كاربرد روايات در اثبات جاودانگي و شمول آيات
پيام جاويدان ـ شمار 1، زمستان1382 علي احمد ناصح پيرامون مجموعه روايات مربوط به قرآن و از جمله احاديث تفسيري، مباحث گوناگوني مطرح است. آنچه در اين مقاله مورد گفت و گو است تبيين نقش و بيان كاربرد اين گونه احاديث در يك موضوع معّين از مباحث قرآني مي باشد. توضيح اينكه: با قطع نظر از مباحثي كه در جاي خويش درباره ارزش و اعتبار و يا عدم اعتبار روايات نقش آفريني مربوط به قرآن مطرح است، يكي از سئواُلات مهم پيرامون اين گونه احاديث اين است كه اين احاديث درچه مواردي كارساز بوده و مي توانند كرده و كارآيي داشته باشند، نگارنده اين سطور بر آن است كه كاربرد اينگونه احاديث را در عرصه هاي مختلف به طور مشخص و ويژه عرضه كند. يكي از موارد كاربرد و نقش آفريني اين گونه احاديث، بيان مصاديق خارجي براي برخي آيات قرآني مي باشد، از رهگذر اين مصاديق، مفاهيم و مقاصد نهفته شده در اين آيات براي ما روشن مي شود و فهم آيات تا حدودي ميسّر مي گردد و با دقت در اين مصاديق به نوعي تعميم و گسترش در مفاهيم آيات مي رسيم. توضيح اينكه: قرآن كتاب هدايت و همگاني است و اختصاص به افراد خاص و يا عصر و دوره اي معيّن ندارد، لذا بايد در همه اعصار و قرون نقش هدايتي خويش را به افراد و جوامع ايفا نموده و آيات آن بر مصاديق و موارد مختلف در اوضاع و شرائط گوناگون هر دوره، قابل تطبيق باشد، چرا كه مي دانيم معارف بلند و قوانين آن حقيقت هايي هستند كه اختصاص به دوران خاص و افراد ويژه اي ندارند. [1] معناي اين سخن اين است كه خداي بزرگ قرآن را همچون سفره اي گسترانده تا همگان در هر عصري بر سر آن بنشينند و از نعمتهاي معرفتي آن استفاده برند، تاريخ قرآن، تفسير و معارف اسلامي نشان مي دهد كه به بركت قرآن كريم در هر زماني، معارف جديدي به روي متفكران گشوده شده و ثمرات معرفتش در هر عصري كام حق جويان را شيرين ساخته است، رسول خدا (ص) فرمودا است: القران ماُدبة الله فتعلموا (فاقبلوا) ماُدبته ما استتطعتم، انّ هذا القرآن هو حبل الله و هو النوّر المبين و الشفاء النّافع، فاقروُه فاّن الله ياُجركم علي تلاوته بكل حرف عشر حسنات [2] «قرآن خوان گستره ميهماني خداوند است، پس به قدر توان خويش به سوي آن روي آوريد و آن را بياموزيد و به درستي كه قرآن ريسمان الهي و نوري روشن و شفايي سودمند است، آن را بخوانيد كه خداوند به هر حرفي شما را ده حسنه دهد.» وقتي از امام صادق (ع) سواُل شد كه چرا قرآن با گذشت زمان و تكرار و درس و نشر جز تازگي اثري نمي پذيرد؟ آن حضرت فرمود: لانّ الله تبارك تعالي لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو في كلّ زمان جديد و عند كلّ قوم غض الي يوم القيامة. [3] «تازگي قرآن براي آن است كه خداوند تبارك و تعالي آن را براي زمان مشخص يا مردم خاص نفرستاده و چون هميشگي و همگاني است، در هر زمان جديد است و در نزد هر قومي تا روز قيامت تازگي دارد.» امام باقر(ع) نيز در مورد هميشگي بودن و جريان داشتن هدايت قرآن در همه شرائط و زمان ها مي فرمايد: يجري كما تجري الشمس و القمر، كلما جاء منه شيا وقع. [4] «قرآن همانند خورشيد و ماه در جريان است و به زندگي انسان ها براي هميشه روشني مي بخشد.» در اينجا يادآوري اين نكته را لازم مي دانيم كه گر چه اصل تطبيق، و