اسلام، زن و كنكاشي نوين «بخش نهم»
آيتاللّه سيد محمدحسين فضلاللّه، ترجمه: مجيد مرادي چكيده سخن گذشته
خوانديم كه رابطه زناشويي از ديدگاه قرآن مبتني بر پايههاي موّدت و رحمت (دوستي و مهرباني) است و ناهمخوانيهاي طبيعي اخلاق و آداب و عادات زن و شوهر از اين راه قابل حل است كه زن و مرد تنها به خود نيانديشند و يكديگر را در مسير تكامل ياري كنند و از بديهاي همديگر چشم بپوشند و درگذرند و از تحميل آراء و آداب خود بر ديگري بپرهيزند.در بحث حقوق و وظايف خوانديم كه زندگي زناشويي برپايه الزام و اجبار پابرجا نميماند و تنها احساس دوستي و محبت است كه ميتواند كانون خانواده را گرم نگه دارد. بنابراين استفاده كردن زن و شوهر از تمام آنچه شرع، حق او قرار داده است - با آنكه حق اوست و طرف مقابل ملزم به اداي آن - تنها به سردي و ايجاد تنش در روابط ميانجامد. و اينك بخشي ديگر:غيرت زناشويي
غيرت مرد
دو چيز سبب ايجاد غيرت و تعصب در مرد ميگردد. اول علاقه شديدي است كه او نسبت به همسرش دارد بهگونهاي كه از هر كسي بر او بيمناك است و حتي ميترسد كه او به فرد ديگري متمايل شود. بنابراين سعي ميكند با ترديد و ايراد فشار و تندي لفظي او را در محاصره نگه دارد و مانند كسي كه چيزي دارد و ميترسد از دستش برود، با زن رفتار ميكند.دوم بيم از شرايط محيطي نامناسبي است كه ميتواند زمينهساز انحراف باشد. چه اين شرايط، پديدآمده از محيط تربيتي زن باشد كه به انحراف نزديك است يا شرايط اجتماعي نامناسب باشد كه زن را براي حركت در مسير انحراف مورد فشار قرار ميدهد. اين فشارها زماني شديدتر ميشود كه مرد در جامعه با نوعي ناامني اخلاقي روبهرو شده باشد بويژه آنكه خيانت زناشويي را تجربه كرده يا خود به ناموس ديگران خيانتي ورزيده باشد. در اين شرايط مشكل است كه او بتواند به زن ديگري مطمئن شود حتي اگر نسبت به امانتداري او علم داشته باشد.چنين فردي هميشه اضطراب و بيم از آن دارد كه همين زني كه به او اطمينان يافته است روزي همانند زناني درآيد كه او ميشناسد. زناني كه ظاهرشان پاكدامني را نشان ميدهد ولي در باطن خيانتپيشهاند.ما معتقديم غيرتورزي به طور كلي از اين دو سبب برخاسته ميشود. گاه نيز شيوه فعاليت زن در اجتماع و كيفيت برخوردش با ديگران در انگيزش غيرت نقش دارد. به عنوان نمونه زني كه از زيبايي چندان برخوردار است كه ممكن است سبب فريفتگي و شيفتگي برخي از مردان قرار گيرد.در اين شرايط ما را نظر بر آن است كه لازم است مرد، او را از تمام جهاتي كه ممكن است سبب انحراف او گردد نفوذناپذير سازد. گاه ميبينيم كه برخي از مردان نيازهاي جنسي و انساني و اخلاقي همسر خود را خوب درك نميكنند. اين مسايل گاهي موجب پيدايي نقطهضعفي در زن ميشود كه ديگران از همين نقطهضعف سوءاستفاده ميكنند.برخي از مردان طوري برخورد شكاكانه نسبت به زن ميكنند كه او اطمينان به نفس را از دست ميدهد و به انحراف كشيده ميشود. گاهي بعضي از زنان با اين شك و ترديدها، عصيانگرانه برخورد ميكنند و بدان دامن ميزنند گويي كه آن شك به واقعيت پيوسته است. اينان چنين ميكنند تا از شوهر خود انتقام بگيرند يا آتش غيرت او را شعلهورتر كنند.بنابراين بر مرد لازم است كه همسرش را نسبت به خود مطمئن كند تا او از خودش نيز اطمينان داشته باشد. و ضروري است كه با چنان مهر و محبتي با همسرش رفتار كند كه فضايي از احساس اطمينان - و نه شك و ترديد - به وجود آيد. اگر هم در برخي از وضعيتها شكي پيدا كرد بايد به صراحت و در محيطي آكنده از تفاهم، عوامل برانگيزنده شك و اضطراب را با همسرش در ميان گذارد و مورد بررسي قرار دهد.برخي از مردان طوري برخورد شكاكانه نسبتبه زن ميكنند كه او اطمينان به نفس را از دست
ميدهد و به انحراف كشيده ميشود.
