شهيد سيد مرتضي آويني حلقوم را مي توان بريد، اما فرياد ها را هرگز فريادي كه از حلقوم بريده برمي آيد جاودانه مي ماند. چندي است كه مسلمانان بوسني و هرزگوين هر روز بار ها نماز ميّت مي خوانند بر جنازه هاي كوچك و بزرگ كه سر هايشان از بدن جدا افتاده اند. سرها بر فراز تيرهاي تلفن بر نيزه رفته اند و بر جنازه هاي عريان بي سر، صليبي از خون سرخ نقش بسته است. آيا نظم نوين جهاني به سوي يك جنگ صليبي ديگر مي رود؟ اذان، موسيقي بهشت گمشده وجود است كه اگر در خود ژرف شوي، آن را در تپش قلب و در ضربات نبض خويش كه تو در آن هر دم تجديد مي شود باز خواهي يافت. حلقوم ِ ما ذنه هاي مساجد بوسني و هر ز گوين را بريده اند تا ديگر آواي اذان را زمزمه نكنند، آوايي كه با فروپاشي جهان ايدئولوژي هاي سياسي، يك باز ديگر بلندي گرفت و از فاصله هزاران فرسنگ، مسلمانان سراسر كره زمين را به يكديگر پيوست. ايمان ژرف ترين پيوندهاست و فراتر از حسب و نسب و خون و نژاد مي نشيند. ايمان بهشت گمشته وجود است كه انسان، با گذر از تعلقات، آن را در خود باز خواهد يافت گنجينه اي است آسماني، زاد راه سفر زميني انسان. آيا نظم نوين جهاني به سوي يك جنگ صليبي ديگر مي رود؟ و اگر نه، اين كدام نظم است كه سر هاي بريده كودكان و زنان و اجساد كودكاني كه در ماشين هاي بتونير مي چرخند، آن را بر هم نمي زند؟و اگر نه اين كدام نظم است كه نژاد پرستي صرب ها آن را بر هم همي زند؟ دين مسيح بهانه نژاد پرستي صرب ها قرار گرفته است- نحله اي چون صهيو نيسم، اما اين بار در مسيحيت. و اگر چه مسيح را يهوديان بر صليب كردند، در اينجا يهوديانِ نژاد پرست به مدد مسيحيان صرب آمده اند تا مسلمانان را به صليب كشند. حتي اگر نمي دانستيم كه صرب ها را نظاميان اسرائيلي آموزش مي دهند، از شيوه هاي آنان در ژنوسايد مي توانستيم دريافت كه دراينجا نيز همان دستي كه به خون مسلمانان دير ياسين و كفر قاسم آلوده است حضور دارد. در بوسني و هرزگوين،مسلماني مليت است و اين حقيقتي است كه ناگزير مسلمانان را هدف تير نژادپرستان صرب قرار داده است. حتي مسلماناني كه در مناطق تحت كنترل صرب ها مي زيند، به اجبار ناچار شده اند كه با بازوبندهايي سفيد رنگ، خود را از ديگران تمايز بخشند. در قانون اساسي يوگسلاوي اسلام تنها ديني است كه همچون يك مليت شناخته شده است. آيا جهان به سوي يك جنگ صليبي ديگر پيش مي رود؟ نژاد پرستان صرب به ذات اين تعريف كه انسان را حيواني ناطق مي داند دست بافته اند. اين نوع از بشر نه در ذيل حيوان، كه در اذلّ مراتب حيواني تحقق مي يابد، بشري كه از انسانيت ها تنها تكلم را آموخته است اما همه زشتي هاي وجود حيواني را در خود جمع دارد: از خوك شهوتراني و لجن خواري را آموخته است، از گرگ خونخواري را، از شغال حيله گري را از عقرب زهر ريختن را از مار شيطنت و ريا كاري را ازكفتار مرده خواري را از خفاش روزكوري را از موش نفاق را از سگ دلگي را از بوف شوم أوازي را از كلاغ دزدي راو... يك بار ديگر آنچه درفلسطين اشغالي گذشت تكرار مي شود و باز هم مسلمانان قرباني توطئه سكوت مي شوند. جهان امروز فرزند فلسفه است و فلسفه نيز ديگر تفكر بي غرض نيست. اگر در گذشته از اين تعريف كه انسان، حيوان ناطق است وحشت مي كرديم، امروز بشري كه صورت تام و تمام تحقق همين تعريف است بر جهان حكم مي راند. در گيرو دار نوشتن اين يادداشت، گفت و گوي پوپر را با اشپيگل كه در مجله آدينه به چاپ رسيده بود خواندم عجيت دنيايي است فيلسوف ها جنگ بر پا مي دارند و ژنرال ها فلسفه مي با فند . ژنرال پير، كارال ريموند پوير ، به زبان فلسفه تو صيه مي كند كه : ما بايد رنج همكاري فعالانه با اين صلح آ مريكايي را برخود هموار سازيم تا آن كه امر به صلح متمدن ها تبديل شود .تنها امريكايي هاي متمدن استحقاق دارند كه سلاح هسته اي در اختيار داشته با شند و ما كه در جهان سوم - يعني جهان غير متمدن ها - زندگي مي كنيم ، با يد رنج قرباني شدن در زير چكمه هاي ژنرال هاي پنتاگون و نژاد پرستان صهيونيست و صرب را بر همواره كنيم تا نظم اجتماعي ليبرالي كه به زعم جناب آقاي پوپر بزرگ ترين دستاورد بشر ما متمدن است - نابود نشود. نه! ژنرال پوپر پير شده است و آرزوي نظم نوين جهاني را به گور خواهد برد. او عالم جواني را كه از بطن جهان پير ژنرال ها زاييده مي شود نمي بيند، و نبايد هم كه ببيند. پوپر متعلق به يك عصر ديگر است، عصري كه در آن كمونيسم نظم اجتماعي ليبرال ها تهديد مي كرد.اكنون اسلام است كه در برابر آنچه آقاي آقاي پوپر ليبراليسم مي خواند قرار استو از كمونيسم جز نامي باقي نيست و همين در اكنون در بوسني و هرزگوين مي گذرد شاهدي است بر اين معنا كه نظم نوين آمريكايي با چيست كه دشمني مي ورزد. حلقوم ها را مي توان بريد اما فريادها را هرگز. مسلمانان نيز درست به همان علت كه آقاي پوپر مي گويد اسلحه بر خواهند داشت و از هويت خود دفاع خواهد كرد تا نظم نوين آمريكايي بر جهان سيطره نيابد. آيا راه ديگري باقي مانده است؟