سیره علوی در برخورد با غیر خودی ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیره علوی در برخورد با غیر خودی ها - نسخه متنی

حسین شفیعی دارابی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيره علوى در برخورد با غير خودى‏ها

سيد حسين شفيعى دارابى

مقدمه

يكى از كارامدترين و برترين زمينه‏هاى الگوپذيرى از حيات جاويدان و زندگى سراسر عزت امام على عليه السلام، شناخت‏سيره آن امام همام در برخورد با «غيرخودى‏ها» - اعم از معاند و غير معاند - مى‏باشد.بى‏ترديد با اشاعه فرضيه «تساهل و تسامح‏» و گسترش دامنه تلاش‏هاى غيرخودى‏ها در عرصه‏هاى گوناگون اجتماعى - اعم از فرهنگى، سياسى و اقتصادى - پرداختن به اين بخش از سيره اميرمؤمنان عليه السلام ضرورت بيش‏ترى يافته است; زيرا گاه ديده مى‏شود برخى اشخاص و احزاب با استناد به بعضى شيوه‏هاى آن بزرگوار در قبال مخالفان و ناديده‏گيرى بخش ديگر، درصدد مشروع‏سازى بينش خويش در باب تساهل و تسامح مى‏باشند.

ناگفته پيداست كه هدف اصلى اين افراد و گروه‏ها اين است كه از اين طريق بتوانند فرهنگ غلط تواضع و تسليم در قبال دشمنان معاند را توسعه داده و شيوه ناصواب «سازش‏» ذلت‏بار با غيرخودى‏ها را جايگزين انديشه جاويد «ستيز با استكبار» نمايند.

آنچه مى‏خوانيد نيم‏نگاهى است‏به سيره علوى در برخورد با غير خودى‏ها:

1.دشمن‏شناسى

اساسى‏ترين شروط موفقيت در عرصه‏هاى سياسى و اجتماعى شناخت دشمن است.در خبرى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده است: «آگاه باشيد! عاقل‏ترين مردم كسى است كه خدايش را بشناسد و از او پى‏روى كند و دشمنش را نيز بشناسد و آن‏گاه نافرمانى‏اش كند.» (1)

در جاى ديگرى مى‏فرمايند: «اگر مردم ده چيز را مى‏شناختند، سعادت دنيا و آخرتشان تامين مى‏شد; يكى از آن‏ها شناخت ابليس (دشمن) و يارانش مى‏باشد.» (2)

از جمله ويژگى‏هاى ممتاز و برجسته امام على عليه السلام، دشمن‏شناسى است كه يكى از شاخه‏هاى علوم و معارف آن حضرت به شمار مى‏رود..زيرا ايشان، كه «وارث علم انبياى الهى عليه السلام‏» (3) ، و «باب علم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله‏» (4) مى‏باشند، در آغاز خلافتشان خطاب به مردم مى‏فرمايند: «اى مردم، پيش از آن‏كه مرا در بين خود نيابيد، آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد; زيرا دانش پيشينيان و پسينيان نزد من است.» (5)

در سال 38 هجرى در مسجد كوفه فرمودند: «اى مردم، پيش از آن‏كه مرا نيابيد، آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد، كه من راه‏هاى آسمان را بهتر از راه‏هاى زمين مى‏شناسم.بپرسيد پيش از آن‏كه فتنه‏ها چونان شترى بى‏صاحب حركت كنند و مهار خود را پاى‏مال‏نمايند و مردم‏رابكوبند و بيازارندو محفل‏ها را سرگردان كنند.» (6)

هشدارهاى فراوان اميرمؤمنان عليه السلام در قالب خطابه، نامه و كلمات حكمت‏آميز در نهج‏البلاغه و ديگر منابع حديثى گوياى آن است كه آن بزرگوار كاملا از حضور منسجم مخالفان معاند در بين خودى‏ها آگاه بودند.بدين‏روى، از سويى، مى‏كوشيدند تاخودى‏ها را از وجود غيرخودى‏هاى معاند در بينشان‏آگاه سازند و به آنان‏مى‏فرمودند: «اى‏بندگان خدا، شمارابه ترس‏از خدا سفارش مى‏كنم و شما را از منافقان مى‏ترسانم; زيرا آنان گم‏راه و گم‏راه كننده‏اند، خطاكار و به خطاكارى تشويق كننده‏اند، به رنگ‏هاى گوناگون ظاهر مى‏شوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مى‏كنند، براى شكستن شما از هر پناهگاهى استفاده مى‏كنند، و در هر كمينگاهى به شكار شما مى‏نشينند.» (7)

از سويى ديگر، تلاش مى‏نمودند تا خودى‏ها را به ضرورت شناخت مخالفان و باطل‏پيشگان و معاندان حق توجه دهند و به آنان مى‏فرمودند: «بدانيد كه رشد را در نمى‏يابيد، مگر آن‏كه رشد وانهادگان را بشناسيد و هرگز به كتاب خدا چنگ نمى‏زنيد، مگر آن‏كه رهاكننده آن را چنان كه بايد شناخته باشيد.» (8)

گاه اميرمؤمنان عليه السلام از كثرت وجود مخالفان در بين امت اسلامى به درگاه ملكوتى پناه برده، در محضر ربوبى لب بر شكوه گشوده و عرضه مى‏داشتند: «خدايا، دشمنى‏هاى پنهان، آشكار و ديگ‏هاى كينه درجوش است; خدايا به تو شكايت مى‏كنيم از اين‏كه پيامبر صلى الله عليه وآله در ميان ما نيست و دشمنان ما فراوان و خواسته‏هاى ما پراكنده است.» (9)

نكته مهم در بحث دشمن‏شناسى امام على عليه السلام اين است كه نه تنها آن بزرگوار از وجود دشمنان موجود مطلع بودند و از شيطنت‏هاى آنان خبر مى‏دادند، بلكه در خلال ده‏ها خطبه، از وجود دشمنان آينده و ستم‏هاى ايشان نيز خبر مى‏دادند; از جمله اين‏كه پس از حادثه تلخ جنگ نهروان در سال 38 ه.ق فرمودند: «آگاه باشيد! ترسناك‏ترين فتنه‏ها در نظر من، فتنه بنى‏اميه بر شماست; فتنه‏اى كور و ظلمانى كه سلطه‏اش همه جا را فراگرفته و بلاى آن دامنگير نيكوكاران است و...به خدا سوگند، بنى اميه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود.آنان چون شتر سركشى كه دست‏به زمين كوبد و لگد زند و با دندان گاز گيرد و از دوشيدن شير امتناع ورزد، با شما چنين برخوردى دارند، و از شما كسى باقى نگذارند، جز آن‏كه براى آن‏ها سودمند باشد...بلاى فرزندان اميه بر شما طولانى خواهد ماند; چندان كه يارى خواستن شما از ايشان چون يارى خواستن بنده باشد از مولاى خويش يا تسليم شده از پيشواى خود: فتنه‏هاى بنى‏اميه پياپى با چهره‏اى زشت و ترس‏آور و ظلمتى با تاريكى عصر جاهليت‏بر شما فرود مى‏آيد; نه نور هدايتى در آن پيداست و نه پرچم نجاتى درآن روزگاران به چشم‏مى‏خورد...»

