اصطلاحات نظامی در فقه اسلامی - الف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصطلاحات نظامی در فقه اسلامی - الف - نسخه متنی

مصطفی آخوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصطلاحات نظامي در فقه اسلامي - الف

اِثْخانُ فِى الاَْرْضِ

ثَخَن در لغت يعنى زياده روى و افراط.

اِثـْخـان فـى الارض در اصـطـلاح : يـعـنـى پـوشـانـدن زمـيـن به واسطه زيادى كشته شدگان ، (1) همان ضرب المثل رايج فارسى كه مى گويد: ((از كشته پشته ساختن )).

قرآن كريم مى فرمايد:

((فَاِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثْخَنْتُمُوهُم (2) ... ))

و هنگامى كه با كافران (جنايت پيشه ) در ميدان نبرد رو به رو شديد، گردنهايشان را بزنيد، (و اين كار را همچنان ادامه دهيد) تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبيد ... .

اِخْفارْ

اِخـْفـارْ در لغـت بـه مـعـنـى پـيـمـان شـكـنـى و عـذر آمـده اسـت ، و در اصـطـلاح به پيمان شكنى اهل كتاب اطلاق مى شود.

در حديث چنين آمده است :

((اِذا اَخْفَرَتِالذِّمَةِ نُصِرَ الْمُشْرِكُونَ عَلَى الْمُسْلِمينَ)) (3)

وقتى پيمان و ذمه شكسته شود، مشركان بر مسلمانان پيروز مى شوند.

پـذيرش ذمه اهل كتاب از طرف مسلمانان طى قراردادى صورت مى گيرد و تا زمانى كه مواد اين قرارداد از طرف اهل كتاب نقض نشده ، آنها تحت حمايت اسلام در امنيت زندگى مى كنند، ولى نقض هـر يـك از مـواد قـرارداد سـبـب بـرائت ذمـه آنـان شـده و جـان و مال و ناموس و اولاد شان بر مسلمانان حلال مى شود. (4)

اِجْهازْ

اِجـْهـازْ از مـاده جـهز، در لغت در مورد مجروح جنگى به كار رفته است و به معنى سخت گرفتن و سرعت در اتمام كار و كشتن مجروح است . (5)

و در اصـطـلاح فـقـه نـظـامـى نـيز همين منظور است . البته اسلام دستور به احسان و مداراى با مجروح جنگى داده است . بخصوص اگر مجروح مسلمان باغى باشد كه مركزيت و سازمانى ندارد و يـا سـازمـانـدهـى آنان از هم پاشيده است . امّا آنانكه هنوز مركزيت و پايگاهى دارند، كشته مى شوند. (6)

حـفـص بـن غـيـاث مـى گـويـد: از امـام صـادق (ع ) حـكـم دو طـائفـه مسلمان ، يكى باغى و ديگرى عادل ، كه با هم مى جنگند و عادل پيروز شده را پرسيدم .

فـرمـود: اهـل عـدل نـبـايـد فـراريـان را تـعـقـيـب كـنـنـد، و اسـيـرانـشـان را بـكـشـنـد، و مـجـروحـان را بـه قـتـل بـرسـانـنـد. البـتـه ايـن حـكـم وقـتـى اسـت كـه پـايـگـاهـى بـراى اهـل بـغـى بـاقـى نـمانده است . اما اگر هنوز مركزيت و تشكيلات و پايگاهى دارند، اسيرانشان كـشـتـه مـى شـونـد، فـراريـانـشـان مـورد تـعـقـيـب قـرار مـى گـيـرنـد و مـجـروحـانـشـان بـه قتل مى رسند. (و جريحهم يجاز عليه ). (7)

امير مؤ منان (ع ) در جنگ جمل به فرمانده پيشرو خود مالك اشتر نوشت :

(( ... و لايجهز على جريح )) (8)

بر مجروحان جنگى اجهاز نكند.

هـمـچـنـيـن امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (ع ) در جـنـگ نـهـروان چـهـارصـد مـجـروح جـنـگـى اهـل نـهـروان را بـه خانواده شان تحويل داد تا به مداواى آنان بپردازد و لم يجهز عليهم و بر آنان اجهاز نكرد و آنان را نكشت . (9)

اما حكم مجروحان غير مسلمان به دست امام مسلمين است .

اِرْصادْ

اِرْصادْ، مصدر باب افعال ، در لغت به معنى انتظار كشيدن ، آماده شدن براى نگهبانى و در كمين نشستن است . (10)

در اصطلاح فقه اسلام همان معناى ((رِباط)) است كه در آينده معنى آن ذكر مى شود. ارصاد يعنى كـمـيـن گـرفـتـن و در كمين دشمنان اسلام نشستن در مرزهاى كشور اسلامى تا پيوسته از حركات تهاجمى آنان مطلع باشيم . (11)

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

((وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ)) (12)

در همه جا به كمينشان [ مشركان ] بنشينيد.

اِرْهابْ

اِرْهابْ در لغت به معنى ترسانيدن است . (13)

در اصـطـلاح عـبـارت اسـت از: ايـجـاد رعـب و تـرس در دل دشمن .

در قرآن چنين مى خوانيم :

((وَاَعـِدُّوا لَهـُمْ مـَاسـْتـَطـَعـْتـُمْ مـِنْ قـُوَّةٍ وَ مـِنْ رِبـاطِ الْخـَيـْلِ تـُرْهـِبـُونَ بـِهِ عـَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُمْ)) (14)

شـما (اى مسلمانان ) هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها [ دشمنان ] ، آماده سازيد و (هـمـچـنـيـن ) اسـبـهـاى ورزيـده (بـراى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن ، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد.

توضيح بيشتر در واژه رعب خواهد آمد.

اِرْجافْ

اِرْجافْ در لغت يعنى خبر دروغ و خبر فتنه انگيز (15)، جمع آن اراجيف .

