ازدواج پيوندى انسانى است همانند ديگر پيوندهاى انسانى كه دو انسان را به هم مرتبط مى كند. با اين فرق كه اولا صميمت و گرمى اين نوع پيوند از جهت ويژگى هاى منحصر به فردى كه زندگى زن و شوهر دارد, شديدتر و بيشتر است و ثانيا ثمره ازدواج به دنيا آمدن فرزندانى است كه جنبه هاى منفى و مثبت شخصيتشان به اصل اين پيوند برمى گردد. هنگام كنكاش در روابط انسانى بسيار طبيعى است كه دريابيم هر انسانى در برخى از جنبه هاى فكرى و اخلاقى اش با ديگران تفاوت دارد و از اين رو طبيعى است هرگونه رابطه تفاهمآميز بين انسانها بر اين پايه استوار باشد كه هر كس نقاط ضعف و قوت طرف مقابل را درك كند تا بداند چگونه بين نقاط ضعف و قوت خود با نقاط ضعف و قوت طرف مقابلش توازن برقرار كند. در روند حركت واقعى, شايد طبيعى هم باشد كه در بسيارى از امور اختلافى دوگانگى, ناهمخوانى و آسيبى پيش آيد. در اين شرايطلازم است دوطرف واردگفت وگويى موضوعى وعاقلانه شوند و بكوشند تا ريشه اختلاف و راه رسيدن به تفاهم را بيابند; به گونه اى كه پيوند آسيب نبيند و پيچيده نشود و گفت وگويى مشترك زمينه رسيدن به نوعى همزيستى در موارد اختلافى باشد همان طور كه در موارد اتفاقى اين تفاهم وجود دارد. اين امر نيازمند آگاهى انسانى و ايمانى اى است كه بر مسايل انسان و زندگى احاطه داشته باشد و نيز برخاسته از موضع درك عميق انسانى اى باشد كه در پرتو آن, انسان بينديشد كه حق زندگى منحصر به او نيست بلكه براى او و ديگران است و از اين رو او حق ندارد ديگران را ناديده بگيرد يا به شيوه اى خشن و بازدارنده و سخت گيرانه مانع شود كه آنان به گونه اى ديگر فكر كنند و يا احساسات خود را ابراز نمايند. اين گونه موضعگيرى مى تواند توازن و سلامت زندگى را تإمين كند و زمينه بارورى در سطوح مختلف را فراهم نمايد. اما در جانبى ديگر از حيات, انسانهايى هستند كه چنين نمى انديشند, زيرا انسانيت خود را با در نظر گرفتن انسانيت ديگران, احساس نمى كنند و با ديگران در امور اختلافى با روحيه باز برخورد نمى كنند. حركت اينان برخاسته از خودخواهى درونى است كه به آنان القإ كرده است فكر كردن را تنها حق خود بدانند و اين حق را براى ديگران قايل نباشند كه به گونه اى ديگر بيانديشند و حتى تلاش براى تحقق مصلحتها و خواسته هاى فردى را تنها حق خود بدانند و ديگران را فاقد اين حق. اينجاست كه ستم و سلطه و خشونت و روشهاى وحشيانه و ناديده گرفتن ديگران و در هم كوبيدن حياتشان پيدا مى شود. روشى كه ما پيشنهاد كرديم همه پيوندها و روابط انسانى را به شكل عام تحكيم مى بخشد و پيوند زناشويى از آن مستثنا نيست. هر كدام از زن و مرد در عين دارا بودن نقاط ضعف و قوت و با تمام رسوبهاى اخلاقى و فكرى و عادات و تقليدهاى عقب مانده يا پيشرفته وارد زندگى زناشويى مى شوند. و هنگامى كه پيوند زناشويى براى زن و شوهر پيوندى ناهموار باشد و تنها پيوندى تقليدى باشد كه نسل جديد در امتداد خط نسل قديم اقدام بدان مى كند, - مانند بسيارى از مردم امروز كه در نهادشان ته مانده آداب و رسوم پدران و مادران كهنه انگاشته اشان وجود دارد و با اينكه آنان را عقب مانده مى دانند از آنان تإثير مى پذيرند - بنابراين در ضمير ناخودآگاه مرد, كيفيت معامله پدرش با مادرش انباشته مى شود و در ذهنيت ناخودآگاه دختر, چگونگى برخورد مادرش با پدرش. نتيجتا زندگى[ مشترك] نتيجه پيوند آگاهانه آن دو نخواهد بود بلكه پيوندى خواهد بود تحت تإثير هرج و مرج و رسوبهاى گوناگون و اخلاق و اوضاع حاكم بر آن دو. از اين رو پيچيدگى شديدى در بيشتر پيوندهاى زناشويى مى بينيم; طورى كه گاه به ظاهر صلح به نظر مىآيد اما در پنهان جنگ و جدالى ناشى از ستم و خشونت حكمفرماست كه در نتيجه يكى از دو زوج تسليم قدرت ديگرى مى شود. طبيعى است كه اسلام در مسير گسترده انسانى براى هر كدام از زن و مرد مقرراتى وضع كرده باشد اسلام مى خواهد هر حالت دشمنى و اختلافى به زمينه اى تبديل شود تا هر كدام از دو طرف مشكل را به بهترين شكل حل كند و طرف مقابل را به دوستى مهربان تغيير دهد. در حالى كه مشكل به وجود آمده از او يك دشمن ساخته بود. ((لاتستوى الحسنه و لاالسيئه. ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم)) به اين ترتيب اسلام درباره مسإله زناشويى و براى هر حالتى از اين زندگى مقرراتى را وضع كرده است. يكى از اين حالات, آن است كه زن مرتكب نشوز [ ناسازگارى] شود و به ناحق از اطاعت شوهرش سرباز زند. خوب است به اين نكته توجه شود كه در چنين پيوندهايى بايد به انسان تلقين شود كه محدوديتهاى برآمده از پيوند زناشويى, لطمه اى به آزادى و شخصيت انسان نمى زند. زيرا اين قيد و بند را خود انسان از رهگذر عشق و دوستى و مسووليت در زندگى اش پديد آورده است. زيرا زندگى انسانها نيازمند مقرراتى براى آزادى است. و انسان نمى تواند با تمام نيازمنديهايش نگهبان وجود خويش در افق آزادى مطلق باشد. زيرا حيات تنها حق تو نيست بلكه حق تو و ديگران است. اگر تو اين حق را دارى كه در زندگى ات آزاد باشى و به شخصيت خود متكى باشى, ديگران نيز همين گونه حق دارند آزاد باشند. از اين رو لازم است آزادى براى خود مقررات و قيد و بندهايى داشته باشد كه مانع مى شود از اينكه در يك مورد به نفع موردى ديگر ناديده انگاشته شود. اين امر براى تعادل آزادى در همه جا, ضرورى است. ناچار بايد بفهميم كه مسإله پيوند زناشويى در بسيارى از وضعيتهاى فردى كه در دوره تجرد, مجال فعاليت مى يافت, مانع آزادى انسان مى شود, البته دوره تجرد, قيد و بندهايى روحى و خلا[عاطفى] براى انسان به همراه دارد. بنابراين اين قيد را كه انسان براى خود انتخاب كرد, قيدى كه زندگى او را با زندگى انسانى ديگر گره زد, قيدى اختيارى را برگزيده است تا از زندانى كه در آن مى زيسته است - زندان مشكلات روحى و غريزى و حياتى كه تجرد به همراه دارد - بيرون آيد و با گره اى كه لابد بايد طلايى باشد از همه اين مشكلات برهد. يعنى اين گره درست مانند طلاست كه در حل مشكل انسان موثر است. از اين جهت تعبير ((قفس طلايى)) تعبيرى است با اشارات فراوان. اما مشكل اين است كه طلا بر دو گونه است. طلايى داريم ناب و خالص كه هيچ عنصر ديگرى را نمى پذيرد كه چهره اش را زشت كند و درخشش آن را از بين ببرد. طلايى هم داريم تقلبى. مهم اين است كه قفس طلايى قفسى باشد ناب و افرادى كه در آن هستند خوشبخت باشند. ناب بودن قفس طلايى به اين است كه روح مسووليت و ايمان تشكيل دهنده آن باشد. گاه انسان به خودش مى باوراند كه چيزى از جنس غير طلا را طلا بداند. پس اين حالت در درون او امتداد مى يابد; پس از مدتى كشف مى گردد كه آن چيز, نه طلا بوده است و نه چيزى نزديك به معدنى ناب. به عبارت ديگر طبيعت زندگى زناشويى بنا به تإكيد قرآن پايه گذارى شده براساس دوستى و مهربانى است و هنگامى كه انسان از دريچه طمعها و غرايز مغاير با ارزشهاى عمومى اى كه پايه روابط اجتماعى مردم است وارد زندگى زناشويى شود پس از مدتى كوتاه با شكستى آشكار روبه رو خواهد شد و آن پيوند پاك پيش از آنكه در واقع به پايان برسد از درون پايان مى يابد. يعنى زمانى كه طمعها پايان يافت و حرارت جنسى فروكش كرد يا به عبارت ديگر وقتى هدف حقيرى كه از ازدواج مورد نظر بود در حاشيه قرار گرفت, اين پيوند پايان يافته است. زيرا چنين پيوندى, انسانى نيست بلكه پيوندى تجارى است كه بويى از انسانيت در آن يافت نمى شود. بعضى ها نيز به تدليس (فريب كارى) متوسل مى شوند. تدليس, روشى است فريبكارانه كه در عين تيرگى درونى, بسيار درخشنده مى نمايد. تدليس موقعيتى را ايجاد مى كند كه انسان براى دست يابى به مطامع و غرايز و شهوات خويش به سويش مى شتابد بىآنكه اين پيوند از عمق انسانى اى برخوردار باشد. ما در اينجا نمى خواهيم عامل غريزه را در ازدواج امرى شيطانى تلقى كنيم, يا اينكه عامل شهوت را در اقدام به ازدواج, عاملى غيراخلاقى به شمار آوريم. اما مى گوييم غريزه و شهوت بايد در شكلى انسانى مورد نظر باشد تا مبادا انسان به صورت حيوانى درآيد كه با غرايز و شهوات حيوانى با حيوان ديگر زندگى مى كند. ما مى گوييم انسان بايد به شكلى انسانى عمل كند كه بيان كننده نيازهاى روانى و جسمى اى است كه از بعد روحى و جسمى با نيازهاى انسانى ديگر برخورد پيدا مى كند تا ويژگيهاى انسانى را به كمال برساند. به اين صورت است كه مرد لباس زن مى شود و زن لباس مرد. يعنى هر كدام به طور كامل ديگرى را مى پوشاند. طورى كه پيوستگى و بستگى اى كامل بىآنكه در جنبه اى احساس خلا و كمبود كنند به وجود مىآيد. اين همان امرى است كه نقش حياتى و انسانى غريزه را در پيوند زناشويى تعيين مى كند, همان طور كه نقش حياتى و انسانى عاطفه و مهربانى و رحمت را مشخص مى نمايد.
