وفاق اجتماعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وفاق اجتماعی - نسخه متنی

سیدمرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وفاق اجتماعي

شهيد سيد مرتضي آويني

پيش از هر چيز بايد به کيفيت تکوين وفاق اجتماعي نظر کرد، چرا که وفاق امري قراردادي نيست و شاخصه هاي بيرو ني آن نيز با قرارداد حاصل نيامده است. سير تکوين وفاق اجتماعي بي هيچ ترديد از درون انسان ها به سوي بيرون آنهاست و بنابراين ، بحث در اين معنا لزومآ به ايجاد و يا تقويت وفاق اجتماعي منجر نمي شود مگر آنکه نفس «معرفت نسبت به چگونگي ايجاد وفاق اجتماعي» را لازمه بقاي آن بدانيم، که البته در اين صورت اين بحث را بايد از لازم ترين مباحثي دانست که بايد مورد طرح قرار گيرد.

وقتي مي پرسيم که «شاخصه هاي وفاق اجتماعي در جمهوري اسلامي چيست؟» بايد توجه داشت که جمهوري اسلامي خود معلول و نتيجه يک وفاق اجتماعي است نه علت آن، و بنابراين، درست تر آن است که بپرسيم «علت تکوين وفاق اجتماعي بر حکومت جمهوري اسلامي چيست؟»و قبل از اين سوال، همان طور که گذشت، بايد از چگونگي تکوين وفاق اجتماعي سوال کرد، چرا که ممکن است حکومتي که معلول يک وفاق اجتماعي نيست بر سر کار باشدچنان که رژيم شاهنشاهي ايران چنين بود، و در حالتي ديگر، ممکن است که مردم بر امر معيني که بعد ها به صورت شاخصه اي براي وفاق اجتماعي ظهور کند اتحاد و اتفاق و اجتماع پيدا کنند، حال انکه آن امر پيش از اين قرارداد نشده باشد و يا از جانب حکومتي که بر سر کار است مورد تاييد نباشد، چنان که مردم ايران بر رهبري امام امت (قدس سره) به وفاق رسيده بوده اند ، حال انکه حضرت او هنوز در تبعيد بود.

وفاق اجتماعي وقتي حاصل مي آيد که جامعه اي بر امري معين به اتفاق اتحاد دست يابند و چون فردي واحد عمل کنند_ و البته وفاق به اين معنا هرگز مطلقآ به دست نمي آيد و به طور نسبي وقتي « عموم » مردم بر امري اتفاق کنند معناي «وفاق» محقق شده است.

از جانب ديگر، بايد توجه داشت که هر چه عموم مردم بر آن اتفاق يابند لزومآ حقيقت و عدالت نخواهد بود و «اکثريت آرا» ضرورتآ متمايل به جانب حق و عدالت نيست، چنان که در دوران رايش سوم، راسيسم هيتلري امري بود که اکثريت مردم آلمان بر آن به اتفاق رسيده بودند . راي اکثريت مردم لزومآ «محترم» نيست و اگر قاعده حکومت ها بر اين قرار گرفته است، نه به آن دليل است که توافق اجتماعي بر امري معين ، ميزان (تشخيص) حق از باطل است، بلکه به آن علت است که توافق اجتماعي لازمه ايجاد و بقاي حکومت هاست. حکومت اگر غضب نشده باشد، عهدي است که عموم مردم با حاکمان بسته اند و به همين علت هم اين توقع وجود دارد که در صورت وقوع جنگ، مردم داوطلبانه حضور يابند و عهدي را که بسته اند پاس دارند.

سخن مولا در خطبه «شقشقيه» که فرمودند:.لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر ، و ما اخذ الله علي العلما ان لا يقاروا علي کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها علي غاربها بيانگر اين حقيقت است که وجوب قبول خلافت درباره حضرت مولا علي(ع) به اجتماع اين سه امر باز مي گردد: بيعت کردن مردم، وجود نصرت کنندگان و پيماني که خداوند از علما گرفته است براي ياري مظلومان؛ حال آنکه خلافت حق مطلق او بود. و البته اين لفظ حق را نبايد به مفهوم کنوني لفظ گرفت که در برابر «تکليف» واقع مي شود. در اينجا حق و تکليف لازم و ملزوم يکديگرند، اگر چه «حق خلافت» تا هنگامي که با «بيعت عموم مردم» جمع نشود، «اثبات تکليف» محقق نمي شود. «اسقاط تکليف» نيز در باب خلافت _که ظاهرآ ولايت است_ با عدم اقبال مردمان که در اينجا آن را «عدم وفاق اجتماعي» بايد خواند، به انجام مي رسد. پس وفاق اجتماعي اگر چه شرط تشکيل حکومت است و لازمه بقاي آن، اما ميزان (تشخيص) حق از باطل نيست.

