اسلام، زن و کنکاشی نوین (06) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام، زن و کنکاشی نوین (06) - نسخه متنی

سیدمحمدحسین فضل الله؛ ترجمه: مجید مرادی رودپشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام, زن و كنكاشى نوين

الف: مرزهاى رابطه و

ب: ازدواج, پيوندى مقدس

بخش ششم

آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى

دوستى بين دو جنس

اسلام براى روابط انسانى - به ويژه رابطه زن و مرد - در جامعه مقرراتى وضع كرده است كه اين حدود و چارچوبه ها به زن امكان مى دهد تا در فضايى سالم و به دور از انحراف رشد كند.

((دوستى)) گونه اى از روابط انسانى است كه در بسيارى از زمينه ها ممكن است بين زن و مرد پيش آيد.

در كنكاش پيرامون حكم شرعى دوستى زن و مرد ابتدا بايد ببينيم, اسلام از مرزبندى روابط انسانى بين زن و مرد چه هدفى را دنبال مى كند.

آنچه اسلام بدان اهميت مى دهد اين است كه روابط اجتماعى پاك و پاكيزه بماند. تإكيد شرع بر اين مهم برخاسته از اهداف اسلام در ارائه مسير مستقيمى است كه خداوند از انسانها خواسته است تا در آن گام بردارند.

مى بينيم اسلام - به عنوان نمونه - زنا را كه حرام كرده, خواسته است با اين تحريم در واقع راهى عملى براى دور كردن انسانها از اين عمل زشت و ايجاد جو پاكدامنى قرار دهد.

از اين رو ملاحظه مى كنيم كه قرآن كريم تإكيد شديدى دارد بر وجوب چشم پوشيدن زنان و مردان مومن[ از نگاههاى شهوتآميز] و علاوه بر اين از خودآرايى[ تبرج] و آشكار كردن زينت نهى كرده است تا به اين وسيله, هر دو طرف را از قرار گرفتن در فضايى كه موجب تحريك غريزه جنسى مى شود دور نگه دارد.

احاديث شرعى فراوانى يافت مى شود كه از ناخوشايندى خلوت مرد با زن سخن مى گويد. اگر بدانيم چنين خلوتى, نتايج منفى اى در پى دارد يا احتمال قوى آن را بدهيم, طبعا اين حكم كراهت به حكم حرمت شرعى تبديل مى شود.

حديثى به حضرت زهرا(س) نسبت داده شده است كه مى گويد: ((خوبى و خير زنان در آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند.)) ما از اين حديث فقط همين معنى ظاهرى را برداشت نمى كنيم كه فقط ((نديدن)) منظور باشد, بلكه آن را كنايه از ((عدم اختلاط)) مى دانيم با در نظر گرفتن اينكه اختلاط زن و مرد ممكن است به نتايج منفى اى بيانجامد.

ما اكنون درصدد آنيم تا معنى دقيق كلمه ((دوستى)) را دريابيم. اين سوال مطرح است كه آيا اين كلمه به معنى وجود رابطه اى طبيعى بين زن و مرد است و آيا اين رابطه درست همانند رابطه بين دو مرد يا دو زن است كه در درس و بحث و يا امور اجتماعى با هم رابطه دارند و احساسات متقابلشان در حد معينى متوقف مى شود و به جنبه غريزى[ جنسى] نزديك نمى شود؟

به عبارت ديگر آيا ((دوستى)) زن و مرد به اين گونه است كه هر كدام از آن دو احساس كند رابطه متقابل كه بر پايه تفاهم و احترام طرفين استوار است براى تبادل امور فكرى و اجتماعى و سياسى اقتضا مى كند كه همديگر را ببينند؟ اگر مقصود از ((دوستى)) اين باشد پرهيزها و احتياطهايى كه در سفارشهاى اخلاقى اسلام ديده مى شود و در احكام اسلامى نيز به چشم مى خورد از دو نقطه قابل بررسى است:

اول: اينكه طبيعت دوستى زن و مرد كه ما مى خواهيم آن را به شكل ملاقات و اختلاط طبيعى درآوريم گاه براى دو طرف اشكالات شرعى اى ايجاد مى كند كه ممكن نيست به شكل طبيعى و دور از پيچيدگى تمام شود مگر آنكه به انحراف از خط اسلام مى انجامد.

