد بداند و برنامه كار خود قرار دهد براى مالك مرقوم داشته است. شرح اهميّت اين فرمان و بيان اهميّت مندرجات آن در اين مقالت مختصر نمى‏گنجد. اين منظور را شارحين فرمان (مانند توفيق فكيكى مؤلف الرّاعى و الرعيّة)، از نشريات بنياد نهج البلاغه- و سبط حسن هنسوى مؤلّف منهاج‏

نهج البلاغه بزبان اردو و ساير نويسندگان قديم و جديد) به خوبى اداء كرده‏اند .

نويسنده نيز تيمّنا چند سطرى در آن باره مى‏نگارد تا از فيض همقدمى در ركاب اهل علم محروم نمانده باشد .

امام على عليه السّلام در اين فرمان مانند ساير خطبه‏ها و نامه‏ها، سخن خويش را با نام خدا و توصيه به طاعت و تقوى آغاز فرموده و مالك را به ضبط نفس و خوددارى در برابر طغيان هوس امر ميكند و او را به نيكى و لطف و مهربانى نسبت به مردم سفارش مى‏فرمايد. همچنين او را به تواضع و اجتناب از گردنكشى مى‏خواند و به مروت و انصاف و عطوفت دعوت ميكند و از عواقب زشت غرور و ستمكارى برحذر مى‏دارد و مؤكدا خاطر نشان ميكند كه جزئيات كارهاى او از نظر وى دور نيست .

به مالك سفارش ميكند كه هميشه طرفدار حق باشد و مبادا با توجّه به خواصّ و اشراف از حال توده مردم غافل بماند، بايد كه از عيب جويان بپرهيزد و كمبودهاى مردم را پرده‏پوشى كند و كينه كسى را به دل نگيرد و حرف سخن‏چين را نپذيرد و با بخيلان و آزمندان رايزنى نكند و سخن‏چينان بزدل را نشوند. در باره مشاوران و وزيران و همكاران به مالك توصيه مى‏كند از وزيرانى كه با نابكاران پيش از او همكارى داشته‏اند بپرهيزد و از آنان دورى كند و وزيرى خردمند و پاك نهاد و آزموده و كارآمد برگزيند كه با ستمكاران يار نبوده و روى زخم بندگان خدا نمك نپاشد و حرف حق را گر چه تلخ است بى‏ملاحظه در روى او بگويد و كردار و گفتار ناپسند او را تصديق نكند و براى كارى كه نكرده است او را نستايد .

همچنين امام (ع) در اين فرمان مالك را يادآورى مى‏كند كه: هيچ چيز چون نيكى كردن به خلق و كاستن عوارض و ماليات و پائين آوردن هزينه زندگى و زدودن رنج مردم و جلب اطمينان ايشان براى استوارى اساس دولت مؤثر نيست. بايد كه در همه كار سنّت‏هاى درست پيشينيان را حفظ كند و بدعتهاى زيان‏آور نگذارد تا رشته‏هاى الفت استوار شود و كار رعيت به سامان رسد و بايد كه براى اصلاح امور ملك و ملّت از رايزنى و مشاورت دانشمندان و خردمندان بهره‏مند گردد .

امام على عليه السّلام در اين فرمان جامعه را تشريح كرده و به مالك فرموده است كه همه مردم از يك دست و رسته نيستند و از نظر اهميّت شغل و سنخيّت و معرفت باهم اختلاف دارند و اين طبقات عبارتند از: سپاهيان خدا- نويسندگان‏

بخشهاى عمومى و خصوصى- قضات دادگسترى- مأموران دولت- پيشكاران دارايى و تحصيلداران خراج- بازرگانان و پيشه‏وران و صنعتگران، و طبقات مستمند و تهيدست. بعد وظيفه هر طبقه از ماموران، و خصالى كه بايد داشته باشند و شرايطى كه براى انتخاب آنان لازمست به تفصيل شرح مى‏دهد و مؤكدا براى كمك به بينوايان توصيه مى‏فرمايد . بعضى از رهنمودهاى آن حضرت در باره ارتش و قضات و مأموران دارايى و دبيران و نويسندگان در فصولى از اين مقاله سابقا نقل شده است .