ذكر مصاديق خارجي براي آيات امري پذيرفته شده است، ولي بايد اين تطبيق ها به گونه اي باشد كه مخالف عقل و نصوص قرآن و سنت باشد، مقصود اين است كه: ما اصل تطبيق قرآن بر مصاديق را مي پذيريم ولي اين هرگز به آن معنا نيست كه همه آنچه را كه در كتب تفسير و حديث از اين قبيل قلمداد شده، صحيح دانسته و بي چون و چرا بپذيريم، چرا كه مي دانيم موارد فراواني از تطبيق هاي ناصواب نيز از طريق برخي غلات و گروه هاي ديگر در اين گونه روايت وارد شده است كه هرگز نمي توان به آنها ملتزم شد، بلكه بايد با رعايت معيارها و موازين مورد قبول احاديث سره را از ناسره در اين زمينه جدا ساخت. [5] اينک به عنوان نمونه برخي احاديث صحيح را كه در اين زمينه راه گشا هستند در دو دسته ارائه مي دهيم. دسته اول: آن سري رواياتي هستند كه در ضمن آنها از برخي آيات قرآن الغاء خصوصيت شده و آن آيات بر مواردي غير از مورد نزولشان تطبيق داده شده اند، مانند: 1- از امام كاظم درباره آيه «و اوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم»، (سورهُ الاسراء آيه/35), پيمانه را -هرگاه پيمانه كنيد- درست بدهيد و با ترازويي درست كشيد. نقل شده است كه فرمودند: اما القسطاس فهو الامام و هو العدل من الناس اجمعين و هو حكم الائمة. [6] قسطاس مستقيم امام است و هر آن كس از مردم كه عدالت ورزد و نيز حكومت ائمه است. توضيح اينكه: درست است كه اين آيه در اصل لزوم سالم بودن ترازو به هنگام كيل كردن و وزن نمودن متاع در خريد و فروش را مي رساند ولي همان گونه كه ملاحظه مي شود امام معصوم (ع) با الغاء خصوصيت از ان ابتداء آن را به امام تفسير نمود سپس به تعميم آن به هر عدالتپيشه اي از مردم اشاره كرده، و در نهايت حكومت ائمه (ع) را از مصاديق آن برشمردند و در حقيقت اين معنا را از آن استفاده فرمودند كه انسان بايد اعمال خويش را با اعمال كسي كه ميزان اعمال اوست بسنجد تا ارزش و قدر و اندازه عمل خود را بشناسد. پس از استفاده از اين حديث در مي يابيم كه اين آيه فقط در مقام تبيين خصوصيتي براي توزين با ترازو نيست، بلكه در هر موردي كه قدر و اندازه و سنجش و ارزش گذاري در آن اهّميت دارد قابل تعميم و توسعه است. 2- از امام باقر (ع) در پاسخ ابوحمزهُ ثمالي به هنگام سواُل درباره آيه: «و اذا قيل لهم اركعوا لا يركعون» (سوره المرسلات، آيه: 48) و چون گويندشان ركوع كنيد، ركوع نكنند. روايت شده كه آن حضرت فرمودند: هي في بطن القرآن و اذا قيل للنصّاب تولّوا علياّ لا يفعلون. [7] يعني: معناي اين آيه در باطن قرآن اين است كه: هنگامي که به ناصبي گفته مي شود ولايت علي بن ابي طالب (ع) را بپذير، او تمرّد مي كند و نمي پذيرد. مفسران آورده اند كه اين آيه درباره قبيله ثقيف نازل شد، آن گاه كه امرههم رسول الله (ص) بالصلاة فقالوا: لا ننحني فان ذلك سبّة علينا فقال (ص) لا خير في دين ليس فيه ركوع و لا سجود. [8] پيامبر (ص) به آنها فرمود: نماز بگذاريد، آنها در پاسخ گفتند: ما هرگز در برابر كسي خم نشده ايم و اين براي ما امر عجيبي است، پيامبر (ص) به آنها گفت: ديني كه در آن ركوع و سجود نباشد بي ارزش است. همانگونه كه مي بينيد, گرچه اين آيه مباركه در اصل، درباره امتناع كنندگان ثقيف از ركوع و سجود است، ولي امام باقر(ع) با الغاء خصوصيت از مورد نزول آيه و تعميم