دوم: آنكه ممكن نيست طبيعت متنوع زن و مرد, بتواند ((دوستى)) را در حد طبيعى اش نگه دارد. زيرا اين امر حالتى درونى است كه هر چه عميق تر شود احساسات ملتهب اوج مى گيرد و هر چه دو طرف احساس يگانگى و صميميت كنند اوج بيشترى پيدا مى كند, آنگاه طبيعى است كه كم كم غريزه جنسى برانگيخته شود طورى كه گاه هر دو از آن بى خبرند, اما اين حالت در احساسات درونى اش انباشته مى گردد و در نهايت ممكن است به انفجار بيانجامد.

از بسيارى از احاديث همين برداشت احتياطكارانه برمىآيد. از جمله اين حديث: ((هيچ مرد و زنى جمع نمى شوند مگر آنكه شيطان, سومى اشان است.))

اين حديث تإكيد مى كند كه طبيعت چنين اجتماعى هر دو طرف را با مشكلاتى روبه رو مى كند كه از دلدادگى آنان به يكديگر نشإت مى گيرد.

اين مطلب را در برداشتهاى جامعه شناسان نيز پى مى گيريم. دانشمندان جامعه شناس در پاسخ به اين سوال كه: ((آيا ممكن است دوستى اى بين زن و مرد صورت گيرد كه جنبه جنسى در آن دخالت نداشته باشد؟)) پاسخ گفته اند كه اين گونه دوستى امرى غير عملى و غير واقعى است. شايد ما هم بتوانيم به چنين نتيجه اى برسيم. به اين صورت كه ملاحظه مى كنيم واقعيت زندگى در جامعه اى كه مرز بين دو طرف تاجايى پيش مى رود كه هيچ كدام احساس مشكل جنسى نمى كنند,- يعنى جامعه از اين بعد كاملا آزاد است - طورى است كه دوستى هايى كه در فضاى بسندگى[ و سيرى] جنسى شكل مى گيرد, حتما[ دير يا زود] به سوى اين گرايش منفى (گرايش جنسى) سوق داده مى شود حتى كسانى كه از متن چنين محيطهايى دورتر هستند مثل رهبران و مسوولان بلند پايه, از اين قاعده مستثنا نيستند.

با اين حال ما نمى گوييم كه امكان ندارد دوستى بين زن و مرد نتايج اخلاقى مثبتى در بر داشته باشد. بلكه مى گوييم ممكن است اين امر نتايج منفى اى به بار آورد.

حال مى توانيم بگوييم كه مسإله ((دوستى)) از مسايلى است كه گناهش بيشتر از سودش است, و اين امر باعث مى شود كه ((دوستى)) در فضاى تجربه اى سخت و نزديك به حرام قرار گيرد. در حديثى چنين آمده است: حرامها مرزهاى الهى است. هركس بدان نزديك شود ممكن است از آن تجاوز كند.

با توجه به آنچه گفته آمد, لازم است جامعه مومن[ اسلامى] اين امور را بطور دقيق و واقعى فراگيرد تا در تجربه سختى كه براى زن و مرد و جامعه زشت و ناپسند است قرار نگيرد.

اخلاق بايد زمينه اى متناسب و معقول داشته باشد. زيرا نمى شود به انسان گفت داخل آتش شو و نسوز و ممكن نيست انسانى را داخل آب بياندازيم و به او بگوييم خيس نشو. شاعرى اين معنا را در بيتى گنجانده است:




  • ((القاه فى اليم مكتوفا و قال له
    اياك اياك ان تبتل من المإ))



  • اياك اياك ان تبتل من المإ))
    اياك اياك ان تبتل من المإ))



او را دست بسته به دريا انداخته است و به او مى گويد: مبادا! مبادا! خيس شوى.

