گسترش اسلام نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

گسترش اسلام - نسخه متنی

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گسترش اسلام

راه يابى اسلام بين محرومان

در آغاز دعوت اسلام، هر چند افرادى سرشناس و شرافتمند به پيامبر گرويدند، ولى بيشتر كسانى كه ايمان آورده بودند از طبقات محروم و مستمند به شمار مى آمدند. اسلام، اين مؤمنان را با آغوش گرم پذيرا شد و خداوند به پيامبرش دستور داد با آنها مهربانى كند و از آنان حمايت نموده و دستورات اسلام را بدان ها بياموزد.

هرگاه پيامبر اسلام در مسجد مى نشست ياران مستضعف وى نيز مانند صهيب رومى و عمار ياسر و بلال و سلمان فارسى و خباب بن أرت و ديگر مسلمانان فقير و تهيدست در كنار وى مى نشستند. اشراف و ثروتمندان قريش با مشاهده آنان به رسول خدا(ص) مى گفتند: آيا از بين قوم خود به اين افراد راضى شده اى؟ آيا خداوند از بين ما بر اينان منت نهاده كه به تو ايمان آوردند؟ آيا ما از اين بردگان پيروى كنيم؟ ما شرم داريم نزد تو آمده و با اين گونه افراد همنشين گرديم. آنها را از خود دور گردان، شايد در اين صورت از تو پيروى كنيم. پيامبر بدانان فرمود: من مؤمنين را از خود نمى رانم. گفتند: پس هر گاه ما آمديم آنها را از ما دور كن. پيامبر(ص) به اميد اين كه آنها ايمان بياورند، به انجام خواسته آنان تمايل نشان داد و خداوند اين آيات را بر او نازل فرمود:

وَلا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ باِلغَدوةِ وَالعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ماعَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَى ءٍ وَما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَى ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمِينَ * وَكَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرِينَ؛ (1)

كسانى را كه پروردگارشان را هر صبح و شام مى خوانند و مراد و مقصودشان اوست، از خود مران، نه چيزى از حساب آنها بر تو و نه چيزى از حساب تو بر آنهاست. اگر آنها را از خود برانى از ستمكاران خواهى بود و اين چنين ما برخى را به بعضى ديگر آزموديم تا بگويند آيا خداوند به اين فقيران از ميان ما نعمت اسلام و برترى داد، آيا خداوند (از اين منكران) نسبت به سپاسگزاران آگاه تر نيست.

در اين آيه مباركه قرآن، خداوند فرستاده خود حضرت محمد(ص) را از راندن اين مستضعفين كه شب و روز خداى خويش را عبادت مى كردند منع فرمود و سپس خداى متعال در پاسخ اشرافى كه به اين افراد، ناروا مى گفتند، پيامبر خود را مخاطب ساخت كه وى به جاى آنها محاسبه نگشته و آنان نيز به جاى او مورد حسابرسى قرار نمى گيرند، هر كسى در پيشگاه خداوند درباره عملكرد خود مورد محاسبه قرار خواهد گرفت و اگر اين افراد را از خود براند، در زمره ستمكاران به شمار خواهد آمد.

و در پايان، خداوند با بيان علت گفته هاى اشراف كه گفتند: چگونه ممكن است خداوند اين افراد مستمند را از ميان آنها مشمول رحمت خويش قرار دهد، مى فرمايد: خداوند به افرادى كه الطاف و نعمت هاى وى را سپاس مى گويند، آگاه تر از ديگران است.

اسلام ميان همه طبقات تساوى قائل شده و كليه امتيازات اشراف را باطل و لغو كرده است، از نظر اسلام تفاوتى ميان برده و ارباب و ثروتمند و فقير، وجود ندارد و همه در برابر خداوند مساوى بوده و جز با ايمان و تقوا و كار نيك، كسى بر ديگرى برترى ندارد و يكى از امورى كه مانع پذيرش اسلام از ناحيه شخصيت هاى قريش شد، علاقه به بزرگ منشى و حبّ رياست و جاه طلبى آنان بود.

