اصطلاحات نظامی در فقه اسلامی - م نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اصطلاحات نظامی در فقه اسلامی - م - نسخه متنی

مصطفی آخوندی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اصطلاحات نظامي در فقه اسلامي - م

مارِقين

مارِق در لغت به كسى كه از دينش خارج شده ، گفته مى شود. (436)

در اصـطـلاح بـه كـسـانـى كه در جنگ نهروان (بعداز جنگ صفين ) با حضرت على (ع ) به نبرد برخاستند، گفته مى شود كه از آنان به ((خوارج )) نيز تعبير مى شود.

شعار خوارج نهروان اين جمله بود:

((لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ لا لَكَ يا عَلّىِ وَ لا لِمُعاوِيَةِ)) (437)

فرمانروايى تنها از آن خداست ، اى على نه به تو مى رسد و نه به معاويه .

حضرت على (ع ) در جواب اين شعار فرمود:

((كـَلِمـَةُ حـَقٍّ يـُرادُبـِهـَا الْبـاطـِلُ، نـِعـَمْ اِنَّهُ لا حـُكـْمَ اِلاّ لِلّ هِ، وَل كِنَّ ه ؤُلا ءِ يَقُولُونَ: لا إِمْرَةِ اِلاّ لِلّ هِ، وَ اِنَّهُ لا بُدَّ لِلنّ اسِ مِنْ اَمْيرٍ ... )) (438)

ايـن شـعـار، سـخـن حـقـى اسـت ، ولى از گـفـتـن آن مـنـظـور بـاطـلى دارنـد. البـتـه حكم به معنى قانونگذارى از آن خداست ، ولى اينان حكم را به معنى فرمانروايى تفسير مى كنند، مى گويند: غير از خدا حاكمى وجود ندارد، در حالى كه مردم به حاكم و فرمانروا احتياج دارند.

براى توضيح بيشتر به كلمات قاسطين و ناكثين مراجعه شود.

مُبارِزِه

بـَرَزَ در لغـت به معنى ظاهر شدن پس از كتمان ، برترى در فضيلت ، و شجاعت در جنگ تن به تن آمده است . (439)

در اصطلاح عبارت است از: مبارزطلبيدن در ميدان نبرد براى جنگ تن به تن و يا اعلان جنگ .

حضرت على (ع ) به فرزندش امام حسن (ع ) فرمود:

((لاتـَدْعـُوَنَّ اِلى مـُبـارَزَةِ وَ اِنْ دُعـيـتَ اِلَيـْهـا فـَاَجـِبْ، فـَاِنَّ الدّاعـى بـاغٍ، وَ الْبـاغـى مَصْرُوعٌ)) (440)

اى فرزندم ! در جنگ ابتدا مبارز مطلب ، ولى اگر تو را براى مبارزه خواندند، اجابت كن ، زيرا مبارزه طلب (جنگ طلب ) ستمكار است ، و ستمكار شكست خورده است .

مُتَاءَوِّل

مـُتَاءَوِّل در لغت تفسير كننده ، تاويل كننده و تشريح كننده (441) وكسى كه كلام را از معنى ظاهرى بر معناى مخفى تر حمل مى كند. (442)

دراصـطـلاح عـبـارت اسـت از: كـسـى كـه بـه انـكار بعضى از واجبات و حلّيت بعضى از محرمات معروف و شناخته شده تفاخر مى كند: مانند انكار امامت اميرمؤ منان (ع ) و ساير ائمه (ع ) ياانكار مـسـح پـاهـا در وضـو بـراى نـمـاز يـا تـوصـيـف خـداونـد بـه اوصـافـى كـه مـنـزّه از آن اسـت . (443)

مـتـاءول ابـتـدا با برهان و استدلال ، به حق دعوت شده به شبهه اش پاسخ داده مى شود. اگر تـوبـه كـرد، تـوبـه اش قـبـول اسـت ، ولى اگـر بـرنـظـر خـود پـافـشـارى كـرد، بـه ((قـتـل صـبـر)) كـشته مى شود. (444) (و در صورتى كه گروهى باشند كه بر عقيده خـود پـافـشـارى كـنند و براى دستگيرى و اجراى حكم آنها جز با جنگ ممكن نباشد، بايد با آنها جنگيد؛ مانند اهل جمل ، نهروان و صفين .) (445)

متحيّز الى فئة

مـتـحـيـز الى فئة يعنى كسى كه از ميدان نبرد و مصاف با دشمن مى گريزد ليكن نه به عنوان فرار بلكه قصد پيوستن به گروهى از مجاهدان را دارد تا مجدداً به همراه آنان به دشمن حمله كند. توضيحات بيشتر در واژه تحيّز آمده است .