درباره کيفيت تکوين وفاق اجتماعي نيز بايد گفت که اگر چه عوامل بيروني _همچون تبليغات و_ مي تواند در رساندن مردمان به يک توافق اجتماعي موثر باشد، اما اصل، همان تحول دروني است که بايد اتفاق بيفتد. تا اين تحول دروني روي ندهد، عموم مردم بر يک امر واحد اجتماع و اتفاق نمي يابند و شاخصه هاي وفاق اجتماعي نيز خواه ناخواه همان اموري خواهند بود که مردمان بر آن به اتفاق رسيده اند.

مردماني که بر يک غايت واحد به اتفاق رسيده اند را بايد «امت» خواند. در معناي امت اين «غايت و ملت واحد» مستتر است. «ملت» را به معناي قراني ان به کار برده ام که مرادف با معناي «دين و آيين» است و به مصداق آياتي چند،و از جمله ثم اوحينا اليک ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا، ملت در قران به همين مفهوم استعمال شده است. اگر لفظ «امت» صبغه اي ديني دارد به آن علت است که دين عميق ترين و حقيقي ترين و ماندگار ترين امري است که مي تواند مردمان را به يک «وفاق جمعي دروني» برساند و اين وفاق جمعي دروني لازمه وفاق اجتماعي بر شاخصه هاي بيروني است . آيه مبارک ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغير و ا ما با نفسهم در واقع شاهدي قراني است بر اين معنا که هر تغيير اجتماعي لاجرم بر يک تحول انفسي مبتني است و تا اين امر انفسي و دروني اتفاق نيفتد، وفاق اجتماعي ممکن نيست.

در تاريخ اين پنجاه سال اخير براي اولين بار جدايي پاکستان از هند (1947) و تشکيل جمهوري اسلامي پاکستان (1956) و براي دومين بار انقلاب اسلامي ايران نشان داد که «دين» در جهت تکوين يک امت واحد ، در عرض سرزمين ، تاريخ ، آداب وسنن و زبان مشترک واقع نمي شود ، بلکه ساير اشتراکات اگر در طول «دين واحد» واقع نشوند قدرت و امکان ايجاد يک امت _ و يا به تعبير امروزي ها ملت _ واحد را ندارند.

تنها توافق اجتماعي ماندگار دين است، اگر چه تجربه نشان داده است که امور ديگري نيز مي توانند براي مدتي کوتاه مردمان را به اتحاد و اتفاق و اتخاذ يک طريق ويا حکومت واحد راهبر شوند. تمدن غرب ، حکومت هاي ناسيونا ليستي و انقلاب کمونيستي روسيه شواهدي در تاييد اين مدعا هستند که اگر چه وفاق اجتما عي مي تواند بر امري مغاير و حتي متضاد با «حکم فطرت و عهد ازلي انسان»_ يعني الست بربکم قالوا بلي _ واقع شود، اما جز براي مدتي کوتاه پايدار نيست. تمدن غرب در حال فروپاشي است واين فرو پاشي نيز سير تکويني از درون به سوي بيرون دارد، نه بالعکس ؛ يعني تحول انفسي انسان ها در رويکرد دوباره به عالم معنويت است که مبدا اين فرو پاشي _ که به سرعت مراحل تکوين خود را طي ميکند_ واقع شده است .