روابط درونى زندگى زناشويى
از مهمترين نقاط منفى در روابط انسانى - به ويژه در رابطه زناشويى كه محكمترين آنهاست و در آن يك فرد بى هيچ پرده اى بر فردى ديگر اشراف مى يابد - اين است كه يكى از طرفين اقدام به ناديده گرفتن ديگرى كند. چنين انسانى خيال مى كند كه لازم است آن ديگرى هم خصوصياتى مانند او داشته باشد, از اين رو براى او هيچ گونه آزادى عمل قايل نيست كه خصوصيات فردى او در زمينه خانوادگى يا در زمينه هاى اجتماعى و ... از خصوصيات خودش متمايز باشد. نظر ما آن است كه ضرورى است زن و مرد, حالت زناشويى را ميدانى براى حذف ديگرى به شمار نياورند كه به مجرد تفاوت رفتار, ديگرى در برخى مسايل مستقل احساس ناراحتى كند. بلكه لازم است پيوند زناشويى را پيوندى بين دو شخص بدانند, يعنى تعدد و تنوع[ و تفاوت] اساسى براى اين پيوند به حساب آيد. متفاوت بودن يعنى اينكه هر كدام از زن و شوى ويژگيهايى غير از ويژگيهاى ديگرى داشته باشند. در عين حال كه در برخى مسايل مشترك و متفق عليه و مصلحتهاى مشترك و اهداف و آرمانها و تلاشها, اتفاق نظر دارند. به اين ترتيب در مى يابيم كه لازم است آن دو براى رسيدن به كمال نسبت به ويژگيهاى هم تفاهم كنند و با يكديگر جدال نكنند و خصوصيات خود را طورى به هم نزديك نمايند كه جنبه هاى مشترك را تباه نكند و در هر حال احترام متقابل به اين خصوصيات لازم و ضرورى است. مثالى كه در اين باره مى توانيم ذكر كنيم مسإله اى است كه اختلاف بين زن و مرد را برمى انگيزد. اينكه گاه مرد, همسرش را مجبور مى كند تا با خانواده او چنان در هم آميزد كه آزادى و ويژگيهاى شخصيتش را در برابر اعضاى خانواده از دست بدهد. اين امر حتى ممكن است به قطع رابطه زن با خانواده اش و دورى از آنان بيانجامد. و چه بسا ممكن است زن نيز همان كار را - اگرچه در مقياسى كوچكتر - با استفاده از اهرمهاى فشار بر شوهرش تحميل نمايد. در اين موارد مرد بايد درك كند كه همسرش هم مانند او انسان است و ريشه هايى [ خانوادگى] دارد و مشكل است انسان از ريشه هاى خود دل بكند. چنانكه سخت مى تواند با جمعى ديگر بنا به خواسته كسى كه او را مجبور مى كند كاملا در هم آميزد[ و خودمانى شود]. زيرا مسإله يگانگى بايد برخاسته از برخى عوامل روانى و احساسى و حياتى اى باشد كه با حال و وضع و كارهاى انسان در جامعه ارتباط پيدا مى كند. به اين جهت طبيعى است كه هركدام سعى مى كنند شخصيت همسر را به الگوى خانواده خود نزديك كنند تا با اين كار نوعى رابطه طبيعى كه ممكن است پس از آن, فشار براى ريشه دار شدن اين نزديكى, بالا بگيرد, به وجود آيد. زيرا طبيعت مصلحت مشترك زن و شوهر كه تلاش در حمايت از آن دارند ايجاب مى كند نوعى صميميت - حتى برخلاف سليقه و ميل باطنى - ايجاد شود. در چنين شرايطى شايسته است هيچ كدام از آن دو تحت تإثير موضعگيريهاى منفى جامعه نسبت به هركدام قرار نگيرند و در برابر آن مقاومت كنند و تلاش كنند از تإثيرات منفى چنين پندارهايى بكاهند تا حقوق و شخصيت ديگرى پايمال نگردد. عبارت ((مودت و رحمت)) كه قرآن سرلوحه زندگى زناشويى مى داند شايد بتواند براى ارتباطدادن زن به خانواده شوهر و ارتباطدادن شوهر به خانواده زن, راهگشايمان باشد, زيرا مودت[ مهربانى] افق احترام به شعور ديگران را روبه روى انسان مى گشايد. و رحمت افق اعتراف به شرايط ديگر را بر انسان آشكار مى كند. همين طور مى توانيم بحث را به اختلاف نظر سياسى يا اجتماعى بكشانيم. ضرورتى ندارد كه شوهر, رإى سياسى خود را بر همسرش تحميل كند, به بهانه اينكه او مرد است يا اينكه زندگى مشترك ايجاب مى كند اتفاق نظر سياسى داشته باشند و وظيفه زن اطاعت از رإى سياسى شوهرش باشد! نيز ضرورتى ندارد كه زن, نظر خود را بر شوهرش تحميل كند و اطاعت او را نشانه محبت و علاقه او[ نسبت به خود] بداند. چنين برداشت و تصورى اشتباه و غير انسانى است, زيرا چنان كه مى دانيم پاىبندى و التزام به يك نظر يا موضعگيرى سياسى, برخاسته از باورها و شرايط و زمينه هاى مشخصى است. بنابراين اگر ما نتوانستيم ديگران را نسبت به نظر خود قانع كنيم, درست نيست كه باورهاى خود را بر آنان تحميل نماييم. در اين گونه موارد لازم است نوعى گفتگو[ى تفاهمآميز] صورت گيرد يا اختلافات طورى تنظيم شود كه منجر به فروپاشى زندگى زناشويى نگردد و همزيستى در عين اختلاف نظر ميسر شود, و شيوه اى در پيش گرفته شود كه براى رسيدن به اهداف بر مشتركات تكيه كند.