زماني كه غيرتورزي حالتي طبيعي در مرد باشد و او براساس نفوذناپذير كردن زن در برابر انحرافها، به صورتي معقول و درست بدان اقدام كند، چنين غيرتي جزء ايمان است.از وصيت امام علي(ع) به امام حسن(ع) نيز همين مفهوم را درمييابيم: «اياك والتغاير في غير موضع الغيرة فان ذلك يدعو الصحيحة منهن اليالسقم ولكن احكم امرهنّ فان رأيت عيبا فاجعل النكير علي الصغير و الكبير».«بپرهيز از غيرتورزي نابجا كه آن، زنان درستكار را به نادرستي و پاكدامنان را به بدگماني ميكشاند. لكن كارشان را استوار گردان. در اين صورت اگر نقصي ديدي نسبت به بزرگ و كوچك، به سرعت واكنش نشان بده.»
وقتي انسان در امور عادي و طبيعي هم بكوشد تا بر ضد زن غيرت نابهجا به خرج دهد، مثلاً هنگامي كه همسرش با مردي از نزديكان يا با مردي بيگانه حرف بزند كه در حالت عادي لازم است با او سخن بگويد، در چنين شرايطي غيرتورزي مرد سبب ايجاد شك و ترديد و عدم اطمينان در زن ميشود و گاه او را به بيماريهاي سخت رواني دچار ميكند.البته زماني كه غيرتورزي حالتي طبيعي در مرد باشد و او براساس نفوذناپذير كردن زن در برابر انحرافها، به صورتي معقول و درست بدان اقدام كند، چنين غيرتي جزء ايمان است.اما اگر اين غيرتورزي به بيماري يا عقده رواني تبديل شود هم براي زن و هم براي مرد مشكلآفرين خواهد بود و در بسياري موارد ستمي است بر زن و وسيلهاي است براي آشفتگي رواني و بياعتمادي او نسبت به خويش.