تحقيقات ماکس وبر در جامعه شناسي اديان نيز نشان داده است که حتي تمدن امروز که با انقلاب تکنولوژي تحقق يافته ، عرصه تعيين خويش را در يک وفاق جمعي ديني يافته است. اگر پوريتانيسم* يا رفرم ديني مسيحيت وجود پيدا نمي کرد ، روحيه سرمايه داري که منشا انقلاب صنعتي است در اروپاي غربي_و بالخصوص انگلستان _ بسط نمي يافت و بالتبع ، تمدن تکنولوژيک غرب نيز ظهور پيدا نمي کرد. ماکس وبر صراحتآ بيان ميدارد که اگر پروتستانتيسم قرب به خدا را در هويت دنيايي بشر معنا نمي کرد و همچنان ملازمه قرب به مسيح با رهبانيت حفظ ميشد، اروپا امکان رويکرد به روحيه سرمايه داري را نمي يافت؛ اگر چه پيش از انقلاب صنعتي ، زمينه تکوين رفرم در مسحيت را بايد در تحولي انفسي جست و جو کرد که با رنسانس در جان بشر غربي واقع شده بود.

وفاق اجتماعي مي تواند بر تمام نيازهاي واقعي و يا کاذب بشر وقوع پيدا کند، چنان که جمعي گرسنه در طلب نان قيام کنند و يا جماعتي از بردگان براي کسب آزادي اتفاق حاصل کنند و يا آن سان که در دنياي وارونه امروز مرسوم است جماعتي از همجنس بازان لغو قوانين مزاحم نيازهاي کاذب خويش به تشکيل دمونسترانسيون ** ، اتحاديه و يا حزب اقدام کنند . اما اين توافق هاي جمعي هرگز نمي تواند به طور وسيع و يا پايدار اتفاق بيفتد . نيازهاي پايدار تر وجود بشر مي تواند منشا و مبدا توافق هايي عميق تر و ماندني تر را فراهم آورند، اما از همه نيازها قدرتمند تر و عميق تر ، حکم فطرت و اقتضاي عهد ازلي انسان است که در دين معنا مي شود.

احزاب نيز بر اساس توافق هاي جمعي ايدئولوژيک تاسيس ميشوند، اما به مصداق کل حزب بما لديهم فرحون، حزب بازي به گروه گرايي و ترجيح منافع حزب بر حقيقت مي انجامد، و به اين معنا در همين روزگار ما و در همين روزهاي حاضر ، عملکرد هر دو جناح سياسي متقابل _ راست و چپ شاهدي است بر اين مدعا که يک حزب ، خواه نا خواه ، منافع حزبي خود را بر حقيقت ترجيح خواهد داد ، مگر آنکه چنين فرض کنيم که منافع يک حزب بتواند مساوي با حق و عدالت باشد که حتي در بهترين شرايط نيز امکان وقوع چنين امري به چشم عقل و منطق مستعبد مي نمايد.

اگر به کيفيت تکوين انقلاب اسلامي از مبادي آن _که مساجد باشند بر محور غاياتي واحد، يعني رهبر امت (قدس سره) و تاسيس حکومت اسلامي ،بنگريم به راي العين خواهيم ديد که هيچ امر ديگري نمي توانست به طور طبيعي مردم را به اتفاق و اتحاد برساند و بزرگ ترين مصداق وفاق اجتماعي در تاريخ معاصر را متحقق کند. حتي « حزب جمهوري اسلامي» نيز که در غايات با حکومت جمهوري اسلامي اشتراک کامل داشت نيز نمي توانست در نهايت امر از يک هويت مستقل که او را تشخيص و وجود بخشيده بود اعراض کند و اين هويت اگر عين هويت حکومت جمهوري اسلامي بود که خود به خود ضرورت وجود حزب از ميان برمي خاست _ چنان که بعدها اين امر اتفاق افتاد_ و اگر هويت حزب از هويت نظام متمايز بود ، اين تمايزات در ادامه مسير لاجرم منتهي به تعارض مي شد. پس اگر نظام جمهوري اسلامي چنان که حق است مي خواست حقانيت خود را در وفاق اجتماعي امت مسلمانان ايران پيدا کند ،مي با يست که از اتکا به يک حزب خاص _ هر چند حزب جمهوري اسلامي _ پرهيز کند .

وفاق اجتماعي مردم ايران بر دشمني با نظام شاهنشاهي نيز مبتني نبود ، اگر چه اين دشمني وجود داشت ؛ بغض آنان در برابر رژيم شاه به تبع حب آنان نسبت به امام (قدس سره ) و اسلام وجود پيدا کرده بود و بنابراين ، اگر حضرت او اصراري بر سرنگوني شاه نمي داشت، اين امر توسط مردم واقع نمي شد.