2.حفظ هوشيارى و پرهيز از بى‏تفاوتى

با بررسى سيره سياسى اميرمؤمنان عليه السلام، به اين حقيقت دست مى‏يابيم كه غفلت و بى‏تفاوتى در قبال غيرخودى‏ها و دشمنان اسلام در قاموس زندگى آن بزرگوار بى‏معناست.

در متون تاريخى آمده است: آن‏گاه كه در سال 36 هجرى، كسانى در مدينه از حضرتش خواستند: تا طلحه و زبير، خودى‏هاى فريب‏خورده، را تعقيب ننمايد و آنان را به حال خود واگذارد، خطاب به ارائه‏دهندگان اين پيشنهاد فرمودند: «به خدا سوگند، من همچون كفتار نيستم كه با ضربات ملايم و آرام در برابر لانه‏اش به خواب رود تا صياد به او رسد و دشمنى كه در كمين اوست غافلگيرش كند. (من غافلگير نمى‏شوم.)» (10)

زمانى هم كه از طريق نيروهاى اطلاعاتى آگاه مى‏شدند كه دشمن در نقطه‏اى خاص، درصدد اجراى توطئه است، با ارسال نامه‏اى به كارگزار خويش، وى را در جريان نقشه دشمن قرار مى‏دادند: «پس از ياد خدا و درود، همانا مامور اطلاعاتى من در شام (11) به من اطلاع داده است كه گروهى از مردم شام براى موسم حج‏به مكه مى‏آيند; مردمى كوردل، گوش‏هايشان در شنيدن حق ناشنوا و ديده‏هايشان نابينا كه حق را از راه باطل مى‏جويند و بنده را در نافرمانى از خدا فرمان مى‏برند، دين خود را به دنيا مى‏فروشند و دنيا را به بهاى سراى جاودانه نيكان و پرهيزگاران مى‏خرند، در حالى كه در نيكى‏ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد و در بدى‏ها، جز بدكار كيفر نشود.پس در اداره امور خود، هشيارانه و سرسختانه استوار باش; نصيحت دهنده‏اى عاقل، پيرو حكومت و فرمانبردار امام خود باش! مبادا كارى انجام دهى كه به عذرخواهى روى آورى! نه به هنگام نعمت‏ها، شادمان و نه هنگام مشكلات سست‏باشى!» (12)

اميرمؤمنان عليه السلام در جهت زدودن فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال دشمن، كسانى را كه از همراهى با آن حضرت، در مقابله و ستيز با معاندان كنار كشيده بودند و ايشان را تنها گذاشته بودند مورد ملامت و مذمت قرار داده، مى‏فرمودند: «اينان حق را خوار كرده، باطل را نيز يارى نكردند.» (13)

با تاملى كوتاه در اين‏گونه سخنان حكيمانه امام على عليه السلام در خواهيم يافت كه همگان «خودى‏» محسوب نمى‏گردند و طرح مساله «خودى‏» و «غيرخودى‏» امرى معقول و مشروع مى‏باشد.بنابراين، نبايد به بهانه پذيرش فرضيه «تساهل و تسامح‏» ، فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال غيرخودى‏هاى معاند را ترويج كرد و مرزبندى بين آنان و خودى‏ها را ناديده گرفت و همگان را مساوى و «شهروند» به حساب آورد، امام على عليه السلام در نفى چنين باورهايى مى‏فرمايند:

«كسى كه بين ما و دشمن ما فرقى نگذارد، و ما را با آنان مساوى بداند، از ما نيست.» (14)

در خبرى آمده است: «شخصى به حضرتش عرض كرد: من، هم با تو هستم و هم با معاويه.آن بزرگوار فرمود: يك چشم تو كور است; يا بايد شفا يابى و چشمت را باز كنى و يا آن‏كه كاملا كور شوى.» (15)

در فرازى از نامه اميرمؤمنان عليه السلام به محمدبن ابى‏بكر آمده است: «امام هدايتگر و زمامدار گم‏راهى هيچ‏گاه مساوى نخواهند بود; چنان‏كه دوستان پيامبر صلى الله عليه وآله و دشمنانش برابر نيستند.» (16)

اين‏گونه گفته‏ها و موضع‏گيرى‏ها شاهد بر آن است كه نبايد خودى را با غيرخودى برابر دانست و از كينه‏توزى دشمنان غافل بود و در قبال توطئه‏هاى آنان راه بى‏تفاوتى در پيش گرفت.بسيارى از حوادث تلخ رخ داده در تاريخ اسلام، معلول بروز خصلت ناپسند غفلت از دشمنان و بى‏تفاوتى در قبال آنان در بين مسلمانان بوده است.اميرمؤمنان عليه السلام از پيش آمدن چنين وضعيتى بسيار رنج مى‏بردند و در ملامت آن مى‏فرمودند: «به خدا سوگند، شما بد وسيله‏اى براى افروختن آتش جنگ هستيد; شما را فريب مى‏دهند، اما فريب دادن نمى‏دانيد، سرزمين شما را پياپى مى‏گيرند و شما پروا نداريد، چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در غفلت‏به سر مى‏بريد. به خدا سوگند، شكست‏براى كسانى است كه دست از يارى يكديگر مى‏كشند. (17)

از جمله امتيازاتى كه حضرت براى خود برمى‏شمارند، حفظ هشيارى كامل در قبال دشمن معاند و عدم غفلت از حيله‏هاى وى، و پرهيز از بى‏تفاوتى در برابر توطئه‏هاى اوست; در فرازى از خطبه‏اى كه پس از شكست‏شورشيان خوارج در سال 38 هجرى براى بسيج كردن مردم در مبارزه با شاميان، در نخيله كوفه ايراد نمودند، فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشينم و پيش از آن‏كه دشمن فرصت‏يابد، با شمشير آب ديده (18) چنان ضربه‏اى بر پيكر او وارد سازم كه ريزه‏هاى استخوان سرش را بپراكند و بازوها و قدم‏هايش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (19)

