مرگ و زندگي در نگاه علوي
مرگ فرهنگى و مرگ فيزيكى
«مرگ» انتقال روح از بدن دنيوى به بدن اخروى و به عبارت ديگر، انتقال از نشئه دنيا به نشئه برزخ است. گاهى مرگ به معناى نداشتن قوه عاقله، انحراف، ضلالت و عدم هدايت الهى استعمال مىشود؛ همان طور كه در قرآن كريم، «موت» به معناى ضلالت، كفر و گمراهى و لفظ «حيات» به معناى هدايت و ايمان آمده است: «او من كان ميّتاً فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشى به فىالناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها»1؛ آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم و به او روشنى دانش و هدايت داديم تا به وسيله آن روشنى، ميان مردم سرافراز رود، مَثَل او مانند كسى است كه در تاريكىها فرو شده و از آن به در نتواند شد. مرگ به معناى اول، مرگ جسم است و مرگ به معناى دوم، مرگ دل. اولى «تن مردگى» است و دومى «دل مردگى». اولى در آخر زندگى محقّق مىشود و دومى در متن زندگى. اولى شامل مؤمن و كافر مىشود و دومى مختص به كافر است. اولى شامل رهيافته و گمراه مىشود و دومى مختص به گمراه است. فرد مرده در مرگ جسم، ساكن و بىحركت است و در مرگ دل، جاندار و متحرّك. مرگ قلبها
از ديدگاه معصومين عليهمالسلام مرده واقعى شخص دل مرده است؛ شخصى كه از هدايت الهى بىبهره است و گرفتار ظلمت، كفر، ضلالت و فسق شده است. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: «ليس من مات فاستراح لميت انّما الميت ميت الاحياء»2؛ مرده واقعى كسى نيست كه از دار دنيا رحلت كرده و در ديار آخرت سكونت گزيده، بلكه مرده كسى است كه در بين زندگان است، مىخورد، مىآشامد، راه مىرود و حركت مىكند ولى از هدايت الهى بىبهره است و گرفتار فسق و كفر شده است. اينان مردههايى متحرّكند، زندههاى دل مردهاند، مردههاى نه در قبرستان، بلكه در متن اجتماع هستند. مردگان متحرّك كيانند؟
1. دروغ پردازان
يكى از مردههاى متحرّك، شخص دروغ پرداز است. انسان كذّاب، انسان مرده است. دل و قلب دروغگو، مرده است. تفاوت بين انسان مرده با انسان زنده در وجه اطمينان به شخص زنده است. كسى كه اهل دروغ است و دروغگويى وصف ثابت او شده است، هيچ اطمينانى به او نيست. على عليهالسلام مىفرمايد: «الكذّاب والميّت سواء لانّ فضيلة الحىّ على الميّت، الثقة به فاذا لم يوثق بكلامه فقد بطلت حياته3؛ دروغ گو و مرده مساويند، براى اين كه امتياز شخص زنده بر شخص مرده، اطمينان داشتن به شخص زنده است. بنابراين، اگر به گفتار او اطمينان نباشد، پس حيات او تباه و باطل شده است.» 2. تاركان امر به معروف و نهى از منكر
يكى ديگر از مردههاى متحرّك، كسى است كه نسبت به مسائل اجتماعى بىتفاوت است و به وقوع منكرات در جامعه از خود هيچ گونه عكس العملى نشان نمىدهد؛ نه با زبان خود در رفع منكر كوشش مىكند و نه با دست خود و نه در دل از وقوع آن اظهار انزجار مىكند. على عليهالسلام فرمود: «كسى كه انكار منكر را به وسيله دل و دست و زبانش ترك مىكند، او همان مرده در بين زندگان است.»4 نيز فرمود: «برخى از ناهيان از منكر كسانى هستند كه به وسيله دست و زبان و دل خود، منكر را انكار (نهى) مىكنند، كه آنها تمام خصلتهاى نيكو را كامل كردهاند و بعضى از آنها كسانى هستند كه به وسيله زبان و دل خود منكر را انكار مىكنند، نه به وسيله دست، كه آنان به دو خصلت نيكو چنگ زده و ديگرى را (انكار به وسيله دست) تباه ساختهاند و بعضى از آنان به دل، منكر را انكار (نهى) مىكنند نه به وسيله دست و زبان، كه آنها دو خصلت را ـ كه شريفترين خصلت بين آن سه خصلت است ـ تباه ساخته و به يك خصلت چنگ زدهاند و بعضى منكر را به وسيله دل و زبان و دستان انكار نمىكنند، كه اينان مرده زندگانند.»5 3. جاهلان
