زيب النسا چهره ((مخفى)) ادب پارسى
قسمت اول
سيدمحسن سعيدزاده معرفى چهره بانوان هنرمندى كه با ذوق و قدرت ابتكار خويش توانسته اند آثار ارزشمندى را بر جاى بگذارند يكى از فصلهايى است كه در دستور كار مجله پيام زن قرار دارد. جاى بسى خوشحالى است كه چنين چهره هايى به فراوان در تاريخ هنر به معناى گسترده آن وجود دارد و تاسف از اين است كه بسيارى از اينان براى جامعه ما شناخته شده نيستند. اينان سرمايه هاى فرهنگى و معنوى هميشگى ما هستند كه نبايد تنها در ميان كتابها و حداكثر در اذهان بخش محدودى از صاحب نظران, باقى بمانند. اينان حيات معنوى و بقا فرهنگى خويش را از اسلام و باورها و ارزشهاى حاكم بر آن اندوخته اند و در جاى جاى سرزمين گسترده اسلامى, جزئى جدايى ناپذير از تاريخ امتهاى اسلامى گشته اند و به امت اسلامى تعلق دارند. گستره ادب پارسى در مشرق زمين و نفوذ آن در جهت شرق بويژه هند قديم توانسته است دامنه آثار و شخصيتهاى بر جاى مانده در ادبيات فارسى را افزايش دهد.زيب النسا يكى از چهره هاى شاخص در ميان بانوانى است كه با آثار خويش در ادبيات پارسى توانسته اند جزئى از پيكره تاريخ ادب پارسى باشند. مى دانيم كه بسيارى از خوانندگان گرامى تا كنون با اين بانوى شاعر آشنا نبوده اند. آنچه در اين قسمت و قسمتهاى متنوع آينده ارايه مى شود شرح جامعى از زندگى اجتماعى, اعتقادى و هنرى اين شاعر گرانقدر است كه اطمينان داريم براى علاقه مندان به اين گونه مباحث جالب و خواندنى خواهد بود. در ضمن مطالعه اين مقالات با خاندان زيب النسا, اساتيد, همفكران و دوستان, آثار, نمونه هاى شعر و منابع شرح حال اين بانوى شاعر آشنا خواهيد شد. در تحقيق و تهيه اين سلسله مقالات بيش از 80 كتاب به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است كه اسامى آنها در پايان آورده خواهد شد.تحقيق در باره اين بانوى شاعر براى ما بسى جالب و زيبا بود. ضمن سپاسگزارى از نويسنده محترم آرزو مى كنيم خوانندگان گرامى نيز همين قضاوت را داشته باشند. اين شما و اين چهره ((مخفى)) ادب پارسى.زيب النسا با تخلص ((مخفى)) در دهم شوال سال 1048ه.ق در هند متولد شد و چون دختر بزرگ خانواده بود مورد توجه و علاقه پدر قرار گرفت. پدرش از آن رو كه مردى مذهبى, سختگير و متعصب بود براى تربيت او اساتيد زبده و باتقوايى انتخاب كرد.وى دروس فارسى, عربى, صرف و نحو, فقه و ديگر علوم اسلامى معمول دوران خويش را فرا گرفت. علاوه بر شعر در تصويرگرى و خط نيز مهارت لازم را كسب كرده, از استادان برجسته روزگار خويش بهره برد. در ضمن تحصيل علم, قرآن را حفظ كرده, از عبادات و امور خيريه نيز غافل نماند.پدرش اموال فراوانى به او بخشيد و با در اختيار گذاشتن مستخدمان و كارگزاران زيادى به زندگى پرناز و نعمت او رونق بخشيد. زيب النسا داراى كتابخانه باشكوهى بوده است, چنان كه ماهر مى گويد:
كتابخانه عالم ورق ورق ديدم
خط تو ديدم و گفتم كه مدعا اينجاست
خط تو ديدم و گفتم كه مدعا اينجاست
خط تو ديدم و گفتم كه مدعا اينجاست
چرا زيب النسا ازدواج نكرد؟
