مرتكب كبيره كافر است يا مؤمن
مرتكب كبيره كافر است يا مؤمن؟ اين سؤالى بود كه بيشتر اذهان اهل فكر اواخر نيمه اول قرن اول هجرى, و تقريباً تمام نيمه دوم اين قرن را بخود مشغول داشت. بانى و بنيانگذار اين بحث خوارج نهروان بودند. اصولاً طرح اين بحث از نتايج مستقيم ماجراى حكميت در جنگ صفين بود. خوارج در مخالفت با حكميت, به صورت دسته جمعى و به حالت اعتراض به دهكده اى در نزديكى كوفه بنام ((حرورا)) رفتند. (به همين سبب به آنها حروريه نيز گفته مى شود) در حرورا, دو شوراى رهبرى تشكيل دادند. شورائى جهت اداره اور سياسى, و شورائى به جهت هدايت عقيدتى هواداران خود1.پس از آن شروع به ايجاد بلوار و آشوب در جامعه اسلامى تحت رهبرى على (ع) كرده و دست به جنايات متعددى زدند. بطورى كه امنيت را از مردم سلب, و جوى از رعب و وحشت را بر جامعه حاكم كردند. تاريخ موارد متعددى از جنايات آنان را ثبت كرده است. از جمله اين جنايات كشتن حاكم على (ع) در مداين يعنى عبدالله بن خباب است. آنان نه فقط عبدالله را كشتند, بلكه شكم زنش را كه آبستن بود دريدند
2.و زنان ديگرى را نيز بكشتند.
3فرستاده على بسوى خودشان را نيز كشتند
4.استدلال آنها در توجيه اين جنايت تمسك به نظريه مرتكب كبيره بود. براساس اين اعتقاد آنان مى گفتند هر كس گناه كبيره اى را مرتكب شود كافر, مرتد و خارج از دين است و بايد كشته شود. برخى از آنان, اين موضوع را تعميم داده مى گفتند, فرزند كافر نيز كافر است و بايد كشته شود5.ظاهراً توجيهى كه براى قتل همسر عبدالله بن خباب و فرزندش داشتند همين بود. اصل طرح اين بحث براى آن بوده است كه به مخالفت با على بن ابيطالب (ع) برخيزند. آنان, معتقد بودند چون على (ع) حّكميت را پذيرفته است پس كافر شده6, بنابراين بايد كشته شود. بنظر نمى رسد كه آنان حتى خواهان توبه على (ع) بوده اند, چرا كه در نامه اى كه براى حضرتش مى فرستند على (ع) را وعيد مى دهند كه توبه كن, تا ما موضع خود را در قبال تو مورد بررسى قرار دهيم. به هر حال اين نظريه كه از جانب خوارج مطرح شد, صرفنظر از ابعاد سياسى موضوع, باعث تحولات عمده اى در زمينه مباحث كلامى شد. چرا كه اولاً باعث شد عكس العمل ها و واكنشهائى نسبت به اين موضوع از جانب ساير مسلمين نشان داده شود, كه طبعاً تحرك فكرى را بدنبال داشت. ثانياً , بوجود آمدن فرقه ى بزرگ كلامى معتزله محصول و معلول همين بحث و ناشى از همين اختلاف است.7 بعدها, هر يك از فرق سياسى و كلامى اسلام, در اطراف اين موضوع به بحث پرداخته, و نظرات مختلفى را عرضه نمودند. جمعى چون مرجئه گفتند مرتكب كبيره نه فقط كافر نيست, بلكه موئمن است و ارتكاب كبيره لطمه اى به ايمان او نمى زند. از نظر آنان ايمان (اقرار قلبى) مقدم بر عمل است و بايد حكم درباره كسى كه كبيره اى را مرتكب مى شود, به تاءخير انداخت تا خداوند خود درباره او حكم فرمايد8.