آن, آن را بر امتناع کننده از پذيرش ولايت علي (ع) نيز تطبيق داده و به نوعي توسعه در مفهوم آن ارشاد فرموده اند. 3- مي دانيم كه آيه مباركه «فاُسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» (سورةُ النحل، آيه 43)، پس از اهل ذكر پرسيد، اگر خود ندانيد. طبق آنچه مفسران آورده اند درباره دانشمندان اهل كتاب نازل شده است، و احاديثي از طريق فريقين بر آن گواهي مي دهند. [9] با اين حال در يك سري احاديث صحيح، از آيه الغاء خصوصيت شده و اهل بيت پيامبر (ص) به عنوان مصداق براي اهل ذكر معرفي شده اند، به عنوان نمونه حديث ذيل را بنگريد: جابر و محمد بن مسلم عن ابي جعفر (ع): اّنه قال: نحن اهل الذكر و [10] ... ما خاندان پيامبر (ص) اهل ذكريم. 4- امام رضا (ع) هنگام پاسخ از سواُل درباره آيه «قل اراُيتم، ان اصبح ماء كم غورا فمن ياُتيكم بماء معين» (سوره الملك، آيه 30)، بگو آيا ديده ايد، اگر آب تان فرو رود، آب روان كه مي آوردتان؟ فرمودند: ماوُكم ابوابكم اي الائمة (ع) و الائمة ابواب الله بينه و بين خلقه فمن ياتيكم بماء معين يعني بعلم الامام. [11] يعني مقصود از ماُوكم، ابواب اند و منظور ائمه (ع) مي باشد، چرا كه آنان ابواب بين خدا و خلق اويند فمن ياُتيكم بماء معين به اين معني است كه اگر شما ائمه (ع) را از دست داديد و از چشمه سار زلال علم آنان محروم گشتيد، براي رفع عطش دروني خويش به چه كسي و به كجا پناه مي بريد. پر واضح است كه تطبيق موارد و مصاديقي از اين قبيل بر آيه فوق جز با جري و تطبيق و الغاء خصوصيت كه از طريق اين گونه روايات به آن پي مي بريم امكان پذير نخواهد بود. 5- درباره آيه مباركه «و نضع الموازين القسط ليوم القيامة»، (سوره الانبياء، آيه 47) در روز رستخيز ترازوهاي داد را نهيم. از امام صادق (ع) روايت شده كه قال: الانبياء و الاوصياء [12] (ع)، يعني مقصود از اين موازين كه روز قيامت به پا داشته مي شود پيامبران و جانشينان آنان مي باشند. همان گونه كه مي بينيد در اين حديث نيز با الغاء خصوصيت از تعابير به كار رفته در آيه، پيامبران و جانشينان آنان از مصاديق ميزان محسوب گشته اند، در وجه صحت و مناسبت اين تطبيق گفتني است كه ميزان وسيله سنجش است و هر چيز كه به وسيله آن قدر و ارزش چيزي شناخته شود نسبت به آن چيز ميزان به حساب مي آيد و چون ارزش انسان وابسته به عقيده، اخلاق، اعمال و رفتار اوست براي سنجش او ميزان متناسب كه بتوان به كمك آن عقيده، رفتار و اخلاقش را محك زد لازم است، و اين ميزان جز انبياء و جانشينانشان نمي باشند، پس در حقيقت هر پيامبر و امامي براي پيروان خويش ميزان و معيار مي باشد و اعمال انسان را جهت ارزش گزاري با اعمال آنان مقايسه مي كنند. [13] دسته دوّم: رواياتي است كه در مقام بيان مصداق براي آياتي است كه در ظاهر از عموميت و اطلاق برخوردارند، با اين توضيح كه: برخي از احاديث تفسيري براي آياتي كه يك مفهوم عام را دربردارند و يا از جهت لفظ و تركيب به صورت مطلق [14] بيان شده اند، مصداق يا مصاديقي را بيان نموده اند از رهگذر مطالعه و دقّت در مصاديق ياد شده و تعميم آنها نسبت به مصاديق متشابه و الغاء خصوصيت از آنها مفهوم آيات براي ما واضح شده و در نتيجه به نوعي تعميم نسبت به آنها مي رسيم. بنابراين اينگونه احاديث در به دست دادن مفهومي واضح و