نشانه هاى رحمت
كلمه رحمت[ مهربانى] در مقابل كلمه قسوت[ سنگدلى] قرار دارد. ما مى توانيم معنى مثبت اين كلمه را با پى بردن به بار منفى كلمه ((قسوت)) دريابيم. قساوت يعنى اينكه بر انسان ديگرى سخت بگيرى; يعنى او را از جهت عواطف و احساسات و شرايط و اوضاع و مصالحش در محاصره خود قرار دهى, طورى كه هيچ جنبه اى از جنبه هاى مربوط به احساسات انسانى را رعايت نكنى. چنين رفتارى, شخصيت انسانى طرف مقابل را تحت سلطه مى گيرد. بنابراين مسإله رحمت[ مهربانى] برخاسته از توجه به شرايط و احساسات و حساسيتها و مصالح طرف مقابل است. از اين روست كه رحمت حالت ديگرى ندارد. چنان كه قساوت هم همين طور است. گاهى سخت گيرى ظاهرى در طرز سخن گفتن يا برخى از راهنماييها از جنبه ديگر, رحمت به حساب مىآيد مانند سخت گيرى پزشك بر بيمار, هنگامى كه دست به عمل جراحى او مى زند و كارى مى كند كه بيمار از شدت درد ناله سردهد. اما اين سخت گيرى براى اين است كه او پس از اين راحتى بكشد. اكنون مى توانيم اين جمله كه ((با يكديگر به مهربانى برخورد كنيم)) را به اين معنى بدانيم. مهربانى همان رعايت حال و وضع و شرايط و حساسيتهاست با ملاحظه مصلحتها. طبيعى است كه انسانها در تشخيص مصلحتها و واقعيتها متفاوت باشند ولى شايسته است در اين امر رعايت تقواى الهى بشود تا از اين راه بكوشد همين مسإله را با ديگرانى كه با او هم رإى هستند و نيز با كسانى كه داراى پيوند هستند مطرح كند تا برپايه تحقيقى كه ماهيت و شكل ابراز رحمت و مهربانى را معين مى كند عمل نمايد. مفهوم مهربانى و رحمت نيز همانند هر مفهوم اخلاقى - اسلامى ديگر, بايد از زيربنايى شرعى برخوردار باشد و باتوجه به اوضاع و شرايطى كه مثبت و منفى بودنشان را شرع تعيين مى كند پى ريزى شود. براين اساس ما از انسان مسلمانى سخن مى گوييم كه در محور اسلام حركتى متعهدانه و آگاهانه براى كسب خشنودى خداوند سبحان دارد. چنان كه در محورى گسترده از انسانى سخن مى گوييم كه وجدان اخلاقى و انسانى و معنوى و اجتماعى اش را ناديده نمى گيرد و از مقررات عامه اى كه لازمه روابط متقابل انسانى است تخلف نمى كند. موضوع سخن ما انسان هوسباز و شهوت پرست نيست. انسان, انسانى است.
اخلاق شوهر
طبيعى است كه شوهر - مانند زن - بايد زندگى را باتوجه به صفات كلى اى كه حق مومن ديگر را بر مومن واجب مى داند رعايت كند پى ريزى نمايد زيرا همسر او دو ويژگى دارد: يكى اين است كه زن اوست و ديگر آنكه خواهر ايمانى اوست. معناى اين سخن آن است كه شوهر بايد حق همسرش را - مانند حق هر مومن ديگرى - در تمام حقوقى كه خداوند قرار داده است رعايت كند چه اين حقوق واجب و مستحب باشد يا حقوقى كه از جهت پيوند زناشويى قرار داده شده باشد. در آيات قرآن كريم كيفيت اخلاق خانوادگى مرد نسبت به همسرش بيان شده است ((... و عاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا)) ((و با آنان به نيكويى رفتار كنيد و اگر شما را از آن زنان خوش نيامد چه بسا چيزها كه شما را از آن خوش نمىآيد درحالى كه خدا خير كثيرى در آن نهاده باشد. )) ((... فامساك بمعروف او تسريح باحسان)) ((و از آن پس يا به نيكو وجهى نگه داشتن اوست يا به نيكو وجهى رهاساختنش.)) ((... و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجه)) ((و براى زنان حقوقى شايسته است همانند وظيفه اى كه برعهده آنان است ولى مردان را بر زنان مرتبتى است.)) لازم است مرد بداند كه خداوند سبحان جز در امور مربوط به بهره جويى جنسى هيچ گونه سلطه اى نسبت به زن, براى او قرار نداده است و او خارج از دايره امور جنسى, هيچ تسلطى بر همسرش ندارد. بلى از ناحيه برخى پيشگيريها و مراقبتهاى شرعى كه فقيهان در حدود آن اختلاف كرده اند, آن هم در جايى كه مربوط است به خروج زن از خانه بدون اذن شوهر, براى شوهر اختياراتى هست. در ديگر حالات, زن بدون توقع پاداش[ تبرعا] به شوهر خود خدمت مى كند. پس مرد بايد درك كند كه معامله همسرش با او از روى احسان و نيكى است و خدا فرموده است: ((هل جزإالاحسان الاالاحسان)) البته بر مرد لازم است تا با تمام تواناييهايش به احساسات و تلاشهاى او ارج نهد و نقاط ضعف دردها و رنجهايش را درك نمايد و براى رابطه او با ديگر انسانها احترام قايل شود. بنابراين طبيعى[ و معقول] نيست كه مرد همسرش را از تداوم ارتباط با خانواده اش بازدارد جز در شرايطى كه اين كار به فروپاشى بناى زندگى زناشويى اشان مى انجامد. همان طور كه خودش نيز به كسى اجازه نمى دهد تا او را از ارتباط با خانواده اش منع كند. و خلاصه اينكه لازم است رفتار او با همسرش در مسير عامى باشد كه اسلام ترسيم كرده است: - هيچ يك از شما مومن نخواهد بود تا آنكه براى برادرش همان را بپسندد كه براى خود مى پسندد. - با مردم همان گونه رفتاركن كه دوست دارى با تو رفتار كنند. - خودت را ترازوى بين خود و ديگران قرار ده. چيزى را براى ديگران بخواه كه براى خود مى خواهى و چيزى را براى ديگران ناخوش بدار كه براى خود ناخوش مى دارى.