(البته مرجئه به فرق متعدد تقسيم مى شوند كه ما در جاى خود به اين مطلب و اختلافشان اشاره خواهيم كرد.) شهرستانى به نقل از مرجئه ثوابانيه, حسن بن محمد بن على بن ابيطالب (حسن بن محمد بن حنفيه) را در زمره كسانى ذكر مى كند كه قائل به ((ارجاء)) بوده و اعتقاد داشته است كه صاحب كبيره كافر نمى شود9. همانطور كه در مقدمه ى بحث گفتيم, خوارج در مقابل گروه فوق, مرتكب كبيره را كافر مى داند. اما معتزله و پيشوايشان, واصل بن عطا در اين موضوع نظر جديدى را مطرح كردند. آنها معتقد بودند كه مرتكب كبيره اسق است يعنى نه كافر است نه موئمن, مرتبتى ميان اين دو رتبه و منزلتى بين اين دو منزلت داراست. شيعه و برخى مذاهب اهل سنت بر آن رفته اند كه براى مسلمين در صورت ارتكاب گناه اعم از صغيره يا كبيره امكان توبه هست و اگر فرد پس از ارتكاب گناه توبه كند. خداوند غفور بخشنده است و صرف ارتكاب گناه موجب طرد فرد از جامعه نمى شود . ((جبر و تفويض)) : بنا به گفته شهرستانى در الملل و النحل, سابقه تاريخى اين بحث به زمان رسول اكرم (ص) و غزوه احد مى رسد. او بر اين اعتقاد است كه براى نخستين بار منافقان و سست ايمانان اين موضوع را مطرح كردند. عبارت شهرستانى چنين است 10. ((از رسواترين احوال آنها (منافقان) آنكه در روز احد گفتند, هل لنا من الامر من شى؟ (يعنى آيا ما را نصيب و بهره و دخالتى در كار هست؟) و گفتند اگر ما در را دخالتى در كار مى بود در اينجا كشته نمى شديم (لو كان لنا من الامرشيى ما قتلنا ههنا)11 اگر حال چنان بودى كه پيغمبر فرموده بود كه ان الامر كله الله (كارها همه در دست قدرت خداست) و غلبه و نصرت با مسلمين است, ما كه مسلمانيم كشته نمى شديم و گفتند لو كانوا عند عندنا و ماتوا و ما قتلوا12(يعنى اگر برادران ما با ما بودند و ماندند و به همراه پيامبر كارزار نمى كردند كشته نمى شدند چون اعتقاد اين گروه چنين باشد, نيست اين مگر مذهب قدريان))). مترجم ملل و نحل مصطفى بن خالقداد هاشمى (متوفى به سال 1021 ه ق) بر مطلب شهرستانى مطالب ديگرى را افزوده و قول مشركين را كه مى گفتند ((لوشاءالله ما عيدنا من دونه من شى))13(اگر خدا مى خواست جز او هيچ چيزى را نمى پرستيديم) يا گفته ايشان را كه انطعم من لويشاءالله اطعم؟14(آيا طعام بدهمى كسى را كه اگر خدا مى خواست او را طعام مى داد.) دليل بر طرح انديشه جبر در زمان رسول اكرم (ص) مى داند15. هر چند سخن شهرستانى درباره مطرح بودن اين مباحث در زمان رسول اكرم (ص) صحيح است اما اين مطلب چيزى فراتر از آنچه در صفحات قبل درباره وضعيت بحثهاى كلامى در زمان رسول اكرم (ص) گفتيم نيست, و نمى توان آنرا نقطه شروع اختلافات كلامى در ميان مسلمين دانست. چرا كه پديده اى گذرا بوده و بزودى فراموش شد و كسى دنبال اين بحث را نگرفت. عموماً مورخين به هنگام بحث پيرامون جبر و تفويض, موضوع را به اوائل نيمه دوم قرن اول هجرى (اواخر دوره صحابه) بر مى گردنند. اين قضاوت صحيح است و دلائلى فراوانى در اثبات آن مى توان ارائه داد. اين دوره مصادف است با به قدرت رسيدن خاندان بنى اميه و روى كار آمدن معاويه ابن ابى سفيان و يزيدبن معاويه. اوضاع و احوال سياسى و شرائط اجتماعى آن روزگار, طرح چنين بحثى را اقتضاء مى كرد. ظاهراً اولين دامن زنندگان به انديشه ((جبر)) نظريه پردازان و توجيه گران دربارهاى اموى بوده اند. اما, نقطه شروع اين بحث ر هم بايد ماجراى حكميت بدانيم 16.