قوت و ضعف مطالعات مستشرقان
اقتراح با حضور آيت الله معرفت اشاره
متن حاضر اقتراحي است در مورد قرآن و مستشرقان که با حضور اساتيد حوزه و دانشگاه در خدمت مرحوم آيت الله معرفت، كه در آخرين روزهاي عمر شريف وي برگزار شد . اين اقتراح در مورد اهداف مستشرقان و آسيب شناسي تحقيقات، شيوه برخورد با آنان مباحثي مطرح شده است. ـ استشراق ، خدمت و خيانت :
قرآن و مستشرقان يکي از مسائل روز است براي اين که از يک طرف محققان و کساني که در رابطه با مسائل اجتماعي به طور مطلق، به ويژه مسائل ديني مي خواهند تحقيقاتي بکنند، حالا برحسب اين که مي خواهند معلوماتي به دست بياورند يا اين که راهي را انتخاب بکنند، بيشتر توجهشان به نوشته ها و گفته هاي متخصصان آن رشته است، براي مثال امروزه اگر يک دانشجوي اروپايي بخواهد درباره قرآن يا تشيع يا اسلام تحقيقي بکند، نخستين بار سراغ آن دانشمنداني در اروپا مي رود که در آن باب تجربه دارند و سپس از طريق آنها به منابع اسلامي مراجعه مي کند و حتي اين شيوه در خود شرقي ها هم پيدا شده است؛ يعني اول بررسي مي کنند که مستشرقان راجع به اين موضوع چه گفته و چه آدرس هايي را ارائه داده اند تا از طريق آنها سراغ مطلب مورد نظر بروند، آن وقت به کتابخانه ما سري بزنند و ببينند درباره موضوع مورد نظرشان چه مطالبي آمده است يا اين که اين مستشرقان ميان تمام پژوهندگان و ارائه دادن منابع اوليه حلقه اتصالند، آن وقت ما، با قطع نظر از اين که آيا ما بر خوردمان با اينها چگونه است، آيا اين ها حسن نيت دارند يا ندارند؛ از اين ها گذشته حالا کاري نداريم که بعضي مستشرقان به نفع استعمار کار مي کنند و بعضي به نفع آن دين و آيين و مسلکي که دارند، در مورد آن تلاش مي کنند؛ يعني استشراقشان وسيله اي براي آن هدف خاص خودشان است، حالا مي گوييم واقعاً حسن نيت دارند و مي خواهند بفهمند اسلام چيست، تشيع چيست، قرآن چيست؟ مثل اين که مي خواهند بدانند بودايي و زرتشتي چيست، مسيحيت چيست و ... پس اين ها دنبال فهميدنند، اما يک مسئله است و آن اين که اين ها بالاخره از اسلام بيگانه اند؛ يعني چون خودشان را مسيحي مي دانند؛ پس اساساً اسلام را به عنوان دين آسماني قبول ندارند، هرچند هم افراد منصف و محققي باشند که فقط دنبال علم اند، اما مسئله اين است که هيچ انساني با يک سري مسائل پيش فرض نمي تواند خودش را تخليه کند، اگرچه يک سري مسائل پيش فرض دارد که اين اهرم بزرگي سرراه او است و آن اين است که قرآن را به عنوان وحي قبول ندارد، اين سدّ بسيار بزرگي براي رسيدن به حقايق است، پس کسي که با اين باور و با اين پيش فرض است، بالاخره افکار و تحقيقاتش را توجيه مي کند، يعني همان است که دستش را مي گيرد و به اين طرف و آن طرف مي برد. به طور طبيعي کسي که قرآن را به عنوان وحي آسماني، يعني کلام خدا که اشتباه در آن نباشد، خطا در آن نباشد، از هر چيزي مصون باشد قبول دارد، اين وقتي است که قطعاً اين باور براي او باشد که اين کلام صد در صد از خداست، اما اگر چنان چه اين باور را ندارد، يعني اين ساخته و پرداخته شخص پيامبر است که عرب درس ناخوانده بوده، منتها يک شخص کاملاً با ذکاوت بوده است، پس وقتي که با اين باور سراغ قرآن مي رود، آن گاه به برخي داستان ها که تاريخ آن ها را ثبت نکرده است مي رسد، آري واقعاً