زیب النساء، چهره مخفی ادب پارسی (4) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زیب النساء، چهره مخفی ادب پارسی (4) - نسخه متنی

سید محسن سعیدزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زيب النسا چهره ((مخفى)) ادب پارسى

قسمت چهارم

سيدمحسن سعيدزاده

... گستره ادب پارسى در مشرق زمين و نفوذ آن در جهت شرق بويژه هند قديم توانسته است دامنه آثار و شخصيتهاى بر جاى مانده در ادبيات فارسى را افزايش دهد.

زيب النسا يكى از چهره هاى شاخص در ميان بانوانى است كه با آثار خويش در ادبيات پارسى توانسته اند جزئى از پيكره تاريخ ادب پارسى باشند. مى دانيم كه بسيارى از خوانندگان گرامى تاكنون با اين بانوى شاعر آشنا نبوده اند.

آنچه در اين سلسله مقالات ارائه مى شود شرح جامعى از زندگى اجتماعى, اعتقادى و هنرى اين شاعر گرانقدر است كه اطمينان داريم براى علاقه مندان به اين گونه مباحث جالب و خواندنى خواهد بود. در تحقيق و تهيه اين سلسله مقالات بيش از 80 كتاب به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است كه اسامى آنها در پايان آورده خواهد شد.

تحقيق در باره اين بانوى شاعر براى ما بسى جالب و زيبا خواهد بود. ضمن تشكر از نويسنده محترم آرزو مى كنيم, خوانندگان گرامى نيز همين قضاوت را داشته باشند. در قسمت اول شرحى در باره خاندان زيب النسا و علت عدم ازدواج و نيز وصف او از زبان خودش گذشت. چنان كه وصف او را از زبان ديگران در قسمت دوم خوانديم. با اساتيد, همفكران و دوستان او نيز در همان قسمت آشنا شديم. در شماره گذشته ديدگاه كلامى و مشرب عرفانى او ارائه شد. اينك اين شما و اين دنباله چهره ((مخفى)) ادب پارسى.

شعر مخفى از نگاه خودش

اشعار و سروده هاى زيب النسا همانند ديگر شاعران عارف و پاكدل, پرمحتوا و متين بوده, در سروده هاى او از بيهوده گوييها و ابتذال خبرى نيست. بنده تا آنجا كه تحقيق كرده و آثارش را ديده ام, از تمام آنها بوى پاكدامنى, تقوا و دانش به مشام مى رسد. گذشته از اين, در بين شاعران اين رسم تا حدودى معمول است كه گاهى به اظهارنظر در باره شعر خويش مى پردازند; به عبارت ديگر, از زبان خواننده به وصف آن مى نشينند. در اين راستا مخفى نيز در باره سروده هاى خود مطالبى عنوان نموده كه به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم:




  • دادت خداى مخفى در سخن و گرنه
    فكر ما گرم كند در دل ما شعر و سخن
    مقبول عزيزان شده ابيات تو مخفى
    پيش ارباب جواهر قيمت جوهر شكست
    مبين به چشم حقارت مرا كه وقت سخن
    مخفيا شعر دلاويز تو چون مژده وصل
    تيرگيهاى دل از ديده نابينا برد



  • زين گونه نيست درى در سينه بحر و كان را
    واى گر شعله زند آتش انديشه ما
    آخر تو دهى داد در اين عرصه سخن را
    تا در معنى نگارم از دهان تنگ ريخت
    حديث كون و مكان رايح از دكان من است
    تيرگيهاى دل از ديده نابينا برد
    تيرگيهاى دل از ديده نابينا برد



بديهه گويى, نكته سنجى و ظرافت زيب النسا

تمام ابيات و سروده هاى مخفى با اينكه بعضا بالبداهه سروده شده است, از ويژگى و نكته سنجى, ظرافت و دقت موشكافانه برخوردار بوده, از ذهن خلاق و تيزبين وى خبر مى دهد; به همين جهت, با جرات مى توان گفت: بسيارى از ابيات ديوان حاضر, بخصوص غزليات و اندكى از قصيده ها و تركيب بندها مى تواند از آن زيب النسا باشد چنانكه اكثر قصايد و تركيب بندها از او نيست و اشتباه تذكره نويسان و نسخه پردازان موجب شده است, چهره تابان خورشيد ادب پارسى در پس ابر تيره اى از شك و ترديد قرار گيرد.