در اصـطـلاح اخـبـار دروغـى را گـويـنـد كه به هدف ايجاد فتنه و اضطراب [ در شرايط خاص سياسى اجتماعى ] در بين مردم پخش مى شود. (16)

قرآن مجيد مى فرمايد:

((لَئِنْ لَمْ يـَنـْتـَهِ الْمـُنـافِقُونَ وَالَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فى الْمَدينَةِ لَنُغَرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لايُجاوِرُونَكَ فيها اِلاّ قَليلاً))

اگـر مـنـافـقـان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دسـت از كـار خـود بـرنـدارنـد، تـو را بـر ضـد آنان مى شورانيم . سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند!

در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل ايـن آيـه از امـام مـعـصـوم چـنـيـن نـقـل شـده اسـت : ايـن آيـه در بـاره عـده اى از مـنـافـقـان كـه در مـديـنـه زنـدگـى مـى كـردنـد نـازل شـد و هـمـواره بـه رسـول خدا صلى الله عليه واله و سلّم زخم زبان مى زدند، و چون آن جناب مى خواست به جنگى برود، در بين مسلمانان انتشار مى دادند كه باز هم مرگ و اسيرى . از اين رو، مسلمانان اندوهناك مى شدند و نزد رسول خدا(ص ) شكايت مى كردند. (17)

ارتداد

ارتداد در لغت به معنى برگشتن و بازگشت است .

در اصـطـلاح فـقهاى اسلام ، برگشتن از دين و كافر شدن و كفر بعد از اسلام است و به كسى كـه از قـبـل مـسلمان بوده و بعد كافر شده ، مرتد مى گويند. ريشه آن در قرآن اين گونه آمده است :

((وَ مـَنْ يـَرْتـَدِدْ مـِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَاُولئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ وَاُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ)) (18)

هر كس از شما از دينش (اسلام ) برگردد و مرتد شود، پس بميرد در حالى كه كافر شده است . اعـمـال چنين كسانى در دنيا و آخرت تباه و باطل است ، و اينان گرفتار آتشند و در جهنم جاويدان خواهند بود.

مرتد بر دو قسم است : فطرى و ملّى

مـرتـد فـطـرى بـه كـسى گفته مى شود كه در حال انعقاد نطفه اش ، پدر يا مادرش يا هر دوى آنها مسلمان بوده و بعد از بالغ ‌شدن اظهار اسلام كرده و سپس از دين اسلام خارج شده است .

مـرتـد مـلّى بـه كـسـى مـى گـويـنـد كـه درحـال انـعـقـادنـطـفـه ، پدر و مادرش كافربوده اند و بعد از بالغ ‌شدن اظهار كفرنموده ، سپس اسلام اختياركرده و بعداز آن دو باره به كفر برگشته است .

چگونه كفر محقق مى شود؟

كفر به چند صورت تحقق مى يابد: به نيّت ، به زبان و به كردار.

كـفـر به نيت عبارت است از تصميم بر كفر در زمان آينده ، حتّى ترديد در مبداء جهان آفرينش و يا رسالت رسول ا... (ص ) نيز كفر آور است .

كفر زبانى آن است كه با زبان خدا را انكار كند و يا رسالت انبياى عظام را تكذيب نمايد و يا حـلالى را حـرام شـمـارد و يا حرامى را حلال بداند و يا يكى از واجبات دين اسلام را مانند نماز، روزه و ... مـنـكـر شود. خلاصه معيار كلّى ، انكار يكى از ضروريات دين است ، در صورتى كه ايـن انـكـار به تكذيب رسالت برگردد. ناگفته نماند كه چه از روى عناد باشد و چه از روى اعتقاد يا تمسخر فرقى نمى كند.

كـفـر عـمـلى بـه انـجـام عـملى صريح و توهين كننده به شريعت مقدس اطلاق مى شود كه دلالت بـرانـكار شريعت اسلام داشته باشد، مانند زيرپاگرفتن قرآن ، اسماءا... ، نام پيامبر(ص )، اسـامـى مـعـصـومـيـن عـليـهـم السـلام ، كـتـابـهـاى مـقـدس و كـتـابـهـاى فـقـهـى و يـا آتـش زدن آنها. (19)

ابن سنان از امام صادق (ع ) چنين روايت كرده است :

((مَنْ شَكَّ فِى اللّهِ تَعالى اَوْ فى رَسُولِهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَهُوَ كافِرٌ)) (20)

هر كس در وجود خداوند متعال و يا رسالت پيامبرش (ص ) ترديد كند، كافر است .

ارتداد چه فطرى و چه ملّى بايد شرايط زير را دارا باشد:

1 ـ بلوغ

2 ـ عقل

3 ـ اختيار

4 ـ قصد (21)

حكم مرتد فطرى

اسلامِ مرتد فطرى در ظاهر قبول نمى شود. اگر مرتد، مرد باشد كشته مى شود. (22)

پيامبر(ص ) فرمود:

((مَنْ بَدَلَ دينَهُ فَاقْتُلُوهُ)) (23)

هر كس اسلام را به كفر تبديل كرد، او را بكشيد.

و هـمـسـرش از او جدا مى شود و نكاحش ـ بدون طلاق ـ فسخ مى شود و عدّه وفات مى گيرد، سپس اگـر بـخـواهـد ازدواج مـى كـنـد و امـوال مـرتـد كـه در وقـت ارتـداد مال او بوده بعد از اداى ديون او، بين ورثه اش تقسيم مى شود؛ مانند ميّت . (24)

و اگـر مـرتـد فـطـرى زن باشد، به قتل نمى رسد. بلكه به زندان ابد مى افتد و در اوقات نـمـازهـا زده مـى شـود و در مـعـيـشـت بـراو تـنـگ گـرفـتـه مـى شـود و تـوبـه اش قبول مى شود، پس اگر توبه نمايد از زندان آزاد مى شود. (25)

حكم مرتد ملّى

مـرد مـرتـد مـلّى توبه داده مى شود، پس اگر خود دارى كرد، كشته مى شود، و احوط آن است كه سـه روز از او بـخـواهـنـد كـه تـوبـه نـمـايـد (و اگـر تـوبـه نـكـرد) در روز چـهارم كشته مى شود. (26)

اَرْض صُلح

ارض صلح در لغت يعنى سرزمين صلح و آشتى .