در قرآن گزارش هايي از ماقبل تاريخ هست، در اين هنگام او نمي تواند تنها با گزارش قرآن را باور کند نمي تواند. چرا، چون اين پيش فرض جلويش را گرفته؛ از اين رو وقتي به داستان حضرت نوح(ع) مي رسد مي گويد اين افسانه اي بوده که در همه ي ملل ـ افسانه ي طوفان ـ وجود دارد، از جمله در ملت عرب و در قرآن هم آمده است ... . بعدي گويد طوفان عالم گير بوده است، نوح هزار سال عمر کرد، در اين جا ديگر زيربنا خراب مي شود، آري، اين ديگر نمي نشيند در مورد اين بحث کند يا تحقيق نمايد که آيا مي شود يک انسان 95 سال عمر کند يا نه، چرا؟ چون انسان وقتي وقتش را براي تحقيق پيرامون يک موضوعي صرف مي کند که آن موضوع را ثابت بداند، اما وقتي آن را افسانه بداند ديگر در مورد آن پژوهش نمي کند؛ براي مثال حالا ما بحث نمي کنيم که زال پدر رستم واقعاً هزار سال عمر کرد يا نه، هيچ وقت بحث نمي کنيم، چون آن را افسانه مي دانيم. اين يکي از مشکلات است که سر راه تحقيقات مستشرقان مي باشد که نمي گذارد آن ها به واقع برسند، اما اگر مستشرقي بيايد خودش را واقعاً از آن چه باور دارد به عنوان پيش فرض تخليه کند، باز در عين حال اين بالاخره اسلام را هم نخواهد پذيرفت، چون خودش را به کلي از همه چيز خالي کرده؛ پس خيلي فرق است ميان يک مستشرق و يک مسلمان که قرآن رابه عنوان کلام الهي صد در صد پذيرفته است؛ بنابراين مي خواهم اين را فرض بکنم ما اگر سراغ مستشرقان برويم بايد بدانيم که آن ها درگير اين مانع بزرگ هستند؛ از اين رو ما نبايد به اين ها حمله بکنيم که چرا تو اين را مي گويي، چون به قول مثال عربي: «ثبت العرش ثم النقش» (يعني نخست سقف را درست کن، سپس به نقش و نگار آن بپرداز) حالا، ما مي بينيم در اين تحقيقاتي که مستشرقان انجام داده اند به اين جا رسيده اند که چون از يک طرف وقتي قرآن و کتب اسلامي را مطالعه کرده اند، در برابرش شگفت زده شدند و حتي من آن وقت که در نجف بودم در يکي از مقاله هاي مستشرقاني که دنبال گزاره هاي تاريخي قرآن بودند خواندم که در مقاله اش نوشته بود ما به تجربه برايمان ثابت شده که گزاره هاي قرآن درست است و هيچ کدام خيالي نيست؛ و بر اين اساس ما همه ي گزاره هاي قرآن را دنبال کرديم، وقتي سخن از اصحاب کهف کرده، يا وقتي سخن از قوم ارم و سدّ و قوم عاد و ثمود بحث کرده درست است.(ما چون باورمان بوده که اين گزاره ها صد در صد صحيح است، اين يک مطلب ديگري است)، اما فرض کنيد مورخي، براي مثال «هيلبرت» گزارهايش درست است، چون اين مورخ ده سال زمان ايشان در ايران بوده است، پس اگر گفت مثلاً خشايار شاه فلان جا فلان قصر را ساخت، به آن مکان مي روند و جستجو مي کنند تا قصر را پيدا کنند، چرا چون مي دانند گزارش او درست است، چون اين ها خودشان مي گويند گاهي اوقات براي رسيدن به اين که فلان گزاره اي که فلان کتاب داده، دويست ميليون دلار در صد سال پيش خرج کرديم بالاخره هم به آن نرسيده اند، يعني در اين راه سرمايه هاي هنگفتي مصرف مي کنند، ولي ديوانه نيستند، پس ببينيد اين ها به اين حقيقت رسيده اند که گزاره هاي قرآن درست است. ـ مستشرقان و پيش فرض ها :
