درآمدى بر مقوله شخصيت شناسى جوان
قسمت دوم
دفتر دل
نمى دانم قضاوت شما درباره قسمت اول با عنوان ((بازيافت خويش)) چه بود؟ ولى به قول معروف از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان, ترديد داشتم اين سرى مطالب را با چه زبانى براى شما بنويسم. از يك طرف موضوع مورد بحث, مقاله را به سمت استفاده از كلمات و اصطلاحاتى مى كشاند كه براى بعضى از خوانندگان عزيز كمى نامانوس و نيازمند توضيح است و از طرف ديگر رعايت حال اين دسته از عزيزان چاره اى جز كوتاه آمدن! و دست كشيدن از برخى تعابير فنى و دشوار باقى نمى گذارد. راستش توى ترديد مانده بودم. نظرات برخى همكاران گرامى نيز برايم مفيد بود. چند بار نوشته را پايين و بالا و ورانداز كردم! برخى از عبارات را با شرح و حذف بيشترى دوباره نوشتم. با اين همه, هنوز نيز ترديد دارم كه باب طبع شما باشد يا نه؟! به هر حال اگر پسندتان نبود بخشى از اشكال مربوط به ماهيت خود موضوع است. راستى! اگر برداشت خودتان را نسبت به قالب و سبك اين جور مطالب برايم بنويسيد خيلى ممنون مى شوم. با اين چهار كلمه حرف خودمانى به اصل مطلب برمى گرديم.نگاهى دوباره
به انگيزه پيش درآمد مباحثى كه در مقوله ((شخصيت شناسى جوان)) در صفحات ((طلوع فردا)) خواهيم داشت, نكاتى را در شماره پيش با عنوان ((بازيافت خويش)) مطرح كرديم. ديديد كه در برخى رهنمودهاى دينى از گمشده اى به نام ((نفس)) سخن به ميان رفته است, با اين شگفتى كه چگونه است برخى جوياى هر گمشده اى هستند اما ((خود)) گمشده اشان را ((پى)) نمى جويند!؟ از ((خود)) به نام ((من)) نيز ياد كرديم. گفتيم ((خود واقعى)) و ((من اصلى)) همان ((خود)) كمال جو و صلاح خواه است كه تحت حكومت ((عقل)) مى باشد اما ((جدال)) ميان ((خود انديشه گر و كمال جو)) و ((خود بيگانه)) واقعيتى در نهاد انسان است كه هشيارى و اراده او را در توجه به ((خود واقعى)) و پيروزى آن بر ((خود بيگانه)) مى طلبد.در جدال ميان ((خود)) و ((ناخود)), آن كس به ((فلاح)) و رستگارى مى رسد كه به يارى ((خود)) بشتابد و در سنگلاخ مبارزه ((تقوا)) و ((فجور)) جانب ((من اصيل)) را گرفته و ((خود واقعى)) را نجات دهد.دوران جوانى علاوه بر فرصتى كه پديد مىآورد, نقطه عطفى در شكل گيرى و تكوين ((خود)) يا ((ناخود)) انسان است. ((جوان)) به اقتضاى فاصله كمترى كه به ((عهد فطرى)) خويش دارد, تعلقات و دشواريهاى روحى محدودترى نيز او را فراگرفته است.آنچه در قسمت قبل به اختصار با عنوان ((بازيافت خويش)) نگاشتيم تاكيدى بر اهميت ((خود واقعى)) و مقدمه اى بر اهميت بازيابى نفس در دوران آغازين زندگى بود. برخى, از اين موضوع با تعبير ((بازگشت به خويشتن)) ياد مى كنند, اما ظرافتى ديگر نيز مورد نظر بود كه اين تعبير نمى توانست حاكى آن باشد. در همان مقاله تلاش كرديم اين ظرافت را با الهام گيرى از اظهار شگفتى اميرالمومنين(ع) بازگو كنيم. ((شگفتى)) از آنان كه در پى ((خويشتن)) گمشده اشان نيستند; اينان علاوه براينكه به ((خويشتن))خويش برنمى گردنداصلا توجهى به اين گمشده ارزشمند ندارند!و اينك ...