حدود و مقررات شرعى اى كه رابطه زن و مرد را تعيين مى كند هيچ گونه ارتباطى را بين زن و مرد, در خارج از محيط زناشويى تشويق نمى كند. اين برداشت بدان معنا نيست كه اختلاط سراسر شر است و برخوردها به تمامى ناروا, بلكه ممكن است در برخى زمينه هاى اجتماعى يا فرهنگى نياز به ايجاد فضاى مشترك براى كار باشد. البته اين فضاهاى مشترك را بايد با قيدها و شرطهايى از اينكه زمينه انحراف اخلاقى شود, سالم و پاك نگه داريم.

اختلاط و حديث حضرت زهرا(س)

بسيارى از اين حديث مشهور(1): ((خير للنسإ ان لايرين الرجال ولا يراهن الرجال))(2)

((براى زنان بهتر آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند.)) مى پرسند كه آيا اين سخن يك حكم شرعى براى زن شمرده مى شود يا نه؟

در پاسخ به اين پرسش, ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه سخنان اهل بيت - و حتى ديگران - را مطابق با روشهاى علم بلاغت زبان عربى كه شيوه فنى بيان را مشخص مى كند ارزيابى و درك كنيم.

عالمان علم بلاغت چندين اسلوب براى بيان سخن شمرده اند. در يك شيوه بيان, واژه ها را به معناى حقيقى و وضعى به كار مى برند. در شيوه ديگر مقصود و منظور خود را با مجاز و كنايه بيان مى كنند.

با توجه به اين مطلب, مى توانيم سخن بانوى عالم فاطمه زهرا(س) را به خوبى دريابيم. اين سخن در مقام بيان يك حكم شرعى نيست كه بر زن واجب باشد در زندگى اجتماعى اش بدان گردن نهد و اين حكم را حتى در حدى كه جايز است مرد و زن يكديگر را ببينند دخالت دهد. بلكه حضرت زهرا(س) در مقام بخشيدن انديشه و بينش عميقى بود كه مسإله اختلاط بين مرد و زن را كه ممكن است در طهارت روحى آن دو در ارتباط با يكديگر تإثير منفى به جاى گذارد, حل و درمان كند.

علاوه بر اختلاط, نگاههاى افسارگسيخته كه از حالات غريزى زن و مرد نشإت مى گيرد تإثيرات منفى اى بر بعد اخلاقى زن و مرد به جاى مى گذارد. اين تإثير از طبيعت احساسات و رفتارى سرچشمه مى گيرد كه نگاهها زمينه آن را فراهم مى كنند.

شايد شاعر نيز به همين مسإله اشاره دارد در اين بيت:




  • نظره فابتسامه فسلام
    فكلام فموعد فلقإ



  • فكلام فموعد فلقإ
    فكلام فموعد فلقإ



نگاهى و لبخندى و سلامى پس سخنى و سپس وعده اى و آن گاه ديدارى

اگر چه اين شعر رويكردى ديگر دارد اما ممكن است اشاره اى به مطلب مورد نظر, داشته باشد[ .كه نگاه زمينه گناه مى تواند باشد].

رواياتى هم در اين زمينه داريم مثل اين حديث: ((النظره الاولى لك والثانيه عليك)) نگاه اول[ كه بى غرض و اتفاقى است] بر تو مباح و نگاه دوم به زيان تو است. و حديث ديگرى كه مى گويد: ((النظره سهم من سهام ابليس)) نگاه[ آلوده] تيرى از تيرهاى شيطان است.

در تفسير حديث حضرت زهرا(س) بايد گفت: آن بانوى بزرگ مى خواست به كنايه چنين القا كند كه هنگامى كه زن مى تواند از محيط اختلاط با مرد, دور بماند به گونه اى كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را, اين حالت براى او بهتر است, زيرا تإثيرات روانى خوبى به جاى مى گذارد.

حضرت زهرا(س) با اين جمله مى خواهد, زن در سطح بالايى از طهارت روحى قرار گيرد. اما مى بينيم اين سطح بالاى طهارت, در عين حال كه ارزش اخلاقى و اسلامى بزرگى شمرده مى شود, يك تكليف شرعى به حساب نمىآيد.

