فمينيست هاي ليبرال و بسياري از فمينيست هاي ديگر با تأكيد بر جنبهِ انساني زن، خواهان دست يابي زنان به موقعيت هاي برابر با مردان هستند و در مقابل، برخي فمينيست ها بر رهايي زنان به عنوان موجوداتي متفاوت از مردان تأكيد ميكنند. عده اي تفاوت ديدگاه برخي فمينيست ها را جوهري، و بعضي آن را ناشي از تجربه هاي مشترك زنان به دليل موقعيت هاي خاص آنان، مي دانستند. هر دو گروه بر اهميت مادري، به عنوان مهم ترين حوزهِ تفاوت تأكيد ميكردند و البته در اين كه مادري معنايي بيولوژيك دارد يا اين كه صرفاً نقشي اجتماعي است، اختلاف دارند. به هرحال، نتيجهِ اعتقاد به تفاوت، آن بود كه نيازهاي خاص و متفاوت زنان اقتضا ميكند مردان از آنان حمايت كنند و زنان نبايد براي به دست گرفتن موقعيت هاي مردانه وارد رقابت شوند، مگر در مواردي كه امكان دست يابي به برابري بدون به خطر افتادن جايگاه خاص زنان وجود داشت. برخي فمينيست ها تفاوت را عامل ارزش مندي زنان به شمار مي آورند و زنان را به دليل نزديكي بيشتر با طبيعت يا ويژگي صلح طلبي و سازش گري، ذاتاً متمدن تر و اخلاقي تر از مردان مي دانند.اين معنا از تفاوت با آن چه در ميان فمينيست هاي پسامدرن و پسا ساختارگرايان ديده مي شود، متفاوت است. اصولاً تصور يك هويت ثابت به نام «زن» كه وحدت بخش تمامي مصاديق خود باشد از ديدگاه آنان منتفي است و آن چه از فمينيست هاي طرفدار تفاوت به معناي اول گفته شد، مستلزم قبول وحدت نوعي زنانه است كه از آنان هويتي ممتاز از مردان مي سازد. [1] ر.ك: جين فريدمن، فمينيسم، پيشين، ص 36 و 138؛ حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه اجتماعي، پيشين، ص 156 ـ 167 و دفتر امورِ زنان رياست جمهوري و صندوق كودكان سازمان ملل متحد، نقش زنان در توسعه، ص 22 ـ 32 و مگي هام، فرهنگ نظريه هاي فمينيستي ترجمه نوشين احمدي خراساني، فيروزه مهاجر، فرخ قره داغي، ص 141فمينيست هاي برابري طلب، با ناچيز شمردن تفاوت هاي طبيعي زن و مرد و نفي تأثيرگذاري آن در حوزهِ عمومي، خواهان ازميان برداشتن تمامي تفاوت ها و عوامل تفاوت ساز بوده و معيارهاي اخلاقي دوگانه را نيز نفي ميكردند. بنابراين، زنان بايد كاملاً با مردها برابر شناخته شوند تا قدرت رقابت با آنان را پيدا كنند. حمايت هاي خاص از زنان، از جمله پرداخت نفقه، مي تواند مانع پيشرفت زنان در تجارت و صنعت شود.در اين ميان، برخي فمينيست هاي برابري طلب، به نكتهِ مهمي توجه كردند و اعلام داشتند كه تأكيد بر برابري حقوقي بدون توجه به زمينه هاي فرهنگي و اجتماعي، به تداوم نابرابري ها منجر مي شود. «برابري در عين نابرابري» اصطلاحي است كه مي تواند به اين مهم اشاره كند. برمبناي اين ديدگاه، تنها زماني اصلاحات قانوني در مورد اشتغال زنان و مديريت سياسي آنان مفيد است كه فرهنگ ها و سنت هاي حاكم، اجازهِ فعاليت هاي اجتماعي برابر را به زنان بدهند. بدين منظور، اصلاحات فرهنگي و اجتماعي، پيش شرط تحقق برابري كامل زن و مرد است. در اين ميان، برخي فمينيست هاي طرفدار برابري، «تبعيض مثبت» را پيشنهاد ميكنند؛ بدين معنا كه دست رسي زنان به جايگاه برابر با مردها، در اين فرض كه ساختارهاي اجتماعي، موقعيت هاي نابرابر دو جنس را رقم زده اند، نيازمند حمايت هاي خاص از آنان تا حصول برابري است. به عنوان مثال، برخي كشورها براي حضور فعّال زنان در پست نمايندگي مجلس، سهميه اي به عنوان حداقل تضمين شده براي زنان در نظر گرفته اند. البته چنين تمهيداتي، موقتي است و پس از حصول اطمينان از حصول نتيجه (برابري) از ميان خواهد رفت. به عبارت ديگر، اين گروه از فمينيست ها طرفدار برابري در نتيجه اند نه برابري در مسير. به نظر مي رسد كنوانسيون محو كليهِ اشكال تبعيض عليه زنان نيز همين ايده را پي مي گيرد. توجه به مادهِ 1 و مادهِ 4 مؤ يد اين ادعاست.
ماده 1
«عبارت تبعيض عليه زنان در اين كنوانسيون به هرگونه تمايز، استثنا (محروميت) يا محدوديت براساس جنسيت كه نتيجه يا هدف آن خدشه دار كردن يا لغو شناسايي، بهره مندي يا اعمال حقوق بشر و آزادي هاي اساسي در زمينه هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، مدني يا هر زمينه ديگر توسط زنان با صرف نظر از وضعيت زناشويي ايشان و براساس تساوي ميان زنان و مردان باشد، اطلاق مي گردد».
ماده 4
«اتخاذ تدابير ويژهِ موقتي توسط دول عضو كه هدف آن تسريع در برقراري مساوات بين زنان و مردان است نبايد به عنوان «تبعيض» به صورتيكه در اين كنوانسيون تعريف شده است، تلقي گردد و بدون آن كه اين اقدامات منجر به حفظ معيارهاي نابرابر و مجزا گردد، پس ازتحقق رفتار و فرصت هاي برابر، متوقف خواهد شد.»دانستيم كه فمينيست ها بر تفاوت هاي بيولوژيك ميان زن و مرد در مواردي، مثل حاملگي، زايمان و شيردهي تأكيد كرده اند. آيا حمايت هاي ويژه از زنان دراين موارد، به عنوان مثال مرخصي ويژهِ زايمان و مرخصي ويژه براي زنان شاغلي كه به فرزند خود شير مي دهند با برابري مورد نظر فمينيست ها منافات دارد؟فمينيست ها دربارهِ چگونگي برخورد با مطالبات زنان در زمينهِ حقوق مربوط به زايمان، اختلاف نظر دارند. گروهي معتقدند كه كمك هزينهِ دوران زايمان بايد حقوق ويژه اي باشد متعلق به زنان بر مبناي خاص زيست شناسي آن ها براي بچه زاييدن و نقش اجتماعي خاص مادري كه به آن ها محول شده است، حال آن كه ديگران بر اين نظرند كه كمك هزينهِ ياد شده بايد در ردهِ عام كمك هزينه هاي بيماري قرار گيرد تا با زنان باردار، مثل مرداني رفتار شود كه مبتلا به نوعي بيماري اند كه آن ها را تا مدتي از كاركردن معاف مي دارد. [2] جين فريدمن، فمينيسم، پيشين، ص 18
فمينيسم اسلامي
در دهه هاي اخير، اصطلاح «فمينيسم اسلامي» به ادبيات فمينيستي راه يافته است. البته طرح مباحث فمينيستي در جهان اسلام، از اواخر قرن نوزدهم و در پي نفوذ فرهنگ مدرن در كشورهاي اسلامي صورت گرفت و اولين اثر مكتوب مهم و تأثيرگذار در اين موضوع با عنوان تحريرالمرأه كه توسط نويسندهِ مصري قاسم امين به رشتهِ تحرير درآمد، مربوط به واپسين سال هاي قرن نوزدهم است. طرح مباحث زنان در ايران نيز به اوايل مشروطه، باز مي گردد. اما تبديل مباحث زنان به يك جريان ممتاز كه نگاه خود را از اصلاحات موردي، به گسترش برابري در عرصه هاي مختلف و به نقد فرهنگ اسلامي از درون و براساس فرهنگ مدرن معطوف كرده است، به دوران اوج اسلام گرايي در خاورميانه از يك سو و رواج ديدگاه تفاوت در انديشهِ فمينيستي از سوي ديگر باز مي گردد.فمينيسم اسلامي برآيند فعاليت دو گروه است:
گروه اول
