علي (ع) بزرگترين خطيب تاريخ
قسمت (2)
احمد سپهر خراساني سجع در كلام امام علي (ع)
ميدانيم كه رعايتسجع در ميان خطبا معمول بوده، حتي بين يونانيان و روميان، و در ميان سخنرانان عرب نيز بشدت رواج داشته است، تا بدانجا كه غالب آنها جز به سجع سخن نميگفتهاند، اين قيد به حد تكلف رسيده بود به نحوي كه گاه سخن را از زيبايي ميانداخت . و نيز آگاهيم كه سجع در نثر، در حكم قافيه در شعر است، كلام را زينت ميبخشد و آهنگين ميكند و اگر در آن افراط نشود و بندرت استعمال گردد و بجا باشد، ترديدي نيست كه چنين سخني زيباتر به گوش ميرسد و حافظه زودتر آنرا ميپذيرد و در طبايع بهتر جا ميگيرد، همچون اين آيات شريفه: «ما لكم لا ترجون لله وقارا، و قد خلقكم اطوارا» . (1) و يا: «الم نجعلالارض مهادا والجبال اوتادا» . (2) «فيها سرر مرفوعة، و اكواب موضوعة» . (3) كه آهنگين و خوش ادا شده است . سجع اقسامي دارد، كه علم بديع به آن متعرض است . امام با آنكه سخنش مرسل است و بهترين اسلوب سخن نيز همان است، گاه كلامش را با يكي دو سجع نمكين ميكند، و چون زياد به كار نميبرد و بموقع استعمال ميكند و بدون اينكه تعمدي داشته باشد از زبانش جاري ميشود، نه تنها به سخنش تصنع نميبخشد، بلكه آن را زيباتر ميكند، چنانچه خطاب به اهل بصره ميفرمايد: «كنتم جندالمراة، و اتباعالبهيمة، رغا فاجبتم، و عقر فهربتم . اخلاقكم دقاق، و عهدكم شقاق، و دينكم نفاق، و ماؤكم زعاق . والمقيم بين اظهركم مرتهن بذنبه، والشاخص عنكم متدارك برحمة من ربه . كاني بمسجدكم كجؤجوء سفينه، قد بعثالله عليهاالعذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من في ضمنها» . (4) شمايان لشكريان آن زن بوديد، و از شتر او فرمانبري كرديد، و به نعره آن زبان بسته پاسخ داديد، و آنگاه كه از پاي افتاد گريختيد . اخلاقتان ناپسند، پيمانتان سست، آيينتان دورويي، و آبتان شوراب . آن كس كه بين شما ماند، كيفر گناهي است كه بيند و آنگاه كه كوچ كند، دوباره مشمول رحمتخدا گردد . گويي ميبينم كه مسجدتان در سيلاب فرورفته و جز بلنداي آن چونان سينه كشتي چيزي نمانده است، و خداوند از فراز و نشيب بر آن عذاب فرستاده و آنجا هر چه هست در آب شده است . (5) در معني نيز مناسب مقتضاي حال و كوبنده است و نيز تشبيهي بجا آورده شده است . و در وصف قرآن چنين آمده: «و ان القرآن ظاهره انيق، و باطنه عميق، لاتفني بعجائبه، و لا تنقضي غرائبه، و لا تكشفالظلمات الابه» . (6) ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرفا، شگفتيهاي آن تمام نشدني، و شگرفيهاي آن پايانناپذير است و تاريكها جز بدان روشن نگردد . (7) سجعهاي امام معمولا جز يكي دو مرتبه تكرار نميشود و بفورا يا عوض ميگردد، يا كلام مرسل ميشود . جز موارد نادر كه احساس ملال و سنگيني در آن نشود و بيشتر دو سجعي است مانند: «اشرفالغني ترك المني» . (8) يا: «من اطالالامل، اساءالعمل» . (9) كه دو جمله اخير داراي ترصيع است، و اين صنعت اگر بدون تكلف آورده شود كلام را زيباتر ميكند، مانند آيه: «انالابرار لفي نعيم، و انالفجار لفي جحيم» . (10) يا اين عبارت حريري در مقامه صنعانيه وي: «و هو يطبعالاسجاع بجواهر لفظه، و يقرعالاسماع بزواجر وعظه» . به اين عبارات مسجع عهد جاهلي توجه شود كه چقدر ثقيل به طبع ميآيد و از گفتههاي صحارالعبدي است: «ارض سهلها جبل، و ماؤها وشل، و تمرها دقل، و عدوها بطل، و خيرها قليل و شرها طويل، والكثير بها قليل، والقليل بها ضايع، و ماورائها شرمنها» . سنجش اين سخن با سخنان علي، مقايسه مناره بلند، بد امن الوند است، يا شب ظلماني با روز نوراني . ما نياز بيشتر در اين امر نداريم . چه تمام نهجالبلاغه مشحون از شواهد برتري آن با ساير سخنان سخنوران، قصد ما فتح بابي است در اين باره براي خوانندگان با ذوق . در ايجاز و اطناب