اخيراً در کتاب گلدزيهر مي خواندم که در کتاب «الشريعة» مي گويد: «شگفت ما اين است که اسلام اولين پايه گذار قوانين حقوقي و مدني است و اين تنظيم فقه اسلامي که از هزار و اندي سال قبل تأسيس کرده، در تاريخ بشر بي سابقه است. يک فقه مدوّن (فقه همين قانون است، الان در مصر به قانون دانان فقها مي گويند.) که شامل تمام ابعاد زندگي باشد، اين واقعاً اعجاب انگيز است که اين علما و انديشمندان اسلام چنين دستاوردي تحويل بشريت داده اند، اين ها آرام آرام به يک چيزهايي مي رسند، اين اعترافاتشان براي زمان امروز بسيار ارزشمند است، بعد مي خواهند توجيه کنند؛ از يک طرف مستشرقان باور ندارند اين وحي آسماني است، از آن طرف هم مي گويند بعضي از اين مطالبي که ما در قرآن مي بينيم دقيق است، چه طور اين دو مطلب جمع مي شود. آن قوت جناب آقاي يوسف حدّاد که بيست سال اسقف اعظم لبنان بود، بيست سال کارش را کنار گذاشت و مشغول تحقيق پيرامون قرآن شد. هشت جلد قطور که بعضي از آن ها بيش از هفتصد صفحه است درباره قرآن نوشته و به اين نتيجه رسيده که قرآن بالاخره از کتب عهدين و ديگر کتاب ها به ويژه تورات مطالبي را گرفته است، او آن قدر مبالغه مي کند که مي گويد اساساً قرآن کپي تورات است، آن وقت مي گويد: «نحن نعترف بأنّ القرآن وحي لکن بمعني انه مقتبسٌ من الوحي» يعني وحي مستقيم نيست، از يک کتابي که وحي است اقتباس شده، اما ما مي گوييم که قرآن وحي است.ما در همين کتاب «شبهات وردود» بحثي پيرامون «مصادر القرآن» بيان کرديم و پاسخ داديم که: چه چيز باعث شد که شما بگوييد قرآن را از اين کتاب ها اقتباس کرده ايم، اين ها مي گويند: اين تشابهي که ميان گزاره هاي قرآن و گزاره هاي کتب عهدين است، تشابه کامل است، پس اگر دو گزارش يکي سابق و يکي لاحق، هر دو مشابه هم ديگر باشند، پس اين لاحقي از سابقي ها گرفته است، اين قاعده عقلاني است پاسخي که ما آن جا داديم که در اين فرض دو احتمال وجود دارد: يک احتمال همين که شما مي گوييد، اما احتمال ديگري هم هست که اين دو گزاره هر دو از يک منبع گرفته باشند که منبع الهي باشد. فرض کنيد گزاره هاي تورات و قرآن مانند هم هستند، بسيار خوب احتمالي هست که قرآن از تورات گرفته شده باشد، اين يک احتمال است. احتمال دوم اين است که قرآن و تورات از يک منبع گرفته شده باشند، پس اين تشابه به اين علت است که هر دو شاگرد يک استادند، اين احتمال هم هست. چه دليلي براي برتري آن احتمال اول داريد؟ آن ها مي گويند:شما چه دليلي بر احتمال دوم داريد؟ دليل و مستند ما براي ترجيح احتمال دوم اين است که ميان گزاره هاي قرآن و تورات، گرچه در اصول و پايه هاي اصلي تشابه دارند، اما گزاره هاي تورات آن قدر آلوده است که گزاره هاي قرآن که اين همه زلال و پاک مي باشد، اگر بخواهد اين گزاره از آن گزاره گرفته شده باشد، بايد از ده ها فيلتر قوي بگذرد و اگر ما پيامبر اسلام را واقعاً پيامبر ندانيم (نعوذبالله) و او را يک عرب امي بدانيم، با کدام فيلتر توانسته آن مطالب آلوده را به اين زلالي درآورد، کدام آکادمي علمي تشکيل شده که بنشينند مطالعه کنند و آن مسائل را پاک و منزه اش کنند و به اين صورتي که در قرآن آمده درآورند؛ افزون بر بعضي گزاره هايي که در تورات هست که نظيرآن در قرآن هم هست، ميان آن ها تباين کلي مي باشد. اصلاً امکان ندارد اين از او اقتباس شده باشد، اگرچه در اصل مثلاً داستان آدم در هر دو جا مطرح است اين کجا و آن کجا؛ بنابراين امکان ندارد اساساً قرآن از کتب عهدين اقتباس کرده باشد، به دليل اين که آن آلودگي با اين زلالي، هيچ تناسبي ندارد، پس در نتيجه احتمال دومي که ما مي دهيم، مستدل است و اين احتمال شما غير مستدل مي باشد، اين بود خلاصه آن چيزي که ما در اين زمينه نوشتيم. ما در کتاب «شبهات وردود» راجع به مباحث مستشرقان مطالبي را مطرح کرديم ، در جلد اول «التمهيد» هم شبهات وحي را هم مطرح کرديم. ـ استشراق و نيازها :