وليدبن مُغيره مى گويد: آيا قرآن بر محمد نازل مى شود و من كه بزرگ پيشواى قريشم و ابومسعود عمرو بن عمير ثقفى رئيس قبيله ثقيف به حال خود وانهاده مى شويم در صورتى كه ما دوتن بزرگ اين دو شهر «مكه و طائف» هستيم؟ خداوند در اين باره اين آيات را نازل فرمود:

«وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا القُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَيْنِ عَظِيمٌ * أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِى الحَياةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ». (2)

معناى اين آيه اين است كه اينان نبوت و پيامبرى را تقسيم كرده و آن را هر كجا كه خواستند قرار بدهند؛ در حالى كه همه امور به دست خداست، اوست كه اداره امور زندگى آنها را در دست دارد و در ارزاق و روزى و جاه و منزلت، برخى را بر بعضى ديگر برترى مى بخشد تا برخى از آنان با كمك بعضى ديگر نيازهاى خود را برآورده نموده و در كسب روزى و تنظيم زندگى، يكديگر را يارى نمايند و سپس خداوند در ادامه مى فرمايد: «وَرَحْمَةُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ». اين سخنى زيباست كه در لابلاى آن برجسته ترين مفاهيم اخلاص براى خدا و دورى جستن از مظاهر فريبنده زندگى نهفته است، سخنى است كه مى تواند به همه كسانى كه نعمت هاى دنيوى را از دست داده اند، دلدارى و تسلّى دهد، آيا حيات و زندگى از نعمت هاى خدا نبوده و بازگشت، تنها به سوى او نيست؟ در آن روز، مردم طبق عملكرد خويش حساب پس مى دهند، مال و دارايى و پُست و مقامى كه انسان را از آفريدگار خود دور كند، چه ارزش و اهميتى دارد؟ بهره دنيوى اندك و آخرت براى پرهيزكاران بهتر و مطلوب تر است.

يكى ديگر از رخدادهايى كه توجه اسلام و اهتمام آن را در مورد افراد ناتوان و مستمند برايمان پديدار مى سازد، اين است كه روزى رسول اكرم(ص) بزرگان و اشراف قريش را مورد ملاطفت قرار داده و آنها را به اسلام دعوت مى كرد كه ناگهان عبداللَّه بن اُمِ ّ مكتوم نابينا بر او وارد شد (وى از كسانى بود كه قبلاً اسلام آورده بود). حضرت مشغول سخن گفتن با مردم بود، چون احساس كرده بود كه آنان به اسلام اظهار تمايل مى كنند، لذا مشتاق بود كه اسلام بياورند، عبدالله بن اُم مكتوم به رسول خدا(ص) عرض كرد: از آنچه خداوند به تو آموخته به من نيز بياموز و اين مطلب را چندين بار تكرار كرد. اين وضعيت بر پيامبر گران آمد و دوست نداشت سخن خود را با آن گروه قطع كند؛ زيرا بيم آن داشت كه اگر پاسخ ابن اُم مكتوم را بدهد، اشراف و بزرگانِ حاضر، دلخور شوند، لذا روى در هم كشيد و به او بى اعتنايى نمود. خداوند با اين گفته وى را مورد نكوهش قرار داد: (3)

عَبَسَ وَتَوَلّى * أَنْ جاءَهُ الأَعْمى * وَما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى * أَمّا مَنِ اسْتَغْنى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى * وَما عَلَيْكَ أَلّا يَزَّكّى * وَأَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَهُوَ يَخْشى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى ؛ (4)

چون آن مرد نابينا نزدش آمد عبوس كرد و رو درهم كشيد و تو چه مى دانى شايد او مردى پارسا باشد و يا اين كه خدا را متذكر شود و ذكر حقّ در او سودمند واقع شود و اما آن كس كه داراست و بى نياز، تو به او توجه كنى، در صورتى كه اگر او از كفر به ايمان و پارسايى نپردازد، تو تكليفى ندارى و اما آن كس كه با شوق و اشتياق به سوى تو مى شتابد و از خدا هم مى ترسد، به او توجهى نمى كنى.