مُثْلَة

مـثـلة در لغـت بـه مـعنى عقوبت ، آفت ، صدمه واردكردن ، شكنجه دادن ، و بريدن گوش و بينى كسى آمده است . (446)

در اصـطـلاح فـقـهـا پـاره كـردن اعـضـا و گـوشـت و پـوسـت مقتول را گويند. (447)

رسول اكرم (ص ) فرمود:

((اِيّاكُمْ وَالْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ)) (448)

بپرهيزيد از بريدن عضوى ، هر چند از جسم سگ هارى باشد.

محقق حلّى مى نويسد: مثله كردن دشمنان (اهل الحرب ) حرام است .

صـاحـب مـسـالك الافهام چنين اضافه كرده است ... هر چند دشمنان كار مثله را در حق مسلمانان انجام دهند، باز هم براى مسلمانها جايز نيست ، پيكر آنان را مثله كنند. (449)

مجاهد

مـجـاهـد يـعـنـى جـهـادگـر، كـسـى كـه در راه خـدا بـا جـان و مال خويش جهاد مى كند.

براى اطلاع بيشتر به واژه جهاد رجوع شود.

مُحارِب

مُحارِب در لغت به معنى جنگيدن و شورش است .

در اصـطـلاح مـحـارب كـسـى اسـت كـه بـا سـلاح ، جـهـت غـارت ، سـرقـت ، قتل و ايجاد رعب و وحشت راه را بر مردم بگيرد.

امام خمينى (ره ) مى فرمايد:

اقوى در كيفر محارب اين است كه حاكم شرع مخير است بين اعدام و به دارآويختن و بريدن دست و پا بر خلاف و تبعيد. بعيد نيست كه براى حاكم سزاوارتر اين باشد كه جنايت را ملاحظه كند وكيفرى مطابق با آن در نظر بگيرد. براى مثال اگر محارب كسى را كشته باشد، كيفر اعدام يا بـه دار آويـخـتن را انتخاب كند و اگر مالى ربوده باشد، قطع را برگزيند و اگر شمشير از غلاف كشيده و فقط ترسانيده باشد، تبعيد را انتخاب كند. (450)

عـلاّمـه حـلّى در نـهـايـه مـى فـرمايد: محارب كسى است كه با سلاح سر راه مردم را بگيرد و از افرادى باشد كه احتمال دزدى درباره اش داده مى شود.

اگـر مـحـارب كـسى را كشته باشد، بدون اينكه مالى گرفته باشد، بايد كشته شود و اگر اوليـاى خـون عـفـو كـنـنـد، از كـشـتـن نـجـات نـمـى يـابـد و حـاكـم خود بايد او را بكشد. و اگر امـوال مـردم را هـم بـه سـرقـت بـرده و شـخـصـى را هـم كـشـتـه بـاشـد، ابـتـدا بـايـد اموال را از او بگيرند وپس از آن دستش را قطع كنند و سپس او را بكشند.

اگـر مـال مـردم را گـرفـتـه ، ولى قـتـلى انجام نداده باشد، دستش را قطع مى كنند و پس از آن تـبـعـيدش مى نمايند و به آن آبادى كه تبعيد شده ، مى نويسند كه او محارب است و آب و نان و مـعـامـله و رفـت و آمـد را از او دريـغ كـنـنـد تـا مـجـبـور بـه تـوبـه شـود و اگـر از آن مـحـل به جاى ديگرى رفت ، آنها به آن محل بنويسند و او را معرفى كنند و اگر قصد رفتن به سرزمين شرك را داشت ، بايد مانع او شوند. (451)

قرآن كريم جرم و كيفر محارب را چنين بيان مى كند:

جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ يَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ اَيْديَهُمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ، اَوْ يُنْفَوْا مِنَ الاَْرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فى اْلا خِرَةِ عَذابٌ عَظيمْ)) (452)

كيفر كسانى كه با خدا و رسول او محاربه مى كنند و سعى در فساد در روى زمين دارند، اين است كـه كشته شوند يا به دار آويخته شوند، يا دست و پايشان بعكس يكديگر بريده شود، يا از آن سـرزمـيـن تـبـعـيـد گردند اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت براى آنها عذاب بزرگى خواهد بود.