شريعت ظاهر دين است و حضرت امام امت (قدس سره) نه فقط عامل به شريعت ، که مظهر کامل حقيقت دين بود . وفاق اجتماعي بر محور دين نمي تواند در نسبت با شريعت که ظاهر دين است به وجود بيايد؛ وفاق اجتماعي بايد در نسبت با حقيقت دين ايجاد شود که ولايت است. اگر درباره نماز گفته اند که تاسيس حکومت اسلامي براي اقامه نماز است، راست گفته اند ، چرا که نماز حقيقت دين را محفوظ مي دارد و چنانچه همين نماز حقيقت خويش را گم کند و در ظواهر تشريعي نماز تحجر پيدا کند، هيچ گره اي را باز نخواهد کرد ، چنان که در عربستان سعودي نکرده است . در عربستان سعودي در اوقات نماز مردم را به ضرب باتون و شلاق به مساجد ميرانند ، اما اين نه تنها نمازي نيست که بتواند شيطان را براند، بلکه نقابي است که شيطان هم در پس آن پنهان مي شود_ و شده است پس وفاق اجتماعي مردمان نسبت به ظاهر شريعت بيهوده است و دين را در جامعه تحقق نخواهد بخشيد. باطن شريعت است که مي تواند «امت واحد» را که مصداق وفاق اجتماعي مردمان بر يک دين است، متحقق سازد.

حقيقت دين اسلام در شريعت ظهور يافته است ، اما کدام شريعت؟ نماز و روزه و زکات و حج و انفاق و امر به معروف و نهي از منکر مي توانند مبدل به صورت هايي شوند که درونشان اضداد خويش را پنهان کرده باشند، چنان که حج اگر به قصد چرخيدن بر گرد خانه سنگي انجام شود بت پرستي است و يا رجم شيطان هنگامي تحقق خواهد يافت که به فرمايش آن مظهر روح اللهي بشر، رجم شياطين واقعي که آمريکا و اعوانش را نيز شامل ميشود وقوع پيدا کند. خوارج نيز با انتساب به ظاهر شريعت شمشير بر فرق سر باطن شريعت _ که مولا علي باشد _ کوبيدند. پس ولايت باطن شريعت است و اسلام آوردگان بايد ميزان را در تبعيت از ولايت بجويند، نه طول رکوع و سجود و زخم پيشاني، که خوارج نيز اين همه را داشتند.

اما از جانب ديگر، به بهانه اين حکم نيز نمي توان تيشه بر اصل شريعت زد، آن سان که باطني مسلکان زده اند. حراست از حقيقت دين را بايد در حراست از مرزهاي شريعت جست و جو و اگرنه ، ميزاني براي تمييز متقيان از غير آنان وجود ندارد . و بر اين مبنا ست که حکم را بايد بر ظاهر راند و ان اکرمکم عند الله اتقيکم را نمي توان چون قاعده اي که ظهور دنيايي باشد به کار گرفت.

رويکرد به ولايت فقها مقتضاي فطرت دينداري است و اين امري است فراتر از مباحث فقهي گوناگون که در رد و يا اثبات ولايت فقها انجام ميگيرد. انسان ديندار يا خود به اجتهاد رسيده است و يا از آنان که عالم به دين هستند تبعيت مي کند و اين وفاق اجتماعي امري است ملازم با دينداري.

ديني که شريعت ظاهري ندارد _ همچون شينتو ئيسم
ژاپني ها _ و يا شرايع خاص خويش را به حداقل ممکن رسانده است، به راحتي با شريعت دنياي امروز که از لحاظ فلسفي مبتني بر پوز يتيويسم و متدو لوژيسم
* است و از لحاظ عملي با پرستش ابزار اتوماتيک ظهور پيدا کرده، قابل جمع است.ديني که شريعت ندارد چون خيمه اي است که ديرک ندارد و با نخستين طوفان بر چيده ميشود. شريعت نيز که مجموعه احکام دين است نمي تواند کاملآ سيال باشد، چرا که اصلآ دين ثابت با قول و فعل ثابت ظهور پيدا ميکند و اگر انتظار داشته باشيم که ديني حقيقت ثابت داشته باشد در عين شريعت سيال، نقض غرض کرده ايم .