يكى ديگر از مردههاى متحرّك، شخص جاهل است؛ شخصى كه از علوم لازم انسانيت و اسلاميت بىبهره است. شخصى كه از آنچه كه او را به رستگارى و سعادت مىرساند، محروم است، گرفتار جهل و جهالت است و جهل و جهالت، مرگ است6؛ ميراننده زندگان7. على عليهالسلام فرمود: «الجاهل ميّت بين الاحياء8؛ شخص جاهل مردهاى است در بين زندگان» نيز فرمود: «الجاهل ميّت و ان كان حياً9؛ شخص جاهل مرده است گرچه (جسمش) زنده باشد.» آن گاه كه جامعه از اين مردگان پر شود، همچون قبرستانى خاموش و بىحركت و ساكت خواهد شد. عالمى كه داراى دانشهاى سعادت بخش است، در بين جاهلان مثل زنده در بين مردگان است. پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: «شخص عالم در بين جاهلان مثل شخص زنده است در بين اموات.»10 4. مرفّهان بىدرد
ثروتمندان بىدرد و طغيانگر، مردهاى متحرّكاند كه جز زياد كردن اموال و دارايى در دنيا، به چيز ديگرى نمىانديشند. آنان به جاى آن كه مال و ثروت خود را در جهت رشد و تعالى روحى خود قرار دهند، در راه حيوانيّت به كار مىگيرند و روح و قلب خود را مىميرانند. پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: «از هم نشينى با مردگان بپرهيزيد.» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: «هر ثروتمندى كه ثروتش او را به طغيان وادارد.»11 على عليهالسلام مىفرمايد: «هلك خزّان الاموال و هم احياء12؛ خزانه داران اموال هلاك شدند و حال آن كه آنها (در دنيا) زنده هستند.» پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد: «چهار چيز قلب را مىميراند: گناه پشت سر گناه، زياد مناقشه كردن با زنان، مجادله كردن با شخص احمق و هم نشينى با مردگان.» در اين هنگام عرض شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: «ثروتمندان بىدرد.»13 5. فقيران بىايمان
گرچه «فقر» براى اهل ايمان، نوعى راحتى و مايه سلامتى آنها مىباشد و نبودِ مال و مكنت براى مؤمنين به منزله نبودِ مانع در راه كمال و ترقّى معنوى است، ولى همين فقر براى افراد بىايمان و ناتوان از رشد فكرى و عقيدتى، نوعى عذاب، بلكه مايه هلاكت و مرگ قلبى و درونى آنها مىباشد. از اين رو امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «الفقر هو الموت الاكبر14؛ فقر همان مرگ بزرگتر است.» على عليهالسلام براى فقير چهار خصلت مىشمارد كه مجموع آنها در مرگ دل انسان مؤثر هستند، كه عبارتند از: ضعف در يقين، نقصان در عقل، كم رنگى تديّن و كم حيايى.15 از جمله خصلتهاى فقراى ضعيف الايمان، ظلم پذيرى است. كسى كه ظلمپذير است و نسبت به ظلم و ستم از خود حركتى نشان نمىدهد، با مرده هيچ تفاوتى ندارد. از اين رو على عليهالسلام در وصف مردمان آخرالزّمان مىفرمايد: «اهل آن زمان چون مردگان و پادشاهانش درنده خو، مردمان متوسط و ضعيف الحال طعمههاى ستمگران و فقيران (از سختى و رنجورى در حكم) مردگان مىباشند.» 6. كفار و بىدينان