((... اِلا الَّذينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ اَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ)) (453)

مـگـر آنـان كـه تـوبـه كـردنـد پـيش از آنكه بر آنان دست يابيد و بدانيد كه بدون شك خداى تعالى آمرزنده و مهربان است .

على (ع )فرمود:

((مَنْ شَهَرَ سَيْفَهُ فَدَمُهُ هَدَر)) (454)

كسى كه شمشيرش را (به روى كسى از مردم ) بكشد، پس خونش هدر است .

مَدَد

مَدَد در لغت به معنى كمك ، اعانت و به فرياد رسيدن آمده است . (455)

در اصـطـلاح عـبـارت اسـت از نـيـرويـى كـه بـراى پـشـتـيـبـانـى و تـقـويـت نـيـروى در حال جنگ ، فرستاده مى شود. وقتى گفته مى شود: ((ضَمَّ اِلَيْهِ اَلْفَ رَجُلٍ مَدَداً)) يعنى هزار مرد را به كمك او فرستاد. (456)

در قرآن چنين آمده است :

((بـَلى اِنْ تـَصـْبـِرُوا وَ تـَتَّقـُوا وَ يـَاءْتـُوكـُمْ مـِنْ فـَوْرِهـِمْ هـذا يـُمـْدِدْكـُمْ رَبُّكـُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَالْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينْ)) (457)

آرى اگر شكيبا و باتقوا باشيد و دشمنان در اين هيجان خويش به شما بتازند پروردگارتان با پنج هزار فرشته نشاندار به كمك و يارى تان خواهد آمد.

مُدْبِر

مدبر در لغت يعنى پشت كننده . (458)

در اصـطـلاح يـعـنـى شـكـسـت خـورده و پـشـت بـه مـيـدان كـرده و كـسـى كـه در حال فرار است . (459)

فـراريـان و كـسـانـى كـه از دشـمـن شـكـسـت خـورده و در حـال عـقـب نـشـيـنـى هـسـتـنـد، از هـر صـنـف كـافـران بـاشـنـد، تـعـقـيـب شـده و بـه هـلاكـت مـى رسند. (460)

هـمـچـنين فراريان بغاتى كه داراى تشكيلاتى هستند كه به آن ملحق مى شوند و دو باره اجتماع مـى كـنـنـد، بـايـد تـعـقـيـب شـوند تا به هلاكت برسند، ولى فراريان آن گروه از بغاتى كه تشكيلات ندارند يا تشكيلاتشان متلاشى شده ، تعقيب نمى شوند. (461)

امام صادق (ع ) فرمود:

((لَيْسَ لاَِهْلِ الْعَدْلِ اَنْ يُتْبَعُوا مُدْبِراً)) (462)

در شاءن اهل عدالت نيست كه فراريان را تعقيب كنند.

بدون شك ، اين سخن امام (ع ) درمورد فراريان مسلمان است كه ديگر قصد جنگ ندارند.

اصـطـلاح مـدبـر در مورد افراد فرارى نيروهاى خودى نيز بكار برده مى شود. براى آشنايى بيشتر به واژه فرار از جنگ مراجعه كنيد.

مرتد

مرتد به كسى مى گويند كه از دين اسلام به كفر برگشته باشد كه به دو قسم تقسيم مى شود:

1 ـ مرتد ملّى

2 ـ مرتد فطرى

براى اطلاع بيشتر و آگاهى از احكام هر يك از ايندو قسم به واژه ارتداد رجوع شود.

مُرْجفُون

مرجف در لغت به كسى گفته مى شود كه اراجيف و سخنان بى پايه مى گويد و شايعه پراكنى مى كند. جمع آن مرجفون مى باشد. براى توضيح بيشتر به واژه ارجاف مراجعه شود.

مُرابطه

مرابطه در لغت يعنى گروهى كه در جلوى دشمن ايستادگى مى كنند. (463)

مرابطه دراصطلاح فقها عبارت است از: نگهبانى جهت محافظت از مرزهاى كشور اسلامى .

مـرابطه ، عملى است مستحب ، هر چند در زمان غيبت امام باشد و كسى كه خودش نمى تواند برود، مـسـتـحـب اسـت كه اسب خود را براى مرابطين بفرستد. (464) براى توضيح بيشتر به لفظ رباط مراجعه شود.

مُسْتَضْعَفْ

مُسْتَضْعَفْ در لغت به كسى گويند كه ديگران او را ضعيف مى شمارند. (465)

در اصطلاح منظور فردى است كه مظلوم واقع شده و بايد او را يارى كرد.