حقيقت دين اگر چه از يک جانب با حيرت و دهشت و رازباوري همراه است، اما از آنجا که نفس الامر يا واقعيت عالم ثابت است و روح انساني نيز دراصل وجود خويش با اين حقيقت ثابت متحد است، ناگزير است از آنکه معرفت خويش را از عالم در آداب و سنن ثابتي متنزل کند و از طريق عمل به اين آداب و سنن ثابت ، به عهد ازلي خويش وفا کند.

حقيقت اسلام در شريعت ظاهر شده که در اصولي همچون نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر ثابت است، اما در بسياري از مصاديق ، متغير به اجتهاد زنده . اجتهاد زنده لازمه زنده ماندن شريعت و حکومت دين است ، چرا که اگر چه موضوعات همواره ثابت است ، اما مصاديق همواره در تغييرند و اين تغيير مدام ايجاب مي کند که اجتهاد نيز علي الدوام جوابگوي اين تغييرات باشد. فقاهت از يک جانب به اين معنا باز مي گردد و از جانب ديگر به معناي تحت اللفظي خويش که از جمله در اين آيه مبارک قرآن آمده است:قد فصلنا الايات لقوم يفقهون. اين توسع در معناي فقه را مي توان در تمام طول تاريخ اسلام در حوزه ها ي علوم الهي پيدا کرد. در تمام طول اين تاريخ ، به تناسب فلسفه و کلام و عرفان نظري مقوم اين معناي از فقه بوده اند.

علوم تجربي اگر فارغ از غايات توسعه تکنولوژيک و تبعات اجتماعي و سياسي و اخلاقي آن ملاحظه شود، هرگز مقابله اي جدي با دين و دين داري نخواهند داشت.چرا که اصلآ اين علوم که متکي بر تجربه هستند و علت ايجاد و توسعه شان نياز بشر به استفاده از طبيعت است در عرض علوم نظري نيستند. اين علوم جهان را فارغ از اغراض نيازمندانه بشر نمي بينند و امکان صدور احکام کلي درباره عالم را ندارند، اما وقتي باد عجب که لازمه حيات غفلت مندانه بشر روي اين سياره خاکي است در احکام جزئي اين علوم دميده ميشود ، در نظر جاهل چنين مي آيد که مي توان با اين احکام جهان را تفسير و تبيين کرد. متدولوژي علوم ما را بي نياز از فلسفه و علوم الهي نمي کند و از علوم طبيعي نمي توان انتظار داشت که احکام مابعدالطبيعي صادرکنند. توهمي که با فلسفه علم براي بشر امروز حاصل شده و خود را بي نياز از فلسفه و علوم عقلي و الهي مي بيند از آنجا ريشه گرفته که عقل نظري متدولوژيست ها ، به اقتضاي کلي نگري فطري خويش ، بي آنکه خودشان بر اين معنا آگاه باشند، احکام جزئي و ابطال پذير علوم تجربي را بر عالم کلي اطلاق بخشيده است، غافل از آنکه پيدايش اين احکام محدود به کنکاش ها و اغراضي غير علمي است و صرفآ ماهيت کاربردي و جز در محدوده اين اغراض و براي دوراني کوتاه پايدار نخواهند ماند. ضرورت اين تلاش مستمري که از يک سو پراگماتيسم
** حاد بشر امروز و از سوي ديگر اتوماتيسم منتزع از تکنولوژي _که حياتش در عدم تامل و توقف است_ آن را ايجاب کرده اند ، علوم تجربي را هر چه بيشتر به سوي تخصصي شدن و خوض در جزئيات جدا افتاده از کل رانده است و اين سير، خواه نا خواه، متناقض با کل بيني و کل گرايي که عرصه حيات عقل نظري و الهي است عمل مي کند.

عالم جديد و لوازم آن را بايد در پرتو حکمتي که از تفقه در دين حاصل مي آيد شناخت، نه آن سان که خود خويشتن را معرفي مي کند، اگر چه علوم تجربي نيز که محدود به اغراض الحادي بوده اند، جز براي چند قرن نتوانسته اند که بشر را از دين دور کنند و اکنون که عرصه مجهولات تا آنجا وسعت يافته است که بشر حقارت خويش را در برابر عظمت جهان مجهولات به چشم مي بيند، به ناچار بار ديگر روي به جانب عالم معنا آورده است.