علي در خطب خود، هنگام اقتضاي مقام به اطناب ميپردازد، تتابع جملات را بكار ميبرد، چه ميداند كه مخاطبانش نياز به تفهيم بيشتري دارند كه نمونه آن خطب مفصل اوست . بر عكس گاه نيز به اقتضاي مقال، كلام مجمل و موجز است و دوگونه معني را ميرساند، در اين مورد تكرار و تتابع را بكار نميبرد، يك كلمه را مهمل نميگذارد، كمتر حرف و كلمه را استعمال ميكند، اما از حيث معني پربار است و يك جمله آن كتابي تفسير دارد . اينك نمونهاي از صدها سخنان او: و من خطبه، و هي جامعة للعظة و الحكمة: «فانالغاية امامكم، و ان وراءكم الساعة تحدوكم، تخففوا، تلحقوا، فانما ينتظر باولكم آخركم» . (11) همانا آخرت جلو است، قيامتشما را از پس ميراند، و بخود ميخواند، وزر و وبال خويش را سبك كنيد، تا بتوانيد به كاروان برسيد . آنكه اول رفت، انتظار آخري را دارد، تا همه با هم به سر منزل نهايي برسند، و با ساير رفتگان پيوند نمايد . لطف اين كلام را نميتوان به قلم آورد كه فصاحت و بلاغت چون زيبايي است . يدرك و لايوصف . اين همه معني با اين ايجاز جز با عجاز حمل نتوان كرد . مثالي ديگر: «خالطوا الناس مخالطة، ان متم معها بكوا عليكم، و ان عشتم حنوا اليكم» . (12) چنان با مردم سير كنيد كه اگر مرديد، بر شما بگريند، و اگر مانديد بپذيرند . كه يك دنيا مكارم اخلاق در سطر كوتاهي گنجانده شده است، با الفاظي ساده و بيتكلف و فصيح، و اين جمله كوتاه هم نمونه ديگر: و همچون ظرفي را ماند كه دريايي در آن گنجانده شده باشد . «اشرف الغني، ترك المني» . شريفترين توانگري، ترك آرزوهاست . و نيز: «رب قول، انفذ من صول» . (13) بسا سخني كه از حمله نافذتر است . كه ذوق خوانندگان ما را بينياز از توصيف و تفسير ميكند . اين سطر حماسي نيز كه در نهجالبلاغه به شماره نه رديف شده شاهكار توصيف است و ظاهرا آنرا در جنگ جمل خطاب به طلحه و زبير و ياران آنها فرموده است: «وقد ارعدوا، وابرقوا، و مع هذين الامرين الفشل، ولسنا نرعد حتي نوقع، و لانسيل حتي نمطر» . (14) با اينكه براي جنگ جوش و خروش انداختند و رعد و برق بپا كردند، با اينحال بزدلي و سستي آنها آشكار شد . ما چنين نيستيم كه بخروشيم و سانحه برپا نكنيم و خبر از سيل بدهيم و نباريم . و در همين ايجاز و اطناب، در القاي منظور، طبيبي را ماند كه مطابق حال مريض نسخه دهد . اگر مستمع او ذهنش خالي بود و ترديد و انكاري بر مفاد كلامش نداشت، به چنين كسي بطور ساده القا ميكند، چنانكه ميگويد: «اذا قدرت علي عدوك، فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه» . (15) چون بر دشمن پيروز شدي، بهشكرانه توانايي بر انتقام، از گناه او بگذر . و چون شنونده را در شك و ترديد بيند، در آن به آدات تاكيد متوسل ميشود مانند: «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان، اتباع الهوي، و طول الامل . . . الا و ان الدنيا قدولتحذاء، فلم يبق منها الا صبابة . . .» . (16) كه در اينجا جمله را به «ان» و «الا» مؤكد كرده است، و اگر مستمع در انكار باشد يا در جهل كامل است . سوگند نيز بكار ميبرد، مانند خطبه شقشقيه بمطلع: «اما والله لقد تقمصها فلان» . تا منكر باور كند و شك را به يقين آورد و منظور از خطابه كه اقناع است انجام داده باشد . اگر به سخنان امام نظر بيندازيم جملاتي كه خطاب به اهل كوفه است كه با وي غدر كردهاند و نيز خوارج، تمام رموز تاكيد را بكار برده است، كه خطاب به اينگونه مردم اين نوع سخن را اقتضا داشته است، باشد كه اثر بخشد و از ضلالتبيرون آيند . حسن مطلع