اخلاق زن
زن مسلمان دو ويژگى دارد ويژگى اول اينكه او يك انسان مومن است و ويژگى دوم آنكه او يك همسر شايسته است. ويژگى اول او در اين موارد نمود پيدا مى كند: اينكه در سخنان خود و كارهاى خود رعايت حدود الهى را بكند و در حلال و حرام از حدود الهى تجاوز نكند. و بداند كه به اقتضاى ايمان, انسان مجاز است كه حق خود را از كسى كه به او ستم رواداشته است بگيرد اما اگر عفو را پيشه خود كند به تقوا نزديكتر است و شكيبايى بهتر است و خوب است انسان بدى را با رفتارى نيك پاسخ دهد تا دشمنش به دوست تبديل شود. اين مسير ايجاب مى كند كه انسان مومن در رفتار با ديگران هدفش جلب رضايت خدا باشد. به اين صورت كه به هر آنچه موجب خشنودى خداوند از انسان مى گردد پايبند شود. اما درباره ويژگى دوم كه نقش يك همسر را ايفإ مى كند اين حديث معتبر است ((جهاد زن, خوب شوهردارى كردن است)). اين سخن بدان معناست كه زن هنگامى كه وارد زندگى زناشويى مى شود احساس كند اين زندگى, نقش جهادى براى او دارد. نقش جهاد از آن رو كه زن با تمايلات شخصى و نقاط ضعف خويش كه گاه او را به طغيان بر شوهر و بى ادبى نسبت به او - يا نسبت به زندگى مشترك - وامى دارد مبارزه كند. و ديگر آنكه لازم است زن نقش و كار اساسى اش را اين بداند كه با سخن نرم و معاشرت پاكيزه و تحمل برخى از اذيتهاى شوهرش, قلعه استوار - كه همان دل و انديشه اوست - را فتح نمايد. براى اين كار مى تواند برخى از كارها را كه بر او لازم نيست از روى محبت و دوستى نسبت به شوهرش انجام دهد. و زمانى كه زن مومن و شايسته فكر كند كه در زندگى زناشويى براى اطاعت از خداوند درباره حقوق شوهر يا فرزندانش زحمت مى كشد و در امور غير واجبى كه نسبت به آنان ايثار مى كند نيتش تقرب به خداوند است آن وقت تمام اين كارها را مانند نماز شب - كه بر او واجب نيست - براى نزديكى به خداوند و جلب خشنودى او انجام خواهد داد و نيز همان طور كه به ديگران صدقه مى دهد و يا خدماتى ارائه مى كند كه وظيفه اش نيست و تنها نيتش تقرب به خداست, همين طور لازم است خدمتهايى را كه به شوهر و فرزندان مى كند و وظيفه او نيست براى تقرب به خدا انجام دهد. به اين ترتيب يك زن مومن شايسته هنگامى كه عرصه زندگى را ميدانى براى كسب رضايت الهى دانست طبيعى است كه هيچ گونه عكس العمل منفى شوهر يا فرزندانش بر او گران نيايد, زيرا او به حساب آنان كارى نكرده و تنها براى خدا كار كرده است.
حقوق و وظايف زن و شوهر
حدود شرعى حقوق شوهر
خداوند حيات خانواده را تنظيم فرموده و بين دوطرف آن - زن و شوهر - حقوق و وظايفى را قرار داده است. زن حقوقى بر شوهر خود دارد و بالعكس و اسلام فراوان بر اين حقوق تإكيد ورزيده است. در تحقيق پيرامون حقوق شرعى شوهر نسبت به زن مى بينيم كه مرد در چارچوب موارد الزامى كه از جنبه نيازهاى طبيعى حق ويژه اى به او مى دهد و لازم است زن آن را برآورده كند حقوقى دارد. اما نسبت به موضوع خارج شدن زن از خانه و حق شوهر در بازداشتن او يا عدم بازدارى او, نظر مشهور علما اين است كه زن مجاز نيست بدون اجازه شوهرش از خانه خارج شود جز در مواردى كه ضمن عقد مورد توافق طرفين قرار گرفته باشد, يا اينكه در صورت شاغل بودن زن, بناى ازدواج بر ادامه اشتغال او بوده باشد. در اين حالت مى تواند حتى بدون اجازه شوهر, براى انجام كار از خانه خارج شود. اما در حالات ديگر حق ندارد از خانه خارج شود مگر به اذن شوهرش. اين رإى مشهور فقيهان است. در اين مسإله آقاى خويى(ره) نظر فقهى ديگرى را پايه گذاشته اند. ايشان معتقدند كه مسإله خارج شدن زن از خانه شوهرش, در حالاتى كه مرد براى امور استمتاع جنسى به همسرش نياز دارد تابع حق اوليه زناشويى است. از اين رو است كه جايز نيست زن بدون اجازه شوهرش از خانه خارج شود. اما در شرايط طبيعى مانند اينكه شوهر به سر كار يا به سفر رفته است حق ندارد زن را در خانه محبوس كند. اما احتياط آن است كه زن از شوهرش اطاعت كند و اين از جهت جهاد شرعى اوست كه در خوب شوهردارى كردن نمود پيدا مى كند. و نيز براى ايجاد هماهنگى و همدلى بين آن دو است تا اين مسإله سبب ايجاد اختلاف بين آن دو نشود. بويژه اگر خارج شدن زن از خانه به ميزان اعتماد شوهر نسبت به او آسيب برساند و يا سبب فروپاشى بنيان خانواده شود. در اين شرايط بهتر است زن, جانب شوهر را داشته باشد.