وعده كرديم فرازى از يك نامه را شرح كنيم. نامه اى بس بلند و والا از پدرى بزرگ به فرزندى عزيز. اميرمومنان على(ع) در برشمارى عللى كه او را به نگارش اين نامه براى فرزند نوجوان و يا جوان خويش, امام حسن مجتبى(ع), واداشته, به اين انگيزه نيز اشاره دارد كه نكند پيش از وصيت و رهنمودهاى من, درگير هجوم خواسته ها و فتنه هاى دنيا گردى و چه بسا كار به دشوارى گرايد. آن بزرگوار در شرح اين نگرانى و يا پيش بينى احتمالى و نيز براى توضيح تاثير مثبت اين رهنمود مى نويسد:((و انما قلب الحدث كالارض الخاليه ماالقى فيها من شى الا قبلته فبادر بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبدك))(1)((قلب نوجوان بسان زمين خالى است كه هر چه در آن افكنده شود مى پذيرد, لذا پيش از آنكه قلبت سفت شده و عقلت پرمشغله گردد, به ادب خويش مبادرت كن.))اين فراز, فرصتى به دست مى دهد كه براى جوانان عزيز, بويژه دختران جوان كه صاحبان اصلى صفحات مجله اند, كمى به سخن بنشينيم.نوشتن درباره ((كتاب نفس)) در واقع بازگويى و توضيح عهدنامه اى الهى است كه به صورت فطرى در جان آدمى نهاده شده است كه بخش ((نوشته شده)) ((نهاد)) انسانى را تشكيل مى دهد. روشن است كه منظور از ((كتابت)) همان خلقت و آفرينش با قلم تكوين است. بسيارى از رهنمودهاى دينى, بويژه آيات الهى, نشان از ((نهاد)) مذكور دارد. مثلا آنجا كه مى گويد: ((خداوند ((فجور)) و ((تقوا))ى نفس را به آن الهام كرد.))(2) و آنجا كه مى گويد: ((پروردگار ما آن است كه هر چيز را خلقت داد و سپس هدايت كرد.))(3) در جايى ديگر آيات و نشانه هاى تكوينى حق را, هم در ((آفاق)) مى داند و هم در ((جانها)).(4) چنان كه ((هدايت تكوينى)) و ((هدايت تشريعى)), هر دو را عطيه اى براى انسان در نماياندن ((راه)) برمى شمارد.(5) در يك جا نيز از كسانى ياد مى كند كه ((خدا فراموشى)) آنها به ((خود فراموشى))شان انجاميده است.(6) و بالاخره آنچه درباره روز ((الست)), از جمله در قرآن كريم آمده است نيز ريشه در همين حقيقت دارد.(7)شرح ((كتاب نفس)) آدمى كه بخشى از ((كتاب تكوين)) الهى است مجالى ديگر مى طلبد. آنچه اينك و در اين فرصت بدان اهتمام داريم نگاه به ((دفتر نفس)) است. فراموش نكرده ايم كه پيشتر آنچه را اينك به نام ((نفس)) ياد مى كنيم با عنوان ((خود)) و ((من)) توضيح داديم. اينها همه تعابيرى از يك واقعيت هستند. آنچه در قرآن به نام ((فواد)) و در زبان ما به عنوان ((دل)) گفته مى شود نيز جنبه ديگرى از همين حقيقت است. پس به خطا نرفته ايم اگر مقاله را عنوان ((دفتر دل)) داده ايم. چنان كه هر جا در منابع اسلامى سخن از ((قلب)) رفته است, عمدتا منظور همان جان و روح و نفس آدمى است.كتاب نفس
قلم به گزاف نبرده ايم اگر ساختار فطرى ((نفس)) را با دو وجهه و چهره, شرح كنيم; وجهه اى كه با عنوان ((كتاب نفس)) از آن سخن مى گوييم و چهره اى كه با تعبير ((دفتر نفس)) به شرح آن نشسته ايم.نفس آدمى و به تعبير ديگر ((من)) و ((خود)) انسانى يك حقيقت بسيط و مجرد است كه جنبه هاى مختلفى دارد. آنچه ((قلم تكوين)) در نهاد فطرى ما نگاشته است را ((كتاب نفس)) مى نماميم.(8) كتاب ناخوانده را به ((خواندن)) مى نشينيم و كتاب خوانده, ولى فراموش شده را, به ((بازخوانى)) آن همت مى گماريم.