مرجعيت و مقام شامخ حضرت جعفربن محمد الصادق (عليه السلام)از ديدگاه ائمه مذاهب فقهى اهل سنّت
دكتر سوران كردستانى فصل اول
مقدمه
نگارنده اين سطرها، از سر تيمّن و تبرك به نام نامى صادق آل محمد (صلى الله عليه وآله وسلم)، حضرت جعفربن محمد(عليه السلام)، چكيدهاى از زندگىنامه آن بزرگوار را زينت بخش طليعه اين وجيزه مىسازد; باشد كه در تبيين موضوع و ايضاح مطلب مورد بحث، مفيد و مؤثر واقع گردد. خلاصهاى از زندگىنامه حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام)
حضرت جعفربن محمد الصادق (عليه السلام)، در اوايل نيمه دوم ربيعالاول يا آغاز رجب سال 83 (به روايت مفيد و كلينى)، و يا در سال 80 هجرى قمرى، ولادت يافتند و در سال 149 هجرى قمرى، در شصت و پنج يا شصت و هشت سالگى- برحسب اختلاف روايات- وفات نمودند. دوازده تا پانزده سال از زندگانى آن حضرت، با حيات مبارك جدشان حضرت امام زينالعابدين (عليه السلام)، و نوزده سال نيز با حيات باسعادت والد ارجمندشان حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)، همزمان بوده است. بنا به عقيده مسلمانان اهل تشيع، امام صادق (عليه السلام) به مدت 34 سال امامت داشتهاند كه در اين مدت، با هفت تن از حكومتگران اموى و عباسى هم عصر بودهاند; اين حاكمان عبارتند از: 1- هشام بن عبدالملك. 2-وليد بن يزيد بن عبدالملك. 3-يزيد بن وليد بن عبدالملك (ملقب به ناقص). 4-ابراهيم بن وليد. 5- مروان بن محمد. 6- عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس (ملقب به سفاح). 7-منصورعباسى. امام صادق (عليه السلام) قريب به پنجاه سال از عمر پربركتشان را در دوره امويان، و نزديك به پانزده سال را در عهد عباسيان سپرى فرمودهاند. در خلال اين ايام، آشوبها و ستمكارىهاى بنىاميه و كژروىها و دورويىهاى بنىعباس را از نزديك لمس كردند; اما ايشان در طى اين دوران دشوار و روزگاران محنت بار و ايام تيره و تار در سرزمينهاى اسلامى، فروغ اميد بر دلهاى مسلمانان سينه چاك تابانيدند و نور ايمان را در قلبها زنده نگاه داشتند و همراه با مصاحبان و شاگردان و اصحاب و دوستداران خويش، راه پيامبر و اهل بيت مكرم ايشان را ادامه دادند. امام صادق (عليه السلام) در اوضاع و شرايط نابسامان و پر فتنه آن روزگار، چنان مصلحت ديدند كه چراغ علم و معرفت را برافروزند و به احياء و ترويج و تحكيم سنت نياى پاكشان، پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)، مبادرت ورزند. به همين منظور، به امر آموزش و اشاعه فقه و حديث پرداختند. هم از اينرو، به زودى از اطراف و اكناف و اقطار اربعه سرزمينهاى اسلامى، عاشقان معارف اهل بيت (عليهم السلام) برگرد شمع وجودشان حلقه زدند و از درياى پرفيض معارف ايشان بهرهور و مستفيض گشتند. جاذبههاى معنوى و اقتدار روحى و غناى علمى آن بزرگوار تا بدان پايه بود كه حتى فقها و علماى بلند پايه بلاد اسلامى نيز، مصاحبت با ايشان را مغتنم و مايه سعادت و رهايى مىدانستند. در اين زمينه، قول امام ابوحنيفه (رضي الله عنه) چه زيبا و بجاست كه فرمود: اگر درك محضر امام صادق (عليه السلام) ميسر نمىگشت، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مىشد... نيز در منابع اسلامى آمده است كه شخصى به امام ابوحنيفه (رضي الله عنه)اظهار داشت كه مايملكش را بر امام وقف نموده است;در اين صورت چه كسى شايسته و مستحق آنست؟ امام ابوحنيفه پاسخ داد: مستحق اين موقوفه جعفربن محمد الصادق است، زيرا ايشان امام برحقند. در بيان مناقب و صفات عاليه انسانى و شخصيت متكامل حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) البته مستندات معتبر بسيار است و نظرات تحسينآميز بىشمار. در اين زمينه، آراء و نظرات ائمه مذاهب فقهى اهل سنت، در بخشهاى آتى اين مقاله، مندرج گرديده كه قابل مطالعه و تأمل است. اما افزون بر آن نظرات نيك نفسانه عالمان، و از سرانصاف، در اينجا نظر شهرستانى را در كتاب ملل و نحل نيز مرور مى كنيم: «ابوعبدالله جعفر صادق (عليه السلام) داراى دانش فراوان در دين،و آراستگى كامل در حكمت، و زهد در دنيا، و پاكدامنى در برابر شهوتها است. او مدتى را در مدينه اقامت داشت كه طى آن شيعيان وابسته به او از وى بهرهها بردند. هرگز متعرض خلافت نگرديد وباكسى در اين باره درگير نشد. هركس در درياى دانش غرق شود نيازى به لنگر ندارد و آنكه به اوج حقيقت دست يابد، از فرود آمدن بيمى ندارد، و هركس با خدا انس گيرد با مردم بيگانه مىشود. براساس نوشته برخى از مورخان شيعه، از جمله محقق در كتاب المعتبر: ياران و پيروان و شاگردان امام صادق (عليه السلام) و والد دانشمندشان امام باقر (عليه السلام)، چهارصد كتاب «اصل» در زمينه حديث و پاسخهاى شرعى امامان به مسايل، تأليف نمودند كه از اين تعداد، وغير اينها چهار كتاب «كافى»، «من لايحضره الفقيه» و «استبصار»، وتهذيب در اصول فقه شيعه، تنظيم و اشتهار يافته است. از جمله مشكلات و مصايب دوران حيات امام جعفر صادق (عليه السلام)، ظهور افراطيون و جاعلين حديث و منحرفان فكرى در ميان مسلمانان به ظاهر علوى، بود كه با نيات پليدى احاديث فراوانى را جعل مىكردند و به امام صادق (عليه السلام)حتى حضرت رسول نسبت مىدادند; و يا اينكه از سر كژروى و ياوهسرايى و مشوه ساختن اذهان مسلمانان، نسبت به خاندان مكرم اهلبيت (عليهم السلام) به گزافهگويى مىپرداختند و يا افكار انحرافى وكفرآلود نسبت به امام صادق (عليه السلام) در ميان مسلمانان ترويج مىدادند. اما امام صادق(عليه السلام) در تمامى اين موارد، از گروههاى منحرف و ياوه سرا و افراطى بيزارى مىجستند و به ياران و پيروان خويش مىفرمودند كه هرگاه از ائمه اطهار اهل بيت (عليهم السلام) حديثى نقل گردد، مىبايستى آن حديث با قرآن و سنت رسولالله (صلى الله عليه وآله وسلم) و احاديث قبلى خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه خود ايشان مهر تأييد بر آن زدهاند، مطابقت داده شود; اگر همخوانى داشت بپذيرند و الا فلا. در همين زمينه، از كلام ايشان است كه به ابابصير فرمود: «اى ابا محمد! از آنها كه ما را به خدايى مىرسانند و از آنها كه ما را پيامبر مىپندارند، برائت جوى». از ديگر منحرفان آن دوره، شخصى بود موسوم به محمد بن مقلاص و معروف به (ابى الخطاب اسدى) كه امام صادق(عليه السلام) درباره او فرمود:«خداى لعنت كند ابا خطاب را كه مرا نشسته و ايستاده و خوابيده به وحشت انداخته; خداوندا! آتش جهنم را به او بچشان». از ديگر كژروان و افراطيون به ظاهر طرفدار امام صادق (عليه السلام)، نام تنى چند در منابع تاريخى آمده است كه امام ادعاهاى همه آنان را رد نمودند و از ايشان برائت جستند و در برابر اقدامات دين ستيزانه آنها قاطعانه ايستادند. از