گويند: روزى زيب النسا در حضور پدر در كاخ سلطنتى نشسته بود. در آن اتاق يك آينه سراپانماى گرانبهايى روى طاقچه (يا ديوار) قرار داشت. ناگاه آن آينه كه ساخت چين بود افتاد و شكست. بدون تامل اين مصرع بر زبان اورنگ زيب جارى شد:

از قضا آيينه چينى شكست

مخفى بالبداهه گفت:

خوب شد اسباب خودبينى شكست

گويا يكى از نقاشان مى خواست تصوير زيب النسا را بكشد كه زيب النسا گفت:




  • گر مصور مرا نمونه كشد
    صورت آه را چگونه كشد



  • صورت آه را چگونه كشد
    صورت آه را چگونه كشد



مخفى در زمينه راز و نياز به درگاه محبوب ابدى و حقيقى, از روش آه استفاده كرده است كه اين خود قرينه ديگرى بر صحت انتساب ديوان حاضر به اوست.

تخلص زيب النسا

در بين شعراى متقدم, معاصر و متاخر از زيب النسا افرادى هستند كه در شعر خود, تخلص ((مخفى)) را انتخاب كرده اند. نام تعدادى از آنان كه به نوعى با بحث ما ارتباط دارد, چنين است:

1ـ نور جهان بيگم, متوفاى سال 1055.

2ـ ملا مخفى رشتى, معاصر سام ميرزاى صفوى متوفاى سال 975 (تاريخ فوت مخفى رشتى را نيافتم گويا قبل از سام ميرزا فوت كرده است).

3ـ سليمه بنت گلسرخ بنت همايون شاه.

4ـ مخفى خراسانى.

5ـ نوكر زيب النسا.

6ـ مخفى شيرازى.

7ـ مخفى نقشبندى.

تذكره نويسان در اتحاد برخى از اينان و شرح حالشان, با اختلاف فراوان سخن گفته اند, چنان كه تشخيص درست از نادرست, بى اندازه مشكل گرديده است.

در مورد زيب النسا نيز اختلاف است. برخى اساسا تخلص او را ((زيب)) مى دانند نه مخفى; ولى به اعتقاد نگارنده تخلص او ((مخفى)) بوده و منافاتى با تخلص احتمالى ديگرش يعنى ((زيب)) ندارد; چه آنكه شعرايى هستند كه چندين تخلص دارند.

اين نظريه بر قراينى استوار است كه در اينجا از نظر شما مى گذرد:

1ـ برخى از تذكره نويسان ضمن بيان شرح حال او, به غزلى استناد كرده اند كه در آن به صراحت, تخلص خود را ((مخفى)) ياد كرده است. مطلع آن غزل چنين است:




  • خيز و كرشمه ريز كن نرگس نيم مست را
    از ته جام جرعه ده ساقى مى پرست را



  • از ته جام جرعه ده ساقى مى پرست را
    از ته جام جرعه ده ساقى مى پرست را



2ـ برخى از شعراى معاصر او كه مشاعره آنان با زيب النسا مورد قبول تذكره نويسان است, به تخلص وى در سروده خود اشاره دارند, مانند:

الف ـ ملا اشرف مازندرانى, استاد زيب النسا كه مى گويد:




  • تا چند نهان باشى جانان نفسى بنما
    ناله دلها در آن زلف رسا زنجير پاست
    دزد را در شب روى آواز پا زنجير پاست



  • ديوانه شدى تنها خود را به كسى بنما
    دزد را در شب روى آواز پا زنجير پاست
    دزد را در شب روى آواز پا زنجير پاست



ب ـ عاقل خان, از درباريان اورنگ زيب و كسى كه به او اظهار علاقه مى نمود, آنجا كه مى گويد:




  • گفتم اى ماهرو به حمدالله
    حسن تا چند ((مخفى)) الجلوه
    اى عشق نه آغاز و نه انجام تو پيدا
    اى مهر كه هر ذره ز نور تو هويدا است
    نى صبح تو ظاهر شد و نى شام تو پيدا



  • شد ظهور تو لازم الاظهار
    مهر تا چند ممسك الانوار
    تو ((مخفى)) و آثار تو چون نام تو پيدا
    نى صبح تو ظاهر شد و نى شام تو پيدا
    نى صبح تو ظاهر شد و نى شام تو پيدا



3ـ تعدادى از تذكره ها به صراحت, تخلص او را ((مخفى)) دانسته اند مانند تذكره نقل مجلس, بهارستان ناز و كتاب بزم ايران كه حاصل زحمات و كاوشهاى نويسنده در هندوستان بوده و از كتابهاى خطى و چاپى نفيس كتابخانه دولتى هند نيز بهره برده است.