اين گروه، افرادي هستند كه توجه به اسلام را به عنوان يك سياست راهبردي براي توسعهِ مفاهيم فرهنگي غرب، و مقابله با اصول گرايي در كشورهاي اسلامي برگزيده اند. در جوامع اسلامي كه ادبيات فمينيسم راديكال و ليبرال به شكل عريان، مقبوليت نمي يابد، به كار گرفتن ادبيات ديني در طرح ديدگاه هاي فمينيستي و اعمال تعديل در اين ديدگاه ها، تنها راه دفاع از آموزه هاي فمينيستي و ايجاد جنبش هاي زنانه اي است كه مقابله با اصول گرايي اسلامي را در دستور كار خود قرار مي دهند. [3] مقابله با بنيادگرايي اسلامي، از اهداف مهم نظام سرمايه داري در دو دههِ اخير بوده است.بسياري از زناني كه در پي پيروزي انقلاب اسلامي، به عنوان طرفداران سلطنت يا نيروهاي چپ از ايران خارج شدند، پس از چند سال به اين نتيجه رسيدند كه مقابله با نظام اسلامي راه حل سياسي از نوعي كه تا آن زمان مورد توجه آنان بود، ندارد و بايد به فعاليت هاي فرهنگي دراز مدت، دل بست. از اين رو بسياري از اين زنان به جاي فعاليت در گروه هاي سياسي، به ايجاد تشكل هاي زنانه و شركت در رشته مطالعات زنان اقدام كردند. [4] ر.ك: حامد شهيديان «فمينيسم اسلامي و جنبش زنان ايران»، ايران نامه، امريكا ش 16، پاييز 1377، ص 613
گروه دوم
دسته اي از روشنفكران مسلمان هستند كه آشنايي با فرهنگ مدرن، آنان را با يك چالش اساسي دربارهِ رابطه ميان تجدد و سنت مواجه ساخته است. آنان از يك سو، به دليل داشتن پيوندي عاطفي با دين و از سوي ديگر، به دليل پذيرش بن مايه هاي فرهنگ مدرن به عنوان محصول عقل بشري، اصلاحات در دين را با ترازوي فرهنگ مدرن، ضروري مي دانند. بدين ترتيب، ادبيات انتقادي اي با عاريت گرفتن از مفاهيم بنيادينِ فرهنگ مدرن، چون آزادي، فردگرايي، برابري و عرفي گرايي، شكل گرفت. ضرورت تفكيك گوهر دين از متون و گزاره هاي ديني، عرفي شدن دين در عرصهِ اجتماع، ضرورت تحول در احكام شريعت، جداسازي قرآن از سنت و ضرورت اجتهاد در مباني، از جمله مباحثي است كه اين گروه از روشنفكران به آن توجه دارند. اين مباحث، مستلزم نفي روش مندي اجتهادي، يعني بازشناسي مستمر متون ديني براساس مباني عقلايي و شرعي، و تفكيك ميان حوزهِ خصوصي و عمومي است.ورود اين گروه به هستهِ مطالعات زنان، ادبياتي در دفاع اززنان ايجاد كرد كه با انتقاد از ديدگاه هاي تند فمينيستي (در فردگرايي افراطي و حمله به نهاد خانواده)، برابري زن و مرد را از اهداف دين مي شمرد و نابرابري ها را در احكام شريعت، يا ناشي از سياست دين در اصلاحات مرحله اي مي دانست كه از زمان پيامبر اسلام(ص) با هدف حذف تدريجي تفاوت ها آغاز و متأسفانه در نيمهِ راه متوقف مانده است يا از نگاه مردسالارانهِ حاكم بر فقه مي شمرد. تاريخي شمردن خانواده كه لازمهِ آن عصري شدن احكام خانوادگي اسلام است، مقيد كردن احكام به «عدالت عرفي»، عدم تأثير تفاوت هاي طبيعي زن و مرد در مقررات حقوقي و برنامه هاي اجتماعي، از جمله مباحث مطرح شده از سوي آنان بود. [5] براي آشنايي بيشتر با ديدگاه جامعه روشنفكري ايران راجع به مباحث زنان، ر.ك: زهرا تشكري، زن در نگاه روشنفكران (چاپ اول: كتاب طه، 1381)دوگروه ياد شده، با وجود زمينه هاي متفاوت، برنامه هاي كم و بيش يكساني پي گرفتند كه مي توان آن را در «بومي كردن مدرنيسم غربي» خلاصه كرد. [6] گاه به گروهي از زنان مسلمان كه بر اساس آموزه هاي ديني و بدون التزام به معاني فرهنگ غرب به دفاع از حقوق زنان مي پردازند فمينيست مسلمان گفته مي شود كه نبايد آنان را در دو گروه ياد شده جاي داد.ويژگي مهم مباحث مطرح شده توسط آنان، فقدان روش مندي علمي و عدم استناد به متون ديني بود. آنان به مخاطبان خود آموختند كه مي توان مباحثي را به نام اسلام طرح كرد كه از هيچ استناد روشني به متون وحياني برخوردار نباشد.از اين جا مي توان دريافت كه پسوند «اسلامي» پس از واژهِ «فمينيسم» نشان گر تفسيري فمينيستي از اسلام است نه تلاش براي دفاع از حقوق زنان براساس آموزه هاي اسلامي، چنانكه يكي از فمينيست هاي اسلاميِ خارج از كشور نيز به صراحت به اين نكته، اشاره كرده است: «فمينيسم اسلامي، اصطلاحي است كه در ساليان اخير به ادبيات دفاع از حقوق زنان راه يافته و در برخي از كشورهاي اسلامي، همچون ايران دنبال شده است. اين گرايش، شاخه اي از فمينيسم است كه به تفسير زن مدارانه از اسلام مي پردازد و از آن جا كه دين را نافذترين و مهم ترين ركن فرهنگ در كشورهاي اسلامي مي بيند در اين كشورها دست يابي به اهداف تساوي طلبانهِ خويش را در گرو هم سويي و همراهي با فرهنگ ديني مي پندارد، از اين رو آرمان ها و راهكارهاي خود را در حال و هواي مباحث ديني و از زاويه اي درون ديني پي مي گيرد، هرچند اساس انديشه و راهكار خود را برآمده از آموزه هاي ديني نمي داند. به عبارت ديگر، در اين انگاره، ادبيات ديني، بستر طرح مباحث فمينيستي قرار مي گيرد نه آن كه تفكر ديني، منشاء حركت دفاع از حقوق زنان باشد، چنان كه در تعريف فمينيسم اسلامي آن را تلاش هاي نظري، علمي، و سياسي خوانده اند كه در اين مقطع از تاريخ جنبش زنان ايران، نوگرايي، اصلاح و حتي شالوده شكني را از زاويهِ درون ديني نمايندگي ميكند». [7] نيره توحيدي، «فمينيسم اسلامي چالشي دموكراتيك يا چرخشي تئوكراتيك»، كنكاش، امريكا، ش 13، پاييز 1376، ص 129براساس آن چه گفته شد مي توان پاسخ اين پرسش را دريافت كه آيا مي توان براساس الگوي ديني، نظريه اي فمينيستي توليد كرد؟اگر فمينيسم را نه صرفاً دفاع از شخصيت و حقوق زنان، بلكه نظريه اي كه برابري ميان زن ومرد را در عرصه هاي مختلف حيات بشري پي مي گيرد، بدانيم، در اين صورت، تركيب ميان «اسلام» و «فمينيسم» پارادوكسي ايجاد ميكند كه جز با بازتفسير مجدد اسلام براساس آموزه هاي غربي و به قيمت تفسير به رأيِ متون ديني و تحريف در آن، قابل رفع نيست. البته بازشناسي متون ديني و استفاده از ظرفيت هاي نهفتهِ دين در دفاع از زنان، به معناي پذيرش مؤ لفه هاي فرهنگ بيگانه و قبول ادبيات فمينيستي در دفاع از زنان نيست. [8] براي آشنايي بيشتر با فمينيسم اسلامي، ر.ك: رضا متمسك، «فمينيسم اسلامي، واقعيت ها و چالش ها»، مجموعه مقالات هم انديشي بررسي مسائل و مشكلات زنان؛ اولويت ها و رويكردها، ج 1، ص 251؛ نيره توحيدي، همان، كنكاش، ش 13، ص 113، حامد شهيديان، «فمينيسم اسلامي و جنبش زنان ايران»، ايران نامه، امريكا، سال شانزدهم، ش 4، ص 623؛ هايده مغيثي، «فمينيسم پوپوليستي و فمينيسم اسلامي»، كنكاش، امريكا، ش 13، ص 89 و محمدرضا زيبايي نژاد و محمدتقي سبحاني، درآمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام (چاپ دوم: قم، دارالنور، 1381)، ص 116