در اصـطـلاح فـقـه ، ارض صـلح بـه زمـيـنـى گـويـنـد كـه مـلك اهـل ذمـّه اسـت ، و پـيـامـبـر(ص ) يا امام (ع ) با آنها قرار داد صلح بسته ، بدين ترتيب كه زمين مال آنها باشد؛ ولى جزيه بپردازند. (27)

((اَلاَْرْضُ الْمَفْتُوحَةَ عَنْوَةً))

زمين فتح شده با قدرت و زور.

از ديـدگـاه فـقـه اسـلامـى ((ارض مـفـتـوح عنوة )) يعنى آن مقدار از سرزمين كافران كه بوسيله قـدرت نـظـامـى اسلام [ فتوحات اسلامى ] از آنها گرفته شده است . منافع چنين زمينى با نظر امـام صـرف مـصالح مسلمانان مى شود. ارض مفتوح العنوة را ((ارض خراج )) (28) هم مى نامند.

زمين كافرانى كه [ قبل از رسيدن قواى نظامى اسلام ] اسلام را بپذيرند، ملك آنها خواهد بود و بجز زكات چيز ديگرى پرداخت نمى كنند. (29)

اَرْضِ جِزْيَه

ارض جـزيـه سـرزمـيـنـى اسـت كـه اقـليـّتـهـاى مـذهـبـى بـه عـنـوان جـزيـه در مـقـابـل بـاقـى مـانـدن بـر ديـنـشـان بـه دولت اسـلامـى پـرداخـت مـى كـنـنـد، و جـزو اراضـى انفال به شمار مى روند. (30)

اِسْتِنابَة

استنابه در لغت به معنى نايب گرفتن است . در اصطلاح فقهى در باب جهاد به اين معنى است : كـسـى كـه بـر او جـهـاد واجـب عـيـنـى نـيـسـت ، از طـرف خـود و بـا خـرج و مال شخصى ، نايب بگيرد و به جبهه جهت جنگ با دشمن بفرستد. ريشه آن ، حديث زير است :

امام باقر(ع ) فرمود:

((اِنَّ عـَلِيًّا(ع ) سـُئِلَ عـَنِ الاِْجـْعـالِ لِلْغـَزْوِ؟ فـَقـالَ: لابَاءْسَ بِهِ بِاَنْ يَغْزُوالرَّجُلُ عَنِ الرَّجُلِ وَ يَاءْخُذَ مِنْهُ الْجُعُل )) (31)

از حـضـرت عـلى (ع ) در بـاره قـرار دادن فـردى بـه جـاى خـود جهت رفتن به جنگ با دشمن سؤ ال شد؟ حضرت فرمود: جايز است كسى از ديگرى نيابت كند و به جهاد رود و از او طبق قرار داد اجرت و مزد بگيرد.

اَسير

اسـيـر درلغـت بـه مـعـنـاى گـرفـتـارشـده در جـنـگ اسـت جـمـع آن اءَسرىُ و اءسراء واسارى است . (32)

در اصطلاح دشمنى است كه در حال جنگ يا پس از آن گرفتار شده است .

احكام اسيران كفار و مشركان

اسيران بر دو قسم تقسيم مى شوند: مردان و زنان

1 ـ زنان ، به مجرد دستگيرى مملوك و كنيز مى شوند، اگر چه جنگ هنوز پايان نيافته باشد. كودكان نيز در حكم زنان هستند.

2 ـ مـردان بـالغ اگر اسلام را نپذيرند، كشته مى شوند و امام در شيوه كشتن آنها مخيّر است بين گـردن زدن يـا قـطـع كـردن دسـت و پـا و رهـا كـردن آنـان بـه هـمـان حـال تـا بـمـيرند. ولى اگر مردان بعد از پايان جنگ دستگير شوند، كشته نمى شوند، در اين صورت امام (ع ) بين سه حكم مخير است .

الف ـ بر اسيران منّت بگذارد و آنان را بدون قيد و شرط آزاد كند.

ب ـ بابت آزادى آنها فديه و سربها بگيرد و آنان را آزاد كند.

ج ـ اسيران را برده و بنده بگيرد كه از آن به ((رقيّت )) هم تعبير شده است .

اگـر جـنـگجويان كافر بعد از دستگير شدن و اسارت مسلمان شوند حكم (تخيير امام در يكى از سه امر مذكور) (33) از آنها ساقط نمى شود.

قرآن كريم مى فرمايد:

((فَاِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى اِذا اَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُّدُوا الْوَثاقَ فَاِمّا مَنّاً بَعْدُ وَ اِمّا فِداءً حَتّى تَضَعَ الْحَرْبُ اَوْزارَها...)) (34)

و هـنـگـامـى كه با كافران (جنايت پيشه ) در ميدان جنگ روبرو شديد گردنهايشان را بزنيد، و ايـن كار را همچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنان منّت گذاريد و (آزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنان فديه [ غرامت ] بگيريد.