تكامل با حفظ ويژگيها
تسلط مرد بر زن در محدوده رابطه زناشويى, مربوط مى شود به حقوق ويژه زناشويى از جنبه شرعى الزامى و نيز به جنبه هاى كلى و مواردى كه مسووليت عام آن به عهده مرد است نه زن. اين تسلط در امورى است كه شارع مقدس براى مردان قرار داده است. از اين امور كه بگذريم زن, همانند مرد در زندگى زناشويى آزاد است. چنان كه اين مطلب را از آيه شريفه مى فهميم ((ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه ...)) ((براى زنان حقوقى شايسته است, همانند وظيفه اى كه بر عهده آنهاست ولى مردان را بر زنان مرتبتى است.))(بقره 228) درجه[ مرتبت] تجسم حق مرد است كه زن نمى تواند از پذيرفتن آن امتناع كند. نمونه اين حق در طلاق هم هست كه به اختيار مرد, مى باشد. اما در امور ديگر كه مربوط به سليقه ها و عادتهاى شخصى زن است[ وضع چنين نيست]. مثلا ما در عين حال كه سيگار كشيدن را براى مرد و زن ناپسند مى دانيم, نمى توانيم اين حق را براى مرد قايل شويم كه با استفاده از تسلطى كه بر همسرش دارد او را از سيگار منع كند. بله گاهى اين كار را با نصيحت انجام مى دهد, اما نمى تواند با استفاده از قدرت اين كار را انجام دهد مگر هنگامى كه سيگار كشيدن زن موجب ايجاد نفرت در روابط ويژه جنسى شود. همين طور در امور ديگر كه موردنياز زن است و به عادات و سليقه هاى شخصى او مربوط مى شود, مانند گوش دادن به راديو يا رسانه تبليغاتى ديگر يا خواندن روزنامه اى و از اين قبيل امور. در اين موارد مرد شرعا حق ندارد چيزى را به زن تحميل كند. بلكه اين حق زن است تا به سليقه و عادت و آگاهى مخصوص به خود كه مزاحم حق ويژه شوهر نيست, رفتار كند. علاوه بر اين از حقوق زن بر شوهر اين است كه نيازهاى شخصى او را از شوون ويژه زندگى زناشويى شمرده مى شود در حد امكان برآورده كند, چه اين نيازها ضرورى باشد يا غير ضرورى. بايد پى برد كه مفاد آيه شريفه اين است كه ازدواج, پيوندى نيست كه زن را كنيز مرد قرار دهد طورى كه عامل تنگى و فشار در زندگى و سليقه هايش و مصادره شدن عادتهايش گردد زيرا زن هم مثل مرد انسانى است كه حق دارد در درون زندگى خانوادگى اش مطابق شخصيت انسانى خود رفتار كند. و خداوند سبحانه طبيعت زندگى زن و شوهر را براساس دوستى و مهربانى قرار داده است تا احساس يگانگى را كه رابط بين آن دوست تعميق بخشد. بنابراين مسإله ازدواج, پيمانى نيست كه براى شركت در زندگى بسته شده باشد بلكه بايد معنى عميقى را كه قرآن كريم از ازدواج ارائه مى دهد دريابيم كه: ((... هن لباس لكم و انتم لباس لهن ...)) آنها پوشش شمايند و شما پوشش آنهاييد. يعنى اينكه يگانگى اى وجود دارد كه حيات زن حيات مرد را مى پوشاند و حيات مرد حيات زن را. از اين مطلب نوعى انضمام و آميختگى درك مى شود كه رابطه آن دو را تقويت مى كند و آن را براساس دوستى اى قرار مى دهد كه معنايش توجه كردن هركدام به شرايط و اوضاع و سليقه هاى ديگرى است به گونه اى كه هيچ كدام درصدد آن نباشند تا خود را بر ديگرى تحميل كنند و شخصيت و احترام او را ناديده بگيرند. بنابراين رفتار مردى كه مى كوشد تا شخصيت زنش را ناديده بگيرد تا آنجا كه براى او حق ابرازنظر قايل نمى شود و سليقه و عادت ويژه او را تحمل نمى كند - كه اين رفتار متعارف بين مردان است - امرى غير اسلامى شمرده مى شود و بيان كننده نظر اسلام نيست. همين طور اگر زن از چنان قدرتى برخوردار باشد كه بر شخصيت شوهرش غلبه كند و سعى كند تا شخصيت انسانى او را ناديده بگيرد و در رابطه اش با خانواده يا دوستانش بر او تنگ بگيرد و برايش خط و نشان بكشد, اين كارش غير اسلامى است, زيرا مرد همانند زن انسانى است كه در شخصيت انسانى و شرعى اش استقلال دارد, و لازم است هردو با رعايت ويژگيهاى ديگرى كه بايد مورد احترام قرار گيرد در تكميل ابعاد شخصيتى يكديگر بكوشند.