تعبير ((سنگ نبشته)) بسان كتابى گشوده است كه هر صفحه آن, به فراخور خويش, گستره آگاهى بشر از دوران كهن را فزونى مى بخشد. مشابه همين تعبير را درباره نفس و جان نيز بكار مى بريم. نگاه صائب و ديد عميق در ((جان نبشته)) و ((نفس نبشته)) فطرت انسانى كه قلم حق به نگارش آورده است, بى شك به ((معرفت صاحب قلم)) يعنى خداى عزوجل خواهد انجاميد. از همين روى است كه اميرمومنان (ع) فرمود:من عرف نفسه فقد عرف رذبه(9)((هر كس خويشتن خويش را شناخت, همانا پروردگارش را شناخته است.))نگارش دست حق, حروفى بس خوش منظر دارد كه چشم ((عارف)) نظاره بر آن دارد و سروش ((كتاب نفس)) را, هماره آوايى بس خوشايند است, هر چند اين آوا همراه ((شكوه)) و ((آه)) است. نخستين بيت ديوان((مولانا)) را بارها شنيده يا خوانده ايد. اين بيت اشاره به همين حقيقت دارد. گلچين ابيات او در آغاز ديوان چنين است:
بشنو از نى چون حكايت مى كند
كز نى ستان تا مرا ببريده اند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
هر كسى كو دور ماند از اصل خويش
آتشست اين بانگ ناى و نيست باد
آتش عشقست كاندر نى فتاد
هر كه را جامه زعشقى چاك شد
جسم خاك از عشق بر افلاك شد
با لب دمساز خود گر جفتمى
همچو نى من گفتنيها گفتمى
وز جداييها شكايت مى كند
از نفيرم مرد و زن ناليده اند
تا بگويم شرح درد اشتياق
باز جويد روزگار وصل خويش
هر كه اين آتش ندارد نيست باد
جوشش عشقست كاندر مى فتاد
او زحرص و جمله عيبى پاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
همچو نى من گفتنيها گفتمى
همچو نى من گفتنيها گفتمى
دفتر دل
حال كه ((دفتر دل)) را گشوده ايم شايسته است كمى راحتتر و صميمى تر همكلام شويم. همه ما در اولين نگاه, تفاوتى كه ميان ((كتاب)) و ((دفتر)) وجود دارد را براحتى در مى يابيم. روشنى دريافت اين تفاوت, ما را از شرح بيشتر انگيزه انتخاب عنوان ((دفتر دل)) براى مقاله باز مى دارد. عنوانى كه فراز برگزيده نامه اميرمومنان على(ع) را گواه آن گرفتيم.نمى دانم در چه سطحى از تحصيلات مرسوم هستى اما مى دانم تاكنون صدها دفتر و هزاران ورق نوشته اى. شايد اينك نخستين دفتر مشقت را در خاطر داشته باشى و چه بسا كه برخى از آنها توسط خودت يا دلسوزانى ديگر از خانواده ات به يادگار مانده باشد. و باز مى دانم كه بارها ميان ((آنچه و آنگونه)) كه در نخستين سالهاى تحصيل در دفتر خويش مى نگاشتى و ((آنچه و آنگونه)) كه اينك مى نويسى مقايسه كرده اى و به داورى نشسته اى, چنان كه ديگران نيز اين داورى را در حق تو داشته و دارند, اما آنچه نقطه مشترك ميان اين همه دفتر و اين همه نوشته هاى تو است اين باور غير قابل تغيير است كه همه اينها از آن توست, چه آن صفحاتى كه در روزهاى نخست مى نوشتى و اينك چه بسا نگاه دوباره به آن, احساسى آميخته از شگفتى, عجز, غرور, خوشحالى, تاسف و ... را در تو بوجود آورد و چه صفحاتى كه اينك مى نويسى و((قالب))و((محتواى))آن را قابل مقايسه با گذشته نمى دانى.شكى نيست براى انسان اين امكان وجود دارد كه با تلاش خويش بسيارى از نوشته ها را به فراموشى بسپارد اما هيچ گاه نمى توان واقعيت خارجى آنها در آن برهه زمانى را از ميان برد. آدمى در ((كتاب نفس)) خويش, سرمايه هاى فطرى و اندوخته هاى بى شمارى را در اختيار دارد. دانشها و ارزشهاى ((اصيل)) و ((الهى ـ انسانى)) گسترده اى كه ريشه در((نفخه ربانى)) دارد.