حكم اسير باغى

اگـر اهل بغى داراى تشكيلات و مركزيتى هستند كه در صورت آزادى به آن تشكيلات و پايگاه مـى پـيـونـدنـد، جـايـز اسـت كـه اسـيـران آنان را كشت ، ولى اگر تشكيلات ندارند، اسيران يا تـشـكـيـلات و مـركـزيـت آنـان از بين رفته و ديگر امكان تجمع ندارند، اسيران آنان كشته نمى شـونـد، هـمـچـنـانـكـه امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) در جـنـگ جـمـل فـرمـود: ((كـسـى حـق نـدارد، اسـيـرى را بكشد.)) (35)

همچنين جايز نيست اموالى كه به ميدان جنگ نياورده اند، به غنيمت برد. (36)

ولى در صفين به علت باقى ماندن فرمانده آنها اجازه كشتن آنان را داد. (37)

از ديـگـر احـكـام اسيران جنگى آن است كه طعام دادن و سيراب كردن آنان واجب است ، هر چند قصد كـشـتـن آنـان را داشـتـه بـاشـنـد. كـشـتـن اسـيـران از طـريـق شـكـنـجـه و يـا گـرسـنـگـى كـراهـت دارد. (38)

امـام صـادق (ع ) پـيـرامـون آيـه شـريـفـه : ((وَ يـُطـْعـِمـُونَ الطَّعـامَ عـَلى حـُبِّهِ مـِسْكيناً و يَتيماً وَاَسيراً)) (39) فرمود:

((اَلاَْسيرُ يُطْعَمُ وَ اِنْ كانَ تُقَدِّمُ لِلْقَتْلِ)) (40)

به اسير بايد طعام داد، هر چند براى كشتن مهيا شده باشد.

درباره اسيران جنگ بدر چنين نوشته اند:

1 ـ بـيـشـتـر اسـيـران بـدر به گفته يعقوبى 68 نفرشان سربها (فديه ) دادند و آزاد شدند عـبـاس بـن عـبـدالمـطـلب عـمـوى پـيـامـبـر(ص ) كـه جـزء اسـيـران بـود، اظـهـار نـادارى كـرد. رسول خدا(ص ) فرمود: مالى كه نزد اُمّالفضل (همسر عباس ) امانت گذاشتى چطور شد (او گفت : گواهى مى دهم كه تو پيامبرخدايى ، بخدا قسم جز من و او كسى از اين امراطلاعى نداشت سپس سربهاى خود و دو برادر زاده و هم پيمان آن دو را نيز پرداخت كرد و همگى آزاد شدند.

2 ـ گردن دو نفر از اسيران به دستور پيامبر زده شد.

3 ـ مـقـدار سـربـهـا [ فـديـه ] از هزار درهم تا چهار هزار درهم بود پيامبر(ص ) به كسانى كه نـمـى توانستند، حداقل را پرداخت كنند، فرمود: هر كدام از شما كه ده نفر از فرزندان انصار را خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد مى گردد. (41)

اِسْتِرْقاقْ

اِسْتِرْقاقْ درلغت به معنى برده گرفتن است و در اصطلاح يعنى برده گرفتن اسيران جنگى .

در گـذشـتـه بـرده گـرفتن و برده نمودن افراد و اسيران بويژه در جنگها رواج داشت و اسلام نيز در چارچوب خاص به آن عمل كرده است .

عـلاّمـه حـلّى (ره ) مـى فـرمـايد: ((اگر افرادى بعد از پايان يافتن عمليات جنگى اسيرشوند، كشتن آنها جايز نيست و امام مخيّر است كه بر آنان منّت گذارد و آزادشان كند يا اينكه بابت آزادى آنان سربها بگيرد و يا اينكه آنها را برده بگيرد.)) (42)

اَشْهُرِ الْحُرُمْ

اَشْهُرِالْحُرُمْ، اَشْهُرْ جمع شَهْرْ در لغت يعنى ماههاى حرام .

در اصـطـلاح بـه چـهـار مـاه يـعـنـى مـاهـهـاى : مـحـرّم ، رجـب ، ذى الحـجـّة و ذى القـعـده اطـلاق مى شود. (43)

قرآن كريم مى فرمايد:

((اِنَّ عـِدَّةَ الشُّهـُورِ عـِنْدَاللّهِ اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ مِنْها اَرْبَعَةَ حُرُم ... )) (44)

عـدد مـاههاى سال نزد پروردگار در كتاب الهى از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده ، دوازده ماه است ؛ كه چهار ماه از آن ماه حرام است ؛ (و جنگ در آن ممنوع مى باشد.)

از نـظـر فقه اسلامى چهار ماه از دوازده ماه آتش بس قرار داده شده است ؛ در اين مدت ، جنگيدن با كـافـران و مشركان حرام است ، مگر اينكه آنها جنگ را آغاز كنند و يا از كسانى باشند كه حرمتى براى ، ماههاى حرام قائل نباشند. (45)

افتنان

فـَتـَنَ، فـتـنـه در لغت بمعنى گمراه كردن آمده است . افتنان يعنى در فتنه انداختن ، مبتلا كردن به بلا و آزمايش . (46)

در اصـطـلاح عـبـارت اسـت از بـه اعـجـاب وا داشـتـن و گـمـراه كـردن مـسـلمانان توسط كافران اهـل كـتـاب (47) [ بـگـونـه اى كـه نسبت به دين اسلام دچار شك و ترديد شده و گمراه شـونـد. ] يـكـى از شـرايـطـى كـه اسـلام در عـقـد ذمـه بـا اهـل كـتـاب مـقـرر داشـتـه ايـن است كه نبايد اهل كتاب ، مسلمانان را نسبت به آئين اسلام دچار فتنه كنند. (48)

قرآن كريم مى فرمايد:

((وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ)) (49)

بجنگيد با آنها تا فتنه از ميان برود و تمام دين از آن خدا گردد.