حضرت پس از حادثه ناگوار نهروان در سال 38 هجرى، به ايراد خطبه پرداختند و در بخشى از اين خطبه چنين فرمودند: «اى مردم، من بودم كه چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرات چنين كارى را نداشت، آن‏گاه كه امواج سياهى بالا گرفت و به آخرين درجه شدت خود رسيد.» (20)

گاهى ديده مى‏شد على‏بن ابى‏طالب عليه السلام براى زدودن فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال دشمنان و اثبات مشروعيت‏شيوه برخورد خويش با مخالفان معاند به ناچار به سيره پيامبر صلى الله عليه وآله استناد ورزيده خطاب به مسلمانان مى‏فرمودند: «پيامبر صلى الله عليه وآله بدون سستى و كوتاهى، رسالت پروردگارش را به انجام رسانيد و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشى جنگيد.» (21)

حاصل آن‏كه حفظ هشيارى كامل در قبال غيرخودى‏هاى معاند و پرهيز از هرگونه غفلت در اين زمينه، سرلوحه كارى امام على عليه السلام قرار داشت.اكنون برماست كه همواره هشيارى خود را حفظ نموده، هيچ‏گاه دشمن را كوچك نشماريم; مولى على عليه السلام مى‏فرمايند:

هرگز دشمن را كوچك مشمار، هر چند ضعيف باشد.» (22)

«از دشمن در امان نباش، هرچند از تو سپاس‏گزارى كند.» (23)

«كسى كه از دشمن غفلت كند، حيله‏ها و كيدهاى دشمن بيدارش خواهد ساخت.» (24)

3.مقابله با غيرخودى‏ها

با بررسى دوران درخشان حيات سياسى امام على عليه السلام، به خوبى در مى‏يابيم كه آن حضرت در برخورد با غيرخودى‏ها از شيوه‏هاى متنوعى بهره مى‏گرفتند. پيش از پرداختن به اين شيوه‏ها، ذكر چند نكته لازم است:

الف.رعايت تقيدهاى دينى در برخورد با دشمنان

اميرمؤمنان عليه السلام نه تنها در امور عبادى مقيد به رعايت فرمان الهى بودند، بلكه در ساير عرصه‏ها و از جمله در عرصه پيكار و مقابله با مخالفان معاند نيز پايبند به دستورالعمل‏هاى دينى و آموزه‏هاى وحيانى بودند.بدين روى، همواره از اعمال سياست نيرنگ و فريب پرهيز مى‏نمودند و پيمان‏شكنى و نيرنگ با دشمن را ناپسند برمى‏شمردند.خود آن حضرت، يكى از امتيازهاى خود را در برابر معاويه در همين موضوع مى‏دانستند و در اين‏باره مى‏فرمودند: «به خدا سوگند، معاويه زيرك‏تر و سياستمدارتر از من نيست.اما معاويه حيله‏گر و جنايت‏كار است و اگر نيرنگ و پيمان‏شكنى ناپسند و ناشايسته نبود، من زيرك‏ترين مردم بودم; ولى هر نيرنگى گناه و هر گناهى نوعى كفر و انكار است.

روز رستاخيز در دست هر حيله‏گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى‏شود.» (25)

با آن‏كه حضرت على عليه السلام از راهكارهاى كارامد منتهى به نيرنگ و فريب آگاه بودند، ولى هيچ‏گاه در حل مشكلات خود، از آن‏ها بهره نگرفتند; زيرا فرمان الهى را در اين زمينه مانع مى‏ديدند; مى‏فرمودند: «چه بسا شخصى تمام پيشامدهاى آينده را مى‏داند و راه‏هاى مكر و حيله را مى‏شناسد، ولى امر ونهى پروردگار مانع اوست و با اين‏كه قدرت انجام آن را دارد، آن را به روشنى رها مى‏سازد.اما آن‏كه از گناه و مخالفت‏با دين پروا ندارد، از فرصت‏ها براى نيرنگ‏بازى استفاده مى‏كند.» (26)

متاسفانه برخى اشخاص ناآگاه عدم بهره‏گيرى امام على عليه السلام از سياست نيرنگ و فريب را دليل بر عدم آشنايى آن بزرگوار به سياست تلقى نموده، غيرمنصفانه به مقايسه آن حضرت با معاويه پرداخته، در سياست او را سرامد قلمداد نموده‏اند.

جورج جرداق مسيحى مى‏گويد: «آن‏ها كه مى‏گويند: على سياست را نمى‏شناسد، مى‏خواهند على همانند معاويه باشد و مثل او عمل كند، در حالى كه على مى‏خواهد على بن ابى‏طالب باشد (و به شيوه الهى خود عمل كند.) (27)

به دليل پاى‏بندى اميرمؤمنان عليه السلام به فرمان الهى در تمام عرصه‏ها، مشاهده مى‏كنيم كه حضرت رعايت اصول اخلاقى و آموزه‏هاى دينى را حتى نسبت‏به سرسخت‏ترين دشمنان و از جمله نسبت‏به قاتل خويش، عبدالرحمن بن ملجم، امرى لازم شمرده به فرزندان عبدالمطلب توصيه نمودند: «اگر من از ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت‏بزنيد و دست و پا و ديگر اعضاى او را مبريد.من از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: بپرهيزيد از بريدن اعضاى مرده، هرچند سگ ديوانه‏اى باشد. » (28)

آن بزرگوار در حين نيايش‏هاى خود، در آستانه جنگ با دشمنان، به خداوند عرضه مى‏داشتند: «اگر بر دشمن پيروزمان ساختى، ما را از تجاوز بركنار دار و بر راه حق استوار نما.» (29)

حاصل آن‏كه، حضرت على عليه السلام در همه عرصه‏ها از معصيت الهى پرهيز مى‏نمودند و مى‏فرمودند: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان (خارى سه شعبه كه خوراك شتران و سخت گزنده است) به سر ببرم و يا با غل و زنجير به اين سويا آن سو كشيده شوم، خوش‏تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم و چيزى از اموال عمومى را غصب كرده باشم.به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان‏هاست‏به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم بر اين‏كه پوست جوى را از مورچه‏اى ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد.» (30)

عهدنامه حضرت خطاب به مالك اشتر حكايت از آن دارد كه اميرمؤمنان عليه السلام وى را از ناديده‏گيرى تقيدهاى دينى برحذر داشته، به او هشدار داده‏اند كه نكند براى حل مشكلات خويش با دشمن راه حقه و تزوير و پيمان‏شكنى را در پيش گيرد. (31)