زن مكلف نيست كه به مرد نگاه نكند و براى او حرام نيست كه مردى ـ با رعايت نظر شرع ـ به او نگاه كند. به ويژه, گاه فرض مسإله در ضروريات زندگى اجتماعى يا انگيزه هاى سياسى و جهادى و فرهنگى است كه در چنين مواردى زن مسلمان بايد با حفظ پوشش شرعى آزاد باشد كه در امور مربوط به مسووليتش با مردان گفتگو كند; در اين موارد ضرورى مشاركت زنان لازم است. حديث حضرت زهرا(س) چنان كه معلوم شد موضوع اختلاط را در اوج نگاهى اخلاقى و با تعبيرى كاملا مبالغه اى قرار داده است. اما به هر حال اين حديث بيان كننده يك تكليف شرعى نيست زيرا ما به شواهد متعدد تاريخى درمى يابيم كه حضرت زهرا(س) مردان را مى ديدند و با آنان سخن مى گفتند و مردان نيز آن بزرگوار را مى ديدند و با او سخن مى گفتند. اين امر نشان آن است كه حديث مذكور با توجيهات معمولى قابل تفسير نيست, بلكه نظر به سطح بالايى از اخلاق دارد كه انسان بدان مكلف نيست و تنها نمونه و قله اى برجسته را كه لازم است انسانها از آن الهام گيرند, پيش روى آنان قرار مى دهد.

عشق زن و مرد

هر انسانى ـ از مرد و زن ـ در برابر انسانها يا اشيإ ديگر عاطفه اى دارد كه به احساساتش مربوط است. و گاه اين عاطفه از حدود اختيار خارج است زيرا انسان در احساس حب و بغض گاه تحت تإثير برخى وضعيتها و شرايط و شكلها قرار مى گيرد.

از اين رو اسلام نخواسته است كه انسان با مسإله عاطفه انسانى اش به طور مستقيم و تحميلى برخورد مثبت يا منفى اى داشته باشد. زيرا فشار وارد آوردن بر عاطفه به شكل رويارويى با آن, بيشتر به نتايج منفى مى انجامد. اسلام مى خواهد انسان طورى تربيت شود كه ارزشهاى الهى و معنوى را با جان و دل بپذيرد.

اسلام مى خواهد كه انسان ريشه هاى محرك عاطفى اش را تربيت كند. بنابراين بر او لازم است كه نفس خود را به بردبارى عادت دهد نه به انفعال, و پيرو عقل باشد نه تابع احساسات. به اين معنى كه ذهن و شعور خويش را آماده كند كه در برخورد با مسايل حساب نقاط مثبت و نقاط منفى را بكند, تا اينكه عاطفه در درون خود مايه عقلى داشته باشد. مقصود از اين سخن آن نيست كه اسلام جلوى ابراز عاطفه را گرفته است بلكه اسلام مى خواهد در دل عاطفه, عقل و انديشه حضور داشته باشد. به اين ترتيب, اسلام جانب هماهنگى و توازن و پايدارى را مورد تإكيد قرار مى دهد طورى كه هر فرد مسلمان به عنوان انسانى مومن به خدا و اسلام بر اصول اساسى و اهداف و پيوندهاى اسلامى پايدارى كند.

با توجه به اين برداشت به طور مستقيم وارد موضوع مى شويم. كه اسلام, پسر جوان را از اينكه بنا به انگيزه اى از انگيزه هاى موثر در عشق و عاطفه به دخترى علاقه مند شود باز نداشته است, چنان كه از تمايل دختر به پسر, تا حدى كه اين تمايل برخاسته از انگيزه هاى اصيل انسانى و به دور از فضاى ضداخلاقى باشد منع نكرده است.

به بيانى ديگر چنين گرايشهايى گاه در فضاى روابط شرعى قرار مى گيرد. در اين حالت يكى از دو جنس نسبت به ديگرى تمايل پيدا مى كند و نهايتا اين امر به پيوندى شرعى و قانونى منجر مى شود.

و چه بسا اين گرايش[ و آشنايى] زمينه اى مى شود براى روابطى غير شرعى. اسلام انديشه اى را كه زمينه ساز حركت در خط انحراف باشد محكوم مى كند اما از علاقه اى كه به نتايج شرعى مطلوب منجر شود نهى نمى كند.