شـهـيـد مـطهرى در ذيل اين آيه مى فرمايد: مقصود از ((فتنه )) اين است كه آنها شما را تفتين مى كـنند و مى خواهند مسلمانان را از دين خودشان خارج بكنند، با آنها بجنگند تا اينكه فتنه از ميان برود. (50)

اَمير

امـيـر (جـمـع آن اُمـَرا) در لغـت به معانى زير آمده است : آمر، پادشاه ، فرمانروا، خليفه ، رئيس ، بـزرگ قـوم ، كـسـى كـه ازطرف پادشاه حكومت ولايتى يا شهرى را به عهده دارد و ... به كار رفته است . (51)

امـيـر در اصـطـلاح : بـه مـعـنـاى بـالاتـريـن درجـه نـظـامـى ، امـّا پـايـيـن تـر از فـرمـانـرواى كل ، سپهسالار، سردار، فرمانده سپاه و ... استعمال شده است .

((واژه امير)) و مشتقات آن در بسيارى از روايات اسلامى به كار برده شده است . (52)

امام صادق فرمود:

((كـانَ رَسـُولُ اللّهِ (ص ) اِذا بـَعـَثَ سـَرِيَّةً دَعـا بـِاَمـيرِها فَاجْلَسَهُ اِلى جَنْبِهِ وَ جَلَسَ اَصْحابُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قالَ سيرُوا بِسْمِاللّهِ وَ فى سَبيْلِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِاللّهِ(ص ) لاتَغْدِرُوا وَ لا تـَغـْلُوا وَ لاتـَمـْثـَلُّوا وَ لاتـَقـْطَعُوا الشَّجَرَةَ اِلاّ اَنْ تَضْطَرُّوا اِلَيْه ا وَ لا تَقْتُلُوا شَيْخاً وَ لا صَبيّاً وَ لا اِمْرَاَةً وَ ... )) (53)

زمانى كه رسول خدا(ص ) گروهى را به جنگ مى فرستاد، ابتدا فرمانده گروه را مى خواست و او را در كـنـار خود جاى مى داد و بقيه را در پيش رو مى نشاند. آنگاه مى فرمود: به سوى دشمن حـركـت كـنـيـد، بـه نـام خـدا و در پـنـاه خـدا و در راه خـدا و بـه پـيـروى از رسول خدا (ص ) پيمان نشكنيد، خيانت نورزيد، كشته ها را مثله نكنيد، درختان را تا ناچار نشديد، قطع نكنيد، پيرمردان و كودكان و زنان را نكشيد و ... .

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

((صـِنـْفـانِ مـِنـْاُمَّتـى اِذا صـَلُحـا صـَلُحـَتـْاُمَّتـى وَاِذا فـَسـَدا فـَسـَدَتْ، اَلاُْمـَراءُ وَ الْفُقَهاءُ)) (54)

امرا و فقها دو گروه از امت من هستند كه اگر صالح باشند، امت من صالح ، و اگر فاسد باشند، امت فاسد مى شود.

در جريان جنگ صفين چون ياران على (ع ) در مورد حكميت به ايشان خيانت كردند، حضرت على (ع ) فرمود:

((لَقَدْ كُنْتُ اَمْسِ اَميراً فَاَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَاءْمُوراً)) (55)

ديروز امير و فرمانده بودم و امروز ماءمور و فرمانبردار.

كلمه امير در كتابهاى فقهى نيز به معناى فرمانده آمده است كه به دومورد آن اشاره مى شود:

زمـانـى كـه فـرمانده سپاه تصميم گرفت كه حمله كند، از خداوند طلب خير و درخواست پيروزى نـمـايد، و ياران خود را در صفوفى منظم سازماندهى كند و هرگروه را زير پرچم شجاعترين و كارآمدترين افراد قرار دهد. (56)

زمـانـى امـام دو سـپاه را (بطور جداگانه ) به دو مكان مختلف روانه كند، در حالى كه براى هر كدام از آنها ((فرمانده و اميرى )) منصوب كرده است . اگر هر كدام از آنان غنيمتى به دست آورند، مال خود آنان است و كسى در آن شريك نيست . (57)

تـوجـه : ايـن حـكـم فقهى ، شامل نيروهاى مسلّح با تشكيلات سازماندهى فعلى نمى شود؛ زيرا اينان حقوق بگير دولت هستند.

اَمانْ

كلمه اَمانْ، مصدر از ماده اَمِنَ، يَاْمَنُ از باب عَلِمَ، يَعْلَمُ است .

اَمانْ در لغت يعنى آرامش خاطر داشتن ، نترسيدن و اعتماد كردن است . (58)

در اصـطـلاح فـقـهـا، امـان يـعـنـى دست كشيدن از جنگ و مهلت دادن به كافران ، پس از آنكه آنها تـقـاضـاى امـان كـردند به تعبير ديگر: تضمين سلامتى افراد كافر توسط افراد مسلمان (يا رهبر مسلمانان ) و محفوظ ماندن ، مال و جان كافران در جنگ . (59)

بـه كـسـى كـه امـان داده مـى شـود ((مـُسـْتـَاءْمـَنْ)) و به امان دهنده ؛ ((آمن )) گويند. و در خواست پناهندگى ((استجاره )) ناميده مى شود. در فتح مكه وقتى لشكر اسلام در نزديكى مكه اردو زده بـود، شـبـانـه ابـوسفيان براى كسب اطلاعات به نزديك اردوگاه مسلمانان آمد كه توسط عباس عـمـوى پـيـامـبـر كـه در حـال گـشـت زنـى بـود، شـنـاسـايى و به وى امان داده شد. وقتى عباس ابـوسـفـيـان را خـدمـت پـيـامبر(ص ) آورد آن حضرت دستور داد كه او را نزد خود نگهدارد و فردا بياورد ... . (60)

امـان دو قـسـم اسـت : فـردى و گـروهـى . امان گروهى فقط به دستور امام يا نائب او صادر مى شـود، ولى امـان فـردى را هـر مـسـلمانى مى تواند صادر كند، بدين معنى كه هر يك از نيروهاى سـپـاه اسـلام مـى تـوانـد بـه فـرد يـا افـرادى از لشـكـر كـافران امان دهد و او را در پناه خود بگيرد. (61)

آيه زير مؤ يد اين حكم است :

((وَ اِنْ اَحـَدٌ مـِنَ الْمـُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَاَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَاءْمَنَهُ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْلَمُونَ)) (62)

و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا اين كه سخن خدا بشنود سپس او را به جاى امنى برسان ، زيرا كه آنها گروهى ناآگاهند!(با برنامه هاى سازنده دين اسلام آشنايى ندارند).