آشكار از آيه و تعميم آنها كاربرد دارند، مواردي كه در ذيل آورده شده اند از اين قبيل مي باشد: 1- درباره آيه «ان الذّين اجرموا كانوا من الذّين آمنوا يضحكون» (سورةُ المطفقين، آيه 29) آنان كه بزه كرده اند، بر آنان كه گرويده اند، مي خنديدند. از ابنعباس نقل شده است كه قال: فاّلذين آمنوا علي بنّ ابيطالب و اصحابه، و الّذين اجرموا منافقوا قريش [15] . الّذين آمنوا علي (ع) و اصحاب او و الذّين اجرموا منافقان قريش مي باشند. ملاحظه مي فرماييد كه اين تطبيق جز با تعميم دادن آيه و بيان مصداق براي مفهوم عام موُمنان و مجرمان چيز ديگري نيست. 2- پيرامون آيه مباركه «هل يستويالّذين يعلمون والذّين لايعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب» (سورةُ الزمر، آيه 9) بگو آيا كساني كه دانند و كساني كه ندانند برابرند؟ تنها خردورزان پند گيرند. عمار ساباطي از امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت در پاسخ به سواُل وي از اين آيه فرمودند: قل هل يستوي الذّين يعلمون انّ محمدا رسول الله و الّذين لا يعلمون انّ محمداً رسول الله و انهّ ساحر كذّاب، انّما يتذكّر اولوا الالباب قال: ثم قال: ابوعبدالله (ع): هذا تاُويله يا عمار. [16] تاُويل آيه چنين است: آيا كساني كه مي دانند محمّد (ص) فرستاده خداست و كساني كه اين را نمي دانند و او را ساحر و كذّاب مي پندارند مساوي اند در حديثي ديگر از امام صادق (ع) پيرامون همين آيه نقل شده كه آن حضرت فرمودند:... فنحن الذّين يعلمون و عدونا الذّين لا يعلمون و شيعتنا اولوا الالباب [17] ... آنان كه مي دانند ما اهل بيت هستيم و كساني كه نمي دانند دشمنان ما مي باشند و اولوالالباب شيعيان مايند. همان طور كه ملاحظه مي شود: هر كدام از دو حديث فوق با تعميم آيه، مصاديقي را به عنوان تاُويل براي آيه ذكر كرده اند و آيه نيز تاب هر دو تاُويل را دارد و موارد مذكور در احاديث و موارد مشابه را در بر مي گيرد، و جز با مدد گرفتن از احاديث فوق اين مفهوم عام براي آيه به دست نمي آيد. 3- در مقام بيان اين آيه «و ان طائفتان من الموُمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فاُن بغت احداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيآ الي امرالله فان فاُت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين». (سورةُ الحجرات، آيه 9) اگر دو گروه از گرويدگان با يكديگر بجنگد، ميان شان آشتي افكنيد. اگر يكي بر ديگري ستم كند، با آن كه ستم كند كارزار كنيد، تا به فرمان خدا باز آيد، پس اگر باز آمد ميانشان به داد آشتي افكنيد و داد كنيد، كه خداوند دادگران را دوست دارد. ابوبصير از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمودند: انّما جاء تاُويل هذه الآية يوم البصرة و هم اهل هذه الآية و هم الذّين بغوا علي اميرالموُمنين (ع) فكان الواجب عليه قتالهم و قتلهم حتّي يفيئوا الي امر الله و لو لم يفيئوا لكان الواجب عليه فيما انزل الله ان لا يرفع السيف عنهم حتي يفيئوا و يرجعوا عن راُيهم لاُنهم بايعوا طائعين غير كارهين و هي الفئة الباغيه كما قال الله تعالي فكان الواجب علي اميرالموُمنين (ع) ان يعدل فيهم حيث كان ظفر بهم، كما عدل رسول الله (ص) في اهل مكّة، انّما منّ عليهم و عفي و كذلك صنع اميرالموُمنين (ع) باهل البصرة حيث