ب.مرزبندى بين مخالفان فريب‏خورده و دشمنان اصلى

بى‏ترديد، با توجه به متفاوت بودن موضع‏گيرى‏ها و عملكردهاى دشمنان و مخالفان اسلام و قرآن، نمى‏توان همه آنان را يكسان دانست، بلكه در يك تقسيم‏بندى كلى، مى‏توان دشمنان آن حضرت را چنين تقسيم‏بندى كرد: جمعى از فريب‏خوردگان بودند; يعنى كسانى كه مجذوب ترفندهاى دشمن گرديدند و به دليل دل‏باختگى به زرق و برق دنيا، فريب خوردند - و نقشى در رهبرى توطئه‏ها و پيكارها نداشتند.اما گروهى ديگر از آنان كسانى بودند كه صحنه گردان و آتش برافروزان اصلى عرصه دشمنى بودند.اين دو دسته را نبايد مساوى دانست و با هر دو گروه به يك شيوه برخورد كرد. (32)

بدين‏روى امير مؤمنان عليه السلام هنگام مواجه شدن با كسانى كه پس از ماجراى «حكمين‏» در صفين، در برابر حضرتش جبهه گرفتند و ايستادگى نمودند، خطاب به آنان فرمودند: آيا همه شما در جنگ صفين بوديد؟ گفتند: بعضى بوديم و بعضى حضور نداشتيم.فرمود: به دو گروه تقسيم شويد تا مناسب با هر كدام سخن گويم.دو دسته شدند، آن‏گاه سخنانى طولانى ايراد نمودند. (33 )

به دنبال اين اقدام امام على عليه السلام، كارگردانان اصلى توطئه هرچه كوشيدند تا نيروها را حفظ نمايند، موفق نشدند.امام عليه السلام با كسانى كه در صفين نبودند شروع به سخن كردند; جريان صفين را تحليل كردند، آن‏گاه نيروها فهميدند كه واقعيت چه بوده است، سپس امام منطقه‏اى را در نظر گرفتند و فرمودند: هر كس كه به كوفه برود، در امان است; هر كس به مدائن برود، در امان است; و هر كس به اين نقطه برود در امان است.به دنبال اين ماجرا، فروة بن نوفل اشجعى رو به طرفدارانش كرد و گفت: «به خدا قسم، نمى‏دانم براى چه با على مى‏جنگيم؟ ! من باز مى‏گردم تا برايم روشن شود و آگاهانه وارد شوم; يا بجنگم يا اطاعت كنم.» (34)

ج.ارشاد و هدايت

با تفحص در برخوردهاى امام على عليه السلام با غير خودى‏ها به وضوح درمى‏يابيم كه هدف اصلى آن حضرت در اين عرصه مهم سياسى و اجتماعى ارشاد و هدايت اشخاص و احزاب بود و نه استيلا و سلطه‏يابى بر آنان.به ديگر سخن، آن حضرت مى‏كوشيدند تا اقشار گوناگون جامعه به سوى حق حركت كنند و بندگى معبود حقيقى را پيشه نمايند.

وجود 241 خطبه، 79 نامه و 408 گفتار حكيمانه از آن حضرت تنها در مجموعه نفيس و ارزشمند نهج‏البلاغه گواه بر اين است كه آن حضرت همواره در پى اجراى اين توصيه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله بودند كه به وقت اعزامشان به يمن به حضرتش فرمودند: «به پروردگار سوگند، اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، از آنچه خورشيد بر آن طلوع يا غروب مى‏كند بهتر است.» (35)

آن حضرت به اميد اين‏كه كسى از مخالفان معاند هدايت‏يابد و راه ضلالت نپويد، از شتاب در صدور فرمان قتال و جنگ با دشمنان پرهيز مى‏نمودند.همين شيوه برخورد از سوى امام عليه السلام موجب گرديد تا پرسش‏هايى در ذهن سپاهيان و يارانشان مطرح گردد، مبنى بر اين‏كه: اگر آنان دشمن هستند، پس چرا حضرت در صدور فرمان جنگ با آنان شتاب نمى‏كنند؟

خود آن بزرگوار در مقام پاسخ به اين‏گونه پرسش‏ها مى‏فرمودند: «اين‏كه مى‏گوييد: خويشتن‏دارى از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا مرگ به سوى من آيد، و اگر تصور مى‏كنيد در جنگ با شاميان ترديد دارم، به خدا سوگند، هر روزى كه جنگ را تاخير مى‏اندازم براى آن است كه آرزو دارم عده‏اى از آنان به ما ملحق شوند و هدايت گردند.

و در لابه‏لاى تاريكى‏ها، نور مرا نگريسته، به سوى من بشتابند، كه اين براى من از كشتار آنان در راه گم‏راهى بهتر است، گرچه در اين صورت نيز به جرم گناهشان گرفتار مى‏گردند.»(36)

لازم به ذكر است كه نه تنها آن حضرت به موضوع هدايت و ارشاد دشمنان اهميت مى‏دادند و آن را سرلوحه كار خود قرار داده بودند، بلكه از كارگزاران در حكومت‏خويش نيز مى‏خواستند همانند امامشان عمل نمايند و براى برخورد فرهنگى اهميت‏خاصى قايل باشند و آن را نسبت‏به برخورد فيزيكى و نظامى مقدم دارند; آن‏گاه كه معقل بن قيس رياحى (از بزرگان و شجاعان كوفه) را با سه هزار سرباز به عنوان پيشاهنگان سپاه به سوى شام اعزام مى‏داشتند، خطاب به وى چنين نوشتند: «مبادا كينه آنان پيش از اين‏كه آنان را به راه هدايت فرا خوانيد و درهاى عذر بر آنان ببنديد شما را به جنگ وا دارد.» (37)

4.شيوه‏هاى برخورد با غيرخودى‏ها

اينك به بررسى مهم‏ترين شيوه‏هاى امام على عليه السلام در قبال غيرخودى‏ها مى‏پردازيم:

الف.مكالمه و گفت‏وگو:

از جمله روش‏هاى مقبول و معقول در عرصه سياست، روش مكالمه و گفت‏وگو و انجام مذاكره دو جناح مقابل است.چه بسا ممكن است‏با اعمال چنين سياستى، دشمنى‏ها تبديل به دوستى و وفاق گردد.سيره اميرمؤمنان عليه السلام گوياى آن است كه آن حضرت از اجراى چنين تدبيرى در برخورد با مخالفان خود ابايى نداشتند; زيرا گاه با اعزام نماينده‏اى ويژه به سوى مخالفان باب گفت‏وگو را به سوى آنان مى‏گشودند (38) و گاه خود به طور مستقيم وارد گفت‏وگو با مخالف مى‏شدند.در اين نوشتار، تنها به ذكر دو نمونه بسنده مى‏شود:

الف. «وقتى سپاه عايشه در بصره آماده رزم شدند، طلحه و زبير (براى تحريك سپاه) مسلحانه به ميدان آمدند.وقتى اين دو به ميدان شتافتند، امام على عليه السلام جلو آمدند و آن‏قدر نزديك شدند كه گردن اسبشان با گردن اسب طلحه و زبير برخورد كرد (با اين‏كه خطر كشتن آن حضرت وجود داشت) و بدون توجه به خطرات با آنان وارد مذاكره شدند.سپس به طلحه و زبير فرمودند: آيا در گذشته من برادر دينى شما نبودم كه ريختن خون مرا حرام مى‏دانستيد و من هم ريختن خون شما را حرام مى‏دانستم؟ پس چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است كه ريختن خونم براى شما حلال شده است؟ !