در جريان مباحثات, عمر و عاص از ابوموسى مى پرسد, چرا خدا پيمودن راهى را براى من مهيا مى كند و قدرت را از من سلب مى نمايد, سپس مرا شكنجه مى دهد؟ به هر تقدير, تبليغ انديشه جبر از سوى انديشمندانى كه اكثرا متمايل به قدرت حاكم بودند عكس العملهائى را نيز در پى داشت. اصولاً هر افراطى, تفريطى را در پى دارد. اشخاصى در مقابل جبريون, علم تفويض را برافراشتند. كسانى همچون معبد جهنى17,غيلان دمشقى 18.و يونس اسوارى و جعدبن درهم19 و... از بنيانگذاران و پيشروان اين انديشه اند كه بسيارى از آنها در اين راه سرباختند و مصلوب و يا مقتول شدند. پس از اين گروه پيشرو كسانى چون واصل بن عطا و عمروبن عبيد20اين انديشه را دنبال كردند. اينان در واقع بنيانگذاران فرقه كلامى معتزله اند. قبل از آنكه به بحث پيرامون علل و انگيزه هاى سياسى و اجتماعى مطرح شدن اين بحث بپردازيم به نظر ضرورى مى رسد كه مختصراً هر يك از دو مفهوم ((جبر)) و ((تفويض)) را توضيح دهيم. شيخ مفيد در تعريف جبر مى گويد, جبر وا داشتن بر فعل و مضطر نمودن بسوى آن بعنوان قهر و غلبه است. در حقيقت ايجاد فعل است در شخص زنده, بدون اينكه از براى آن شخص قدرت بر دفع آن باشد. جبر, مذهب اصحاب مخلوق است كه گمان مى نمايند كه خداوند خلق فرموده است در بنده طاعت را, بدون آنكه دهنده قدرتى بر ضد اطاعت و امتناع از طاعت بوده باشد و خلق نموده است خداوند معصيت را پس ايشان مجبره حقيقى, و جبر مذاهب ايشان است 21.در تعريف تفويض, شيخ مى گويد ((تفويض قول به رفع خطر و منع است از خلق در افعال عباد آنچه خواسته باشند از اعمال و اين قول زنادقه و اصحاب اباحه است))22. شهرستانى در تعريف جبر مى گويد ((جبر آنست كه نفى فعل كنند از بنده و نسبت فعل به حقتعالى نمايند))23. و جبريه را به جبريه خالص و متوسط تقسيم مى كند 24 . در مقابل مفوضه كسانى هستند كه مى گويند, ((حقتعالى تفويض كرده است بر بندگان پس حق تعالى را مشيتى نيست در عمل هاى بندگان ))25. در ميان فرق كلامى اسلام اكثر معتزليان, قدرى مسلك و بيشتر اشاعره, معتقد به جبرند. شيعه اماميه اثنى عشريه براساس تعاليم ائمه, نه جبر را بصورت مطلق مى پذيرند و نه تفويض را. شيخ صدوق در اين مورد مى گويد, ((اعتقاد ما در اين باب قول جناب صادق (ع) است كه, نه جبرى است و نه تفويضى بلكه امرى است ميان اين دو امر))26 . فردى از امام رضا (ع) پرسيد, آيا خدا كار را به خود بندگان واگذاشته است؟ (تفويض) حضرت فرمود, خدا قادرتر از اين است. سائل پرسيد پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ (جبر) فرمود خدا عادلتر و حكيم تر از اينست و سپس (امام ((ع))) فرمود, خداوند مى فرمايد: اى فرزند آدم, من به كارها نيك تو, از خود تو سزاوارترم و توبه كارهاى زشت از من سزاوارترى. مرتكب گناه مى شوى به سبب نيروئى كه من در وجودت قرار داده ام27.نكته شايان ذكر اينكه به دليل حديثى كه از پيامبر اكرم (ص) درباره ى قدريه نقل شده است, و طى آن رسول اكرم (ص) قدريه را مجوس امت خويش مى خوانند, هر يك از دو گروه متخاسم يعنى جبريه و مفوضه سعى در انتساب طرف مقابل به قدرى بودن, دارند. اما همانطور كه قبلاً نيز اشاراتى كرديم, اصل بحث جبر و تفويض ريشه در مسائل سياسى اواخر نيمه اول قرن اول هجرى داشته است. پس از اتمام دوره خلافت خلفاى راشدين, و روى كار آمدن بنى اميه, دستگاه حاكمه در پس آنست كه ايدئولوژى تحميق توده ها را بيابد. توده اى كه بخاطر اسلام از جاهليت بدر آمده و هويت و شخصيت واقعى خود را باز يافته و به سادگى زير بار زور و تحميل و تهديد نمى رود. مردمى كه بخاطر روى آوردن به اسلام و آشنا شدن با ((انسان اسلام)) ديگر تن به استثمار نمى دهند. براى خود همان حقوق را قائلند كه براى بالاترين مقام رسمى كشور اسلامى. حتى خليفه را به دليل كار ناروايش سرزنش مى كنند و به خاطر كارنيكش تشويق مى نمايند. آنچنان آگاهى و شناخت سياسى اجتماعى در آنان ايجاد شده است كه حاضر نيستند بسادگى به دريوزگى افتاده و در برابر غير خدا بندگى نمايند از اينرو دو راه پيش روى حكام است. يا بايد مشخصات و خصوصيات پيامبر را داشته باشد يا بايد مردم را به جاهليت باز گردانند. در غير ايندو صورت تضاد و برخورد ميان قدرتمندان و اشراف سركوب شده ى عرب, (كه خاندان بين اميه بهترين نمونه آنست) با توده مردم و رهبران راستين آنها, حل ناشدنى است.(هم ازاينروست كه در اين دوره شاهد قيامها و نهضت هاى بسيار و متعدد چون قيام زيديه, كيسانيه, خوارج و... مى باشيم. در نهايت اين قدرتمنداننند كه با كمك گرفتن از حيله هاى مختلف در جهت ايجاد تفرق ميان مسلمين و با كمك گرفتن از روشنفكران وعلماى خائن و خودفروخته, با رواج تفكرات تخدير كننده, موفق مى شوند براى حكومتهاى فاسد خود مشروعينى دست و پا كرده و زمام امور مسلمين را در دست گيرند. بهترين راه حكومت جابرانه بر مردم, بى تفاوت كردن آنان نسبت به امور جارى سياسى و اجتماعى است. اگر حكومت جورى بتواند زمينه را براى بى تفاوت كردن مردم نسبت به مسائل فراهم آورد, توانسته است آنها را از صحنه خارج كرده و بر گرده آنان سوار شود اين عمل در صدر اسلام ميسر نبود, مگر با اتخاذ يك سياسيت تبليغاتى و شايعه پراكنى گسترده و ترويج نقطه نظرهائى كه در شرائط خاص كشور اسلامى آنروز بتواند مردم را بى تفاوت نمايد. يكى از موئثرترين و مهمترين نقطه نظرها و تفكراتى كه باعث شد حكام جائر و جابر را به هدف سلطه گريشان برساند, رواج انديشه ((جبر)) در بين توده مردم بود. اجمالاً اينكه, معتقدان به جبر و روشنفكران و علماى