از مردههاى متحرّك در بين زندگان، شخص كافر و بىدينى است كه اعتقادى به توحيد و يگانگى خداوند ندارد. اگر حيات و زندگى فرهنگى انسان به توحيد است، جان كافر از آب حيات توحيد بىبهره است. على عليهالسلام مىفرمايد: «التوحيد، حياةالنفس»16؛ توحيد، زندگى جان است.» هَمّ و غمّ كافر، دنياست و كوشش او براى دنيا؛ هدف او، شهوت اوست و شهوات دنيا، خداى اوست و هركس شهوت و دنيا خداى او باشد، او مرده اى است در بين زندگان. 7. گمراهان
يكى ديگر از مردههاى متحرّك، فرد گمراه و منحرف از راه حق است. كسى كه در بين جامعه اسلامى زندگى مىكند و به جاى آن كه هدايت را از قرآن و روايات معصومين عليهمالسلام و از علماى ربانى و خداترس فرابگيرد، در صدد يافتن هدايت از هدايت ـ نشدگان است. هدايت جستن از غير خدا و دين خدا، به منزله ضلالت است و گمراهى مساوى با مرگ جان و دل انسان است. پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «چهار چيز قلبها را فاسد مىكند: خلوت با زنها، گوش دادن به آنها، قبول رأى زنان و همنشينى با مردگان.» در اين هنگام سؤال شد: همنشينى با مردگان چيست؟ پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «همنشينى با هر گمراه از ايمان و ستمگر در احكام.»17 8. منافقان
از جمله گمراهان، اهل نفاق هستند. على عليهالسلام مردم را از آنها برحذر مىدارد: «بندگان خدا! شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مىنمايم و از مردم دورو (منافق) برحذر مىدارم؛ زيرا آنها گمراه و گمراه كننده مىباشند و (از دين خدا) لغزنده و لغزانندهاند.»18 9. تحريفگران قرآن
يكى ديگر از گمراهان، كسانى هستند كه تفسير به رأى مىكنند. على عليهالسلام در وصف آنان چنين مىفرمايد: «و بنده ديگرى (را كه خداوند دشمنش دارد، كسى است كه) خود را عالم و دانشمند ناميده در صورتى كه نادان است. پس از نادانان، نادانىها و از گمراهان، گمراهىها را فراگرفته و دامهايى از ريسمانهاى فريب و گفتار دروغ براى مردم گسترده، كتاب (خدا را) بر اندي شههاى خود حمل نموده (و تفسير به رأى كرده) حق را طبق خواهشهاى خويش قرار داده... و مىگويد: از شبهات خوددارى مىكنم. و حال آن كه در آنها افتاده است و مىگويد: از بدعتها كناره مىگيرم. و حال آن كه در ميان آنها خوابيده است. پس صورت (او) صورت آدمى و دل (او) دل حيوان است. باب هدايت و راه راست را نمىشناسد تا (در آن قدم نهاده،) پيروى نمايد و دروازه كورى و گمراهى را نشناخته است تا از آن دورى گزيند. پس او مردهاى است در ميان زندهها.»19 10. غفلت زدگان
شخص غلفت زده، قلبش مرده است. على عليهالسلام مىفرمايد: «هر كس غفلت بر او غلبه كند، قلبش مىميرد.»20؛ امام باقر عليهالسلام مىفرمايد: «از غفلت بپرهيز، چون در غفلت قساوت قلب است.»21 غافلان، از عذاب الهى و عقوبتهاى او غافلند، از مشكلات اقتصادى و مادى مردم غافلند، از كيد و حيله دشمنان اسلام غافلند، از مسائل سياسى و فرهنگى جامعه غافلند، از موجبات هلاكت و گمراهى و دل مردگى خود غافلند. آنان به تعبير على عليهالسلام اشباح بلاارواح هستند22؛ يعنى پيكرهاى بىجان. آنها بيدارند ولى خواب زده هستند، حاضرند ولى غايبند. اينان مردههاى متحرّكند. رهايى از مرگ فرهنگى
براى درمان و نجات از مرگ فرهنگى مردگان متحرّك و آنهايى كه قلبشان حيات دينى و انسانى را از دست دادهاند، بهترين راه، مراجعه به قرآن و روايات ائمه معصومين عليهمالسلام و پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد. در روايات معصومين عليهمالسلام براى درمان مرگ فرهنگى راهها و وسايل متعددى پيشنهاد شده است كه در اين جا به برخى از آن داروهاى حيات بخش اشاره مىگردد: 1. انس با قرآن