يكي از رموز بلاغتحسن مطلع است (يا حسن ابتدا، براعت مطلع، براعت استهلال) و آن چنان است كه شاعر و خطيب جهد كند، تا اول بيتيا خطبه، سخن مطبوع و مصنوع و لفظ لطيف و معني غريب و بديع بكار برد . طوري باشد كه مستمع را در همان وحله اول به طرف خود جلب كند، و در اشتياق و انتظار شنيدن بقيه كلام نگهدارد . اين نكته علاوه بر اينكه سخن را ميآرايد، مستمع را نيز در قبول كلام بعدي آماده و در حقيقت ذوق او را قبلا تسخير ميكند، خاصه در مسائل خطابي كه غالبا با برهان سروكار ندارد . امام (ع) نيز در اين موارد در صدر قرار دارد، و عجيبتر آنكه همه را دفعتا ميآفريند، از پيش تجربه نكرده، تمرين ننموده، و بهصرف ديدن مستمع ميداند چه بايد بگويد و چگونه روحش را تسخير كند . در خبر است كه شعر قفل است، و مفتاح آن مطلعش ميباشد . مثال از بيت محمد بن وهب:
«ثلاثة تشرق الدنيا ببهجتها
شمس الضحي و ابواسحق و القمر»
شمس الضحي و ابواسحق و القمر»
شمس الضحي و ابواسحق و القمر»
«ماشئت لاما شائت الاقدار
فاحكم و انت الواحد القهار»
فاحكم و انت الواحد القهار»
فاحكم و انت الواحد القهار»
مقام تشبيه در سخن
بلغا دانند كه تشبيه، جمال خاصي بكلام ميبخشد، و آن مقصود را از پرده خفا در ميآورد، دوري را نزديك ميكند، به معني رفعت و وضوح ميدهد . تشبيه مشاركت دو امر است در يك معني و در اصطلاح عبارت است از الحاق امري به ديگري در وصفي كه مخصوص بدان است . مثلا اگر بخواهند كسي را به شجاعت توصيف كنند، ميگويند به غايتشجاع است و اين سخن عاري است، اما اگر بگوييد: او مانند شير است، آنرا تشبيه نامند، و بديهي است كه نيروي اين سخن به مراتب بيش از عبارت عادي است . و آن نيز اقسامي دارد كه در علم بيان متعرض است و جاي آن اينجا نيست . در سخنان امام، اين صنعت و اقسام آن زياد ديده ميشود، چنانكه در فضيلت علم گويد: «العلم نهر والحكمة بحر والعلماء حول النهر يطوفون والحكماء وسط البحر يفوضون و العارفون في سفن النجاة يسيرون» . امام براي دانش صحنهاي ساخته و آنرا تجسم داده است، علم را به نهر تشبيه نموده و حكمت را به دريا، جمعي را نشان ميدهد كه در اطراف نهرند (علما)، و عدهاي را تصوير ميكند در وسط دريا شناورند (حكما) و اشخاصي را كه راكب سفينهاند براي نجات از اين عالم (ارباب معرفت) . قدرت تشبيه و زيبايي آن و رعايت نكات فني انسان را به اعجاب واميدارد كه چگونه علم را از پرده خفا بيرون زده و تمام جهات و آثار و خصوصيات آن را مشخص نموده است، و اهميت ظرافت طبع و لطافت تشبيه از آنجا بهتر مفهوم ميشود . كه او در عصري بكار ميبرد كه بزرگترين فصحاي عرب، چون امرؤالقيس صاحب معلقه مشهور كه امام در يكي از كلمات قصارش از او نام ميبرد، تشبيهاتش چقدر بدوي و در دائره فكر محدودي سير ميكند . از جمله: صحراي خشك را به شكم گورخر، و زوزه گرگ را به ناله مرد عيالمند، و پشكل آهو را به دانه فلفل و انگشتان ظريف معشوق را به مسواك خشن يا كرمهاي ناحيه طبي، چه تشبيهات تهوعآوري! و نيز درندگان معروف به پيازهاي گلآلود . اينك متن سخنان او در مواردي كه ذكر شد:
تري بعر الارام في عرصاتها
و تعطو برخص غير شئن كانه
و واد كجوف العير قفر قطعته
كان السباع فيه غرقي عشية
بار جائه القصوي انا بيش عنصل (23)
و قيعانها كانه حب فلفل (20)
اساريع ظبي او مساويك اسحل (21)
به الذئب يعوي كالخليع المعيل (22)