(10) فطرتى كه خداوند انسانها را بر اساس آن آفريده است(11) و انسان به ((تلاوت)) آن و به تعبيرى به ((بازخوانى)) آن فراخوانده شده است همان گونه كه به ((تلاوت)) كتاب تشريع يعنى قرآن مجيد دعوت شده است, اما دفترى نيز بروى او گشوده شده كه همه برگه هاى آن را خود او ((شكل)) و ((محتوا)) مى دهد. ((شكلى)) از عمل و ((محتوايى)) از انگيزه و نيت.نگارش در ((كتاب نفس)) آدمى را قلم الهى به انجام رسانده است, ولى ((كتابت)) اين دفتر و پركردن اوراق آن به خود انسان سپرده شده است. او خود مسوول شكل دادن به دل و جان و هويت انسانى خويش است. او همان گونه خواهد بود و همان شكل و نقش را خواهد داشت كه در دفتر جان و اوراق دل خويش ترسيم مى كند. نكته بسيار در خور توجه اين حقيقت است كه ((دفتر دل)) تا به دست آدمى است همچنان دفتر است و گشوده براى نگارش, اما پس از نگارش آخرين برگ آن, ديگر ((كتاب)) است و نه ((دفتر)). چنان كه قرآن كريم بارها از دفتر اعمال با عنوان ((كتاب)) نام برده است. و پر روشن است كه ((فردا)) ما را به ((بازخوانى)) كتابى فرا مى خوانند كه ((دستنوشته)) خودمان است و نه ديگران. چه گويا فرمود خداى كريم در قرآن كريم:اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا(12)((كتابت را بخوان كه امروز (قيامت), نفست, به عنوان حسابرس تو را كفايت مى كند.))
در يك جمع بندى
حاصل آنچه گذشت اينكه همان گونه كه ((نفس)) و ((من)) انسانى وجهه و چهره اى ((نوشته)) دارد كه به بازخوانى آن فراخوانده شديم, وجهه و چهره اى ((نانوشته)) دارد كه بسان دفترى بس سفيد, نگارش آن به عهده خود ما وا نهاده شده است. آنچه در ((كتاب تكوين)) و ((فطرت)) بشرى با ((نفخه الهى)) نگاشته شده و آنچه در ((كتاب تشريع)) يعنى ((قرآن)) محمدى(ص) با ((وحى الهى)) گرد آمده را بايد زمينه و سرمشقى تلقى نمود كه تكوين و شكل گيرى ((دفتر نفس)) و شخصيت و هويت ((اكتسابى)) فرد بايد هماهنگ با آن باشد. و پرواضح است ((كتاب فطرت)) و ((كتاب وحى)) يعنى ((كتاب تكوين)) و ((كتاب تشريع)) دو روى يك حقيقتند و هر دو مظهر يك واقعيت. ((كتاب فطرت و عقل)) نيز در رهنمودهاى دينى در رديف ((كتاب وحى)), به عنوان حجت الهى معرفى شده است.(13)بر همين اساس است كه با اطمينان مى گوييم ميزان همخوانى ((كتابدستنوشته)) بشرى با كتاب فطرت و كتاب قرآن, ملاك و ميزانى براى شناخت نزديكى و دورى انسان به ((حق تعالى)) در ((دنيا)) و ((آخرت)) است.ظاهرا سخن به درازا كشيده است و كمى نيز از اصل مطلب دور مانديم. سخن در شكل گيرى ((شخصيت جوان))است. ((دفتر دل)) نوجوان و جوان همانند دفترى نو است كه نخستين برگهاى آن به نگارش مىآيد. آگاهى لازم, دقت كافى, ارزش و جايگاه اعمال انسانى, استفاده صحيح از قدرت انديشه و غنيمت شمردن فرصت, الگويابى و برنامه ريزى, از جمله عناصرى است كه از ندامت و پشيمانى در پايان كار مى كاهد. اگر به نقشى كه نخستين سالهاى شكل گيرى شخصيت انسانى دارد و تاثيرى كه در ادامه شخصيت و هويت تثبيت يافته انسان مى گذارد توجه كافى شود به اهميت چگونه ورق خوردن نخستين برگهاى ((دفتر دل)) بيشتر پى خواهيم برد. براستى كه چنين سالهايى از زندگى را بايد نقطه عطف شكل گيرى هويت و شخصيت انسان شمرد. آمادگى دل جوان براى پذيرش آنچه در زمين خالى نفس افشانده مى شود, عامل عمده اين اهميت است.