جمله كژروان عصر امام صادق (عليه السلام) يكى (بشار شعيرى) از اهالى كوفه بود كه وى به تناسخ قايل بود. ديگرى (بزيع بن موسى الحائك)، مؤسس فرقه بزيعيه بود كه بنا به نوشته مورخين اسلامى، العياذ بالله او به خدا بودن امام صادق اعتقاد داشت. در اين زمينه، همچنين مىتوان به افرادى چون (السرى)، (حمزة زيدى)، (حائد النهدى)، (ابامنصور عجلى) و (مغيره بن سعيد) اشاره نمود. به طور خلاصه، امام صادق (عليه السلام) در طى دوران حيات پرفراز و نشيب خويش، همچون ديگر بزرگواران و ائمه اهل بيت(عليهم السلام)ناملايمات و سختىهاى فراوانى تحمل نمودند، اما همواره با علو همت و اراده مصمم و ايمان راسخ با تلخ كامىها و نامرادىها روبرو مىشدند و با سعه صدر و استظهار به مشيت و رحمتالهى، بر مشكلات فايق مىگشتند. ايشان چه در دوره اموىها و چه در عصر عباسيان، حتى آنى از فتنهپردازىها و نفوس شوم حاكمان و امرا و صاحبان زر و زور مصون نبودند و دست سياستباز جانشينان بنىاميه و به خصوص بنىعباس و در رأس آنها منصور، همواره دسيسه و شعبدهاى در آستين داشته است تا ساحت مقدس خاندان پاك و جليلالقدر اهل بيت پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)، و خاصه امام جعفر صادق (عليه السلام)را، خدشه دار نمايد و بيالايد. اما، صد البته كه هيچ يك از آن همه دسيسه پردازىها و فتنه جويىها و شعبدهبازىها كارگر نيفتاد... با ذكر نمونهاى از ستمكارىها و بدرفتارىهاى خلفاى بنىعباس نسبت به حضرت جعفر بن محمد(عليه السلام)كه در واقع نشانگر ايمان مستحكم و منش نيك و قدسى آن بزرگوار در مواجهه با مصائب است، فصل اول از مقاله حاضر پايان مىپذيرد. در تذكرة الخواص ابن جوزى آمده است: هنگامى كه منصور خليفه عباسى در سال 144 هجرى قمرى به قصد اداى فريضه حج وارد مدينه مىشود و براى امام صادق (عليه السلام) پيغام مىفرستد كه به نزد او بروند و در ضمن به فضل بن ربيع مىگويد كه قصد كشتن امام را دارد. فضل اين موضوع را به امام معروض مىدارد و در ضمن تأكيد مىكند كه خطر جدى امام را تهديد مىنمايد. اما امام با اتكال به قدرت مطلقالهى و مشيت عالمگير او، از اين فراخوانى هراسى به دل راه نمىدهند و پس از قرائت دعاى فرج (لاحول و لاقوه الا بالله العلى العظيم...)، به نزد منصور تشريف مىبرند، خليفه در ابتدا، با عتاب و تغير به امام مىگويد: مردم عراق تو را پيشواى خويش ساختهاند و اموال و زكات و ساير وجوهات خود را براى تو مىآورند. تو در برابر قدرت من سركشى مىكنى... خداى مرا بكشد اگر تو را نكشم! امام كه اوضاع را آنگونه مىبينند، به جهت فرونشانيدن خشم منصور، از سر ارشاد و پندآموزى، و در كمال بردبارى و آرامش درونى،در خطاب به منصور كلامى بدين مضمون ايراد مىفرمايند: «هرگاه خداى جل شأنه، نعمتى را بر بندگان خويش ارزانى مىدارد، شايسته و سزاوار است كه بندگان او نيز سپاسش گويند و شكرگزار آن نعمات باشند. اى منصور! تو از بركات و نعمات بىشمار پروردگارت بهرهورى، شايسته نيست با آزار رسانيدن به بىگناهان و بندگان خدا و ايراد تهمت و افترا بر آنان، به كفران نعمت دچار شوى. اگر مرا بلاى جان خود مىدانى، به يكى از اين سه رفتار پيامبران عمل كن: يا مانند سليمان عمل كن كه اقتدار و دارايى يافت و سپاسگزار بود; يا مانند ايوب شكيبايى پيشهساز و اجر صابران را از آن خود گردان; و يا به يوسف بن يعقوب اقتدا نماى كه او ستمگرانش را بخشيد كه اين كار به تقوا نزديكتر است و خداوند نيكوكاران و پرهيزكاران را دوست مىدارد.» كلام امام بر دل منصور مؤثر افتاد و به فكر فرو رفت و متنبه و منفعل گرديد و از امام عذرخواهى كرد و آنچنانكه نوشتهاند، محاسن امام را به عطر آميخت و ايشان را تا بيرون از كاخ مشايعت نمود. فصل دوم