اسلام كوشيده است تا احساسات را پاكيزه نگه دارد تا اين كه هيچ كدام به انحراف كشيده نشوند. از اين رو براى هر سطحى از روابط, ضوابط و مقرراتى قرار داده است.

براى نگاه كردن و لمس كردن و خلوت كردن زن و مرد كه سومى اشان را شيطان مى داند, حد و مرزى قرار داده است تا اينكه حالت عاطفى بين آن دو, به انحراف منجر نشود.

اصل دوستى در اسلام مشروع است اما جايگاه آن در روابط زن و مرد چگونه است؟ و آيا از آن در مسير معصيت خدا استفاده شود يا در راه اطاعت خدا؟

همين دو شق است كه معناى شرعى عشق را در محدوده رضا و خشنودى خدا و يا غضب و خشم او معين و مرزبندى مى كند.

معضل شرك ورزى در عشق

شرك در عشق حالتى روانى است. در چنين حالتى انسان در شخصيت كسى كه به او عشق مى ورزد چنان محو و هضم مى شود كه گاه به پرستش هم مى رسد.

اين حالت را در تعابير بسيارى از شاعران ـ در غزلهايشان ـ مى بينيم كه عاشق از احساسش نسبت به معشوق با واژه هاى پرستش تعبير مى كند.

اين حالت هميشه ويژه عشق بين مرد و زن نيست بلكه در روابط عامه مردم با بزرگان و رهبران و قهرمانان جامعه نيز به چشم مى خورد كه دوستداران, در شخصيت فلان قهرمان يا رهبر يا عاشق و معشوق چنان غوطه ور مى شوند كه جز او همه چيز را فراموش مى كنند و حتى گاه آماده مى شوند با اطاعت او از فرمان خداوند سرپيچى كنند. اين حالت تقريبا همان شرك خفى است كه در درون انسان, شخصيت مقدسى در مقابل خداى سبحان انباشته[ و جعل] مى كند كه قرآن كريم از اين گروه چنين تعبير مى كند: و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله والذين امنوا اشد حبا لله ...))(3) ((بعضى از مردم خدا را همتايانى اختيار مى كنند و آنها را چنان دوست مى دارند كه خدا را. ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند. ))

اهل ايمان هيچ گاه از خدا فراتر نمى روند. آنان به سبب عشق به خداست كه به انسانها عشق مى ورزند و به خاطر عشق انسانها به خداست كه عاشق آنان مى شوند.

ما مى كوشيم تا ذهن دختران و پسران جوان را كه از احساسات گرم و عاطفى و گاه عاشقانه دوره بلوغ و جوانى برخوردارند, نسبت به اين مسإله آگاه كنيم و علاوه بر اين گروه به زنان و مردانى كه پيوند زناشويى دارند بايد بگوييم: لازم است در رابطه با ديگران ـ چه اين رابطه عاطفى باشد يا حياتى ـ از عاطفه خود به دقت مراقبت كنند و در برابر مرزهاى الهى متوقف شوند و لازم است به مردم به عنوان بندگان خدا بنگرند و هنگامى كه تحت تإثير زيبايى كسى قرار گرفتند بدانند كه اين زيبايى را خداوند به انسان بخشيده است, و اگر از شجاعت كسى شگفت زده شدند بدانند كه اين نيرو را خداوند به او داده است.

به اين ترتيب وقتى كه در آگاهى و احساس و موضعگيريهاى خود در برابر ديگران خداوند را حاضر و ناظر دانستيم, ديگران در برابر او حقير و ناچيز خواهند بود و تنها خدا به بزرگى و عظمت در آگاهى و احساس ما باقى مى ماند.

هيچ موجودى هر چند در انديشه و دل و زندگى مان جايگاه بزرگى داشته باشد به مقام خدا نمى تواند نزديك شود.

بايد بدانيم كه خداوند خود به ما ياد داده است كه عشق به او صرفا يك امر عاطفى قلبى نيست, بلكه در كنار اين حركتى است عملى در واقعيت زندگى. در كتاب خداوند چنين آمده است:

((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم))(4)

((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهتان را بيامرزد.))