4ـ خود زيب النسا در قطعه شعرى, تخلص خود را عنوان نموده است. آن قطعه چنين است:




  • بلبل از گل بگذرد چون در چمن بيند مرا
    در سخن مخفى شدم مانند بو در برگ گل
    هر كه دارد ميل ديدن, در سخن بيند مرا(1)



  • بت پرستى كى كند, گر برهمن بيند مرا
    هر كه دارد ميل ديدن, در سخن بيند مرا(1)
    هر كه دارد ميل ديدن, در سخن بيند مرا(1)



برخى از اساتيد و فضلاى معاصر, بدان علت كه اين چهار مصرع به حكيم حاذق گيلانى متوفاى 1067 نسبت داده شده, در اعتبار آن ترديد نموده اند. نگارنده منبع سخن ايشان را كه تذكره سر خوش است ديدم. در آنجا چنين نوشته شده است:

((در اين دو بيت نيز تلاشى كرده مشهور است و از لطافت خالى نه: بلبل از گل بگذرد ...))

آقاى صادق دلاورى كه تصحيح كننده كتاب است به استناد دو نسخه ديگر, كه او به رمز ((ج)) و ((ه)) اشاره كرده, مى نويسد:

((روزى پيش ملا شيدا اين مطلع خود را برخوانند: بشكند ... شيدا گفت:

صاحب اين شعر در امردى گفته باشند. حكيم برآشفت و او را در حوض غوطه ها داد.))

تا جايى كه نگارنده تحقيق نموده, در تذكره هاى ديگرى از گذشتگان, اين دو بيت به نام حاذق, ثبت نشده است. منبع اصلى اين سخن, تذكره سرخوش است كه آن هم از روى شهرتى كه آن دو شعر داشته ـ و نه از منبعى موثق ـ يادداشت كرده است.(2)

مضمون شعر چنان كه در حكايت ياد شده آمده بيانگر آن است كه سراينده, فردى ظريف و پرىچهره بوده است. علاوه بر اين, در سروده هاى عاقل خان خطاب به زيب النسا آمده بود:




  • بلبل رويت شوم گر در چمن بينم تو را
    مى شوم پروانه گر در انجمن بينم تو را



  • مى شوم پروانه گر در انجمن بينم تو را
    مى شوم پروانه گر در انجمن بينم تو را



و مخفى در پاسخ او همين چهار مصرع را كه گذشت نوشت.

نمونه هايى از ((نظم)) و ((غزل))