فمينيسم به مثابه ايدئولوژي
فمينيسم از نقد آغاز كرد، سپس رنگ مكاتب مختلف فلسفي و اجتماعي، از جمله ماركسيسم، سوسياليسم، اگزيستانسياليسم و ليبراليسم را به خود گرفت، از اين رو فمينيسم با اين اشكال مواجه شده است كه پيش از آن كه نظريه اي منسجم در تحليل وضعيت زنان، ريشه يابي، هدف گذاري و ارائه راهكار باشد، اعتراضي نسبت به وضعيت حاكم و مردانه است. بنابراين، نمي توان آن را در شمار مكاتب و نظريه هاي علمي قلمداد كرد.چنين اشكالي البته وارد به نظر نمي رسد، چه آن كه بسياري از نظريه ها و مكاتب از نقد آغاز كرده اند. اصولاً در مسير تكامل انديشه ها، نقد، نقطهِ آغازين راه و مقدمه اي براي شكل گيري و انسجام ديدگاه هاست. بنابراين، بايد فمينيسم را در شرايط كنوني آن تحليل كرد كه آيا از ويژگي هاي يك ايدئولوژي و مكتب فكري برخوردار است يا نه؟ به عبارت ديگر، ممكن است با قدري تسامح فمينيسم موج اول را كه در ظاهر صرفاً جنبشي اجتماعي در دفاع از حقوق برابر و حق رأي زنان است را فاقد ويژگي هاي يك مكتب فكري دانست، اما ورود به موج دوم با طرح فلسفهِ فمينيستي و پس از آن با طرح معرفت شناسي فمينيستي، چنين توهمي را برطرف مي سازد، گرچه بر اين باوريم كه فمينيسم نظريه اي فاقد انسجام دروني و قدرت تفسير پديده هاست. بديهي است كه ناكار آمد بودن يك نظريه، مطلبي است و اصرار بر عدم وجود مكتب فكري، مطلبي ديگر.برخي مسئله را از زاويه اي ديگر مطرح كرده اند. بسياري از فمينيست ها معتقدند كه فمينيسم صرفاً يك جنبش اجتماعي است نه يك ايدئولوژي. [9] ر.ك: نيره توحيدي، «فمينيسم اسلامي، چالشي دموكراتيك يا چرخشي تئوكراتيك»، كنكاش، امريكا، ش 13، پاييز 1376به راستي چرا فمينيست ها از ايدئولوژيك دانستن فمينيسم طفره مي روند؟ ايدئولوژي در معناي رايج آن در غرب كه در مكتب ماركس هم فراوان به كار گرفته شده، به معناي شعور يا وجدان كاذب است. به اين معنا كه شخص، مدعي آگاهي است، اما ناآگاهانه واقعيت را وارونه جلوه مي دهد. ايدئولوژي، چارچوبي است كه شخص سعي ميكند تمامي عينيّت را در آن چارچوب تنگ، تحليل نمايد. دور نماي ايدئولوژي، مجموعه اي از احكام و ارزش گذاري ها و پيش داوري هاست كه به لحاظ تجربي، اثبات و ابطال بر نمي دارد. ايدئولوژي ها به ما كمك ميكنند كه چگونه تعارض ميان ذهن و واقعيت را با تحليل غفلت افزا از ميان برداريم. [10] عبدالكريم سروش، فربه تر از ايدئولوژي، موسسه فرهنگي صراط (چاپ ششم: مؤ سسه فرهنگي صراط، 1378)، ص 79با اين تعريف، ايدئولوژيك دانستن فمينيسم، نوعي تحقير و طعن به همراه دارد كه فمينيست ها به آن رضايت نمي دهند، حال آن كه مي توان در كلام و انديشهِ آن ها به وضوح نگرش هاي ايدئولوژيك را به معناي مورد نظر يافت. فمينيست ها غالباً كوشيده اند با خلق نظريهِ فرهنگي و اجتماعي بودن تفاوت ها و مظلوميت تاريخي زنان، تمامي تفاوت هاي رفتاري، ذهني، روحي و حتي اجتماعي را در چارچوب مفهوم پدرسالاري و مرد سالاري تحليل كنند و در زير چتر مبارزه با ايدئولوژي ها به اتخاذ مواضع ايدئولوژيك بپردازند.اگر ايدئولوژي را عبارت از مكتبي سازمان يافته و داراي اركان مشخص كه ارزش ها و آرمان ها را مي آموزد و موضع انسان را در برابر حوادث و پرسش ها مشخص ميكند و راهنماي عمل، و تعيّن بخش مواضع سياسي و اجتماعي و اخلاقي قرار مي گيرد، بدانيم، باز هم نبايد در ايدئولوژيك دانستن فمينيسم ترديد كرد. پرسش هاي اساسي اي كه فمينيسم موج دوم خود را عهده دار پاسخ به آن مي داند، ناظر به تعيين نقطهِ آرماني براي زنان، تحليل فرودستي آنان و بيان معادلهِ دست يابي به وضعيت مطلوب است. فمينيسم ميكوشد با طرح يك ديدگاه جامع، تمامي تحولات اجتماعي و تاريخي زنان را در دستگاه فكري خود تحليل، و بر اساس آن ديدگاه، تفسير نمايد. [11] ر.ك: جرج ريتزر، نظريه هاي جامعه شناسي در دوران معاصر، پيشين، ص 417فمينيست ها با وجود اختلافات كم و بيشِ خود كوشيده اند تا تصويري از ارزش هاي رفتاري، در خانه و اجتماع ارائه دهند و نگرش ها را تصحيح و نظام مند سازند.اصرار فمينيست هاي مسلمان بر غير ايدئولوژيك بودن فمينيسم، گاه به اين لحاظ است كه خود را از اتهام انحراف از ايدئولوژي اسلامي به ايدئولوژي فمينيستي برهانند و نشان دهند كه فمينيسم صرفاً يك خيزش تاريخي و اجتماعي است و از اين انعطاف برخوردار است كه مي تواند خود را با هر مكتبي، از جمله اسلام وفق دهد. [12] ر.ك: نيره توحيدي، «فمينيسم اسلامي، چالشي دموكراتيك يا چرخشي تئوكراتيك»، كنكاش، امريكا، ش 13، پاييز 1376، ص 101
فمينيسم يا فمينيسم ها
اختلافات موجود ميان نگرش هاي فمينيستي موج دومي در بيان آرمان ها، تحليل وضعيت موجود و ارائه راهبردها از يك سو، و انديشه هاي موج سومي متأثر از نگرش هاي پست مدرنيستي از ديگرسو، برخي دانشوران را به اين باور سوق داده است كه استفاده از واژهِ مفرد «فمينيسم» براي اشاره به تمامي آن ها ناموجّه مي نمايد و بايد از عنوان «فمينيسم ها» سود جست. [13] ر.ك: رابرت اِكلشال و ديگران، مقدمه اي بر ايدئولوژي هاي سياسي، ص 346اين بدان معناست كه از ديدگاه آنان، گرايش هاي فمينيستي از حد جامعي ميان خود برخوردار نيستند. اين نكته مي تواند براي فمينيست هاي داخلي خوشايند باشد، زيرا در پرتو آن مي توانند براي فمينيسم اسلامي، ماهيتي متمايز از ديگر انواع فمينيسم معرفي كنند كه نبايد همسان فمينيسم غربي با آن برخورد كرد.باوجود اين، مي توان نقاط اشتراك مهمي را در ميان فمينيست ها باز جست. فمينيسم، در بستر فرهنگ مدرن غرب پديد آمد و پيش انگاره هاي خود را از آن اخذ كرد. اعتقاد به اومانيسم و سكولاريسم، نقطهِ مشترك تمامي ديدگاه هاي فمينيستي است، حتي برخي فمينيست هاي اسلامي كه پاي بندي خود را به آموزه هاي وحياني در حوزهِ روابط اجتماعي اعلام ميكنند، در مقام عمل، به گزينش آراي فقهي مي پردازند؛ گزينشي كه فاصلهِ آن ها را با مرز برابري به حداقل مي رساند. از سوي ديگر، تقريباً تمامي گرايش هاي فمينيستي، نابرابري حقوقي، اقتصادي و سياسي زن و مرد را غيرطبيعي و ناشي از ناديده انگاري يا ستم عليه آنان مي دانند و از خانوادهِ سنتي و نقش هاي مبتني بر جنسيت انتقاد ميكنند.با اين توضيحات مي توان تفسيري از فمينيسم ارائه داد كه بر اكثريت قريب به اتفاق آنان صادق باشد: «دفاع از حقوق زنان، مبتني بر انگارهِ اومانيسم و سكولاريسم، با تأكيد بر غير طبيعي دانستن نابرابري هاي موجود، و حركت به سمت برابري يا موقعيت برتر زنان».