اين سرزنش الهى يكى از بزرگ ترين دلايل بر وحى بودن قرآن و بر صدق نبوّت پيامبر(ص) است. اگر حضرت محمّد(ص) فقط از شخصيت هاى بزرگ بود نه پيامبر و -نعوذ بالله آن گونه كه دشمنانش مدعى اند - قرآن، ساخته و پرداخته خودش بود، هرگز اجازه نمى داد اشتباهات وى در برابر ديدگان خاص و عام برملا گردد! و حاضر نمى شد بگويد اين نكوهش، وحى الهى است، چه اين كه او مى توانست از ابن ام مكتوم پوزش بطلبد كه وى مى خواسته اين گمراهان را هدايت كند و همه ياران حضرت اين پوزش را به شايستگى پذيرا بودند، ولى خداوند متعال خواست به مسلمان ها بفهماند كه افراد مؤمن و پاكدامن از انسان هاى تبهكار برترند، هرچند داراى عيب و نقص باشند و هيچ كس حقّ ندارد در برابر فردى ناتوان كه در جستجوى حقّ است روى درهم كشد و به او بى اعتنايى نمايد و به كسانى كه گمراهى و كبر و نِخوَت سراسر وجودشان را فرا گرفته توجه داشته باشد.

قابل يادآورى است كه نقل شده هرگاه عبدالله بن ام مكتوم خدمت حضرت مى رسيد، پيامبر به او مى فرمود، خوش آمدى اى شخصى كه خداوند به واسطه او مرا مورد نكوهش قرار داد، و آن گاه كه رسول اكرم(ص) براى جنگ اُحد از مدينه بيرون رفت، دستور داد عبداللَّه بن ام مكتوم به جاى او با مسلمانان نماز جماعت به جاى آورد و اين عمل عنايتى خاص از ناحيه پيامبر خدا در لغوِ امتيازات اشرافى گرى بود.

معراج

خداى متعال براى اين كه ايمان كسانى را كه بدو گرويده اند در بوته آزمايش قراردهد و الطاف و عنايات خويش را بر فرستاده اش پديدار سازد، نشانه هاى بزرگى از قدرت خويش را در شب معراج بدو نماياند. و او را شب هنگام از مسجدالحرام در مكه، به مسجدالاقصى در قدس كه پيرامون آن را با بركت گرداند، سير داد تا نشانه هاى قدرت خود را بدو بنماياند، چنان كه فرمود:

سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ إِلَى المَسْجِدِ الأَقْصى الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ؛

منزه است خدايى كه بنده اش را شبانگاه از مسجد الحرام به مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت بخشيده ايم، سير داد تا نشانه هاى قدرت خويش را بدو ارائه دهيم به راستى كه او شنونده بيناست.

هنگامى كه رسول خدا(ص) با اين سرعت زايدالوصف به بيت المقدس رسيد، حضرت ابراهيم و موسى و عيسى(ع) را با جمعى از پيامبران در آنجا ملاحظه كرد و آنها نماز جماعت را به امامت وى به جاى آوردند. و سپس دو ظرف يكى از شراب و ديگرى از شير براى وى آوردند،رسول خدا(ص) ظرف شير را برگرفت و از آن نوشيد، ولى به ظرف شراب اعتنايى نكرد، جبرئيل(ع) بدو گفت: اى محمد، به فطرت خويش رهنمون گشتى و امت خود را نيز هدايت كردى و شراب بر شما حرام گرديد.

پيامبر خدا(ص) از بيت المقدس به آسمان انتقال يافت - يعنى به معراج رفت- و در آنجا بود كه نمازهاى پنجگانه يوميه بر آن حضرت و امت وى واجب گرديد و پس از آن رسول اكرم(ص) به مكه بازگشت، و همه اين امور در يك شب انجام پذيرفت.

فرداى آن روز پيامبر اكرم(ص) آنچه را ديده و مشاهده كرده بود به اطلاع قوم خود رساند، برخى از قريش او را تصديق و بعضى تكذيب كردند و برخى از انسان هاى سُست ايمان كه بدو گرويده بودند، مرتد شده و از دين خارج گشتند.

كفار قريش براى اين كه رسول خدا(ص) را امتحان كنند درباره اوصاف بيت المقدس او را مورد پرسش قرار دادند، چه اين كه ميان آنان افرادى وجود داشت كه بيت المقدس را ديده بودند، حضرت جا و مكان آن را برايشان توصيف كرد، آنها به برخى ديگر از خودشان گفتند: او راست مى گويد، و پس از آن از او درخواست كردند كه آنها را در جريان امر شترانى كه حامل كالاى بازرگانى آنان از شام هستند قرار دهد. حضرت تعداد شتران را بيان فرمود و اضافه كرد كه فلان روز هنگام طلوع آفتاب خواهند رسيد و پيشاپيش آنها شترى خاكسترى رنگ وجود دارد. آنها در انتظار ماندند تا كاروان همان گونه كه پيامبر(ص) آن را وصف كرده بود، از راه رسيد، ولى آنان هم چنان به كفر و عناد و كينه توزى خويش ادامه دادند.