  • السلام اى بعد ما آينده ها و رفتنى
    گر سنبل زلفت به خريدار فروشند
    بيگانه عقلند گروهى كه مى ناب
    بردار نقاب از رخ و شورى به جهان ريز
    زاهد بگسل سبحه و زنار به دست ار
    كوته نظران هست وطن اهل همم را
    تا جغدصفت ساكن ويرانه خويشم
    ((مخفى)) به جوى خلد برين را نستانند
    نيست محراب دلم را جز خم ابروى دوست
    مطلبى ديگر ندارم ز آمد و شد در چمن
    گوش كن اى دل ز من حرفى چو در در گوش كن
    در شكنج زلف مرغ دل چنان گيرد قرار
    گر برنجد خلق عالم از تو مخفى باك نيست
    گرم غضب چه مى كنى نرگس مست ناز را
    رشته دل گره گره شد به درون سينه ام
    اى كه به عيش خفته اى درد و غمى نديده اى
    بهر نماز هر كجا روى به قبله آورم
    خيال چشم جادو كردم امشب
    ز سيلاب سرشكم گشت طوفان
    به يادش ساغرى بر لب نهادم
    به بزم بلبلان از شام تا صبح
    گرفتم خاك كويت را در آغوش
    به غير آرزوى جان فشانى
    خيز و كرشمه ريز كن نرگس نيم مست را
    بهر شهادت جهان يك نگه تو بس بود
    تاب مده بطره ات بر دل مو گره مزن
    نى به نوا نوازيم نى به عراق و نى عجم
    گر به كنشت مى رود ور به طواف كعبه اى
    نمونه هايى از تك بيتى
    هنوز از بيستون آن ناله هاى زار مىآيد
    كو دلى تا در هجوم درد لب بر هم نهد
    سر بى عشق نزد ما سراسر بار دوش آمد
    آه يا رب اين چنين وادى چگونه طى شود؟
    هر كسى از كاروان ديگر است
    نو عروس دهر را ديدار دامادى بس است
    پرده از عصمت ناموس زليخا برداشت
    اين معلم را زبان ديگر است
    خر عيسى هنرمند است اگر در كيسه زر دارد
    در آن زمان كه دلى از دلى جدا گردد
    هر كه با ما دشمنى است با خدا دشمن شود
    هر كه كار دهر را بر خويشتن آسان گرفت
    در راه طلب هيچ سراغى به از اين نيست
    هر نفس سالى بود پيش تو روز
    زاهد شراب كوثر و حافظ پياله خواست
    شمعم كه جان گدازم و دم برنياورم
    كه آن خليل بنا كرد و اين خدا خود ساخت
    خونم افتد به زمين لاله دميدن گيرد
    هنوز بوى گلم از كنار مىآيد
    او به صورت محو گشت و ما به معنى سوختيم
    باورم نايد كه عشق طالب ديدار نيست
    خانه بت خانه داشت ابراهيم
    به عنايت نگر كه آخر كار
    من ز دل تنگ و دل ز من تنگ است
    مخفيا كى رسم به منزل دوست
    ما و شمع و بلبل و پروانه يكجا متفق
    سوختيم و سوزش ما بر كسى ظاهر نشد
    از تاب و تبم مهر و سما را كه خبر كرد
    بيرون همه سرسبز و درونم همه پر خون
    عشق اگر آيد برد هوش دل فرزانه را
    در ميان خانه گم كرديم صاحب خانه را



  • بر شما خوش باد ناخوشهاى دنياى دنى
    صد جان بستانند و يكى بار فروشند
    در كوچه و بازار به دينار فروشند
    كين اهل نظر ديده به ديدار فروشند
    كين مغبچگان سبحه و زنار فروشند
    جايى كه غم و درد به خروار فروشند
    گو خلد برين جمله به اغيار فروشند
    آنان كه دل و ديده خونبار فروشند
    هر كسى را قبله باشد قبله ما روى دوست
    مى كنم عمر گرامى صرف جست و جوى دوست
    قوت روح آمد شنيدن صرف گفت و گوى دوست
    كز نسيم غمزه گرداند پريشان موى دوست
    باشدت يكسو اميد لطف اگر از سوى دوست
    ناز و كرشمه بس بود دلشده نياز را
    بس كه به دل گره زدم آه جگر گداز را
    از دل دردمند پرس حال شب دراز را
    طاق دو ابروت بس است سجده گه نماز را
    گل مقصود را بو كردم امشب
    به گريه كار يك رو كردم امشب
    به آب زندگى خو كردم امشب
    به باغ هجر ياهو كردم امشب
    نهالى را به پهلو كردم امشب
    هواى دل به يكسو كردم امشب
    از ته جام جرعه ده ساقى مى پرست را
    گرم غضب چه مى كنى غمزه تيردست را
    بدعت تازه اى منه قاعده شكست را
    سوى حجاز مى برم زمزمه الست را
    با صمد است درد دل مخفى بت پرست را
    ز بس فرهاد زد تيشه به كوه بيستون عشق
    ناله بى تاثير گردد چون برون آيد ز دل
    فكنده به بود آن سر كه از سودا بود خالى
    ره خطرناك است و منزل دور و مقصد ناپديد
    كس نمى داند كه منزل در كجاست
    گر بود مردى, تصرف از براى شوهرى
    تهمت عشق نه پيراهن يوسف بدريد
    در نيابد هر كسى اسرار حق
    به كار كس نمىآيد هنر مخفى در اين عالم
    ز داغ درد جدايى دل ملك سوزد
    نيست مخفى در دل ما با كسى چون دشمنى
    يافت مخفى در بساط زندگانى كام خويش
    مخفى ننهد گام به راهى كه بود كام
    كامرانى گر كنى مخفى تمامى عمر خويش
    مخفى مراد خويشتن از آه و ناله خواست
    پروانه نيستم كه به يك دم عدم شوم
    دلا طواف دلى كن كه كعبه مخفى است
    تير مژگان تو در چشم خليدن گيرد
    شبى به ياد تو در بر كشيده ام خود را
    ما و مجنون در سرشك از يك اديب آموختيم
    بسته اى حرفى كه مجنون جانب ليلى نديد
    قطعات ـ رباعى
    بود ابليس را به گردون راه
    اين لعين گشت و آن خليل الله
    صحبت ما چو شيشه و سنگ است
    راه تاريك و مركبم لنگ است
    بر مزار بيكسان رفتيم و يكجا سوختيم
    چون چراغان شب مهتاب بى جا سوختيم
    و ز گريه من ابر هوا را كه خبر كرد؟
    از حالت من برگ حنا را كه خبر كرد؟
    دزد دانا مى كشد اول چراغ خانه را
    در ميان خانه گم كرديم صاحب خانه را
    در ميان خانه گم كرديم صاحب خانه را