ازدواج
زندگى زناشويى برپايه اجبارها و الزامهايى كه از جانبى بر جانب ديگر تحميل شود استوار نمى شود بلكه تنها براساس روحيه بخشش كه برخاسته از احساس ((مودت)) و ((رحمت)) است استوار مى گردد. بنابراين ما مى خواهيم به همه زنان مومن نصيحت كنيم كه اين فضاى آزادى را كه اسلام به آنها بخشيده است بهانه نكنند و نپندارند كه ديگر پرداختن به امور منزل و تربيت فرزندان و شيردادن و ... بر آنها واجب نيست. و نيز اين آزادى را اهرم فشارى بر مرد قرار ندهند. مرد هم نبايد از حقوقى كه دارد در جهت واردآوردن فشار بر زن استفاده كند. زيرا اصل سختگيرى و فشار از هر طرف كه باشد عميقا زندگى زناشويى را ناگوار مى كند و سبب مى شود كه زن و مرد در روابط خود احساس سستى و پوچى كنند كه در اين شرايط, زندگى به جهنمى روحى و روانى و عاطفى بدل مى شود و سرانجام زمانى كه هركدام از هر جهت برضد ديگرى توطئه كنند يا از حقوق ويژه خود به عنوان اهرم فشار بر ديگرى استفاده كنند به جهنمى عملى تبديل مى شود. بنابر اين لازم است زن, از رخصتى كه خداوند با آزاد گذاشتن او در منزل به او بخشيده است استفاده نكند بلكه با پرداختن به امور خانه در پى پاداش خدا و اطاعت او باشد, زيرا زنى كه به شوهرش نيكى كند - حتى اگر او بدى كرده باشد - يا به امور منزل بپردازد اگر چه بدان ملزم نباشد در شمار زنان مجاهد مىآيد چون خوب شوهردارى را رعايت كرده است (كه جهاد محسوب مى شود). خوب است كه زن به مسايل مادى فكر نكند و به خشنودى خداوند بيانديشد, كه ((... و رحمه ربك خير مما يجمعون)) ((و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد مىآورند بهتر است.)) نسبت به مرد هم مسإله همين گونه است. بر او هم لازم است از خودگذشتگى كند با بخشيدن چيزهايى به زن كه بر او واجب نيست يا فراهم كردن فرصتى براى زن كه وظيفه مرد فراهم كردن آن نيست و در عين حال بايد با رعايت احترام و نيكى به زن, خشنودى خداوند را در نظر داشته باشد. هنگامى كه زن و مرد از موضع اسلامى انسانى خود كه در بردارنده, همه مفاهيم معنوى و انسانى است وارد زندگى شوند, زندگى مشتركشان فرصتى و مجالى خواهد بود براى كمال و پيشرفت و خوشبختى معنوى كه مقدمه خوشبختى مادى است. از اين راه است كه خير دنيا و آخرت براى آن دو به دست مىآيد.
زن در دو نقش: مسلمان و همسر
زن, هنگامى كه در درون خانه زندگى مى كند همسر است. اما طبيعى است كه او خود را داراى دو شخصيت بداند كه هر كدام مسووليتى را در زندگى بر او ايجاب مى كند. اول شخصيت او به عنوان همسرى است كه مى خواهد محبت شوهرش را جلب كند و به عنوان مادرى كه مى خواهد محبت فرزندان را به دست آورد و آنان را تربيت كند و آنچه را آنان دوست دارند فراهم كند تا آنان با آرامش و اطمينان خاطرى كه در منزل دارند, بتوانند در عرصه هاى زندگى پيروز شوند. دوم, شخصيت او به عنوان مسلمانى كه احساس مى كند وظيفه دارد تا انديشه و عاطفه و تعهدش را بيشتر در جهت رضاى الهى به كار گيرد تا جلب رضايت انسانها. اين شخصيت, او را در موقعيتى قرار مى دهد كه در عرصه حيات با اهتمام به مسووليتهاى شرعى اى كه به گردن دارد - مانند همسرى براى شوهر و مادرى براى فرزندانش - براى به دست آوردن خشنودى خداوند بكوشد و سعى كند حقوق شوهر و فرزندانش را پايمال نكند, تا بر همگان روشن كند كه يك انسان مسلمان كسى است كه به وظايفش عمل مى كند بىآنكه نگاه كند تا ببيند ديگران به وظايف خود عمل مى كنند يا نه. زن مسلمان [ واقعى] منتظر نمى ماند تا ببيند شوهرش به وظايفش عمل مى كند تا آنگاه او هم حقوق شوهرش را ادا كند. و از فرزندانش هم چشمداشتى ندارد تا درصورتى كه آنان حقوق او را رعايت كردند او هم حقشان را ادا كند. بلكه زمام كارهايش را به دست خدا سپرده است و خدمت به شوهر و فرزندان را براى تقرب به خداوند انجام مى دهد. انگيزه او هم اطاعت از اوامر الهى است. بر اين اساس شخصيت زن مسلمان و مادر مسلمان در مسير دعوت به خدا و امر به معروف و نهى از منكر و تجربه هاى حسى اى فعاليت مى كند كه به اوامكان مى دهد تا خانواده را با معيارهاى اسلامى هماهنگ كند. وقتى كه زن مسلمان اين دو شخصيت را دارا بود بايد حركت آگاهانه و عملى اى در راه انسجام بين اين دو بعد شخصيتى داشته باشد. به اين, شكل كه سعى