آنچه لازم است بر آن تإكيد كنيم در اين جمله خلاصه مى شود كه وقتى ما به خود مى گوييم: ما خدا را دوست داريم, پس لازم است با عمل, دوستى مان را ثابت كنيم, و يا مى گوييم: ما دوست داريم كه خدا دوستمان بدارد پس لازم است به محبت خدا با پيروى از فرمانهاى او متوسل شويم.

اما اگر خدا را دوست داريم و در عين حال از دستورهاى او سرپيچى كنيم مصداق اين سخن شاعر خواهيم بود:




  • تعصى الا له و انت تظهر حبه
    لوكان حبك صادقا لاطعته
    ان المحب لمن يحب مطيع



  • هذا لعمرك فى الفعال بديع
    ان المحب لمن يحب مطيع
    ان المحب لمن يحب مطيع



از فرمان خداوند سرپيچى مى كنى در حالى كه ابراز دوستى و محبتش را مى كنى ـ اين كار تو بسى شگفت است. اگر دوستى تو راستين بود از او اطاعت مى كردى, زيرا محب هميشه از محبوب خود اطاعت مى كند.

ازدواج, پيوندى مقدس

طبيعى است كه ازدواج دايم پيوندى انسانى و طبيعى بين زن و مرد به حساب آيد. اين پيوند براى انسان احساس آرامش روانى و ثبات روحى و جسمى به ارمغان مىآورد.

ازدواج دايم زندگى اى است گره خورده با زندگى اى ديگر كه تمام جنبه هاى آشكار و پنهان شخصيت هر كدام در آن تبلور مى يابد به گونه اى كه هيچ كدام احساس نمى كنند كه لازم است چيزى را از يكديگر پنهان دارند. اين حالت نتيجه ارتباط عميق سرنوشت زن و شوهر به يكديگر است به ويژه اگر فرزندان, ثمره چنين پيوندى باشند. قرآن كريم هنگامى كه از زندگى زناشويى سخن مى گويد, ازدواج دايم را در نظر دارد. و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ... (5) ((و از نشانه هاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد... .))

اينكه يك انسان با انسانى ديگر آرامش يابد به معناى آن است كه به او مطمئن شود و در همراهى او احساس آسايش و اطمينان و آرامش روانى كند.

اين دو تعبير حكايت از حالتى مى كنند كه انسان احساس مى كند كه انسان ديگرى وجود دارد كه در انديشه و دل و احساس و زندگى اش نسبت به او احساس مودت مى كند. احساس مودتى كه روان او را لبريز از احساس آرامش و آسايش و رحمت مى گرداند. اين حالت انسان را وادار مى كند تا با احساس و خردمندى بر زندگى انسان ديگر اشراف پيدا كند و شرايط و نقاط ضعف او را ارزيابى كند تا بتواند يارىاش دهد و اشتباهات او را بشناسد تا در مسير تكامل و خيرخواهى دو طرفه, از او درگذرد.

رسالت ازدواج دايم, همراهى و همدلى و دوستى پايدار در زندگى است. اما در ازدواج موقت[ گسسته] حال و وضع مانند ازدواج دايم[ پيوسته] نيست; زيرا ازدواج موقت بيشتر براى تإمين جنسى اى كه انسان را از انحراف بازدارد وضع شده است و يا به خاطر برخى از اتفاقات و شرايط مخصوص كه بر مرد ايجاب مى كند به نحوى نياز غريزىاش را اشباع كند. اين مسإله عامل پيدايى چنان پيوند اساسى و محكمى نيست كه خطرى براى ازدواج دايم در پى داشته باشد.

ازدواج موقت از آن رو در اسلام وضع شده است تا در شرايط سخت درونى يا بيرونى كه نياز جنسى ممكن است انسان را به زنا وادار كند, پاسخگوى طبيعى و شرعى اين نياز باشد.

اين مطلب از سخن امام على(ع) نيز استفاده مى شود كه فرمودند: ((لولا ما نهى عنه عمر من امر المتعه ما زنا الاشقى ...))(6) ((اگر عمر پيشدستى نكرده بود و ازدواج موقت را تحريم نمى كرد هيچ كس جز انسان بدسرشت و پليد به زنا رو نمىآورد.))