ما نمي توانيم به عالم جديد پشت کنيم و چشم از تکنولوژي و علوم جديد بپوشيم، اما در عين حال هرگز نخواهيم توانست بر محور توسعه تکنولوژي آن سان که در غرب روي داده است وفاق اجتماعي پيدا کنيم . توسعه تکنولوژي در غرب با غلبه روحيه سرمايه داري و نفي شريعت ملازمه داشته است و اين امر به تبع تمدن غرب تنها در ميان اقوامي محقق خواهد شد که هويت تاريخي مستقلي ندارند و يا در ذات دين و سنت ها يشان ممانعتي در راه رويکرد به اين شريعت جديد که با اومانيستي غرب ظهور کرده است وجود ندارد در ژاپن نه تنها دين و سنت چون عاملي بازدارنده بر سر راه توسعه تکنولوزيک و رشد سرمايه داري عمل نکرده است، بلکه بالعکس، دين شينتو و سنتهاي کهن ژاپني چون خاک آماده اي است که شجره سرمايه داري و تکنيک در آن ريشه دوانده است. مهم ترين صفاتي که شينتو ئيسم را آماده گر قبول اين روح جديد ساخته آن است که شينتوئيسم يک دين اسطوره اي و کاملآ ابتدايي است که نظام اخلاقي منسجم و معيني نيز ندارد و به عبارت ديگر ، اين دين داراي شريعتي ثابت و معين نيست.

روشنفکران غرب زده و يا وابسته در کشور ما ، با علم به اين حقيقت که روح عرفان اسلامي _ و به عبارت بهتر عرفان شيعي _سد راه قبول شريعت علمي جديد است ، سعي دارند که با عرفي کردن تفکر غربي و اعمال رفرم هاي پروتستانتيستي در تفکر ديني، اين مانع را از سر راه بردارند و بسياري از روشنفکران متشرع نيز بدون خود آگاهي و از سر جهل نسبت به تبعات مساعي خويش، با اين تلاش ها همراهي و هم سويي مي کنند .تهاجم فرهنگي غرب عليه تفکر انقلابي اسلام نيز از همين خللي که در عزت و استقلال ملي _ که عين هويت ديني ماست _ توسط روشنفکران غرب زده داخلي ايجاد شده است مؤثر مي افتد.حکايت اين روشنفکران همان حکايت «اسب چوبي تروا» ست که در شکم خويش سربازان دشمن را پنهان داشته است .

اگر اين تفسيرهاي پروتستانتيستي جديد از شريعت وجود نداشت، تهاجم فرهنگي شيطان اکبر،و حتي ماهواره، مي توانست در نهايت به قوام و استحکام هر چه بيشتر رابطه اين امت با دين رسول الله بينجامد، چرا که از يک سو تجربه تاريخي نشان داده که اسلام همواره از درون شکست برداشته و هجوم بيروني فقط هنگامي مؤثر افتاده که نفاق در بناي مستحکم دين ايجاد خلل کرده است و از سوي ديگر ، اصلآ حقيقت اسلام در مبارزه با شيطان ظهور پيدا مي کند، و اين حکمتي است که در آفرينش شيطان وجود دارد.

ذکر اين نکته نيز لازم است که حکومت ديني تا هنگامي پا بر جاست که روحانيت، واليان حکومت باقي است . نظام اسلامي جسمي است که بايد قابل روح دين باشد و اگر روحانيت دين اسلام در جسمانيت نظام حکومتي که خود را بدل از شريعت محسوب مي دارد استحاله پيدا کند، حفظ چنين نظامي آن غرض اوليه و اصلي را که تاسيس حکومتي ديني بود نقض خواهد کرد . واليان حکومت اسلامي بايد تا آنجا که ممکن است تشبه به رسول الله (ص)پيدا کند و تنها در همين صورت است که خواهند توانست ظاهر عالم جديد را با باطن دين اسلام جمع کنند و اگر نه ، خود مرعوب و مفتون غرب خواهند شد و طعمه شياطيني که دام خويش را بر ظاهر شريعت گسترانده اند و بنابراين، وفاق اجتماعي بر ولايت فقها تا هنگامي پا بر جا خواهد بود که فقها و واليان حکومت خود را مصداق حقيقي فقيه و ولي حفظ کرده اند و اگر نه، اين ولايت خود به خود اسقاط خواهد شد.