نكند از شخصيت اسلامى اش بنا به مصلحتهاى زناشويى يا مادرى چيزى بكاهد و مرتكب معصيت خدا شود تا رضايت شوهر و فرزندان را به دست آورد. بلكه بايد طورى رفتار كند كه شخصيت اسلامى اش اصل و اساس باشد و ابعاد ديگر جزئى از ساختمان شخصيتش به شمار آيد. مثلا اگر شوهر يا فرزندانش بى هيچ عذرى اقدام به روزه خوارى كردند بايد به گونه اى ناخشنودى خود را در چهره يا در رفتار با آنان آشكار كند. يا از آماده كردن غذا برايشان خوددارى كند. يا اينكه چنين كارى را برايشان مشكل كند تا آنان احساس كنند روزه خوارى در منزل هم دشوار است. اما اگر نياز به روش ديگرى مانند برخورد بينابين باشد و او بتواند به روشى عاطفى يا عملى آنان را از اين كار ناشايست بازدارد بايد به چنين عملى اقدام كند. مهم اين است كه وظيفه او به عنوان انسانى مسلمان, جست و جوى بهترين وسايل و نرمترين كلمات و عاطفى ترين روشها و عملى ترين آنها مى باشد. البته درصورتى كه امتناع از آماده كردن غذا و به كارگيرى ديگر روشهاى خشن, براى او مشكلآفرين باشد طورى كه ممكن است رابطه زناشويى به جدايى بيانجامد يا موجب كتك خوردن او شود و نيز درصورتى كه مفسده اقداماتش بيشتر از مصلحتش باشد از نظر شرعى اجازه دارد كه به آنان كمك كند. اما اين كمك طورى باشد كه آنان بفهمند اين كار بر او گران مىآيد, زيرا احساس مى كند با كسانى سر و كار دارد كه اگرچه نزديكترين انسانها به اويند اما دورترين انسانها از خدا هستند. خلاصه آنكه به آنان بفهماند تقرب به خداوند پايه روابط انسانها بايد باشد.
شرع و كار زن در منزل
طبيعى است كه اشاره كنيم, اسلام افق گسترده اى را در برابر زن گشود كه بر انسانيت او اصرار مى ورزد, طورى كه هيچ جمعيت و جماعت و شريعتى به اندازه اسلام بر بعد انسانى آن تإكيد نكرده است. زيرا زن در اسلام الزاما ((خانه دار)) نيست چراكه اسلام هيچ يك از امور خانه را به دوش او نگذارده است و او به هيچ يك از كارهاى منزل ملزم و مجبور نيست. بلكه مرد وظيفه دارد تمام نيازهاى ضرورى و كمالى زندگى زن را برآورده كند. اسلام اين مسإله را تا حد بالايى كشانده است طورى كه حتى شيردادن فرزند را هم بر او الزام نكرده است و طبيعى است كه پرورش فرزندان در زمينه هاى ديگر هم تكليف او نيست. اسلام, كار زن در خانه را از امورى قرار داده است كه زن براى آن مستحق پاداش و مزد است. حتى در شيردادن بچه اگر زن طلب مزد كرد شوهرش بايد مزد او را بدهد, و اگر زن مزدى بيشتر از اندازه معمول طلب كرد مرد حق دارد فرزندش را به دايه بسپارد. وقتى كه اسلام كار زن در خانه را كارى مستقل و جدا مى داند كه مرد حق ندارد به زور از او بهره كشى كند و اين حق را به زن مى دهد كه براى كار, درخواست مزد كند پس درصورتى كه مرد او را مجبور به كار در مزرعه و بيرون از خانه كند چه خواهد گفت؟!! در اين موارد هم زن حق دارد طلب اجرت كند زيرا اين كارها حتى از كارهاى منزل هم متفاوت است. اسلام با اين مقررات شرعى كه وضع كرده است نمى خواهد, به زن تلقين كند كه او در زندگى زناشويى و در برابر مسووليتهايش عنصرى منفى است و نيز نمى خواهد زن براى كارهايش در داخل خانه به شكل مادى و تجارى و كاسبكارانه بيانديشد. در برابر تاريخ كهن بردگى زن كه او را به شكل كالايى درآورده كه دست به دست گشته و همانند كالا به ارث گذاشته شد و همانند برده به استخدام درآمده, آنچنان كه اين تاريخ هيچ گاه به شخصيت انسانى او - چه دختر و خواهر باشد و چه همسر و مادر - اعتراف نكرده است, اسلام مى خواهد مفهوم بردگى و بندگى اى را كه تاريخ جاهليت در نگرش خود به زن داشته است حذف و ملغى كند تا به جاى آن مفهوم آزادىعمل را ثبت نمايد, طورى كه زن به اراده خود تن به پيمان زناشويى دهد. خداوند سبحانه خواسته است تا زن در اقدام يا عدم اقدام به چنين كارهايى احساس آزادى كند و مرد بداند كه درصورت عدم شرطگذارى ضمن عقد در اين امور, تسلطى بر او ندارد. بنابراين اگر زن در داخل منزل فعاليتى مى كند از سر ايثار و اخلاص و نشان دادن مفهوم مودت و رحمت و تقرب به خداست. شريعت اسلام نيز كار زن در خانه را تلاشى براى عالى كردن سطح روابط زناشويى مى داند. زيرا اسلام كار زن در خانه را نه تنها موجب سلب آزادى و اراده اش نمى داند كه جهادى[ مقدس] مى شمارد. ادامه دارد.