درقرآن كريم چنين آمده است :

((وَ مـا لَكـُمْ لا تـُقـاتـِلُونَ فـى سـَبيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الْوِلْدانِ، الَّذيـنَ يَقُولُونَ رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِالْقَرْيَةِ الظّالِمِ اَهْلُها، وَاجْعَلْ لَنا مِنْلَدُنْكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنا مَنْ لَدُنْكَ نَصيراً)) (466)

چرا در راه خدا و يارى مستضعفان از مرد و زن و كودكان نمى جنگيد؟! همان كسانى كه مى گويند: پـروردگـارا مـا را از اين قريه اى كه مردمش ستمكارند، بيرون ببر، و براى ما از طرف خودت يار و ياورى قرار ده .

گـفـتـه انـد كـه شـاءن نـزول اين آيه در باره جماعتى از مسلمانان بوده كه در مكّه گرفتار ظلم مـشـركـان شـدنـد، و نـتـوانـستند به مدينه هجرت كنند. آنها دعا كردند تا خداوند آنان را از دست مـشـركان نجات دهد، خداوند دعاى آنان را مستجاب كرد، و فتح مكه را پيش آورد، و پيامبر گرامى اسلام را ياور آنها قرار داد. (467)

مُسْتَسِرّ

اِسـْتـَسـَرَّ درلغـت بـه معنى خود را پنهان كرد. (468) المُسْتَسِرّ يعنى كسى كه خودرا مخفى كرده است .

در اصـطـلاح بـه كـسـى گـفـتـه مـى شـود كـه خـود را در پـنـاه ديـن پـنـهـان كـرده و از طـريـق تـاءويـل ، بـعـضـى از مـحـرمـات را حـلال و بـعـضـى از حـرامـهـا را حلال بداند. (469)

اگـر كـسـى اهـل تـاويـل بـاشـد( بـا اسـتـدلال و تـاءويـل ، حـلالى را حـرام و يـا حـرامـى را حـلال دانـد) و خـود را در دار الا مـن مـخـفـى كـرده بـاشـد، تـنـهـا بـايـد او را بـا بـرهـان و استدلال دعوت به پذيرش حق كرد و نبايد متعرض او شد. (470)

مستاءمن

مـسـتـاءمـن ، امـان داده شـده ، به كافرى مى گويند كه دست از نبرد كشيده وامان خواسته است كه توسط رزمندگان اسلام يا فرمانده به او امان داده مى شود.

براى اطلاع بيشتر به واژه امان رجوع شود.

معركه

معركه به محل قتال اطلاق مى شود، گر چه گاهى به خود نبرد هم معركه گفته مى شود.

براى اطلاع بيشتر به واژه حرب رجوع شود.

معرة

معرة در لغت يعنى آزرده كردن . (471)

مـعـرة الجـيـش در اصـطـلاح يـعـنـى ارتـش در سـرزمـيـنـى مـسـتـقـر شـود و از كـشـت و زرع و اموال آنجا بدون اجازه صاحبانش استفاده كند و دست به اذيت و آزار، گناه ، جنايت ، خطا و كارهاى زشت بزند. (472)

قرآن كريم مى فرمايد:

((فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ))

((از سوى مشركان آسيبى به شما رسد.))

اميرمؤ منان (ع ) به هنگام اعزام نيروهايش به مردم ساكن در مسير حركت نيروها نوشت :

ْد فـَاِنـّى قـَدْ سـَيَّرتُ جُنُوداً هِىَ مارَّةٌ بِكُمْ اِنْ شاءَ اللّه وَ قَدْ اُوص يتُهُمْ بِما يَجِبَ لِلّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ كَفِّ اْلاَذى وَ صَرْفِ الشَذى وَاَنَا اَبْرَاءُ اِلَيْكُمْ وَاِلى ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيْشِ اِلاّ مِنْ جُوعِةَ الْمُضْطَر ذْهـَبـاً اِلى شـِبـَعـِهِ فـَنـَكِّلُو مـَنْ تـَنـاوَلَ مـِنـْهـُمْ ظـُلْمـاً عـَنْ ظُلْمِهِمْ وَ كَفُّوا اَيْدى سُفَهائِكُمْ عَنْ مـَضـارَّتـِهـِمْ وَ التَّعـَرُّضِ لَهـُمْ فـيـَمـا اسـْتـَثـْناهُ مِنْهُمْ وَ اَنَا بَيْنَ اَظْهُرِ الْجَيْشَ فَارْفَعُوا اِلى مـَظـالِمـِكـُمْ وَ مـا عـَراكـُمْ مـِمـّا يـَغـْلِبُكُمْ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ لا تُطيقُونَ دَفْعَهُ اِلاّ بِاللّ هِ وَ بى فَاَنَا اُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللّ هِ اِنْ ش اءَاللّ هِ)) (473)