انتشار يک مجله پژوهشي در مورد وضع مستشرقان از حوزه علميه قم و تاسيس يک رشته دکتري به عنوان بحث «قرآن و مستشرقان» در کشور را ضروري مي دانم، ولي با اين شرط که در سطح بالا باشد، يعني در سطح آکادمي يک عده اي دانشمند عهده دار اين کار شوند. بنده اخيراً مجله اي به دستم رسيد که يکي از قرآن پژوهان معروف کشور که چند وقت پيش بزرگداشت خيلي خوبي هم برايش گرفتند، کتابي نوشته و در آن هفت تا هشت شبهه (شبهات مستشرقان) مطرح کرده بعد نوشته به ذات حضرت احديت قسم مي خورم که هيچ يک از اين شبهات وارد نيست، يا يکي ديگر در يکي از مجلات ده شبهه مطرح کرده که اصلاً اين انگيزه شد براي اين که من کتاب شبهات را بنويسم، بعد در آخر گفته بود که اين شبهات وارد نيست. يک پاسخ اجمالي در بيش از پانزده صفحه به اين ده شبهه داده بود و گفته بود بقيه ي پاسخ در شماره بعدي مي آيد که از آن شماره خبري نشد، بنابراين مي خواهم عرض کنم اميدواريم که حضرت عالي چون خودتان وزنه ي سنگيني هستيد، افرادي را که از اين گروه نباشند دعوت کنيد و اين کارهاي ضروري و دفع شبهات را به ثمر برسانيد. ـ مستشرق و خطا :
من از اين سخن «نولدکه» تعجب مي کنم که مي گويد: پيامبر مرض صرع (= غش) داشته و احياناً وقتي صرع مي گرفته، دهانش کف مي کرد و گاهي چيزهايي مي گفت و کُتّاب وحي اين ها رابه عنوان وحي مي نوشتند و بعد هم آدرس مي دهد، پنج تا شش آدرس معتبر، سيره ي ابن هشام و ... من به منابع مراجعه کردم، آدرس دقيق بود، ديدم مطلب درباره ي جنگ بدر است. در جنگ بدر پيامبر اکرم(ص) براي جنگ نيامده بود، بلکه آمده بود که قدري راه را براي تجارت مشرکان نا امن کند، مثل اين که آن ها فرستادن مبلغان اسلامي را ناامن کرده بودند، حضرت فرمود: اگر شما ناامن مي کنيد ما هم مي توانيم ناامن کنيم. ابوجهل پيامبر(ص) و يارانش را با هزار سوار محاصره کرد و لشکر اسلام 313 نفر بيشتر نبودند و تجهيزات نظامي هم نداشتند. همان صبح روز جنگ پيامبر دو سه ساعت با ابوجهل حرف زد و فرمود: ابوجهل دست از ما بردار که ما برگرديم، ما نيامديم با شما بجنگيم و آمادگي جنگ هم نداريم، بگذاريد ما به مدينه برگرديم، ابوجهل نپذيرفت، حتي ابوسفيان هم به ابوجهل پيغام فرستاد که قافله رد شده محمد را رها کن برگردد، ابوجهل گفت امکان ندارد. پيامبر(ص) چند ساعت در آن هواي گرم تلاش کرد و بعد زير سايبان (= اريش) براي مدت کوتاهي خواب رفت. «فَخَفَق خفقةً» يعني يک چرت مختصري زد، چون خسته شده بود. يک وقت از خواب پريد و گفت: جبرئيل آمد و وعدة پيروزي داد. حالا اين مستشرق «خفق خفقةً» را به عنوان يک حالت غش گرفته و مي گويد اين مطالب وحي به صورت هزيان بوده است. حالا آن آلماني که اين مطلب را مي خواند نمي تواند به سيره ابن هشام مراجعه کند که تازه متن اين سيره عربي هم هست. ـ روش استشراق :