طلحه گفت: تو مردم را عليه عثمان تحريك كرده‏اى!

امام در پاسخ طلحه آيه‏اى تلاوت كردند و فرمودند: «تو به خون‏خواهى عثمان برخاسته‏اى، خدا لعنت كند قاتلان عثمان را! اى طلحه همسرت را در خانه پنهان كرده‏اى، اما همسر رسول‏خدا صلى الله عليه وآله را براى جنگ به ميدان آورده‏اى؟ اى طلحه مگر تو با من بيعت نكرده‏اى؟» طلحه گفت: از ترس بيعت كردم.

وقتى امام ديدند طلحه چنين به دروغ متوسل مى‏شود و نشان مى‏دهد كه قصد اصلاح و حل اختلاف ندارد، از او روى برگرداندند و رو به زبير كردند و خطاب به او فرمودند: تو براى چه آمده‏اى؟

زبير گفت: تو براى رهبرى شايسته نيستى و از ما هم برتر نيستى!

امام فرمودند: «آيا پس از عثمان من شايسته نيستم؟ ما تو را از فرزندان عبدالمطلب مى‏شمرديم تا اين‏كه فرزندت بزرگ شد و بين ما جدايى انداخت.» سپس به او فرمودند: «يادت هست روزى در منطقه بنى غنم همراه پيامبر بودى، چشم پيامبر صلى الله عليه وآله به من افتاد و خنديد و من هم خنديدم.تو به پيامبر عرض كردى: پسر ابوطالب غرورش را كنار نمى‏گذارد; پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: او غرور ندارد، ولى تو در آينده با او مى‏جنگى، در حالى كه تو ستم‏كارى؟ !» زبير گفت: خداى من، اين سخنان درست است، به خدا سوگند، هرگز با تو نمى‏جنگم.و از سپاه كناره گرفت. (39)

ب.پس از صدور حكم حكمين، مردى به نام خريت‏بن راشد رهبر فرقه بنى ناجيه از گروه خوارج، نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد: يا على به خدا قسم، امر تو را اطاعت نكرده، به تو اقتدا نمى‏كنم و فردا از تو جدا مى‏شوم!

امام عليه السلام كمى با او صحبت كردند و فرمودند: چرا چنين مى‏كنى؟

گفت: زيرا تو حكميت را پذيرفتى و آن‏گاه كه شرايط مناسب بود، در دفاع از حق خود قصور ورزيدى و به مردمى كه به خود ظلم كردند تكيه و اعتماد نمودى و من اين را براى تو عيب مى‏دانم و از آنان نيز نفرت دارم و بدين دليل، از هر دو گروه شما جدا مى‏شوم.

حضرت عليه السلام فرمودند: «بيا تا كتاب را به تو بياموزم و در مورد سنت‏با تو بحث و گفت‏وگو كنم و حقايقى را براى تو روشن سازم كه من آن‏ها را بهتر از تو مى‏دانم.شايد حقيقت آنچه را كه انكار مى‏كنى، بفهمى و آنچه را كه نمى‏دانى و به آن آگاه نيستى، برايت روشن شود.» (40)

ب.پرهيز از توهين و دشنام

در عرصه سياست، زياد اتفاق مى‏افتد كه طرفين متخاصم و دو جناح مقابل هم، از اهانت‏به يكديگر و فحاشى كردن و بر زبان راندن سخنان زشت عليه يكديگر امتناع نمى‏ورزند.اما در حكومت دينى، اعمال چنين شيوه‏اى، حتى نسبت‏به مخالف، ممنوع مى‏باشد. (41) خداى منان خطاب به مؤمنان مى‏فرمايد: «آنان‏كه غيرخدا را مى‏خوانند دشنام مدهيد.پس دشنام دهند خدا را از روى ستم، بدون آن‏كه دانشى داشته باشند.» (انعام: 108) امام على عليه السلام كه همواره در جهت اجراى فرمان الهى قدم برمى‏داشتند، در تمام مراحل زندگى، از اعمال اين شيوه در برخورد با دوست و دشمن پرهيز مى‏نمودند و ياران خويش را نيز از روى آوردن بدين شيوه و بهره‏گيرى از آن نهى مى‏كردند. بدين‏روى، آن‏گاه كه شنيدند گروهى از اصحاب ايشان در جنگ صفين، اهل شام را ناسزا مى‏گويند، خطاب به آنان فرمودند: «من خوش ندارم كه شما دشنام‏دهنده باشيد، اما اگر كردارشان را تعريف و حالات آنان را بازگو مى‏كرديد، به سخن راست نزديك‏تر و عذر پذيرتر بود.خوب بود به جاى دشنام آنان، مى‏گفتيد: خدايا، خون ما و آن‏ها را حفظ كن، بين ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گم‏راهى به راه راست هدايت كن تا آنان كه جاهلند، حق را بشناسند و آنان كه با حق مى‏ستيزند پشيمان شده، به حق بازگردند.» (42)

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن امام عليه السلام مى‏گويد: «آنچه امام عليه السلام آن را خوش نداشتند و آنان را نمى‏پسنديدند اين بود كه به اهل شام سخنان شت‏بگويند، ولى از اين‏كه آنان را لعن نمايند و يا از آنان اظهار برائت و بى‏زارى كنند، كراهتى نداشتند.» (43)

در خبرى آمده است: روزى حضرت بر گروهى از اهل شام كه وليدبن عقبه نيز در بين آنان بود، گذر كردند، آنان به اميرمؤمنان عليه السلام دشنام مى‏دادند و ناسزا مى‏گفتند: اصحاب امام عليه السلام از اين روش نادرست‏شاميان خبر دادند: (و خواهان مقابله به مثل بودند) در چنين شرايطى، آن حضرت فرمودند: «با بزرگوارى به جنگ با آنان برويد و در شما وقار اسلامى و آرامش و سيماى صالحان باشد.به خدا قسم، جاهل‏ترين مردم به پروردگار مردمى هستند كه رهبر و تربيت‏كننده آنان معاويه و و ابوالاعور سلمى (45) و ابن ابى محيط شرابخوار و حد خورده اسلام باشند.اين‏ها هستند كه بر من عيب گرفته، به من دشنام مى‏دهند و از قديم با من مى‏جنگيدند و به من فحش مى‏دادند; روزى كه آنان را به اسلام دعوت مى‏كردم و آنان مرا به بت‏پرستى مى‏خواندند.الحمدلله، لا اله الا الله هميشه فاسقان با من دشمنى مى‏كرده‏اند.اين گرفتارى بزرگى است. (46)