غيرتورزي زن
اولين چيزي كه سبب غيرتورزي زن ميشود دوستداشتن شوهر و ترس از دست دادن اوست. اين مسأله را امام صادق(ع) در پاسخ به برخي از يارانشان مطرح فرمودند.يكي از ياران امام از ايشان پرسيد: زن بر شوهرش غيرت ميورزد؛ آيا با اين كار او را آزار ميدهد؟ امام فرمودند: اين [غيرت] به خاطر عشق و علاقه اوست.چنانكه گفته شد غيرت زن به خاطر اين است كه شوهرش را دوست دارد و ميترسد او را از دست بدهد و بيم آن دارد كه شوهرش را زني ديگر از دست او بربايد، خصوصا آنكه مرد مجاز است زن دوم و سوم و ... هم اختيار كند. يا آنكه ازدواج موقت نمايد. در اين حالتها، غيرتورزي زن طبيعي است. زيرا چنين غيرتي از روي محبتي است كه او به شوهرش دارد و ميترسد او را از دست بدهد نه اينكه چنين غيرتورزي سبب تندروي و موضعگيري نادرست شود طوري كه زن سعي كند آنچه را خداوند حلال كرده است حرام بداند.اسلام در حالات رواني زن دخالت نميكند زيرا طبيعي است كه زن، ازدواج شوهرش با زني ديگر را - چه دائم و چه موقت - نپذيرد و نپسندد. اما اسلام حساب برخوردهاي منفي زن را ميكند كه گاه سبب ميشود او شوهرش را از حق خود بازدارد و به خاطر چيزي كه مجازاتش اذيت و آزار نيست او را اذيت و آزار نمايد. حديثي از حضرت علي(ع) رسيده است كه: «غيرةالمرأة كفر» غيرتورزي زن كفر است.معني اين سخن آن نيست كه اين كار، كفر واقعي باشد، بلكه اين كار به برخي از حالات و زمينههاي كفر وادارش ميكند كه تحريم حلال خدا باشد. زيرا گاهي زن به سبب ازدواج شوهرش با زني ديگر احساسات منفياش به افراط ميكشد. آنگاه طوري برخورد ميكند كه گويي اين كار حرام بوده يا شوهرش مرتكب زنا شده است. اين مسأله براي او چنان بزرگ ميشود كه او را در معرض اعتراض به قوانين الهي قرار ميدهد. زيرا برخي از زنان بدون توجه به مجوز شرعياي كه ازدواج مجدد مرد دارد، آن را ستمي در حق خود ميپندارند.عامل دومي كه غيرت زنان را برميانگيزد طبيعت رفتار مرد است بويژه آنكه مرد، فردي موفق و برجسته و مورد شگفتي زنان باشد. يا آنكه داراي تمايلاتي مشكوك باشد. و چهبسا خاستگاه اين غيرتورزي نوع رفتاري باشد كه اين زنان با شوهران خود مينمايند. طبيعي است كه اين امور غيرت زن را نسبت به شوهرش برانگيزد.ما به زن و مرد چنين ميگوييم كه غيرتورزي يك نوع رفتار انساني است و هر انساني - از زن و مرد - به طور غريزي احساس