مروج آن, كه عمدتاً دربارى بودند, اعتقاد داشتند كه هر عملى كه از انسان سر مى زند و هر گفتارى و كردارى كه انسان انجام مى دهد بقدرت و اراده خداست و خود فرد هيچ تاءثيرى در آن ندارد, بلكه انسان مانند عنصرى بلا اراده بوده, و آلت و ابزارى بيش نيست. از نظر آنان ((هيچ كارى فى حد ذاته ظلم نيست و هيچ كارى فى حد ذاته عدل نيست)) آنچه خدا بكند عين عدل است. فرضاً اگر خداوند به مطيعان كيفر بدهد و به عاصيان پاداش عين عدل است... (آنچه آن خسرو كند شيرين بود28.) اولين نتيجه اى كه از اين طرز تفكر استنباط مى شود اين است كه هر چه مى گذرد و هر چه پيش مىآيد خواست خداست و چون خواست اوست بنابراين مبارزه و قيام بر عليه خواست و اراده خداوند معنى ندارد بلكه بزرگترين گناهان نيز هست. اگر يزيد بر جامعه حاكم مى شود خواست خداست! اگر حسين (ع) را به شهادت مى رساند خواست خداست! اگر مدينه را قتل عام مى كند و به خانه خدا هجوم مى برد خواست خداست! و... با اين توجيه كه شديداً تبليغ و حمايت مى شد و براى توده مردم نيز ظاهرى فريبنده داشت, براحتى هدف بيرن راندن مردم از صحنه مسائل سياسى و اجتماعى مسير بود. بى دليل نيست كه اعتقاد به جبر بعنوان يكى از اصول مذهب مورد حمايت حكام درآمده و رسميت يافت. و بسيارى بخاطر داشتن انديشه مخالف بردار رفتند. به غير از طرح مباحث ((مرتكب كبيره)) و ((جبر و تفويض)) بحثهاى ديگرى چون بحث توحيد و بيان صفات حضرت باريتعالى, حجيت عقل و نقل و... مطرح بوده است. ما اين سلسله مباحث را در بررسى فرق هرجا كه ضرورى بوده است آورده ايم بنابراين از بحث تفصيلى در اين بخش صرفنظر مى كنيم. همه اين مباحث اعم از موضوعات مربوط به امامت يا جبر و اختيار بحث مرتكب كبيره, توحيد و صفات و... قبل از آشنائى مستقيم مسلمين با فرهنگ و معارف غير اسلامى شده و خود بيانگر اين واقعيت است كه شروع بحثهاى كلامى در ميان مسلمين معلول اختلافات داخلى خودشان بوده است. اما نمى توان انكار نمود كه آشنائى مسلمانان با معارف غير اسلامى و طرح شبهاتى از جانب مخالفان و معاندان در رشد بحثهاى كلامى موثر بوده است. آشنايى مسلمين با معارف غير اسلامى و تاءثير آن رشد كلام اسلامى: ترديدى نيست كه با گسترش قلمرو و حكومت اسلامى, مسلمين با فرهنگها و معارف غير اسلامى چون ايرانى, يونانى, مصرى و... آشنا شدند. البته سابقه اين آشنائى را نمى توان به زمانى زودتر از اواخر نيمه دوم قرن اول هجرى برگرداند را كه قبل از آن مسلمين عموماً درگير جنگهاو نبردهائى با غير مسلمانها بودند و اصولاً فراغت پرداختن به مباحث فلسفى و كلامى در مقابله با بيگانگان را نداشتند. ضمناً برخى از خلفاى ذينفوذ, (همانند خليفه دوم) با صدور برخى بخشنامه ها مانع از تماس مستقيم مسلمين با عقايد و افكار بيگانه مى شدند. بنا به گفته اين نديم اولين كتب در اواسط نيمه دوم قرن اول هجرى به عربى ترجمه شده است. اين كتب عموماً در زمينه علم شيمى است. ابن نديم