ج.پرهيز از مصالحه سياسى

غالبا زمام‏داران و رجال سياسى، پس از دست‏يابى به قدرت و تصاحب كرسى حكومت، درصدد تطميع مخالفان خويش برمى‏آيند و به اصطلاح، به «مصالحه سياسى‏» روى مى‏آورند و راه سازش را سرلوحه كارشان قرار مى‏دهند.بدين‏روى، ديده مى‏شود كه برخى از زمام‏داران در دفاع از چنين شيوه‏اى حاضر بودند براى تثبيت پايه‏هاى قدرت خويش، افراد ناباب و ناسالم را به كار بگمارند و آنان را شريك در حكومت كنند.با شكل‏گيرى حكومت امام على عليه السلام و وجود مخالفان در شهرهاى گوناگون، برخى از اشخاص از حضرتش خواستند تا به مصالحه سياسى روى آورند و به طور مقطعى هم كه شده است، سازش با مخالفان معاند را پيشه نمايند، اما آن حضرت، كه هيچ‏گاه در حق بودن راه خود و باطل بودن رسم و آيين دشمنان خويش ترديد نداشتند، (47) از اعمال چنين سياستى پرهيز مى‏نمودند و به صورت شفاف و روشن، با در پيش گرفتن اين شيوه، مخالف بودند; از ابتداى امر، مانع به قدرت رسيدن آنان شده و به هيچ وجه حاضر به مصالحه سياسى نشدند.به چند نمونه تاريخى توجه نماييد:

1.در روزهاى اول پس از انجام مراسم بيعت‏با اميرمؤمنان عليه السلام طلحه نزد ايشان آمد و عرض كرد: بصره را به من واگذار كن! در آن صورت، هر حركتى كه عليه تو به وجود آيد، با سپاه به كمك تو خواهيم آمد.زبير نيز گفت: كوفه را به من واگذار كن! در آن صورت، هر حركتى كه عليه تو به وجود آيد با سپاه به كمك تو خواهيم آمد.حضرت فرمودند: بايد روى اين پيشنهاد مطالعه كنم و بعد هم حاضر نشدند اين حكومت را به آنان واگذار كنند. (48)

2.ابن عباس مى‏گويد: هنگام مرگ عثمان و بيعت‏با امام، من در مكه بودم.وقتى به مدينه آمدم، خدمت امام رسيدم.ديدم مغيرة بن شعبه از نزدش بيرون آمد.به او گفتم: چه كار داشتى؟ گفت: پس از بيعت، خدمتش رسيدم و به او پيشنهاد كردم: بگذار كارگزاران عثمان سركار بمانند تا اوضاع آرام گيرد و حكومت تثبيت‏شود و بعد هر كس را كه خواستى بركنار كن! در پاسخ فرمود: «لا اداهن فى دينى‏» ; در دينم اهل سازش نيستم و به حرفم توجه نكرد.امروز آمدم به ايشان پيشنهاد كردم، پيشنهاد اولم را نپذيرفتى، دست كم بگذار معاويه سركار بماند! در پاسخم فرمود: «لا والله، لا استعمل معاوية يومين‏» ; به خدا قسم، دو روز هم حاضر نيستم با معاويه كار كنم.

ابن عباس مى‏گويد: به خدمتشان رسيدم و عرض كردم: گرچه به طلحه و زبير نيز اطمينان ندارم، ولى خواهش مى‏كنم: بگذار معاوبه باشد و پس از تثبيت، خودم او را بركنار مى‏كنم.حضرت فرمود: «لا والله‏» ; به خدا قسم، امكان ندارد. (49)

د - برخورد قاطع با توطئه‏گران

از جمله شيوه‏هاى معقولى كه امام على عليه السلام در برخورد با غيرخودى‏هاى معاند از آن بهره مى‏جستند، شيوه قتال و پيكار نظامى بود.هر زمان و مكانى كه اعمال اين شيوه به مصلحت‏بود، اميرمؤمنان عليه السلام بدون كم‏ترين درنگى، از آن استفاده مى‏كردند.در چنين موقعيتى، هيچ‏گونه سستى روا نمى‏داشتند چنان‏كه خود مى‏فرمايند: «سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق و آنان‏كه در گم‏راهى و فساد غوطه‏ورند، يك لحظه مدارا و سستى نمى‏كنم.» (50)

در جاى ديگرى نيز فرمودند: «به خدا سوگند، در اين راه، هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم و خيانت نكردم و سستى در من راه نيافت.به خدا سوگند، درون باطل را مى‏شكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.» (51)

نكته‏اى كه نبايد از ذكر آن غفلت كرد اين‏كه اجراى اين شيوه در عرصه مقابله با غير خودى‏ها يك سياست همگانى و فراگير نسبت‏به همه مخالفان نبوده بلكه تدبيرى است كه تنها در برخورد با طيف معاند غيرخودى‏ها و يا خودى‏هاى فريب‏خورده خطرآفرين اعمال مى‏گرديد.در منظر امام على عليه السلام، ستيز با چنين اشخاص و احزابى در جهت اطاعت از فرمان الهى محسوب مى‏گردد (52) و قتال با آن‏ها مشروع است. (53) بدين‏روى، به جنگيدن خود با آنان فخر مى‏نمودند و از اقدامات خويش، در اين عرصه به عظمت‏ياد مى‏كردند. (54) و ايشان جنگ با اين‏گونه معاندان دين را وظيفه خود مى‏دانستند و در اين‏باره مى‏فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشينم و پيش از آن‏كه دشمن فرصت‏يابد، با شمشير آب ديده چنان ضربه‏اى بر پيكر او وارد سازم كه ريزه‏هاى استخوان سرش را بپراكند و بازوها و قدم‏هايش جدا گردد و از آن پس، خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (55)

در جاى ديگرى، برخورد در سايه شمشير با كسانى را كه از حق سرپيچى كنند، درمان باطل و يارى رساندن حق بر شمرده، مى‏فرمودند: «اگر اينان از حق سرپيچى كنند، با تيزى شمشير پاسخشان مى‏گويم و اين كار براى درمان باطل و يارى حق كفايت مى‏كند.» (56)