وفاق اين امت بر محور «مليت» نيز امکان پذير نيست. مليت _ ناسيو نا ليسم _ اگر فارغ از معناي جديد آن لحاظ شود هرگز بدون معتقدات ديني و فرهنگ و ادب معنا نخواهد گرفت. ملت به مفهوم جديد(ناسيون) به خودي خود با لزوم حاکميت ملي ملازم است و در اين صورت ، دين مشتر ک يک امر کاملآ فرعي خواهد بود. الجزاير و پاکستان دو نمونه از حکومت هاي ناسيوناليستي هستند که در کشورهاي مسلمان تاسيس شده اند. اين صورت از ناسيو ناليسم نمي تواند مستقل از غايات و لوازم تمدن تکنولوژيک سرمايه داري موجود شود. واليان حکومت پاکستان سعي کرده اند ظاهر شريعت را با باطن تمدن جديد جمع کنند که خواه نا خواه در هيچ يک توفيقي آن سان که بايد ندارد.

هويت ديني و ملي ما يکي است ، چنان که ماهيت هر ملت بدون نسبت با دين و معتقدات مشترک تشخص و ظهور پيدا نمي کند و آنان که ناسيوناليسم را بهانه مخالفت با نظام اسلامي کرده اند بايد به اين پرسش جواب گويند که وفاق اجتماعي ما بر محور مليت با رجوع به کدام دين محقق خواهد شد؟شاه معدوم دم از داريوش و کورش بزرگ مي زد و ريا کارانه خود را سر سپرده آستان حضرت رضا (ع) مي نمايد، اما اطرافيان شاه و تئوريسين ها ي دروازه تمدن بزرگ در جلسات خصوصي ترشان آداب و آيين هاي زرتشتيان را نيز فقط در ظاهر احيا کرده بوده اند. آنها نابه خود دريافته بودند که موجوديت يک ملت بدون دين مشترک تحقق نمي يابد و اگر چه در باطن سرسپرده آستان ابليس اکبر _ واضع شريعت جديد _ بودند ، اما رويکردشان به شکوه و عظمت دوران هخامنشيان و آداب زرتشتيان براي گريز از اسلام بود ، همان راهي که اکنون صدام يزيد و حکام عربستان و اردن.. نيز در پيش گرفته اند.

از جانب ديگر، نبايد پنداشت که گرايش هاي ملي از هر نوع منافي وفاق اجتماعي ما بر ولايت فقيه و شريعت اسلام هستند. ديندارترين مردمان وطن دوست ترين مردمانند و حب الوطن من الايمان صدق محض است . تماميت ملي ما را نيز در جنگ هشت ساله ،مؤمن ترين مردمان به دين اسلام حفظ کردند.

داعيان ملي گرايي در جست و جوي سوراخ هايي براي فرار از ولايت مطلق هستند و اين بهانه را پيش کشيده اند. هويت فرهنگي اين امت نيز در عين آنکه نسبتي با فرهنگ جهاني دارد و نسبتي ديگر با فرهنگ هاي محلي و بومي ، معين و مستقل است و روشنفکران غرب زده به جاي آنکه سرگرداني خود را به اين امت نسبت دهند بايد در انديشه علاج خويش از التقاط فرهنگي بر آيند.

وفاق اجتماعي بر دشمني با ابليس اکبر _ آمريکاي جهانخوار و قداره بند _ نيز امري متحقق است ، مشروط بر آنکه مردمان صادقانه از قواعد جديد اين مبارزه آگاه شوند. سياست هاي خارجي جمهوري اسلامي، بدون رودر بايستي، گرفتار عدم تشخيص و حيراني است و مردم ايران در طول سال هايي که از پيروزي انقلاب ميگذرد آموخته اند که واقعيت را در عمل بجويند،نه در سخن . البته نمي توان انکار کرد که عالم سياست پيچيدگي هاي خاص خويش را دارد و عامه مردم نيز از پيچيدگي گريزانند و بنابراين، شايد امکان نداشته باشد که مردمان در عالم پيچيده سياست خارجي ورود پيدا کنند، اما آنها صداقت را در مي يابند و اگر تا کنون نيز با وجود همه معضلات کمرشکن بر مبارزه پاي مي فشارند شايد علتي جز اين نداشته باشد.