مدينه خاستگاه اسلام

زمانى كه رسول خدا(ص) ملاحظه كرد قريش دعوت او را نمى پذيرند و جز اندكى از آنان ايمان نياورده اند، در موسم هايى كه اعراب براى خود داشتند، از شهر خارج مى شد ودعوت خويش را بر قبيله هاى عرب عرضه مى كرد. برخى از آن قبايل دعوت او را با بى احترامى و بعضى محترمانه رد كردند. از جمله كسانى كه پيامبر(ص) خود را به آنان معرفى كرد گروهى از اعراب يثرب (مدينه) بودند كه هنگام ديدار با آنها فرمود: شما كه هستيد؟ گفتند: ما عده اى از قبيله خزرج هستيم. فرمود: از هم پيمانان يهوديد؟ گفتند: آرى. رسول خدا(ص) فرمود: آيا نمى نشينيد مقدارى با هم گفتگو كنيم؟ گفتند: حاضريم، آنها با حضرت به گفتگو نشستند و وى آنها را به ايمان به خدا دعوت نمود و اسلام را بر آنان عرضه داشت و برايشان قرآن تلاوت فرمود، وقتى پيامبر با اين عده گفتگو كرد، برخى به بعضى ديگر گفتند: به خدا سوگند آگاه باشيد او همان پيامبرى است كه [كتب ] يهود، بشارت و مژده وى را داده است. ديگران به ايمان آوردن به او بر شما پيشى نگيرند، لذا آنان به دعوت پيامبر(ص) پاسخ مثبت داده و او را تصديق نمودند و پذيراى اسلام شدند و به حضرت عرض كردند: ما دست از قوم خود كشيديم

و ميان هيچ قومى به اندازه قبيله ما دشمنى و عداوت وجود نداشته است، شايد خداوند به واسطه وجود شما آنها را متحد و يك پارچه سازد. ما به زودى نزد آنان خواهيم رفت و آنها را به رسالت شما فرا مى خوانيم و آيينى را كه برما عرضه نمودى بر آنان عرضه مى كنيم. اگر خداوند بدين وسيله آنان را متحد گرداند، فردى عزيزتر از شما وجود نخواهد داشت.

اين گروه از خزرجيان به مدينه بازگشتند و آنچه را از رسول خدا(ص) در ارتباط با دعوت به آيين اسلام مشاهده كرده بودند، به اطلاع قوم خود رساندند، بسيارى از آنان دعوت پيامبراكرم(ص) را لبيك گفتند و خانه اى نبود كه ياد و نام رسول اكرم(ص) در آن نباشد.

پيمان مردم مدينه

پس از گذشت يك سال، موسم حج فرا رسيد، دوازده تن از مردم مدينه، رهسپار مكه شدند و در مكانى به نام «عَقبَه» با رسول خدا(ص) ديدار كردند و با آن حضرت پيمانى منعقد نمودند با اين مفاد كه: هيچ يك از آنان به خدا شرك نورزد، دزدى نكنند، عمل منافى عفت انجام ندهند، فرزندان خود را نكشند و به كسى افترا نبندند و نسبت ناروا ندهند و از فرمان او سرپيچى نكنند، اگر به پيمان خود پايبند شدند، اهل بهشتند و اگر به برخى از اين كارها آلوده گشتند، كارشان به دست خداست؛ اگر بخواهد عذاب كند و يا ببخشايد.

در موسم حج سال بعد از اين پيمان، هفتاد وسه مرد و دو زن، راهى مكه شدند و آن گاه كه فرستادگان آنها با رسول خدا(ص) ديدار كردند، بدانان وعده داد كه شب هنگام در «عَقبَه» با آنان ديدار داشته باشد و بدان ها دستور داد در آن وقتِ شب، كسى را از خواب بيدار نكنند و با آرامش به طور نهانى بدانجا آمده تا قريش از قضيه آگاه نشوند.