اخلاق فمينيستي
اخلاق فمينيستي به مجموعه اي از مقوله هاي اخلاقي مربوط به زنان گفته مي شود كه به طور خلاصه مي توان اين مقوله ها را به دو دسته تقسيم كرد: دسته اي، به تبعيض ها و فشارهاي اجتماعي و سياسي اعمال شده بر زنان در طول تاريخ مي پردازد، و آراي كساني را كه معتقدند زنان به لحاظ عقلاني، اجتماعي و حتي اخلاقي، تابع مردان هستند، نقد ميكند. از آنجا كه فمينيست ها معتقدند در حال حاضر نيز نسبت به زنان ظلم و تبعيض روا مي شود، هدف اصلي اخلاق فمينيستي را ارائه ايدئولوژي يا طرحي براي پايان بخشيدن به ظلم ها و تبعيض هاي اجتماعي و سياسي عليه زنان اعلام ميكنند.دستهِ ديگر از مقوله هاي اصلي اخلاق فمينيستي عمدتاً با دو ادعا سروكار دارد: ادعاي نخست، آنكه اخلاق سنتي مردمحور است، و ادعاي دوم، آنكه براساس يك جهان بيني واحدِ زنانه مي توان به يك نظريه ارزشي دست يافت.دليل فمينيست ها بر مرد محور بودن اخلاق سنتي اين است كه اين اخلاق براساس روش هاي رفتاري و فعاليت هايي نظير فعاليت هاي اقتصادي، سياسي و حكومتي كه به طور سنتي در اختيار مردان بوده، سامان يافته و قواعد و قوانين انعطاف ناپذير لازم براي تجارت و سياست، الگوي قواعد، قوانين، حقوق و وظايف اخلاقي قرار گرفته اند، در حالي كه زنان به طور سنتي عهده دار خانه داري، شوهرداري و نگه داري و پرورش فرزند بوده اند.ذكر اين نكته شايسته است كه نويسندگان فمينيست، رويكرد يكپارچه و يكساني به اخلاق نداشته اند، چنانكه برخي از آنان صرفاً درصدد بوده اند كه شأن و توانايي رشد اخلاقي زنان را اثبات كنند و برخي ديگر، با رويكردي افراطي، در پي ارائهِ اخلاقي زنانه و اثبات برتري آن بر اخلاق سنتي مردانه بوده اند. به عنوان نمونه اي از رويكرد نخست مي توان از فيلسوف سياسي بريتانيايي، خانم مري ولستون كرافت [14] MARY WOLLSTONECRAFT(1759 ـ 1796) نام برد. او در كتاب خود با نام اثبات حقوق زن [15] A VINDICATION OF THE RIGHTS OF WOMENضمن انتقاد از پيش داوري هاي سنتي مردانه درباره سرشت و نقش اجتماعي زنان، مي گويد: «عقل، مستلزم عدالت براي نيمي از انسان ها (زنان) است». به نظر او نويسندگاني نظير ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778) معتقدند كه زنان نمي توانند به فضيلت اخلاقي واقعي دست يابند، زيرا به لحاظ عقلي پايين تر از مردان قرار دارند. امّا به اعتقاد ولستون كرافت از آن جا كه به زنان از كودكي چنين تعليم داده مي شود كه آنان به لحاظ عقلي پايين تر از مردان هستند، زنان نيز چنين حالتي را از خود نشان مي دهند. از اين رو، راه حل مشكل اين است كه زنان به گونه اي تربيت شوند كه توانايي هاي عقلي خود را شكوفا سازند. آن گاه چون پيشرفت فضيلت اخلاقي، معلول كاركرد عقل است، زنان به مثابه موجوداتي با شعور، كاملاً مي توانند به فضايل اخلاقي دست يابند.امّا بسياري از انديشه ورزان فمينيست، به برتري برداشت و رويكرد زنانهِ اخلاق معتقدند، براي مثال نل نودينگز [16] NEL NODDINGS، نويسندهِ كتاب اخلاق از منظر زنان مي گويد: فيلسوفان سنتي معتقد بودند كه به لحاظ اخلاقي، خوبي زن در اطاعت، سكوت و خدمت به مردان خلاصه مي شود. به نظر او و بسياري از فيلسوفان هم فكر او، نقش سنتي زن كه عبارت از مراقبت از فرزند و همسر است، مي تواند مبناي اخلاقي مبتني بر توجّه و مراقبت و مهرباني [17] CAREقرار گيرد. ويژگي اصلي توجّه، مراقبت و مهرباني، همان مفهوم مسيحي از عشق خالصانه خدا به بندگان [18] AGAPEاست. اين دسته از فمينيست ها بر تقدم «نيازها بر حقوق، و عشق و محبت بر وظايف» تأكيد ميكنند و به اعتقاد آنان وظايف مادرانه بيشتر مستلزم خلاقيّت و جوشش دروني است تا پيروي كوركورانه از قوانين. بنابراين، با استفاده از تجربه زنان مي توان الگويي براي نظريه اخلاق مبتني بر توجّه و مراقبت خودجوش به ديگران ارائه كرد. براساس اين الگو، فاعل اخلاقي خود را از شرايط و موقعيتي كه بايد در آن عمل كند، جدا احساس نميكند و براساس توجه و مهرباني، رفتار مي نمايد. به گمان اين دسته از فمينيست ها اين چنين اخلاقي در مقابل اخلاق مرد محور سنتي است كه در آن، فاعل اخلاقي به طور مكانيكي وظايف خود را انجام مي دهد. از اين رو گفته مي شود رهيافت فيلسوفان اخلاق فمينيست به اخلاق، بر توجّه و مهرباني به ديگران مبتني است.در غرب، رويكرد زنانه به اخلاق يا اخلاق فمينيستي، منتقدان جدّي دارد و بيشترِ انديشمنداني كه در اين حوزه بحث كرده اند، اين رويكرد را سطحي و درون ناسازگار دانسته اند، براي مثال مايكل لوين، [19] MICHEL LEVINفيلسوف امريكايي معاصر، در مقاله خود با نام «آيا اخلاق زنانه وجود دارد؟» مي گويد: نقدهاي فمينيستي بر اخلاق سنتي، درون ناسازگارند و اخلاق زنانه نمي تواند وجود داشته باشد. لوين نقد خود را با فهرست ادعاهاي اخلاق فمينيستي عليه اخلاق سنتي آغاز ميكند و چنين نتيجه مي گيرد كه فمينيست هاي طرفدار اخلاقِ زنانه، گرچه الگوي اخلاق مردانه را رد ميكنند، امّا خود براي طراحي اخلاق زنانه، از همين الگو و احكام مطلق آن بهره مي گيرند. به اعتقاد او فمينيست ها يا بايد به نسبيت گرايي اخلاقي تن دهند كه در اين صورت ديگر نمي توانند از برتري اخلاق زنانه دم زنند، يا از الگوي اخلاق سنتي مردانه كه قائل به احكام مطلق و ثابت است، بهره گيرند كه در اين صورت دچار تناقض خواهند شد.از ديگر نقاط ضعف اخلاق فمينيستي بي توجّهي آن به كاركردها و خدمات مثبت اخلاق سنتي به جامعه بشري است. به هر تقدير، اخلاق فمينيستي از يك سو تقريري روشن از اخلاق مبتني بر الگوي مادري را ارائه نميكند و از ديگرسو همچون هر نظريهِ اخلاقي به تعميم ها و احكام عام نياز دارد كه فاقد آن است.
الهيات فمينيستي
الهيات فمينيستي، در بستر فرهنگ و الهيات مسيحي پديد آمده و رشد كرده است، از اين رو بدون درك درستي از الهيات مسيحي، قابل فهم نيست. اين رويكرد، مانند بسياري موضوعات جديد، بر پايه نوع نگرش جهان مسيحي به عالم و آدم شكل گرفته است و با مفاهيم، ارزش ها و نگرش هاي مسيحي، ارتباط تنگاتنگي دارد. اين ارتباط در زمينه الهيات، جدي تر و گسست ناپذيرتر مي شود، به طوري كه مطرح كردن الهيات فمينيستي در فرهنگ بودايي يا فرهنگ اسلامي، در شكل فعلي اش امكان پذير نيست و نيازمند تغييرات بنيادين است. اين سخن، به معناي ناديده گرفتن مشتركات بسيار الهيات مسيحي و الهيات اسلامي نيست، بلكه تأكيدي است بر موارد اختلاف كه در پاره اي از آن ها مواضعي كاملاً متفاوت در دو طرف ايجاد ميكند. بنابراين، براي فهم بهتر الهيات فمينيستي، لازم است ابتدا توضيحي كوتاه درباره الهيات مسيحي بياوريم و نيم نگاهي به تفاوت هاي الهيات مسيحي و الهيات اسلامي داشته باشيم.