تا جايى كه نگارنده جستجو نموده, مورخان و تذكره نگاران به اتفاق نوشته اند: زيب النسا همسرى نداشته است.(1) برخى نظير ديوان بيگى, علت آن را مناعت طبع وى دانسته اند. برخى ديگر نوشته اند كه اين بانوى بزرگ, براى همسرى خود كسى را لايق نمى ديد. شايد اين نظر به واقعيت نزديكتر باشد, چرا كه مخفى, زنى عاقل, فرزانه و هنرمند بود, در حالى كه خواستگارانش همه از مردم دنياطلب و اهل سياست و دغل بازى بودند. او طبق معمول زمان خود بايد با كسى ازدواج مى كرد كه با رسوم سلاطين هند مطابق باشد و چنان شخصى جز يكى از شاهزادگان كس ديگرى نمى توانست باشد; افرادى كه از دانش و هنر تهى بودند و هرگز نمى توانستند موقعيت زيب النسا را درك كنند. از طرف ديگر, چنانچه به همسرى شخص ديگرى, خارج از خاندان سلاطين رضايت مى داد, پدرش نمى پذيرفت. پس چاره اى نبود جز آنكه مجرد بماند.زيب النسا در پاسخ پدرش كه از او خواسته بود علت ازدواج نكردن خود را بيان كند, چنين نوشت:
نهال سركش و گل بى وفا و لاله دورنگ
درين چمن به چه اميد آشيان بندم
درين چمن به چه اميد آشيان بندم
درين چمن به چه اميد آشيان بندم
گر بود مردى, تصرف از براى شوهرى
نوعروس دهر را ديدار دامادى بس است
نوعروس دهر را ديدار دامادى بس است
نوعروس دهر را ديدار دامادى بس است
صد بهار آخر شد و هر گل به فرقى جا گرفت
كار ما آخر شد و آخر ز ما كارى نشد
[سالها خون جگر در ناف آهو شد كره
هر كه آمد در جهان بودش خريدارى ولى
پير شد زيب النسا او را خريدارى نشد(2)
غنچه باغ دل ما زيب دستارى نشد
مشك خاك ما غبار كوچه يارى نشد
مشك شد اما چه شد خال لب يارى نشد] ((خ))
پير شد زيب النسا او را خريدارى نشد(2)
پير شد زيب النسا او را خريدارى نشد(2)
نيست نرگس, كه برون كرده سر از افسر من
به تماشاى تو بيرون شده, چشم از سر من
به تماشاى تو بيرون شده, چشم از سر من
به تماشاى تو بيرون شده, چشم از سر من
خاندان زيب النسا
پدر زيب النسا, محى الدين محمد نام داشت و در سال 1208ه.ق متولد شد. در سال 1068ه.ق به سلطنت رسيد. وى در سال 1118ه.ق درگذشت. عالمگير, اورنگ زيب, پادشاه غازى, خلد مكان و ... القاب اوست. محى الدين از طرف مادر (ارجمند بانو ملقب به ممتاز محل) ايرانى است.(3) مادر مخفى, ((دلرس بانو)) دختر شاهنوازخان و نوه رستم خان بن سلطان حسين ميرزا بن بهرام ميرزا بن شاه اسماعيل صفوى از دودمان معروف صفويه است.رستم خان در سال 1002ه.ق پس از حمله ازبك به هند آمد و در آنجا مقامات سياسى و نظامى بالايى گرفت. او مردى اديب و شاعر بوده, ((فدايى)) تخلص مى كرد.محمد اورنگ زيب در شب سه شنبه 23 ذىحجه سال 1046ه.ق در سن هيجده سالگى با اين بانوى محترم ازدواج نمود. مولانا ابوطالب كليم در مورد تاريخ ازدواج آن دو چنين سروده است:
خود به مهر تاريخ تزويج گفتا
دو گوهر به يك عقد دوران كشيده
دو گوهر به يك عقد دوران كشيده
دو گوهر به يك عقد دوران كشيده
مونس ما در لحد فضل خدا تنها بس است
سايه اى از ابر رحمت قبرپوش ما بس است.
سايه اى از ابر رحمت قبرپوش ما بس است.
سايه اى از ابر رحمت قبرپوش ما بس است.