از حضرت على (ع ) چنين روايت شده است :

((مـَنِ ائْتـَمـَنَ رَجـُلاً عـَلى دَمـِهِ ثـُمَّ خـانَ بـِهِ فـَاَنـَامـِنَ الْقـاتـِلِ بـَرِىُّ، وَ اِنْ كـانَ الْمـَقـْتُولُ فِى النّارِ)) (63)

هـر كـس مـردى را بـراى حـفـظ جـانـش امـان دهـد، سـپـس بـه او حـيـله بـزنـد و خـيـانـت كـنـد، مـن از قاتل او بيزارم ، هر چند جايگاه مقتول ، جهنم باشد.

قسمتى از احكام امان

افراد مسلمان فقط براى افراد مى توانند، امان صادر كنند، نه براى جمع كافران ، امان عمومى را امـام يـا نـائب تـام الاخـتـيـار او صـادر مـى كـنـد زمـان صـدور امـام از طـرف آحـاد مـسـلمـانـان قـبـل از دسـتـگـيـرى و اسـيـر شـدن كـافـران است ، ولى امام بعداز دستگيرى نيز مى تواند امان بدهد. (64)

اسـيـران مـسـلمانى كه در دست كافران اسير شده اند، چنانچه بدون اجبار بعضى از كافران را امان دهند، امان آنان صحيح است . (65)

مدت امان نبايد از يك سال تجاوز كند، مگر در حال ضرورت . (66)

اَنْفال

اَنـْفـالْ جـمـع نـَفـْلَ يـا نـَفـَلْ (بـه فـتـح حـرف ول و سـكـون حـرف دوم يـا فـتـح حـرف اول و دوم ) در لغت به معنى غنايم ، بخشش و زياده آمده است . (67)

در اصطلاح فقها انفال به اموالى گفته مى شود كه در اختيار پيامبر(ص ) قرار دارد، سپس به امام (ع ) و بعد از او به امامان بعدى منتقل مى شود (68)

و در زمان غيبت كبرى به ولايت فقيه منتقل مى گردد.

فقها انفال را به شرح زير شمرده اند:

1 ـ زمـيـنـهـايـى كه مسلمانان با اسب و شتر بر آن يورش نياورده و به ضرب شمشير به دست نياورده اند.

2 ـ اشياء ويژه و برگزيده پادشاهان .

3 ـ زمينهاى موات .

4 ـ قلّه ، سينه و دامنه كوهها.

5 ـ بيشه ها و نيزارها.

6 ـ دره ها و مسيل ها با درختان و معادنى كه در آنها مى باشد.

7 ـ غـنـايمى كه مسلمانان در جنگ با كافران به دست آورده اند، در صورتى كه جنگ آنان بدون اذن امام (ع ) بوده باشد.

8 ـ زمين هاى بى وارث . (69)

آيه انفال چنين است :

((يـَسـْئَلُونَكَ عَنِ الاَْنْفالِ قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ اَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)) (70)

از تو درباره انفال مى پرسند: بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر(ص ) است . پس ، از (مخالفت فـرمـان ) خـدا بـپرهيزيد! و خصومتهايى را كه در ميان شماست ، آشتى دهيد! و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، اگر ايمان داريد!

بـعـضـى از فـقـهـاء كـليـه دريـاهـا و آبـهـاى زيرزمينى و رودخانه ها و فضا را از شئوونات و اختيارات مقام والاى امام و جانشينى او و ولايت فقيه مى دانند. (71)

امام صادق (ع ) فرمود:

((نَحْنُ قُوْمٌ فَرَضَ اللّهُ طاعَتَنا لَنَاالاَْنْفالُ)) (72)

مـا گـروهـى هـسـتـيـم كـه خـداونـد اطـاعـت از مـا را بـر مـردم واجـب كـرده اسـت و انفال از ماست .

اَهْلِ كِتاب

اهل كتاب درلغت يعنى كسانى كه داراى كتاب آسمانى هستند و در اصطلاح به پيروان آيين يهود، مسيحيت و مجوسيت مى گويند.

خداوند متعال مى فرمايد:

((قـاتـِلُوا الَّذيـنَ لايـُؤْمـِنـُونَ بـِاللّهِ وَ لابـِالْيـَوْمِ الاْ خـِرِ وَ لايـُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَاللّهُ وَ رَسُولَهُ وَ لا يـَديـنـُونَ ديـنَ الْحـَقِّ بـِاللّهِ مـِنَ الَّذيـنَ اُوتـُوا الْكـِتـابَ حـَتـّى يـُعـْطـُوا الْجـِزْيـَةَ عـَنْ يـَدٍ وَ هـُمْ صاغِرُونَ)) (73)

بـا كـسانى كه از اهل كتابند و به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند و آنچه را كه خدا و رسولش حـرام كـرده ، حرام نمى دانند و به دين حق نمى گروند، كارزار كنيد تا اينكه با دست خود و با ذلت جزيه بپردازند.

قرآن در معرفى اهل كتاب مى فرمايد:

((اِنَّ الَّذيـنَ امـَنـُوا وَ الَّذيـنَ هـادُوا وَ الْصـابـِئيـنَ وَ النَّصـارى وَ الَْمـجـُوسَ وَالَّذيـنـَ اَشْرَكُوا...)) (74)

كـسـانـى كـه ايمان آوردند و كسانى كه بر دين يهود، صابئين و نصارا و مجوس باقى مانند و كسانى كه شرك ورزيدند.