ارتباط با قرآن باعث حيات دل انسان است. قرآن، كفر و نفاق و تباهى و گمراهى را از دل انسان بيرون مىكند و نور هدايت را در آن مىافشاند و به آن زندگى ابدى مىبخشد. على عليهالسلام در مورد ثمرات ارتباط صحيح با قرآن چنين مىفرمايد: «آگاه باشيد! اين قرآن پند دهندهاى است كه نمىفريبد و هدايت كنندهاى است كه گمراه نمىسازد و سخنگويى است كه هرگز دروغ نمىگويد. كسى با قرآن همنشين نشد مگر آن كه بر او افزود يا از او كاست، در هدايت او افزود و از كوردلى و گمراهىاش كاست. آگاه باشيد كسى با داشتن قرآن نيازى ندارد و بدون قرآن بىنياز نخواهد بود پس درمان خود را از قرآن بخواهيد، و در سختىها از قرآن يارى بطلبيد كه قرآن درمان بزرگترين بيمارىها يعنى كفر و نفاق و سركشى و گمراهى است، پس به وسيله قرآن خواستههاى خود را از خدا بخواهيد.»23 2. موعظه پذيرى
على عليهالسلام خطاب به فرزندش، امام حسن عليهالسلام مىفرمايد: «أحى قلبك بالموعظه24؛ دلت را به وسيله موعظه و اندرز زنده دار.» 3. تفكّر
عامل ديگر حيات قلب و زندگى دل، تفكّر است؛ تفكّر در آيات و نشانههاى خداوند حكيم، تفكر در نعمتهاى الهى كه به بندگان خود عطا نموده است و تفكّر در حكمت و قدرت و صفات كماليه خداوند. امام حسن عليهالسلام فرمود: «التفكر حياة قلب البصير25؛ تفكّر (مايه) حيات و زندگى قلب بينا است.» نيز فرمود: «بر شما باد فكر كردن! زيرا فكر (مايه) حيات و زندگى قلب بيناست.»26 4. همنشينى با صالحان و زندهدلان
براى حفظ حيات قلب و دورى از مرگ فرهنگى، بايد در انتخاب همنشين و دوست و همراه زندگى دقت فراوان نمود. بعضى از همنشينان مايه دل مردگى و بعضى مايه حيات دل هستند. على عليهالسلام مىفرمايد: «معاشرت با صاحبان فضايل، (مايه) حيات قلب است.»27 حضرت عيسى عليهالسلام مىفرمايد: «اى بنى اسرائيل! زانو به زانوى عالمان بنشينيد! ـ به آنها زياد مراجعه كنيد.ـ زيرا خداوند قلبهاى مرده را به وسيله نور حكمت زنده مىكند، همان طور كه زمين مرده را به وسيله بارانهاى پربار زنده مىكند.»28 على عليهالسلام مىفرمايد: «مجالست با حكما (مايه) حيات عقلها و شفاى نفوس مىباشد.»29 همان طور كه همنشينى با عالمان و فرزانگان مايه حيات دل است، همنشينى با ثروتمندان بى درد، گمراهان، هواپرستان، اهل بدعت و انحراف و دنيازدگان، مايه مرگ دل و قلب انسان است. از اين رو معصومين عليهمالسلام از همنشينى با آنان نهى فرمودهاند30 5. رعايت تقوا
حضرت على عليهالسلام در مورد اثرات تقوا بر روى جسم و روح انسان مىفرمايد: «تقوا و ترس از خدا داروى درد قلبها، بينايى كورى دلها، بهبودى بيمارى تنها، اصلاح فساد سينهها، پاكيزگى چرك نفسها، روشنى پوشش ديدهها، ايمنى ترس دل و نور سياهى تاريكى (نادانى) شما مىباشد.»31 6. دورى از گناهان
از جمله آثار سوء گناهان، مرگ قلب انسان است؛ قلبى كه روى سعادت را نخواهد ديد؛ قلبى كه صاحب آن تمايلى به اعمال خير و كارهاى شايسته نخواهد داشت. على عليهالسلام فرمود: «اشكها، خشك نشدهاند مگر به خاطر قساوت قلبها، و قلبها قساوت پيدا نكردهاند مگر به خاطر كثرت گناهان»32؛ نيز فرمود: «هيچ دردى دردناكتر از گناهان براى قلبها نيست»33؛ نيز فرمود: «گناهان درد هستند و داروى (آنها) استغفار و شفا (و بهبودى از آنها) برنگشتن (به آنها است.)»34 7. ذكر و ياد خدا