بـه سـپاهى كه بر شما گذر خواهند كرد توصيه نمودم به چيزى كه خدا بر آنها واجب كرده ، كه از آزار مردم و رنج دادن آنها خوددارى كنند. من شما و همه آنها را در پناه شما، گواه مى گيرم كه نسبت به زيانها و آزارهاى افراد ارتش بيزارم ، مگر گرسنه اى كه از روى ناچارى براى رفـع گـرسنگى اضطرارى از مال كسى استفاده كند و راه ديگرى جز اين براى سيركردن شكم خـود نـداشـتـه بـاشـد. شـمـا خـود هـر كـس را ديـديـد، از مـال كـسـى بـه سـتـم چـيـزى گـرفت ، او را از ستم بازداريد و به سزايش برسانيد. دستهاى تـجاوزگر ابلهان و نادانان را از زيان رساندن و تعرض به مردم باز داريد، مگر آنچه را از روى اضـطـرار مـسـتـثـنا كردم . من خود به همراه لشكر و پشت سر آنها هستم ؛ بنابراين در مورد سـتـمـى كه بر شما روا مى شود، نسبت به هر آنچه كه به دست مى آورند، از چيزهائى كه بر آنـان چـيـره مـى شـونـد و شما قادر به دفع آنها نيستيد؛ مگر آنكه به خدا و به من پناه بريد، شـخـصـاً بـه خـود مـن مـراجـعـه كـنـيـد و بـدانيد كه به يارى خدا آن را چاره مى كنم و به حالت اول باز خواهم گرداند. انشاء الله .

معاهده

معاهده يعنى بستن پيمان و قرارداد صلح با كشور متخاصم .

توضيح بيشتر در اين زمينه را در واژه صلح و امان ببينيد.

منافق

مـنـافـق در لغـت يـعـنى كسى كه كفر را در خود پنهان كرده و به ايمان تظاهر مى كند، كسى كه دشـمن را پنهان كرده و به دوستى تظاهر مى كند، و هر كس كه اظهار كند چيزى را كه برخلاف آن معتقد است . (474)

در اصـطـلاح بـه كـسـانـى گـفـتـه مـى شود كه به جنگ با دولت اسلام برمى خيزند، و كافر نيستند. در دوران حضرت على (ع ) منافق شامل سه گروه قاسطين ، مارقين و ناكثين مى شده است .

در قرآن كريم يك سوره مستقل بـه نـام مـنـافـقـيـن آمده است . همچنين حدود 38 آيه در مورد نفاق و منافق ذكر شده كه به چند آيه اشاره مى كنيم .

((يـا اَيُّهـَا النَّبـىُّ جـاهـِدِ الْكـُفـّارْ وَ الْمـُنـافـِقـيـنَ، وَ اغـْلُظْ عـَلَيـْهـِمْ، وَ مـَاءْويهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصير)) (475)

اى پيامبر با منافقان و كافران به جنگ برخيز، و بر آنان سختگيرى كن و جايگاه ابدى ايشان آتش جهنم است كه بدترين جايگاه است .

((اَلْمـُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، يَاءْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ ... )) (476)

مـردان و زنـان مـنـافـق از يـك گـروهـنـد، بـه كارهاى ناپسند و خلاف شرع فرمان مى دهند، و از كارهاى شايسته و راه شرع منع مى كنند.

((وَ لَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا، وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقينَ)) (477)

خداوند هم مؤ منان واقعى را مى شناسد، و هم منافقان را.

حضرت على (ع ) از پيامبر اسلام چنين نقل مى كند:

َخافُ عَلى اُمَّتى مُؤْمِناً وَ لامُشْرِكاً اَمَّا الْمُؤ مِنُ فَيَمْنَعُهُ اللّهُ بِا يمانِهِ وَ اَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَلكِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ، كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ، يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ، وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِروُنَ)) (478)

من بر امت اسلامى ، نه از مؤ من مى ترسم و نه از مشرك ، زيرا ايمان مؤ من حقيقى نمى گذارد كه او خـلافـى مـرتـكـب شود، و مشرك حقيقى را هم خداوند به خاطر شركش نابود مى سازد، ولى من بـر شـمـا مـسـلمـانـان از مـنـافـقـى تـرس دارم كـه داراى ايـن صـفـات زشـت اسـت : دو دل و مـنـافـق اسـت ، در زبـان سخنور است ، مطالبى كه به آن عقيده داريد، به زبان مى آورد و خـود را مـانـنـد شـمـا مـسـلمـان مـؤ مـن مـعـرفـى مـى كـنـد ولى در عمل با اسلام مخالف است ، آنچه را كه شما ناپسند داريد، انجام مى دهد.