ظفر بهم مثل ما صنع النبي (ص) باهل مكه حذوا النعل بالنعل. [18] روز بصره اين آيه تاُويل شد و اهل بصره مصداق آيه اند، و آنان بودند كه بر اميرالموُمنين علي (ع) سركشي و طغيان نمودند و بر آن حضرت واجب بود كه با آنان بجنگد و آنان را بكشد تا به حكم خداوند بازگشته و گردن بگذارند و اگر به حكم خدا گردن نمي نهادند طبق آنچه خداوند نازل كرده بر امام واجب بود كه شمشير از آنان بر ندارد، تا بازگشت نموده و از راُي خويش بر گردند چرا كه آنان بدون اكراه و اجبار و از روي اختيار بيعت كرده بودند، و آنان گروه سركش بودند، همان گونه كه خداوند فرمود، و بر امير موُمنان علي (ع) واجب بود كه با آنها با عدالت رفتار نمايد آن گاه كه بر آنان پيروز گشت و همان گونه كه پيامبر (ص) نسبت به مردم مكه به هنگام پيروز شدن بر آنان عدالت ورزيده، بر آنان منت گذارد و مورد عفوشان قرار داد، اميرموُمنان نيز به هنگام چيره شدن بر مردم بصره با آنان دقيقاً همانند رفتار پيامبر با مردم مكه برخورد نمود. پر واضح است كه حديث فوق نيز در مقام تبيين آيه مورد بحث، دو مصداق روشن و راه گشا براي آن بيان كرده و هرگز در مقام حصر آيه به مصاديق خاص نبوده است از اين رو به مدد اين گونه احاديث و با تعميم آن مي توان تمام مخاصمات و درگيري هايي را كه ميان دو گروه از مسلمانان اتفاق مي افتد مشمول آن دانست و... 4- پيرامون آيه «اوفوا بالعهد انّ العهد كان مسئولاّ» (سورةُ الاسراء آيه 34) پيمان را پاس داريد، كه از پيمان پرسند.» امام موسي ابن جعفر (ع) از پدربزرگش نقل فرموده كه: «العهد ما اخذ النبي (ص) علي الناس في مودّتنا و طاعة اميرالموُمنين (ع) لن لا يخالفوه و لا يتقدموه و لا يقتعوا رحمه و اعلمهم انّهم مسئولون عنه و عن كتاب الله جلّ و عزّ... [19] . اين عهد همان پيماني است كه پيامبر (ص) از مردم نسبت به دوستي ما و اطاعت اميرموُمنان علي (ع) گرفته است مبني بر اينكه با او مخالفت نكرده، بر وي پيشي نگيرند، نسلش را نكشند و پيامبر (ص) مردم را آگاه ساخته كه نسبت به اهل بيت و كتاب خدا مورد پرسش قرار خواهند گرفت. طبق اين حديث عهد و پيماني كه پيامبر (ص) از مردم گرفته تا از علي (ع) اطاعت و پيروي كنند، از مصاديق عهد و پيمان مورد پرسش در اين آيه است و آيه اين مورد را نيز در بر مي گيرد، گرچه اطلاق آن لزوم پايبندي و وفاي به عهد و پيماني را در بر مي گيرد و از شمول برخوردار است. 5- در اينكه مقصود از نعمت مورد سواُل در آيه «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم». (سورةُ التكاثر آيه8)آن گاه آن روز، شما را از نواخت ها پرسند. چيست و مصداق آيه چه مي باشد، احاديث گوناگوني از طريق فريقين نقل شده است، ما به عنوان نمونه چند مورد را مي آوريم: - در تفسير قمي از امام صادق (ع) نقل شده كه آن حضرت پيرامون نعمت مذكور در آيه فرموده اند: تسئل هذه الامة عما انعم الله عليهم برسول الله ثم باهل بيته المعصومين (ع)» [20] . اين امت نسبت به نعمت وجود مبارك پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) مورد سواُل قرار مي گيرند. ابن عباس از پيامبر (ص) نقل كرده كه آن حضرت دربارهُ نعيم مورد پرسش در آيه فرمودند: «ثم لتسالنّ يومئذ عن النعيم قال: عن خمس: عن شبع البطون و بارد الشراب و لذّة النوم و ظلال المساكن و اعتدال