بازگشت به سخن على(ع)
آنچه گفته شد واقعيتى است كه اميرمومنان على(ع) با تشبيه زيبا و مناسب خويش به اهميت آن اشاره نموده است. ((جان)) و ((نفس)) و ((خود)) و ((من)) و ((دل)) و در تعبير آن بزرگوار ((قلب)) نوجوان و جوان همانند زمين مستعد و خالى از كشتى شمرده شده كه پذيراى هر بذرى است كه در آن افشانده شود, خار يا گل, با ثمر يا بى ثمر. تا باغبان كه باشد و زارع را چه خوش آيد؟ پيش از آنكه زمين به سفتى گرايد و علفهاى ديگر مجال كشت مطلوب رابربايدبايد به شكل دهى و كشت بذر مطلوب همت گماشت.((قلب)) و ((جان)) آدمى و ((دل)) و ((خود)) انسانى نه تنها همانند زمين مستعد, پس از چندى به ((قساوت)) و ((سفتى)) و ((انعطاف ناپذيرى)) مى گرايد بلكه در بسيارى موارد سختى آن از سفتى سنگ خاره نيز فراتر مى رود. به قول قرآن, برخى سنگها نيز گاه مى شكافند و از ميان آنها چشمه اى مى جوشد اما برخى ((دلها)) حتى از سنگ سفت ترند.(14) چنين دلهايى هيچ نقطه اميدى باقى نگذاشته اند.حضرت على(ع) در نامه مذكور (طبق نقلى كه ما انتخاب نموده ايم) با همين مقدمه كه قلب نوجوان و جوان حالت زمين مستعد را دارد, از فرزندش مى خواهد كه پيش از شكل گيرى و سفت شدن قلبش و پيش از آنكه خرد و انديشه او گرفتار مشغله هاى موجود گردد به ((تاديب)) و شكل دهى آن, هماهنگ با ((كتاب تكوين)) و ((كتاب تشريع)) مبادرت كند و تا فرصت از دست نرفته است و كار تكوين شخصيت به دشوارى نگراييده است, به اين مهم اقدام نمايد.در برخى ارشادات دينى, در خصوص بيان واقعيت تاثيرگذارى گناه در ((نفس ودل)) اين گونه آمده است كه جان و قلب آدمى در ابتدا همانند صفحه سفيدىمى ماندكه ارتكاب هر گناه نقطه سياهى را بر روى آن ايجاد مى كند تا آن گاه كه تمام((صفحه دل))را فرا مى گيرد. آن گاه ديگر اميد چندانى به نجات آن نيست. روشن است در اينجا منظور از قلب, همان روح و نفس آدمى مى باشد.در يك نگاه
((دفتر نفس)), ((مزرعه دل)), ((كشتزار قلب)), ((نامه اعمال)) و ... همه, تعابيرى از يك واقعيتند. نگارش اين ((دفتر)) و زراعت اين ((زمين)) برعهده خود آدمى نهاده شده است. هويت و شخصيت ((الهى)) يا ((شيطانى)) او حاصل عملكرد اوست. سنين جوانى نقطه عطفى در تكوين اين هويت است. مسووليت اول و عمده استفاده صحيح از فرصت جوانى برعهده خود جوان است.كوتاهى ديگران عذرىدرضايع كردن فرصت مذكور و سياه كردن بى ثمر((دفتر دل)) نيست, هر چند ((ديگران)) نيز مسووليتى بس عظيم دارند. در آينده از اين ((مسووليت)) نيز سخن خواهيم گفت. ان شاالله.ادامه دارد.1 ـ بحارالانوار, ج77, ص200.2 ـ سوره شمس, آيه8.3 ـ سوره طه, آيه50.4 ـ سوره فصلت, آيه53.5 ـ سوره انسان, آيه3.6 ـ سوره حشر, آيه19.7 ـ سوره اعراف, آيه172.8 ـ روشن است اينجا كه از ((كتاب نفس)) در مقابل ((دفتر نفس)) نام مى بريم منظور آن بخش از نهاد انسانى و فطرت الهى است كه ((قلم الهى)) در تكوين فطرت انسانى به نگارش آن رقم خورده است. ((فطره الله التى فطر الناس عليها)) سوره روم, آيه 30.9 ـ غررالحكم.10 ـ ثم سواه و نفخ فيه من روحه, سوره سجده, آيه9 و نيز: سوره حجر, آيه29 و سوره ص, آيه72.11 ـ فطره الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله, سوره روم, آيه 30.12 ـ سوره اسرا, آيه 14.13 ـ ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه, فاما الظاهره فالرسل و الانبيا و الائمه عليهم السلام و اما الباطنه فالعقول. امام كاظم(ع). كافى, ج1, ص16.14 ـ سوره بقره, آيه74.