الهيات مسيحي
در الهيات مسيحي، همان صفاتي را به خداوندمتعال نسبت مي دهند كه در الهيات اسلامي نسبت داده مي شود. خداوند متعال، واحد سرمدي است كه خالق يگانه تمام هستي است و با قدرت هميشگي و جاودان، و علم مطلق خود بر همهِ هستي، سيطره دارد و خيرخواه بندگان است و نيكان را پاداش مي دهد و بدكاران و كافران را به دوزخ مي سپارد و براي هدايت و نجات بشر، پيامبران را فرستاده و نيك و بد را به انسان ها آموخته است.اين مقدار از الهيات مسيحي براي همه پيروان اديان توحيدي قابل فهم است. مسئله از آن جا آغاز مي شود كه يك سلسله مفاهيم ديگر در كار مي آيد كه موجب جدايي راه الهيات مسيحي، از الهيات اسلامي مي شود. مفاهيمي، همچون گناه ذاتي يا گناه اوليه، حلول و تجسد، تثليث، فديه، كليسا و مانند آن، مفاهيمي، خاص مسيحيت است كه موجب تمايز الهيات مسيحي از ساير اديان توحيدي مي شود.بر اين اساس، انسان در گناه، زاده مي شود زيرا نخستين پدر و مادر او گناهي كردند كه اثر آن در سرشت ابناي بشر باقي ماند و تا ابد هر فرزند آدمي، در اين گناه، زاده مي شود؛ گناهي كه موجب رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، و عامل آن گناه را هم «زن» معرفي ميكنند. [20] ر.ك: كتاب مقدس، سفر پيدايش، باب سوم، آيه 6 البته سابقه اين نوع نگاه به خطاي آدم و حوا، به فرهنگ يهودي بازمي گردد و در اين موضوع، مسيحيت و يهوديت، يكسان مي انديشند، هر چند راه رهايي از اين گناه ذاتي در هر يك از دو دين، متفاوت است.اما در فرهنگ اسلامي، چيزي به نام گناه اوليه يا گناه ذاتي، وجود ندارد و خطاي آدم و حوا، به ابناي آن ها سرايت نميكند، هر چند اثر وضعي آن، كه خروج از بهشت است، باقي است. به هر حال، اين به معناي گناه آلود بودن انسان نيست. هم چنين عامل خطاي آدم، «زن» نيست، بلكه شيطان هر دو را فريب داد و زن و مرد با هم فريب خوردند.يهوديان راه رهايي از اين گناه ذاتي را در «شريعت» يافته اند و معتقدند تنها با عمل به فرامين الهي كه در شريعت موسي (ع) تجلي يافته است، امكان رهايي از اين گناه ذاتي فراهم مي شود. اما مسيحيان، عمل به شريعت را نيز تلاش گناه آلود بشر مي دانند، زيرا در هر حال، عملي كه بشر انجام دهد از ذات گناه آلودي است كه هر عملي را آلوده مي سازد. بنابراين، راه رهايي را بايد بيرون از خود بشر جست وجو كرد. از اين جا بود كه نياز به دخالت الهي احساس شد. خيرخواهي و رحمانيت خداوند، اقتضا ميكرد كه براي نجات بشر از اين دام، خود دست به كار شود، از اين رو، خود در موجودي بشري حلول ميكند و به تعبير ديگر، فرزند خود را در قالب بشر، متجسد مي سازد تا بشر را از اين گناه ذاتي، پالوده سازد.مسيح در انديشه مسيحي، يك موجود انساني ـ الوهي است؛ يعني دو ذات الهي و انساني دارد و هم زمان از صفات متناقض برخوردار است؛ هم بي نهايت است و هم متناهي، هم قدرت مطلق دارد و هم بنده اي ضعيف است، هم مي داند و هم نمي داند، هم غني است و هم محتاج و.... از اين جاست كه دو مفهوم متضاد تعالي و تجسد الوهيت، پديد مي آيد و با هم پذيرفته مي شود. طبق اين مبنا خداوند، هم متعالي و منزه از محدوديت هاي عالم ماده است و هم متجسد است و در محدوديت هاي عالم ماده به سر مي برد.بدين ترتيب، دو ركن از اركان تثليث شكل مي گيرد؛ خداي پدر و خداي پسر. روح القدس نيز به عنوان ركن سوم تثليث و به منظور تضمين عصمت كليسا و روحانيون مسيحي و تضمين درستي مسير حركت جامعهِ مسيحي تا ظهور مجدد مسيح، در آخرالزمان تعبيه مي شود و نقش خداي سوم را بازي ميكند.سازوكار رهايشگري مسيح، مفهوم «فديه» را توليد كرد. خداوند، فرزند خود را بر صليب قرباني كرد تا به نيابت از بشر، فديه گناه ذاتي او شود و هر كس اين فديه را با ايمان خود به مسيح بپذيرد، از رهايشگري وي بهره مند مي شود.اين انديشه هاي خرافي در تفكر اسلامي پذيرفته نيست. گناه پدر را بر فرزند نوشتن، ناصواب و غير عادلانه است؛ [21] «و لا تزر وازره وزر اخري و ان تدع مثقله الي حملها لا يحمل منه شي و لو كان ذا قربي؛ (فاطر (35) آيهِ 18)رهايي از گناه نيز جز با ايمان و عمل صالح و تلاش خالصانه خودِ انسان، ممكن نيست، [22] «الا تزر وازره وزر اخري و ان ليس للانسان الاّ ما سعي و ان سعيه سوف يري ثم يجزيه الجزاء الأ وفي؛ (نجم (53) آيه هاي 38 ـ 42) و سعي و تلاش هيچ انساني ناديده گرفته نمي شود؛ [23] «و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا (اسراء (77) آيهِ 19).هيچ فرد انساني را نرسد كه ادعاي الوهيت كند، و مسيح بنده برگزيده و پيامبر بزرگ خداست، نه فرزند او. [24] «ا انت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون ا؛ (مائده (5) آيهِ 116)؛ «فلا تدع مع ا الهاً آخر فتكون من المعذبين؛ (شعراء (26) آيهِ 213).الهيات مسيحي، «مار» (نماد شيطان در كتاب مقدس) و «زن» را موجوداتي معرفي ميكند كه منشاء شرارت اند و با همكاري آن دو و تسليم شدن زن نسبت به اغواگري شيطان، مصيبت بر آدم (مرد) باريدن گرفت. زن، موجودي درجه دو است كه به تبع مرد و براي مرد و از دنده چپ او پديد آمد. [25] شايان توجه است كه در اين جا به مسائل حقوقي و اجتماعي و مشكلاتي كه براي زنان در جامعه مسيحي وجود دارد، وارد نمي شويم و تنها به بُعد نظري و جهان شناختي و اعتقادي كه زيربناي بسياري از تفاوت هاي اجتماعي و حقوقي شده است، توجه داريم.امّا در اسلام به لحاظ اعتقادي و نظري، هيچ تفاوتي ميان زن و مرد ديده نشده است؛ هر دو آنها به يك اندازه انسانند، و در پيشگاه خداوند، جايگاهي برابر دارند، [26] «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندا اتقيكم؛ (حجرات (49) آيهِ 13). راه رستگاري به طور يكسان براي هر دو فراهم است [27] «و من يعمل من الصالحات من ذكر او انثي و هو مؤ من فاولي يدخلون الجنه؛ (نساء (4) آيهِ 124). و آيات متعدد ديگر با همين مضمون.و بهشت به طور يكسان به هر دو تعلق مي گيرد. [28] «وعد ا المؤ منين و المؤ منات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها؛ (توبه (9) آيهِ 72).ناگفته نماند كه رواياتي مشهور به اسراييليات در جهان اسلام نيز وارد شده است كه از رسوبات ذهني يهوديانِ مسلمان شده اي است كه داستان جعل حديث به دست آنان در جهان اسلام، مشهور است. احاديث نقل شده به دست اين گروه، همان روايات اسراييلي است كه قرآن آن ها را تأييد نكرده و اعتباري ندارند.جنبش دفاع از حقوق زنان، در سير پيشرفت خود به مرحله اي رسيد كه خود را نيازمند بازنگري در مباني نظري و عقيدتي ديد، زيرا ريشه بسياري تبعيض ها را در نوع نگرشي كه در انديشه يهودي ـ مسيحي نسبت به زن وجود دارد، يافت و چنان كه گفتيم اين انديشه در الهيات وحيانيِ يهودي ـ مسيحي ريشه دارد.