در بخشى از اين فرمان، برنامه شخصى «مالك» را ارشاد فرموده و گفته است كه بايد شخصا و بدون واسطه با دادخواهان روبرو شود و بمردم مجال و ميدان بدهد كه او را ببينند و بى‏محابا با او سخن بگويند و با آنان تندى نكند و عطايى كه مى‏بخشد با روى گشاده بدهد و كارى را كه مطابق ميل او نيست از سر وا نكند. بعض گزارشها كه از ماموران مى‏رسد و دبيران از عهده تهيه پاسخ آنها بر نمى‏آيند شخصا جواب بدهد و نيازمنديهاى مردم را همان روز كه باخبر مى‏شود برآورد و كار امروز را بفردا ميفكند كه فردا را نيز كارى باشد .

سفارش عمده امام على (ع) به مالك در باره مواظبت در انجام وظايف دينى است . مى‏فرمايد: بايد كه بهترين بخش از اوقات تو صرف راز و نياز با خدا گردد و اداى واجبات دينى را با اخلاص كامل توأم دارى و نيايش را بى‏ريا بپاى برى و اگر با مردم نماز مى‏گزارى آنرا زياد بدرازا نكشى .

به مالك امر ميكند كه حتّى المقدور اوقات خود را در بين مردم بگذران تا از هر حقّ و باطل با خبر شوى و اين دو پيش تو بهم مشتبه نشوند، نبايد كه در كارهاى مهمّ به اطرافيان و خواص اعتماد كنى كه بعض آنها گردنكش و بى‏انصافند. هيچيك از خويشان و نزديكان تو نبايد كه از تو زمينى به تيول بدست آورد تا به رعيّت احجاف نشود. بايد كه از عدالت گر چه بنظر تلخ برسد روى برنتابى و اگر مردم در تو گمان ظلم برند بايد كه عذر خود را براى ايشان شرح بدهى و زنگار بدگمانى را از دل ايشان بزدايى- اگر دشمن به تو پيشنهاد سازش و آشتى كند بايد كه بپذيرى كه صلح موجب آسايش سپاهيان و رهايى تو از رنج و برخوردارى كشور از آرامش و امنيت است. اما بعد از آشتى از كيد دشمن برحذر باش. مبادا غافلگير شوى و چون با دشمنى پيمان بستى بر سر عهد خود باش كه هيچ چيز بهتر از وفاى به عهد نيست. مبادا به عهد خود وفانكنى و به زينهارى كه داده‏اى منت را فريب بدهى چون خداوند زينهارش را براى بندگانش استوار و مطمئن قرار داده است. هرگز قرار داد مبهم و دو پهلو امضاء مكن و هرگز بعد از حرف جدى مخند... از ريختن خون ناحق حذر كن كه عمر را كوتاه و نعمت را زايل ميكند. در قتل عمد نزد خدا و نزد من مسئولى و هيچ عذر و بهانه‏اى ندارى و در قتل خطا بايد خونبهاى مقتول را بپردازى. از تعريف و تمجيد متملقّان بپرهيز و اگر بر رعيت احسانى كردى منت مگذار و خدمتى كه براى مردم ميكنى به رخ آنها مكش كه منّت اجر احسان را باطل ميكند .

در هيچ كارى شتاب مكن و وقتى فرصتى بدست افتاد سستى و اهمال جايز مدار و اگر در كارى گرهى ديدى لجاجت و ستيزگى را كنار بگذار. هر كار را در وقت خود انجام بده و هر چيز را در جاى خودش بگذار. جلو خشم و تندى و دست يازى و زبان درازى خود را بگير و از دشنام دادن و هرزه گفتن حذر كن و در وقت غضب آن قدر خاموش بمان تا خشمت فرو نشيند. در پيروى از اين فرمان و اجراى دقيق آن بكوش و پند و اندرزى كه بتو داده شده بكار بند و هر وقت هوش يا فكر ناپخته‏اى در سرت پيدا شد بياد اين سخنان بيفت و جانب خردمندى را از كف رها مساز.

مطالب فرمان مالك اشتر در سرفصلهاى ذيل خلاصه مى‏شود :

1- شخصيت واليان و شرايط انتخاب ايشان .

2- لزوم استقلال دادگاه و دادرس .

3- اگر بين دادرسان در حكمى اختلاف نظر پيش آمد چه بايد كرد 4- راه اصلاح ماموران دولت .

5- آموزش ماموران دولت و برنامه‏ريزى .

6- سازمانهاى ادارى و طبقه‏بندى مشاغل دولتى .

