اصطلاحات نظامي در فقه اسلامي - ش
شُرْطَةُ الْخَميس
شرطة در لغت به معنى گروه ، گروهان ، شرط و پيمان آمده است . (285) در اصـطـلاح بـه اوليـن گـروه از لشـگـر گـفـتـه مـى شود كه در جنگ حاضر شده و آماده مرگ باشند. (286) صاحب بهجة الامال در اين مورد مى نويسد: شرطة از شَرَطَ مشتق شده است و آن يـا بـه معنى علامت و نشان است (چون شرطيان علامتها و نشانه هايى داشتند كه با آن شناخته مـى شـدنـد) و يـا ايـنكه شَرَطَ به معنى آمادگى است ؛ زيراآنان براى نبرد و دفع دشمن هميشه حاضر و آماده بودند. ابـن اثـيـر مـى گـويـد: در حديث ابن مسعود آمده است كه با شُرطة شرط مى شود كه از جنگ باز نگردد، مگر اينكه پيروز باشد. (287) خميس ، يعنى لشگر، چون در گذشته لشگربه پنج دسته : مقدمه ، ساق ، ميمنه ، ميسره ، قلب تقسيم مى شد، به آن خميس مى گفتند. (288) از اصـبـع ابـن نـبـاتـه كـه فـرمـانـده شـرطـة الخـمـيـس حـضـرت عـلى (ع ) بـود سـؤ ال شد، چرا شما را شرطة الخميس مى گفتند او گفت : ((اِنّا ضَمَّنا لَهُ الذِّبْحَ وَ ضَمَّنَ لَنَا الْفَتْحَ)) (289) چـون بـراى امـيـر مـؤ مـنـان خـون دادن و از جان گذشتن را به عهده گرفتيم و او براى ما فتح و پيروزى را بر عهده گرفت . بنابرآنچه كه گذشت ، شرطة الخميس گروهى از رزمندگان جان بر كف بودند كه در هر محلى (اعـم از شـهـر و خـارج شـهـر) كـه بـه وجـود آنـان نـيـاز مـى شـد، بـا آمـادگـى كـامـل در هـمـان جـا حـضـور مـى يـافتند و اراده استوارشان بر اين بود كه از نبرد باز نگردند، مـگراينكه پيروز شده باشند. در مقام و منزلت شرطة الخميس همين بس كه حضرت امير(ع ) ضمن تـشـويـق ايـن گـروه فـرمـود: قـبـل از شـمـا در مـيـان گـروهـى از بـنـى اسـرائيل اين قرارداد(قرارداد شرطة الخميس ) بسته شد و كسى از آنان به شهادت نرسيد، مگر ايـنـكه پيامبر قوم خود يا پيامبر آبادى خود و يا پيامبر نفس خويش بود و شما به منزله همانها هستيد، جز اينكه شما جزو انبيا نيستيد. (290) شِعار
شِعار در لغت به علامت ، نشانه ، رسم سنّت ، وسيله شناسايى و لباس زير گفته مى شود. در اصـطـلاح ، نـداى مخصوصى است كه گروهى به وسيله آن يكديگر را در جنگ شناسايى مى كنند [ با كلمات نثرى ] . (291) فـرق ((شـِعار)) با ((رَجَزْ)) در اين است كه رَجَزْ يك وزن از اوزان شعرى است كه در ميدان براى مـعـرفـى خـويـش يـا مـقـصـود ديـگـرى ، سـروده مـى شـود، بـر خـلاف شـعـار كـه جـنـبـه نـثرى دارد. (292) شـعـار ابـوسـفـيـان در جـنـگ احـد چـنـيـن بـود: ((اُعـْلُ هـُبـَلْ، اُعـْلُ هـُبـَلْ)) يـعـنـى بـالارو اى بـت هبل . بـه دنـبـال آن پيامبر اسلام (ص ) دستور داد كه مسلمانان شعار دهند: ((اَللّهُ اَعْلى وَ اَجَلَّ)) يعنى خدا برتر و بلند مرتبه است . سـپـس ابوسفيان به مشركان دستور داد كه بگويند ((اِنَّ لَنَاالْعُزّى وَ لا عُزّى لَكُمْ)) يعنى ما بت عزّى داريم و شما بت عزّى نداريد. پـيـامـبـر نـيـز بـه مسلمانان دستور داد كه پاسخ دهند ((اَللّهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلى لَكُمْ)) يعنى خداى مولاى ماست و شما مولا نداريد. (293) امام صادق (ع ) شعارهاى جنگهاى اسلامى را اين گونه بيان فرمود: جنگ بدر:
((يا نَصْرَاللّهِ اِقْتَرِبْ)) يعنى اى نصر خدا نزديك شو، نزديك شو.جنگ بنى نضير:
((يا رُوحَالْقُدُسِ اَرِحْ)) يعنى اى روح القدس ما را از دست دشمنان راحت نما.جنگ بنى قينقاع :
((يا رَبَنّا لا يَغْلَبِنَّكَ)) يعنى اى پروردگار ما مبادا دشمن پيروز شود.جنگ خندق يا احزاب :
((حَّم لا يَنْصَرُون )) يعنى دشمنان پيروز نمى شوند.جـنـگ طـائف :
((يـا رضـوان )) و جنگ تبوك : ((يا اَحَدْ، يا صَمَدْ)) (294) اى خداى يگانه و بى نياز.در فتح مكّه :
((نَحْنُ عِبادُاللّهِ حَقّاً حَقّاً)) يعنى ما بندگان بحق خدا هستيم .شَهيد
شـهـيد در لغت يعنى حاضر و گواه ، امين در شهادت ، كسى كه از او چيزى پوشيده نيست و كشته در راه خدا. (295) در اصـطـلاح ، بـه مـسـلمـانـى كـه بنا به دستور پيامبر(ص ) يا امام (ع ) يا نايب امام ، در جنگ شركت كرده و در مسير جنگ يا در معركه كارزار كشته شده ونيز به مسلمانى كه در زمان غيبت امام (ع ) در جهاد دفاعى شركت كرده و كشته شده ، شهيد مى گويند. (296) لفظ شهيد درمنابع دينى گاهى در مورد افراد ديگرى نيز (غيراز شهيد درجنگ ) به كار رفته است كه مراد از آن ، معناى مجازى است و به معناى مشابهت در ثواب و اجر مى باشد، مانند كسانى كه در راه طلب علم يا تبليغ دين از دنيا بروند. (297) شهيد در روز قيامت شفاعت مى كند. پيامبر گرامى اسلام در اين باره فرمود: ((ثـَلاثـَةٌ يـَشـْفـَعـُونَ اِلَى اللّهِ يـَوْمِ الْقـِيـامـَةِ فـَيـُشـَفِّعـَهـُمْ: اَلاَْنـْبـِيـاءُ ثُّمَ الْعـُلَمـاءُ ثُّمـَ الشُّهَداءُ)) (298) شفاعت سه گروه در روز قيامت پذيرفته مى شود: پيامبران ، سپس عالمان و سپس شهيدان . حضرت على عليه السلام به يارانش درجنگ صفين فرمود: ((اِنَّ اَكـْرَمَ الْمـَوْتِ الْقـَتـْل ، وَالَّذى نـَفْسُ ابْنِ اَبى طالِبٍ بِيَدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِاْلسَّيْفِ اَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ مَيْتَةٍ عَلىَ الْفِراشِ فى غَيْرِ طاعَةِ اللّهِ)) (299) بدون شك افضل همه مرگها كشته شدن در راه خداست ، و قسم به آن خدايى كه جان على در دست اوسـت ، از دشـمـن درجـنـگ هـزار ضربت خوردن با شمشير براى من آسانتر است تا مردن در خانه روى بستر و نافرمانى خدا كردن . پيامبر(ص ) فرمود: ((مـا اَحَدٌ يَدْخُلِ الْجَنَّةِ يُحِبُّ اَنْ يَرْجِعُ اِلَى الدُّنْيا غَيْرَ الشَّهيدْ فَاِنَّهُ يَتَمَنّى اَنْ يَرْجِعَ فَيُقْتَلُ عَشْرَ مَرّاتٍ لِما يَرى مِنَ الْكَرامَةِ)) (300) هـر كـس كـه داخـل