موجه بودن اين شيوه برخورد با مخالفان معاند و كينه‏توز موجب گرديده تا اميرمؤمنان عليه السلام به پيشنهاد آنان‏كه خواهان تغيير نظر در برخورد نظامى با معاويه بودند پاسخ منفى بدهند; چنان‏كه در كتب تاريخى مى‏خوانيم:

آن‏گاه كه عقيل، برادر على بن ابى‏طالب، پيشنهاد تغيير شيوه برخورد نظامى با معاويه را داد، آن حضرت طى نامه‏اى به اين پيشنهاد پاسخ منفى دادند و خطاب به برادرشان نوشتند: «اما آنچه را كه از تداوم جنگ پرسيدى و راى مرا خواستى بدانى، همانا راى من پيكار با پيمان‏شكنان است تا آن‏گاه كه خدا را ملاقات كنم; نه فراوانى مردم مرا توانمند مى‏كند و نه پراكندگى آنان مرا هراسناك مى‏سازد.هرگز گمان نكنى كه فرزند پدرت، اگر مردم او را رها كنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و يا در برابر ستم سست مى‏شود و يا مهار خود را به دست هر كسى مى‏سپارد و يا از دستور هر كسى اطاعت مى‏كند.» (57)

به هر حال، حيات سياسى اميرمؤمنان عليه السلام گوياى آن است كه آن حضرت نه تنها از جنگ با مفسده‏جويان و معاندان با حق ترس و هراسى به دل راه نمى‏دادند، (58) بلكه آنان را به مبارزه دعوت مى‏كردند.ايشان در بيانى، خطاب به معاويه چنين فرمودند: (59) «من على بن ابى‏طالب، آن كسى هستم كه به جنگ تهديد نمى‏شوم و از مبارزه باكى ندارم.اى معاويه، اگر دوست دارى، به مبارزه بيا!» (60)

آن حضرت در نامه‏اى كه به مخنف بن سليم (61) نگاشتند، اين‏گونه فرمودند: «جهاد با كسى كه با ميل و رغبت از حق رو گردانيده و با اختيار، كورى و ضلالت را برگزيده، بر انسان‏هاى عارف و بيدار واجب است.» (62)

در فرازى از خطبه معروف به «قاصعه‏» نيز فرمودند: «آگاه باشيد! خداوند مرا به جنگ با سركشان متجاوز، پيمان‏شكنان و فسادكنندگان در زمين فرمان داده.» (63)

آن بزرگوار كسانى را كه از ستيز و جنگيدن با اين گروه از دشمن سرباز مى‏زدند، مستحق نكوهش دانسته، در مذمت آنان مى‏فرمودند: «بدانيد! مردانى از شما به يارى من نيامدند، من آنان را عتاب و سرزنش كرده، اين را بر آنان عيب مى‏گيرم، آنان را ترك كنيد و براى آنان سخنانى را كه خوش ندارند بشنوند، بگوييد تا بدين‏وسيله، نكوهش گردند و تفاوت و امتياز حزب‏الله روشن شود و حزب‏الله بدين وسيله شناخته شود. » (64)

حاصل آن‏كه كسانى كه از خشم خدا مى‏هراسند نه تنها از مقاتله و پيكار با دشمنان خدا خسته نمى‏شوند، بلكه بر توانمنديشان افزوده خواهد شد; چنان‏كه در سخن امام على عليه السلام آمده است: «آن‏كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل‏گرايان توانمند گردد.» (65)

ه.عفو و گذشت

از ديگر شيوه‏هاى امام على عليه السلام در برخورد با مخالفان، شيوه «عفو» و گذشت است.البته به كارگيرى اين شيوه نيز همگانى نبوده است; يعنى چنين نبوده كه امام در برخورد با هر مخالفى و بدون لحاظ هيچ قيد و شرط و مصلحتى به اجراى اين شيوه پرداخته باشد، بلكه عفو و اغماض آن حضرت نسبت‏به آن دسته از مخالفان بود كه در آغاز امر درصدد مقابله با نظام و حكومت اسلامى برآمده، توطئه در هت‏براندازى آن تدارك ديده و حتى وارد عرصه كارزار هم شده بودند، ولى سپس در مقام عمل دچار شكست مى‏شدند و با فرجام عبرت‏آموزى مواجه مى‏گشتند و پس از آن به حاشيه مى‏رفتند و در گوشه‏اى، به ادامه حيات دنيوى روى مى‏آوردند.

اميرمؤمنان عليه السلام تنها در مقام برخورد با اين طيف از مخالفان، از شيوه عفو و اغماض بهره گرفتند و رفتار سوء گذشته آنان را ناديده مى‏گرفتند.به چند نمونه توجه كنيد:

1.مروان بن حكم، از كارگردانان اصلى جنگ جمل و از مخالفان سرسخت امام بودند، ولى پس از شكست‏سپاه عايشه، امام او را عفو كردند. (66)

2.عبدالله بن زبير، خواهرزاده عايشه از دشمنان سرسخت امام بود و در ملاعام به امام ناسزا مى‏گفت.درجمل همين كه امام در صحنه نبرد حاضر شدند، رو به سپاه عايشه، جمله‏اى درباره امام گفتند (كه ذكر آن بجا نيست) با شكست‏سپاه عايشه، او را اسير كردند و نزد امام آوردند.امام تنها يك جمله به او فرمودند:

«برو كه نبينمت!»

3.سعيد بن عاص از كارگردانان جنگ جمل بود كه پس از جنگ، به مكه گريخت.وقتى امام او را ديدند، اصلا به او اعتنايى نكردند و به او چيزى نگفتند.

4.عايشه، با آن همه گرفتارى كه براى امام درست كرد پس از شكست، امام به ديدنش رفتند و او را احترام كردند.

ابن ابى الحديد پس از نقل چندين نمونه درباره اين‏گونه رفتار امام عليه السلام، چنين مى‏گويد: «اگر اسم اين موارد را گذشت مى‏گذارى براى اثبات حسن رفتار كافى است و اگر اسم دين‏دارى مى‏گذارى، پس امام على عليه السلام شايسته‏ترين فرد است كه اين‏گونه رفتار كند.»

ناگفته نماند كه شيوه اميرمؤمنان عليه السلام در برخورد با مخالفانى كه درصدد براندازى نطام نبودند ولى با امام هم - به هر دليلى - ميانه خوبى نداشتند نيز شيوه «عفو و اغماض‏» بود، در قبال اين گروه از مخالفان هيچ‏گاه درصدد انتقام برنمى‏آمدند.

فرجام سخن

با تامل در آنچه آمد، اين موارد قابل استنتاج است:

1.دشمن‏شناسى لازم، بلكه ضرورى و اجتناب‏ناپذير است.