زن و مرد بايد هميشه در ايجاد تازگي و طراوت در زندگي زناشويي بكوشند و طبيعي است كه اين امر نياز به آگاهي و شرايط مناسب و فضاي اجتماعياي است كه اين تازگي و طراوت را براي آن دو فراهم سازد و نيز نيازمند فرهنگي است كه
براي هركدام افقهاي تازهاي را كه در بازآفريني حيات در داخل خانواده مؤثر است فراهم آورد.مديريت حالتي انساني است كه تنها در صورت وجود شخصيت انساني در افراد تحت مديريت، موفق ميشود، بنابراين مرد بايد شخصيت انساني همسرش را درك كند و زن نيز شخصيت انساني شوهرش را مورد توجه قرار دهد و با چنين درك و احساسي زندگي كنند. تا پيوند زناشويياشان پيوندي انساني بوده باشد.مالكيت دارد. مثلاً مرد دوست دارد تا عقل و احساس زن را به دست خود داشته باشد و زن هم ميخواهد عقل و احساس و همه امور زندگي شوهرش را در اختيار بگيرد.بايد بدانيم كه روابط انساني روابطي است فعال و گسترده و نميتوان آن را با مقرراتي خشك و جبري محدود نمود. هيچكدام از زن و مرد نميتوانند به طور كامل بر يكديگر تسلط پيدا كنند.بنابراين در برخورد با مسأله غيرت بايد به صورت آرام، خردمندانه و هماهنگ رفتار كرد زيرا حسابهاي دقيقي كه زن از شرايط فكري و رواني و روزمره و نيز ميل و رغبت شوهرش به دست ميآورد گاه او را وادار ميكند كه مراقب شوهرش باشد و آزاديهاي او را در اموري كه شرع حلال ميداند محدود كند و مسكوت بگذارد. اما اين حسابگري چنان بايد نرم باشد كه مرد به جاي آنكه احساس وجود حقد و حسدي بكند احساس گرما و حرارت محبت كند.اين مسأله چه در روابط زناشويي و چه در روابط ديگر، مسألهاي انساني است. زيرا انسان ميتواند با سخني نرم و معاشرتي گرم دل انسان ديگري را بربايد كه با روشهاي تند و سخت اين امكان كمتر براي او وجود دارد. ما در قرآن كريم هم به اين مطلب پيميبريم. آنجا كه همه انسانها را متوجه ميكند كه سخني نيك بگويند. «و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن» به بندگان من بگو كه با يكديگر به بهترين وجه سخن بگويند(1). زيرا سخن پاكيزه صدقه است و سبب گشايش دل ميگردد. بنابراين زن و شوهري كه نسبت به هم غيرت ميورزند و اين غيرت بيشتر برخاسته از احساس محبت است بايد راه درمان اين مشكل را بشناسند. مشكلي كه ميتواند به زندگي زناشويي خوشبختي و گستردگي بيشتري ببخشد و جلوي فروپاشي و خرابي آن بر سر همگان را بگيرد.