مى گويد ((خالدبن يزيدبن معاويه را حكيم آل مروان دانسته اند... وى امر كرد گروهى از فلاسفه مصر را كه عربى مى دانستند احضار نمايند و از ايشان خواست, كتابهاى كيميا را از زبان يونانى و قبطى بعربى برگردانند. اين اولين بارى بود كه در اسلام از زبانى به زبان عربى ترجمه گرديد))29. پس از ترجمه كتب كيميا, ديوان را ترجمه كردند. كه اين ترجمه در زمان حجاج بود و از فارسى به عربى صورت گرفت و مترجم آن صالح بن عبدالرحمن مولى بنى تميم و از اسيران سجستان بود30. با توجه به اينكه اولين ترجمه در حدود سال 85 ه آنهم در ارتباط با كيميا صورت گرفت, مى توان بدرستى دريافت كه آشنائى مسلمين با منابع مكتوب غير عربى پس از اين تاريخ صورت گرفته است. اولين ترجمه در زمينه علوم منطق, فلسفه كتابى است در منطق كه توسط عبدالله ابن مقفع (متوفى 143 ه.ق) از پهلوى به عربى برگردانده شده است. او كتابهاى ديگرى را نيز به عربى برگرداند. در كنار همه واقعيتهاى فوق الذكر توجه به اين نكته نيز ضرورى است كه حتى در ادوار بعدى نيز در مكاتب كلامى اسلامى سعى نمى شد كه از مكتب خاصى از فلسفه يونان پيروى شده به همين جهت متكلمان فرصت آنرا داشتند كه نظريات كلاملاً ابتكارى ابراز كنند.31 در مجموع از آنچه گفتيم, شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه بوجود آمدن اختلافات كلامى در ميان مسلمين معلول حوادث درون جامعه اسلامى است اما رشد و توسعه مباحث تا حدودى مرهون آشنائى مسلمين با فرهنگهاى بيگانه است. مسلمين در برخورد با ملتهاى مختلف به مسائلى برخورد مى كردند كه بايد براى آنها جوابى مى يافتند. حتى معاندان, از برخى مسائل مورد اختلاف درون جامعه اسلامى, استفاده كرده بدان دامن مى زدند. هم از اينروست كه در كتب تاريخى ـ كلامى و كتابهائى كه بعضاً احتجاجات را ثبت و ضبط كرده اند, به طرح شبهاتى برخورد مى كنيم كه توسط غير مسلمين مطرح شده و يا اصلاً در بعضى مباحثات مى بينيم يكى از طرفين مباحثه يك غير مسلمان است. تشويق قرآن و احاديث نبوى به علم و فراگيرى آن حتى از بيگانگان, تاءثير بسزائى در ايجاد روحيه علمى در مسلمين داشت. با اين روحيه بود كه مسلمانان هر عقيده اى را گوش مى دادند و به بحث درباره آن مى پرداختند. از همين دوره است كه فرق مختلف كلامى در اسلام شكل گرفتند. از مجموعه مباحثى كه تاكنون داشتيم بخوبى مى توان فهميد كه فرق كلامى اسلامى را به يك اعتبار مى توان به دو گروه عمده تقسيم كرد : اول فرقى كه صرفاً كلامى نبوده شكل گيرى و رشد آنان معلول حوادث ديگرى مثلاً حوادث سياسى بوده است. مانند شيعه كيسانيه, شيعه زيديه, خوارج و... اما به بحث پيرامون مباحث كلامى نيز پرداخته اند و از آنان غافل نبوده اند. دوم فرقى كه شكل گيرى آنان عمدتاً ريشه در مباحث كلامى دارد همچون معتزله و اشاعره. در فصل آينده سعى خواهيم كرد ضمن معرفى اجمالى تعدادى از عمده ترين اين مذاهب, برخى عقايد آنان را نيز بررسى نمائيم.