7- طبقه‏بندى افراد جامعه از نظر وظايفى كه دارند و ويژگيهاى هر طبقه .

8- فرماندهان و افراد ارتش .

9- تاثير ايمان و خداشناسى در پرورش روح سلحشورى .

10- جنگ و صلح .

11- معاهدات در اسلام و لزوم پاى‏بندى و ولات به عهد خويش .

12- راه انتخاب مامور واجد شرايط .

13- مسئوليت وزيران و كارمندان عاليرتبه .

14- عقد معاهدات از وظايف رئيس قوّه مجريه است .

15- مبدء تفكيك قوى .

16- زيان نزديكان و ياران بدوالى .

17- عوامل ايجاد اعتماد بين رئيس حكومت و مردم .

18- عدالت اجتماعى در فرمان مالك اشتر .

19- اساس سيادت ملّت و سلطه آراء عمومى .

20- بهترين و غنى‏ترين خزانه دولت كيسه افراد ملت است .

21- اهميّت بازرگانان و صنعتگران در جامعه و در اقتصاد ملّت‏ها .

22- احتكار و زيانهاى همگانى آن .

23- حفظ حقوق كارگران و طبقه نادار بهترين نگهبان امنيّت اجتماعى است .

24- راه درمان فقر در اسلام .

25- برابرى قوى و ضعيف در برابر قوانين اسلام .

26- روى نشان ندادن واليان اعتماد مردم را از او سلب ميكند .

27- ريختن خون ناحق موجب ويرانى كشور و زوال دولت است .

28- لزوم پيروى از سنّت‏هاى پسنديده پيشين در حكمرانى .

29- تعريف و تملّق بنيان حكومت را ويران ميكند .

30- حكومت جهانى اسلام و برابرى همه افراد در برابر قانون (چه مسلمان و چه ذمّى ).

از اين فرمان و ساير خطبه‏ها و كلمات على عليه السّلام نكات اساسى ذيل استنباط مى‏شود:

1- مقام انسان تا حدّى والاست كه از او به «عالم اكبر» و «خليفة اللَّه» تعبير شده است. او تنها يك «ماشين» يا يك «جانور گويا» نيست. بنا بر اين وظيفه زمامداران مسلمان در عين حال كه سنگين است وظيفه‏اى است روحانى و الهى .

2- واليان علاوه بر مقام رهبرى سياسى و فرماندهى نظامى و پيشكارى دارايى بايد پاسدار شريعت و رئيس روحانى و امام جمعه و جماعت و «اسوه» مردم در سادگى و قناعت و ايثار و عبادت باشند .

3- افراد مردم فقط براى فرمانبردارى و دادن ماليات آفريده نشده‏اند، بلكه در اداره كشور و حكومت با واليان شريكند و از مسئولان حق اظهار نظر و چون و چرا و بازخواست دارند .

4- همه فرزندان آدم از نظر خلقت برابرند. ملاك برترى ايشان بر يكديگر تنها تقوى و پرهيزگارى است .

5- كافران هم پيمان (ذمّى) هم با مسلمانان از لحاظ سياسى و اجتماعى حقوق مساوى دارند .

6- همه مسلمانان عالم از هر ملّيّت و اقليم و رنگ و نژاد باشند باهم برابرند .

7- دنيا در نظر حضرت على (ع) از دو قسمت خارج نيست يا دار السّلم است و يا دار الحرب، شقّ ثالث ندارد .

8- امام على عليه السّلام علاوه بر وحدت سياسى و حقوقى ميل داشت همه مسلمانان از لحاظ لسانى و فرهنگى هم وحدت داشته باشند. علم نحو را براى بين المللي ساختن زبان عربى وضع فرمود .

آنچه در اين مقاله گذشت گوشه‏اى از روش حكومتى على (ع) و عدالت خدايى اين ولى خدا بود .

اميد است تا تمامى مسئولين و دست اندركاران جمهورى اسلامى ايران اين كلمات و دستورها و فرمانهاى الهى را فرا راه خود قرار داده و با الهام از آنها در راه تحقق بخشيدن به اهداف و خواستهاى بحق خدايى آن حضرت در جامعه اسلامى ايران بكوشند تا اين كشور پايگاهى براى نشر اسلام در تمامى جهان گشته و گامى باشد در جهت برانداختن ظلم و ستم از صحنه روزگار .

و السلام على من اتبع الهدى

/ 1