آثار زيب النسا

1ـ جنگ

اين كتاب روزى از دست كنيز او, ارادت فهيم, در آب افتاد و از بين رفت.

ملا محمد سعيد اشرف, استاد زيب النسا در اين مورد قصيده اى دارد كه نشان مى دهد پس از اين ماجرا, ((ارادت فهيم)) بسيار ناراحت بوده و از عواقب اين خطا مى هراسيده است. از اين رو, براى نجات از اين گرفتارى, به محمد سعيد, استاد زيب النسا كه مورد احترام كامل او بوده, متوسل مى شود. مولانا اشرف نيز با او موافقت كرده, از شاهزاده خانم تقاضاى عفو آن كنيز را نموده است. ابياتى از اين قصيده چنين است:




  • دفتر فرهنگ در چنگش مجزى گشته است
    عرض حالى هست در خاطر كه از اظهار آن
    آن بياض خاصه شاهى كه در اطراف آن
    دوش از دست ارادت فهم, خاكم در دهان
    من چه گويم كان چون مژگان خودش برگشته بخت
    فيض بخشا زودتر پروانه بخشايشى
    كاتشى در وى چو شمع از التهاب افتاده است



  • از كفش مجموعه دانش در آب افتاده است
    بند بندم موج سان در اضطراب افتاده است
    جاى افشان نقطه هاى انتخاب افتاده است ...
    چون بياض سينه ماهى به آب افتاده است ...
    در تب اين غم چسان از خوردخواب افتاده است
    كاتشى در وى چو شمع از التهاب افتاده است
    كاتشى در وى چو شمع از التهاب افتاده است



2ـ زيب المنشآت

اين كتاب را يكى از دانشمندان دربار او به نام ميرزا خليل كه مردى قابل و خوش طينت بوده, براى زيب النسا مرتب (ويرايش) نموده است. گفتنى است كه معلوم نيست اين كتاب, ديوان شعر او بوده است يا آنكه نامه ها و مشاعره هاى وى با شعراى معاصر در آن جمع شده يا اينكه اصلا مطالب آن از كسان ديگرى بوده است؟

به هر حال, با توجه به اينكه كتاب جنگ نيز متعلق به اوست بايد محتويات اين كتاب نيز از آن خود او باشد.

3ـ مرقع

كتاب مرقع, در واقع تذكره خط و نقاشى از خطاطان و نقاشان معاصر اوست و مقدمه اى از ملا رضا رشيد دارد. برخى نوشته اند: اصل اين كتاب موجود نيست, ولى مقدمه آن در كتابخانه خدابخش پتنه در هند موجود است.


1ـ به گونه هايى چند ياد شده, مانند: هر كه خواهد ديدنم ـ هر كه ديدن ميل دارد ـ در سخن پنهان شدم.

2ـ نصرآبادى يك بيت و ((محمد قدرت الله گو پا موى)) مانند ((سر خوش)) چهار بيت ياد شده را نوشته اند.


/ 1