الخلق» [21] . يعني از پنج نعمت: سيري شكم، نوشيدني گوارا، لذت خواب، سايه مسكن و خلقت، موزون و معتدل سواُل مي شود. در حديثي ديگر از ابي جعفر (ع) نقل شده است كه:«انّما يساُلكم عمُا انتم عليه من الحق» [22] از شما نسبت به طريق حقي كه برآن قرار گرفته ايد سواُل مي شود. در حديثي ديگر آمده است كه: ثم لتساُلن يومئذ عن النعيم، الصّحة و الفراغ. [23] نعمت مورد سواُل، صحت و سلامتي و فراغت خاطر است. همچنين آمده است كه: هو الا من والصحة [24] . اين نعمت امنيت و سلامتي است. در احاديث ديگر مصاديق ديگري نيز به غير از آنچه ذكر شده بيان شده است. با توجه به مجموعه احاديث فوق، گفتني است كه: همه موارد مذكور مصاديقي براي نعيم است اين واژه داراي مفهومي گسترده است و اطلاق آن, همه اين موارد را شامل مي گردد، و نبايد هيچ كدام از اين مصاديق را به عنوان مصداق انحصاري آيه قلمداد نمود، اين مطلب يعني رسيدن به يك معناي عام و گسترده براي آيه و منحصر ندانستن نعيم در نعمت هاي خاص، مادي يا معنوي به مدد روايات فوق و توجه به مجموعه آنها براي ما حاصل مي گردد. از دقت و مطالعه در اين گونه احاديث مقايسه آنها با همديگر و الغاء خصوصيت از آنها به نوعي تعميم در مفاهيم مي رسيم كه بيانگر مصداق يا مصاديق آن در زمانهايي گوناگون است. بدينسان اين گونه احاديث مي تواند راه گشاي مفيدي در گستره مفاهيم قرآني باشد. منابع
1. قرآن مجيد، ترجمه، فولادوند، محمد مهدي، تحقيق و نشر، دارالقرآن الكريم دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي. 2. البحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسيرالقرآن، قم، موسسه البعثه، 1417هـ ط1. 3. الحسكاني، عبيدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفسير في الايات النازله في اهل البيت، تهران موسسه الطبع والنشر التابع لوزاره الثقافة والارشاد الاسلامي، 1411هـ ط1. 4. الزمخشري، محمود بن عمر، الكشاف عن حقايق عوامض التنزيل، قم، 1366هـ منشورات البلاغه، بيجا. 5. الصدوق ابي جعفر محمدبن علي بن الحسين بن بابويه القمي، عيون اخبارالرضا(ع)، تهران، انتشارات جهان، بيتا، بيچا. 6. الطباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1390هـ. 7. الطبرسي، ابي الفضل بن الحسين، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1408ه ـط2. 8. العروسي الحويزي، عبدعلي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، قم، بيتا، ط2. 9. العياشي، ابي النضر محمدبن مسعود، التفسير، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه، بيتا، بيچا. 10. القمي، ابي الحسن عليبن ابراهيم، تفسير القمي، قم، موسسة دارالكتاب بيتا، بيچا. 11. الكليني، محمدبن يعقوب، الروضه من الكافي، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، 1362ش، ط2. 12. الكليني، محمدبن يعقوب، الروضه من الكافي، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، 1362ش، ط4. 13. المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1403هـ ط2. 