آنان پس از گذشت سه شب، به آرامى خود را به عقبه رسانده و در جلسه اى كه با حضور رسول خدا(ص) تشكيل شده و عباس بن عبدالمطلب عموى آن حضرت - كه هنوز بر آيين قريش بود - نيز در آن حضور داشت، شركت جستند. ابن عباس جمعيت را مخاطب قرار داد و گفت: همان گونه كه مى دانيد، محمد(ص) از ماست و ما او را تاكنون از گزند قوم خود حفظ و حراست كرده ايم و او ميان بستگان خويش هم چنان از مقام و منزلت والايى برخوردار است. آن حضرت از رفتار قوم خود خرسند نيست و قصد دارد نزد شما آمده و به شما بپيوندد، اكنون ملاحظه كنيد، اگر به آنچه وى را بدان دعوت كرده ايد وفادار و پايبنديد و او را از شرّ دشمنان محافظت مى كنيد كه فبها و نعم المطلوب و اگر مى خواهيد پس از آن كه وى نزدتان آمد او را تسليم دشمن كرده و تنها بگذاريد، در اين صورت دست از او برداريد تا ميان بستگان و شهر خود در عزّت و احترام زندگى كند. آنان در پاسخ وى گفتند: آنچه را گفتى شنيديم [و رو به پيامبر كرده و عرض كردند] اى رسول خدا(ص) شما سخن خود را بگو و هر عهد و پيمانى را كه دوست دارى از ما بگير. رسول خدا(ص) با آنان سخن گفت و سپس به تلاوت قرآن پرداخت و آنها را به خداو

ند و پذيرش اسلام دعوت كرد و سپس فرمود: «به اطاعت و فرمانبردارى من در كليه حالات و در انفاقِ در سختى و خوشى و به امر به معروف و نهى از منكر با من بيعت كنيد. براى خدا سخن بگوييد و در راه او از سرزنش هيچ نكوهشگرى بيم و پروا نداشته باشيد. بايد مرا يارى كنيد و اگر نزدتان آمدم، همان گونه كه از زن و فرزند خود مراقبت مى كنيد بايد از من حفاظت نماييد كه در اين صورت بهشت درانتظار شماست». آنان نيز طبق همين اصول با آن حضرت عهد و پيمان بستند. آن گاه رسول خدا(ص) فرمود: دوازده تن از افراد با شخصيت، از ميان خود به من معرفى كنيد تا امور مربوط به مردم را سر و سامان دهند. آنان هم دوازده نفر را از ميان برگزيده و رسول خدا(ص) بدانان فرمود: شما عهده دار امور قوم خود باشيد، همان گونه كه حواريون، نسبت به عيسى بن مريم(ع) بودند و من نيز مسؤوليت قوم خود را بر عهده دارم. و سپس آنان رهسپار مدينه گرديدند و اسلام به سرعت ميان مردم آن سامان گسترش يافت.

1- انعام (6) آيات 52 - 53.

2- زخرف (43) آيات 31 - 32.

3- برخى از مفسرين گفته اند: اين آيات درباره مردى از بنى اميّه (عثمان) كه نزد پيامبر ايستاده بود نازل شده؛ هنگامى ابن ام مكتوم واردشد، او چهره درهم كشيد و از او رو برگرداند و خداوند او را بر اين كار مورد عتاب قرار داد. مفسران نسبتِ اين عمل را به پيامبر6 صحيح نمى دانند، زيرا خداوند آن حضرت را برتر از اين صفات قرار داده است و از او به بهترين نمونه اخلاق نكو و پسنديده ياد كرده و فرموده است: «و لو كنت فظاً غليط القلب لانفضوا من حولك؛ اگر تو درشتخو بودى مردم از پيرامونت پراكنده مى شدند» و «انك لعلى خلق عظيم» مكارم اخلاق و برخورد بسيار مناسب حضرت به اندازه اى بود كه هرگاه با كسى مصافحه مى كرد، هرگز دستش را از دست او نمى كشيد تا طرف مقابل دستش را جدا كند. بنابراين، چگونه ممكن است انسانى كه در بلنداى قلّه صفات برجسته و اخلاق پسنديده است، در مقابل فردى نابينا كه براى پذيرش اسلام آمده، چهره درهم كشد؟! تمام پيامبران خدا از چنين برخوردهايى منزه و پيراسته بوده اند. «ج».

4- عبس (80) آيات 1 - 10.

/ 1