بار جائه القصوي انا بيش عنصل (23)
بار جائه القصوي انا بيش عنصل (23)
«يشق حباب الماء حيزومها
بهاكما قسم الترب المفايل باليد» (24)
بهاكما قسم الترب المفايل باليد» (24)
بهاكما قسم الترب المفايل باليد» (24)
«ذراعي عيطل ادماء بكر
هجان اللون لم تقرا جنينا» (25)
هجان اللون لم تقرا جنينا» (25)
هجان اللون لم تقرا جنينا» (25)
تمثيل
تمثيل را كه در فن بلاغت مقام رفيعي است نيز استادانه و ماهرانه بكار ميگيرد، گاهي خود مثل ميزند و زماني از ديگران ميآورد، از آيات قرآني گرفته تا اشعار شعرا، يا امثله سائر، ميخواهد كلام را رنگين كند، و به معني تجسم دهد، شاهد بياورد و در ديد چشمهاي كمنور در آيد و قلوب تاريك را روشن كند و از بيانش نتيجه گيرد . بعنوان نمونه به سطور زير كه ساخته خود امام (ع) است ترجمه كنيد: «فصيرها في حوزة خشناء، يغلظ كلامها، و يخشن مسها، و يكثر العثار فيها، و الاعتذار منها، فصاحبها كراكب الصعبة، ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم . .» . (26) آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفتبا مردي شد كه سخنش درشتبود و حضورش محنتزا . بسيار اشتباه ميكرد و عذر آن را ميخواست، چنين طبعي مانند كسي است كه بر شتر سركش و چموش سوار باشد، كه اگر بخواهد مهارش را بطرف خود كشد، بينيش پاره ميشود و اگر از او بگذرد براه هلاكش ميكشاند . با اين مثال وضع شخصي را نشان ميدهد كه در تله گير كرده، نه پاي قرار دارد و نه راه فرار . و در همين خطبه بيتي از اعشي را آورده و به آن تمثل جسته تا مطلب خود را قوت بخشد و از اين قبيل امثله در طي خطب زياد است . در نود مورد آيات قرآن را تضمين كرده و به سخن خود جلال بخشيده است، مانند آيه 30 سوره يونس در خطبه 222. در اينجا قصد داشتيم مقاله را به پايان برسانيم، كه از حد متعارف خارج نشود، و چون در جستجوي نقل شاهدي براي استعمال آيات بوديم، و بدون اراده كتاب نهجالبلاغه را گشوديم، خطبه مذكور به نظر رسيد و قرائت آن كه به قصد پيدا كردن آيه بود، چنان نويسنده را تحت تاثير قرار داد (با اينكه بارها آن را خوانده است) كه دريغم آمد مقاله را بدون (حسن مقطع) ختم كند، ناگزير چند سطري از آغاز و انجام آن نقل و تمام ترجمه را تقديم ميدارد تا بدانند وقتي ميگوييم: علي بزرگترين خطيب تاريخ، بيجهت نيست، و راه اغراق نپيمودهايم . او در اين خطبه چنان دنيا و قبر و مسير انسان را توصيف كرده، كه آدمي خود را در تمامي مراحلي كه او ميگويد حاضر ميبيند، و گويي خود اين سفر را آغاز و انجام داده، يا در حال سير اين سفر است . قرائتش، استماعش، اعصاب را ميلرزاند، انسان را از دنيا بيزار ميكند . آدمي را به جايي ميبرد كه خواهد رفت، قبل از اينكه رفته باشد، گويي فيلمي است كه از جلو شما رد ميشود، به قدري بيان علي در اينجا استوار است، كه شما الفاظ را نميبينيد، جملات را تشخيص نميدهيد، جز معني و حقيقت و واقع در مغز شما راه نمييابد، در حال معراجيد، چنان در تخيل فرو ميرويد كه نميفهميد هنوز اينجا هستيد، اينك براي آنكه شما را از انتظار در آورم عين خطبه را آغاز مينمايم: «دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة، لاتدوم احوالها و لايسلم نزالها، احوال مختلفه و تارات متصرفة، العيش فيها مذموم والامان منها معدوم و انما اهلها فيها اغراض مستهدفة، ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها و اعلموا عبادالله انكم و ما انتم فيه من هذه الدنيا علي سبيل من قدمضي قبلكم، ممن كان اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا . . . فكيف بكم لو تناهتبكم الامور و بعثرت القبور: «هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت وردوا الي الله مولاهم الحق و ضل عنهم ماكانوا يفترون» . (27) دنيا سرايي است پر از درد و رنج، به مكر به مكر و دغل و ناراستي معروف، بهيچ حالتي پايدار نيست، اهلش جان بدر نبرند، احوالش دگرگون است، هر روز بنوبتي گردد، زندگيش ناخوش است، سلامتي در آن ناياب است، مردمش آماج بلاها، هر دم تيري ميافكند، آنها را به فنا ميكشاند . بدانيد اي بندگان خدا، شما و آنچه در اين دنياست، بهمان طريقي سير ميكند، به پيشينيان شما، كه از شما عمرشان درازتر، و خانمانشان آبادتر، و آثارشان بهتر بود، كردند و گذاشتند و رفتند، آوازشان خاموش شد، يادهاشان فرو نشست، تنهاشان پوسيد، خانههايشان خالي ماند و آثارشان محو گرديد . كاخهاي محكم بنيان برافراشته، و بالش و بسترها را با سنگهاي بهم پيوسته، و قبرهاي فرورفته، و سنگ لحد، معاوضه كردند، قبرهائيكه در فضاي ويراني بنا شده، و با خاك انباشته شده است . گورها بهم نزديك است، ولي ساكنان آن غريبند، بين مردم يك محله هستند كه همه در وحشت و اضطرابند، و در عين اينكه كاري ندارند، در باطن گرفتاريهاي فراواني دارند . به وطن جديد خود مانوس نميشوند، چون همسايگان بهم نزديك نميگردند، با اينكه مجاور يكديگرند، و خانههاشان نزديك بهم است، چگونه ميتوانند ديد و بازديد كنند، كه پوسيدگي آنها را متلاشي ساخته، و از سنگ و خاك مرطوب اعضاي آنها را خورده است . گمان كنيد هم اكنون شما جاي آنهائيد، و براهي كه رفتهاند هستيد، و اين گورها شما را گرو گرفتهاند و جائيكه همه را فرا خواهد گرفت، شما را در بر گرفته است، در اين وقتبه شما چه دستخواهد داد، وقتي كه مردگان را زنده كنند، و از قبر خارج نمايند!) ؟ «در اينجاست كه هر كس به آنچه از پيش فرستاده امتحان ميگردد، به سوي خدايي كه مالك آنهاست، برمي گردد، و آنچه را كه افترا ميبستند، بكارشان نيايد» . (ترجمه فارسي ابيات برگرفته از «معلقات سبع» ترجمه استاد عبدالمحمد آيتي است) .1 - قرآن كريم . 2 - همان . 3 - همان . 4 - نهجالبلاغه پارسي، خ 13 . 5 - نهجالبلاغه پارسي، دين پرور، سيدجمالالدين . 6 - نهجالبلاغه، صبحي صالح، كلام 18 . 7 - نهجالبلاغه پارسي، دين پرور، سيدجمالالدين . 8 - نهجالبلاغه، صبحي صالحي، قصار 34 . 9 - همان، قصار 36 . 10 - قرآن كريم . 11 - نهجالبلاغه، صبحي صالح، خطبه 21 . 12 - همان، قصار 10 . 13 - همان، قصار 394 . 14 - همان، 9 مومن كلام له في صفته و . . . . 15 - همان، قصار 11 . 16 - همان، 42 و من كلام له (ع) و فيه يحذر . . . . 17 - نهجالبلاغه پارسي، خطبه 40 . 18 - نهجالبلاغه، صبحي صالح خ 6، 19 - همان، خ 6 . 20 - هنوز پشكلهاي آهوان سپيد را در جلو خانهها و كنار غديرهاشان چون دانههاي فلفل ميبيني . 21 - از اين روي انگشتاني نرم و لطيف دارد چون كرمهاي سرزمين «وظبي» و يا چون مسواكهايي كه از شاخه نرم «اسحل» تراشيده باشند . 23 - بياباني خشك و بي آب و گياه چون شكم گورخران، راهم را بگرفت، از هر سو زوزه گرگان گرسنه چون ناله عيالمند بگوش ميرسيد . و درندگان سيل زده مغروق چون پيازهاي گلآلود اين سو و آن سو بر جاي ماندند . 24 - آنگاه كه سينه كشتياش امواج دريا را برميدرد مانند كودكي است كه هنگام بازي خاك نرم را با دست ميشكافد . 25 - نخستبازواني سپيد بيني كه مانند دست و پاي ناقهاي كه هنوز رنج زاييدان نچشيده فربه و استوار است . 26 - نهجالبلاغه، صبحي صالح، خ 3 . 27 - همان، خ 226 .