2.بى‏تفاوتى در قبال توطئه‏ها و كينه‏توزى‏هاى دشمنان در منظر اميرمؤمنان شيوه‏اى است ناپسند و مذموم.

3.برخورد قاطع و ستيز و مقاتله با غيرخودى‏هاى معاند و خودى‏هاى فريب‏خورده مشروع و معقول است.حيات سياسى امام على عليه السلام با چنين شيوه‏اى آميخته است.

4.شيوه ستيز و پيكار نظامى با مخالفان تنها شيوه على بن ابى‏طالب عليه السلام در اين عرصه نبوده; زيرا شيوه‏هاى ديگرى همچون مكالمه و گفت‏وگو، موعظه و نصيحت، و عفو و گذشت نيز دراين زمينه، از آن حضرت به يادگار مانده است.

1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة‏الوفاء، 1403 ه.ق، ج 74، ص 179

2- شيخ عباس محدث قمى، سفينة‏البحار، بيروت، دارالمرتضى، ج 2، ص 179

3- مرتضى فرجپور، فهرس ملحقات احقاق الحق، قم، مكتبة آية‏الله المرعشى النجفى، 1409 ه.ق، ص 394

4- همان، ص 391/محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، بيروت، مؤسسة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 209

5- همان، ج 1، ص 221/شيخ مفيد، الارشاد، ص 23

6 و7- نهج‏البلاغه، خطبه 189/خطبه، 194

8- همان، خطبه 147/همچنين ر.ك.به: كلمات قصار، ش 262

9 الى 11- همان، نامه 15/خطبه 93/خطبه 6

12- به شام، مغرب نيز مى‏گفتند; چون در مغرب كوفه قرار داشت. «شام بزرگ‏» شامل سوريه، لبنان و فلسطين بود كه اين مناطق در كنار درياى مغرب واقع است.ر.ك.به: همان 13- نهج‏البلاغه، نامه 33

14- همان، كلمات قصار، ش 18 و 262

15- ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص 183

16- محمد بستانى، استراتژى نظامى امام على عليه السلام، ترجمه حسن على‏اكبرى، سازمان تحقيقات خودكفايى بسيج، 1378، ص 11

17و 18- نهج‏البلاغه، نامه 27/خطبه 34

19- «ضرب بالمشرفية‏» شمشيرى آب‏ديده است كه آن را در يكى از شهرهاى يمن (مشرف) مى‏ساختند و معروف بود.

20- نهج‏البلاغه، خطبه 34

21 و 22- همان، خطبه 93/خطبه 116

23 الى 25- آمدى، فهرست موضوعى شرح فارسى غرر و درر، ص 240

26- نهج‏البلاغه، خطبه 200

27- همان، خطبه 41; نهج السعادة فى مستدرك نهج‏البلاغه ، ج 2، ص 43 آمده است: «انافقات عين الفتنة، ولولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل‏» 28- محمدجواد مغنيه، فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 1، ص 258

29 و 30- نهج‏البلاغه، نامه 47/خطبه 171

31- همان، خطبه 234 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 11، ص 245

32- همان، نامه 53

33- براى اطلاع بيش‏تر ر.ك: نهج‏البلاغه، خطبه 122

34- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 346

35- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 361 (با اندكى تفاوت در ج 19، ص 147) 36و37- نهج‏البلاغه، خطبه 55/نامه 12

38- همانند اعزام ابن عباس براى مذاكره با طلحه و زبير، شيخ مفيد، الجمل، ص 336 و 337 و نيز مذاكره با خوارج (نهج‏البلاغه، نامه 77) 39- ابن اثير، كامل، ج 3، ص 239

40- نهج السعادة فى مستدرك نهج‏البلاغه، ج 2، ص 480

41- ر.ك.به: سفينة البحار، ج 1، ص 592

42- نهج‏البلاغه، خطبه 206

43- ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 21

44- «ابن نابغه‏» نام عمروعاص است.مادرش نابغه بود; زن اسيرى كه عبدالله جدعان او را خريد و چون فاسد و بى پروا بود، او را رها كرد.وقتى عمروعاص متولد شد، ابولهب، امية بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان و عاص بن وائل، هر كدام ادعا داشتند كه عمرو، فرزند اوست.سرانجام، عاص كه از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، او را برداشت; همو كه پيامبر صلى الله عليه وآله را «ابتر» ناميد و خدا در سوره كوثر در جوابش فرمود: «ان شانئك هو الابتر» (همانا دشمن تو ابتر است) و آيه «انا كفيناك المستهزئين‏» درباره او و يارانش نازل شد.عمروعاص در مكه سر راه پيامبر صلى الله عليه وآله سنگ و خار مى‏ريخت; او بود كه اشعار فراوانى بر ضد رسول خدا مى‏سرود و بچه‏هاى مكه را تحريك مى‏كرد با صداى بلند براى آزار آن حضرت بخوانند و او بود كه از طرف قريش مكه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگرداند.ر.ك.به: نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 141، به نقل از كتاب: ربيع‏الابرار زمخشرى.

45- ابوالاعور سلمى، نامش سفيان بن عمر است.وى در جنگ صفين، در صف مقدم لشكر معاويه قرار داشت.در واقعه دل‏خراش كربلا نيز از فرمان‏دهان سپاه ابن سعد بود.ر.ك.به: سفينة‏البحار، ج 2، ص 288

46- نصر المنقرى، وقعة صفين، ص 391

47- نهج‏البلاغه، خطبه 4 و 197، ميزان الحكمه، ج 1، ص 225، ش 1089 و ص 236، ش 1095/بحارالانوار، ج 17، ص 225

48و 49- الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 196/ص 197

50- نهج‏البلاغه، خطبه 24

51- در اين زمينه، ر.ك: نهج‏البلاغه، خطبه 33، نامه 45 و 62 و خطبه 10

52 الى 57- نهج‏البلاغه، خطبه 192/خطبه 172/نامه 10/خطبه 34/خطبه 22/نامه 36

58- همان، خطبه 5، 55، 104، 123، 156، 174، و نامه 28، 36، 45 و 62

59- نهج السعادة فى مستدرك نهج‏البلاغه، ج 5، ص 294

60- در همين زمينه، ر.ك: نهج‏البلاغه، نامه 10 و 8

61- وى فرماندار اميرمؤمنان عليه السلام در اصفهان و همدان بود.

62- وقعة صفين، ص 104

63- نهج‏البلاغه، خطبه 192

64- نهج السعادة فى مستدرك نهج‏البلاغه، ج 2، ص 261

65- نهج‏البلاغه، حكمت 174

66 الى 70- ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 22/ص 23/ص 23/ص 24

/ 1