14. معرفت، محمد هادي، التفسير والمفسرين في ثوبه القشيب، مشهد، منشورات الجامه الرضوية للعلوم الاسلاميه، 1418هـ ط1. [1] . الطباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 1390هـ، ج1، ص42. [2] . الترغيب و الترهيب، ج2, ص327, ح2120: ابوالفتوح رازي، ج1, ص18: جامع الاخبار سبزواري، ص114، ح200/4 [3] . المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، موسسة الوفاء، 1403 هـ، ط2، ج89 ،ص15 والصدوق، ابي جعفر محمد بن عليبن الحسين بن بابويه القمي، عيون اخبار الرضا، تهران، انتشارات جهان، بيتا، بيچا، ج2، ص87 . [4] . المجلسي، محمد باقر همان، ص94 و العياشي، ابي النضر محمد بن مسعود، التفسير، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه، بيتا، بيچا، ج1، ص11. [5] . جهت اگاهي از نمونههاي اينگونه تطبيقهاي ناصواب و باطل رجوع كنيد به معرفت، محمد هادي، التفسير و المفسرون في ثويه القشيب، مشهد، منشورات الجامعه الرضوية للعلوم الاسلاميه، 1418هـ، ط1، ج1، صص485 ،476 . [6] . المجلسي، محمد باقر، همان، ج24، ص187. [7] . المجلسي، محمد باقر، همان، ج36 ، ص131 و البحراني،سيد هاشم، البرهان في تفسير القران، قم، موسسة البعثه، 1417 هـ، ط1، ج5، ص561. [8] . الطبرسي، ابي علي الفضل بن الحسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، 1408هـ، ط2، ج10، ص636 و زمخشري، محمود بن عمرو، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل، 1366هـ، منشورات البلاغة، بيچا، ج4، ص683 . [9] . الطبرسي، ابن علي الفضل بن الحسن ،همان ،ج6، ص557. [10] . همان . [11] . القمي ،ابي الحسن علي بن ابراهيم ،تفسير القمي ،قم ،مؤسسة دارالكتاب بي تا ،بيچا، ج2، ص 379 . [12] . الكليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362 شـ، ط2 ، ج1 ،ص419، و المجلسي، محمد باقر، همان، ج24، ص188 [13] .الكليني، محمد بن يعقوب، پيشين، ص419، تعليقه شماره 3. [14] .لازم به توضيح است كه عام و مطلق هر دو از شمول برخوردار بوده و دلالت بر فراگير بودن افراد جنس خود دارند، با اين فرق كه دلالت بر شمول در عام از نوع دلالت لفضي وضعي است در حالي كه اين دلالت در مطلق از لفظ خاص و به وسيله وضع فهميده نميشود، بلكه نتيجه چينش يك سري مقدمات در كنار يكديگر است كه به آنها مقدمات حكمت گويند، به تعبير ديگر در استفاده عموميت از عام نيازمند ادات و الفاظ خاصي مثل، كلّ، جميع، ال استغراق و... ميباشيم ولي در مطلق به ابزار و ادوات خاصي نيازمند نيستيم و... براي توضيح بيشتر رجوع كنيد به بحث عام و خاص و مطلق و مقيّد در كتابهاي علم اصولالفقه، همچون: كفاية الاصول، آخوند خراساني معالمالدين، شهيد و اصول الفقه، مظفر . [15] .الحسكاني، عبيد اللهبن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفصيل في الآيات النازلة في اهل البيت، تهران، مؤسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامي ،1411هـ، ط1، ج2، ص427. [16] . الكليني، محمدبن يعقوب، الروضه من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362 شـ، ط4، ج8، ص205 والعروسي الحويزي، عبدعلي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، قم، بيتا، ط2، ج4، ص478. [17] . العروسي الحويزي، عبد علي بن جمعه، پيشين. [18] . الكليني، محمد بن يعقوب، پيشين ص 180. [19] . المجلسي، محمد باقر، پيشين، ج24، ص187 . [20] . القمي، عليبن ابراهيم، پيشين ص440. [21] [21] . العروسي الحويزي، عبدعلي بن جمعه، پيشين، ج5، ص662 . [22] . همان، ص663. [23] . همان، ص665 [24] . همان.