همچنين مى فرمايد:

((وَ اُحـَدِّرُكـُمْ اَهـْلَ النِّفـاقِ، فـَاِنَّهـُمُ الضـّالُّونَ الْمـُضـِلُّونَ وَ الزّالُّونَ الْمـُزِلُّونَ يـَتـَلَوَّنـُونـَ اَلْواناً)) (479)

مـن شـمـا ملّت را، از منافقان مى ترسانم ، زيرا اين طايفه هم خودشان گمراهند، و هم ديگران را به گمراهى مى كشند، هم خودشان خلافكار و خطا كارند، و هم ديگران را به خطا و خلاف وا مى دارند و خود را به رنگهاى گوناگون جلوه مى دهند.

اگـر گـروهـى از مـنـافـقـان عليه امام يا جانشين ايشان خروج كنند، واجب است با آنها بجنگيد، و تاءخير انداختن جنگ گناه كبيره است و بايد با آنها جنگيد تا كشته شوند و يا به اطاعت امام تن در دهـند. اگر داراى تشكيلات هستند، جايز است مجروحان آنها را كشته ، فراريانشان تعقيب كرده و اسيرانشان را كشت ، و اگر تشكيلات ندارند يا تشكيلات آنها متلاشى شده ، مجروحشان كشته نـمـى شـود، و فـرارى ايـشـان تـعـقـيـب نـمـى شود و اسيرانشان هم كشته نمى شوند، چون هدف مـتـلاشـى شـدن تـشـكـيـلات و گـروه آنهاست و زمانى كه اين هدف تاءمين شده ، نيازى به كشتن مـجـروح و اسـيـر و تـعقيب فرارى آنها نيست . (480) ولى اگر داراى تشكيلات نباشند و به جنگ هم نپردازند( تنها عقيده خود را تبليغ كنند) در اين صورت بايد آنها را به پذيرش حق دعوت كرده و با برهان ، اشتباه آنان را برايشان روشن كرد، اگر پذيرفتند و توبه كردند، تـوبـه آنـهـا پـذيـرفـتـه مـى شـود و اگـر انـكـار كـردنـد بـه ((قتل صبر)) كشته مى شوند. (481)

مِنْجَنيق

مـِنْجَنيق در اصطلاح و سيله اى قديمى از وسائل جنگ بود كه توسط آن سنگهاى سنگين يا آتش را بـه داخـل قـلعه ها و ديوار ودژها پرتاب مى كردند تا آنها را منهدم كنند (482) و به آتش بكشند.

كـشتن كافران با انواع وسايل جايز است و زمانى كه آنها بر موضعى از مواضع مسلمانان حمله مـى بـرنـد، مـسلمانان مى توانند با به كار انداختن منجنيقها و پرتاب آتش موضع آنان را هدف قرار دهند. (483)

اَلْمَنّ

در لغت يعنى منت گذاشتن . و در اصطلاح يعنى امام مسلمين بر اسراء دشمن منت مى گذارد و آنان را يكطرفه و بدون قيد وشرط سربها آزاد مى كند.

براى اطلاع بيشتر در لفظ اسير در قسمت بيان احكام آن مشاهده كنيد.

مُؤَلَّفَة قُلُوبُهم

مـُؤَلَّفـَةِ قـُلُوبـُهُمْ يا مؤ لفة القلوب در لغت به كسانى گفته مى شود كه دلهاى آنها جذب مى شود.

در اصـطـلاح فـقـهـى به افرادى اطلاق مى شود كه با پرداخت زكات به آنان دلهاى ايشان يا ديگران به اسلام جذب مى شود و يا در راه حمايت از اسلام و كشور اسلامى تلاش ‍ مى كنند. آنها به چند گروه تقسيم مى شوند:

1 ـ كـافرانى كه با دادن زكات به آنها نظرشان براى شركت در جهاد به همراه مسلمانان جلب مى شود( از آنها تنها در جنبه نظامى استفاده مى شود).