خودخواهي در زندگي زناشويي
زماني كه از زندگي زناشويي خردپسند و هماهنگ سخن ميگوييم از زن و شوهري حرف ميزنيم كه در حالتي عادي و طبيعي باشند نه زن و شوهر ستيزهجو و منحرف.سخن ما از زوجي است كه مفهوم انساني را در شخصيت خود انباشته دارند نه مفهوم خودپسندي را كه با شرايط ديگران و حتي شرايط خود او هم در زمينههايي، اصطكاك پيدا ميكند.سخناز زوجياستكهزندگياشان با يكديگر در هم آميخته است، نه از دو فرديكههركدام تنها به خود ميانديشند و از هم انتظار دارند كه به ويژگيهاييكديگرتوجهكنندحتياگراينتوجهبهضرر ديگران تمام شود.بنابراين طبيعي است كه مرد و زن به خاطر زحمتها و تلاشهايشان، نسبت به يكديگر احساس دوستي و محبت كنند. مثلاً مرد خانه تمام روز را در شرايط سخت و مشكل كه گاه براي او خفت و زحمت صاحب كار
روابط انساني روابطي است فعال و گسترده و نميتوان آن را با مقرراتي خشك و جبري محدود نمود. هيچكدام از زن و مرد نميتوانند به طور كامل بر يكديگر تسلط پيدا كنند.يا شرايط كار را به بار ميآورد، سپري ميكند تا براي همسر و فرزندانش زندگانياي با عزت فراهم كند. زن بايد اين شرايط را درنظر بگيرد و نياز او را به آسايش و فضاي گرم محبت كه در حين كار روزانه و در بين همكارانش فاقد آن است درك كند. زن بايد فكر كند كه از جهت عاطفي نقش مادر را براي همسرش ايفا كند. و همانند مادر بداند كه چگونه مرهمي باشد بر دردها و رنجها و بيداريها و تلاشهاي او، تا جبران كمبودهاي عاطفياش را بنمايد. زن بايد چنين احساسي داشته باشد تا نقش ازخودگذشتگي و ايثار و مفهوم زناشويي را كه عامل پيوند روحي آن دو است، دريابد. او با اين حال خواهد توانست دريچه روح شوهرش را به سوي آرزوهاي بزرگ و زندگي متعالي باز كند. در برابر اين طرز برخورد، مرد بايد مقابله به مثل كند و هر محبتي از سوي همسرش را با محبتي جبران كند.ما معتقديم در شخصيت هر انساني هرچند در سن پيري، حالات دوره كودكي نهفته است. بنابراين انسان حتي در كهنسالي نياز به مادري و پدري دارد. براي همين است كه گاه زن نيازمند آن است تا نقش مادر را از جهت محبت و دلسوزي به شوهرش ايفا كند و گاه مرد نياز دارد از همين جهت، نقش پدر را براي همسرش ايفا كند.دليل اين سخن آن است كه شخصيت [هر دورهاي از زندگي] ما نميميرد بلكه به جا ميماند و در ژرفاي روان همچنان نفس ميكشد و نيازمند رفع گرسنگي است. اين گرسنگي را ممكن است انسان در همه مراحل زندگياش احساس كند. زيرا طبيعت مراحلي كه ما ميگذرانيم وجود اين نياز را در اعماق شخصيت ما تشديد ميكند. اين [دوره كودكي] يك مسأله تاريخي براي ما نيست بلكه پايهاي است كه مراحل ديگر بر آن مبتنياند. چون هر مرحلهاي پايهاي است براي مرحله بعدي.براي همين است كه مثلاً ميبينيم فردي بيش از 60 سال عمر دارد و در عين حال دوست دارد بازي كند و درست مانند بچهها بازيگوشي بيهوده كند. بسياري از پدران همزمان با دوره طفوليت فرزندان خود به دوره طفوليت خود برميگردند و درست مانند يك كودك با فرزند خود رفتار ميكنند. شايد پيامبر اكرم(ص) نيز به همين معنا اشاره داشتهاند در آنجا كه فرمودند: «من كان له صبيّ فليتصاب له» هر كس كه كودكي دارد با او مانند يك كودك رفتار كند. زيرا بالاترين درجه تربيت اين است كه انسان در برخورد با كودكش، شخصيت كودك را به خود بگيرد. ما اين مسأله را صرفا نقش بازيكردن نميدانيم. شايد در مرحله آغازين چنين باشد كه انسان در دوره جواني نقش دوره كودكياش را بازي كند ولي هنگامي كه وارد متن زندگي شد، كودكي در درونش بيدار ميشود و با اين نقش آميخته ميشود و اگر به او گفته نشود كه تو مرد كهنسالي هستي يا جواني باشخصيت هستي مدت طولانياي به اين نقش ادامه ميدهد.طبيعي است كه انساني كه در دوره جواني، شخصيت كودكياش را فراموش ميكند يا در دوره پيري شخصيت جوانياش را از ياد ميبرد عناصر اساسي شخصيت خويش را به خاطر عواملي ديگر از بين ميبرد. بنابراين عقدهاي شده و در مرحلهاي كه هست خفه ميشود. چون مراحل اولي به انسان فضاي صميمي و حالتهاي آرامبخش ميدهد كه سنگيني مراحل آينده را براي او قابل تحمل و آسان ميكند.