خود آن ها کارشان اين است که حمله نمي کنند. آن ها مخفيانه و زيرکانه کارشان را انجام مي دهند؛ ازاين رو خيلي مؤثر است، ولي اگر تهاجمي باشد، خود خواننده گوشش بدهکار نيست؛ ببينيد همين دائرة المعارف اسلامي که به عربي ترجمه شده و داستان اصحاب کهف را مطالعه بفرماييد، چون آن داستاني را که اين گونه مطرح است، در زمان دقيانوس بوده؛ يعني تقريباً 150 تا 200 سال پس از حضرت مسيح(ع) که اين پادشاه کافر بوده و آن طيفي که ايمان آورده و مسيحي شده بودند، سپس آن پادشاه کافر بر آن ها ظلم کرده و آن ها فرار کرده بودند، اين ها پس از بيرون آمدن از غار آن پادشاهي که زمان دوم يعني زماني که آن ها از غار بيرون آمدند، مسيحي شده بود، بنابراين اين ها را پذيرفت و تحويل گرفت آن وقت تاريخ زمان آن پادشاه را که دقيانوس است و آن پادشاه دوم را که فاصله زماني آن ها حدود دويست سال است به طور دقيق ثبت کرد، اما مي نويسد: قرآن مي گويد: 310 سال. و ديگر چيزي نمي گويد و رد مي شود، در اين جا با اين سخن نيشش را مي زند، انسان بايد زيرک باشد، اکنون ببينيد شما صد تا دانشجو، چه در خارج و چه در داخل وقتي اين را مطالعه مي کند و به اين جا مي رسد مي گويد بالاخره تاريخ که اشتباه نکرده، پس قرآن اشتباه کرده است، چون گزاره هاي تاريخي براي آن ها مانند وحي منزل است، حالا اگر ما آمديم به اين ها حمله کرديم، درست نيست، بايد چه بگوييم، همين کاري که من در کتاب «شبهات وردود» روي همين بحث کردم، گفتم: اصلاً ما بايد بررسي کنيم «هذه حادثة يهودية ام حادثة مسيحيه؟» اين يکي از اشتباهات بزرگي است که اين حادثه را مسيحي گرفته اند، اين حادثه اصلاً به مسيحيت ربطي ندارد.حادثه اصحاب کهف به دو هزار سال پيش از مسيح مربوط است، چرا؟ به اين دليل که ابن اسحاق مي گويد: دو نفر از قريش را به مدينه فرستادند براي اين که از احوال يهود بپرسند کسي که به نبوت دعوت کرده راست مي گويد يا نه، آن گاه اين ها سه سؤال داشتند:1. «ما بال الفتيه في العهد الاول» اين ها را چه کساني تحريک کردند که بگويند: يهودي هاي مدينه، علماي مدينه براي مشرکان قريش مي نويسند: «ما بال الفتيه الذين خرجوا في العهد الاول» وقتي که يک يهودي مي گويد: «في العهد الاول» يعني چه؟ يعني پيش از اسرائيل و پيش از حضرت موسي، اصل داستان اين است، وقتي که ما با ريشه ي داستان برخورد بکنيم، اصلاً اين داستان به جهان مسيحيت ربطي ندارد. ما بايد معقولانه از همان راهي که اين ها نيش مي زنند پاسخ دهيم، يک پاسخ ديگر اين که اصلاً شما نفهميده ايد که اين نقل قول است، چون قرآن در پي آن مي فرمايد: «قل الله اعلم بما لبثوا» (کهف، 26) اين مانند همان آيه «قالوا خمسة سادسهم کلبهم...» (کهف، ) است. اين را چه کسي گفته؟ اين را ابن عباس گفته است، اين نقل قول است، نه اين که خود قرآن بگويد. ما وقتي با آرامي اثبات کنيم که اين آقاي محققي که در دائرة المعارف چنين مطلبي نوشته، نه به مفسران ما مثل ابن عباس و مجاهد و ديگر مفسران بزرگ رجوع کرده و نه به اصل داستان محمد بن اسحاق که يک مورخ معتبري است و تاريخ آن 1200 سال پيش بوده مراجعه کرده است. وقتي ما سند تاريخي نشان بدهيم، مشت اين ها باز مي شود، يعني ما کاري کرده ايم که وقتي گزاره ي ما کنار آن گزاره قرار گيرد، آن وقت اگر يک جوان آن را بخواند مي فهمد چقدر آن ها بي سوادند.