حضرت على عليهالسلام فرمود: «در ذكر، حيات قلب است»35؛ نيز فرمود: «تداوم ذكر قوتِ جانها است»36؛ نيز فرمود: «هركس ذكر خداوند سبحان كند، قلبش احيا مىشود»37 و فرمود: «ذكر خداوند داروى دردهاى نفوس است.»38 8. دورى از محبّت دنيا
از جمله عوامل حيات قلبها و رهايى از مرگ فرهنگى، نداشتن محبّت به دنيا است. على عليهالسلام فرمود: «دنيا را ترك كن! زيرا حبّ به دنيا (قلب را) كور و كر و گنگ مىكند.»39 نيز فرمود: «حبّ دنيا، عقل را تباه مىكند و قلب را از شنيدن حكمت كر مىكند.»40 منظور از دنيا، مال و فرزند و مسكن و امثال آنها نيست، چون آنها از مظاهر لطف الهى و رحمت واسعه او هستند. خداوند كه فرزند، همسر، مال و مقام و... را آفريد، محبت آنها را در دل انسانها قرار داد تا نسل انسانها باقى بماند. مال دوستى، مقام دوستى و... از نيازهاى فطرى انسانها مىباشد بلكه منظور از دنيا، هر چيزى است كه انسان را از خداوند دور كند. منظور از دوست نداشتن دنيا، دل نبستن به آنها است. كسى كه به مال و مقام و امثال آنها دل مىبندد، به خاطر آنها دروغ مىگويد، ظلم مىكند، پستىها را به جان مىخرد و اين، همان دنياى مذموم است كه مايه مرگ قلب انسان مىباشد و بايستى از آن دورى كرد. سخن آخر را با كلام اميرمؤمنان على عليهالسلام در وصف زاهدان و پارسايان به پايان مىرسانيم: «پارسايان گروهى هستند كه در ظاهر از اهل دنيا و (در باطن) اهل آن نيستند، در دنيا زندگى مىكنند، مانند كسى كه اهل آن نيست. (چون دل بر آن نبسته و آن را سراى عاريت پنداشتهاند.) عمل آنها در آن براى آن چيزى است كه (بعد از مرگ) مىبينند و به دفع عذابى كه از آن مىترسند، مىشتابند. اگر چه با اهل دنيا همنشينند، ولى در حقيقت بين اهل آخرت در گردشاند. اهل دنيا را مىبينند كه به مرگ جسدشان (مرگ فيزيكى) اهميّت مىدهند و ايشان از (دل مردگى) بيشتر مىترسند.»41 1. انعام/ 122. 2. بحارالانوار، ج 82، ص 185. 3. شرح غررالحكم، ج 2، ص 139. 4. بحارالانوار، ج 100، ص 94. 5. نهج البلاغه، فيض الاسلام، كلمات قصار، ش 366، ص 1263. 6. شرح غررالحكم، ج 1، ص 22. 7. همان، ص 386. 8. همان، ج 2، ص 143. 9. همان، ج 1، ص 293. 10. بحارالانوار، ج 11، ص 172. 11. تنبيه الخواطر، ج 2، ص 32. 12. نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 139، ص 1156. 13. بحارالانوار، ج 73، ص 349 و ج 2، ص 128. 14. همان، ج 13، ص 348. 15. همان، ج 72، ص 47. 16. نهج البلاغه، خ 107، ص 324. 17. شرح غررالحكم، ج 1، ص 145. 18. شرح غررالحكم، ج 4، ص 228. 19. نهج البلاغه، خ 185، ص 621. 20. همان،خ 86، ص 214. 21. شرح غررالحكم، ج 5، ص 293. 22. بحارالانوار، ج 78، ص 164. 23. نهجالبلاغه، ترجمه دشتى، ص 333. 24. نهج البلاغه، خ 107، ص 322. 25. همان، نامه 31، ص 909. 26. بحارالانوار، ج 78، ص 115. 27. نهج البلاغه، خ 175، ص 566. 28. شرح غررالحكم، ج 6، ص 126. 29. بحارالانوار، ج 78، ص 308. 30. شرح غررالحكم، ج 6، ص 151. 31. بحارالانوار، ج 77، ص 45، 46 و 285. 32. نهج البلاغه، خ 189، ص 635. 33. بحارالانوار، ج 73، ص 354. 34. همان، ص 342. 35. شرح غررالحكم، ج 2، ص 72. 36. همان، ج 4، ص 394. 37. همان، ج 6، ص 137. 38 و 39. همان، ج 4، ص 30. 40. بحارالانوار، ج 73، ص 75؛ شرح غررالحكم، ج3، ص 397. 41. نهج البلاغه، خ 221، ص 726.