نظم در زندگي زناشويي
نظم و ترتيب يكي از ظواهر طبيعي است كه با ايجاد پيوندي طولاني و مستمر بين دو انسان به وجود ميآيد كه آن دو در همه حالات با هم زندگي ميكنند طوري كه همه ناشناختهها را كنار ميگذارند و سعي ميكنند تلاش خود را براي شناخت يكديگر به كارگيرند.در پيوند ازدواج، زن و مرد كاملاً بر يكديگر مكشوف و آشكارند و زندگي در اين شرايط زندگي به وضعي بسيار عادي تبديل ميشود كه هيچگونه انگيزش منفياي در آن يافت نميشود. زيرا آن دو پيوند اجتماعي و زندگي ويژه و وضعيت خانوادگي و نيز اميال و گرايشهاي خود را در چارچوبي تنگ، تنظيم كردهاند. طوري كه براي هيچكدام عاملي براي تحريك منفي طرف مقابل باقي نميماند حتي تحريكهايي كه در آغاز و پيش از زندگي مشترك وجود داشت، زيرا هنگامي كه نياز انسان از هر جهت تأمين شد، طبيعي است كه آن نياز به شكلي عادي درآيد. اين امر تنها در رابطه زناشويي نيست بلكه در همه روابط انساني مانند دوستي و فاميلي چنين است كه ابتدا، رابطه شكل فعال و حياتي دارد و سپس كمكم روابط به سردي و دوري از هم ميگرايد و ملالانگيز ميشود و گاه از بين ميرود. ما در نگرش خود به مظاهر آفرينش و عظمت و زيبايي نيز همين حالت را داريم. زيرا وقتي اين مظاهر را ميبينيم احساس ميكنيم كه آنها چيزي را در ما برنميانگيزند مثلاً خورشيد يا ماه و يا رودها براي ما چندان اهميت ندارند. و حتي غذا و لباسي را كه ما دوست داريم، مدتي پس از اينكه به دست آورديم ارزش حياتي خود را در نظر ما از دست ميدهند.در اين شرايط بايد زن و مرد در پي چيزي باشند كه فعاليت و علاقهاشان را تجديد ميكند، هرچند با تغيير برخي از جزييات كوچك در محيط زندگي و خانواده هم كه باشد. عيبي هم ندارد كه نظام خانه تغيير يابد يا سليقههاي ويژه زناشويي عوض شود و مثلاً روش اشباع نيازها دگرگون شود. در اين شرايط اگر زن و مرد از فرهنگي برخوردار باشند كه
زن بايد فكر كند كه از جهت عاطفي نقش مادر را براي همسرش ايفا كند. و همانند مادر بداند كه چگونه مرهمي باشد بر دردها و رنجها و بيداريها و تلاشهاي او، تا جبران كمبودهاي عاطفياش را بنمايد.اسلام در حالات رواني زن دخالت نميكند زيرا طبيعي است كه زن، ازدواج شوهرش با زني ديگر را - چه دائم و چه موقت - نپذيرد و نپسندد. اما اسلام حساب برخوردهاي منفي زن را ميكند كه گاه سبب ميشود او شوهرش را از حق خود بازدارد و به خاطر چيزي كه مجازاتش اذيت و آزار نيست او را اذيت و آزار نمايد.فرصت ورود به ميدان مناقشه پيرامون موضوعات فكري و سياسي را بهآنان ميدهد نيازمند بحث درباره موضوعات جديد هستند طوري كه احساس كنند چيز جديدي در زندگياشان وارد شده كه گفتوگو و ميل و خانواده و روابط اجتماعي را شامل ميشود.ما معتقديم كه كشف جديد يا ساختن آن در درون زندگي زناشويي ميتواند حركت زندگياشان با واردساختن آن دو به اهميتدادن نسبت به يكديگر را تضمين كند. به اين ترتيب كه هر كدام احساس كنند ديگري خلأ فكرياش را پر و نياز و تمايلش به تازگي را برآورده ميكند. ما انسانها هميشه به چيز جديد مينگريم از اينرو زن و مرد بايد هميشه در ايجاد تازگي و طراوت در زندگي زناشويي بكوشند و طبيعي است كه اين امر نياز به آگاهي و شرايط مناسب و فضاي اجتماعياي است كه اين تازگي و طراوت را براي آن دو فراهم سازد و نيز نيازمند فرهنگي است كه براي هركدام افقهاي تازهاي را كه در بازآفريني حيات در داخل خانواده مؤثر است فراهم آورد.