از اين سخن در مى يابيم كه وضع قانون ازدواج موقت براى آن است كه ازدواج دايم حل كننده تمام مشكلات جنسى نيست و همچنان خلإهايى وجود دارد كه زمينه ساز زنا خواهد بود, البته در مواردى كه ازدواج دايم نتواند همه مشكلات جنسى را حل كند.

باتوجه به اين مطلب, اين سخن كه ازدواج موقت حتما بايد مقدمه رسيدن به ازدواج دايم باشد الزامى و حتى در شكل كلى اش طبيعى هم نيست. زيرا ماهيت ازدواج موقت و ازدواج دايم با هم اختلاف دارند.

در عين حال ما منعى نمى بينيم كه رابطه اى شرعى بر اساس ازدواج موقت بين پسر و دختر بوجود آيد تا كاملا به ويژگيهاى يكديگر آشنا شوند و اين ازدواج موقت زمينه و معبرى براى ازدواج دايم شود. گاه در بعضى از كشورهاى اسلامى مثل ايران كه ازدواج موقت در آن امرى قانونى است مى بينيم بسيارى به جاى دوره نامزدى, ازدواج را برمى گزينند تا مرتكب معصيتى (احتمالى) نشوند. و علاوه بر اين, نامزدى نمى تواند نقطه اتكإ محكمى براى عقد ازدواج باشد.

پس از دوره اى كه با ازدواج موقت به يكديگر مرتبط شدند آنگاه با شناخت كافى و آزادىاى كه در چارچوب ازدواج موقت پيدا كرده اند اقدام به ازدواج دايم مى كنند.

لازم است كه در درك اصل مشكل (جنسى) واقع نگر و واقع گرا باشيم. به همين دليل من تصور مى كنم كه سخت گرفتن[ و تعصب] نسبت به ازدواج موقت, واقع بينانه و به مصلحت انسان نيست. نه به مصلحت مرد است و نه به صلاح زن. زيرا دور كردن جامعه از اين نوع ازدواج به شكل مطلق, جامعه را در معرض شيوع زنا قرار مى دهد كه مشكلات بزرگى براى جامعه به بار خواهد آورد. مشكلاتى كه به مراتب بيشتر از مشكلات ازدواج موقت است به ويژه نسبت به مردان متإهل. البته اين امر نسبت به زنان چنين مردانى به خاطر بروز بعضى از مشكلات روانى يا عملى, حالت عكس پيدا مى كند.

خلاصه, ما تصور مى كنيم كه سخت گيريهايى كه براى پيچيده كردن ازدواج موقت صورت مى گيرد از مشكلاتى كه در سر راه ايجاد فرصت شرعى و روانى و عملى و واقعى آن پيش مىآيد بيشتر است.

دختر و حق انتخاب

طبيعى است كه دختر حق اول و آخر را در انتخاب شوهر مناسب براى خود دارد. بنابراين هيچ كس حق ندارد او را تحت فشار قرار دهد و شوهرى را بر او تحميل كند, زيرا خداوند هيچ كسى را مالك كسى ديگر قرار نداده است.

اما لازم است به چند مسإله كه در پى خواهد آمد توجه كافى داشته باشيم.

مسإله اول, بلوغ است كه همزمان يا آميخته با رشد[ عقلى] صورت مى گيرد بنابراين در مسإله انتخاب همسر, كافى نيست كه دختر به سن بلوغ و تكليف رسيده باشد بلكه حتما بايد رشيد هم باشد طورى كه انتخاب درست و انتخاب نادرست زندگى اش را تشخيص دهد. هنگامى كه دختر اين دو شرط -بلوغ و رشد- را دارا بود آزاد است هر كس را خواست انتخاب كند.

مسإله دوم, كه معركه مناقشات فقهى فقيهان است اين پرسش است كه: آيا در ازدواج دختر باكره اذن ولى - مانند پدر يا جد پدرى- شرط است يا نه؟ بعضيها تا آنجا پيش رفته اند كه حتى اذن برادر بزرگتر را نيز- اگر چه به نحو استحباب - مطرح كرده اند اما بسيارى از فقيهان مى گويند: دختر بالغ رشيد مثل پسر بالغ رشيد است و هيچ كس سلطه اى بر او ندارد.