بـهشت مى شود، دوست ندارد به دنيا برگردد، مگر شهيد كه آرزو مى كند به دنـيـا بـرگـردد و ده بـار كـشته شود، به خاطر كرامتهاى الهى كه در حين شهادت به چشم خود ديده است . پيامبراكرم (ص ) براى شهيدان ، هشت ويژگى بيان فرموده است : 1 ـ بـا نـخـستين قطره خونى كه از بدن شهيد بر زمين ريخته مى شود، تمام گناهانش مورد عفو قرار مى گيرد. 2 ـ سر شهيد در كنار دو فرشته از فرشتگان بهشتى قرار مى گيرد، و آنها غبار از چهره شهيد بر طرف مى كنند، و به او خوشامد مى گويند. 3 ـ از لباسهاى بهشتى براندامش پوشيده مى شود. 4 ـ خدمه بهشتى در اينكه كدام يك او را عطرآگين كنند، بر يكديگر سبقت مى گيرند. 5 ـ قبل از آنكه روحش از بدن جدا شود جايگاه خود را در بهشت مى بيند. 6 ـ بـه روحـش گـفـتـه مـى شود: اين تو و اين بهشت ، به هر نقطه و مقامى كه خودت مى خواهى اقامت كن . 7 ـ به وجه اللّه نگاه مى كند، و چشمش با نظر به آن روشن مى شود. (301) 8 ـ اولين كسى است كه وارد بهشت مى شود. فضيلت شهيد دريا از شهيد خشكى بيشتر است . پيامبر اكرم (ص ) در اين باره فرمود: ((ثواب جنگ در دريا ده برابر ثواب جنگ در خشكى است .)) (302) آن حضرت در حديث ديگر فرمود: ((شهيد در جنگ دريايى دو برابر شهيد در جنگ و جهاد خشكى است .)) (303) شـهـيـد در مـعركه جنگ از نظر اسلام غسل و كفن لازم ندارد، نماز بر او خوانده مى شود و با همان لباس خودش دفن مى گردد. اين حكم در مورد افراد مجروحى كه در پشت جبهه شهيد مى شوند، و سـايـر مـوارد مـانـنـد غريق و زير آوار مانده و غيره كه در اخبار با عنوان شهيد از آنها ياد شده ، جارى نيست ، بلكه بايد بعد از غسل و كفن برآنان نماز خوانده شود و دفن گردند. 285 ـ فرهنگ عميد ، ص 670 . 286 ـ بحارالانوار ، ج 25 ، ص 175 . 287 ـ بهجة الامال فى شرح زبدة المقال ، ج 2 ، ص 350 . 288 ـ نهاية ابن اثير ، ج 2 ، ص 79 . 289 ـ اختصاص ، ص 65 ؛ و بحارالانوار ، ج 42 ، ص 181 . 290 ـ بهجة الامال فى شرح زبدة المقال ، ج 2 ، ص 350 . 291 ـ فرهنگ ورام ، واژه هاى عربى ، ص 213 . 292 ـ مجمع البحرين ، ج 2 ، ص 350 . 293 ـ كامل ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 160 . 294 ـ فروع كافى ، ج 5 ، ص 47 ؛ وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 105 ؛ والمغازى ، ج 1 ، ص 8 . 295 ـ قاموس اللغة ؛ و المنجد. 296 ـ ر . ك . شرح لمعه ، ج 1 ، ص 53 . 297 ـ ر. ك .تـحـفـة العـبـاسـيـه ، مـيـرزاى قـمـى ، مـجـمـوعـه رسائل خطى فارسى ، ص 79 ، دفتر اول ، چاپ آستان قدس رضوى . 298 ـ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 720 . 299 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 122 . 300 ـ كنزالعمال ، ج 4 ، ص 405 . 301 ـ وسائل الشيعه ، ج 11، ص 10 . 302 ـ سنن ابن ماجه ، ج 2 ، كتاب جهاد ، ص 927 . 303 ـ همان ، ص 928.