2 ـ كافرانى كه به منظور مسلمان شدن به آنان كمك مالى مى شود.

3 ـ مـسـلمـانـانـى كـه از نـظر اعتقادى ضعيف مى باشند؛ به آنها كمك مى شود تا ايمانشان قوى شود. (484)

4 ـ كسانى كه در مرزهاى كشور اسلامى سكونت دارند(اعم از مسلمان و كافر) اگربه آنها زكات داده شود، مرزها را محافظت مى كنند.

5 ـ مـسـلمـانـانـى كه همسايه كافر دارند كه با دادن زكات به آنها، كافران همسايه به اسلام آوردن تشويق مى شود. (از جهت پى بردن به برنامه اسلام ). (485)

قرآن كريم يكى از مصارف هشتگانه زكات را مؤ لفه قلوبهم تعيين كرده مى فرمايد:

((اِنَّمـَاالصَّدَقـاتُ لِلْفـُقـَراءِ وَالْمـَسـاكـيـنِ وَ الْعـامـِليـنَ عـَلَيـْهـا وَ الْمـُؤَلَّفـَةِ قـُلُوبـُهـُمْ ... )) (486)

همانا صدقات (زكات ) براى فقيران ، بيچارگان ، عاملين زكات و مؤ لفة قلوبهم ... است .

مُهادَنَه

مُهادنه مصدر باب مفاعله از هَدَنَ يَهْدُنُاز باب فَعَلَ يَفْعُلُ، در لغت به معناى مصالحه است . هدنه اسم از هَدَنَ و هادَنَ مى باشد. (487)

در اصـطـلاح قـراردادن صـلح و تـرك كـارزار و دست كشيدن از جنگ كافران تا مدّت معلومى است . (488) [ آتش بس ]

مـهـادنـه را بـايد امام يا كسى كه امام او را براى عقد قرارداد منصوب كرده ، امضا كند و قرارداد مـهـادنـه تـنـهـا بـا كـسـانـى كـه جـايـز القـتـل ، نـه واجـب القتل ، باشند منعقد مى گردد. (489)

عـلاّمـه در مـورد مـدت عـقـد قرار داد مى گويد: مدت عقد قرار داد مهادنه بستگى به قوّت و ضعف مـسـلمـانـان دارد. اگـر دشـمن قويتر از مسلمانان باشد، امام تا هر مدت كه صلاح بود، هر چند ده سـال بـاشـد، مـعـاهـده مى بندد و اگر دشمن ضعيفترباشد، مدّت معاهده طبق آيات دو و پنج سوره توبه عمل مى شود:

((فَاِذَا انْسَلَخَ الاَْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ))

چون ماههاى حرام به سر آمد، مشركان را هر جا يافتيد، بكشيد.

((فَسيحُوا فى الاَْرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ))

مـشـركـانـى كـه بـا شـمـا مـعـاهـده و پـيـمـان بـسـتـنـد، در زمـيـن چـهـار مـاه از سال را بگردند.

بـيـشـتـر از چـهـار ماه تا يك سال محل اختلاف است . محقق درشرايع چنين اضافه مى كند: هدنه تا چـهـار مـاه صـحـيـح اسـت و مـشـهـور مـعـتـقـدنـد كـه بـيـش از يـك سـال صحيح نيست و طبق آيه ((وَاِنْ جَنَحُوا لِلْسِّلْمِ فَاجْنَحْ لَها)) (490) بامراعات مصلحت بيش از يك سال نيز صحيح مى باشد. (491)

مـعـادنـه ، مـوادعـه ، مـسـالحـه ، مـعـاهـده و هـدنـه بـاهـم مـرادف بـوده و هـمـه بـه يـك مـعـنـامـى باشند. (492)

شهيد، معاهده را نيز مرادف با الفاظ مذكور دانسته است . (493)

حضرت على در آتش بس جنگ صفين فرمود:

(( ... وَلَعـَلَّ اللّه اَنْ يـُصـْلِحَ فـى هـذِهِ الهـُدْنـَةِ اَمـْرَ هـذِهِ الاُْمَّةِ وَ لاتـُؤْخـَذَ بـِاءَكْظامِها فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَ تَنْقادَِلاَوَّلِ الْغَىِّ ... )) (494)

بـلكـه خـدا در ايـن فـرصـت آتـش بـس ، صلح و آرامش و آنچه شايسته و صلاح امت بود، فراهم سازد. مهلت دادم تا مجارى تنفس و تفكر ملت بسته نشود و ناگريز نباشند در شناختن حق شتاب كنند و با عجله گمراهى را بر خود آغاز نمايند و بدان پايبند شوند.