اگر دختر در سن 9 سالگى به مرحله رشد برسد اشكالى ندارد كه اختيارش به دست خود او باشد اما اگر در اين سن به مرحله رشد نرسد, لازم است تا رسيدن به سن رشد چنين اختيارى به او داده نشود. سن رشد زمان معينى ندارد و بسته به شرايط عقلى است.

بر اين اساس اين دسته از فقيهان در صحت ازدواج دختر و انتخاب او جز بلوغ و رشد چيز ديگرى را شرط نمى دانند, درست همانطور كه براى پسر به شرطى جز اين دو شرط قايل نيستند. اگر چه مستحب مى دانند كه دختر در انتخابش با پدر يا جد و يا برادرش مشورت كند كه اين امر در سطح رايزنى درباره انسانى كه مى خواهد انتخاب كند به او رشد بيشترى مى دهد.

زيرا ممكن است دختر تحت تإثير فضاى عاطفى اى قرار گيرد كه براحساساتش فشار آورد و مجال فكر اساسى به او ندهد. به ويژه آنكه جنبه عاطفى شديد يا ضعف طبيعى و ذاتى زن سبب شده است تا بسيارى از مردان از اين جنبه شخصيت او كه نماد پاكدامنى اوست سوء استفاده كنند.

بنابراين خوب است كه دختر در اين امر حياتى و سرنوشت ساز رايزنى كند. به ويژه اگر توجه كنيم كه امر طلاق به دست مرد است نه زن.

البته اهميت مشورت در مسإله ازدواج منحصر نيست و خوب است در بقيه مسايل حياتى نيز از مشورت غفلت نشود.

گروهى ديگر از فقيهان- كه فراوانند- در صحت ازدواج دختر اذن پدر و يا جد پدرى را شرط مى دانند. اما اين امر بدان معنا نيست كه پدر مجاز باشد دخترش را به ازدواج با كسى كه نمى پسندد مجبور كند, اما پدر مى تواند به خاطر مصلحت دخترش كسى را كه مورد پسند اوست رد كند. در عين حال اگر نارضايى پدر برخاسته از مصلحت نباشد و ظلمى در حق دخترش كه نيازمند ازدواج است به حساب آيد طبق نظر برخى از اين فقها,پدر هيچ نقشى در اين مسإله نخواهد داشت. زيرا او نقشى را كه قانون اسلام به او اعطا كرده به روش اسلامى ايفا نكرده و از موقعيت خود سوء استفاده كرده است.

در هر حال حرف اول و آخر را در انتخاب همسر, خود دختر مى زند. اگر چه برخى از فتاوا آزادى انتخاب را با در نظر گرفتن اذن پدر محدود مى كند اما در اين مسإله اتفاق رإى وجود دارد كه هيچ كس نمى تواند چيزى را كه مورد پسند او نيست بر او تحميل كند.

ادامه دارد.


1- حسن طبرسى, مكارم الاخلاق.

2- صحت اين حديث از نظر سند ثابت شده نيست. زيرا اين حديث, مرسل است[ .حديث مرسل حديثى است ضعيف, كه راوى آن را از معصوم بى واسطه نقل كند و خود او معصوم را نديده باشد يا باواسطه نقل كند ولى واسطه را فراموش كرده يا ذكر واسطه را عمدا يا سهوا ترك كند]. مرحوم آيت الله خويى(ره) در بحث فقهى اش در كتاب مستندالعروه الوثقى, كتاب نكاح, ج1, ص53, به اين مطلب اشاره كرده اند. بنابر اين نمى توان بر اين حديث اعتماد كرد.

3- سوره بقره, آيه 165, ترجمه عبدالمحمد آيتى, انتشارات سروش, 1371.

4- سوره آل عمران, آيه31,همان.

5- سوره روم, آيه 21, همان.

6- در روايت ديگرى به جاى الاشقى, الاشفى آمده است; يعنى جز عده اندكى مرتكب اين عمل زشت نمى شدند.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 37 ـ فروردين 74

/ 1