زيب النسا از زبان خودش
اين قسمت را در دو عنوان زير پى گرفته و به استناد ديوان موجود, از زبان خودش شرح حال او را بيان مى كنيم.الف ـ مذهب:
برخلاف نظر برخى از فضلاى هند كه او را فردى متعصب جلوه داده اند, مخفى زنى روشن ضمير بوده, به دوستى آل محمد(ص) و على(ع) افتخار مى كرده است. او همچون خيل عظيم ايرانيان از شيعيان پاكباز اهل بيت(ع) بوده است.در شعر مخفى, سخن از اعتقادات دينى شيعيان فراوان به چشم مى خورد كه در اينجا به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:
به محشر گر گناهت را ببخشد شفقت ايزد
باز امروز دلم سوى خراسان رفته است
از گدايان توام شاه خراسان مددى
در طريق رهروى بيگانه است از كفر و دين
دوستى با دشمن آل پيمبر كى كنم
زبان در كام كش مخفى و پاى صبر در دامن
مخفيا در روز محشر بى نصيب از كوثر است
با يزيد نفس مى خواهم صفآرايى كنم
گر ناله من پرده نشين بود ز تاثير
بر نتابد ز خجالت ز پس كوه حجاب
اگر نه لطف خدايى گناه ما نبخشد
عمر شد صرف دعا و طالع دون همتم
هر چه كارى, بدروى مخفى به هنگام درو
مشو به كعبه روان از پى دعا ((مخفى))
بيا بيا كه اجابتگه دعا اينجاست
ز كف آسان مده مخفى تو دامان شفاعت را
رشته كفر بريده است و به ايمان رفته است
كه چو مرغان حرم در حرمت جا گيرم
هر كه در دين پيروى از آن پيغمبر گذاشت
من كه لاف دوستى با آل حيدر مى زنم
كه آخر پنجه شاه ولايت دست من گيرد
آنكه دست دوستى بر دامن حيدر نزد
بهر آيين شهادت كربلايى خوش كنم
در پرده هر پرده دو صد پرده گشا داشت
آفتابى كه پس سايه ديوار تو نيست
به پر كاه نيرزد خداپرستى ما
دست آيين در دعا از امساك هرگز برنداشت
باغبان از انگبين ترياك هرگز برنداشت
بيا بيا كه اجابتگه دعا اينجاست
بيا بيا كه اجابتگه دعا اينجاست
ب ـ طريقت:
معمولا عارفان و درويشان هر يك در سلوك خود, پيرو پير و مرادى هستند و خود را به يكى از سلسله يا گروههاى صوفيان متصل مى كنند. از نظر زيب النسا اين شيوه مورد قبول نبوده, همراهى در طريق عشقبازى جرم است. اين نظر, يكى از نكات بسيار ظريف و قابل تحسين ديدگاه بلند اين زن عارف است.
ره عشق است اى مخفى مجرد بايدت رفتن
كه گر عيسى بود همدم رفاقت را نمى شايد
كه گر عيسى بود همدم رفاقت را نمى شايد
كه گر عيسى بود همدم رفاقت را نمى شايد
بى مربى هيچ كس در هيچ جا كارى نساخت
بى مددكارى ابرى قطره اى دريا نشد
بى مددكارى ابرى قطره اى دريا نشد
بى مددكارى ابرى قطره اى دريا نشد
درويشى و تنهايى شرط است به هم بودن
سلطان اقاليمى گر هم نفسى دارى(6)
سلطان اقاليمى گر هم نفسى دارى(6)
سلطان اقاليمى گر هم نفسى دارى(6)
دختر شاهم وليكن رو به فقر آورده ام
زيب و زينت بس همينم نام من زيب النساست
زيب و زينت بس همينم نام من زيب النساست
زيب و زينت بس همينم نام من زيب النساست
گاه فرهادم به كوه و گاه مجنونم به دشت
مى زنم لاف انا الحق بر سر بازار عشق
ما گرم روان ره عشقيم چو منصور
تا قبله ما طاق دو ابروى تو باشد
لازمه عاشقى است بر سر دار آمدن
مو به مو, لفظ انا الحق گو, ز شوق دار شد
بيا مجنون كه مخفى از نظرها
حق به مجنون است ترك كوى ليلى گر كند
در حقيقت رتبه عاشق كم از معشوق نيست
گرفته چون ز خسرو كام شيرين
كهن زالى است اين دنيا به مكارى كه از هر سو
نهان در زير هر سنگى هزاران كوه كن دارد
بيخودم مخفى چنين, آن چشم جادو كرده است
تازه منصورى دگر, بر دار خواهم كرد و رفت
از دار نترسيم و ز احباب نگرديم
نزديك به بتخانه محراب نگرديم
شاد ز خود ساختن خاطر اغيار را
تشنه خون محبت, ظاهر و پنهان ما
منم در راه وادى رهبر امروز
عشق, چون غالب شود مسكن بيابان مى شود
عشق را بايد چو مجنون, مرد عالى همتى
دعايى بر روان كوه كن كن
نهان در زير هر سنگى هزاران كوه كن دارد
نهان در زير هر سنگى هزاران كوه كن دارد
1ـ برخى اصلا در باره ازدواج او سخن نگفته اند و كسى مخالف اين روايت نيست.2ـ اين غزل به صورتهاى گوناگون و نامرتبى در تذكره ها نوشته شده است. ذكر آن به اين صورت, انتخاب نگارنده بوده است.3ـ ارجمند بانو متوفاى 1040 دختر ميرزا ابوالحسن آصف خان, يمين الدوله وزير جهانگير متوفاى 1051 مى باشد. خواهر ميرزا ابوالحسن, مهرالنسا نور جهان ملكه جهانگير بوده كه در سال 1055 درگذشت. و اين دو, فرزندان اعتمادالدوله بن خواجه محمد شريف هجرى حاكم يزد و اصفهان (914 ـ 984) مى باشند.4ـ خودم, بجز در تذكره الخواتين در جاى ديگرى نديده ام.5ـ سخن مرحوم سيداحمد ديوان بيگى است.6ـ شايد رمز بى همسرى او همين باشد كه وجود شوهر را مانع سلوك خود مى دانسته است.