گسترش تکنولوژي ارتباطات و پديدارهاي ويدئو وماهواره هم نبايد که ما را مرعوب کنند. اگر ما معتقد هستيم که دين اسلام عين فطرت بشر است نبايد ترسي به دل راه دهيم و البته از اين واقعيت نبايد اسبابي براي غفلت زدگي خويش فراهم کنيم . اومانيسم مسلط بر عالم جديد اگر چه براي دوراني کوتاه سلطنت بر جهان و روان انسان ها را در کف دارد ، اما از انجا که بر حقيقت مبتني نيست ، خواه نا خواه به بن بست محال خواهد رسيد _که رسيده است _ و در اين حالت ، چون عقربي که در محاصره آتش خود را نيش مي زند، اسباب فروپاشي و اضمحلال را خود عليه خويشتن فراهم خواهد آورد و از درون فرو خواهد پاشيد . فرو ريختن مرزهاي جغرافيايي در جهان ارتباطات اگر چه در ظاهر به ضرر ماست، اما در باطن امر چنين نيست. غرب از فرو ريختن اين مرزها بيشتر در وحشت خواهد افتاد ، چرا که سلطنت او بر فريب استوار است و هر چه بگذرد مردم جهان بيشتر به واقعيت امر پي خواهند برد.

نمي خواهم بگويم که امپرياليسم خبري و يا ارتباطي وجود ندارد و يا ما بايد در برابر ماهواره و ويدئو تسليم شويم ، بلکه مي خواهم بگويم همان سان که امپرياليسم سياسي از درون خواهد پاشيد ، امپرياليسم ارتباطي نيز عناصر منافي با ماهيت کنوني خويش را در ذات خود دارد و في المثل اگر ما نمي توانيم ورود ويدئو را به کشور خود کنترل کنيم ، غرب هم از اعمال اين کنترل عاجز است اکنون در افغانستان شبکه ويدئويي غير رسمي مجاهدين افغاني ، عملا در خدمت غايات آنان ، مرزهاي تبليغاتي رژيم را انکار مي کند. امپر ياليسم ارتباطي دير يا زود ناگزير خواهد شد که تسليم حقايق شود و آن روز است که اين عقرب خودش را نيش خواهد زد.

عصر تمدن غرب و سيطره روح سرمايه داري بر بشر به پايان رسيده و عالم در محاصره حقيقت است . اکنون اگر چه شبکه قاچاق ويدئويي وفاق اجتماعي ما را بر محور دين و اخلاق مذهبي تهديد ميکند ، اما حقير اين عرصه را آوردگاه مبارزه اي عظيم مي بينم که بين آدم و دعوات شيطاني نفس اماره اش در گير است .آدم فريب خورده و از بهشت حقيقت وجود خويش هبوط کرده ، اما ديگر توبه اش مقبول افتاده است و زود است که باز گردد: فتلقي ادم من ربه کلمات فتاب عليه . شيطان از سوراخ هايي که شبکه ويدئويي در خانه گشوده است سرک مي کشد ؛ بايد اين شبکه را کنترل کرد، اما در عين حال ، راه حسن استفاده از اين مرزهاي فروريخته بر ما بسته نيست.

*. Puritanisme :جنبشي در ميان پرو تستان هاي انگلستان در قرنهاي شانزدهم و هفدهم که اعضاي آن خواهان ساده تر شدن مراسم و تشريفات کليسا بودند.

**.Demonstration . تظاهرات

. Shintoisme: آيين اوليه مردم ژاپن . پيروان آيين شينتو امپراطو ژاپن را فرزند الهه خورشيد مي دانند.

*. Methodologisme .اعتقاد به اصالت متد يا روش (علمي).

**. Pragmatisme :فلسفه صلاح عملي . نظريه اي که حقيقت را عمدتا در نتايج و آثار عملي مترتب بر افکار و اعمال بشر جستجو مي کند .

/ 1