ايـن آيـه يـهـوديـان ، صـابـئيـن ، نصارا و مجوس را اهل كتاب معرفى مى كند كه داراى شريعت و كـتـاب آسـمـانـى بـودنـد. در مـقـابل اهل كتاب ، مؤ منان به اسلام و مشركان مطرح شده اند، كتاب آسـمـانـى اهـل كـتـاب عـبـارت اسـت از: تـورات بـراى يـهـود، انجيل براى نصارى ، اوستا براى مجوس .

((شـخـصـى از امـام صـادق (ع ) پـرسـيـد: آيـا مـجوسيان صاحب كتابند؟ فرمود: آرى ، مگر نامه رسـول خـدا صـَلَّى اللّهُ عـَلَيـْهِ وَ آلِهِ بـه اهل مكه به گوش تو نخورده كه به آنان نوشت : يا اسلام بياوريد و يا آنكه به جنگ با شما برمى خيزم . مردم مكه در جواب آن حضرت نوشتند: از مـا جـزيـه بـگـيـر و مـا را بـه بـت پـرسـتـى مـان واگـذار. رسـول خـدا(ص ) نـوشـت : مـن جـزيـه نـمـى گـيـرم ، مـگـر از اهل كتاب .

مـجـدداً مـردم مـكـه نـامه نوشتند ـ و مقصودشان از اين نوشته تكذيب آن حضرت بود ـ : چطور مى گـويـى مـن جـزيـه نـمـى گـيـرم ، مـگر از اهل كتاب و حال آنكه از مجوسيان جزيه گرفته اى ؟ رسول خدا(ص ) در پاسخشان نوشت : مجوسيان پيغمبرى داشتند كه او را كشتند و كتابى داشتند كـه آن را آتـش زدنـد؛ پيغمبر آنان كتابى آورده بود كه در پوست دوازده هزار گاو نوشته شده بود.)) (75)

احكام اهل كتاب

امام خمينى (ره ) مى فرمايد:

((كافر نجس مى باشد و در اين حكم ، فرقى بين مرتد و كافر اصلى ـ چه حربى باشد و چه ذمى ـ نيست .)) (76)

بـر مسلمانان واجب است كه با كافران بجنگند تا اينكه آنها اسلام بياورند و يا كشته شوند و جـزيـه پـرداخـت نـمـايـنـد و بـر ديـن خـود بـاقـى بـمـانـنـد و پـرداخـت جـزيـه تنها از كافران اهل كتاب پذيرفته مى شود. (77) قرآن كريم مى فرمايد:

((قاتِلُوا الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لابِالْيَوْمِ الاَّْخِرِ ... )) (78)

با هر كه ايمان به خداوند و روز رستاخيز نياورد، پيكار كنيد.

اَهْلِ ذِمَّه

طـايـفـه هـايـى از اهل كتاب را با قبول شرايط و مقرراتى از جمله پرداخت جزيه زير چتر حمايت حـكـومـت اسـلامـى و در سـرزمـيـنـهـاى مـسـلمـانـان زنـدگـى مـى كـنـنـد، اهل ذمه مى گويند. (79)

شرايط ذِمّه

1 ـ پرداخت جزيه .

2 ـ التزام به رعايت مقررات و احكام حكومت اسلامى .

3 ـ عدم ايجاد كليسا و كنيسه جديد و توسعه ندادن به كليساى موجود.

4 ـ پناه ندادن به جاسوسهاى مشركان و جاسوسى نكردن .

5 ـ به فتنه نينداختن مسلمانان در مسائل دينى .

6 ـ عدم تعرض به زنان مسلمان چه بانكاح و چه با غير آن .

بعضى موارد ديگر نيز وجود دارد كه ذكر آنها لازم نيست .

تذكر: نقض بعضى از اين شروط باعث نقض قرارداد مى شود و نقض بعضى ديگر موجب تعزير شخص ناقض گردد. (80)

اِيْواءِ

ايواء در لغت يعنى پناه دادن و جادادن . (81)

اين لغت گاهى با پسوند جاسوس همراه است .

ايواء جاسوس يعنى پناه دادن ، تاءمين امنيت جاسوس دشمن .

يـكـى از شـرايـط پـذيـرش ذمه اهل كتاب اين است كه به جاسوسهاى مشركان كه عليه مسلمانان فعاليت مى كنند، پناه ندهند و اگر مرتكب چنين كارى شدند، قرارداد ذمه را نقض ‍ كرده اند.


1 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 288 ( قاموس الجهاد ) .

2 ـ محمد ( 47 ) ، آيه 4 .

3 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 289 ( قاموس الجهاد ) .

4 ـ همان ، ص 33 ( الكافى فى الفقه ) .

5 ـ المنجد ، ماده جهز .

6 ـ شرايع الاسلام ، محقق حلى ، ج 1 ، ص 236 ، مكتبة العلمية الاسلاميه .

7 ـ وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 55 ، بيروت .

8 ـ وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 55 ، بيروت .

9 ـ الاسير فى الاسلام ، ص 166.

10 ـ فرهنگ لغات قرآن كريم ، ج 1، ص 477، عباس مهرين ، انتشارات دريا.

11 ـ شرح لمعه ، ج 1، ص 256.

12 ـ توبه (9) ، آيه 50.

13 ـ المعجم الوسيط ، ج 1 ، ص 376 .

14 ـ انفال ( 8 ) ، آيه 60 .

15 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 289 ( قاموس الجهاد ) .

16 ـ احزاب ( 33 ) ، آيه 60 .

17 ـ ترجمه تفسيرالميزان ، ج 16 ، ص 517 .

18 ـ بقره ( 2 ) ، آيه 217 .