معرفت شناسي فمينيستي
فمينيسم به عنوان جنبشي اجتماعي ـ فلسفي بر مباني معرفت شناسيِ خاصي تكيه زده است. طرفداران اين جنبش، اصول معرفت شناسي خاصي را پذيرفته و بر پايه اين اصول، ديدگاه هاي خاصي در باب مسائل اجتماعي، سياسي و علوم تجربي اتخاذ كرده اند. از اين نظر، بررسي معرفت شناسي فمينيستي، براي فهم ديدگاه هاي طرفداران فمينيسم اهميت بنيادي دارد و نگاهي به مباني معرفت شناختي آن ها مدخل خوبي براي آشنايي با موضع گيري هاي فلسفي ـ اجتماعي شان است.معرفت شناسي يا نظريه معرفت، شاخه اي از فلسفه است كه از قديم به بررسي سرشت معرفت، اقسام معرفت و منابع معرفت و... پرداخته است. معرفت شناسان، از چيستي معرفت و شرايط آن بحث كرده و آراي گوناگوني در اين باره مطرح كرده اند. اين گونه مباحث، از زمان پيدايش معرفت شناسي، همواره مطرح بوده و اكنون نيز معرفت شناسان معاصر بر سر آن ها مناقشه ميكنند. اين، جريان معرفت شناسي رسمي بوده است. در حقيقت، معرفت شناسي فمينيستي، شورشي عليه اين جريان است و بايد آن را در سياق نقد و رد معرفت شناسي رسمي فهميد. به عبارت ديگر، طرفداران فمينيسم با معرفت شناسي رسمي سر ستيز دارند و آراي شان در مقايسه با آن قابل فهم و ارزيابي است.نقطه آغاز معرفت شناسي فمينيستي، طرح مجددِ پرسش از معرفت با اندكي تغيير است.طرفداران فمينيسم پيش از همه، بر اين باورند كه به جاي طرح پرسش از چيستي معرفت و شرايط آن، بايد پرسش ديگري مطرح شود بدين مضمون كه «معرفت چه كسي مورد نظر است؟» به عبارت ديگر، به نظر آنان، به جاي پرسش از خود معرفت بايد از فاعل شناسايي پرسيد و به اين نكته توجه داشت كه معرفت چه كسي مورد نظر است؛ آيا معرفت شناسي به معرفت مردان نظر دارد يا معرفت زنان؟ زيرا به نظر فمينيست ها جنسيت در معرفت تأثير دارد و پاسخ اين پرسش كه «چه كسي معرفت دارد؟» نسبت به اين كه زن باشد يا مرد، فرق ميكند. از ديدگاه فمينيسم اگر چه به نظر مي رسد معرفت شناسيِ رسمي با خود معرفت كار دارد و نه فاعل شناسايي، ولي در حقيقت، معرفت مردان را بررسي ميكند.فمينيست ها به تفاوت جنس [29] SEX و جنسيت [30] GENDER قائل اند. اصطلاح «جنس» بر تفاوت هاي بيولوژيكي مرد و زن دلالت دارد، اما «جنسيت» به ويژگي هاي شخصي و رواني، ناظر است كه اجتماع آنها را تعيين ميكند. هر جامعه اي تصويري خاص از نقش زن و مرد دارد، مثلاً در اغلب جوامع با اين تصور كه مردان از زنان قوي ترند، آن ها را براي كارهاي سختِ جسماني مناسب تر مي دانند، ولي براي زنان، برخي از شغل ها مانند پرستاري و آموزگاري را در نظر مي گيرند. به هر حال، مردان و زنان از لحاظ موقعيت اجتماعي متفاوت اند و غالباً چنين تصور مي شود كه اين تفاوت ها از تفاوت هاي بيولوژيكي مرد و زن ناشي مي شود و به جنس ارتباط دارد. فمينيست ها گرچه تا حدي تأثير تفاوت هاي بيولوژيكي را مي پذيرند، ولي بسياري از تفاوت هاي اجتماعي را در گرو آن نمي دانند و جنسيت را معلول مستقيم جنس به حساب نمي آورند. بنابراين، از نظر آن ها بسياري از تصاويري كه جامعه از زنان در برابر مردان مي سازد به تفاوت هاي بيولوژيكي آن ها بستگي ندارد.فمينيست ها در معرفت شناسي هم بر تأثير جنسيت در معرفت، تأكيد دارند و بر اين اساس معتقدند كه بايد پرسش از معرفت را به پرسش از فاعل شناسايي برگرداند و به تأثير جنسيت و عوامل اجتماعي و سياسي در بررسي معرفت توجه كرد. اما در معرفت شناسي رسمي، از نقش جنسيت و تأثير عوامل اجتماعي و سياسي غفلت شده است.يكي ديگر از ويژگي هاي معرفت شناسي رسمي كه با طرح نقش جنسيت منافات دارد، فردگرايي [31] INDIVIDUALISM است. طبق اين ديدگاه، فاعل شناسايي، موجودي مستقل و مجزا از جامعه و شرايط اجتماعي در نظر گرفته مي شود كه در اثر تلاش هاي خودش به تنهايي به معرفت دست مي يابد. در دوره جديد، از ميان فلاسفه غرب بيش از همه دكارت چنين معرفت شناسي اي را مطرح كرد. او به طور روشي در وجود همه چيز شك كرد و سپس به دنبال راه حلي براي شكاكيت برآمد. دكارت به تأثير عوامل اجتماعي و سياسي در معرفت توجهي نداشت و فاعل شناسايي را در خلأ و فارغ از زمينه هاي اجتماعي در نظر مي گرفت و آن گاه به اين نكته توجه ميكرد كه آيا چنين كسي مبنايي مطمئن براي معرفت دارد يا نه. بسياري از فلاسفه غرب بدين معنا فردگرا بودند. [32] ALESSANDRA TANESINI, AN INTRODUCTION TO FEMINIST EPISTEMOLOGY(BLACKWELL,1999) P.40فردگرايان، روش خاصي براي بررسي معرفت دارند. به نظر آن ها، براي بررسي معرفت و دست يابي به آن بايد عقل و ذهن را مستقل از شرايط و عوامل اجتماعي به كار گرفت، آن گاه جريان شكل گيري معرفت و ارتباط آن را با جهان خارج سنجيد. اما فمينيست ها استقلال معرفت و عقل و ذهن بشر را از شرايط اجتماعي نمي پذيرند. به عقيده آن ها علاوه بر شرايط اجتماعي، احساسات و عواطف بشر هم در عقل و معرفت تأثير دارد. برخي از معرفت شناسان معاصر نيز بر تأثير زمينه و شرايط اجتماعي در معرفت و روش تحصيل معرفت تأكيد دارند. به نظر آن ها، روش هايي را كه مردم براي صورت دادن به باورهايشان به كار مي گيرند از طريق اجتماع به دست مي آورند و شرايط اجتماعي است كه به آن ها مي آموزد كدام روش ها را به كار بگيرند. بنابراين، شرايط اجتماعي در باورهاي افراد تأثير مي گذارند و در اين امر، نقش تعيين كننده اي دارند.نكتهِ ديگري كه فمينيست ها بر آن تأكيد دارند، تأثير دسته بندي ها، موقعيت ها و روابط اجتماعي در معرفت است. جنسيت، يكي از مهم ترين مباني دسته بندي هاي اجتماعي است. زن و مرد از لحاظ دسته بندي اجتماعي تفاوت هاي عمده اي دارند، از اين رو در معرفت آن ها هم تفاوت هايي وجود دارد. به طور خلاصه، فمينيست ها دو ادعا دارند:1. شرايط اجتماعي، در معرفت تأثير مي گذارد كه برخي از فلاسفه نيز در اين ادعا با آن ها هم داستان اند.2. جنسيت، جزء اين شرايط اجتماعي است و بنابراين در معرفت تأثير مي گذارد.سخن فمينيست ها از چند جهت، قابل بررسي است و پرسش هايي در اين باره مطرح مي شود كه عبارت اند از:1. باتوجه به اين كه واژهِ تأثير، معاني متفاوتي دارد، مراد از تأثير شرايط اجتماعي در معرفت چيست؟2. آيا همه شرايط اجتماعي در معرفت، تأثير مي گذارند يا نه، تنها برخي از آن ها اثر گذارند؟3. به چه دليل جنسيت هم جزء اين شرايط تأثيرگذار در معرفت است؟ به عبارت ديگر، آيا دليلي وجود دارد كه تأثير كلي يا جزيي جنسيت را در معرفت نشان دهد؟بديهي است پاسخ به هر يك از پرسش هاي ياد شده، ما را هرچه بيشتر با ديدگاه فمينيست ها آشنا ميكند. لذا به اختصار هر يك از آن ها را بررسي ميكنيم.
يك. معناي تأثير و شرايط اجتماعي در معرفت
معرفت شناسان دربارهِ معناي تأثير شرايط اجتماعي در معرفت، سخنان متفاوتي دارند:1. برخي گفته اند: مراد اين است كه فاعل شناسايي به تنهايي به معرفت دست نمي يابد، بلكه براي دست يابي به معرفتي مطمئن، بايد با ديگر اعضاي اجتماع كه با او در زمينه مورد نظر فعاليت ميكنند، ارتباط برقرار كند و در جريان اين روابط اجتماعي است كه معرفت متولد مي شود. علاوه بر اين، براي ارزيابي معرفت نيز مي توان از شرايط اجتماعي بهره گرفت. براين اساس، افراد گوناگون اجتماع علمي، يك ايده را نقّادي ميكنند و نهايتاً به معرفتي مطمئن دست مي يابند.2. از نظر برخي ديگر، تأثير شرايط و زمينه هاي اجتماعي بدين معناست كه جامعه، روش هاي تحصيل معرفت را ابداع ميكند و به اعضايش مي آموزد.3. برخي هم، رابطه علّي ميان شرايط اجتماعي و دست يابي به معرفت را مطرح كرده اند.هر يك از اين تعابير و نيز تعابير ديگري كه در اين زمينه هست نتايج گوناگوني دارند كه پرداخت به آن ها مجال وسيعي مي طلبد، ولي توجه به اين نكته لازم است كه هيچ يك از تعابير فوق، نشان نمي دهد كه محتواي معرفت را هم افراد اجتماع مي سازند، در حالي كه زمينه و شرايط اجتماعي، دست يابي به معرفتي هماهنگ با واقع را امكان پذير مي سازد.