اداره زندگي زناشويي
بديهي است كه مسؤوليت اداره و برنامهريزي با كسي است كه آگاهتر و داناتر است. در زندگي زناشويي يا سطح آگاهي زن و شوهر يكسان است و يا يكي آگاهتر از ديگري است. در حالت اول زن و مرد هر دو مشتركا اقدام به برنامهريزي براي زندگي زناشويي ميكنند و وظايف و مسؤوليتهاي خود را در اداره خانواده مشخص ميكنند.اما اگر سطح آگاهي يكسان نبود آنكه داناتر است بايد براي اداره زندگي برنامهريزي كند و به وسيله آگاهياش، ديگري را تحت حمايت بگيرد و با اكتشاف عناصر مثبت شخصيت او، وي را در برنامهريزي و اداره زندگي دخالت دهد تا زندگي به بهترين شكل اداره شود.مسأله برنامهريزي در محيط خانواده همانند برنامهريزي در اجتماع است. گاهي برنامهريزي مسؤوليت نخبگان است و گاه مسؤوليت تمام افراد جامعه كه به صورت نظرخواهي عمومي براي مشخصشدن عوامل مهم و محكمكردن آن در زندگي حال و آيندهاش انجام ميشود.اما هنگامي كه زن آگاهتر از مرد باشد، بايد طبيعت عناصر مثبت مرد را بشناسد تا برتري زن طوري به او القاء نشود كه بر مردانگي او گران آيد هرچند اين احساس بيمارگونه باشد. چنانكه بيشتر مردان عنصر ذكورت را برعنصرانونثبرترميدانند.درچنينشرايطي،زنبايدبه فكر و احساس مرد نفوذ كند تا برنامه مشتركي را كه در نظر دارد به او پيشنهاد نمايد. آنگاهدرصددتحقيقپيرامونكارهايگوناگونمديريتزندگيبرآيد تا اين مسؤوليتها را با مرد تقسيم كند. گاه زن با خوشزباني و آگاهياش توانايي اداره زندگي در امور ويژه و برخي امورعامه را دارد اما به صورتي كه درستي موضع خود را نسبت به شوهر حفظ كند، پس نبايد از حدود به گونهايتجاوزكندكهمرداحساسكندفعاليت او بر شخصيتش گران ميآيد.
حالت تكامل متقابل
درصورتي كه مرد مسؤوليت اداره زندگي را به عهده گيرد لازم است به ويژگيهايي خود را بيارايد. از جمله اينكه زن را حجمي مهمل و بيكاره در خانه نداند طوري كه وظيفه او را تنها قبول اوامر و پذيرش آموزشها، قرار دهد. بلكه لازم است او را انساني صاحب نقش و متصل به زندگي خود بداند. بنابراين بايد بكوشد تا به طور مشخص و ويژه، او را در اداره زندگي شريك كند و سطح او را بالا ببرد تا او بتواند در جايي كه فرصت انجام كارهاي بزرگ را پيدا ميكند، موثر باشد.در اينجا به يك مسأله اساسي - در هر صورت از اداره زندگي - برميخوريم چه اداره زندگي با مرد باشد يا با زن، يا به تناسب نوع مسؤوليت با هر دوي از آنها. آن نكته اساسي اين است كه ادارهكننده احساس كند كساني كه به او كمك ميكنند داراي شخصيت انسانياي هستند. و لازم است كه درك كنيم ادارهكردن يك مجموعه، تنها يك كار خشك نيست كه مواد قانون و آموزههاي شرعي و اجتماعي و ... ما را بدان ملزم كنند. بايد توجه كنيم كه مديريت حالتي انساني است كه تنها در صورت وجود شخصيت انساني در افراد تحت مديريت، موفق ميشود، بنابراين مرد بايد شخصيت انساني همسرش را درك كند و زن نيز شخصيت انساني شوهرش را مورد توجه قرار دهد و با چنين درك و احساسي زندگي كنند. تا پيوند زناشويياشان پيوندي انساني بوده باشد. در اين صورت احساسات و عواطف و افكار، طوري تكامل مييابد كه هيچكدام بر ديگري سنگيني نكند و اگر يكي از آن دو ميخواهد خواست خود را به ديگري بقبولاند بايد به روشي انساني اقدام به اين كار كند نه به شيوههاي وحشيانه و قهري.ادامه دارد.هنگامي كه زن آگاهتر از مرد باشد، بايد طبيعت عناصر مثبت مرد را بشناسد تا برتري زن طوري به او القاء نشود كه بر مردانگي او گران آيد هرچند اين احساس بيمارگونه باشد. چنانكه بيشتر مردان عنصر ذكورت را بر عنصر انونث برتر ميدانند.
منابع:
قرآن كريم,ترجمه عبدالمحمد آيتي,سروش,tarikh=1371ش 1 - قرآن كريم، اسراء، 56، ترجمه عبدالمحمد آيتي، انتشارات سروش، 1371.