19 ـ حـقـوق كـيـفـرى در اسـلام ، مـحـمـدى گـيـلانـى ، ص 256 ، بـا دخل و تصرف . توضيحات بيشتر در واژه كافر ملاحظه شود .

20 ـ وسايل الشيعه ، ج 18 ، ص 568 ، دوره 20 جلدى .

21 ـ تحريرالوسيله ، امام خمينى ، ج 2 ، ص 495 ، فى الارتداد ؛ شرايع الاسلام ، ج 4 ، ص 183 .

22 ـ همان ، ج 2 ، ص 494 ، فى الارتداد ، مساءله 1 .

23 ـ ميزان الحكمه ، ج 4 ، ص 97 .

24 ـ تحريرالوسيله ، ج 2 ، ص 366 ، المواريث ، مساءله 10 .

25 ـ تحرير الوسيله ، ج 2 ، ص 4 .

26 ـ همان .

27 ـ شرح لمعه ، ج 2 ، ص 211 ، چاپ قديم .

28 ـ تذكرة الفقها، ج 1، ص 428.

29 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 209 ـ 210 .

30 ـ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 428 .

31 ـ همان ، ص 408 .

32 ـ المنجد، واژه اسير.

33 ـ شرايع الاسلام ، ج 1 ، ص 318 ـ 317 .

34 ـ محمد ( 47 ) ، آيه 4 .

35 ـ الاسير فى الاسلام ، آية ا... احمدى ميانجى ، ص 162.

36 ـ شرايع الاسلام ، ج 1، ص 336.

37 ـ وسايل الشيعه ، ج 1، ص 54.

38 ـ شرايع الاسلام ، ج 1، ص 318.

39 ـ غذا را با اينكه دوست دارند به مستمند و يتيم و اسير مى دهند ( دهر ( 76 ) ، آيه 8 ) .

40 ـ وسـايـل الشيعه ، ج 11 ، ص 69 .

41 ـ تاريخ پيامبراكرم (ص ) ، آيتى ، ص 280 ـ 282 .

42 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 268 ( قواعد الاحكام ) .

43 ـ همان ، ص 244 ( قواعد الاحكام ) .

44 ـ توبه (9) ، آيه 36.

45 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 244 ( قواعد الاحكام ) .

46 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

47 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد .

48 ـ همان ، ص 245 ( قواعد الاحكام ) .

49 ـ انفال (8) ، آيه 39.

50 ـ جهاد ، مرتضى مطهرى ، ص 32 ـ 33 .

51 ـ تـاج العـروس ، زبـيـدى ، ج 3 ، ص 18 ، لغـتـنـامـه دهـخـدا ، ج 8 ، ص 228 ؛ دايـرة المعارف ، بستانى ، ج 4 ، ص 411 .

52 ـ وسـائل الشيعه ، ج 8 ، ص 47 ؛ نهج البلاغه ، خطبه 40 و 92 و 97 و 198 و 208 و نـامـه هـاى 45 و 47 ؛ تـهـذيـب الاحـكـام ، ج 6 ، ص 138 ؛ هـمـان ، ج 5 ، ص 444 ؛ اصول كافى ، ج 2 ، ص 377 و 449 .

53 ـ تهذيب الاحكام ، شيخ طوسى ، ج 6، ص 138، حديث 3، نشردار صعب .

54 ـ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 30 ، ماده امر .

55 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 201، ص 661.

56 ـ يـنـابـيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 71 ( اصباح الشيعه بمصباح الشريعه ، نظام الدين الصهرشتى ) .

57 ـ همان ، ص 235 ( جواهر الفقه ، قاضى عبدالعزيز برّاج ) .

58 ـ صحاح اللغة ، مصباح المنير ، قاموس اللغه و مجمع البحرين ،اقتباس .

59 ـ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 414 ؛ شرح لمعه ، ج 2 ، ص 259 ، اقتباس .

60 ـ مغازى واقدى ، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى ، ج 2 ، ص 623 .

61 ـ جواهر الكلام ، ج 21، ص 96.

62 ـ توبه ( 9 ) ، آيه 6 .

63 ـ وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 51 .

64 ـ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 414 و 416 .

65 ـ جامع عباسى ، شيخ بهايى ، ص 157.

66 ـ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 416 .

67 ـ صحاح اللغة ؛ قاموس اللغه ؛ المصباح المنير ؛ و مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 485 .

68 ـ شرح لمعه ، ج 1 ، ص 139 ؛ شرايع الاسلام ، ج 1 ، ص 322 ؛ و تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 428 .

69 ـ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 427 ؛ و ينابيع الفقهيه ، كتاب الجهاد ، ص 160 (الغنيه ،ابن زهره ) .

70 ـ انفال ( 6 ) ، آيه 7 .

71 ـ كتاب الخمس و الانفال ، حسينعلى منتظرى ، ص 349.

72 ـ وسائل الشيعه ، ج 6 ، باب 11 ، حديث 2 .

73 ـ توبه ( 9 ) ، آيه 29 .

74 ـ حج ( 22 ) ، آيه 17 .

75 ـ ترجمه تفسير الميزان ، ج 9 ، ص 336 .

76 ـ ترجمه تحريرالوسيله ، ج 1 ، ص 211 و 213 .

77 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 127 ـ 61 ـ 72 ـ 50 ـ 224 ـ 87 ـ 202 ـ 191 ؛ ( فقه القران ؛ الحمل و العقود ؛ اصباح الشيعه النهايه ؛ قواعدالاحكام ، مهذب ؛ شرايع الاسلام ؛ الوسيله ) .

78 ـ توبه ( 9 ) ، آيه 29 .

79 ـ فرهنگ اصطلاحات فقهى ، ص 14.

80 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 245 ـ 213 ؛ ( قواعد الاحكام ؛ شرايع الاسلام ) .

81 ـ لغتنامه دهخدا، واژه ايواء.

/ 1