دو. تأثير كلي يا جزيي شرايط
معرفت شناسان در اين باره كه همه شرايط اجتماعي در معرفت تأثير مي گذارند يا برخي از آن ها، نيز اختلاف نظر دارند. برخي همه شرايط اجتماعي را در دست يابي به معرفت، مؤ ثر مي دانند و بعضي هم تنها بر تأثير برخي از اين شرايط تأكيد دارند. به عنوان مثال، كساني كه رابطه علّي را ميان شرايط اجتماعي و حصول معرفت مي پذيرند، همهِ شرايط را مؤ ثر نمي دانند، زيرا همه شرايط، نقش علّي ندارند. از اين گذشته، عوامل مختلفي در شكل گيري باورها و معارف فرد دخيل اند كه شرايط اجتماعي، تنها بخشي از آن ها را تشكيل مي دهند. به عنوان نمونه، حالات رواني اشخاص در چگونگي معرفت و قابل اعتماد بودن آن تأثير دارد، در صورتي كه اين حالات با شرايط و زمينه اجتماعي تفاوت دارند.
سه. تأثير جنسيت در معرفت
اگرچه فمينيست ها پاره اي از موارد معرفت را مطرح كرده اند كه تأثير جنسيت در آن ها مشهود است، ولي ادعاي كلي آن ها را اثبات نميكند. آن ها در تشريح ديدگاه خود اين نكته را خاطرنشان كرده اند كه در جامعه، مذكر و مؤ نث بودن به عنوان دو قطب مقابل تلقي مي شود و پسران از لحاظ فرهنگي تحت فشار قرار مي گيرند تا هم ذكوريت خود را به گونه اي رشد دهند و هم هرگونه نشانه اي از جنس مؤ نث در آن ها پاك و محو شود. از سوي ديگر، پسران، احساس استقلال شديدي را در خود مي پرورانند و رشد معرفتي شان با رشد استقلال شخصي آن ها مرتبط است. آن ها با جدا كردن خود از محيط و جنس مقابل، واقعيت را امري خارج از خود مي يابند. به هر صورت معرفت مردانه، معرفتي است كه در آن استقلال، حاكم است و چنين گمان مي رود كه جنسيت در آن تأثير ندارد و فردگرايي نتيجه آن مي باشد، حال آن كه اين، محصول استقلال از جنس مؤ نث است كه در اثر تربيت در آن ها ايجاد شده است.البته سخن فوق از اين جهت نيز قابل نقد است كه حتي اگر بپذيريم جامعه، كودكان پسر را چنين تربيت ميكند كه خود را مستقل ببينند، باز اين دليل نمي شود كه آن ها جهان خارج را مستقل از خود بدانند و اين تأثير جنسيت در معرفت باشد. ميان اين دو امر، يعني استقلال از زنان و استقلال واقعيت از فاعل شناسايي، ارتباطي منطقي در كار نيست و نمي توان نتيجه گرفت كه مفهوم استقلال واقعيت هم در اثر جنسيت شكل گرفته است.
اهميت ديدگاه در معرفت شناسي فمينيستي
بحث ديگري كه فمينيست ها بر آن تكيه دارند اهميت ديدگاه [33] STANDPOINT در معرفت است. وقتي ما از منظرها و زواياي متفاوتي به اشيا مي نگريم، تصاوير مختلفي از آن ها به دست مي آوريم. طرفداران فمينيسم مي گويند زنان و مردان از زواياي متفاوتي به واقعيت مي نگرند، لذا ديدگاه آن ها نسبت به واقعيت، با يكديگر متفاوت است. آن ها هم چنين ادعا ميكنند كه نه تنها ديدگاه و منظر زنان نسبت به مردان متفاوت است، بلكه اين منظر، امتيازي ويژه و مزيتي خاص بر منظر و ديدگاه مردان دارد.بنابر اين، معرفت شناسيِ ناظر به ديدگاه (معرفت شناسي فمينيستي) چند مؤ لفه دارد:1. معرفت، محصول منظر و زاويه اي خاص است.2. منظرِ زنان نسبت به منظر مردان، متفاوت است.3. منظر زنان از لحاظ معرفت شناختي نسبت به منظر مردان، تفوق و امتياز دارد. [34] 138 - 139 ALESSANDRA TANESINI, OP.SIT. Pمفهوم «ديدگاه» براي نخستين بار در ميان ماركسيست ها مطرح شد. ماركس [35] MARX قائل بود كه طبقات مختلف اجتماعي موقعيت هاي گوناگوني دارند و همين امر موجب مي شود كه آن ها ديدگاه ها و منظرهاي متفاوتي نسبت به واقعيت داشته باشند. به عبارت ديگر، موقعيت هاي مختلفي كه طبقات گوناگون دارند، منظرهاي آن ها را نسبت به واقعيت شكل مي دهد و فهم آن ها را از واقعيت متفاوت ميكند. اين منظرها نه تنها از نظر محتوا، بلكه از لحاظ دقت نيز تفاوت دارند. بنابراين، فهم طبقه كارگر از جامعه، بهتر از فهم ديگر طبقات از آن است. از اين رو، ماركس هم به تأثير منظر و ديدگاه در معرفت اعتقاد داشت و هم براي فهم از يك منظر، امتيازي ويژه قائل بود.معرفت به نظر ماركس از طريق درگيري فعّال با واقعيت هاي اجتماعي و طبيعي متولد مي شود. به عبارت دقيق تر، فهم جهان طبيعت يا اجتماع از كار افراد ناشي مي شود و به اين امر مربوط مي شود كه آن ها با فرايند توليد چگونه درگير شده اند. در نظام سرمايه داري، تقسيم كار به نحو خاصي صورت گرفته است و كار عقلي در اين نظام، جايگاه اقتصادي ويژه اي دارد و تنها افرادي كه كار عقلي انجام مي دهند آفرينندگان معرفت اند و حال آن كه، معرفت كارگران، يعني كساني كه كار بدني و فيزيكي انجام مي دهند در اين نظام، جايگاهي ندارد. در مقابل، فهم كارگران از واقعيت اجتماعي، دقيق تر از فهم ديگران است، زيرا از فعاليت هاي عملي آن ها ناشي مي شود. [36] ALESSANDRA TANESINI, OP.SITبرخي از فمينيست ها مانند نانسي هارتسوك [37] NANCY HARTSOCK و هيلاري رُز [38] HILARY ROSE به حق، اخلاف ماركس هستند و همين مدل معرفت شناسي را نسبت به زنان به كار گرفته اند. آن ها به اين نكته اشاره كرده اند كه تقسيم كار از لحاظ اجتماعي براي زنان و مردان يكسان نيست و زنان در حاشيهِ فعاليت هاي اجتماعي قرار دارند و همين امر سبب شده است كه منظر آن ها نسبت به واقعيت هاي اجتماعي، منظري ويژه و ممتاز گردد. البته فمينيست ها بر ماركس خرده گرفته اند كه او به نقش جنسيت در معرفت توجه نداشته و به جاي آن به نقش طبقات اجتماعي تأكيد كرده است. به نظر ماركس، طبقه كارگر در حاشيهِ نظام سرمايه داري قرار گرفته است و حفظ اين نظام، منفعتي را عايد اين طبقه نمي سازد، لذا چون معايب آن را ندارد به معرفتي ممتاز دسترسي پيدا ميكند. طرفداران فمينيسم هم مي گويند كه در نظام تقسيم كار موجود، زنان در حاشيه قرار داشته و حفظ اين نظام، سودي براي آنان ندارد. از اين جهت، آنان در جايگاهي ويژه قرار دارند و از منظري ممتاز به واقعيت مي نگرند. [39] ALESSANDRA TANESINI, OP.SIT.P 140برخي ديگر، راه متفاوتي را براي نشان دادن امتيازِ منظر و ديدگاه زنان برگزيده اند. اين گروه معتقدند زنان در نظام توليد اجتماعي، جايگاهي ويژه دارند. آنان براي توليد كالاهاي مورد نظر، فعاليت هاي بيشتري انجام مي دهند و فعاليت هاي آن ها تفاوت ساختاري با فعاليت هاي مردان دارد. حتي زنان خانه دار نسبت به مردان، وقت بيشتري را صرف كار ميكنند. زنان شاغل هم عموماً فعاليت هاي متفاوتي دارند. در نتيجه، نحوه زندگي زنان با نحوه زندگي مردان تفاوت دارد. هم چنين، آن ها تجارب متفاوتي دارند و تفاوت تجربه آن ها با تجارب مردان باعث مي شود كه جهان و حقايق اجتماعي را به گونه اي متفاوت بفهمند.