1- تاريخ طبرى, ج 6 ص 2596. 2_ همان منبع, ج 6 ص 2604 همچنين يعقوبى ج 2 ص 94. 3_ مروج الذهب ج 1 ص 763 همچنين اخبار الطوال ص 252. 4_ اخبار الطوال ص 252. 5_ الملل و النحل ج 1 ص 154 همچنين الفرق بين الفرق بغدادى ص 42. 6_ اخبار الطوال, ص 252. 7_ درباره ى اين موضوع در صفحات آينده بحث خواهيم كرد. 8_ ر.ك. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين, ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى, ص 69 تا 74 همچنين الفرق بين الفرق ص 145, ايضاً العلل و النحل, ج 1 ص 179. 9_ الملل و النحل ج 1 ص 188. 10_ الملل و النحل ج 1 ص 34. 11_ قرآن مجيد, 148/3. 12_ قرآن مجيد, 148/3. 13_ قرآن مجيد, 38/16. 14_ قرآن مجيد, 47/36. 15_ الملل و النحل, ج 1 ص 34. 16_ تاكيد بر اين نكته ضرورى است كه اصل موضوع جبر در قرآن و احاديث نبوى و علوى مطرح است چنانكه طرفداران هر دو موضوع به آيات و احاديث استناد مى كنند (بعنوان نمونه ر.ك. شرح باب حادى عشر مبحث, كارهاى ما از روى اختيار است. تمهيد الاصول شيخ طوسى, بحث عدل, اعتقادات صدوق, جبر و تفويض و...) از مولى الموحدين على ابن ابيطالب جملاتى فراوانى در اين زمينه نقل كرده اند بى مناسبت نيست در اينجا داستان زير را بياوريم. نقل شده است خجاج بن يوسف به علماى زمانش, حسن بصرى, عمرو بن عبيد, واصل بن عطا و عامر شعبى نوشت كه آنچه به شما در خصوص جبر و تفويض (قضا و قدر) رسيده است برايم بنويسيد. حسن بصرى نوشت بهترين خبرى كه بمن رسيده است از حضرت على ابن ابيطالب (ع) است كه فرمود ((اتظن ان الذى نهاك دهاك, انما دهاك, اسفلك و اعلاك و الله برى من ذاك)) (آيا گمان ميكنى آنكه ترا بازداشته, گرفتار كرده است نه چنين است فقط شهوات بالا و پايين ترا گرفتار كرده و ساحت خداوند منزه است.) عمروبن عبيد بصرى نوشت, بهترين چيزى كه شنيدم فرمايش على بن ابيطالب است كه فرمود ((لو كان الزور فى الاصل محتوما, كان المزور فى القصاص مظلوما)) (هرگاه شرك و باطل از طرف خدا حتمى باشد مشرك و مبطل در كيفر ديدن ستمديده خواهند بود.) واصل بن عطا نوشت بهترين خبر گفتار اميرالموئمنين است كه فرمود ((ايدلك على الطريق و ياخذ عنك المضبق)) (آيا ممكن است كه خداوند ترا راهنمايى نمايد و براى ترك راهى كه بر تو بسته است ترا مورد مواءخذه قرار دهد؟). عامر شعبى نوشت بهترين گفتار ازعلى (ع) است كه فرمود كلما استغفرت الله منه فهومنك و كلما حمدت الله عليه فهومنه. هر چيزى را كه براى آن از خدا طلب آمرزش كنى از تو مى باشد و هر چه براى آن او را ستايش كنى از اوست.(براى مطالعه بيشتر ر.ك. علم كلام مرحوم صفائى.)
17_ معبد بن خالد جهنى البصرى نخستين كسى است كه درباره قدر سخن گفت عبدالملك مروان او را بردار كرد. 18_ غيلان بن مسلم قبطى معروف به غيلان بن ابى غيلان كيش قدرى كه معيد فرا گرفت عمر بن عبدالعزيز او را توبه داد و هشام بن عبدالملك وى را كشت. 19- جعدبن درهم, قدرى مسلك بود و گويند كه مسئله خلق قرآن را اول بار او بيان كرد هشام بن عبدالملك او را به زندان انداخت و خالدبن عبدالله قسرى او را كشت. گفته اند اول شخصى است كه درباب قدر سخن گفت. (ر.ك. حواشى ملل و نحل الفرق بين الفرق ص 11.)
20_ عمروبن عبيد شاگرد واصل بن عطا از دوستان منصور خليفه عباسى كه قائل به امامت او نيز بود
. 21- حواشى اعتقادات شيخ صدوق, 38. 22- همان منبع, ص 38. 23- الملل و النحل ج 1 ص 110. 24- همان منبع ج 1 ص 110. 25- همان منبع ج 1 ص 110. 26- اعتقادات, ص 38 همچنين تمهيدالاصول شيخ طوسى ص 290 ايضاً اصول كافى ج 1 ص 218. 27- اصول كافى ج 1 ص 218. 28- علوم اسلامى علامه مطهرى كتاب كلام ص 30. 29- الفهرست ابن نديم مقاله هفتم 441. 30- همان منبع, ص 442. 31- علم و تمدن در اسلام سيد حسين نصر ص 284.