مرجعيت و مقام شامخ علمى حضرت امام جعفر بن محمدالصادق(عليه السلام)از ديدگاه ابوحنيفه،
«ابوحنيفه» نعمان بن ثابت زوطى، پيشواى مشهور فرقه حنفى، آنگاه كه سر تسليم در پيشگاه عظمت علمى امام صادق (عليه السلام) فرود مىآورد مىگويد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمد (عليه السلام) و انه اعلم الامة»[9] يعنى كسى را داناتر و فقيهتر از جعفربن محمد (عليه السلام) نديدهام، و او به طور مسلم اعلم امت اسلامى است. و اين نيز گفته او است چنانكه آلوسى در «مختصر تحفه اثنى عشريه» مىنويسد: اين ابوحنيفه كه مايه فخر و مباهات است با صراحت تمام مىگويد كه اگر آن دوسالى كه از محضر جعفر بن محمد(عليه السلام) استفاده علمى كردم نبود، هلاك شده بودم، «لولاالسنتان لهلك النعمان»[10] وى در مدينه و كوفه با امام صادق (عليه السلام) ديدارهاى پراكندهاى داشت. اما دوسال متوالى در مدينه بود و از دانش سرشار امام (عليه السلام) بهرهمند شد، و همين دوسال است كه وى را از هلاك رهايى بخشيد. منصور، امام صادق (عليه السلام) را از مدينه به عراق آورد و كسى را نزد ابو حنيفه فرستاد و بدو گفت: مردم شيفته و فريفته فضايل امام صادق شدهاند براى محكوم ساختن او يك سرى مسايل دشوار علمى را تدارك ببين... ابوحنيفه پس از آن درباره ملاقات خود مىگويد: ابوجعفر منصور دوانيقى در «حيره» بود كه كسى را نزد من فرستاد و من نزد او رفتم، وقتى وارد شدم، ديدم جعفر بن محمد (عليه السلام) سمت راست او نشسته است. هنگامى كه چشمم به او افتاد ابهت او بيش از منصور مرا گرفت، بر او سلام كردم، به من اشاره كرد نشستم، سپس منصور متوجه امام صادق (عليه السلام) شد و گفت:اى ابا عبدالله (كنيه امامصادق(عليه السلام)) اين شخص ابوحنيفه است. امام صادق(عليه السلام) فرمود: «او قبلاً هم پيش ما آمده است» و او را مىشناسم. آنگاه منصور متوجه من شد و گفت اى ابوحنيفه، مسائل خود را بر ابوعبدالله صادق (عليه السلام) عرضه بدار، و من مسائل خود را بر او عرضه كردم، و آن حضرت همه مسائل مرا پاسخ داد، و فرمود: شما چنين مىگوييد و مردم مدينه چنين مىگويند، و ما چنين مىگوييم، گاهى گفته آنها را مىپذيرفت، و گاهى با همه مخالفت مىكرد تا اينكه چهل مسأله را بر او عرضه داشتم و همه را پاسخ گفت.[11] پس از پايان مناظره، ابو حنيفه بىاختيار آخرين سخن خود را با اشاره به امام صادق (عليه السلام) چنين ادا كرد: «ان اعلم الناس،اعلمهم باختلاف الناس»[12] دانشمندترين مردم كسى است كه به آرا و نظرهاى مختلف علما در مسائل احاطه داشته باشد. مقصود ابوحنيفه ازدانستن آرا و اقوال مختلف مردم، اجتهاد فقهى براى مقارنه و تطبيق بين مذاهب مجتهدين بوده است و ابوحنيفه پيشواى بزرگ اهل سنت اعتراف دارد كه امام صادق (عليه السلام) آشناترين مردم به اختلاف نظر مردم در مدينه است. چه اينكه آن حضرت محدثان را در مدينه و مجتهدين را در كوفه تعليم داده است، مدينه و كوفه به دست مالك و ابوحنيفه به عاليترين