تقريرهاي ديگري هم براي امتياز ديدگاه زنانه وجود دارد. براي نمونه، دسته سومي گفته اند تجارب زنانه از لحاظ معرفتي از اين جهت ارزشمند است كه آن ها از موقعيتي دوگانه برخوردارند: از سويي، موقعيت آن ها حاشيه اي است و از سوي ديگر، موقعيت آن ها محوري و اصلي است. موقعيت محوري زنان به اين دليل است كه آن ها كارهايي انجام مي دهند كه براي حفظ نظام پدرسالارانه ضروري است. به عنوان نمونه آن ها كارهايي در خانه انجام مي دهند كه پدر محبوبيت و احترام بيشتري داشته باشد. اما از آن جا كه زنان درون نظامِ رايج كار، محور قدرت به حساب نمي آيند، موقعيت آن ها در حاشيه قرار دارد. آن ها هم نقش دروني دارند و هم نقش بيروني، از اين جهت كه به حفظ نظام پدرسالاري كمك مي رسانند نقش دروني دارند، و از اين جهت كه در حاشيه قرار گرفته و محور قدرت نيستند، نقش بيروني دارند. زنان، نقش اجتماعي دوگانه اي دارند، در نتيجه تجارب آن ها واقعيات را دقيق تر از تجارب مردانه، منعكس مي سازد. زنان تجربه اي مستقيم از امور نامشهود براي مردان دارند. مردان نمي توانند به نقش دوگانهِ آن ها پي ببرند و دريابند كه آن ها چگونه نظام مردسالاري را حفظ ميكنند. تجربه آن ها از اين جهت دقت و عمق دارد كه امور نامشهود براي مردان را منعكس مي سازد. اسميت [40] SMITH جزو اين دستهِ سوم است. [41] ALESSANDRA TANESINI, OP.SIT. PP 141 ـ 142
فمينيسم و علم
يكي از مباحثي كه طرفداران فمينيسم در سال هاي اخير به تفصيل به آن پرداخته اند، تحليل فلسفي علم به عنوان پديده اي بشري و الگوي معرفت است. آن ها ذيل اين بحث، پرسش هايي را از اين قبيل مطرح كرده اند: آيا علم واقعاً مي تواند الگوي معرفت بشري باشد؟ علم و معرفت علمي به چه معنايي پديده اي بشري است؟ آيا جنسيت، مانند بسياري از شرايط اجتماعي و سياسي در علم تأثير دارد؟ آن ها با پرداختن به اين پرسش ها مكتب خاصي را در فلسفهِ علم تاسيس كرده اند و ايده هايي را پرورانده اند كه تأثير زيادي در ديگر مباحث دارد.ادّعاي اصلي فمينيست ها در اين زمينه اين است كه علم جديد حقيقتاً محصول عقل مردانه است و اگر قرار بود آن را عقل زنانه به بار آورد سرنوشت اين علم به گونه اي ديگر رقم مي خورد. معرفت علمي مانند هر نوع معرفت ديگري از اين قاعده مستثنا نيست كه شرايط اجتماعي و سياسي و بالاتر از همه، جنسيت در آن تأثير دارد. علم، كانال ساده و بدون رنگ نسبت به حقايق نيست. اين كانال، كانالي است كه مردان ساخته اند. ادبيات علم، ادبيات مرد محور و نژاد پرست بوده است.تشريح اين نكته كه چگونه ممكن است جنسيت در علم تأثير داشته باشد مي تواند ديدگاه فمينيست ها را روشن سازد. به طور كلي از ديدگاه فمينيست ها جنسيت مي تواند از راه هاي گوناگون در علم تأثير داشته باشد:1. جنسيت در وهلهِ نخست، ممكن است در برخي از خطوط و روش هاي پژوهش علمي تأثير داشته باشد و دانشمند را در جهت خاصي سوق دهد، مثلاً مي توان به تحقيقات راجع به پايه زيست شناختي هوش اشاره كرد. اغلب دانشمندان به دنبال پي بردن به اين امر هستند كه مردان از زنان و يا سفيدپوستان از سياه پوستان، هوش بيشتري دارند. ادبيات راجع به اين مسئله غالباً جنسيت محور و نژادپرستانه بوده است. نتايج اين تحقيقات هم ترديدآميز است، زيرا اين تحقيقات در فضايي شكل گرفته كه همواره مردان برتر از زنان و يا سفيدپوستان برتر از سياه پوستان به شمار آمده اند.2. جنسيت و ديگر عوامل مي توانند در پاسخ هاي مسائل مطرح در علم نيز تأثير بگذارند، مثلاً مي توانند به صور مختلفي در چگونگي تقرير و فرمول بندي فرضيه ها تاثير بگذارند. دانشمندان عموماً پيش فرض هايي دارند و اين پيش فرض ها در فرضيه هايي كه برمي گزينند تأثير دارد.3. جنسيت و نژادپرستي ممكن است در تأييد فرضيه هاي مورد بحث نيز دخيل باشند. در مورد قبل، جنسيت در صورت بندي و چگونگي بيان فرضيه ها و گزينش فرضيهِ مورد نظر تأثير داشت، ولي در صورت اخير در تأييد و نحوهِ اثبات آن ها مؤ ثر است. دانشمندان معمولاً به كمك تعدادي شواهد، فرضيه هاي خود را اثبات ميكنند. گاهي ممكن است برخي از شواهد مرتبط، از ديدهِ آن ها پنهان بماند يا به آن ها دست رسي نداشته باشند، مثلاً دانشمندان براي آزمودن فرضيه هايشان نمونه هاي مختلفي را بررسي ميكنند. گاهي ممكن است كه زنان را جزء اين موارد به حساب نياورند. به عنوان نمونه، وقتي تأثير استعمال آسپرين را در جلوگيري از حمله هاي قلبي بررسي ميكنند، به زنان توجهي نداشته باشند.4. گاهي جنسيت در گزينش مسائل علمي كه به تبيين يا بررسي نيازمندند تأثير دارد. معمولاً دانشمندان مسائلي را براي تبيين برمي گزينند كه توجه آن ها را جلب ميكند، جنسيت مي تواند در تعيين اين مسائل، نقش داشته باشد. [42] ALESSANDRA TANESINI , AN INTRODUCTION TO FEMINIST EPISTEMOLOGIES (BLACKWELL, 1999), PP 66 ـ 68يكي از مسائل فلسفي راجع به علم، تعيين وجه تمايز علم از غير علم است. شيوهِ تحصيل معرفت در علم با ديگر زمينه ها متفاوت است. به نظر طرفداران فمينيسم، فلاسفه اين وجه تمايز را به گونه اي تقرير كرده اند كه زنان را از محدودهِ فعاليت هاي علمي كنار مي گذارد. آن ها مثال هاي فراواني را براي نشان دادن ادعاهاي فوق پيش كشيده اند.
رابطه علم و ارزش
يكي از مهم ترين مباحثي كه طرفداران فمينيسم در باب علم مطرح كرده اند، رابطه علم و ارزش است. آن ها معمولاً ميان علم بد و علم معمولي تفاوت مي گذارند. مثال هايي كه دخالت جنسيت و برتري مردان را بر زنان در تئوري ها و برداشت هاي علمي نشان مي دهند نمونه اي از علم بد هستند. در حقيقت، علم بد، محصول شيوه هاي نادرست علمي است.تفكيك علم بد از علم خوب يا معمولي را نبايد در گران بار بودن يا گران بار نبودن از ارزش ها جست وجو كرد. به عبارت ديگر، علم خوب، علمي نيست كه گران بار از ارزش ها نباشد و علم بد هم آن نيست كه گران بار از ارزش هاست، بلكه به نظر فمينيست ها، علم همواره گران بار از ارزش هاست و علم عاري از ارزش ها نداريم و تفكيك علم خوب از علم بد بر مبناي ديگري استوار است. بنابراين با پذيرش گران بار بودن علم از ارزش ها، اين تفكيك در نهايت به اين سخن مي انجامد كه علم خوب علمي است كه گران بار از ارزش هاي فمينيستي است و علم بد هم علمي است كه مرد محور و نژادپرستانه است.اما به اعتقاد فلاسفه قديم علم، علم فعاليتي مستقل از ارزش هاست يا به تعبير ديگر، علم نسبت به ارزش ها بي طرف و خنثي [43] VALUE NEUTRAL است. از نظر آن ها علم خوب، علمي است كه از ارزش ها مستقل باشد، در غير اين صورت، علم منبع مناسبي براي معرفت نخواهد بود. طبق اين ديدگاه، علم فعاليتي است كه شرايط اجتماعي و فرهنگي و ارزش هاي خاص در آن تأثير ندارد. اين ديدگاه، دروني گرايي [44] INTERNALISM نام گرفته است، زيرا علم را فعاليتي دروني و فارغ از تأثير ارزش ها مي داند. از اين رو، فمينيست ها تلاش گسترده اي را براي نقد دروني گرايي انجام داده اند