امام على (ع ) در مورد آتش بسى كه در جنگ صفين امضا شد، فرمود:

((لَعَلَّ اللّه اَن يُصْلَحَ فى هذِهِ الهُدنَةِ اَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ ... )) (495)

شايد خداوند در اين فرصت آتش بس ، امر اين امت را اصلاح كند.


436 ـ المعجم الوسيط ، ج 2 ، ص 865 .

437 ـ شرح نهج البلاغه ، خويى ، ج 8 ، ص 133 .

438 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 40 ، ص 125 .

439 ـ المنجد، ماده بَرَزَ، ص 34 .

440 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، كلمات قصار ، شماره 225 ، ص 1190 .

441 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

442 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد، ص 313.

443 ـ همان ، ص 34 (الكافى ).

444 ـ همان .

445 ـ همان .

446 ـ المنجد ، ص 747 ؛ فرهنگ معين ، ج 3 ، ص 3861 .

447 ـ مسالك الافهام ، ج 1 ، ص 121 .

448 ـ بحار الانوار، ج 40، ص 105، روايت 117.

449 ـ مسالك الافهام ، ج 1 ، ص 121 .

450 ـ تحريرالوسيله ، ج 2، ص 493.

451 ـ مختلف الشيعه ، ج 2 ، ص 226 ؛ و شرح لمعه ، ج 2 ، ص 298 .

452 ـ مائده ( 5 ) ، آيه 33 .

453 ـ مائده (5)، آيه 34 .

454 ـ مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 99 .

455 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

456 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 314 ؛ و المعجم الوسيط ، ج 2 ، ص 858 .

457 ـ آل عمران (3)، آيه 125 .

458 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

459 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد، ص 299 .

460 ـ همان ، ص 87 .

461 ـ همان ، ص 174 .

462 ـ وسائل الشيعه ، ج 11، ص 55؛ و شرايع الاسلام ، ج 1، ص 236.

463 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

464 ـ شرايع الاسلام ، ج 2 ـ 1، ص 309 .

465 ـ دايرة المعارف لغات قرآن ، شعرانى ، ج 2، ص 75 .

466 ـ نساء ( 4 ) ، آيه 75 .

467 ـ مجمع البيان ، ج 2، ص 76.

468 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

469 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 314 ( قاموس الجهاد ) .

470 ـ همان ، ص 34 ( الكافى ) .

471 ـ فرهنگ جديد عربى ـ فارسى .

472 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد، ص 315 .

473 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، نامه 60، ص 1045 .

474 ـ المعجم الوسيط، ج 2 ، ص 942 .

475 ـ توبه (9)، آيه 73 .

476 ـ توبه (9)، آيه 67 .

477 ـ عنكبوت (29)، آيه 11 .

478 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، نامه 27 ، ص 891 .

479 ـ نهج البلاغه ، خطبه 194 .

480 ـ شرايع الاسلام ، ج 1، ص 336 .

481 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 34 ( الكافى ) .

482 ـ همان ، ص 315 .

483 ـ ينابيع الفقيه ، كتاب الجهاد ، ص 51 ( الكافى ).

484 ـ جواهرالكلام ، ج 15، ص 341.

485 ـ شرح لمعه ، ج 1 ، ص 170.

486 ـ توبه (9)، آيه 60 .

487 ـ صحاح اللغه ، كلمه هدن .

488 ـ ر . ك . المبسوط ، ج 2 ، ص 37 ؛ تذكرة الفقها، ج 1 ، ص 447 ؛ و نهايه الاقناع ، ج 2 ، ص 21 .

489 ـ شرح لمعه ، ج 1، ص 221.

490 ـ انفال (8)، آيه 62 .

491 ـ شرايع الاسلام ، ج 1، ص 333 .

492 ـ ر . ك . المـبـسـوط ، ج 1 ، ص 60 ؛ تذكرة الفقها ، ج 1 ، ص 447 ؛ الاقناع ، ج 2 ، ص 11 ؛ و مغنى المحتاج ، ج 4 ، ص 260 .

493 ـ شرح لمعه ، ج 1 ، ص 221 .

494 ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، خطبه 125 ، ص 387 .

495 ـ جهاد از ديدگاه امام على در نهج البلاغه ، عميد زنجانى ، ص 144 .

/ 1