موقعيت خود رسيدند و آن دو و همچنين سفيان ثورى پيشواى ديگر عراق از شاگردان امام صادق هستند. ابوحنيفه از نظر سن از امام صادق (عليه السلام) بزرگتر بود، چند سال قبل از او متولد شد و پس از او هم از دنيا رفت. ابوحنيفه صرفنظر از عمل كردن او به رأى و قياس، در استدلال فقهى قوى پنجه است كه مالك به قدرت استدلال فقهى او اشاره كرده و مىگويد: «ابوحنيفه اگر بگويد ستون مسجد از طلا است، بر آن دليل اقامه خواهد كرد». بعد از ابوحنيفه پس از يك صد سال «ابوبحر جاحظ» انتقادگر بزرگ و از دانشمندان قرن سوم مىگويد: «جعفر بن محمد الذى ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان ابا حنيفه من تلامذته و كذلك سفيان الثورى و حسبك بهما فى هذا الباب»[13] جعفر بن محمد كسى است كه دانش و فقه او دنيا را پر كرده و گفته مىشود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان او هستند، و تلمذ اين دو نزد آن حضرت در عظمت او كافى است. ابن حجر عسقلانى مى گويد: «جعفرالصادق (عليه السلام) نقل الناس عنه ما سارت به الركبان و انتشر صيته فى جميع البلدان»[14] يعنى مردم از آن حضرت علوم مختلفهاى نقل كردهاند كه توسن فكر بشر به آن نرسد. و اين علوم چنان زبانزد مردم گشته كه آوازه آن همه جا پخش شده است. از «عمروبن ابى المقدام» روايت شده است كه مىگويد: «كنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد (عليه السلام) علمت انه من سلالة النبيين قد رايته واقفاً عند الجمرة يقول: سلونى، سلونى»[15] يعنى هرگاه به جعفر بن محمد (عليه السلام) نگاه مىكردم، در مىيافتم كه او از نسل پيامبران است، و او را ديدم كه در «جمره» ايستاده بود و مىگفت: از من بپرسيد، از من بپرسيد. و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه آن حضرت همانند جدّش على (عليه السلام)مىفرمود: «سلونى قبل أن تفقدونى، فانه لايحدثكم احد بعدى بمثل حديثى»[16] يعنى قبل از آنكه مرا از دست بدهيد مسائل و مشكلات علمى خود را بپرسيد، و بعد از من كسى نيست كه چون من براى شما حديث بگويد. معرفى اجمالى امام اعظم ابوحنيفه (رضي الله عنه)
نعمان بن ثابت بن زوطى كوفى، ابوحنيفه، شهير به امام اعظم(رضي الله عنه)، در عصر دولت اموى، به سال 80 هجرى قمرى 696 ميلادى، در عهد حكومت عبدالملك مروان، در شهر كوفه، ديده به جهان گشود ودر سال 150 هجرى قمرى 767 ميلادى، در زندان منصور خليفه اول عباسى، وفات يافته و در قبرستان «خيزران» واقع درشرق بغداد مدفون است. گويا وى اصلاً ايرانى بوده و جدش زوطى در كابل و به قولى در نسامى زيسته است. در بيان مقام والاى ابوحنيفه در جهان اسلام، از ائمه فقها اهل سنت نظراتى چند نقل گرديده است; از جمله گويند كه امام شافعى، مقام ارجمند او را در وسعت نظر و عمق انديشه و استحكام استدلالهاى فقهى ستوده است. همچنين نقل كردهاند كه امام مالك نيز مقام والاى او را در حيطه آراء فقهى، تحسين نموده; در همين زمينه، امام مالك چنين فرموده است: «سبحانالله لم ار مثله لو قال ابوحنيفه ان هذه الاسطوانه من ذهب لأقام الدليل من القياس على صحة قوله». استنباط احكام فقهى در فقه ابوحنيفه (رضي الله عنه)، بر هفت اصل استوار مىباشد: 1/ قرآن. 2/ سنت (گفتار و كردار و تقرير) حضرت رسولالله(صلى الله عليه وآله وسلم). 3/ اقوال صحابه. 4/ قياس. 5/ استحسان. 6/ اجماع. 7/عرف.